جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ بهمن ۵, شنبه

پوزیتیویسم منطقی

از: طیبه بلوردی (عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سیرجان) و زهیر مصطفی بلوردی (كارشناسی ارشد جامعه‌شناسی)

پوزیتیویسم منطقی

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


مقدمه: پوزیتیویسم منطقی یكی از پرآوازه‌ترین مكتب‌های فلسفی سده اخیر است كه صاحب‌نظران بسیاری در پیدایش آن سهیم بوده‌اند. این مكتب علیه مابعدالطبیعه شورش همه جانبه‌ای را سامان داد و در واقع آن را یكسره به دور انداخت، اثبات‌پذیری تجربی را تنها معیار معناداری گزاره‌ها و قضایا دانست و بر این اساس گزاره‌های مابعدالطبیعی را - به‌دلیل آن‌كه قابل اثبات تجربی نیست - فاقد معنا برشمرد.

پوزیتیویسم، اصالت تحصل، تحصل‌گرایی یا اثبات‌گرایی، به‌رغم داشتن ریشه‌های كهن شهرت خود را با نام پوزیتیویسم منطقی به‌دست آورده است و با همین نام دوره‌ای كوتاه از اندیشه فلسفی در مغرب‌زمین را به‌خود اختصاص داده است.


[] پوزیتیو

«پوزیتیو» (بسیار قدیم و متداول) به‌معنای افكاری است كه دارای قطعیت علمی و مابه ازای خارجی باشد[۱] در مقابل آنچه خیالی و فرضی و موهوم باشد غیر اثباتی - غیرپوزیتیو -‌ است.

«به گفته اگوست كنت به كسی اهل تحصل گویند كه زندگی خود را كمتر به‌دست اوهام و خیالات و كمالات مطلوب غیر قابل وقوع و منفی‌بافی سپرده، اوقات خود را بیشتر به افكاری مصروف دارد كه نفع و فایده و ثمره واقعی و عمل آن‌ها ترتب پیدا كند.»[٢]

البته اصالت نفع و فایده اساس تفكر فلسفی پراگماتیستی است ولی فارغ از تفاوت‌های فلاسفه پوزیتیو همه آن‌ها در پنداری بودن و بی‌فایده بودن تمام گزاره‌هایی كه منشأ حسی ندارند، مشترك هستند. امیل لیتره (۱٨٠۱-۱٨۹۱ م) از مقلدان كنت می‌گوید اصل اساسی علم، تحصلی بودن آن یعنی اثبات‌پذیری تجربی است و هیچ واقعیتی به صرف عقلی بودن نمی‌تواند اثبات شود، هر باركه ما در زمینه موجود به استدلال می‌پردازیم، باید مقدمات استدلال ما از تجربه استنباط شده باشد و نه از خصوص ادراك عقلی خودمان.

در هر صورت پس از كنت پیروان و شارحان پوزیتیویسم به‌طور كلی ثبوت هر امری بیرون از تجربه را انكار كردند و شناسایی را به قلمرو فیزیكی منحصر شمرده و گمان كردند تنها به كمك علوم واقع در این قلمرو است كه می‌توانند به پرده برداشتن از معماهای گذشته كه طرفداران ما بعدالطبیعه در جست و جوی حل آن بودند، نایل آیند. «مذهب تحصلی به این معنا است، كه به‌نام «اصالت علم» خوانده شده است. و هواداران این مذهب در سر، این خیال عجیب را می‌پرورانند كه در مورد انسان نیز به تاسیس و تدوین علمی بلاانسان بپردازند.»[٣]

«پوزیتیویسم منطقی نامی است كه بلومبرگ و هربرت فایگل درسال ۱۹٣۱ به مجموعه‌ای از افكار «حلقه وین» داده بودند و البته شكل تحول یافته این مكتب بعدها به‌نام «پوزیتیویسم منطقی» خوانده شد. اصالت تجربه سازوار، اصالت تجربه منطقی، اصالت تجربه علمی و پوزیتیویسم نوین منطقی دیگر اسامی آن است».[۴]


[] تاریخچه

در سال ۱۹٠٧ جمعی از دانشجویان پرشور هر پنج‌شنبه شب در كافه‌ای قدیمی در شهر وین گرد هم می‌آمدند تا درباره‌ی علم و فلسفه بحث و گفتگو كنند آنان به‌شدت تحت تأثیر ارنست ماخ بودند. ماخ كرسی تاریخ و نظریه علم استقرایی در دانشگاه وین را بر عهده داشت و عمده‌ترین كار او پرداختن به تجربه‌گرایی «هیوم» بود.

