فهرست مندرجاتزیستشناسی
کلیاتی دربارهی تکامل زیستمندان
[قبل] [بعد]
[↑] کلیاتی دربارهی تکامل زیستمندان
در نخستین نگرش علمی به طبیعت، تاریخ و فعالیتهای شعوری آدمی، پیش از هر چیز، مجموعهای درهم از روابط و تاثیر و تأثر متقابل خواهیم دید - همین روابط و تأثیرات متقابل از لحاظ «چه بودن» و «در کجا بودن» و «چگونه بودن» فی نفسه ناپایدار، و پیوسته در کار حرکت، دگرگون شدن و نابود شدن است.
البته این برداشت از مشاهدات عینی طبیعت، که فی حد ذاته صحیح هم هست، ریشه در فلسفۀ یونان باستان دارد و در اندیشههای هر قلیطوس (هراکلیتوس) به اوج میرسد، تا بدانجا که هراکلیتوس با بیان این عبارات «هرچیز به اعتباری هست و به اعتباری نیست، چرا که همهچیز جاری است، همه چیز در تغییر ابدی است، همه چیز در حال شدن و نابود شدن است.» نام خویش را جاودانه ساخت.
اگر گفته شد این برداشت از مشاهدات عینی طبیعت فی حد ذاته صحیح است بهخاطر آن است که قالبی کلی برای توضیح تصویر جهان شمرده میشود، ولی بیانگر ویژگیهای اجزای سازندۀ جهان نیست. میدانیم که دستگاه عالم اجزای سازندهای دارد و تا زمانی که به تعیین اجزای مذکور توفیق نیافتهایم هرگز از جهان و هرچه در آن است تصویری تمام و کمال بهدست نخواهیم آورد.
لذا برای بازشناسی اجزای سازندۀ عالم میبایست هر جزء را تنها مورد مشاهده و تجربه قرار دهیم و این مر محقق نخواهدشد مگر آنکه رابطۀ طبیعی و تاریخی هر پدیدۀ را از کل جهان بگسلانیم. این تکلیف به گردن علوم طبیعی بهمعنای اعم و دانش تاریخ است. قابل یادآوری است که ضرورت یاد شده امری نیست که آدمی بهتازگی آن را دریافته باشد - فیلسوفان یونان باستان نخستین کسانی بودند که عملاً در این زمینه دست به اقدام زدند - ارسطو به تشریح جانوران پرداخت و بهزعم خویش زیستمندان را طبقهبندی کرد. این موج حرکتی در زمینۀ روشهای شناخت، هنگام اعتلای اسکندریه بههمت اندیشمندان یونانی چنان اوج گرفت که به ظهور کسانی چون هرون انجامید، که با تعمق در ویژگیهای اجزای سازندۀ عالم، از آنها نطفههای تکنولوژیک بیرون کشید و به ساختن ماشینهای شگفتانگیز نسبت به روزگار خویش توفیق یافت. وارث لایق بینشهای فلسفی یونان و روشهای شناخت عالم، جامعۀ دانشمندان اسلامی بود.
دانشمندان اسلامی نه تنها در عصر حکومت مطلقۀ کلیسا بر اروپا نگهبان دانش بودند، بلکه با کار پیگیر به آن اعتلا بخشیدند - هنگامی که گنجینۀ معرفت بشری پس از رونسانس به اروپا بازگشت چیزی بود بسیار غنیتر و متعالیتر از پیش. حاصل تلاش ذهن پویای آدمی پیریزی رشتههایی از دانش بود که اصطلاحا علوم دقیقه مینامیم.
پس شرط اساسی پیشرفتهای انسان طی قرون گذشته و علیالخصوص در چهار پنج قرن اخیر چیزی جز تفکیک طبیعت به اجزای سازندۀ آن نبوده است - در جریان تفکیک مزبور، ویژگیهای اشیا و امور طبیعی شناخته میشود و از این طریق طبقهبندی اجزا و پدیدهها میسر میگردد - از همین طریق معاینه و بررسی دستگاههای زیستمند و کشف ساخت تشریحی، فیزیولوژیکی و متابولیکی آنها ممکن میشود.
