جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

گفتگوی کوتاهی با احمدظاهر

برگرفته از: مجله‌ی پشتون ژغ

هنرمندان افغانستان

گفتگوی کوتاهی با احمدظاهر

فهرست مندرجات

[موسیقی در افغانستان][احمد ظاهر]


احمد ظاهر (زادۀ ۱۴ ژوئن ۱۹۴۶ - درگذشتۀ ۱۴ ژوئن ۱۹۷۹)، سلطان صدا و آوازخوان حنجره طلایی، یکی از خوانندگان و نوازندگان برجسته افغانستان بود که تا هنوز هنر موسیقی این کشور جانشین مناسب برای او نیافته است. وی در عمر کوتاه خود ۳۳ آلبوم منتشر کرد و در سن ۳۳ سالگی در یک حادثه‌ی رانندگی درگذشت.[۱]

آنچه در زیر می‌خوانید، گفتگوی کوتاهی با احمدظاهر است که در جوزا سال ۱۳۵۱ خورشیدی در مجله‌ی «پشتون ژغ» منتشر شده است.


[] گفتگوی کوتاهی با احمدظاهر

نخستین‌بار است که ملاقاتش می‌کنم. هنوز آخرین ضربه‌ای ساعت دیواری طنین‌انداز است که واردی اطاق می‌گردد و خودش را معرفی می‌کند:

من احمد ظاهر هستم.

از وقت‌شناسی‌اش خوشم می‌آید و می‌گویم: شما ارزش وقت را در یافته‌اید. جواب می‌دهد:

نچندان، می‌کوشم وعده خلاف نباشم.

یکی‌از چوکی‌ها را تعارفش می‌کنم و او با تشکر می‌نیشیند. قبل از این‌که گفتگویم را با وی ‌شروع نمایم، لحظه‌ای ‌دقیقتر از نظر می‌گذرانمش، قامتش متوسط و صورتی ‌کشیده و آرام دارد. چشمانش در زیر ابروهای ‌به‌هم پیوسته‌اش با درخشش خاصی ‌حالت عوض می‌کند و نگاهش ثابت و گیرا است. با آن‌که لباس ساده به تن دارد، شیک و با سلیقه به‌نظر می‌آید. حالت شتابزده‌گی ‌دارد و هر لحظه به ساعتش نگاه می‌کند. می‌پرسم:

مثل این‌که خیلی ‌عجله دارید؟ می‌گوید: نیم‌ساعت بعد باید در استدیوی ‌موسیقی‌ برای ‌ثبت چند آهنگ تازه‌ام حاضر باشم. من به‌خاطری‌که زیاد وقتش را نگیرم از او می‌پرسم که دربارۀ خودش، زنده‌گی‌اش و هنرش صحبت کند. لحظه‌ای ‌به‌فکر فرو می‌رود و نگاه‌اش را به سقف اطاق می‌دوزد. مثلی‌که می‌خواهد خاطرات گذشته را از زوایای ‌اندیشه‌اش بیرون کشد و شروع به‌حرف زدن می‌کند:

زنده‌گی‌آرام و بی‌سرو صدایی ‌داشته‌ام، حادثه و ماجرای ‌را سراغ ندارم که به‌درد گفتن و نوشتن بخورد. از خوردسالی ‌به موسیقی ‌علاقه داشتم و همین علاقه‌ای ‌من باعث گردید که خانواده‌ام زمینه‌ای ‌انکشاف و پرورش استعداد هنری‌ام را مساعد گرداند.

وقتی برای ‌بار اول صدای‌تان‌ را از رادیو شنیدید چی ‌احساسی ‌برای ‌شما دست داد؟

احساس رضایت از خودم با کمی‌ غرور همراه با یک آرزو، آرزوی ‌این‌که بتوانم هنرمند شوم و استعدادم را در خدمت هنر و در خدمت مردم قرار دهم.

تا اکنون چند پارچه موسیقی ‌را به آوازتان در رادیو ثبت نموده‌اید و بهترین آن از نظر خود شما کدام است؟

تا اکنون چهل و پنج پارچه (موسیقی ‌جاز) به آواز من در رادیو افغانستان ثبت گردیده و بیشتر از پانزده پارچه هم آماده ثبت دارم. اما در مورد بهترین آن‌ها، من نظری‌ خاصی ‌ندارم. به‌نظر من همه‌ای ‌آن‌ها خوب اند. هر هنرمند دیگر هم اعم از نویسنده، شاعر، نقاش و موزیسین همین‌طور است. هر اثر هنری ‌یک هنرمند به‌نظر خودش زیبا و بی‌عیب است. ولی ‌واقعیت را باید از زبان دیگران شنید. مردم خوب می‌توانند ارزش کار یک هنرمند را تعین نمایند.

