جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعه

سوم عقرب ۱٣۴۴

از: نصیر مهرین

تاریخ معاصر افغانستان

راویان در بارۀ سوم عقرب چه گفته‌اند؟

فهرست مندرجات




[] مطالبات مظاهره‌چیان از زبان راویان

پیش از بحث و بررسی موضوع، می‌رویم به‌سوی دیدار با برخی از روایت‌ها. در بارۀ روایت‌هایی که تا حال گرد آورده‌ایم، سزاوار یادآوری است، که برخی از روایت‌کننده‌گان، گواه و ناظر و یا شاهد عینی گوشه‌یی از رویداد سوم عقرب بوده‌اند، برخی نظردهنده و از شنیده‌گی‌ها گفته‌اند. کتمان نمی‌شود که برخی از آن‌ها جانبدارانه و حتا واضحاً جفاآمیز توانند بود. گونۀ اخیری را مردود و مطرود نپذیرفته، به‌عنوان برداشت و چهره‌یی از تاریخ‌نگاری و تاریخ‌نگری یک رویداد آوردم. برای آن که روایت‌ها ناقص تصویر نشده باشند، منبع اصلی را نشان داده‌ام. خوانندۀ علاقمند می‌تواند برای دریافت معلومات بیشتر از طرف آن‌عده که از سوم عقرب در آثار خویش آورده‌اند، مراجعه نماید. روایت‌هایی‌اند که به‌گونۀ مشابه در نبشته‌ها و کتاب‌های متعدد به نشر رسیده‌اند، و یا این‌که از یک منبع گرفته شده‌اند؛ از این‌رو به آوردن آن روایتی بسنده نمودم که جامع‌تر به‌نظر آمد.

در این مقاله ادعایی وجود ندارد که با آوردن روایت‌های در دست داشته، هدف تصویر سیمای واقعی سوم عقرب تحقق می‌یابد. اما، شاید پرسش‌ها و یا کم‌وبیش، تفکری برانگیزد. هم‌چنان‌که گامی باشد برای نزدیک‌شدن به دریافت محرک‌های مظاهره و عوامل مؤثر در آن.


[۱]- صادق آرین

«در انستیوت صنعت گفتند، که صدراعظم به شورای ملی می‌رود و جلسه علنی است، رفتیم طرف شورا. در داخل و خارج تعمیر و صحن شورا ازدحام بسیار بود. بعضی وکیل‌ها بیرون می‌آمدند، که به‌مشکل پس به داخل شورا می‌رفتند. بعضی اشخاص نام بعضی وزرأ را می‌گرفتند که «خاین شناخته‌شده» بازهم وزیر کابینه شده است. وکیلی گفت: این خبر‌ها را کی به شما رسانده است؟ کسانی اعتراض داشتند که پس چرا گفتید که جلسه علنی می‌باشد . بالاخره شایع شد که جلسه به فردا (٣ عقرب) به تعویق افتاد و داکتر یوسف‌خان قهر کرده از شورا خارج شد.

روز ٣ عقرب بازهم رفتیم طرف شورا دیدیم که در اطراف شورا تعداد بیشتری آمده بودند. سروصدا بیشتر شد. سخنان و اعتراضات مانند روز پیش‌تر بود. به‌دنبال جمعیتی طرف خانۀ صدراعظم رفتیم. شخصی گفت که طرف خانۀ صدراعظم چه کنیم، برویم طرف ارگ.

قوای عسکری به‌چشم خورد. بعد از سروصدا و حرکت نظامیان، اول گاز اشک‌آور پرتاپ شد. یک تن از نیروی امنیتی و یا صاحب‌منصب با دلسوزی گفت دستمال‌تان را تر کرده در چشم‌هایتان بگذارید. دفعتاً صدای چند مرمی شنیده شد و بعد گریز گریز شرکت‌کنندگان. شب شنیدیم که تعدادی کشته شده و یک تعداد دیگر زخمی شده‌اند.»[۱]


[٢]- عبدالرؤوف ترکمنی

حادثۀ ٣ عقرب و سقوط حکومت: ... در نظر است، حادثۀ ٣ عقرب با تمام حقایق آن به کمال امانت‌داری و بی‌طرفی تا جایی که به‌چشم خورده، نشر گردد: من در خانۀ دوستی واقع گذرگاه بودم، بچۀ ٨ ساله نفس سوخته آمد و گفت: «بچه‌های مکتب یک مامور پلیس را در پیشروی فابریکۀ حجاری از بالای موترسایکل پائین کرده و شکم سیر کوبیدند...»

ما این حرف را سطحی پنداشتیم و به‌طرف شورا روان شدیم تا منظرۀ آمدن کابینه و رأی اعتماد را ولو از دور هم باشد، آگهی حاصل کنیم...

ما در شفاخانۀ قوای کار که کنار سرک دارالامان بود، پیاده شدیم. افراد پلیس و ژاندارم به امر ضابطان بی‌تجربه و کودک‌خیالان تمام افراد ملکی را فراشی می‌کردند ما از برنده شاهد وحشی‌گری‌های بودیم که ذکر آن به‌غرض انتباه ضروری است:

جوان دریشی‌داری که مامور فابریکه بود، می‌خواست به وظیفۀ خود برود، یک دلگی افراد او را خوابانیده و هر قدر ناله و فریاد می‌کرد که طلبه نیستم قبول نمی‌شد. امربری دوسیه و کتاب رسیدات در بغل را، در سر پُل محمدغوث‌خان کوبیدند و کاغذ‌هایش را تیت کردند. من از برنده به ضابط پلیس صدا کردم که این مردم رهگذر را چرا بی‌رحمانه کوب می‌دهید مرا هم تهدید کردند که خاموش ورنه نفر می‌فرستیم که از برنده سرنگونت کنند...

یک ضابط جوان عسکری در شفاخانه نزد ما آمد ولی تنها پتلون جیمی داشت و بدون کلاه بود، و گفت که شروع از منار عبدالوکیل‌خان در تمام سرک‌های کارتۀ ۴ هر قدر ضابط و افراد به‌گیر طلاب بیاید، می‌کوبند. همچنان که قوای امنیه ملکی‌ها را می‌کوبند...

من آنچه در آن‌روز، حادثه را به‌چشم سر دیدم و شنیدم، از خامی و بی‌پروایی چندتن از مامورین مست و ضابطان جوان و ناعاقبت‌اندیشی و بی‌رحمی بعضاً بزرگان این واقعۀ دردناک به‌وقوع پیوست.[٢]


[٣]- سید امیرشاه حسن‌یار

٣ عقرب ١٣۴۴ (مطابق ٢۵ اکتبر ١٩٦۵ م): در اعتراض با راه ندادن محصلان در جلسۀ علنی رأی اعتماد به داکتر یوسف صدراعظم، میر علی گوهر وکیل غوربند، گفت:

«این‌جا خانۀ مردم است فرزندان ما به خانۀ مردم و نزد نمایندگان مردم افغانستان آمده‌اند، تا ریش سفیدم به‌خون لاله‌گون نشده است، هیج نیرویی حق ندارد، و نمی‌تواند که مانع ورود فرزندان وطن به تالار شورای ملی شود.»[٣]


[۴]- میر عنایت‌الله سادات

« حکومت دورۀ انتقال به رياست دوکتور محمديوسف توانست در ظرف دو سال مراحل مقدماتی واردشدن به يک سيستم پارلمانی را در يک نظام شاهی مشروطه بدون برخورد با کدام موانع جدی طی نمايد. قانون اساسی جديد تصويب و انتخابات هر دو جرگه پارلمان، بدون رسميت احزاب، بارعايت قدرت جوانب ذی‌نفوذ تدوير يافت. توظيف دوکتور محمديوسف به‌حيث صدراعظم از جانب شاه و انتخاب وی از طرف ولسی‌جرگه در نزد منورين و حلقات سياسی کشور امر غيرمنتظره نبود و در برابر او کدام الترناتيف ديگری نيز وجود نداشت. در جريان انتخابات ميان حلقۀ مربوط به او و جناح پرچم [بعدی] ح. د. خ. ا، نوعی از ائتلاف انتخاباتی به‌ميان آمده بود که در نتيجه به حمايۀ قاطع اين جناح، بعضی از منسوبين حلقۀ مربوط به او مانند مير محمدصديق فرهنگ و خواهرش رقيه ابوبکر از شهر کابل به ولسی‌جرگه راه يافتند. ولی به ارتباط ترکيب کابينۀ موظف تشويش‌های در ميان مأمورين دولت، اهل کسبه و تجارت وجود داشت. زيرا آوازه‌های پخش می‌شد که سيد قاسم رشتيا بارديگر پُر قدرت‌تر از گذشته منحيث معاون صدارت و وزيرماليه در نظر گرفته شده است. در رابطه به اجراآت اداری رشتيا از زمانی که مامور پُست و پارسل وزارت مخابرات بود تا انتصابش به‌حيث وزيرماليه حرف‌ها و سخنان زيادی وجود داشت. اين موضوع به‌وسيلۀ شبنامه‌ها و جروبحث‌ها آن‌قدر بالا گرفت که دوکتور محمديوسف مجبور شد او را از فهرست ترکيب کابينۀ پيشنهادی خود بيرون سازد. اعتراض عليه سيد قاسم رشتيا وقتی به اوجش رسيد که به روز دوم عقرب در حالی‌که تعداد زيادی از وکلا و سامعين در صحن ولسی‌جرگه حاضر بودند مردی بر احاطۀ ديوار شورا بلندشده و خطاب به وکلا صدا زد که حکومت موظف قابل انتخاب نيست، زيرا انسان نامطلوبی مانند سيد قاسم رشتيا در آن وجود خواهد داشت. سپس با نشان‌دادن اوراق و اسناد، کلمات و حرف‌های در مورد سوانح و اجراآت گذشتۀ او بيان داشت. هنوز بيانيۀ اين شخص پايان نيافته بود که پوليس مداخله کرده و موصوف را دستگير کرد. همين اعتراضات باعث شد که به‌خاطر جلوگيری از افشاگری‌های بيشتر عده‌ای از افراد معين در داخل ولسی‌جرگه و خارج آن به داير کردن غيرعلنی جلسه رأی اعتماد اصرار می‌ورزيدند. بالآخره جلسۀ رأی اعتماد خلاف توقع مردم به‌تاريخ ٢۵ اکتوبر ١٩٦۵ مطابق سوم عقرب در عقب درهای بسته داير شد. تدوير سری جلسه، اعتراض شديدی را در ميان اهالی برانگيخته و شکل مظاهرات خيابانی را که در پيشاپيش آن محصلان پوهنتون کابل قرار داشتند، به‌خود گرفت. مقامات دولتی به‌غرض متفرق‌ ساختن مظاهره‌کنندگان بلادرنگ متوسل به استعمال آتش زرهپوش و سلاح خفيف گرديدند که به قتل ٣ تن مظاهره‌کننده و زخمی‌شدن صد نفر ديگر منتهی شد. نسل جوان چنين رفتار ظالمانه را در برابر همچو يک تظاهر اعتراضی مسالمت‌آميز تقبيح نموده و روز سوم عقرب به مثابۀ روز ياد بود حرکت نوين ديموکراتيک [جوانان گلگون کفن و آزاديخواه افغانستان] ثبت تاريخ شد. متعلقين دربار به‌دوام ماموريت دوکتور محمديوسف منحيث صدراعظم در دورۀ تقنينی جديد مايل نبودند. به‌همين جهت حکومت موظف را به انعطاف‌ناپذيری در برابر تظاهرکنندگان توصيه نموده و آنرا با مردم مواجه ساختند. در شهر کابل گفته می‌شد که دستور آتش‌باری از جانب جنرال عبدالولی رئیس ارکان قوماندانی قوای مرکزی پسر کاکای شاه داده شده بود. اما در اين مورد کدام توضيح رسمی نه از جانب جنرال ولی و نه از جانب کابينۀ سرپرست وجود دارد. حکومت موظف طی جلسۀ سری برای يک دورۀ تقنينی رأی اعتماد را از ولسی‌جرگه به‌دست آورد، اما پادشاه حادثه خونين سوم عقرب را استناد نموده و دوکتور محمديوسف را چهار روز بعد به «استعفا نظر به‌دلايل صحی» وادار کرد و به‌عوض او محمد‌هاشم ميوندوال را که تا آن‌وقت وزير اطلاعات‌وکلتور بود، به تشکيل کابينۀ جديد موظف ساخت...»[۴]

دانشمند محترم نصیر مهرین!

با امتنان فراوان از ایمیل شما، آرزومند صحت و موفقیت‌های بیشتر شما می‌باشم. کاوش‌ها و بررسی‌های بی‌طرفانۀتان پیرامون واقعات و حوادث ناگفته‌ی کشور ما، دلچسپ بوده و مطالعه‌ی آن آموزنده است.

در مورد سوال همکاری و یا «نوعی از ائتلاف انتخاباتی» میان حلقۀ مربوط به داکتر محمدیوسف‌خان و رهبری ح.د.خ.ا. کدام اعلامیه‌ای حزب و یا سند منتشرشده در دست نیست. اما دید و بازدید‌ها میان آن‌ها وجود داشت. مهرۀ اصلی این تماس‌ها، میر محمدصدیق فرهنگ بود که به‌خاطر سوابق چپ بودنش با برخی از رهبران ح.دخ.ا. روابط دوستانه داشت. او حتی چند سالی را، یکجا با ببرک کارمل و میر اکبر خیبر، در زندان دهمزنگ سپری کرده بود. فرهنگ یکی از انسجام‌دهندگان حلقۀ مربوط به داکتر یوسف‌خان در انتخابات دورۀ دوازدهم شورا بود. این حلقه می‌خواست که پس از توشیح قانون احزاب، به یک حزب سیاسی مبدل شود. مبتنی بر یک سلسله تفاهمات میان این حلقه و حزب نو تآسیس دیموکراتیک خلق، در حوزه‌هایی که کسی از نزدیکان داکتر یوسف‌خان کاندید شده بود، ح.د.خ.ا. هیچ کاندیدی را در آن محلات معرفی نکرد. مثال واضح این تفاهم، کاندیدان پنج حوزۀ شهر کابل و ولسوالی‌های اطراف آن است. در هیچ‌کدام این حوزه‌ها، نه‌تنها تقابل میان آن‌ها وجود نداشت، بلکه دادن رأی به‌همدیگر توصیه می‌شد. بالوسیلۀ همین همکاری، رقیه ابوبکر نه‌تنها به‌مقابل میر غلام‌محمد غبار، بلکه در برابر نمایندۀ گروهی که خود را دست نشاندۀ سلطنت می‌دانست و از جانب استاد خلیل‌الله خلیلی رهبری می‌شد، زیادترین آرأ را به‌دست آورد.

خلیلی در آستانۀ انتخابات، جلب و جذب وسیعی را برای گروه تحت رهبری خود به راه‌ انداخته بود. چون او دوست نزدیک و مشاور شاه بود، توانست که تعدادی از متنفذین محلی و بلندپایگان دولت را در گروه خود شامل ساخته و زمینۀ تشکیل یک حزب حامی سلطنت را به‌وجود آورد.