گرچه حصول شناخت جز با تجزیۀ کل جهان به اجزای سازنده ممکن نیست، ولی این روش عیب بزرگی نیز به همراه دارد، چرا که انسان عادت میکند که اشیا و رویداد های طبیعی را همواره مجزا و منفک از کلیت ملاحظه نماید، لذا روابط علت و معلولی واصل تأثیر و تأثر متقابل اجزا در بطن کلیت از چشم پنهان میماند و نتیجه آن چیزی جز این نیست که اجزا را در سکون ببینیم نه در حرکت - لذا آنها را اموری قطعی و محتوم خواهیم انگاشت نه از لحاظ ماهیت در حرکت و دگرگونی. هر آینه به این طرز نگرش نسبت به اشیا و امور خو بگیریم، هرچیز و هر امر را به سان واحدی قطعی، لایتغیر، یکبار و برای همیشه موجود، بدون ربط به اشیا و امور دیگر تلقی خواهیم کرد. با چنین بینش در نظرمان نه، نه است و آری، آری است - در نظرمان یا شیئی و امری هست یا نیست - ممکن نیست چیزی هم باشد هم نباشد - چنین باور خواهیم داشت که جمع مثبت و منفی همیشه خنثی است - در نظرمان اثر و مؤثر در رابطهای قطعی، جاودانی و تغییرناپذیر فرو میروند.
گرچه این روش بازشناسی، یعنی بریدن پیوند طبیعی و تاریخی هر شیء و امراز کل جهان برحسب موضوعات مورد بررسی، بهمیزان قابل توجهی امکان گسترش دارد و نیز گرچه در باز گشودن رازهای طبیعت محق و حتی لازم الوجود است، ولی میدان برد پهناوری ندارد و همواره در جهانشناسی کارش به بن بست میکشد - دلیل برخورد به بن بست روشن است، چه با این طرز نگرش، هنگام مطالعۀ اجزا، رابطهها در بوتۀ فراموشی قرار میگیرند - هنگام پژوهش در سکون امور، حرکتها نادیده میمانند - در وقت مطالعه پیرامون وجود هر جزء کون و فساد از نظر مخفی میشود.
در زندگی روزمره و مسایل مربوط به آن، گاهی اظهار نظر با قاطعیت میسر است - مثلا میتوان گفت فلان کس هماکنون فوت شد، فلان نطفه هماکنون بسته شد، پس چنین تکوین یافت، اما در حقیقت این جز ظاهر امر نیست-مرگ از لحاظ بالینی مبتنی بر سه پایه است؛ توقف قلب، قطع تنفس، باز شدن مردمکها. حال ببینیم در ورای این صحنۀ ظاهری چه میگذرد؟طبیعی است اولین اثر توقف قلب و تنفس این است که یاختههای پیکر بدون اکسیژن دارند و حال آنکه دوام بافتها و یاختههای دیگر بیشتر است. کلیۀ متوفی تا ده دقیقه پس از قوت شخص سالم میماند و قابل پیوند به فرد دیگری است. قرینۀ چشم شخص در گذشته اگر در شرایط ویژه نگهداری شود شفافیت طبیعی را چندین روز حفظ میکند و قابل پیوند است. بافت پوششی شخص فوت شده تا سه روز زنده است و میتوان برای پیوند پوست از آن بهره گرفت. موی سر وروی و پیکر تا چهار روز پس از مرگ همچنان به رویش خود ادامه میدهد. هر آینه ریش مردی را درست قبل از مرگ از ته تراشیده باشند، پس از چهار روز ریشی به بلندی چهار میلیمتر خواهد داشت.