این انجمن دوستانه در پی آن بود كه حق فیزیك نظری، ریاضیات و منطق را ادا كند و در عین حال از آموزه كلی ماخ - كه می‌گفت علم اساساً توصیف تجربه است - عدول نكند. این گروه جوان را سه تن رهبری كردند، «فیلیپ فرانك»، «هانس‌هان» و «اتونویرات» كه بعدها از اعضای برجسته حلقه وین شدند.

درسال ۱۹٢۱ «هان» كرسی استادی ریاضیات را در دانشگاه وین كسب كرد «فرانك» استاد فیزیك نظری در دانشگاه پراك شد و «نویرات» كرسی هیچ دانشگاهی را به‌دست نیاورد ولی سازماندهی فعالیت‌های دانشگاهی، آموزشی و اقتصادی را بر عهده گرفت.

قدرت و نفوذ «هان» آن‌قدر بود كه توانست دوست خود «موریتس شلیك» را به‌مقام استادی علوم استقرایی (۱۹٢٢) كه جایگاه «ماخ» بود برساند.

شلیك (۱٨٨٢ ـ ۱۹٣٦) با آشنایی با روش‌ها معیارهای پژوهش علوم طبیعی، دچار سرخوردگی از مفاهیم معرفت‌شناسی نوكانتی و پدیدارشناسی ادموند هوسرل گردید. وی دوست نزدیك اینیشتن بود و با هم مكاتبات بسیاری درباره تفسیر فلسفی نظریه نسبیت داشتند.

از سال ۱۹٢۴ به بعد گروهی از دانشمندان، فیلسوفان و دانش پژوهان پیرامون وی گرد آمدند و انجمن مباحثات علمی دایر كردند كه اسم آن انجمن «حلقه وین» نام گرفت، این حلقه اگر چه پیش از آن تشكیل شده بود، فعالیت جدی آن به رهبری شلیك آغاز شد.

در سال ۱۹٢٦ كارناپ به عنوان مدرس فلسفه به وین دعوت شد و به حلقه یاد شده پیوست؛ وی به‌دلیل بیان و قلم خویش كه به‌ظاهر بر دیگر اعضای حلقه برتری داشت، به‌عنوان مفسر و بیانگر اصلی آرای حلقه وین انگاشته شد.

مباحث مطرح شده در حلقه چنان جذاب بود كه باعث شد نفرات دیگری نیز به آن‌ها بپیوندند. «هربرت فایگل»، «ویكتور كرافت»، «فردریش وایسمان» و «كورت گودل» ریاضی دان اهل چك از آن جمله هستند.

این انجمن با نام «ارنست ماخ» با هدف گسترش نگرش علمی و فراهم ساختن لوازم اصالت تجربه نوین فعالیت می‌كرد.

اعضای حلقه با همه گرایش‌ها و زمینه‌های فكری كه داشتند از وجه مشترك ویژه‌ای نیز برخوردار بودند «وجه مشترك آنان، همان رد فلسفه انسانی آلمانی (غیر از فلسفه نوكانتی آن) و احترام مشتركی بود كه همگی به علوم جدید به‌عنوان سرمشق و نمونه تفكر دقیق می‌گذاشتند.»[۵]


[] اندیشه فكری حلقه وین

حلقه وین در سال ۱۹٢۹ بیانیه‌ای را كه نشانگر اصول اندیشه‌های حلقه بود با عنوان «جهان‌نگری علمی حلقه وین» منتشر ساخت.


[] ریشه‌های پوزیتیویسم در حلقه

البته نمی‌توان حلقه وین و پوزیتیویسم را دستگاه منسجم دانست كه اعضا و پایه‌گذاران و پیروان آن در همه زمینه‌ها با یكدیگر توافق داشته باشند. آن‌ها در زمینه علمی بودن فلسفه توافق داشتند، ولی در برخورد با فلسفه سنتی از نگرش همسو و همانندی برخوردار نبودند. برخی از آنان چون شلیك و وایسمان در برخورد با فلسفه رویكرد مساعدتری داشتند در حالی‌كه برخی چون كارناپ، نویرات و هان در برخورد با آن روش انتقادی‌تری در پیش گرفته بودند و فلسفه سنتی را مترادف با متافیزیك بی‌معنا و مهمل می‌دانستند.