در دورۀ انتقال، به‌خصوص ماه‌های قبل از انتخابات، رقابت میان هر دو گروۀ وابسته به دولت (حلقۀ مربوط به داکتر یوسف‌خان و گروه تحت رهبری استاد خلیلی) شدت می‌یافت. هر یک از این دو گروه می‌خواست تا کرسی‌های بیشتر را در پارلمان به‌دست آورد. در آن‌وقت متعلقین سلطنت فکر می‌کردند که با استفاده از مدل به‌کار گرفته در ایران، دو حزب (ظاهراً موافق و مخالف دولت) را ایجاد کرده و سایر احزاب را در حاشیه قرار می‌دهند. ولی به‌زودی این طرح از جانب پادشاه پذیرفته نشد و مشی به‌رسمیت نشناختن احزاب سیاسی از جانب سلطنت دنبال گردید. این تصمیم، می‌تواند یکی از عواملی باشد که پس از نتایج انتخابات، سلطنت علاقمند ادامۀ حکومت داکتر یوسف‌خان نبود. چنانچه به بهانۀ حادثۀ سوم عقرب او را وادار به استعفأ ساخته و منحیث سفیر به بن فرستاد. همین‌طور استاد خلیلی را که عضویت ولسی‌جرگه را به‌دست آورده بود، به‌حیث سفیر افغانستان در بغداد مقرر کرد. سیاست مخالفت با پیدایش و نقش احزاب تا پایان سلطنت، ادامه یافت و شاه حاضر به توشیح قانون احزاب نشد. ظاهرشاه همین سیاست را در مهاجرت نیز دنبال کرد و به حواریون خود اجازۀ تشکیل حزب را نداد.

باعرض حرمت
عنایت سادات
سوم جنوری ٢٠١٣[۵]


[۵]- احمد ساغری

متعلم صنف ١٢ دارالمعلمین کابل بودم. شام دوم عقرب در لیلیۀ مکتب بیشتر صحبت متعلمین از رأی اعتماد در شورا برای صدراعظم سرپرست داکتر محمدیوسف بود. سویۀ سیاسی متعلمین پایان بود. هنوز کدام رهنمود و تصمیم نبود که متعلمین چه کنند.

فردای آن روز پیش از چاشت سوم عقرب، سروصدا‌هایی در صنف‌های درسی شنیده شد که از صنف‌ها خارج شوید که برویم جریان رأی اعتماد را ببینیم. چند دقیقه بعد تمام شاگردان از روی هر مقصد و مرامی که بود با یک جمعیت بیشتر یک‌جاشده می‌خواستیم طرف شورا برویم. ولی راه مسدود شده بود. چند نفر گفتند که راه کارتۀ سخی را در پیش گرفته طرف شهر می‌رویم. دو تن از متعلمین صنف ١٢ دارالمعلمین که از پغمان بودند و نام یکی از ایشان حمیدالله بود، بیشتر مشوق سهم‌گیری متعلمین به مظاهره می‌شدند. بعد از بیرون‌شدن از دارالمعلمین، متعلمین همراه محصلین در مظاهره یک‌جا شدند.

کسی که با قدِکوتاه صحبت کرد و حکومت را محکوم نمود، بعدتر شناختم که انجنیر محمدعثمان نام داشت. یکی از سخنان او که یادم مانده است این بود که گفت:

«من هیچ‌وقت سر خود را پیش کسی خم نکرده‌ام. امروز سر خود را به رسم تعظیم و احترام نزد شما که مقاومت می‌کنید پایان می‌آورم.»

در وقت رفتن به‌طرف کارتۀ سخی و بالاشدن به گردنۀ کوه سخی، معلوم می‌شد که بین چند نفر گفت‌وشنود وجود دارد. بالاخره تعدادی از مظاهره‌کنندگان از راه گردنۀ سخی و راه سرای شمالی طرف شهر روان شدیم. در این وقت تعدادی از مردم عوام و سیربین[٦] هم به مظاهره‌چیان می‌پیوستند. باردیگر گفت‌وشنیدی بین چند نفر به‌وجود آمد. صدایی بلند شد که ما می‌رویم طرف ارگ شاهی. چند نفر دیگر گفتند که نه! می‌رویم طرف مرکز شهر و از آن راه به‌طرف شوری. معلوم می‌شد که چند نفر طرفدار برخورد بودند. شعار‌های ضد دولت و ارتجاع داده شد. که اولین دفعه بود، که آن را می‌شنیدیم. بعضی‌ها با شعار هم بلدیت نداشتند. مثلا ً یک نفر گفت: امپریالیسم: جوان قدبلند که صدای بلند هم داشت، گفت: زنده باد! بعد از این‌که فهمید که اشتباه کرده است، سر خود را پایان گرفت و خاموش شد. در نزدیکی‌های پارک زرنگار با نامعلوم بودن هدف بیشتر، یک تعداد مظاهره را ترک گفتند. اما تعداد دیگری هم به آن می‌پیوستند. شخصی بعد از صحبت‌ها گفت که مظاهرۀ ما به پایان رسید. دفعتاً شخص دیگری مخالفت کرد و گفت که مظاهره به پایان نرسیده است. چطور می‌توانیم مظاهره را پایان دهیم که محصلین و متعلمین در ماموریت کارتۀ ۴ توقیف شده‌اند. برویم و آن‌ها را خلاص کنیم. در آن‌جا احساس می‌شد که کسانی طرفدار برخورد و تشنج و یک نوع جوسازی تبلیغاتی بودند. این جمعیت ذله‌ و مانده رفتیم طرف ماموریت. در بین راه تعداد بیشتر مظاهره‌کنندگان را دیدیم. نزدیکی‌های ماموریت پولیس که رسیدیم، گفته شد که بندی‌ها خلاص شده‌اند و حتا ماموریت به‌کلی خالی به‌نظر می‌رسد. ولی زره‌پوش‌ها و نیروی ارتشی زیاد به‌نظر می‌خورد. در همین وقت، که شاید یک نوع گفت‌وگو بین مظاهره‌چیان و نیروی نظامی وجود داشت، یک‌بار صدای مرمی دود گاز و فیر شدید و کوتاهی شنیده شد. ما همه راه گریز در پیش گرفتیم و به دویدن شروع کردیم. شخصی صدا می‌کرد که نترسید فیرهای هوایی است. به‌چشم سر دیدم که بعضی زخمی‌ها را داخل خانه‌ها کردند که کمک کنند. بعضی‌ها را به موتر شخصی و تاکسی انداخته بردند به‌طرف شفاخانه.

در بین راه تا دارالمعلمین گفته می‌شد که یک تعداد کشته و زخمی شدند. و مرمی‌ها در روی و پای یک تعداد اصابت کرده است. وقتی به لیلیه رسیدیم، تمام قصه از مظاهره و فیر نیروی نظامی بود. در بارۀ زخمی‌ها و کشته‌شدگان هر کس چیزی می‌گفت و گپ واحدی در بارۀ تعداد آن‌ها وجود نداشت. یکی از متعلمین می‌گفت که من در وقت فرار سردار داؤود خان را دیدم که موتر می‌راند.

فردای سوم عقرب معلوم شد، که یک متعلم از دارالمعلمین که از غزنی است، کشته شده است. جنازۀ او را به دارالمعلمین آوردند و تا جایی که به یادم مانده است، همراه چند نفر از اعضای ادارۀ دارالمعلمین به‌غزنی فرستاده شد.

در آن وقت مدیر دارالمعلمین سالم مسعودی بود. ولی در وقت مظاهرات به خارج (به احتمال زیاد به امریکا) رفته بود. وقتی از مسافرت برگشت، یکی از روزها پیش از صرف نان چاشت سخنرانی کرد. هنگام سخنرانی بر خلاف تصور متعلمین که شاید شرکت در مظاهره را نکوهش کند، از حصه گرفتن متعلمین دارالمعلمین در مظاهره تحسین کرد. آقای سالم مسعودی اگر زنده باشد، شاید اطلاعات بیشتر در بارۀ زخمی‌ها و شاگردی که کشته شد، داشته باشد.[٧]


[٦]- سید قاسم رشتیا

«مجلس شوری روز یکشنبه دوم عقرب ١٣۴۴ (٢۴ اکتبر ١٩٦۵) را برای معرفی کابینۀ جدید و جلسه رأی اعتماد تعیین کرد و موضوع توسط رادیو و جراید پخش شد. به روز مذکور از اول صبح محصلین به تعداد کثیر به عمارت شورا روی آورده و به‌زور به تالار شورا داخل شدند. و کرسی‌های وکلا و حتی چوکی‌های رئیس و منشی‌ها را هم اشغال نمودند. و مطالبه می‌کردند که می‌خواهند همه‌شان در جلسه رای اعتماد حاضر باشند... رئیس شورا با نمایندگان محصلین، که بیشتر مرکب از خلقی‌ها و پرچمی‌ها بودند، مذاکره نمود، به آن‌ها وعده داد که بلندگو (لودسپیکر) در بیرون عمارت نصب می‌شود، تا آن‌ها تمام جریانات را تعقیب کرده بتوانند، و به اثر این وعده، آن‌ها تالار را ترک گفتند و چون این ترتیبات یک مدت وقت را در بر می‌گرفت، قرار شد جلسه به فردا (سوم عقرب) موکول گردد. روز سوم عقرب ساعت ده صبح در حالی‌که صحن عمارت شورا مملو از محصلین پوهنتون و متعلمین صنوف بلند لیسه‌های مرکز بود، که توسط محرکین چپی به‌زور از صنوف کشیده شده و به‌طرف شورا سوق داده شده بودند... بدون کدام بحث جدی، کابینه و خط مشی حکومت به اکثریت ١٧٣ رأی به تصویب رسید و چون تمام جاده دارالامان و اطراف عمارت شورا مملو از مظاهره‌چیان و سیربینانی بود که به آن‌ها پیوسته بودند، صدراعظم و وزرا مجبور شدند، از عقب عمارت خارج شده، از راه جاده‌های فرعی جانب شهر بروند...

(مظاهره‌چیان) تفنگ‌های پلیسان را که در ماموریت بود، به‌زور به تصرف در آورده، جانب منزل صدراعظم که در همان محله واقع بود، روی آوردند. در این وقت قوای عسکری به کمک افراد پلیس رسیده، از خوف آن که مبادا به صدراعظم و خانواده او صدمه برسد، راه مظاهره‌چیان را مسدود کردند... گاز اشک‌آور استعمال نمودند. اما بازهم چپی‌ها به مارش خود ادامه می‌دادند. قوای عسکری برای پراگنده ساختن آن‌ها چند فیر هوایی کردند، که از طرف مقابل با تیراندازی مقابله شد. در نتیجۀ این تصادم از مظاهره‌چیان سه نفر و دو محصل و یک رهگذر و یا سیربین که گفته می‌شد شاگرد خیاط است، کشته شدند، و چند نفر پلیس نیز جراحت برداشتند و مظاهره‌چیان به خانۀ صدراعظم نارسیده متفرق شدند.»[٨]


[٧]- میر محمدصدیق فرهنگ

«هنگامی که ولسی‌جرگه به مباحثه راجع به طریقۀ رأی‌دادن اعتماد به‌حکومت آغاز کرد، یک تعداد اشخاص که بیشتر از پسران و دختران محصل مرکب بودند، به‌عنوان مستمع به مجلس حاضر می‌شدند و به سخنان وکیلان گوش می‌دادند. در روزی که داکتر محمدیوسف بیانیه داد، عدۀ بیشتری حضور داشت و به‌طرفداری از او ابراز احساسات کرد. پس از آن، تعداد مستمعین افزایش یافت. چون هیأت اداری شورا قیدی از نظر تعداد و گنجایش تالار بر آن وضع نکرد، در روز ٢۴ اکتوبر (دوم عقرب) هنگامی که کابینۀ جدید به مجلس حاضر شد، صحن مجلس و دهلیز‌های اطراف آن، چنان از مستمعین پُر و مالامال بود که یک تعداد از وکیلان، جایی نشستن نداشتند و چوکی‌های وزیرانی که برای گرفتن رأی اعتماد حاضر شدند، هم احراز شده بود. بنابر این، اعضای کابینه (از) در ورودی به تالار وارد شدند، پس از مشاهدۀ اوضاع از دریچه خارج شدند و جلسه برای روز بعد به تعویق افتاد. در جریان این هرج و مرج، ببرک کارمل خود را به مکروفون رسانده با لحن اشتعال‌انگیز خطاب به جوانانی که شورا را اشغال کرده بودند، ایشان را تبریک گفت و حرکت ایشان را حق مسلم جوانان در نظام دموکراسی شمرد و توصیه کرد که در برابر ارتجاع ایستادگی نموده از موضعی که به‌دست آورده‌اند عقب نروند. در حالی‌که این حوادث در داخل تالار رخ می‌داد، یک‌عده اشخاص که بیشتر از مخالفان حکومت گذشته و کاندیدهای ناکام تشکیل شده بودند، در صحن شورا و اطراف آن جمع شده با ایراد بیانیه‌های اشتعال‌انگیز علیه حکومت گذشته فضا را بیشتر مشوب و برای پیشامد‌های تشددآمیز آماده می‌ساختند.

به‌دنبال این پیشامد، وکیلان که از مداخلۀ محصلان در تالار شورا و رفتار اهانت‌آمیز ایشان عصبانی شده بودند، به رئیس پیشنهاد کردند تا جلسۀ رأی اعتماد را سری بسازد و از ورود مستمعین در آن جلوگیری کند. این پیشنهاد با اکثریت آرأ تصویب شد و روز بعد (٢۵ اکتوبر ١٩٦۵ برابر ٣ عقرب ١٣۴۴) پیش از رسیدن هیأت وزرا، به اشخاصی که جهت شنیدن مباحثات در اطراف عمارت شوری جمع شده بودند، توسط بلندگو اطلاع داده شد که به‌علت سری بودن جلسه اجازه ندارند، در تالار داخل شوند. پس از آن، صدراعظم مؤظف و اعضای حکومت به مجلس حاضر شدند و خط مشی قرائت گردید... اعضای مجلس سعی نمودند تا با استفاده از این فرصت هر یک در مباحثه شرکت نموده، مطالب‌شان را که عمدتاً به نیازمندی‌های محلی مربوط بود، به سمع صدراعظم و وزیران برسانند. تنها ببرک کارمل در بیانیه‌ای که بر مبنای مارکسیسم خط ماسکو برای کشورهای در راه رشد ترتیب شده بود، راجع به مرام حکومت به‌طور کل بحث نموده آن را ارتجاعی خواند و برنامۀ حزبی خود را به‌جای آن پیشنهاد کرد. اما به استثنای عدۀ محدودی از مخالفان سرسخت صدراعظم و وکیلان وابسته به گروه‌های سازمان یافته، روحیۀ اکثریت این بود که هر شخصی که شاه به‌عنوان صدراعظم معرفی کند، قابل قبول است به شرط آن‌که آرمان‌های وکیلان را در رفع فشار از بالای مردم و توجه به انکشاف و توسعۀ ولایات و اطراف برآورده سازد، یا دست‌کم وعده دهد.

در هنگامی که مباحثه یا به‌عبارت مناسبت‌تر تسلسل بیانیه‌ها با این و تیره دوام داشت، در حدود ساعت ۴ بعد از ظهر، محمدسرورخان وکیل قره‌باغ کوهدامن خارج از نوبت از رئیس وقت گرفته و با لحن مملو از هیجان از مجلس خواهش کرد که به مباحثه خاتمه دهد. زیرا در خارج محصلین با نیروی امنیتی برخورد نموده و جوی خون جاری است. با شنیدن این سخن صدای کفایت مباحثه از هر جانب بلند شد و رئیس پس از حصول اطمینان از موافقت اکثریت با این پیشنهاد به رأی‌گیری راجع به حکومت پرداخت که با بلند نمودن دست اجرا شد. در نتیجه مجلس با اکثریت بزرگ که تعداد آن به‌صورت دقیق معلوم نشد، به کابینه رأی اعتماد داد. وقتی که نوبت به اظهار رأی مخالف رسید، تنها ١٦ یا ١٧ تن دست بالا کرده و عدۀ هم مستنکف شدند. به‌طور تخمینی می‌توان گفت که بیش از سه ربع به حکومت رأی موافق دادند...