راستی که مرز مرگ و زندگی را چگونه میتوان تمیز داد؟ در آبهای شیرین کرم پهن کوچکی بهنام پلاناریا میزید، که اگر آن را به چند قطعه بخش کنیم، هر قطعه به کرم کاملی بدل خواهد شد - هیدرا، زیستمند پریاختۀ متعلق به گروه مرجانها، اگر به صد پاره شود از هر پاره هیدرای سالمی ایجاد میگردد - یک شاخۀ شمعدانی را شکسته از بوته جدا میکنیم، شاخه محکوم به مرگ است؛ ولی هرگاه به خاک فرو رود، خود بوتۀ نوینی خواهد شد.
تخمک تازه گشنیدۀ هر زیستمند پستاندار، که هنوز آغاز به تقسیم نکرده است، آیا چنین شمرده میشود؟ میدانیم تخمک گشنیدۀ هر زیستمند پستاندار پیش از آغاز تکوین اندامها و تمایز یاختهها(دیفرانسیاسیون) مراحل چندی چون مورولا، پلاستولا و گاسترولا را پشت سر میگذارد. مرز تشخیص جنین از لحاظ علمی در کجاست؟
همواره چنین است که بررسی مجرد و انتزاعی اشیا و امور کارش به بن بست میکشد، ولی اگر ژرفتر بنگریم، خواهیم دید هر دو قطب تضادی مفروض بهسان قطبهای مثبت و منفی پیل الکتریکی یا سوزن آهن ربا دارند، که در عین جدایی بهشدت به یکدیگر وابستهاند - موجودیت هریک در گرو هستی دیگری است - و نیز ملاحظه خواهیم کرد که اثر و مؤثر تنها در امور ویژه و انتزاعی معتبرند؛ اگر امور ویژه و انتزاعی را در قالب کلیت جهان بریزیم، اثر و مؤثر در مجموعۀ کنش و واکنش متقابل حل میشوند. در چنین مجموعهای دایم جای علت و معلول عوض میشود، یعنی آنچه فیالمثل اکنون و در اینجا معلول شمرده میشود آن وقت و در آنجا بهعلت مبدل میگردد.
اشیا و مفاهیم را بهطور اساسی در رابطهشان، در تولیدشان، در کون و فسادشان و بالاخره در فعل و انفعال متقابلشان دیدن چیزی جز نگرش دیالکتیکی نیست. لذا با نگرش دیالکتیکی اشیا و امور را در حال حرکت و موجودیتشان خواهیم دید، نه در سکون و مرگ آنها.
بهترین میدان به محک زدن دیالکتیک طبیعت است. علوم طبیعی پیوسته برای این پژوهشکده کار ما یه تدارک میبیند. متأسفانه همۀ زیستشناسان و طبیعیدانان به روش تحلیل دیالکتیکی پدیدههای طبیعی آشنا نیستند به همین دلیل پدیدههای طبیعی از دو زاویه طرف توجه قرار میگیرد. یکی از زاویۀ دیالکتیکی، یعنی توجه مدام به کنش و واکنشهای متقابل، پدید آمدن و نابود شدن، و بالاخره حرکت به پیش، حرکت به پس، حرکت گردنده در جای؛ دیگری از زاویۀ تجرید و انتزاع. روش آخر مألوف و آسان برای کسانی است که در برابر پدیدهها رنج اندیشیدن را برخود هموار نمیکنند و هرگز در برابر اشیا و امور انی سه پرسش اساسی یعنی «چرا» «کی» و «چگونه» را قرار نمیدهند.
