پهلواها یا پهلوانان
فهرست مندرجات
[قبل] [بعد]
این گفتار بحثی است دربارۀ خاندانی از پادشاهان آریایی ایرانی که در مشرق ایران و حوزۀ هیرمند فرمانروایی داشته و با پادشاهان اشکانی معاصر بودهاند.
این خاندان علاوه بر خویشاوندی با پارتیان نامشان نیز از همان ریشه مشتق است و خود را پهلو یا پهلوان مینامیدند نام پهلو در کتیبههای پارسی باستان پرتو[۱] آمده که بهمعنی ایالت پارت است. بهمرور این کلمه به پرهوه، پلهوه و پهلوه تبدیل شده است، بنابراین معنی پهلوا و پهلوی بهمعنی پارتی و از مردم پارت است. پهلوان نیز منسوب به «پهلو» یعنی پارت است که الف و نون آخر آن نسبت است و بهمعنی پارتی میباشد. چون قهرمانان داستان ایران غالباً اشکانی و پارتی بودهاند از آنجهت آنان را پهلوان یعنی اهل پارت دانستهاند.
چنانکه نام قوم ایرانی ماد در عربی «ماه» گردیده و به بعضی از شهرها مانند ماه نهاوند، ماه بصره، ماه کوفه، ماهی دشت و جز اینها اطلاق شده، همانگونه نیز نام پرتو، پارت، پهلو، به برخی از شهرهای ایرانی که خانوادههای پارتی، زمانی در آنها سکنی داشتهاند اطلاق شده است[٢] موسس خورناسی مورخ یونانی (کتاب ٢، بند ٢) از شهرهایی بهنام «پهل آراوادن»[٣] یاد میکند که در کوشان در مشرق فلات ایران واقع بوده و مینویسد: «شصت سال پس از مرگ اسکندر ارشک دلیر بپادشاهی رسید در شهری که پهل آراوادن نام داشت و در کوشان واقع بود[۴].
سبهاوس[۵] که روایات خود را از قول آگاتانژ منشی تیرداد پادشاه ارمنستان آورده به جایی موسوم به «پهل شاهسدان» اشاره میکند و مینویسد: «ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان[٦] که در «پهل شاهسدان»[٧] در ناحیه کوشان میزیست حکومت را بهدست گرفت و همۀ مردم مشرق و نیز اقوام شمالی فرمانبردار او گشتند.[٨]
شاهسدان ارمنی ظاهراً همان است که موسس خورناسی «پهل آراوادن» نوشته. پهل شاهسدان را بعضی با گرگان تطبیق کرده و آن را با محلی بین کپت داغ کنونی (بضم کاف) و سرخس یکی دانستهاند از لفظ پهلو[۹] ایرانی و پهل[۱٠] ارمنی میتوان استنباط کرد که کلمۀ پارت یا پارث «اصطلاحی رومی و یونانی است، و خود پارت اصلی را بزبان محلی «پهل یا پهلو» میخواندند و پهلوی منسوب به آن و بهمعنی پارتی و اهل پارت است[۱۱]. اما شاهسدان را بعضی شاهنشاه یعنی اقامتگاه و جای شاه خواندهاند ولی به قیاس نام ارمنی «ورمشاپوه» (بهرام شاه) میتوان گفت که اصل این کلمه «پهل شارستان» بهمعنی شهرستان پارت بوده و حرف «ر» در ارمنی به «هـ» تبدیل شده و شاهسدان گردیده است.