در موسیقی‌، شاگرد چی ‌کسی ‌بوده‌اید، کی ‌بیشتر در راه بارورشدن استعدادتان کمک نموده است؟

می‌توانم بگویم هیچ کس. ذوق و اندیشه من با کمی‌ استعدادی‌ که به‌زغم دیگران در وجود من یافت می‌شود رهنمایم بوده‌اند. البته کسانی‌ هم در این راه مرا همراهی ‌نموده‌اند که من مخصوصاَ در این‌جا از ننگیالی‌جان نام می‌برم. ننگیالی ‌در قسمت کمپوز آهنگ‌های ‌من زحمت زیادی ‌کشیده است. من واقعاَ از او متشکرم.

بعضی‌ کسان را عقیده بر این است که آهنگ‌های ‌جاز که به آوازی‌ شما و گروه‌های ‌آماتور اجرا می‌گردد، کاپی‌ آهنگ‌های ‌غربی ‌است که خوانده می‌شود و نقش کمپوزیتور در آن هیچ است، نظر شما در این مورد چیست؟

کلمه‌ای ‌(کاپی) در این‌جا مفهوم واقعی ‌را افاده نمی‌کند. ما می‌کوشیم موسیقی ‌غرب و شرق را با هم در آمیزیم و آشتی ‌دهیم و بدون خودستایی ‌باید بگویم من در این راه پیشقدمتر از دیگران بوده‌ام. در مورد ارزش کاری‌ کمپوزیتور یادآور می‌گردم که اختلاط دو نوع موسیقی‌ای ‌کاملاَ متضاد باهم، بدون آن‌که اصالت هیچ کدام آن‌ها کاهش یابد، چیزی ‌بالاتر از هنر است.

حالا که صحبت کمپوزیتور در میان است لطفاَ بگویید در ترتیب یک آهنگ خوب از این سه تن: شاعر، کمپوزیتور و خواننده کدام یک نقش حساستری ‌دارند؟

به‌نظر من کمپوزیتور.

کار کدام کمپوزیتور، به‌نظر شما با ارزش است؟

باید بگویم که در کشور ما هنوز امکانات مساعدی ‌برای ‌پیشرفت و انکشاف موسیقی ‌وجود ندارد و یا خیلی ‌کم وجود دارد. کمبود آلات موسیقی، عام نبودن روش نوتیشن در موسیقی ‌و کمبود استاد و معلم موسیقی ‌همراه با تعصب برخی ‌از مردم در مورد هنر و هنرمند همیشه مانع بزرگ شگوفان‌شدن استعدادها در این زمینه شده است. چنان‌که همین اکنون تعداد آهنگسازان خوب ما از تعداد انگشتان یکدست تجاوز نمی‌کند که من به‌کار همه‌ای ‌آنان احترام می‌گذارم ولی ‌استاد سرمست، ننگیالی ‌و فرخ افندی‌ را بر دیگران ترجیح می‌دهم.

خود شما هم تا اکنون آهنگ ساخته‌اید؟

من در مسافرت‌هایی ‌که در هند نموده‌ام در رشته‌ای ‌نوتیشن به‌طور خصوصی ‌تحصیل نموده‌ام و چند آهنگ را نیز به‌همین روش ساخته‌ام که از آن‌جمله می‌توان از آهنگ «خواب از چشمانم ربودی» یاد نمود.

شعر این آهنگ از کیست؟

از خودم.

شما شعر هم می‌گویید؟

ادعای‌ شاعری ‌ندارم، ولی ‌بعضی ‌اوقات می‌کوشم به‌نحوی ‌احساس خودم را با کلمات، شکل بدهم و این شکل را با آهنگی ‌که برایش می‌سازم کامل نمایم. البته در این قسمت آقای ‌نبیل غمین همکار صمیمی ‌من می‌باشد.

آقای ‌غمین شاعر است؟

شاعر نیست ولی‌ درک شعری ‌خوبی ‌دارد و به‌هنر موسیقی ‌نیز خوب وارد است.

تا حالا فهمیدم که ضمن آوازخوانی‌ از هنرهای ‌شاعری ‌و کمپوزیشن هم بهره‌یی ‌دارید، ولی ‌در مورد نوازنده‌گی‌تان چیزی‌ نگفتید، چه آلاتی ‌را نواخته می‌توانید؟

آکوردیون، توله، فلوت، آرگن، پیانو، مَدَم و موتور آرگن را نواخته می‌توانم.