برخی گرایش پوزیتویستی را در دوره‌های باستان جستجو می‌كنند و ارسطو را به‌ویژه در برابر افلاطون یك فیلسوف پوزیتویست آن‌هم از نوع منطقی به‌شمار می‌آورند. در سده سیزدهم راجر بیكن برای نخستین‌بار پوزیتیویسم را به‌شكل كم‌وبیش صریح مطرح كرد. پس از او فرانسیس بیكن درسده شانزدهم و... تا این‌كه در سده نوزدهم واژه پوزیتیویسم در مكتب سن سیمون به‌كار رفت و پس از او به‌طور مكرر در نوشته‌های اگوست كنت مطرح شد.» به‌نظر برخی اندیشه‌های بنیادین فلسفه اعضای حلقه وین برگرفته از راسل و ماخ بوده است»[٦] و به‌نظر برخی رساله‌ی منطقی وینگشتاین نقش بزرگ در تكوین فلسفه حلقه وین و مكتب پوزیتیویسم داشته است تا آن‌جا كه حلقه وین، اصل فلسفی خود، یعنی اصل «تحقیق‌پذیری» را به وینگشتاین نسبت می‌داد.

پوزیتویست‌ها حس‌گرایی هیوم را به‌عنوان سنگ زیرین بنای اندیشه خود پذیرفته، با استفاده از روش علمی در اثبات نظریه‌های مربوط به اشیای خارجی، پوزیتیویسم را به‌وجود آوردند و اصل تحقیق‌پذیری را ترجیع‌بند آن ساختند. از این رو پوزیتیویسم را از زبان متاخران آن این‌گونه می‌توان تعریف كرد. پوزیتیویسم فلسفه‌ای است «كه چون معرفت واقعی را معرفت مبتنی بر تجربه حسی می‌داند كه فقط با آزمایش و مشاهده میسر است، هرگونه مساعی نظری را برای كسب معرفت با عقل محض بدون مداخله تجربی خطا می‌داند.»[٧]

اما تأثیر راسل و وینگشتاین؛ راسل در ابتدا كانتی مسلك بود، مدت كوتاهی به هگل روی آورد اما در نهایت به سراغ «تجربه‌گرایی» رفت. شلیك با راسل مكاتبه داشت و از وی متأثر بود. وی ریاضیات خوانده بود كه تجربه‌گرایی با آن منافات داشت بنا بردیدگاه تجربه‌گرایی كل معرفت مبتنی بر تجربه است، اما حقایق ریاضی مستقل از تجربه به‌نظر می‌رسند. برای خروج از این بن بست، او چاره‌ای اندیشید و «تجربه‌گرایی» را پیشنهاد كرد كه در آن ریاضیات به منطق تحول می‌یابد. برای این منظور دانش را به دو دسته تقسیم كرد: نوع اول، علم به حقایق منطقی است كه معرفتی مستقل از تجربه به حساب می‌آید. وی برای تبیین این دانش از همان گزاره معروف «هر برادری مذكر است» استفاده كرد كه نیاز به كاوش تجربی ندارد. این گزاره بدیهی است و راسل معتقد بود ریاضیات از این نوع‌اند.

نوع دوم، دانش‌هایی را شامل می‌شود كه مبتنی بر تجربه‌اند. كارناپ این قضیه را بعدها گویاتر بیان كرد. وینگشتاین شاگرد راسل بود، اما خیلی زود این رابطه دوستانه شد. او «رساله منطقی - فلسفی» را در ۱۹٢۱ منتشر كرد و مسأله «تحدید» یعنی تعیین حد و مرز نظریه‌های علمی با دیگر نظریه‌ها به‌ویژه نظریه متافیزیكی، یكی از مطالب محوری نخستین اثر وی بود «نكته اصلی نظریه وی این است كه چه چیز را می‌توان با قضایا یعنی به‌زبان بیان كرد و چه چیز را نمی‌توان با قضایا بیان كرد و تنها می‌توان نشانش داد» این‌همان تفكیك است، تفكیك میان آن‌چه می‌توان بیان كرد و آنچه را تنها می‌توان نشان داد، تفكیك میان علم و متافیزیك.

