[۱] هر یک به خانهٔ خود بازگشت.
[٢] نگارنده و یعقوب و یوحنا برادرش با مادر یسوع به سوی ناصره رفتند.
[۳] اما شاگردانی که از خدای نترسیدند، پس شبانه رفتند و جسد یهودا را دزدیده و پنهان نموده، اشاعه دادند که یسوع برخاست.
[۴] اضطرابی به سبب این، اتفاق افتاد.
[۵] سپس رئیس کاهان فرمان داد تا کسی از یسوع ناصری سخن نراند؛ اگر نه زیر شکنجه لعنت خواهد شد.
[٦] پس بیداد بزرگی حاصل شد و بسیاری سنگسار شدند و بسیاری چوب خوردند و بسیاری نفی بلد شدند؛ زیرا ایشان در این امر ملازمت خاموشی ننمودند.
[٧] خبر به ناصره رسید که چگونه یسوع، که یکی از اهل شهرشان بود، بعد از آن که روی دار مرده بود برخاسته است.
[٨] پس نگارنده از مادر یسوع التماس کرد که راضی شود و دست از گریه بردارد؛ زیرا پسرش برخاسته؛ پس همین که مریم عذرا این بشنید، گریهکنان فرمود: باید به اورشلیم برویم تا از پسر خود سراغ گیرم.
[۹] زیرا من هر گاه ببینمش با چشم روشن میمیرم.
[↑] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-