[↑] خاندان پهلو
پهلوها شعبهای از پارتیها هستند که در مشرق ایران در حوزۀ رود هیرمند و سیستان پراکنده بودند و زمانی که سکاها وارد سگستان یا سجستان شدند با آنان آمیخته و قومی بهنام هندوسکایی تشکیل دادند و اینان چون از خویشاوندان پارتها بودند بهنام ایشان پهلو یا پهلوا خوانده شدند. پهلوها از قرن اول پیش از میلاد در سیستان تشکیل حکومتی دادند[۱٢]. این پهلوها با هیرکانیان نسبت داشتند و ظاهراً اصل ایشان از هیرکانی یا گرگانی بود و از آنجا به سیستان رفته و جانشین سکاها شدهاند. از تواریخ رومی برمیآید که هیرکانیان در دورۀ امپراطور روم آنتونیوس پیوس[۱٣] (۱٣٨-۱٦۱)، بهعنوان قومی مستقل ظاهر میشوند و در حدود ۱۵۵ میلادی بدربار او سفیری میفرستند. اینان در سال ٧٢ میلادی تمام سواحل جنوبی دریای خزر را در دست داشتند. در آغاز حال با پارت اصلی هممرز بودند. این دولت بعد از سال اول قبل از میلاد یعنی تاریخ تألیف کتاب ایزیدور خاراکسی، بهجای دولت پیشین سکایی در سگستان بر روی کار آمده بود.
از سکههایی که بهدست آمده نام هفت پادشاه از این سلسله بر ما معلوم میشود که بهنظر میرسد قدیمترین آنان مردی بهنام ارشک بوده و لقب دیکائیوس[۱۴] یعنی عادل داشته است. ظاهراً این خاندان از پیش از یک قرن قبل از این تاریخ، بنیاد سلطنت خود را در سیستان گذارده باشند زیرا چون ارد (۵۵-٣۹ ق.م) پادشاه اشکانی پایتخت خود را از شهر صددروازه به تیسفون انتقال داد و توجه اشکانیان بهمشرق ایران کمتر گردیده اقوام پارتی سکایی که همان پهلوها باشند فرصت را غنیمت شمرده و حکومت مستقلی در سیستان و رخج و مشرق ایران تشکیل دادند. در همان هنگامی که سه پادشاه اول هندوسکایی یعنی موئس (٧٢ ق.م)[۱۵] و آزس (۵٨ ق.م)[۱٦] و ایلیزس (۴٠-۴۵ ق.م)[۱٧] سلطنت خود را در هندوستان مستقر میساختند، و نونس[۱٨] بهعنوان شاهنشاه بزرگ در سیستان و قندهار پادشاهی میکرد. گویا ونونس از ٨٨ تا ٢٣ (ق.م) سلطنت میکرده است. در سکهها نام ونونس با یکعده از شاهزادگان و امیران دیگر همراه است یعنی در پشت سکههای او نام برخی از امیرانی مانند اسپالاهورا[۱۹] و اسپالاگاداما[٢٠] که برادر و برادرزاده او باشند ضرب شده است.
در ضرب سکههای او دو رسمالخط یونانی و خروشتی بهکار رفته و عنوان او بیونانی چنین است:
«بازیلوس بازیلون ملائوس ونونس» یعنی شاهنشاه بزرگ ونونس، مسکوکات او تقلیدی از سکههای شاهان باختر است. وی پس از برادرش اسپالی - ریزس[٢۱] یا اسپالاهورا[٢٢] پادشاه شد. سکههایی که از او بهدست آمده از نقره و مس است و برسمالخط خروشتی و یونانی میباشد. در رسمالخط یونانی نام شاه: «بازیلوس ملائوس اسپالی ریزس» یعنی شاه بزرگ اسپالی ریزس نوشته شده و در رسمالخط خروشتی در پشت سکه کلمۀ ایاسا[٢٣] آمده که بعضی او را ازس خواندهاند و وی را پسر اسپالی ریزس مزبور شمردهاند. برخی او را با ازس پادشاه هندوسکایی یکی دانستهاند[٢۴]. از اسپالی ریزس سکهای مسین یافت شده که نام پسر وی اسپالاگادامس نیز بر آن ضرب شده و عنوان وی بهیونانی در آن سکه چنین است: بازیلوس بازیلون ملائوس اسپالی ریزوس، یعنی شاهنشاه بزرگ اسپالی ریزس. در پشت سکه عنوان او بهخط خروشتی و زبان یراکریتی چنین است: «مهاراجا سامهاتاساکا اسپالی رزیسا» یعنی شاهنشاه بزرگ اسپالی ریزس.[٢۵]
گندو فارس (۱۹-۴٨ م) نیرومندترین پادشاه این سلسله ایرانی گوندهوفارس است که یک منبع افسانهای او را همان پادشاه میداند که توماس حواری در سال ٢۹ م تحت لوای حمایت او به هند رفت. این پادشاه بر سرزمین پهناوری فرمان میراند که قسمت اعظم آن سابقاً بدولت هخامنشی تعلق داشته است. محل پیدا شدن سکههای او بیش از همه هرات یا سیستان، قندهار، و همچنین بگرام است و بهندرت سکههای او در پنجاب هم یافت شده است.