اما در خارج ولسی‌جرگه یک تعداد از محصلان که توسط وابستگان حرب دموکراتیک خلق رهبری می‌شدند، از صبح روز مذکور به تظاهرات آغاز نمودند. به‌زودی یک‌عده از شاگردان و عناصر ناراضی غیروابسته به معارف نیز با ایشان پیوسته جمعیت تقریباً دوهزار نفری را تشکیل دادند که با شعار علیه سری‌شدن مباحثه در ولسی‌جرگه به‌سوی عمارت شورا روانه بودند و می‌خواستند عنفاً به مجلس وارد شوند...

وظیفۀ امنیت شهر در دست دکتور عبدالقیوم وزیر داخلۀ کابینۀ سابق بود که در کابینۀ جدید عضویت نداشت و با محافظه‌کاری رفتار می‌کرد.

معلوم نيست که در کدام وقت و به امر کدام شخص کدام قطعات اردو وارد صحنه شد، زيرا نتيجۀ تحقيقاتی که در اين باره صورت گرفت، هيچگاه انتشار نيافت. اما قدر مسلم اين است که بعد از ظهر هنگامی که با پايان يافتن روز امکان ختم تظاهرات مشاهده می‌شد، در يک نقطه واقع در نزديکی خانۀ صدراعظم و ماموريت پوليس افراد مسلح اردو به تظاهرکنندگان آتش کردند. براساس شايعه محيط، امر آتش از جانب سردار عبدالولی صادر گرديد و در نتيجۀ آن سه نفر که يک تن محصل و دو تن غيرمحصل بودند به‌قتل رسيده، عده‌ای زخم برداشتند.»[۹]


[٨]- داکتر شیراحمد نصری حقشناس

داکتر محمدیوسف‌خان همراه با اعضای کابینۀ جدید به‌تاریخ ٢۴ اکتوبر ١٩٦۵ مطابق ٢ عقرب ١٣۴۴ به شورا رفت تا خط مشی و اعضای کابینه‌اش را به نمایندگان ملت معرفی کند و رأی اعتماد بگیرد. اما در آن روز تعداد زیادی از محصلان پوهنتون تالار شورا را اشغال کرده بودند و در اثر این ازدحام و بی‌نظمی و تشنج و سخن‌رانی و حملات شدید لفظی بعضی از وکلا جلسۀ رای‌گیری به تعویق افتاد.

... فردای آن روز یعنی به‌تاریخ سوم عقرب (٢۵ اکتوبر) جلسۀ شورا به‌صورت سری دایر شد و داکتر محمدیوسف‌خان با اعضای کابینه‌اش به شورا رفت تا رأی اعتماد حاصل کند. آن‌روز بازهم محصلان پوهنتون و صنوف بالایی لیسه‌های کابل به محوطۀ شورا هجوم بردند تا تالار را اشغال کنند ولی قوای امنیتی و قطعات عسکری از داخل شدن آنان به‌داخل شورا جلوگیری کردند و بنابراین، تظاهرات شدیدی در حومۀ شورا، سرک دارالامان، کارتۀ ٣ و نواحی منزل دکتر محمدیوسف‌خان به‌راه افتاد.

در این تظاهرات که آشکارا معلوم می‌شد قبلاً طرح و برنامه‌ریزی‌شده است، کارمندان سفارت روسیه دوشادوش مظاهره‌چیان حرکت می‌کردند و با کامره‌های عکاسی خویش از صحنه‌های تظاهرات عکس‌برداری می‌نمودند.

حوالی شام آن‌روز تظاهرات شکل آشوب را به‌خود گرفت ... برخورد شدیدی بین دو طرف (تظاهرکنندگان و قوای امنیتی) آغاز گردید. دقایقی بعد دو سه فیر تفنگچه یا تفنگ به‌گوش رسید و سپس تظاهرات خاموش گردید.[۱٠]


[۹]- سید شمس‌الدین مجروح

«...برای تطبیق اهداف قانون اساسی و تأسیس شورای دهات و شورای ولایات که ترتیب یک نوع سیستم حکومت بر خود بود طرح نقشه و به اصطلاح پلانی به کار داشت که زیر دست گرفته شده بود که با استعفا داکتر یوسف‌خان آن طرح و پلان هم از بین رفت. در چنین فضای نخستین شورای ملی نظام نو افغانستان دایر شد و برای بار دوم دکتور محمدیوسف به‌حیث صدراعظم و من به‌حیث معاون صدراعظم معرفی شدیم و باید رأی اعتماد گرفته می‌شد که گرفته هم شد. در پوهنتون و خود شورا از طرف عناصر مخالف که قبلاً به آن اشاره شده است، ترتیبات گرفته شده که این عملیه به آسانی صورت نگیرد. خود پادشاه هم به حکومت بار دوم دکتور یوسف بسیار متمایل نبود و ترجیح می‌داد که آقای میوندوال حکومتی تشکیل کند. لذا از این بی‌میلی مقام سلطنت و مخالفت دیگر مراکز قدرت، مظاهره‌ها و هنگامه‌ها در شهر کابل برپا گردید. روز اول شورا را به انعقاد نگذاشتند و مجلس شورا را اشغال کردند. روز بعد که شورا دایر شد مظاهره‌چیان می‌خواستند خود را به شوری برسانند و مجلس را مختل سازند. در حالی‌که اعضا در درون تالار مشغول سوال و جواب با وکلا بود، در بیرون شهر شلیک تفنگ بر مظاهره‌چیان صورت گرفت. که یکی دو نفر مجروح گشت و دو نفر هم به‌قتل رسیدند...

خوب به‌خاطر دارم در اواخر بعد از ظهر که من از تالار خارج شدم و می‌خواستم برای ادای نماز عصر وضو بگیرم از جریان شهر در دهلیز خبر شدم و این را بازهم واقعه با این تیرگی و وخامت فکر نمی‌کردم در استعمال سلاح و فیر تفنگ اوامر حکومت موجود نبود و حتی صدراعظم و وزرأ چون در داخل تالار مشغول بودند، بعدها مطلع شدند. ما بعد از ختم مجلس که برآمدیم شهر را ناآرام و آشوب‌زده یافتیم و چون از این جریان اطلاع پیدا کردیم، تصمیم به استعفا گرفتیم و همان‌شب داکتر یوسف استعفأ خود را به پادشاه تقدیم کرد و میوندوال به تشکیل کابینه مامور گشت...»[۱۱]


[۱٠]- داکتر سید عبدالله کاظم

«ظهر روز سوم عقرب ١٣۴۴ از پوهنتون به‌طرف منزل ما رفتم. در پوهنتون (دانشگاه) و در فاصله میان پوهنتون و منزل ما وضع تا اندازه‌یی متشنج بود. هنگامی که وارد منزل شدم، نگرانی اعضأ خانواده را از بابت برادرم که متعلم مکتب حبیبیه بود، دیدم. با بایسکل راه مکتب حبیبیه را در پیش گرفتم. در چهارراهی دهمزنگ، در کنار برج عبدالوکیل نورستانی، چند تن ایستاده بودند. از بایسکل پیاده شده و برای چند لحظه همان‌جا به‌مشاهده پرداختم. در این لحظه متوجه چند تن دیگر شدم که در پهلوی ایشان قرار گرفته بودم. چشم‌ام به وزیر دفاع وقت خان‌محمدخان و در کنار او به جنرال عبدالولی افتاد. می‌توانم بگویم که تقریباً ساعت ١٣ ظهر بود. این جملۀ جنرال عبدالولی را شنیدم، که گفت: «اگر وضع همین‌طور دوام کند، باید از نیروی نظامی استفاده شود.» ادای سخنان او طوری بود که گویا برای وزیر دفاع هدایت می‌داد.

روزی که مرحوم میوندوال به پوهنتون آمد، و سعی کرد به دلجویی محصلان بپردازد، چند تن سخنرانی نمودند، من در حالی‌که عضو کدر علمی بودم و سِمَــت استادی داشتم، با تأثیرپذیری از اوضاع به‌منظور دنبال نمودن مقصرین، سخنرانی کوتاهی نمودم. در خلال سخنرانی که مخاطبم مرحوم میوندوال بود، از زبانم این جمله نیز بیرون شد، که به‌حیث یک شاگرد، خواهش دارم که مسؤولین و مقصرین شناسایی و معرفی شوند.

روز بعد از آن آقای داکتر عبدالواحد سرابی که رئیس فاکولتۀ اقتصاد و معاون علمی پوهنتون (دانشگاه) بود، مرا خواست و گفت: شما را به این موضوع چه غرض!»[۱٢]

* * *

«... این مظاهره منجر به سقوط دورۀ دوم حکومت داکتر محمدیوسف گردید... در این ارتباط قابل ذکر است که حادثۀ ٣ عقرب، که بعد‌ها مورد بهره‌برداری‌های سیاسی گروه‌های چپی قرار گرفت و آن‌ها امتیاز آن‌را به‌خود دادند، در واقع یک ترکیب مغلق بسا مسایل بود، که همه مردم به مجرد بازشدن مجرای دیموکراسی مندرج قانون اساسی می‌خواستند به یک‌بارگی از تنگنای دیرینه نظام عبور کنند. از آن‌رو همه مثل گرسنه‌ها که یکدم به‌سوی غذا هجوم می‌برند، آن‌ها بسوی پارلمان شتافتند تا جریان رأی اعتماد را از نزدیک تعقیب نمایند. ولی تجمع به برخورد انجامید که بی‌کفایتی ادارۀ شورا و فقدان تجربۀ آن‌ها در همچو حالات؛ عامل عمدۀ حادثه را تشکیل می‌داد و در اثر آن داکتر محمدیوسف از قبول اخذ رأی اعتماد منصرف شد و از پست صدارت استعفا داد.»[۱٣]


[۱۱]- محمدنجیم آریا

«می‌گویند: «(محمد‌هاشم میوندوال) به‌سرکوبی اتحادیۀ محصلین قیام کرد. روزی در مقابل کول لیسۀ استقلال با محصلین روبه‌رو شد و تا پولیس راه باز نکرد، نتوانست خود را از غضب شاگردان نجات دهد». ما نخست با این جعل‌کاری ایشان تحسین می‌گوییم. زیرا شاغلی میوندوال در آن‌وقت نه وزیر معارف بود، نه رئیس پوهنتون و نه صدراعظم. نویسندگانی که سعی ورزیده‌اند زندگانی شاغلی میوندوال را تحت بررسی‌های موشگافانه و «مایروسکوپیک» خویش قرار داده و حتی برای بیست سال پیش عبورش از یک جاده نیز داستانی جعل می‌کنند، آیا احوال واقعی کنونی مملکت را که شخصیت‌های معین حکومتی نمی‌توانند از جلو رزمندگان کشور عبور نمایند، نمی‌بینند؟

آن‌ها می‌نویسند که «دست‌مال سیاه به گردن انداخت و برای خاموش کردن واقعۀ روز سوم عقرب به پوهنتون رفت و و به طلاب وعده داد که مسؤلین را تعقیب خواهد نمود و نکرد. و چون در این محاذ فتحی میسر نشد تصمیم گرفت تا هر روز عرایض مردم را خودش وارسی کنند.»

می‌گوییم «حادثۀ روز ٣ عقرب در نتیجۀ اعمال خردمندانۀ همین گروه و حکومت موشگافانی‌که امروز بلندگویی می‌کنند، به‌وقوع پیوست و شاغلی میوندوال خواه دستمال سیاه به گردن انداخت و یا سرخ سعی ورزید جراحات و خطاکاری‌های ضد مردمی و ضد اجتماعی دیگران را التیام بخشد. این دستمال در همان مجلس از طرف شاگردان به او تقدیم شد و آن‌ها درست فهمیده بودند.

شاغلی میوندوال در پوهنتون سه وعده داد و هر سه را ایفا نمود. یکی این‌که محبوسین ٣ عقرب را که قبل از او از طرف همان حکومت مربوط به جمعیت موشگاف محبوس شده بودند، رها نماید. این کار را به مجردی‌که از پوهنتون برگشت اجرا کرد و محبوسین را رها نمود.

دوم، وعده داده بود بعد از این‌که انتخابات پوهنتون صورت گرفت، تشکیل اتحادیۀ محصلین در قانون پوهنتون شامل ساخته می‌شود. این کار را کرد و تشکیل اتحادیۀ محصلین در قانون پوهنتنون شامل ساخته شد و طی مراتب لازم به ولسی‌جرگه ارسال گردید. چون قانون پوهنتون در ولسی‌جرگه ملتوی گذاشته شد، اتحادیۀ محصلین نیز شامل آن ملتوی ماند. شاغلی پوپل نیز در وقت حکومت فعلی (نوراحمدخان اعتمادی) بعد از آن‌که یکی دو مادۀ قانون پوهنتون را تعدیل کرد، و از شورا گذرانید بازهم تشکیل اتحادیۀ محصلین را در قانون مذکور باقی گذاشت و تعدیل ننمود. نمی‌دانیم کنون مانع در سر راه آن چیست؟

سوم؛ گفته بود: حادثۀ سوم عقرب را تحقیق می‌کند. تحقیق آغاز شد و دوسیۀ آن در وزارت داخله مرتب گردید - در دوسیۀ مذکور مطالب موجود است - دیگر وظیفۀ حکومت بعد از شاغلی میوندوال بود که آن‌را دنبال و تکمیل می‌نمود. چرا نکرده است؟

می‌گویند: «در این محاذ فتحی نصیبش نشد» می‌گوییم از این فتح بالاتر چه می‌باشد. که همان محصلینی که دیگران آن‌ها را یک هفته قبل به گلوله زدند و ایشان با سنگ و بوت کهنه مقابله نمودند، شاغلی میوندوال را غرق گل ساختند و بر دوش کشیدند...»[۱۴]


[۱٢]- محمد‌هاشم میوندوال

روز جوانان: سالگره‌ها و استقبال روز‌های که در خاطرۀ مردم نقش تاریخی وا می‌گذارند، کم‌کم علت و واقعۀ اصلی را عقب گذاشته و به‌شکل سمبولیک معرف یک حرکت جذباتی وقت می‌گردند تا تذکار یک واقعۀ گذشته.

در این هفته جوانان کابل و بعضی شهر‌های دیگر کشور به اجتماعات پرداختند. هرچند اقدامات امتناعی حکومت شدید بود، ولی عزم جوانان از آن محکم‌تر بود. اعلامیۀ وزارت داخله به‌صورت پیش‌بینی این مظاهرات را قبلاً ممنوع اعلان کرد، ولی موفق نگردید. البته یک پیش‌بینی وزارت داخله درست بود که جوانان می‌خواستند به اجتماعات بپردازند. حوصلۀ حکومت را باید تقدیر کرد که به مقابل تظاهرات جوانان برخلاف عادت خود از ضرب و جرح کار نگرفت. بهتر است حکومت در آینده این را در نظر داشته باشد که مانع عزم (...) در این روز نگردند و آن‌را حوصله‌افزایی کنند تا این اجتماعات و مظاهرات که خودبه‌خود از طرف مردم برخاسته است، به‌حیث یک عنعنۀ سالم باقی بماند.