به‌نظر می‌رسد دیدگاه وینگنشتاین در آن زمان درباره‌ی متافیزیك چنین بود: غالب قضایا و پرسش‌هایی كه در آثار فلسفی دیده می‌شوند، كاذب نیستند بلكه بی‌معنا هستند، بنابراین ما به پرسش‌هایی از این دست نمی‌توانیم پاسخ دهیم بلكه تنها می‌توانیم اثبات كنیم كه بی‌معنا هستند.

روش وینگنشتاین این بود كه هر قضیه متافیزیكی بی‌معنا است. البته او نظریه خویش را بعدها نقد كرد و از آن دست برداشت. خواندن این رساله در حلقه وین، ساختار فكری و فلسفی آن حلقه را شكل داد. ملاك مشهور حلقه یعنی «اثبات‌پذیری» یا «تحقیق‌پذیری» كه بر طبق آن معنای یك قضیه همانا روش به تحقیق رساندن آن است، از این جا سرچشمه می‌گرفت.

بنابراین پوزیتیویسم منطقی به‌ویژه در بررسی قضایای متافیزیكی «به‌جای این‌كه در صدق آن‌ها شك كند یا كذب آن‌ها را اثبات نماید مهمل بودن آن را اظهار می‌كند. بنابر این دیدگاه دلیلی وجود ندارد كه فیلسوف مابعد طبیعی بگوید در ورای عالم تجربه و طبیعت امور دیگری هست كه مورد تجربه حسی قرار نمی‌گیرد؛ اگر استناد او به شهود عقلی است، كانت پیش از این بی‌اعتباری این سخن و نفی آن را اثبات كرده است و اگر گفته شود كه ذهن از امور مشهود به امور نامشهود منتقل می‌شود، باید پرسید مقصود از امور نامشهود اموری داخل در تجربه است یا فراتر از آن؟ اگر داخل در تجربه باشد مسأله‌ای باقی نمی‌ماند و اگر فراتر از تجربه باشد ادعایی بی‌دلیل است و مصادره به مطلوب.»[٨]

«آیر تقسیم‌بندی هیوم را در این‌كه قضایا به دو نوع منطقی و تجربی تقسیم می‌شوند پذیرفت و اصل اثبات‌پذیری پوزیتیویسم منطقی را بر آن افزود. طبق این اصل یك گزاره یا قضیه تجربی تا وقتی كه چندین مشاهده صدق و كذب آن را تأیید نكرده باشد نمی‌تواند معنادار شود و قضایای متافیزیكی چون نه حقایق و نه فرضیه‌های تجربی را در بردارند، باید بی‌معنا شمرده شوند، كلام و الهیات كه نوعی خاص از متافیزیك است و هم‌چنین قول به موجودات روحانی و قدسی، كاذب نیستند؛ بلكه بی‌معنایند چنین قضایایی به اضافه احكام اخلاقی و هنری جایگاه قضایای اصیل را ندارند این قضایا به دلیل محتوای انشأیی‌شان فقط بیانگر عواطف هستند، نه بیشتر.»[۹]

ملاك فیلسوفان اصالت تجربه منطقی «اصل تحقیق و اثبات صدق و كذب» است. به تعبیر برخی تنها قضایایی معنا دارند كه گوینده آن بداند راه تحقیق و اثبات صحت و عدم صحت آن چیست. بنابراین اگر قضیه‌ای اظهار شود كه هیچ‌گونه حسی و تجربی برای اثبات یا كذب آن متصور نباشد، به ضرورت باید گفت كه آن قضیه بی‌معنا است.

به تعبیر پوزیتیویسم‌های منطقی «اگر قضیه‌ای فرض صدق و كذب آن با هر گونه امكان تجربی درباره آن مساوی باشد این قضیه یامعلوم متكرر است، مانند قضایای منطقی كه همگی بدیهی و ضروری هستند یا قضیه‌ای كاذب، یعنی شبه قضیه است نه قضیه‌ای صحیح و اصیل. در آزمایش و صحت اعتبار هر قضیه‌ای باید پرسید، چه راهی برای اثبات صدق و كذب آن به‌طریق تجربه حسی وجود دارد و اگر هیچ راهی نبود باید به مهمل بودن، یعنی بی‌هویت بودن آن قضیه حكم كرد.»[۱٠]


[] اثبات‌پذیری یا تحقیق‌پذیری

محتوای این اصل این است كه: صدق وكذب قضایا، یا با منطق قابل تبیین است یا با تجربه. به‌نظر آنان یك گزاره تنها در صورتی معنادار است كه بتوان صدق یا كذب آن را با تجربه اثبات كرد. این تعبیر را اصل اثبات‌پذیری نامیده‌اند.