به‌نظر شما سهل‌ترین طریق انکشاف موسیقی ‌در افغانستان کدام است؟

جمع‌آوری ‌استعدادهای ‌قابل پرورش، فراهم آوری ‌زمینه‌های ‌مساعد برای ‌تحصیلات حرفوی ‌و اکادمیک، فراهم نمودن آلات موسیقی ‌به پیمانه زیاد، تشویق هنرمندان واقعی ‌و تامین زنده‌گی ‌هنرمند. این‌ها می‌توانند زمینه‌های ‌رشد و انکشاف موسیقی ‌را فراهم آورند.

رادیو افغانستان در این زمینه تا اکنون چی‌ نقشی ‌داشته است؟

نقش رادیو مخصوصاَ در قسمت جمع‌آوری ‌یک‌تعداد آهنگ‌های ‌فلکلوریک مثبت و خوب بوده است. ولی ‌نه به اندازه‌ای ‌کافی. این را باید بگویم که از رادیو انتظاراتی ‌هست که قسماَ به‌علل نداشتن بودجه‌ای‌ کافی ‌و پرسونل و آلات و مشکلاتی ‌دیگر برآورده شده نمی‌تواند. ولی ‌قسمتی ‌از این چشمداشت‌ها قابل برآورده‌شدن است که جلب موسیقدانان و گروه‌های ‌آماتور و جلوگیری ‌از راکد ماندن استعدادها در همین زمینه را مثال می‌آورم.

غالباَ دیده می‌شود که اشعار و تصنیف‌هایی که توسط بعضی ‌از خواننده‌گان خوانده می‌شود، از نظر شعری ‌سُست و بی‌ارزش است و اگر ندرتاَ شعر خوبی ‌هم کمپوز گردد خواننده آن را غلط می‌خواند. به‌نظر شما برای ‌رفع این نقیضه چه می‌توان کرد؟

به‌وجود آوردن یک کمیته‌ای ‌با صلاحیت موسیقی ‌در تشکیل رادیو افغانستان و نظارت و کنترول دایمی ‌اعضای ‌این کمیته از اشعار و آهنگ‌ها می‌تواند این نقیضه را رفع کند.

از خود حرف بزنید، شما تصنیف‌های ‌عاشقانه را خیلی ‌خوب و پُر احساس می‌خوانید، بگویید که عشق در زنده‌گی ‌شما چه نقشی ‌داشته است؟

همان نقشی‌ را که در زنده‌گی ‌هر هنرمند دیگر داشته است. من هر وقت شعری ‌سروده‌ام، هر وقت که سازی ‌را نواخته‌ام و هر وقت که ترانه‌ای ‌را از حنجره‌ام بیرون کرده‌ام، با تمام احساسم عاشق بوده‌ام، اما عاشق کی؟ عاشق چی؟ شاید تعجب کنی! عاشق خود عشق، عاشق زنده‌گی ‌و عاشق طبیعت. اعتراف می‌کنم که هیچ‌وقت کسی ‌به‌صورت مشخص در دل من و احساس من نبوده است.

حالا چطور؟

حالا هست، من ازدواج کرده‌ام و شریک زنده‌گی ‌من صاحب قلب و احساس من است.

از سرگرمی‌های‌تان بگویید، ساعات فراغت خویش را چطور می‌گذرانید؟

با مطالعه و تماشای ‌فلم‌های ‌خوب، البته اگر فلم خوبی ‌روی ‌اکران سینماها به نمایش گذاشته شود.

بهترین فلمی ‌را که تا اکنون دیده‌اید کدام است و کار کدام هنرپیشه و اکتور را خوبتر از دیگران می‌دانید؟

دو فلم «داکتر ژیواگو» و «قصه‌ای ‌عشق». این فلم‌ها روی ‌احساس من اثر زیادی‌ گذاشته‌اند و من مفهوم واقعی ‌و عمیق سینما را با همین دو فلم دریافته‌ام.

صحبت از سینما است، به‌نظر شما برای ‌شناخت و تعین مقدار ارزش کار یک هنرپیشه‌ای‌ سینما چه معیاری‌ وجود دارد؟

این‌که بازی‌ هنرپیشه، طبیعی ‌و خالی ‌از تصنع باشد و بتواند حالات روحی ‌و انفعالات درونی ‌را در چهره‌ای ‌خود منعکس سازد.

بهترین هنرپیشگان سینما به‌نظر شما چه کسانی‌ هستند؟

«کرک دوگلاس»، «دین مارتین»، «زینت امان» و «پیتاسلر» کمیدین موفق سینمای ‌امریکا.

هنرپیشگان مورد نظرتان را گفتید، خواننده‌گان و شعرای‌ مطلوب خود را هم معرفی ‌کنید!

من از میان خواننده‌گان به‌صدای «اندی ‌ویلیامز» خواننده‌ای ‌امریکایی ‌و «کِشور کمار» خواننده‌ای ‌هندی ‌بیشتر علاقه دارم و غالباَ به آوازشان گوش می‌دهم. از میان شعرای ‌معاصر: «رهی ‌معیری» ‌شاعر فقید ایران، ناصر طهوری‌، لطیف ناظمی ‌و محمود فارانی ‌را بیشتر از دیگران دوست دارم.