همه به یاد دارند که این مظاهرات در سال چهل‌وچهار برای یک مطالبۀ معقول آغاز شد و آن این بود که جوانان می‌گفتند که ما یک شورای علنی می‌خواهیم و در راه این مطالبه زخمی و قربانی دادند. بعد از آن، هر سال در همان تاریخ اجتماعات به‌عمل آمد و در ضمن مطالبه بازخواست مسؤولین قتل حادثۀ ٣ عقرب، سایر مطالب اجتماعی و ملی را نیز طرح می‌کردند که رفته رفته این اجتماعات شکل یک عنعنۀ تاریخی را گرفت و اکنون از بازخواست مسؤولین حرفی نیست. بلکه جوانان هر سال در همین موقع وظیفۀ خود می‌دانند که به تظاهرات خیابانی بپردازند و مطابق اقتضای روز خواسته‌ها و آرزو‌های خود را اظهار نموده توجه عمومی را به‌طرف خود جلب نمایند و روح شهدای خود را شاد داشته باشند.[۱۵]


[۱٣]- انجنیر عزیز جرأت

در هنگام رویداد سوم عقرب سال ١٣۴۴، من شاگرد صنف يازدهم ليسه تخنيک عالی بودم. آن مکتب از طرف دولت امريکا کمک می‌شد. تمام مواد درسی به زبان انگليسی بود و اکثر آموزگاران ما هم امريکايی بودند. آموزگاران افغانی نيز در آمريکا درس خوانده بودند. پروگرام تدريسی از ساعت هشت صبح تا چهار بعد از ظهر بود. حتی در هنگام شب نيز آموزگاران آمريکايی می‌آمدند و دانشجويان را به‌شکلی از اشکال مصروف نگه‌می‌داشتند .

ما در روز سوم عقرب، در حالی‌که مصروف فراگیری زبان انگليسی بوديم؛ ديديم که تعدادی از دانشجويان دانشگاه کابل با دادن شعار‌های «زنده باد و مرده باد» داخل مکتب تخنيک شدند. اين دانشجويان قبل از رسيدن به مکتب تخنيک، شاگردان مکاتب دارالمعلمين و ابن‌سينا را با خود يکجا ساخته بودند.

هنگامی‌که آن‌ها به دروازه صنف ما رسيدند، معلم زبان انگليسی ما به‌نام «مستر پيج» در مقابل دروازه ايستاده شد تا مانع ورود آن‌ها به‌داخل صنف شود، ولی دانشجويان به‌زور داخل صنف شدند. پس از آن، ما همه يکجا به‌طرف دهمزنگ به‌راه افتاديم. در مسير راه شاگردان ليسه غازی را نيز با خود يکجا نموده و به‌حرکت خود به‌سوی دهمزنگ و سپس در مسير شورا ادامه داديم.

در مقابل ليسه حبيبيه تعداد زيادی پوليس‌های ضد شورش سرک را مسدود ساخته و مانع عبور و مرور افراد و وسايط نقليه می‌شدند.

تعدادی از دانشجويان به فابريکه حجاری و نجاری که در اين سه‌راهی موقعيت داشت، حمله کردند که خسارات فراوانی به آن وارد شد. یک تعداد با پرتاب سنگ، قسمتی از شيشه‌های ليسه حبيبيه را شکستاندند. در حالی‌که پوليس موانع بزرگی بر سر راه دانشجويان ايجاد کرده بود، برخی از دانشجويان به‌طرف دهمزنگ در حرکت شدند و تعدادی به‌طرف کارته چهار رفتند. ما در حالی‌که به‌طرف کارته چهار در حرکت بوديم، يکی از دانشجويان صدا کرد، که بياييد تا به خانه داکتر يوسف، اين خاين ملی برويم و ببينيم که شرکت «هوختيف» چگونه قصری برايش ساخته است.

خانۀ داکتر محمديوسف، در نزديکی ماموريت پوليس کارته چهار موقعيت داشت. زمانی‌که ما به‌طرف خانه داکتر يوسف حرکت کرديم، تانک‌ها را در مقابل خود ديديم. با حرکت دانشجويان به‌سمت خانۀ داکتر يوسف و ماموریت پولیس، فيرهای مسلسل توسط تانکيست‌ها صورت گرفت و سه نفر به زمين اقتادند. تعدادی هم جراحت برداشتند. بعداً معلوم شد که سه نفر کشته و شماری زخمی شده بودند.

همزمان با اين فيرها، از طرف عساکر، به پيمانه زيادی گاز اشک‌آور نیز پرتاب شد، که ما به‌مشکل می‌توانستيم راه را ببينيم. با مشکلات و جنگ و گريز در حالی‌که از طرف پوليس تا فاصله زيادی تعقيب می‌شديم، خود را به ساحهً دانشگاه کابل رسانيديم. در نزديکی مقبره سيد جمال‌الدين، تعداد زيادی دانشجويان تجمع نمودند و شعارهایی سر دادند و فيصله نمودند تا به تظاهرات‌شان ادامه دهند. در اين هنگام همه متوجه شدند که آن‌ها از طرف نيروهای امنيتی در محاصره قرار دارند. مظاهره‌کنندگان به‌صورت دسته‌جمعی به‌طرف کارته سخی در حرکت افتاده، از راه گردنه کارته سخی در حوالی عصر به کارته پروان رسيدند. آن‌ها در آنجا تجمع نموده و فيصله نمودند تا به تظاهرات اعتراضيه‌شان ادامه دهند و فردای آن‌روز اين تجمع در دانشگاه برپا شد.[۱٦]


[۱۴]- داکتر محمداکرم عثمان

«...می‌بینید که حضور اعلیحضرت‌شان چقدر مهربان و تا چه حد رعیت‌پرور هستند!

عبدالمجیدخان در آن‌روز به شیراحمد خان پیشنهاد می‌کند که آستین‌ها را بر زند و با هر زبانی که مناسب می‌داند اعلیحضرت را از تلبیس وفتنۀ شیطان آگاه گرداند.

این پیشنهاد به‌دل سفیر می‌نشیند و او فرصت را برای چنین عرض حالی به‌مقام بالای بالا مناسب می‌بیند.

از سوی دیگر مکتبی بچه‌ها که هنوز حزم و احتیاط را نمی‌شناختند، و مست جان خود بودند، افسار و پَچاری را می‌کنند. چهار نعل به‌سوی آزادی یا دموکراسی یا انقلاب یا سرگرمی یا هیچ می‌تازند. با واویلا و بوق‌وسوق و کوس‌وکرنای آن‌ها شهر به‌فرق سوار می‌شود که گفتی «خرِ دجال» هم وارد عرصه شده و راه و رسمی را ادعا کرده است.

ذوق‌زدگی سیاسی به اوجش می‌رسد و صدای طبل‌ونقاره سیاست‌بازها گوش فلک را کر می‌کند. باید گفت که جوانی، چاه‌وچاله، تهدیدوتخویف را نمی‌شناسد. چشم نوجوان‌ها از شیر حیا نمی‌کند. لاولشکر حکومت را به‌چشم موروملخ و پشه‌ومشه می‌بیند، از همین سبب به چیزی کمتر از انقلاب خونین و پادشاه گردشی قناعت نمی‌کنند و هر که سرخ‌ترین و داغ‌ترین گپ‌ها را بزند دنبال او به راه می‌افتند. بنابراین، روز سوم عقرب سال ١٣۴۴ که مصادف به گرفتن رأی اعتماد کابینۀ دوم صدراعظم مؤظف داکتر محمدیوسف از شورا بود، این جوان‌ها زمام اختیارشان را به‌دست کسانی سپرده بودند که به کوتاه کردن راه تاریخ عقیده داشتند و می‌کوشیدند با جست بلندی، از چاله‌های دوره‌های زمینداری و سوداگری بپرند و به جامعه‌ای آرمانی برسند. به‌همین امید در چنان روزی بی‌پروا در تله و دامی که در مسیرشان عیار شده بود، گاهی به‌هوای تصرف شورا می‌افتند، گاهی به‌فکر برخورد با توپ‌وتانک دولت و گاهی هم به‌گمان استیضاح صدراعظم. سرانجام با گلوله‌های مرگباری مقابل می‌شوند که مثل رگبار تگرگ شاخه‌های پُر شگوفۀ عمرشان را می‌تکاند و بار نخست می‌فهماند که دویدن افتادن دارد!

رهبرها - آن‌هایی که سر نخ را در دست داشتند – این افتادن را به‌حساب نمی‌گیرند و آن‌را نخستین طلیعۀ یک انقلاب دوران‌ساز قلمداد می‌کنند.

نتیجه آن می‌شود که صدراعظم منتخب به‌خاطر آرام‌کردن اذهان عمومی کنار می‌رود و جایش را صدراعظم دیگری می‌گیرد که در عزای شهدای راه آزادی با لباس و مفلر سیاه در پوهنتون شرکت می‌کند و وعده می‌دهد که تا عاملان کشتار جوان‌ها را به قصاص نرساند لباس ماتم را از تن خود دور نخواهد کرد! و با همین وعده دیگ غیض جوانان موقتاً از جوش می‌نشیند. در همین شب و روز برعکس وعده و وعید و خاطرخواهی حکومت از جوان‌ها، گیروگرفت دوام می‌آورد...»[۱٧]

هوا کماکان بوی خون می‌داد هرچند دیگر نشانی از لکه‌های خون در کوچۀ که مکتبی بچه‌ها را با گلوله زده بودند، دیده نمی‌شد. چیزی را رگبار یکی دو باران خزانی شسته بود و چیزی را اهل گذر که طاقت دیدن آن داغ‌های لاله‌گون را نداشتند با آب‌واشک از روی قیر جاده سترده بودند. با این حال، آن کوچه کماکان سوگوار بود. بیشتر باشنده‌های آن کوچه که روز سوم عقرب شاهد تطاول و تیرباران بیگناهان بودند، جمعه شب‌ها به یاد شهیدان خفته در خون پشت ارسی‌های‌شان شمع روشن می‌کردند و برخی که استطاعت بیشتری داشتند، حلوا می‌پختند و نثار ارواح آن‌ها می‌نمودند.

تا دیدگاه کودکان وزن‌های غمین آن کوچه را هر شب به اصطلاح سیاهی پخچ (پخش) می‌کرد و کابوس‌های ترسناک خواب‌شان‌ را مختل می‌کرد. زن‌ها و دختر‌های جوان به‌یاد می‌آورند که چگونه در آن بعد از ظهر خونین یک باره شلیک ماشیندار‌ها شروع شد و مظاهره‌چی‌ها را که اغلب جوانک‌های پانزده بیست ساله بودند، و مثل شگوفه‌های نوشگفته و معطر به‌نظر می‌آمدند رگبار گلوله‌های آتشین تکاند و ده‌ها کشته و زخمی زیر درخت‌ها فرش شدند. در آن حال مجروحان نیمه‌جان آب می‌خواستند و فریاد می‌کردند و اهل کوچه چیق زنان و شیون‌کنان آن‌ها را به‌سرعت به درون خانه‌های‌شان می‌کشیدند و در حلق‌شان آب و شربت می‌ریختند. به این صورت، جمعی از زخمی‌ها به همت مردم، با دوا و درمان عاجل از مرگ حتمی نجات یافتند.

بدین منوال قصه‌های هولناک چنان جنایتی از آن کوچه به صد‌ها کوچۀ دیگر سرایت کرد و بار اول تمام کابل در غم و مصیبتی عمومی به‌سوگ نشست و شهادتی متفاوت وغیر عادی آن‌ها، اذهان را برانگیخت...»[۱٨]


[۱۵]- صباح‌الدین کشککی

«به‌تاریخ ٢۵ اکتبر ١٩٦۵ (٣ عقرب ١٣۴۴) مظاهره‌ای به تحریک چندین گروه تنظیم گردید. این مظاهره تنها از طرف کمونیست‌ها تنظیم نشده بود. کمونیست‌ها به‌حیث یک قدرت مهم و منسجم تبارز نکرده بودند تا این مظاهره را کاملاً رهبری کنند. اگرچه با این‌هم، در به راه‌انداختن آن نقش عمده‌ای داشتند. ببرک کارمل و اناهیتا راتب‌زاد اعضای برجستۀ حزب کمونیست در زمرۀ دستۀ کوچک «چپی‌ها» بودند، که در سال ١٩٦۵ به ولسی‌جرگه انتخاب شدند. در حقیقت در مظاهرۀ سوم عقرب همه گروپ‌های صاحب علاقه، به‌شمول حامیان و مخالفین حکومت هر دو، می‌خواستند از اوضاع به‌نفع خودشان بهره‌برداری کنند. مثلا حمیدالله یک عضو کمیتۀ قانون اساسی و رئیس پوهنحی حقوق در پوهنتون کابل، در ٢١ اکتبر شاگردان را گرد آورده بود تا به‌نفع داکتر محمدیوسف مظاهره کنند. این‌ها شاگردانی بودند که به‌قول لویی دوپری بدون اطلاع قبلی و به‌صورت غیر مترقبه در ولسی‌جرگه حضور به‌هم رسانیده بود.

در اثر مظاهرۀ ٣ عقرب از پادشاه تا کارکنان ادارات پایین دولت، دست‌وپاچه شده بودند. مظاهره‌چیان که اکثر مرکب از محصلان پوهنتون و شاگردان صنوف بالایی لیسه‌ها بودند، تقاضا داشتند، تا حین جریان رأی اعتماد به حکومت، به آن‌ها نیز موقع نشستن در تالار داده شود. تعدادشان آن‌قدر زیاد بود که عملاً تمام تالار را اشغال کردند. و هنگامی‌که به روز ٢۴ اکتبر محمدیوسف با اعضای حکومتش برای اخذ رأی اعتماد می‌خواست در تالار اخذ موقع کند در اثر ازدحام تماشاچیان جلسه دایر شده نتواست. محمدیوسف و وزرای او مجبوراً محل را ترک گفتند. بعضی مردم خود محمدیوسف را متهم ساختند که قصداً مظاهره‌چیان را مشتعل می‌ساخت تا شاید در تحت عنوان حالت اضطراری، برای حکومت خود رأی اعتماد حاصل کند.