یکی از طغراهای سکههای او بر روی درهمهای ارد اول و اردوان سوم اشکانی هم دیده شده است. بدین ترتیب دوران حکومت او و محتملاً ابتدای کار این سلسله را شاید بهتر باشد بعد از سال ۱٦ میلادی دانست. کتیبهای از این پادشاه در تخت بهی در شمالشرقی پیشاور بهدست آمده که متعلق به بیست و ششمین سال حکومت اوست.[٢٦] کوتشمید این سال را با صدمین سال عصر و دورانی مقایسه میکند که گمان میرود مراد از آن آغاز گسترده شده دین بودا در ناحیه کوپهن[٢٧] یعنی کابل باشد. در سکههایی که از او به نقره یافت شده عنوان او بیونانی چنین است: «بازیلوس بازیلون ملائوس گندو فروس» «یعنی شاهنشاه بزرگ گندوفارس. بهموازات سکههای گندوفارس نقش برادرزاده او هم بر روی سکهها دیده میشود و از این گذشته بسیاری از دولتهای فرعی در سلسله او دیده میشوند.
از تاریخ قدیم بنادر دریای اریتره (بحر عمان) برمیآید که در هفتاد بعد از میلاد سرزمین هندوسکاییها در قسمت سفلای سند یا پایتخت آن «میناگر» بهاین سلسله از پارتیها تعلق داشته و آنان دایماً با هم در حال جدال و ستیز بوده و یکدیگر را از سلطنت برمیداشتند[٢٨].
در این زمان از روابط پارتیان یا پهلوهای سکایی اطلاع زیادی نداریم. تمیزی که هرتسفلد میان ونونس اول پارتی و ونوس پهلوی هندوسکایی از روی سکهها میدهد امری است که هنوز کاملاً ثابت نشده است. در میان پهلوها گاهی جانشینی پادشاه به برادر یا پسرعمو یا پسرخاله میرسد این فرضیه را هرتسفلد در کتاب سکستان خود بیان داشته است.
سانابارس - اما چنین مینماید که امر جانشینی از این نیز پیچیدهتر بوده است. مثلا یکی از پادشاهان پهلوی بهنام سانابارس[٢۹] است که گویا نخست پادشاه مرو بوده و سکههایی از وی در آنجا پیدا شده است. سانابارس قدری بعد از سال ٧٨ میلادی پادشاهی میکرده است. نام و نشان، سانابارس که در سکههای او نقل شده بر سکهها پاکوروس[٣٠] اول و فرهاد چهارم اشکانی دیده شده است نه بر سکههای هند و پارتی یا سکایی. این امارات نشانۀ آن است که میان مرو و هرات و سیستان پیوندی نزدیکتر از آنچه تاکنون تصور میشد وجود داشته است یعنی روابط جغرافیایی میان این ناحیه آسانتر برقرار میشود تا میان سیستان و هندوستان[٣۱].