از این‌رو تنها قضایای معنادار معرفت آموز، قضایای تجربی و حسی هستند و چون قضایای متافیزیكی هیچ یك از دو ویژگی یاد شده را ندارند، مهمل و فاقد معنا هستند.

«از نظر پوزیتیویسم اولاً متافیزیك شآمل همه معارف بشری غیر از منطق، ریاضیات و علوم تجربی است. فلسفه علوم نظری، علوم اجتماعی، علوم انسانی، الهیات، عرفان هنر و اخلاق و مانند آن بخش‌های مختلف متافیزیك را تشكیل می‌دهند و ثانیاً این گونه علوم فاقد معنا بوده، معرفت آموز نیستند.»[۱۱]

به بیان دیگر همه قضایای معنادار باید تحقق‌پذیری تجربی جامع داشته باشند و دست‌كم باید بالقوه از چنین تحقق‌پذیری برخوردار باشند.

از آن‌جا كه این اصل مایه سلب اعتماد از گزاره‌های كلی و اصول علمی بوده، نمی‌توانست مورد پذیرش دانشمندان، از جمله خود پوزیتیویست‌ها قرار گیرد. از این‌رو بیان خفیف تری كه چنین مشكلاتی را به دنبال نداشته باشد ارائه كردند كه آن‌را «تحقیق‌پذیری خفیف» می‌نامند.


[] تحقیق‌پذیری خفیف

همان‌گونه كه بیان شد، اشكالات اثبات‌گرایی، سبب شد تا این تعبیر جای خود را به اصل تحقیق‌پذیری خفیف دهد، كه بیان خفیف‌تری از اثبات‌پذیری است.

تحقیق‌پذیری خفیف یعنی: «اگر یك گزاره با گروهی ازگزاره‌های مشاهدتی (تجربی) به‌نحوی ارتباط یابد كه آن گزاره‌ها تا حد معین و مستندی آن‌را تأیید كنند، آن گزاره معنادار است.»[۱٢]

به تعبیر دیگر گزاره‌هایی پذیرفتنی‌اند كه با تكیه بر برخی داده‌های حسی صدق آن گزاره محتمل باشد، بسیاری از احكام و قضایای فلسفی سنتی، گزاره‌های متافیزیك، اخلاق و الهیات فاقد چنین شواهد تجربی‌اند، از این‌رو نه صادق‌اند و نه كاذب، یعنی صرفاً ترجیحات و ذوق و سلیقه شخصی افراد و احساسات ذهنی‌اند.

بنابراین نفی متافیزیك لازمه هر دو دیدگاه اثبات‌گرایی و تحقیق‌پذیری خفیف است یا تفاوتی كه در مفهوم احتمال و نفی قطعی وجود دارد شاید به‌خاطر همین مفهوم احتمال است كه وینگنشتاین معتقد به‌وجود مرزی است كه نمی‌توان از آن فراتر رفت، هرچند نمی‌توان گفت فراسوی آن مرز چیست؟

نویرات می‌گوید: در موضوع بررسی متافیزیك باید خاموش بود و چیزی نگفت. به‌نظر كارناپ كه خود از تأثیرگذاران بر تحولات پوزیتیویسم است، متافیزیك اصلاً فاقد دلالت است و زبان تركیبی از كلمات و قواعد كاربرد آن‌هاست. تركیب كلمات و ساماندهی گزاره‌ها باعث نمی‌شود كه كذب در آن‌ها راه نیابد. بنابراین گزاره‌های كاذبی هم وجود دارد.

یك دسته گزاره‌هایی كه كلماتی در آن‌ها گنجانیده شده كه به اشتباه دارای معنا است؛ واژه‌هایی همچون ایده، اصل، نامتناهی، هستی فی نفسه و لنفسه، روح مطلق، ذات - جوهر.

دسته دیگر گزاره‌هایی كه واژه‌هایش معنادار است، ولی برخلاف قواعد زبان با هم تركیب شده‌اند از این‌رو، از چنین تركیبی گزاره با معنا به‌دست نمی‌آید، نمونه‌هایی چون هیچ را می‌جویم، هیچ را می‌یابم هیچ را می‌شناسم، هیچ هیچ می‌شود.