به‌تاریخ ٢۵ اکتبر، ولسی‌جرگه تصمیم گرفت تا برای دادن رأی اعتماد به حکومت جلسۀ سری دایر کند. در همین‌روز بود که پیش از غروب آفتاب حادثۀ فیر بر مظاهره‌چیان در نزدیک منزل محمدیوسف و عمارت شوری به‌وقوع پیوست. بعد از این‌که از ورود مظاهره‌چیان به عمارت شورا جلوگیری شد، آن‌ها به‌سوی خانۀ داکتر محمدیوسف به حرکت افتادند. عبدالولی قوماندان قوای مرکز[۱۹] مواظبت امور را در مناطق اطراف عمارت شورا شخصاً به‌عهده گرفته بود. او در آن‌جا با یک تعداد تانک‌ها حضور داشت. به اساس همه شواهد دست داشته، عبدالولی بود که فیر را اجازه داد. هنوز هم فهمیده شده نتوانسته است که آیا در اثر این حادثه صرف یک‌نفر به‌قتل رسید یا سه نفر؟ این نگارنده صرف از مرگ یک‌نفر اطلاع داشت و او نوجوانی بود که گفته می‌شد شاگرد خیاط بود و در همان وقت از محل مظاهره عبور می‌کرد...»[٢٠]


[۱٦]- عبدالصمد غوث

«ببرک کارمل در اکتبر سال ١٩٦۵ با تحریک محصلین ماجرای بزرگی خلق کرد تا پروسۀ رأی اعتماد بر حکومت داکتر محمدیوسف را مختل نماید. زمانی‌که محصلین از پراگنده شدن ابا ورزیدند، دو نفر محصل و یک راهگذر بی‌گناه به‌دست پولیس کشته شدند. این حادثۀ غم‌ناک که تمام مسئولیت آن به‌دوش کارمل و پیروان او بود، به «حادثۀ سوم عقرب»، نام‌گذاری شد...»[٢۱]


[۱٧]- تاریخ نوین افغانستان

«...قرار شد تا به روز بیست‌وچهارم اکتوبر (اول عقرب) رای اعتماد گشایش یابد. اما در آن‌روز در پیش‌روی شورای ملی تظاهرات توده‌یی به اشتراک محصلین پوهنتون و لیسه‌ها صورت گرفت و اشتراک‌کنندگان آن تقاضا نمودند، که به تعمیر شورای ملی یورش برده و پیشنهاد ترک گفتن را رد نمودند. جلسه شورای ملی به تعویق افتید.

به‌روز آینده، به‌تاریخ بیست‌وپنج اکتوبر (سه عقرب) تظاهرات در شهر ادامه داشت. اشتراک‌کنندگان این تظاهرات دوباره کوشش نمودند تا به عمارت شورای ملی نفوذ کنند. مقامات حکومتی به‌سرکوبی مسلح آن‌ها دست زد که در نتیجه این کار تلفات جانی به‌وجود آمد. تظاهرکنندگان که اجازۀ ورود به ولسی‌جرگه را نیافتند، به سرک‌ها و کوچه‌های کابل به حرکت افتاده و با پولیس زدوخورد نمودند. این تظاهرات در چندین ناحیۀ شهر کابل تا ختم همان‌روز ادامه داشت...

جوانان و محصلان در حوادث ماه اکتوبر ١٩٦۵ (ماه عقرب ١٣۴۴) کابل نقش اصلی را ایفا نمودند. در عین حال باید تذکر داد که عکس‌العمل وسیع تظاهرات جوانان نشان‌دهندۀ آن بود که جوانان محصل با مسایل اجتماعی مربوط به منافع توده‌های وسیع مردم در ارتباط هستند.[٢٢]


[۱٨]- داکتر لطیف طبیبی

حمیدالله‌خان فرزند علی‌محمدخان وزیر درباره سلطنتی بود و استاد فاکولته حقوق درخواست نموده بود که تعدادی از شاگردان فاکولته حقوق دیپارتمنت «دپلوماسی» ظاهراً برای اندوختن تجربه در زمینۀ مبارزات در پارلمان از طریق شنیدن سخن‌رانی‌های اعضای پارلمان به آن‌جا بروند. این درخواست به موافقه «عمر وردک» رئیس پارلمان افغانستان که یکی از دوستان حمیدالله‌خان نیز بود، مورد قبول واقع شد. همین بود که بعد‌ها شنیدیم چوکی‌های اضافی برای محصلین فاکولته حقوق گذاشته شده بود.

محصلین فاکولته حقوق از این‌که به پارلمان به روز راًی‌گیری دکتر یوسف می‌روند، افتخار کرده و آن را نشانۀ برجستگی رشته تحصیلی خود می‌پنداشتند. به‌همین لحاظ بود که آن‌ها چند روز پیش از جریان رأی‌گیری این خبر را پخش نموده بودند. در آن‌زمان در دانشگاه کابل رشته‌های تحصیلی به سنت ما اطرافیان به‌نام رشته «حاکمی» فاکولته حقوق بود.

بعدتر «داکتری» فاکولته طب و آخر «معلمی» فاکولته ساینس و ادبیات بود. دیگر رشته‌ها برای مردم ناآشنا بود.

به‌هر ترتیب، خبر رفتن محصلین فاکولته حقوق به پارلمان توسط محصلین به اقارب و خانواده‌ها رسانده شد. خانواده‌ها نیز دریشی و یا پیراهن و بوت شیک برای محصلین در نظر گرفته بودند. پسر عمه‌ام زنده‌یاد اسدالله هدایت، که محصل صنف چهارم فاکولته حقوق بود موضوعات را برای خانوادۀ ما می‌گفت.

اما در آن‌روز: صبح وقت بود که پسرعمه‌ام اسدالله، با دو هم‌صنفی هراتی خود، یوسف عظیم و ظاهر بهبودزاده، به خانۀ کرایی ما واقع ده‌بوری که پیوست با مکتب دارالامعلمین بود، آمدند. از زبان اسدالله شنیدم که محصلین فاکولتۀ حقوق را امروز به داخل شورا می‌برند. من که در آن هنگام شاگرد صنف دهم مکتب نادریه بودم و از طرف بعد از ظهر در کتابخانه «برتش کنسول» واقع شهرنو کار می‌کردم، بی‌قرار شده آمادگی گرفتم که به‌طرف پارلمان که شورای ملی یاد می‌شد، بروم. فراموشم نمی‌شود که دارندۀ شوروشوق بودم و به چنین مسایلی علاقه داشتم. در نتیجه بایسکل خود را آماده کردم با پوشیدن دریشی سیاه، از راه سرای غزنی، کارته سه سرک مقابل خانه زنده‌یاد دکتر یوسف به‌سوی پارلمان رفتم. فاصله دروازه با پارلمان تا خانه دوست ما امین حسین‌زاده که فعلاً در هامبورگ زندگی می‌کند، در حدود چند صد متر بود او هم همراه من شد.

مقابل پارلمان گوشۀ سرک دارالامان و سرک کارتۀ سه محصلین فاکولته حقوق و چند دختر جوان و آقایان ایستاده بودند. در آن‌جا شخصی که بعدتر گفتند، حمیدالله‌خان رئیس فاکولتۀ حقوق است رسید. تعدادی از محصلین که کارت داشتند داخل شدند. تعداد زیادی در بیرون ماندند. مدت زمان زیادی نگذشته که تعداد بیرونی‌ها زیاد شد. تعداد زیاد پولیس‌ها نیز حاضر بودند. بعد از تله و تنبه با پولیس برای دخول به تعمیر پارلمان و مواجه‌شدن به ممانعت پولیس‌ها، شعار‌های مرگ بر حکومت، غیره و غیره سرداده شد.

بعد از این که تعداد جمعیت بیشتر شد، تظاهرکنندگان به‌طرف مکتب حبیبیه به‌راه افتادند. از مکتب حبیبیه تعدادی شاگرد با این جمعیت افزوده شد. به‌طرف لیسه غازی روان شدیم، اما، از لیسه غازی مانند حبیبیه تعداد زیادی شاگرد بیرون نشد. شاید در حدود ٦٠٠ تا ٨٠٠ نفر به‌طرف دانشگاه کابل رفتند.

در دانشگاه (پوهنتون) مظاهره شکل گرفت. سر قبر سید جمال‌الدین افغان، مقابل فاکولته ساینس شخصی سخنرانی کرد که قدواندام کوتاه داشت، گفتند، انجنیر محمدعثمان نام دارد. سخنرانی او سیاسی و علیه نظام شاهی بود. چند نفر از مظاهره‌چی‌ها شعار می‌دادند که مظاهرۀ اصلی در شهر برگزار می‌شود. لطفآ بروید به شهر. متأسفانه نام‌های‌شان را به یاد ندارم. چون شناخته شده نبودند.

من همچنان با بایسکل به‌طرف شهر رفتم. در حدود ساعت دو بعد از ظهر بود، چند صد نفر در اول جاده میوند مقابل سینمای پامیر جمع شده بودند. بالای کانتینر آهنینی که مجلات و غیره چیزها را می‌فروخت و رنگ سبز داشت، شخصی سخنرانی کرد که گفتند، داکتر‌ هادی‌خان محمودی است او ضد رژیم سخنرانی می‌کرد. شعار‌های زیادی مرگ بر حکومت داده شد.

بعداً مظاهره‌چی‌ها به‌طرف سفارت آن‌وقت شوروی و مکتب عایشه درانی تا سر پُل باغ عمومی رفتند. آن‌ها از طرف جنوب دریای کابل از سر پُل گذشتند و به‌طرف شمال دریای کابل تا قبر شاه دوشمشیره شعار داده می‌رفتند.[٢٣]


[۱۹]- معراج امیری

چشم‌دید من از جریان وقایع سوم عقرب: روز دوم عقرب که قرار بود دوکتور یوسف برای گرفتن رأی اعتماد به پارلمان برود، من از خانه که با ساختمان شورا ۵٠٠ متر فاصله داشت، طرف درازه دخولی شورا روان شدم تا ببینم اوضاع از چه قرار است، در مقابل شورا یک تعداد معدود پولیس و عسکر و موتر‌های پولیس جابه‌جا شده بودند. من هنوز به نزدیک دروازه نرسیده بودم که یک موتر مینی‌بوس در مقابل دروازه توقف کرد و چند نفر از بچه‌های فاکولته حقوق که با یکی دونفرشان از نزدیک معرفت داشتم، از آن پایین شدند، در عین زمان حمیدالله‌خان رییس فاکولته حقوق را دیدم که به بچه‌ها اشاره می‌کرد تا هرچه زودتر داخل شورا شوند، او فکر کرده بود که من هم از جمله آن‌ها هستم، مرا دعوت به‌داخل‌شدن به شورا نمود، اما، من داخل شورا نشدم زیرا فکر کردم که افراد انتخاب‌شده در این جمع هستند چون سالون شورا گنجایش تعداد زیاد تماشاچی را ندارد. من از همان‌جا روانه پوهنتون شدم تا به‌موقع به‌درسم برسم. در جریان روز بعضی از محصلین از طریق اخبار رادیو، تعدادی در صحن پوهنتون و عده‌یی در موترها تا اندازه‌یی از جریان وقایع در داخل شورا، اطلاع حاصل کردند، از جمله این‌که: رأی اعتماد برای حکومت نظر به ازدحام تماشاچیان به تعویق افتاد.

روز سوم عقرب من طبق معمول شاید ساعت هشت صبح و چیزی وقتر و یا ناوقتر روانۀ پوهنتون شدم، در حدود ساعت نه‌ونیم و یا شاید ده بجه در مقابل تعمیر فاکولته حقوق و اقتصاد با چند محصل دیگر مصروف گفتگو بودیم، که فردی سراسیمه در برابر ما قرار گرفت او به‌عجله گفت: در مقابل شورا خون می‌بارد، بالای محصلین امر فیر داده شد و به‌همان عجله داخل دهلیز فاکولته حقوق و اقتصاد شد، چون ساعت ١٠ صبح و وقت تفریح بود، آوازه به‌سرعت در داخل پوهنتون پیچید و تا ساعت یازده صحن پوهنتون پر از محصلان غضبناک بود. همه بدون سخنران و سخنرانی و یا کدام شعار به‌طرف سرک عمومی کوته‌سنگی روان شده شاکردان دارالمعلمین و ابن‌سینا به تشویق یک تعداد محصل از صنف‌ها خارج و به صف مظاهره‌چیان پیوستند. در مسیر راه جانب دهمزنگ از شاگردان لیسه غازی هم تقاضا شد تا به مظاهره بپیوندند. بعد به‌طرف منار دهمزنگ و از آن‌جا به امتداد سرک دارالامان جانب شورا روان شدیم در این‌جا هم نه تصادمی با پولیس صورت گرفت نه سخنرانی وجود داشت و نه کسی سخنرانی کرد. تا زمانی‌که تظاهرکننده‌گان در مقابل مکتب حبیبیه رسیدند، من که شاید در وسط قطار مظاهره بودم، تصادمی را با پولیس ندیدم. برای مقامات امنیتی و پولیس چنین حرکتی یک واقعه غیرمترقبه بود و در برخورد با چنین حالتی هیچ‌نوع تجربه قبلی و توان تصمیم‌گیری عاجل را نداشتند. مظاهره‌کنندگان، متعلمین مکتب حبیبیه را تشویق به سهم‌گیری در مظاهره می‌نمودند. همزمان به آن یک افسر پولیس سوار به یک موترسایکل سرخ کجاوه‌دار با سرعت زیاد از جانب دهمزنگ کوشش می‌کرد صف مظاهره‌چیان را تخریب کند. با وجودی‌که وسط سرک برای او خالی شد اما او در کنار راست سرک با کجاوه موترسایکل دو سه نفر را زخمی کرد. این حرکت باعث شد که یک تعداد سنگ‌ها را به‌طرف او پرتاپ کنند، که در اثر آن پولیس در ناحیه سر زخمی شد، در حالی‌که کلاهش افتاده و خون از سرش جاری بود، با همان سرعت از مقابل ما گذشته و شاید صد متر دورتر موترسایکلش چپه شد و خودش زیر لت و کوب یک تعداد مظاهره‌چیان قرار گرفت. در عین‌حال یک پولیس جوان که فکر می‌کنم از ماموریت پولیس کارته ۴ وظیفه گرفته بود تا جریان مظاهره را زیر نظر داشته باشد، در حال بلاتکلیفی و حیرانی از بچه‌ها می‌پرسید چه گپ است. وقتی حرکت پولیس موترسایکل سوار بچه‌ها را غضبناک ساخت کلاه این پولیس جوان را هم از سرش پرانده و کسی با سنگ بسرش زد. او در حالی‌که می‌گریست ادعا داشت که تفنگچه‌اش را کسی از کمربندش دزدیده و عذر می‌کرد که آن‌را مسترد نمایند، در غیر آن جزای سنگین متوجه او خواهد بود. چون از سرش به‌شدت خون جاری بود، به کمک یک تعداد از بچه‌ها با تکسی و یا یک موتر رهگذر شخصی (درست به‌خاطر ندارم) او را به شفاخانه علی‌آباد انتقال دادند. از این به بعد که شاید در حدود ١-٢ بعد از ظهر بوده باشد، مظاهره خشونت‌بار شد، به‌خصوص زمانی‌که یک تعداد مظاهره‌چیان به‌طرف خانۀ داکتر محمدیوسف روان شدند. من در جمله کسانی بودم که با یک گروپ جانب شهر رفتیم، نمی‌دانم چرا؟ نظر به گفتۀ یکی از دوستانم که در همسایگی ما زندگی می‌کرد و محصل فاکولته انجنیری بود، بخش مظاهره‌کنندگان که جانب منزل داکتر یوسف رفتند، در طول راه با پولیس‌های مأموریت کارته ۴ تصادم نمودند، بعد‌ها ادعا شد که مظاهره‌کنندگان با به‌دست آوردن تفنگ‌ها از ماموریت آغاز به فیر نمودند. (نظر به معلومات دوستم که فعلاً در قید حیات نیست)، این ادعا نادرست است. فیر از جانب قوای پولیس و عسکری بعد از آغاز زدوخورد صورت گرفت که سه کشته و تعداد زیاد زخمی به‌جا گذاشت.