ابداگاسا[٣٢] - پس از گندوفارس یکی از خویشان او بهنام ابداگاسا بهپادشاهی نشست. عنوان او در رسمالخط یونانی بر سکهها چنین است: «بازیلونتس بازیلون ابدا گازوس» یعنی شاه شاهان ابداگاسا.
اورتاگنس - احتمال میدهند که او برادر گندوفارس باشد و او یکی از پادشاهان دودمان پهلوی است، و در نیمه دوم قرن اول میلادی سلطنت میکرد منابع هندی تأیید میکند که سکاها و پهلواها در تسخیر هند همدست بودند، و این مطلب را سکههایی که نام سکاها و پهلواها بر آنها زده شده تأیید میکند. لقب «شاهنشاه» را که گندوفارس و اورتاگنس[٣٣] و پاکوروس بر خود نهاده بودند نشانۀ آنست که این پادشاهان پارتی هندوستان کاملاً در کار خود مستقل بودند و با کارهای ایران هیچ پیوندی نداشتند.
پاکوراوی - (٧۵-٦٠) نام این پادشاه در منابع یونانی پاکورس[٣۴] آمده است. این بود مختصری از سلسله پهلواها. ما اطلاع زیادی از ایشان در دست نداریم همان قدر میدانیم که اینان از همان نژاد پارتی و اشکانیان بودند و نامها و القاب ایشان را در سکههای خود بکار بردهاند. برخی آنانرا خاندان سکایی و بعضی هند و پارتی یاد کردهاند. برخی زا مورخان هندوپارتها یا پهلواها را بهدو طبقه تقسیم کردهاند: یکی جانشینان و اخلاف ونونس و دیگری بازماندگان گندوفارس. بعضی از دانشمندان از روی نامهای آن سلسله ایشان را محققاً پارتی دانستهاند. بعضیها موئس و ونونس را دو امیر اشکانی و پهلوی میدانند که تقریباً در یک زمان ۱٢٠ ق.م یکی در پنجاب هند و دیگری در سکستان و آرخوزیا (سیستان و قندهار) به سلطنت رسیدند ولی چون بخشی از مسکوکات گندوفارس و جانشینان وی در حوزۀ ارغنداب و خاک افغانستان یافت شده شکی باقی نمیماند که آنان در نواحی سیستان و افغانستان حکومت میکردهاند[٣۵].
شخصیت تاریخی رستم - در بالا گفتم که پهلوان بهمعنی منسوب به پارت و پهلو است و مدتها است این فکر بهخاطر دانشمندان خطور کرده که سیستان (سکستان) و سکاها قسمت بزرگی از حماسۀ ملی ایران بهخصوص داستانهای رستم را فراهم کردهاند. زیرا پیدا شدن نوشته پارههایی از داستان رستم به سغدی از ترکستان چین موجب این گمان میشود که ریشه بسیاری از آنچه از روزگار کهن دربارۀ رستم مانده و در شاهنامه آمده شاید سکایی باشد. بعضی رستم را با گندوفارس پادشاه پهلوها، یکی دانسته، و کاخ کاسپار[٣٦] امیر مجوسی را که ستارهای را تا بیتاللحم برای جستن عیسی مسیح دنبال کرد با کوه خواجه که در میان دریاچه هامون و سیستان است یکی پنداشتهاند. شواهدی در دست است که پارتیان حماسۀ ملی ایران را بنا نهاده و ساسانیان آن را نگاه داشتهاند تا بهزمان فردوسی رسیده است. شاعران نوازندۀ پارتی که گوسان[٣٧] نام داشتند نه تنها شخصیتهای افسانهای پهلوانی فئودالی بسیاری در حماسههای پر طنطنۀ خود پرداختهاند، بلکه افسانههای کهن کیانیان مشرق ایران را که نیاکان و یشتاسب (گشتاسب) پشتیبان زردتشت باشند نگهداشتهاند. مضمون این بازماندههای عصر اشکانی بیشتر دنیوی بود نه دینی، اما روحانیون زردشتی بعدها در نگاهداری آنها کوشیده و جنبۀ دینی به آن دادند. از مطالعه در افسانههای ایرانی بهوضوح معلوم میشود که یک فرهنگ دوگانه کتبی و شفاهی از روزگاران کهن تا زمان تسلط عرب در ایران وجود داشته است.