این را نباید از خاطر برد که هر کوشش در جهت نزدیک کردن برداشتهای ذهنی از واقعیات عینی به بنیادهای علمی، قدمی به جلو در دستیابی به نگرشی دیالکتیکی به طبیعت است. مثلا نیوتون گمان میکرد کرات منظومۀ شمسی بهدنبال فرمان حرکت در مدارهای خود به گردش درآمدهاند و تا ابد به راه خویش خواهند رفت. کانت، جهانبینی خویش را بر این استوار کرد که کرات منظومۀ شمسی از تودۀ غبار و گاز کیهانی پدید آمدهاند و گردش آنها به گرد خورشید و گردش خورشید بهدور خود حاصل فرایند گشتاور دورانی ذراتی است که کرات آسمانی از تجمع آنها ساخته میشوند و لذا تکوین کرات آسمانی امری مستقل از حرکت نیست. از سوی دیگر، چون تکوین کرات آسمانی آغازی دارد، قاعدتا پایانی هم خواهد داشت. با این استدلال، کانت پدیدۀ مزبور را در روند تاریخی مستحیل گردانید. این بهجای خود باشد که محاسبات ریاضی نیم قرن بعد درستی دیدگاه کانت را نشان داد و تکمیل دوربینهای نجومی تودۀ غبار و گازهای کیهانی را در برابر چشم ما قرار داد و حتی زایش خورشیدهای بسیاری در دل صورت فلکی جبار، که چیزی جز انبوه غبار و گاز و خورشیدهای نوزاد نیست، به اثبات رسید.
مشاهدات و تجربیات روبه گسترش در علوم دقیقه، در جهانبینی فیلسوفان دگرگونی ایجاد کرد و در قرن نوزدهم هربرت اسپنسر را به تدوین فلسفهای برانگیخت که بنیادش بیرون کشیدن قوانین کلی از علوم تجربی بود - او میگفت: «در هرچه نظر با هم درآمیزند، به هم فشرده گردند. گردآمدن و درآمیختن و فشرده شدن در هر شیء و امر مفروضی خاتمه نمییابد، بلکه در عناصر سازندۀ هر شیء و امر نیز جاری است... چون گرد آمدن و به رشتۀ نظم کشیده شدن مستلزم مصرف نیرو است، هر کاهش و فتور در نیروی گردآورنده موجب میشود اجزای سازندۀ کل رو به پراکندگی نهند و سرانجام کل به اجزای متفاوت خود تقسیم خواهد شد. »در فلسفۀ اسپنسر دونهاد مثبت میتوان یافت: یکی دست یازیدن به روشهای تجربی در علوم دقیقه، و دیگری احساس حرکت دایم. چون قصد تحلیل بینشهای فلسفی در میان نیست، از نقاط ضعف اندیشه و برداشت اسپنسر سخن نمیگویم. به هر تقدیر، نگرش اسپنسر به اشیا و امور، به تناسب روزگار خود قدمی به جلو بود.
اسپنسر در مسیر اندیشههای خود تنها نبود. فیلسوفانی چون اسپینوزا و لاک با او همصدا بودند. حاصل تلاش این گروه اندیشمند رهایی از چنگال ایدهآلیسم سنتی و سقوط در چاه ماتریالیسم مکانیکی و سادهلوحانه بود. با ظهور هگل حرکت در جهت دستیابی به دیالکتیک به اوج خود نزدیک شد و برای نخستینبار در طول تاریخ اندیشههای بشری، عالم طبیعی و معنوی و تاریخی بهسان یک فرایند (پروسه) یعنی حرکت، تغییر، دگرگونی و تکامل مدام تلقی شد - در همان قالب فلسفی کوششهای بسیار مبذول شد تا روابط درونی هر فرایند کشف گردد. لذا خرد راهی جز این نداشت که خط سیر مدام و تدریجی هر فرایند تکاملی را اعم از اجتماعی و زیستی - که آخری موضوع سخن ماست - در همۀ کوره راههای گذشته دنبال کند و قانونمندی آن