مظاهره که طرف شهر رفته بود تا به چهارراهی پشتونستان ادامه پیدا کرد و بعد از آن من صف مظاهره را ترک کردم. چنان‌که روز بعد شنیدم، بعد از آن همه پراگنده شده بودند. من در جریان مظاهره، طاهربدخشی را که در گذشته به ارتباط یکی از دوستان او را یک‌بار دیده بودم و به‌عنوان نویسنده و ادیب به من معرفی شده بود، در عقب یکی از درخت‌های پشه‌خانه در حال ملاقات با فرد دیگری دیدم. در روزهای بعدی مظاهره هم، سخنگویان تظاهرات زیادتر افرادی بودند که با جمعیت دیموکراتیک خلق رابطه نداشتند. مثلاً عبدالله کاظم، و کبیر نوروز.»[٢۴]


[٢٠]- محمدحسن شرق

«حکومت داکتر محمدیوسف که به مخالفت به محمدداؤد شهرت یافته بود، به وعده‌های نسل جوان و تکمیل قانون اساسی و تشکیل حکومت پارلمانی که به حوت ١٣۴١ شروع گردیده بود، با برخورد خونین و عاقبت‌نیندیشانۀ عساکر و پولیس با تظاهرات محصلین پوهنتون و متعلمین مکاتب به‌روز سوم عقرب ١٣۴۴ که می‌خواستند جریان (به اصطلاح خود داکتر صاحب محمدیوسف‌خان اولین حکومت پارلمانی) جلسه پارلمان و جریان اخذ رأی اعتماد حکومت را مشاهده نمایند، خاتمه پیدا کرد.

داکتر محمدیوسف به‌روز چهارم عقرب توانسته بودند رأی اعتماد بگیرند. اما پیش‌آمد حکومت مقابل محصلین به‌روز سوم عقرب ١٣۴۴ پرده از روی ادعا‌های پوچ و عوام‌فریبانۀ مقامات و خواسته‌های جاطلبانۀ مدعیان دموکراسی را از میان بر می‌دارد از آن‌رو حکومت داکتر محمدیوسف در افغانستان اولین حکومتی بود که در زمان حکومت او تظاهرات محصلین به‌جبر و قوه اسلحه جارحه و ناریه خاموش می‌گردد.

داکتر محمدیوسف که در زمان صدارت خود از پشتیبانی بعضی از مقامات به مخالفت با محمدداؤد برخوردار شده بودند، برای از بین‌بردن تظاهرات و قلع‌وقمع‌کردن محصلین به‌شکل قهرآمیز و با سلاح ناریه از همان مقام برای سرکوب آن‌ها به عساکر قومانده می‌دادند...»[٢۵]


[٢۱]- عظیم شهبال

«سال ١٣۴۵ (١٣۴۴. شاید اشتباه تایپی باشد) اولین دفعه جنبش جوانان شروع شد و ٣ عقرب تظاهر جوانان در شهر کابل صورت گرفت. و آن وقت مرکز حزب (حزب دموکراتیک خلق) در بانک رهنی و تعمیراتی بود و هئیت رهبری حزب آن‌جا جمع شدند و ما وظیفه یافتیم که برویم به‌هر ترتیبی که شود برای شادروان طاهر بدخشی بگوییم که تو از این مظاهره برآمده پس باید بیایی. رفتیم برایش گفتیم. گفت ما حالی آمدیم از این مظاهره نمی‌روم و تا شام بود و شب هم بوت‌های خود را از پایش نکشیده بود و بوت‌هایش بندایش بسته کرده و آماده بود که معلومدار که آماده‌گی عام‌وتام به‌زندان داشت. از او خاطر هیچ‌وقت همان شهامت و شجاعت او از ذهن من شخصاً دور نیست.»[٢٦]

«بدخشی پس از سال‌ها عرق‌ریزی روانی و گوارش‌های دشوار ذهنی سرانجام بدین باورمندی رسیده بود که یگانه راه نجات و فلاح راهی‌ است که به ایدیالوژی طبقۀ کارگر منتهی می‌شود. او شیفته‌وار رهسپار این راه شد و در ماه جدی سال ١٣۴٣ به‌مثابه یکی از عمده‌ترین کادرهای رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مسئول تشکیلات حزبی و شخصیت درجه سوم حزب وارد کارزار سیاست گردید.»[٢٧]


[٢٢]- داکتر سید محمد‌هاشم صاعد

«در تاریخ ٢۵ اکتبر ١٩٦۵ (سوم عقرب) یعنی روز رأی اعتماد صدراعظم از ولسی‌جرگه، روشنفکران می‌خواستند، صحنۀ رأی اعتماد را از نزدیک مشاهده کنند. این عمل قانونی جوانان در مقابل تعمیر پارلمان واقع راه دارالامان با آتش قوای امنیتی پاسخ داده شد که در اثر آن عده‌ای زخمی شده و چند تن جان خود را از دست دادند. سازمان جوانان مترقی در حادثۀ سوم عقرب حضور فعال داشت...»[٢٨]



[٢٣]- دستگیر پنجشیری

«شایستۀ یادآوری است که در زمینۀ توطیه‌های پشت پردۀ حلقه‌های حاکم افغانستان، در چهارراهی مقابل زندان دهمزنگ، به‌مقصد جلوگیری از تصادم بیشتر با پولیس و نیروهای مسلح دولت؛ توسط زنده‌نام طاهر بدخشی و رفیق سلطان‌علی کشتمند و دیگر فعالان جمعیت دموکراتیک خلق در این مظاهرۀ خیابانی سخنرانی‌های افشاگرانه و بیداری بخشی صورت گرفت و صفوف جنبش به پیشنهاد رهبری مظاهره به‌سوی دانشگاه کابل سمت‌وسو یافت و گردهمایی در میدان سید جمال‌الدین، با نظم و انضباط آگاهانه به‌کار خود ادامه داد.»[٢۹]


[٢۴]- شهرت ننگیال

«محصلین در روز معینه (دوم عقرب)، تالار (شورای ملی) را اشغال نموده بودند. تعداد آن‌ها به‌اندازه‌یی زیاد بود که چوکی‌های نمایندگان را نیز اشغال کرده بودند. به این لحاظ چندین جلسه به تعویق افتاد. فردای آن‌روز هنگامی که جلسه رأی اعتماد به‌گونۀ مخفی عملی می‌شد، برای محصلین اجازه دخول به داخل تعمیر شورا داده نشد. محصلین به‌سوی موتر داکتر محمدیوسف شتافتند و از پلیس شکایت نمودند. محمدیوسف‌خان برای ایشان پاسخ داد که: من رأی اعتماد نگرفته‌ام و کدام اختیاری هم ندارم، به این لحاظ اقدامی نمی‌توانم.

هنگامی که محصلین به‌سوی منزل داکتر محمدیوسف روان شدند، بالای آن‌ها آتش گشوده شد. نخست آتش‌های هوایی شد. در چنان وضعیت حکومت رأی اعتماد گرفت.

اثرات رویداد سوم عقرب بر دموکراسی به‌گونه‌یی بود که جوانب مخالف را بیشتر جسور نمود تا از راه کاربرد وسایل زور، فشار و تخریب و بی‌نظمی‌آفرینی، حکومت را از پای بیندازند و تحقق خواسته‌های خویش را عملی نمایند.

در زمان حاکمیت کمونیست‌ها، سرکی را در جادۀ دارالامان ،شهدای سوم عقرب نام نهادند...»[٣٠]


[٢۵]- محمدنبی نایب‌خیل


مؤرخ و دانشمند محترم، جناب مهرین صاحب! بعد از عرض احترام و سلام، من به‌حیث شخص دارندۀ یک قسمت اطلاع از حادثۀ سوم عقرب، تا جایی که در خاطرم باقی مانده، آن را از خاطرات خویش، خدمت شما ارائه می‌دارم. معلوم است که اضافه از ۴٧ سال از آن حادثه سپری شده است، در قسمت کمی‌وکاستی قبلاً معذرت خود را یادآور می‌شوم.

با احترام
نبی نایب‌خیل
٢٠١٣/٠٢/٢٨

چون در آن حادثه، مربوطات قوماندانی قول اردوی مرکزی سهم داشتند، بی‌جا نخواهد بود که اول‌تر در حصۀ تشکیلات نظامی قوماندانی قول اردوی مرکز، که تحت تأثیر مستقیم سردار عبدالولی بود، معلومات بدهم:

سردار عبدالولی که در ابتدأ به‌رتبۀ دگرمنی در پست جنرال ایفای وظیفه می‌نمود، نه تنها در قطعات قوای مرکز، بلکه در تمام قطعات و جزوتام‌های نظامی و در بعضی مواقع در تشکیلات وزارت دفاع ملی دارای صلاحیت‌های فوق‌العاده بود. او با آن صلاحیت‌ها خودسرانه تصمیم می‌گرفت و تصمیم خود را پیاده می‌کرد.

من در آن وقت (سوم عقرب ١٣۴۴) در فرقه ٧ ریشخور مربوط قوماندانی قول مرکزی، به‌صفت ضابط امر مرحوم جنرال صدیق‌خان قوماندان فرقۀ ٧ ریشخور ایفای وظیفه می‌نمودم. قطعات و جزوتام‌های تحت امر قوماندانی قول اردوی مرکز در آن‌زمان عبارت بودند از:

    ١- فرقۀ ٧ ریشخور
    ٢- فرقۀ ٨ قرغه
    ٣- فرقۀ ١١ ننگرهار
    ۴- غند کوهی آسمار ولایت کنر
    ۵- قطعۀ انضباط شهری
    ٦- قطعه ضربه

البته در سال‌های بعدتر قطعۀ ۴۴۴ کوماندو در بالاحصار و قطعۀ پراشوت در شیرپور و بعضی قطعات خاص دیگر، که همه با سلاح‌های مدرن و زرهپوش‌های مختلف مجهز بودند، در تشکیل آن اضافه شد.

قوماندان قول اردوی مرکز، دگر جنرال محمدعیسی‌خان نورستانی بود، که با آمدن سردار عبدالولی، فاقد هر نوع صلاحیت‌ها گردید. اضافه وقت خود را در باغ تپۀ تاج بیگ و حوض آببازی سپری می‌کرد و بعضی وقت‌ها به‌شکل سمبولیک از قطعات داخل تشکیل دیدن به‌عمل می‌آورد.

سردار عبدالولی قبل از این‌که به‌صفت رئیس ارکان قوماندانی قول اردوی مرکزی ایفای وظیفه کند، قوماندان کنک ٢ غند ٧٢ مهتاب قلعۀ جنگی، مربوط فرقۀ ٨ قرغه بود. طوری که من برداشت کرده‌ام، از همان‌وقت در پی شناسایی و جمع‌کردن صاحب‌منصبان اردو مورد اعتماد خود بود. پس از کسب اعتماد آن‌ها را به پست‌های مورد نظر نصب نموده و از ایشان کار می‌گرفت.

چنانچه زمانی‌که به‌صفت رئیس ارکان قول اردوی مرکزی تعیین گردید، دیری نگذشت که بدون مشوره‌های قوماندانان فرقه حتی قوماندان قول اردو مرکز، به تغییرات و تعیینات روسای ارکان فرقه‌ها، غند‌های داخل تشکیل بعضی قوماندانان کندک‌ها حتی تولی‌ها مبادرت ورزید و به‌خصوص در تعیین مدیران استخبارات فرقه‌ها و قول اردوی مرکز، شخصاً تصمیم می‌گرفت.

در این‌جا می‌توان به‌طور انگشت‌نما از نظامیان معتمد سردار عبدالولی که در تمام اردوی وقت مشهور بودند، نام برد. چند نفر از ایشان در اردو به‌یک نام دیگر نیز شهرت پیدا نموده بودند، اگر آن‌ها را با آن نام شهرتی تذکر می‌دهم به‌همین علت شهرت ایشان است:

    - مرزا وزیر
    - نعیم‌شاه خان
    - عاقل‌شاه خان
    - ظریف‌خان مشهور به «فرعون»
    - رحمت‌الله مشهور به «بروت»
    - جان‌نثار خان لوگری مشهور به «مـُـضِر»
    - قاسم‌خان لوگری
    - خواجه حبیب‌الله مشهور به «بالدار»
    - شاه‌محمود خان وردک
    - سلیم‌خان مشهور به «هندو»
    - میرزامحمد خان مشهور به «شخک»
    - شاه‌نور مشهور به «دزد»
    - عمراخان مشهور به «دیوانه»
    - نواب‌خان مشهور به «سوتی»
    - خیرالدین‌خان منگل

وغیره وغیره، در پست‌های کلیدی یا در رأس قطعات و جزوتام‌های داخل تشکیل قوای مرکز و شعبات مهم گماشته شده بودند.

در ارتباط با قضایای سوم عقرب ١٣۴۴ عرض شود، که ۵ و یا ٦ روز پیشتر، به تمام قطعات مرکزی امر احضارات داده شده بود. و به قطعات و جزو تام‌هایی که وظایف‌شان پیش از پیش به‌روی پلان تعیین و ترتیب گردیده بود، احضارات درجه یک داده شد. از فرقۀ ٧ ریشخور که خودم در آن‌جا اجرای وظیفه می‌نمودم، چنین اطلاع داشتم که این قطعات مؤظف شدند:

    ١- غند ٣٨ که قوماندان آن عمراخان مشهور به «دیوانه» بود.
    ٢- قطعۀ کشف که در آن وقت یکصد (١٠٠) رأس اسپ در تشکیل داشت، با جزوتام‌های مخابرۀ قطعه کشف. قوماندان آن عبدالکریم «بروت» بود.

به‌تاریخ دوم عقرب پلان جابه‌جا شدن قطعۀ ٣٨ و قطعۀ کشف، وسایل و وسایط مخابره از قوماندانی قوای مرکز به فرقه رسید. زمانی که مدیر اوپراسیون فرقه آن‌را نزد قوماندان فرقه آورد، اخیرالذکر هدایت داد، که رئیس ارکان فرقه، قوماندان غند ٣٨ و قوماندان قطعۀ کشف با آمرین اوپراسیون آن‌ها، با آمر استخبارات فرقه، آمر مخابره فرقه و غند به اطاق کنفرانس فرقه بیایند، تا از پلان عملیات و جابه‌جا شدن و محل قطعات و جزوتام‌های خود مطلع گردند.همه به‌ساعت معینه حاضر شدند و از طرف مدیر اوپراسیون فرقه پلان برای‌شان تشریح گردید. تشریحات او از طرف مؤظفین یادداشت می‌شد. در آخر پلان‌هایی که از طرف قوای مرکز تعیین و رسم شده بود، برای مسؤولین داده شد. در پلان ساعت حرکت قطعه نیز تذکار داده شده بود و ضمناً هدایت داده شده بود که از آوردن سلاح‌های ثقیله داخل تشکیل خودداری گردد. یعنی انتقال آن را منع قرار داده بود.

فردای آن‌روز آمادگی‌ها، که سوم عقرب بود، ساعت ٨ صبح زمانی که به فرقه رفتم، واقف شدم که قطعات مورد نظر صبح وقت همان‌روز، فرقه را ترک و به‌طرف وظیفه رفته‌اند.

ساعت ١١ پیش از ظهر روز سوم عقرب، قوماندان فرقه برایم هدایت داد که به‌مدیر اوپراسیون تلفون کنم که پلان قطعات را با خود گرفته نزدم بیاید، موتر نیز آماده باشد که به‌طرف شهر می‌رویم. همان بود که من و مدیر اوپراسیون با قوماندان مرحوم صدیق‌خان، به‌طرف شهر حرکت کردیم.