شخصیت تاریخی رستم - در دوران پارتی، پیرایههای تازهای به این داستانها بسته شد، مانند، کارهای شگفتانگیز هرکول که بیشک پارتیها از یونانیان مهاجر شنیده بودند، و شاید داستانهای رستم بر اساس آن پرداخته شده باشد. اکنون در نزد دانشمندان کموبیش مسلم شده که بسیاری از داستانهای حماسی ایران از درآمیختن افسانههای کیانیان و سکاها و پارتیان یعنی از شمالشرقی ایران ریشه گرفته است[٣٨]. بعضی کارهای گوندوفارس را از جهت مشابهت، به رستم داستانی نسبت داده و آن دو شخصیت را بهدو دلیل یکی پنداشتهاند: یکی آنکه بنا بهکتابهای پهلوی و داستانهای قدیم، رستم دو شهر در حوالی قندهار بنا کرد، و دیگری آنکه او زردشتی نبود و با اسنفدیار مروج آن دین میجنگید. چون گوندوفارس پهلو سیستانی که شهر قندهار را مأخوذ از نام اوست بنا کرد، و نیز حمایت از توماس حواری و مسیحیت میکرده بنابراین دو فرضیه بایستی رستم سکزی و داستانی، و او یک شخصیت بوده باشند؛ ولی این نوع قیاس ظاهراً معنایی ندارد زیرا بهصرف اینکه بنای دو شهر در نزدیکی قندهار را به رستم داستانی نسبت دادهاند نمیتوان او را عین گندوفارس دانست. ثانیاً اگر رستم زردشتی نبوده مسیحی هم نبوده و مقصود از بتپرستی در داستانهای مذهبی مزدیسنی دین بودایی است[٣۹]، نه مسیحی و اگر رستم در آن دوره وجود داشته و با اسفندیار نامی که مروج دین زردشتی میجنگیده حتماً بدین بودایی بوده است نه مسیح. دیگر اینکه اگر رستم هم در قرن اول میلادی میزیسته در آن زمان دین مسیحیت در آغاز پیدایش خود بوده و هنوز در مغرب ایران رواجی نداشته تا چه رسد به مشرق ایران که از سرزمین فلسطین بسیار دور بوده است[۴٠].
میتوان گفت که رستم مانند گودرز و گیو و بیژن و میلاد از امیران و سرداران و پهلوان ایران در عهد اشکانی بوده که در سیستان قدرتی داشته و بر اثر قهرمانیها و کارهای بزرگ خود در داستانهای ملی ایرانیان مشرق راه جسته است. بنابراین فرض او شخصیتی تاریخی و از پهلوانان روزگار اشکانی است.
داستان رستم اگر قدیم بود حتماً اسم او در اوستا میآمد، اما هیچگونه ذکری از وی در آن کتاب در ضمن پهلوانان کیانی نرفته است. بهقول بعضی از محققان، نویسندگان اوستا عمداً نام او را در اوستا ذکر نکردهاند، زیرا او بودایی بود و خارج از دین مزدیسنی بهشمار میرفت.
نام رستم در منظومه پهلوی درخت اسوریک[۴۱] که بنا به تحقیقات اخیر از آثار زمان اشکانی است آمده و همین امر دلیل قاطعی بر آن است که وی از پهلوانان آن دوره بوده است.
دیگر ذکر نام این پهلوانان است در کتاب گمشده «سکیسران» که ظاهراً بهمعنی سکایی سران و یا سران سکستان و پهلوان سیستان میباشد. مسعودی از این کتاب در مروجالذهب نام برده و گوید ابن المقفع آن را بهعربی ترجمه کرده بوده است. در تواریخ اسلامی، نام این کتاب با اختلاف ضبط: سکیسکین سکیسران، نسکین، و غیره آمده که با کلمه سکستان بیارتباط نیست[۴٢].