را از دل همۀ امور بهظاهر تصادفی بیرون بکشد. بهقول کیرکه گارد زندگی را فقط با مراجعۀ به گذشته میتوان فهمید، ولی باید در آینده زیست.» استنتاج از مشاهدات عینی و تجربیات عملی در زمینۀ تکامل زیستمندان، یعنی انتزاع و تجرید آن از کلیت فرایند تکاملی مادۀ زنده با تکیه بر تشریح مقایسهای سنگوارهشناسی، جنینشناسی و فیزیولوژی مقایسهای، و مطالعه در نحوۀ پراکندگی زیستمندان در سراسر پهنۀ زمین، و گردآوری و طبقهبندی جانداران گیاهی و حیوانی، با فرو پاشیدن نظام فئودالی در جریان انقلاب کبیر فرانسه و آغاز انقلاب صنعتی انگلستان قوام یافت. تصور توراتی ثبوت انواع، در برابر سیل بنیانکن اکتشافات در زمینۀ زیستمندان، منقرض شد، و شواهد عینی دال بر تغییر انواع به تنگنا افتاد. به گفتۀ لویس وایتنی «نظریۀ تکامل به موقع تغییر چهره داد و زمان مناسبی را برای نشو و نمای خویش برگزید و توانست پیش از آنکه دنیای سنتگرا خطری احساس کند، جوانه بزند و ریشه بدواند.» از روحانیون طبیعی دان قرون هفده و هجده میلادی، از سرتوماس براون گرفته تا طبیعیدانان روحانی همانند جون ری و گیلبرت وایت، و بالاخره مهمتر از همۀ آنان در قرن نوزدهم گریگور مندل در این میان نقش بهسزایی ایفا کردهاند. لینه، کنت دوبوفون، بنوا دومایه، پیر موپرتوئی، اراسموس داروین، لامارک، جیمز هوتون، ژرژکویه، ویلیام اسمیت، سرچارلز لایل، دوکاندول، هاکسلی، هکل و بالاخره چارلز داروین به دانش تکامل زیستمندان چنان استحکامی بخشیدند که شایستۀ آن است.
گفته شد استنتاج از مشاهدات عینی و تجربیات عملی در زمینۀ تکامل زیستمندان انتزاع و تجرید آن از فرایند تکاملی مادۀ زنده است، ولی از خاطر نبریم که این روش بازشناسی، یعنی بریدن پیوند طبیعی و تاریخی هر شیء و امر از کل جهان، در موضوعات بسیار و از جمله در مطالعۀ تکامل زیستمندان محق و حتی لازم الوجود است، و نیز بهخاطر داشته باشیم که این روش، علیرغم ضرورت وجودی، میدان برد وسیعی ندارد و بدون تمسک به دیالکتیک با بن بست و تناقض روبرو خواهد شد. نمونۀ بارز چنین بن بستی در برخورد دو و اقعیت عینی تغییر زیستمندان از طریق موتاسیون و تغییرات آهسته و پیوسته - تجلی میکند. حل تضادهایی از این قبیل، جز از طریق بهکار بستن روش دیالکتیکی، یعنی تکامل زیستمندان را فرایند انگاشتن، جهان زیستمند را واقعیتی در حال حرکت، تغییر، دگرگونی و تکامل تلقی کردن، میسر نخواهد شد. اگر گفته شد با ظهور هگل حرکت در جهت دستیابی به دیالکتیک به اوج خود نزدیک شد بههمین دلیل است. گفتم به اوج خود نزدیک شد، نه آنکه به اوج خود رسید، چونکه بینش هگل از کاستیها مبرا نیست. هگل باور نداشت آنچه خود میاندیشد بازتاب ذهنی واقعیات عینی است؛ بلکه گمان میکرد موفق به کشف فرایندهای تکاملی شده است که پیش از تکوین کاینات تدارک شده و در جایی آماده بوده است و آنچه در عالم میگذرد سایۀ واقعیات است، نه نفس واقعیات. چنین برداشتی بیشباهت به مثل افلاطونی نیست.