زمانی‌که در سرک دارالامان داخل شدیم، از دور دیدم که موتر سردار عبدالولی که همیشه از آن استفاده می‌کرد و موتر لندور پسته‌ای رنگ بود، متصل موزیم کابل به‌حالت توقف قرار دارد. چندین عراده وسایط دیگر با جمعی از صاحب‌منصبان در آن‌جا جمع‌شده بودند.

زمانی‌که آن‌جا رسیدیم، تقریباً در ده متری موتر عبدلولی توقف کردیم. قوماندان صدیق‌خان از موتر پیاده شد و نزد سردار عبدالولی رفت. من و مدیر اوپراسیون و دریور موتر از موتر پیاده شده، منتظر قوماندان فرقه بودیم. بعد از سپری شدن ١٠ یا ١۵ دقیقه قوماندان فرقه بازگشت و در داخل موتر به مدیر اوپراسیون گفت که از قطعات مربوط فرقه دیدن می‌کنم.

وقتی به سه‌صد متری عمارت شورا رسیدیم ، معلوم می‌شد که سرک از مظاهره‌چیان پُر شده بود. ما از راه کارتۀ ٣، پُل سرخ، به‌جوار پوهنتون حرکت کردیم. ابتدا در جوار کارتۀ سخی، افشار، پیش‌روی سیلو، ده بوری، و پل سرخ و بعضی نقاط دیگر غند ٣٨ جابه‌جا شده بودند که از آن‌ها دیدن به‌عمل آوردیم. بعد از قطعۀ مخابره و قطعۀ کشف که در نزدیک موزیم کابل اخذ موقع نموده بودند، دیدن کردیم. قوماندان فرقه هدایات مختصر به آمرین آن‌ها صادر نمود، تا دوباره به فرقه برگشتیم.

قابل یادآوری است زمانی‌که در نزدیکی سردار عبدالولی رئیس ارکان قوای مرکز بودیم، اکثریت صاحب‌منصبان معتمد او در اطرافش ایستاده بودند.

بعد از ظهر، ذریعۀ مخابره به فرقه اطلاع رسید که مظاهره‌چیان می‌خواهند داخل تعمیر پارلمان گردند و به‌خاطر جلوگیری از آن‌ها هدایت داده شده تا فیرهای هوایی صورت بگیرد.

به‌نظر این‌جانب، چون شخصاً سردار عبدالولی عملیات را اداره می‌کرد و دیگر کسی نبود که از چنان صلاحیتی برخوردار باشد، به‌طور یقین گفته می‌توانم که امر فیر بالای مظاهرچیان از طرف شخص او صادر شده است.

بعدتر راپور مواصلت کرد که مظاهره‌چیان ترک موضع کرده و به هر طرف پراگنده شده اما، اکثر آن‌ها به‌طرف خانۀ داکتر یوسف‌خان رفتند که توسط قوای امنیتی متلاشی گردیدند. به اساس آن راپور، چند نفر به قتل رسیده و چندین تن زخمی شده بودند.

شام همان‌روز، زمانی که خانه رسیدم، از طرف مرحوم اکبرجان پسر کاکایم، اطلاع یافتم که تعداد زخمی‌ها بسیار زیاد بوده است. اکبرجان متعلم لیسۀ حبیبه و رفیق روح‌الله بارکزی بود. گفته شد که روح‌الله بارکزی از ناحیۀ پای زخمی شده و در شفاخانۀ گندنا (پسانتر ابن‌سینا نامیده شد) بستر است. چند روز بعد که روز جمعه بود، من و اکبرجان به‌عیادت او رفتیم. به مجرد داخل‌شدن به دهلیز شفاخانه، دیدیم که تمام دهلیز شفاخانه از زخمی‌ها پُر است و در جمله روح‌الله نیز در آن‌جا در چپرکت خوابیده بود. مرمی تفنگ در ناحیۀ ران پای چپ او اصابت نموده بود به این لحاظ با وجود تداوی مداوم، در وقت راه رفتن از ناحیۀ پای شکایت داشت.

برای مزید معلومات‌تان در بارۀ روح‌الله بارکزی، اطلاعات و خاطرات او، نمرۀ تلفون او را برای شما می‌نویسم. فرزند عبدالرحیم‌خان است که به لقب ترجمان شهرت داشت و در کارتۀ ۴ سکونت ایشان بود. ما دوستان او را همیشه پلار خطاب می‌کردیم. روح‌الله فعلا در امریکا سکونت دارد...[٣۱]


[٢٦]- دوکتور عبدالله محمودی

آن روز (سوم عقرب) بر اساس دیدار شخصی من و داکتر‌ هادی محمودی باهم بودیم. گرچه سازمان جوانان تأسیس شده بود ولی ما دو تن بدون استیذأن سازمان روانۀ مظاهرۀ خودبه‌خودی شدیم.

به‌طرف شهر و بازار رفتیم. تعدادی سراسیمه و هیجانی را در نزدیکی سینمای پامیر دیدیم. چند تن جوانان فریاد زدند که مردم خبر ندارید؟ یک تعداد دوستان ما را در ماموریت کارتۀ ۴ حبس کرده‌اند.‌ هادی‌خان با تأثیرپذیری از صحبت آن‌ها و موافق احساسات جمع، سخنرانی کرد. تعداد جمعیت اندکی بیشتر شد، کسانی می‌گفتند که برویم ماموریت و محبوسین را رها کنیم. در نزدیکی پُل باغ عمومی، محمدطاهر بدخشی پیدا شد. او گفت که مظاهرۀ مسالمت‌آمیز ما ختم شد. یک تعداد مخالفت کردند که چگونه مسالمت‌آمیز است که بچه‌ها را محبوس کرده‌اند. رفتیم طرف ماموریت پولیس کارتۀ ۴ که البته در نزدیکی‌های آن خانۀ داکتر محمدیوسف‌خان قرار داشت. نیروهای نظامی مانع شدند. برای آن‌ها گفته شد که دوستان ما محبوس شده‌اند، می‌خواهیم بدانیم که گناه آن‌ها چیست؟ پولیس‌ها و نیروی نظامی جواب بسیار خشن دادند. به‌دنبال آن فیر هوایی شروع شد. در سمت دیگر لین‌های برق جلب توجه می‌کرد که در اثر این فیر‌ها یک لین برق گسسته و به زمین افتاد. گریز گریز و سراسیمگی بیشتر شد. جوانانی را دیدیم که خون‌آلود بودند و یک جوان به زمین غلطیده بود که روی پُر خون داشت. ما دو نفر و یک شخص دیگر که همراه او بود، مصروف دیدن نبض او در قسمت دست و گردنش شدیم. مرمی در روی او اصابت نموده بود. هر طرف می‌دیدیم که اگر یک موتر شخصی و یا تکسی کمک کند تا او را به شفاخانه انتقال بدهیم. از روی تصادف رانندۀ موتری ایستاده شد که دیدیم داکتر صاحب عزیزالله سیدالی است. موضوع را پرسید. جوان خون‌آلود را با موتر داکتر صاحب سیدالی به‌طرف شفاخانۀ علی‌آباد بردیم. داکتر سیدالی فعلاً در اطریش می‌باشد، اگر خواسته باشید، شما می‌توانید با ایشان نیز تماس بگرید.

در شفاخانه رسم بود که اول موضوع و آورنده و جزییات ثبت شود. با نام دیگری این کار را خلاص کردیم که واقعاً وقت‌گیر بود. در این وقت داکتر صاحب مولانا عبدالحمید رحیمی پیدا شد. برایم گفت عبدالله برو از این‌جا که پولیس‌ها آمده‌اند. بعدتر خبر شدم که آن جوان در همان لحظات جان داده است.[٣٢]


[٢٧]- سلطان‌علی کشتمند

«در اکتوبر ١٣٦۵، رويدادی مهم سياسی در کشور رخداد که معروف به حادثۀ سوم عقرب است. در اين روز (٢۵ اکتوبر) تظاهرات مسالمت‌آميزی پيرامون پارلمان نوتأسيس به راه افتاد، ولی حکومت دچار دستپاچگی شد و نيروهای معينی از محافل حاکمه با اعمال خشونت بيجا آن‌را به حادثه خونينی مبدل ساختند. در اين روز حکومت، بدون هيچ‌گونه مجوز قانونی و بدون موجب، صرف بر پايۀ يک انگيزۀ نادرست سياسی و بدون ملاحظات و سنجش‌های قبلی عواقب آن، شماری را که من نيز در آن ميان بودم، بازداشت کرد. در حالی‌که دوکتور محمديوسف صرف با اندک نرمش سياسی و دلجویی محصلان، می‌توانست به‌سادگی از سقوط حکومت خود جلوگيری نمايد. ولی محمدهاشم ميوندوال که مترصد اوضاع بود، به‌جای وی از آن وضع خيلی خوب بهره‌برداری نمود. در هر حال، پس از چند روز محدود، در نتيجۀ مقاومت شديد محصلان و خواست عمدۀ ايشان برای آزادی زندانيان و تغيير حکومت، من همراه با ديگران از زندان آزاد شدم...

... اين‌که چرا ما دو تن را دستگير نمودند معلوم نگرديد، زيرا ما نه محصل بوديم و نه از اشتراک‌کنندگان فعال تظاهرات. ولی شايد به‌دليل اين‌که اعضای کميته مرکزی حزب جديدالتشکيل دموکراتيک خلق بوديم و همچنان شخصاً دوکتور محمديوسف و انجنير محمدحسين مسأ (قبلاً معين و برای مدتی وزير معادن و صنايع و اخيراً در آن‌زمان، وزير امور داخله) ما را می‌شناختند.

همچنان درعين زمان بدون دلايل موجه يک تن محصل - عبدالبصير رنجبر و يک‌ تن استاد - انجنير محمدعثمان را نيز زندانی ساختند...»[٣٣]


[٢٨]- احسان واصل


محترم نصير مهرين سلام‌های گرم مرا بپذيريد. من يکی از علاقمندان و خوانندۀ نوشته‌های شما هستم و ضمناً عدم جانبداری شما در نوشته‌ها و عملکرد‌های شما برای من خيلی‌ها باارزش بوده است. به‌گونۀ مثال موضع‌گيری شما در سال ٢٠٠٠، در اجتماع اهل قلم در سالون فلامنگو، در‌ هامبورگ آلمان.

محترم مهرين، من نويسنده نيستم و اکنون در صفحۀ (خاطره‌ها - فيسبوک) با دوستان در ارتباط هستم، نوشته شما در بارۀ سوم عقرب، مرا واداشت تا اين موضوع را به‌حيث يک خاطره در قيد قلم آورده و برای شما ارسال کردم.

با عرض ادب و احترام
احسان واصل
٢٠١٣/٠٣/١٣

۳ عقرب ۱۳۴۴: سوم عقرب بود، معمولاً بايد ساعت هشت صبح در مکتب حاضر می‌بودم و از آنجا با دوستان قرار گذاشته بوديم که به شورا برويم، ولی پوليس سرک دارالمان را از قسمت سرک سرای غزنی مسدود کرده بود.

متعلمين ليسه حبيبيه و يکی دو معلم را ديدم که اجازه نمی‌دادند تا به مکتب داخل شوند، در وازۀ ليسۀ حبيبيه را پوليس مسدود نموده بود نه داخل و نه خارج‌شدن اجازه می‌دادند. اين موضوع را بعداً همصنفی‌ها و معلمين گفتند، به‌همين منظور هم بود که تمام حرکات عساکر و فير به‌طرف مکتب و لت‌وکوب معلمين و متعلمين را به‌چشم‌سر ديده بودند. يک تعدادی که اشتراک نمودند در اثر برخوردهای شاگردان و آمدن يک تعداد از شورا طوری که محترم وطندوست نوشته‌اند، از بالای ديوار‌ها و جنگ‌وگريز در مظاهره بعداً اشتراک نمودند. همچنان پوليس موترهای وکلا را که به شورا می‌رفتند تلاشی می‌نمودند، نمی‌دانم وکلا کارت داشتند و يا کدام سند ديگر که پوليس تنها آن‌ها را اجازه می‌داد و نفر همراه را پايين می‌کرد، اين عمل پوليس در آن وقت خود انگيزۀ شده بود به جاروجنجال. حالا از مکتب صرف‌نظر کرده بودم زيرا درس شروع شده بود. در ضمن گفتگو و جاروجنجال با پوليس و صاحب‌منصبان آن‌ها بوديم که موتر جيپ روسی که مرحوم مير علی گوهر، وکيل غوربند و پدرکلان سيد شريف همصنف ما که با او شناخت داشتم، رسيد، دروازه موتر را باز کرديم برايش گفتيم که ديروز فيصله شده بود که ميکروفون را بيرون می‌کشند و ما را اجازه می‌دهند و حالا پوليس ممانعت دارد، گفت که حالا من رفتم به شورا موضوع را اطلاع می‌دهم. چند لحظه بعد از جانب سرک سرای غزنی موتر سياه حامل مرحوم دکتور يوسف صدراعظم رسيد، درست در همين سه‌راهی که بايد داخل سرک دارالامان شود، توقف کرد متعلمين و محصلين که من فکر می‌کنم تعداد ما از ٣٠ تا ۴٠ نفر تجاوز نمی‌کرد، دور موتر را گرفتند مرحوم دکتور يوسف شيشۀ موتر را پايين کرد. يکی از محصلين موضوع را مختصر برايش گفت من که در طرف ديگر موتر بودم درست نشنيدم ولی از ديگران شنيدم که موصوف هم گفت که می‌روم ببينم چه گپ است. اجتماع پوليس، توقف موترها يک‌تعداد نظاره‌گر‌ها در اطراف سرک و اکنون تعداد ۴٠-۵٠ نفر با سروصدا و موجوديت موتر صدراعظم در آن‌وقت وضعيت را فوق‌العاده ساخته بود. هنوز حرف مرحوم دکتور يوسف تمام نشده بود که پوليس با يک حالت غيرعادی که يقينناً همان وقت و عاجل تصميم گرفته بودند هجوم آورده دور و پيش موتر را خالی و موتر به‌سرعت از محل دور شد. همين حالت خشم تجمع‌کننده‌گان را به‌بار آورد و در دو نقطه سرک برخورد با پوليس صورت گرفت يکی از آن چهره‌ها مرحوم محمدشاه بکسور (بعدها در يک مسابقه در دانشگا کابل بر اثر ضربه طرف مقابل وفات کرد) به‌يادم است که با پوليس درگير بود در اثر همين برخورد‌ها سروصدا را شنيدم که پوليس‌ها می‌گفتند تنفگچه را زدند! و ما را از سرک به پياده‌رو مقابل حجاری‌ونجاری راندند و به اصطلاح پيش کردند سروصدا زياد شد که بايد به‌طرف پوهنتون برويم. در اين هنگام تعدادی هم از طرف شورا رانده شده بودند به ما پيوسته بودند، به‌طرف پوهنتون نه از سرک دارالامان بلکه از سرک نهردرسن (عقب سرک دارالامان) به‌شکل دوش راه افتاديم در بين راه شعار‌های مرگ بر پوليس هم داده شد. قبل از رسيدن به پوهنتون همه داخل ليسۀ غازی شديم، زنگ مکتب که در داخل دهليز بود توسط تظاهرکننده‌گان به‌صدا درآمد تعداد زياد شاگردان ليسۀ غازی با ما يکجا شدند و جانب پوهنتون روان شديم.