كارناپ نیز مانند دیگر همفكران تحصل گرایش به‌گونه‌ای افراطی با مابعدالطبیعه ضدیت و ناسازگاری داشت. ولی انتقادهای وارد شده بر اندیشه‌های نابسامان آن‌ها، او و دیگران را به مرحله آرام‌تری از ضدیت با مابعدالطبیعه وارد ساخت. این است‌ كه می‌گوید: «حتی اگر بی‌معنای مابعدالطبیعه را قبول كنیم، بازهم حس تحیری خواهیم داشت، چگونه است كه مردمانی با استعداد در دوره‌ها و فرهنگ‌های مختلف این‌قدر وقت و نیروی خود را مصروف ردیف كردن الفاظ بی‌معنا كرده‌اند؟ تأثیر تاریخی فیلسوفان ما بعدالطبیعی بزرگ را چگونه می‌توان توجیه كرد؟»[۱٣]

آن‌ها بین دو وضعیت ناسازگار قرار گرفته‌اند، از سویی با تبلیغاتی گسترده و برگزاری همایش‌های بین‌المللی مرگ مابعدالطبیعی، را اعلام كرده‌اند و فلسفه خویش را پایان همه مكاتب فلسفی دانسته‌اند و از سویی دیگر در شگفت مانده‌اند كه چگونه است كه نخبگان هر عصر چنین مهمل‌باف شده‌اند، از این‌رو كارناپ برای توجیه این موقعیت متناقض كه به‌هیچ روی قابل پذیرش نیست، چنین پاسخ می‌دهد: «مابعدالطبیعه دارای نوعی محتوا و مضمون است، اما نه مضمون نظری (معرفتی). اخبار آن، بیان نوعی نظر نسبت به زندگی است. در واقع سپری شدن عمر مابعدالطبیعه نیز به‌واسطه همین است كه خود را چیزی می‌داند كه نیست. فیلسوف مابعدالطبیعی بر این باور است كه مسافر دیاری است كه در آن صدق و كذب و حقیقت و باطل مدخلیت دارد، اما در حقیقت چیزی نگفته و خبری نداده است، بلكه فقط مانند هنرمندان حالتی را بیان داشته است.»[۱۴]

وی فلاسفه مابعدالطبیعی را در ردیف هنرمندانی كه تحت تأثیر مستقیم قوه خیال خویش‌اند، قرار می‌دهد و آنان را بی‌بهره از عینیت و واقعیت در اندیشه‌های فلسفی می‌انگارد. از این‌رو پس از این‌كه فیلسوف مابعدالطبیعی را مانند هنرمندان خیال‌پرداز معرفی می‌كند، می‌گوید: البته فیلسوف مابعدالطبیعی هنرمندان دست پایین‌اند و حكمای مابعدالطبیعی، موسیقیدانانی هستند كه استعداد و قدرت موسیقی ندارند.[۱۵]

پوزیتیویست‌ها در نفی اخلاق متعالی از طبیعت بر یك نظر اتفاق دارند و آن بی‌معنا بودن اخلاق است، برخی از آنان مانند شلیك اخلاق را برآیند طبیعت انسان و نشان‌دهنده سمت و سوی غرایز آدمی می‌دانند كه تأمین‌كننده برخی از نیازها و امیال است، یا برای او سودمند است، برخی دیگر مانند كارناپ و ایر، آن را بیان احساسات فردی می‌دانند كه ارتباطی به قلمرو بیرون از تجربه ندارند چنین اخلاقی با سلیقه‌های شخصی یا عمومی تفاوتی ندارد.

در حدود ۱۹٣٠ اعضای حلقه تغییراتی در نظرات‌شان ایجاد كردند. آن‌ها قبلاً از «روان‌شناسی‌گرایی» و «پدیدار‌گرایی» دفاع می‌كردند كه تحت تأثیر ماخ و راسل بود، اما «نویرات» نظر گروه را به‌سمت دیگری سوق داد «وی ماركسیست منفرد و مستقلی بود و برای عملی كردن جامعه‌شناسی، اصلاحات و مسایل جامعه‌شناسی را در قالب زبانی فیزیكالیستی می‌ریخت: به‌نحوی كه همه گزاره‌های تجربی، توصیف‌گر اشیأ و خواص زمانی مكانی داشتند. تز فیزیكالیسم كه براصالت فیزیك و بیان همه حقایق و علوم به كمك پدیده‌های طبیعی و یا تحویل به آن‌ها اشاره دارد، حاصل همكاری «كارناپ» و «نویرات» بود.»[۱٦]

نظر نویرات این بود كه گزاره‌های مشاهده‌ای نباید راجع به داده‌های حسی باشند، بلكه باید راجع به اشیای فیزیكی باشند. تز «فیزیكالیسم» مانند «شخص A هیجان‌زده است» را به‌صورت فیزیكی تفسیر می‌كند یعنی A حالت خاصی دارد كه با ضربان قلب و تنفس سریع مشخص می‌شود.