دستگاه فلسفی هگل در برخورد با واقعیات گرفتار بن بست میشود و این بن بست درون است، زیرا از یک سو مبتنی بر این است که تاریخ بشریت فرایندی تکاملی است و بنابر طبیعتش سرانجام و کمال عقلایی خود را در حقیقت مطلق خواهد یافت، از سوی دیگر معتقد است حقیقت مطلق خود انسان است، لذا حرکت جوامع بشری در فرایند های تکامل طبیعی و تکامل تاریخی بازگشت به خویشتن خواهد بود. با این مقدمه میبایست قبول کنیم که انسان در مقولۀ طبیعی و تاریخی از خویشتن مفارقت کرده است و این چه معنایی میتواند داشته باشد؟
دیالکتیک ماتریالیستی برخلاف مکاتب فلسفی پیش از خود، که طبیعت را مجموعهای تغییرناپذیر دانستهاند، چنین معتقد است که پیشرفتهای علوم طبیعی اثبات میکنند که فایند تکامل زیستمندان، و حتی خود طبیعت، تاریخی ویژه دارد، گونههای زیستمند پیوسته پدید میآیند و نابود میشوند. برای دست یافتن به قوانین فرایندهای تکاملی بهطور اعم، و فرایند تکاملی زیستمندان بهطور اخص، نیاز به دانش ویژه نیست، علوم دقیقه جوابگوی مسایل تکاملیاند، برای ارزیابی کلیت روابط فقط دیالکتیک کافی است. برای حکم دربارۀ واقعیت و حقیقت امور و اشیا، نگرش دیالکتیکی، یعنی دخالت دادن تاریخ و علوم دقیقه کفایت میکند.
با چنین نگرشی به فرایند تکاملی زیستمندان به کشف قوانین حاکم بر این پدیده به شرح زیر نال میشویم.
- - اصل حرکت
- اصل علیت
- اصل تبدیل جهشی تغییرات کمیتی به کیفیتی
- اصل اضداد
- اصل نفی در نفی
- اصل بقای ماده و انرژی
بررسی فرایند تکاملی زیستمندان به یاری اصول یاد شده ما را به مقولات زیر میکشاند:
- ۱- هر زیستمند یا گروه زیستمند عینیتی است به منزلۀ دستگاه. بنابراین، هر دستگاه، عناصر سازنده و جزئیات ساختمانی دارد. لذا در این مقوله، شناخت ویژگیهای خود دستگاه، شناخت جزئیات ساختمانی آن، شناخت دستگاههایی که در دستگاه بزرگتر جنبۀ واحد میگیرند، از دو دیدگاه مطمح نظر است. پیش از بیان این دو دیدگاه توضیح واحدهای هر دستگاه زیستمند ضروری است. فرد، نژاد، صنف، گونه، جنس، راسته، رده، شاخه و سلسله نمونهای از واحد قرار گرفتن هر دستگاه در دستگاه بزرگتری است. فرد نیز به سهم خود دستگاهی است مرکب از دستگاههای دیگر بنام اندامها. هر اندام از بافتها، هر بافت از یاختهها، هر یاخته از مواد مرکب، هر مادۀ مرکب از عناصر ساده، هر عنصر از اتم و هراتم از هسته و الکترون و سایر ذرات زیر اتمی ساخته میشود. بنابراین میان کوچکترین ذرۀ ماده و متعالیترین دستگاهها رابطه و سلسله مراتبی ناگسستنی وجود دارد.
گفته شد، شناخت دستگاههای متداخل از دو دیدگاه مطمح نظر قرار میگیرند: یکی منفصل و مجرد، دیگری در محل واقعیش، یعنی در رابطه با دستگاههای دیگر. دیدگاه نخست میباید همواره در خدمت دیدگاه دوم باشد و گرنه کار شناخت به بن بست میکشد.
٢- چون در دستگاههای زیستمند دو نوع رابطه داریم، یعنی کنشهای متقابل اجزای سازنده با یکدیگر، و کنشهای متقابل دستگاههای همجوار، میبایست ماهیت و قانونمندی روابط مذکور کشف گردد.