وقتی از سرک اساسی مقابل دارالمعلمين داخل سرک فرعی به‌سمت پوهنتون شديم تعداد زياد محصلان در پيشروی دانشگاه ساينس و طب جمع‌شده بودند که فکر می‌کنم جوانی‌که عضو جمعيت خلق بودند و يا اين‌که از روی احساسات بدون توقف در ليسه غازی به پوهنتون رسيده و خبر داده بودند زيرا حينی‌که ما رسيديم تعداد بيشتر شد و اولين کسی که بالای يک موتر بالا شد و صحبت کرد شاهپور بود که بعدها رهبری گروپ ساما را داشت (من او را می‌شناختم زيرا در صنف هشتم با ما همصنف بود و بعداً شنيدم به يکی از ولايات رفته بود). محصلين با جمعی که آمده بودند به‌سمت شورا حرکت کردند، چون هنوز گروپ‌های سياسی ديگر تشکل پيدا نکرده بودند جمعيت خلق هم انشعاب نکرده بود همه متحدانه به حرکت افتاده بودند ولی واقعيت اين است که هنوز تعداد زياد اشتراک‌کننده‌گان نمی‌فهميدند که چه می‌گذرد، کجا می‌رويم و چرا می‌رويم. (مقصد من تودۀ که روان بود، است) ولی بعد‌ها فهميده شد که دولت سخت ترسيده بود. زمانی‌که از دهمزنگ داخل سرک دارالامان شديم انسان می‌فهميد که چه تعداد بزرگی در اين مظاهره اشتراک دارد و به‌سمت شورا در حرکت است که يقيناً سردار ولی را ناآرام ساخته بود. خارجی‌های که در آی سی ای در جوار ليسه حبيبيه کار می‌کردند توسط موترهای خود به قصد منازل‌شان برآمدند و دست‌های خود را از کلکين موتر بالا گرفته و موتر را آهسته حرکت می‌دادند. قسمت پيشروی مظاهره تقريباً پيشروی ليسۀ حبيبيه بود که هنوز با پوليس مسدود بود و قسمت اخير تا سرک نهردرسن و پستر از آن در مجموع عرض سرک. من در قسمت سه‌راهی سرک دارالامان و سرای غزنی بودم که آواز بلند يک عراده موترسايکل کجاوه دار را شنيديم که يک صاحب‌منصب پوليس سوار بود می‌خواست به‌شدت و سروصدا صف مظاهرکننده‌گان را شق کند و بگذرد اما کجاوه موترسايکل به چند بايسکل محصلين که با خود حمل می‌کردند، گير کرد و در همين قسمت سه سرکه جابه‌جا ايستاد، اين‌جا بود که خشم جوانان اوج گرفت زيرا چند بايسکل از بين رفته بود و دست‌وپای يکی دو نفر زخمی شد و از همه بدتر در بين افغان‌های خشمگين، و اين سرزوری بی‌جا آن‌هم در مظاهره‌ای که بعد از سال‌های طولانی دارد آغاز می‌شود، به اين ترتيب، هنوز صاحب‌منصب پوليس وقت نيافته بود که پا را بگرداند و پياده شود که سنگی به پيشانی‌اش طوری خورد که عکس‌العمل‌اش برامده‌گی پيشانی با فوران خون بود، هنوز نفر پرتاب‌کننده اول را نديد که سنگ‌های پيهم سروپيشانی‌اش را غرق خون کرد. دو سه نفر که يکی‌شان همين محترم اسد رهياب است به‌ياددارم که با سروصدای (نزنيد، نزنيد) توأم با گريه سر دادند. هنگامی‌که صاحب‌منصب را کمک کردند و در درخت پياده‌روی تکيه دادند و نکتايی‌اش را شُل کردند، از سر آن بيچاره دست کشيدند و توجه ما را به‌صحبت محترم سلطان‌علی کشتمند، مرحوم طاهر بدخشی که بر بالای چار تراش‌های فابريکه حجاری و بتون برآمده بودند، جلب کردند. من از صحبت‌شان چيزی به‌ياد ندارم زير ميکرفونی وجود نداشت و سروصدا هم فراوان .بعد از آن رهبری مظاهره سمت يافت محترم سلطان‌علی کشتمند، مرحوم طاهر بدخشی، محترم داکتر عثمان و يک تعداد ديگر از محصلين دانشگاه کابل که بعدها از کادرهای حزب د. خ. ا. و حزب وطن و دموکراتيک نوين (شعلۀ جاويد) بودند در پيشاپيش مظاهره قرار گرفتند. مطالب ديگر که به شهر از راه گردنه سخی رفتيم و در بازگشت با پرتاب بم‌های گاز اشک‌آور روبرو شديم در نوشته‌های مختلف آمده است ولی مطلب را که من می‌خواهم بگويم اين است که چند روز بعد که به مکتب رفتم (چند روز رخصت بوديم) تمام شيشه‌های مکتب از فير مرمی ريخته بود و کسانی‌که در صنف‌ها مانده بودند گفتند که افراد اردو به امر و قومانده سردار ولی که قوماندان قوای مرکز بود بالای مکتب فير می‌کردند، ديوار‌ها همه داغ داغ شده بود، معلمين را لت‌وکوب نموده بودند در ساعت فیزيک محترم عبادی مدير ليسه که معلم فیزيک ماهم بود در درس به‌زور آورده شده بود؛ ولی به‌مشکل حرکت می‌کرد و به‌مشکل حرف می‌زد.

اين بود چشم‌ديد من از آغاز مظاهره سوم عقرب ۱۳۴۴ که از همان آغاز آن از ساعت هشت صبح الی اخير مظاهره در سرک‌های کارته چار و ماموريت سمت، پوهنتون، راهپيمايی از گردنه سخی، دوباره آمدن از راه پل آرتل و فردای آن چارم عقرب اشتراک در جنازه حسن خياط در عقب مسجد اخير جاده و مداخله بازهم پوليس که برايتان نوشتم.[٣۴].


[٢۹]- عبدالحمید مبارز

«دکتور محمدیوسف‌خان در یک فضایی حکومت جدید را تشکیل داد که اکثریت اعضای ولسی‌جرگه را طرفداران استاد خلیل‌الله خلیلی تشکیل می‌داد، استاد خلیلی از مخالفان سرسخت سید قاسم رشتیا بود، و دکتور یوسف، رشتیا را از شخصیت‌های با صلاحیت سیاسی می‌دانست و می‌خواست تا وی را در حکومت دوم به‌حیث معاون صدارت و وزیر مالیه شامل سازد. ولی فضای ولسی‌جرگه را مخالف یافت. یک شب قبل از تشکیل جلسه عمومی ولسی‌جرگه با تعدادی از نمایندگان به‌شمول ببرک و اناهیتا (البته با این دو نفر طور خصوصی) تماس گرفت ولی نتوانست از هیجان نمایندگان بکاهد و بداشتن اکثریت اطمینان پیدا کند. بنا به تحریک خودش تعدادی از محصلان فاکولتۀ حقوق در روز دوم عقرب قبل از آن‌که وزرا داخل تالار جلسه شوند، به این دلیل که ولسی‌جرگه فیصله کرده است تا جلسۀ رأی اعتماد علنی باشد، تمام کرسی‌ها را اشغال کرده بودند. و برای وکلا در داخل تالار جای نبود بناً جلسه صورت نگرفت و در همین تالار به فعالیت‌های سیاسی برخلاف حکومت می‌پرداختند. نینواز وکلأ را بر ضد حکومت محمدیوسف تحریک می‌کرد. یک‌نفر به‌دیوار احاطه شورا در حالی‌که کاغذ طومار مانند را در دست داشت بلندشده به قرائت طومار که سراپا انتقاد شدید علیه سید قاسم رشتیا بود می‌پرداخت و به وی اتهامات زیادی را وارد می‌ساخت. بعدها غلام‌سخی حسابی که یکی از کاندید‌های رقیب میر محمدصدیق فرهنگ در انتخابات بود و عقیده داشت که رشتیا در انتخابات به‌طرفداری برادرش مداخله کرده برایم گفت که «برای آن شخص مبلغ پنج‌هزار افغانی داده بود، تا در آن‌روز و در آن‌جا آن اتهامات را به رشتیا وارد کند تا دکتور محمدیوسف نتواند رشتیا را وارد کابینه بسازد.

... جلسۀ رای اعتماد که صبح روز سوم عقرب صورت می‌گرفت سری اعلان شد...

محصلان به پولیس فشار می‌آوردند که داخل شورا شوند ولی قوای امنیتی آن‌ها را ممانعت می‌کند. و تظاهرکنندگان طرف خانۀ دکتور یوسف حرکت می‌کنند و قوای امنیتی ممانعت می‌کند. مگر تظاهرکنندگان دیگر با تعداد شاگردان معارف زیاد شده به ممانعت قوای امنیتی اعتنأ نمی‌کند. و قوای امنیتی فیر اخطاری هوائی می‌کند سود نمی‌بخشد. تظاهرکنندگان بیشتر هیجانی می‌شوند به پیشرفت‌شان ادامه می‌دهند و فیر زمینی می‌نمایند و در نتیجه دلجان خیاط که یک پرچمی بود کشته می‌شود و دو نفر دیگر زخمی می‌گردند که زخمی‌ها توسط پوهاند کرام‌الدین کاکر در شفاخانه علی‌آباد پانسمان و رخصت می‌گردند...»[٣۵]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط نصیر مهرین برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- نخستین منبع اطلاع من از رویداد سوم عقرب.
[٢]- عبدالرؤوف ترکمنی، سرگذشت ع. نقابدار، یک برگ از سیاست، کابل: مطبعۀ دولتی، ص ٢٦٠.
[٣]- سید امیرشاه حسن‌یار و کرونولوجی جنبش دانشجویی افغانستان، مجتمع جامعۀ مدنی افغانستان (مجما)
[۴]- میر عنایت‌الله سادات، افغانستان سرزمين حماسه و فاجعه، صص ١٢٢–١٢٣
[۵]- نامۀ توضیحی جناب میر عنایت‌الله سادات، در پاسخ به‌پرسش نگارنده (نصیر مهرین).
[٦]- «سیربین» یا به گفتۀ عوام «سیل‌بین» به‌معنای «تماشاگر» یا «تماشاچی» است. (مهدیزاده کابلی)
[٧]- احمد ساغری،‌ هامبورگ - جمهوری فدرال آلمان، یادداشتی برای نگارنده (نصیر مهرین).
[٨]- خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا، صص ٢٨۴-٢٨۵
[۹]- میر محمدصدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ اول، جلد اول، ص ۵٠۴
[۱٠]- داکتر شیراحمد نصری حقشناس، ص ٢٧٣.
[۱۱]- سید شمس‌الدین مجروح، سرگذشت من، صص ١۴٧-١۴٨.
[۱٢]- صحبت جناب داکتر سید عبدالله کاظم. با نگارنده (نصیر مهرین).
[۱٣]- داکتر سیدعبدالله کاظم، یک بررسی تحلیلی ...، ص ٢٩٠، کلمۀ قبول در متن اصلی و قلمی است، اما، هنگام تهیۀ کتاب از تایپ بازمانده است، نامه جناب داکتر سید عبدالله کاظم عنوانی نگارنده (نصیر مهرین).
[۱۴]- محمدنجیم آریا، چه گفتند و چه نوشتند؟، جریدۀ مساوات، شمارۀ ٢٧ سال سوم، ٧ عقرب سال ١٣۴٨.
[۱۵]- م. هـ. میوندوال، روز جوانان، جریدۀ مساوات، شمارۀ ٢٧، تاریخی ٧ عقرب، سال ١٣۴٨ خورشیدی. تذکر جناب ولی آریا که در پیشانی کاپی جریدۀ مساوات، نوشته است: به قلم میوندوال.
[۱٦]- انجنیر عزیز جرأت، طی نامه به نگارنده (نصیر مهرین).
[۱٧]- داکتر محمداکر م عثمان، کوچۀ ما، چاپ اول، جلد اول، صص ۴١٨-۴٢٠
[۱٨]- کوچۀ ما، جلد اول، ص ۴٣٠-۴٣١. شایان یادآوری است که هنگام پرسش از معلومات جناب داکتر محمداکرم عثمان پیرامون رویداد سوم عقرب، به آن‌چه که در کتاب «کوچۀ ما» نگاشته است، اشاره نمود. از این‌رو، اقتباس از «کتاب کوچۀ ما» را به‌رغم صورت داستانی موضوع، به‌عنوان برداشت ایشان از آن رویداد، آورده‌ام. (نصیر مهرین)
[۱۹]- سردار عبدالولی در آن هنگام (سوم عقرب ١٣۴۴) قوماندان قوای مرکزی نبود، بلکه سمت رسمی وی ریاست ارکان آن قوا بود. در این‌جا با حدود و ثغور صلاحیت او که بالاتر از صلاحیت قوماندان قوای مرکزی بود و اظهر من‌الشمس است؛ و حتا در امور حکومتداری مداخله می‌نمود، روبرو می‌شویم، اشاره به ضرورت تصحیح مقام او به این ادعا که او دارندۀ صلاحیت بالاتر بود، صحه می‌گذارد. (نصیر مهرین)
[٢٠]- صباح‌الدین کشککی، دهۀ قانون اساسی، صص ۴٦-۴٧
[٢۱]- عبدالصمد غوث، سقوط افغانستان، ص ١۵٣
[٢٢]- «تاریخ نوین افغانستان»، ضمیمۀ «حقیقت انقلاب ثور»، ص ٣۴، (١٣٦٠/١٢/٢٠.
[٢٣]- داکتر لطیف طبیبی، نامه به نگارنده (نصیر مهرین)
[٢۴]- معراج امیری، نامه به نگارنده (نصیر مهرین)
[٢۵]- محمدحسن شرق، کرباس‌پوشان برهنه‌پا (خاطرات دوکتور محمدحسن شرق از ١٣١٠ تا ١٣٧٠هـ.ش)، پشاور: مرکز نشراتی میوند
[٢٦]- عظیم شهبال، یادنامۀ محمدطاهر بدخشی، کابل: سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان، ١٣٦٩، ص ٨٩.
[٢٧]- بیانیۀ محبوب‌الله کوشانی، منشی اول کمیتۀ مرکزی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان، کابل: سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان، سوم قوس ١٣٦٨، ص ٦.
[٢٨]- سید‌هاشم صاعد، درنگی بر برخی دریافت‌ها و رویدادهای افغانستان در قرن بیستم، به‌کوشش سید ولید صاعد، پاریس - فرانسه، اگست ٢٠٠٩، ص ١٣۵.
[٢۹]-دستگیر پنجشیری، یادی از روز سوم عقرب ١٣۴۴ خورشیدی و روز جوانان وطن، سایت سپیده‌دم، ٢٠١٠/١٠/٢٩.
[٣٠]- شهرت ننگیال، پخوانی پاچا، محمدظاهر شاه، پشاور - پاکستان: مرکز نشراتی میوند، ترجمه از متن پشتو
[٣۱]-جنرال محمدنبی نایب‌خیل، نامه به نگارنده (نصیر مهرین)
[٣٢]- صحبت تلفونی با جناب داکتر عبدالله محمودی
[٣٣]- سلطان‌علی کشتمند، یادداشت‌های سیاسی و رویداد‌های تاریخی، ناشر نجیب کبیر، چاپ اول - ٢٠٠٢، صص ١١٢، ١١٣ و ١١٧.
[٣۴]- احسان واصل، نامه به نگارنده (نصیر مهرین)
[٣۵]- عبدالحمید مبارز، تحلیل واقعات سیاسی افغانستان از ١٩١٩-١٩٩٦، چاپ پشاور، ص ٢٧٣.