خاندان قارن و سورن قارن در شاهنامه با برادرش قباد از فرزندان کاوه آهنگر شمرده شدهاند. از داستان کاوه در اوستا اثری نیست حتی در آثار پهلوی نیز از او خبری نمییابیم. اشتهار کاوه در داستانهای ملی به علم و بیرقی است بنام درفش و کاویانی که به او نسبت دادند. ظاهراً این بیرق چرمین از عهد اشکانیان مرسوم گردید و آن را از موطن شمالی خود آورده باشند، و بعدها ساسانیان نیز درفش مزبور را از ایشان اقتباس کردند[۴٣]. مطلبی که مسلم است آن است که از خاندانهای هفتگانه عصر اشکانی دو خانواده بودند که یکی خاندان قارون و دیگری خاندان سورن نام داشتند و آن دو از دودمان شاهی شمرده میشدند و سورنایی که در تاریخ اشکانی از بزرگترین سرداران آن سلسله بهشمار میرفت و در پادشاهی ارد، کراسوس سردار معروف رومی را شکست داد مؤسس خاندان سورن یا یکی از افراد برجسته آن خانواده بود.
بنابر روایت تاسی توس مورخ رومی در جنگهایی که بین گودرز و مهرداد در ۱۵٠ میلادی روی داد سردار معروفی بهنام کارن[۴۴] دستاندرکار بود.
این دو خانواده با خاندان اسپاهبذ[۴۵] که هر سه از دودمان اشکانی بودند و بههمان مناسبت لغت پهلو یعنی پارتی داشتند مقام خود را در دورۀ ساسان حفظ کرده و غالباً سرداران معروف آن سلسله از میان ایشان برگزیده میشدند.
بنابر روایت موسس خورناسی مورخ ارمنی آرشویر[۴٦] شاه پارتیان که همان فرهاد چهارم است سه پسر داشت ارداشس[۴٧]، کارن و سورن، و دختری بهنام کشم[۴٨] پسر ارشد که آرادشس باشد جانشین پدر شد، دو پسر دیگر یعنی کارن و سورن هر یک سر سلسله دودمانهایی شدند، دختر آرشویر با سپهبد بزرگ ایران ازدواج کرد و فرزندان این زن و شوهر از آن پس اسپهبت پهلو[۴۹] نام گرفتند. باید دانست که این روایت موسس خورناسی تاریخی نیست زیرا سورن که همان سورناست لشکرکشی او بر ضد کراسوس در زمان ارد پدر فرهاد چهارم صورت گرفت ولی ثابت شده که این سه خاندان مدتها در زمان ساسانیان از تیولداران و سرداران بزرگ ایران بودهاند. شغل بزرگ موروثی سورنها، گذاردن تاج بر سر پادشاهان بود[۵٠] با آنکه هرتسفلد تاریخ خاندان فئودال سورن را در سیستان کشف کرده و به گمان دریافته که سورن گندوفارس[۵۱] در زمانی که اردوان سوم پسر ونونس اول به تخت نشست پیوند خویش را با پارتیان اشکانی برید، معالوصف از روابط پارتیان و سکاها در مشرق چیزی نمیدانیم و تمام اطلاعات ما دربارۀ پهلوها از این مختصر تجاوز نمیکند.[۵٢]
چنانکه در پیش گفتیم این پادشاهان پهلوی اکثرا با هم خویشاوندی داشتند و در عین حالی که یکی از آنان پادشاه بزرگ بود دیگران بر نواحی کوچکتری حکومت میکردند و حتی بهنام خود سکه میزدند. چنانکه اسپالاهورس در سکههایش خود را به یونانی و زبان پراکریتی بهعنوان «ادلفوتوبازیلوس» و «مهاراجابراتر» یعنی برادر شاه بزرگ میخواند، و ابداگاسا، در یونانی و پراکریتی خود را بهلقب «اندی فروادلفی دئوس» و «گندانار ابراتاپوتراسا» یعنی پسر برادر گندوفارس خطاب میکند.