٣- و چون هر زیستمند یا گروه زیستمندان بهعنوان دستگاه در حال شدن است نه بودن - هیچچیز نیست بلکه زمانی میشود و زمانی دیگرنه آن است که بود - و چون از این تغییر ابدی، از این شدنها و شدنها فقط تاریخچهشان ماندنی است، لذا بدون تکیه به تحلیل تاریخی، روندهای طبیعی ناشناخته خواهد ماند. از سوی دیگر هیچ شدنی بدون انگیزه نیست و مسیر شدنها نیز در چارچوب انگیزه و تاریخچه شکلبندی میشود. بنابراین انگیزه و تاریخچه و مسیر شدنها تابع اصل علیت است، نه تصادف و اتفاق.
الف:انگیزۀ شدنها در هر دستگاه زیستمند دوگانه است: انگیزههای درونزا و انگیزههای برون زا. انگیزۀ درونزا امری است مبتنی بر تفاوتهای فردی، که خود ناشی از اختلاف ذخیرۀ ژن میباشد - براساس روابط متقابل ژنها با یکدیگر و ویژگی پروتئینسازی هر ژن، که با اندک تفاوت ساختمان شیمیایی با ژن دیگر پروتئین دیگری خواهد ساخت، دستگاه زیستمند در خط دگرگونی میافتد. انگیزۀ بیرونزا ناشی از روابط زیستمند با زیستمندان دیگر و نیز روابط با محیط نازیستمند پیرامون است. این هر دو پیوسته در حال دگرگونیاند لذا جاندار راهی جز دگرگونی ندارد. از آنجا که یکی از ویژگیهای هر دستگاه نظام استوار درونی آن است، و این نظام از پای در نخواهد آمد مگر آنکه اضداد درونی و بیرونی به آن حدی از رشد برسند که قدرت فروپاشی نظام درونی دستگاه را تحصیل نمایند، دستگاه زیستمند میباید در برابر دگرگونیهای پیرامون انعطافپذیر باشد. این ویژگی بالقوه را «پیشسازگاری» (Preadaptation) مینامیم، که امری است در گرو تفاوتهای فردی. خاستگاه دوام و بقای دستگاه زیستمند در برابر توفان دگرگونیهای درونی و بیرونی همین «پیش سازگاری» است. در کشاکش دگرگونیهای یاد شده است که «پیشسازگاری» از قوه به فعل درمیآید و به دو شکل متجلی میگردد: یکی «تطابق و سازگاری» با محیط (adaptation) و دیگری تحمل تغییر اجباری که از درون و بیرون بروی تحمیل میشود.
همینجاست که روندی بهنام انتخاب طبیعی پا در میانی میکند. انتخاب طبیعی امر مجرد و انتزاعی نیست، بلکه حاصل موجودیت زیستمندان در محیطی است که پیوسته دگرگون میشود. هر آینه از میان آحاد و افراد گونهای ویژه براساس تفاوتهای فردی مبتنی بر سازمان درونی خویش برخی با کسب تطابق و سازگاری و تغییر بهدوام و بقای خود ادامه دهند و دیگران از میان بروند، آنچه باقی مانده امتیازی بر دیگران داشته است. انتخاب طبیعی همین است، با مادۀ زنده متولد شده است و تا زیستمندی باقی است آن هم باقی خواهد ماند.
ب: تاریخچه - از آنجا که هر پدیده، داغ گذشته را بر پیشانی دارد و فرایند تکاملی زیستمندان به استناد سنگوارهشناسی، جنینشناسی، تشریح و فیزیولوژی مقایسهای چنان است که ماده زنده از لحاظ شکل از وحدت به کثرت میگراید، لذا میتوان شجرهنامۀ زیستمندان را کشف و ترسیم کرد و چگونگی تباعد خاصههای گروههای مختلف زیستمندان را که جد مشترکی دارند بازشناخت و حتی چشمانداز آینده را تا حدی معلوم گردانید.
