[۱] پس عذرا با نگارنده و یعقوب و یوحنا در آن روزی که فرمان رئیس کاهنان صادر شده بود، به اورشلیم بازگشت.
[٢] عذرا که از خدای میترسید به کسانی که همراه او بودند وصیت فرمود که پسر او را فراموش کنند، با این که میدانست فرمان رئیس کاهنان ظلم است.
[۳] چه اندازه هر یک متألم شدیم،
[۴] خدایی که مطلع به دلهای مردم است میداند که ما هلاک شدیم از تأسف بر مرگ یهودا که ما او را یسوع، معلم خود پنداشتیم و میان تمنای این که او را دوباره ببینیم هلاک شدیم.
[۵] فرشتگانی که حراستکنندگان مریم بودند به آسمان سوم صعود نمودند؛ آن جایی که یسوع در صحبت فرشتگان بود و به او هر چیزی را حکایت نمودند.
[٦] از این رو یسوع از خدای خود درخواست نمود که او را توانایی بدهد تا مادر و شاگردانش را دیدار نماید.
[٧] پس خدای رحمان چهار فرشتهٔ مقرب خود را، که ایشان جبرئیل و میخاییل و رفاییل و اوریل باشند، امر فرمود که یسوع را به خانه مادرش حمل نمایند.
[٨] پس او را در آن جا سه روز متوالی حراست نمایند.
[۹] نگذارند کسی او را دیدار کند، جز کسانی که به تعلیم او ایمان آوردهاند.
[۱٠] پس یسوع در حالتی که فرا گرفته شده بود بر فروغ، به غرفهای که در آن مریم عذرا با دو خواهرش و مرتا و مریم مجدلیه و لعازر و نگارنده و یوحنا و یعقوب و پطرس اقامت داشتند فرود آمد.
[۱۱] پس همه به روی درافتادند از شدت جزع، که گویا مردگانند.
[۱٢] پس یسوع مادر خود و دیگران را از زمین بلند نموده، فرمود: «مترسید؛ زیرا من همان یسوع هستم.»
[۱۳] «گریه مکنید؛ چه من زندهام، نه مرده.»
[۱۴] پس هر کدام از ایشان زمان درازی دیوانه ماندند، به واسطهٔ حاضر شدن یسوع.
[۱۵] چه، ایشان اعتقاد تمام داشتند که یسوع مرده است.
[۱٦]پس آن وقت عذرا گریهکنان گفت: به من بگو، ای پسرک من، علت چه بود که خدای مرگ تو را پسندید در حالتی که به اقربا و دوستان تو ننگ ملحق ساخت و به تعلیم تو ننگ ملحق نمود و حال آن که به تو قوّت عطا فرمود بر زنده کردن مردگان؟
[۱٧] زیرا هر کس که تو را دوست میدارد، مانند مرده شده.
[↑] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-