می‌توانم بپرسم دلتان می‌خواهد در آینده چه کار کنید؟

بلی، گرچه من تحصیلاتم را در رشته‌ای ‌تعلیم و تربیه در پوهنتون‌های ‌کابل و بمبی ‌به‌پایان رسانیده‌ام اما بیشتر دوست دارم هنرمند باشم. البته به‌شرط این‌که هنری‌ من مورد قبول مردم قرار گیرد.

مردم شما و آوازتان را دوست دارند، این را اطمینان داشته باشید.

می‌دانم، و این را به‌حساب محبت و تشویق مردم می‌گذارم نه هنر خودم.

خوب نگفتید که حالا چکار می‌کنید، یعنی ‌وظیفه‌ای ‌شما چیست؟

برای‌ خدمت مقدس عسکری، آماده می‌گردم. قرار است شامل کورس احتیاط شوم.

موفقیت شما را در پیشبرد این وظیفه‌ای ‌ملی ‌و خدمت مقدس آرزو می‌کنم. ولی ‌این را نگفتید که در دوره‌ای‌ عسکری ‌هم به‌فعالیت‌های ‌هنری ‌خود ادامه می‌دهید یا نه؟

اگر بتوانم و فعالیت من مانع وظیفه اصلی ‌نگردد، می‌کوشم رابطه‌ام با رادیو قطع نگردد.

اگر خسته نشده باشید اجازه بدهید آخرین پرسشم را طرح نمایم.

خواهش می‌کنم.

بهترین و بزرگترین آرزوی ‌شما چیست؟ در این‌جا خواننده‌ی حنجره طلای ‌سکوت می‌کند و به اندیشه‌ای‌ ژرف و عمیقی ‌فرو می‌رود. حالت نگاهش عوض می‌شود و موجی ‌از اندوه به آرامی‌ در چهره‌اش نقش بسته، احساس می‌کنم دلش می‌خواهد چیزهای ‌بگوید. اما نمی‌تواند. دوباره سوالم را تکرار می‌کنم و این‌بار با صدایی‌ آرامتر از قبل و با لحن غم‌انگیز شروع به‌حرف‌زدن کرده می‌گوید:

من عمر کم و تجارب و خاطرات زیادی ‌دارم. علتش هم آن است که سال‌های ‌زیادی ‌عمرم را به سفر گذشتانده‌ام. از کشورهای ‌هند و پاکستان تا کشورهای ‌اروپای‌شرقی ‌و امریکا و ایتالیا و فرانسه و انگلستان و استریا همه‌جا را چند دفعه دیده‌ام. در این سیر و سیاحت متوجه گشته‌ام که انسان در هر کجایی ‌که باشد و در موقفی‌ که قرار گیرد، در هر شرایطی ‌که به‌سر ببرد، نمی‌تواند از غم بیگانه باشد. نمی‌تواند خوشبختی ‌را به‌مفهوم واقعی ‌آن درک کند. همیشه چیزهای ‌در زنده‌گی ‌است که آسایش روحی ‌انسان را سلب می‌کند و من نهایت آرزویم را در این می‌بینم که یک‌روز شاهد خوشبختی‌انسان‌ها باشم.

این خوشبختی‌ چگونه می‌تواند به‌وجود آید؟

به‌وسیله‌ای ‌صلح دایمی، دوستی ‌و تعاون تمامی ‌انسان‌ها.

می‌خواهم در این زمینه بازهم پرسشی ‌را طرح کنم که صدای ‌زنگ تیلفون در اطاق طنین می‌اندازد. گوشی ‌را برمی‌دارم و خودم را به‌مخاطبِ ناشناس معرفی ‌می‌کنم. می‌پرسد:

- احمد ظاهر این‌جاست؟

- بلی‌، فرمایش؟

- بی‌زحمت بگویید آرکستر رادیو افغانستان در استدیوی‌ ثبت موسیقی ‌در انتظارش می‌باشد.

- خیلی‌خوب.

- خدا حافظ!

[با این حال، احمد ظاهر] از جایش برمی‌خیزد، می‌گوید:

گفتنی‌های ‌دیگر بماند برای ‌آینده!

دستش را با گرمی‌ می‌فشارم و خدانگهدار می‌گویم. او تا چند لحظه‌ای ‌دیگر باید در استدیو حاضر باشد[٢].


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط حسین فرهنگ ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[٢]- مجله‌ی پشتون ژغ، شماره‌ی جوزا سال ۱۳۵۱



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

مجله‌ی پشتون ژغ