ج: مسیر و شکلشدنها - حکم فرایند تکاملی زیستمندان، این است که همواره تغییرات، از طریق نفی در نفی به سوی کسب پیچیدگی و تعالی است. علت تغییرات هرچه باشد، مسیر آن تکاملی است. «حرکات گردنده در جای» dinamisme stasstionaire مفسر موجودیت زیستمندان پست در کنار اخلاف متعالی آنهاست. ضرورتی ندارد و چنین هم نمیشود که تمام زیستمندان در فرایند تکاملی روی خط واحدی حرکت کنند. در این مسئله میباید دو نکته را همواره بهخاطر داشت: یکی آنکه طی فرایند تکاملی است. شاخههای دیگر در طول تاریخ تکامل خشک و منقرض خواهند شد یا در چنگال حرکت گردنده در جای، با پیچیده شدن سازمان و ساختمان درونی، بدون دگرگونی در شکل خارجی، به موازات شاخۀ بالنده به هستی خود ادامه خواهند داد. زیستمندان تک یاخته، یعنی کهنسالترین جانداران سازمان یافتۀ عالم از همین قماشند. در طی فرایند تکاملی از آنها زیستمندان پریاخته پدید آمده و از طریق نفی در نفی همواره صور متعالیتر ظاهر شده است، ولی در کنار هر شاخۀ بالنده، تک یاختهها نیز باقی ماندهاند. بقا و دوام اینها همواره منوط به کسب ساختمان و سازمان درونی مجهزتر بوده است. از این قبیل زیستمندان پست، در کنارگونههای متکاملتر، در تمام مقاطع زمانی میتوان یافت.
نکتۀ مهم دوم در بررسی فرایند تکاملی التفات به این واقعیت عینی است که از تمام مادۀ موجود در عالم فقط بخش بسیار کوچکی در سیارۀ ما زمین گرد آمده است. در روزگاران «پیش زیستمندان» تنها قوانین فیزیکی و شیمیایی تعیینکنندۀ روابط عناصر موجود در زمین بوده است. با پیدایش حیات، فقط بخش ناچیزی از مادۀ موجود در زمین، در روابط نوینی داخل شدهاند، یعنی، علیرغم بقا و دوام روابط فیزیکی و شیمیایی، در مادۀ زنده روابط زیستی نیز پا به میدان نهاده. در طی فرایند تکاملی مادۀ زنده، همواره بخض ناچیزتری در گرو روابط ساختمانی پیچیدهتر شده، ولی تا مرز پیدایش آدمی، روابط حاکم بر انبوه زیستمندان، از قالب روابط فیزیکی و شیمیایی و زیستی خارج نبوده است. با پدید آمدن انسان، روابط پیش گفته محفوظ مانده و کیفیت نوینی بنام روابط اجتماعی پا به دایرۀ هستی نهاده است. ناگفته نماند که از مادۀ جاندار فقط بخش ناچیزی در قالب آدمی ریخته شده، نه تمام آن.
در فرایند تکاملی زیستمندان، همواره غلبه با روابط نوینی است که پدیدار میشود. در جهان زیستمندان منهای آدمی، روابط فیزیکی و شیمیایی سلطه دارد. در جهان زیستمندان به علاوۀ آدمی، روابط اجتماعی، روابط دیگر را میپوشاند. در فرایند تکاملی، همواره روابط مسلط تعیینکنندۀ مشی حرکت است، لذا راه تکامل انسان تکامل اجتماعی است، نه ریختی.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- فرهیخته، نورالدین، کلیاتی دربارهی تکامل زیستمندان، هدهد، سال اول، آذر ۱٣۵٨ - شماره ٧، صص ٢۵-٣٢
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ هدهد، سال اول، آذر ۱٣۵٨ - شماره ٧