از پهلوها مسکوکات زرینی بهدست نیامده و سکههای ایشان از نقره و مس است و عنوان شاه بر روی سکه بخط یونانی و در پشت آن بهخط محلی خروشتی و زبان پراکریتی از انواع زبان سانسکریت نوشته میشده است
در حوالی سال ۴٠ میلادی دو تن از یونانیان سوریه که یکی آپولونیوس Apollonius و دیگری دامیس Damis نام داشت بهکمک وردان Vardanes پادشاه اشکانی از راه بابل و ایالت پارت از کوههای هندوکش گذشته خود را به سند و شهر تاکسیلا رسانیدند و ایشان در دره کابل و مرز هند بهخدمت امیر جوانی رسیدند که فرااوتس (فرهاد) نام داشت و بزبان و فرهنگ یونانی آشنا بود و از پادشاهان پهلوی مشرق بهشمار میرفت[۵٣].
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- Parthava[٢]- برهان قاطع، تصحیح دکتر معین ج ۱، ص ۴٣٠[٣]- Pahl-Arvadan[۴]- ایران باستان، ج ٣، ص ٢۵٨۴[۵]- Sébeos[۱۱]- ایران باستان، ج ٣، ص ٢٦۱۱
[٦]- Tetalien
[٧]- Pahl-Shahaa Sdan
[٨]- Langlois,Histoire Ancienne et Moderne d'Armenie,T. l,P. 198
[۹]- Pahlav
[۱٠]- Pahl
[۱٢]- ایران در عهد باستان، ص ٣٢٨[۱٣]- Antonius Pius[٢۴]- ر. ک به: ایران در عهد باستان، ص ٣٢٧ و ٣٢۹
[۱۴]- Dicaios
[۱۵]- Moes
[۱٦]- Azes
[۱٧]- Ilises
[۱٨]- Vonones
[۱۹]- Spalahora
[٢٠]- Spalagadama
[٢۱]- Spalirises
[٢٢]- Spalahura
[٢٣]- Ayasa[٢۵]- Acta S-Thomae Apostolie[٢٦]- گوتشمید، تاریخ اشکانی، ص ٢٠٣[٢٧]- Kophen[٢٨]- گوتشمید، پیشین، صص ٢٠٢-٢٠٣
[٣۱]- میراث باستانی ایران، صص ٢۹۹ و ۴۴٣
[٣۵]- ایران در عهد باستان، ص ٣٣۱، احمدعلی کهزاد، تاریخ افغانستان، ج ٢، صص ۱۵٧-۱٧٦
[٣٨]- میراث باستانی ایران، صص ٢۹۹ و ٣۱٨
[٣۹]- تاریخ اجتماعی ایران در عهد باستان
[۴٠]- داستانهای ایران قدیم، صص ٨۵-٨٦
[۴۱]- دکتر نوایی، منظومه درخت اسوریک، ص ٦٧
[۴٢]- هزاره فردوسی، ص ٢۵
[۴٣]- حماسهسرایی در ایران، ص ۵٣٢
[۵٠]- کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، صص ٣٢ و ۱٣۴[۵۱]- Surn Gondophares[۵٢]- میراث باستانی ایرانی، ص ٢۹۹
[۵٣]- تاریخ افغانستان، ج ٢، صص ۱۵٨-۱٦۱
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ مشکور، محمدجواد، پهلواها یا پهلوانان، مجلۀ بررسیهای تاریخی، سال پنجم، مرداد و شهریور ۱٣۴۹ - شماره ٢٧، صص ۵٣-٦٨