[] فروپاشی

دهه ۱۹٣٠، دهه ناخوشایندی برای پوزیتیویسم بود، حملات منتقدین و به‌قدرت رسیدن حزب نازی، مكتب و حلقه آن‌ها را به‌شدت تهدید می‌كرد. بسیاری از اعضای حلقه یهودی بودند، مانیفیست آن‌ها یعنی «درك علمی از عالم» تهدیدی برای نظریات نژادگرایانه نازی‌ها بود.

پس از روی‌كار آمدن فاشیست‌ها «نویرات» چون همدلی بسیاری از ماركسیسم داشت به هلند گریخت. «هان» در گذشت، كارناپ به آمریكا رفت، «شلیك» نیز كه رساله یك دانشجوی نازی را رد كرده بود، به‌دست این دانشجو ترور شد.

پس از ترور شلیك، غالب اعضای باقی مانده حلقه وین هر یك به‌سویی گریختند، حلقه وین از هم پاشید و دیگر گروهی متشكل نبود، «پوپر» ضربات سهمگینی را بر پیكر پوزیتیویسم وارد كرد، ضربه نهایی از آن «كواین» بود. «وی تحت تأثیر افكار كارناپ بود در نخستین اثر مهمش «دو جزم اصالت تجربه» كار پوزیتیویسم را یكسره كرد. وی تمایز میان گزاره‌های تركیبی و تحلیلی را زیر سئوال برد و مطرح كرد كه تجربه امكان فرق نهادن بین قضایای تحلیلی و تركیبی را نمی‌دهد.»[۱٧]

و در پایان اعلام كرد حكم جزمی غیر تجربی تجربه‌گرایان یك ایمان مابعدالطبیعی است.


[] انتقادات بر پوزیتیویسم منطقی

مهم‌ترین منتقد آن‌ها «كارل پوپر» بود. پوپر آرای حلقه وین درباره‌ی بنیادی‌ترین مباحث فلسفی را نقد كرد. وی دو نقد اساسی در مورد نظریه‌های «حلقه وین» پیش‌ نهاد؛ اول آن‌كه «امروز میان علم و متافیزیك «ابطال‌پذیر» است نه اثبات‌پذیری، برخلاف نظر رایج پوزیتیویست‌‌ها، رشد علم در تأیید و اثبات نظریات نیست، بلكه محصول نقد و تجدید نظر آن‌هاست.»[۱٨]

بدین ترتیب ملاك تمیز علم از غیرعلم، معنادار بودن احكام نیست بلكه تنها ردپذیری و قابلیت ابطال آن‌هاست.

«پوپر بیان می‌دارد: من ابطال‌پذیری را تنها به‌عنوان ملاك تمیز به‌كار می‌برم و نه هرگز به‌عنوان معیار معناداری.»[۱۹]

دوم: هر چند متافیزیك متفاوت از علم است اما در كل معنادار است.

«نظریه‌های مابعدالطبیعی و غیرعلمی و یا شبه‌علمی معنا دارند، گذار از مابعدالطبیعه به علم جهشی و ناگهانی نیست آنچه دیروز اندیشه مابعدالطبیعی بوده ممكن است خود به نظریه علمی آزمون‌پذیر بدل شود.»[٢٠]

پوپر استدلال می‌كند هر تعداد مشاهده داشته باشیم، نمی‌توانیم از آن حكم كلی مثلاً «تمام زاغ‌ها سیاه هستند» را استنتاج كنیم. هر قدر زاغ سیاه ببینیم نمی‌توانیم به آن حكم كلی برسیم زیرا فقط مشاهده یك زاغ سفید، این حكم را ابطال می‌كند.

نقد پوپر بر حلقه وین، ملاك اثبات‌پذیری آن‌ها را زیر سئوال برد. متافیزیسین‌ها نیز بر نظر كلیدی حلقه یعنی «معنای یك گزاره، همانا روش تحقیق‌پذیری آن است» حمله كردند و آن را گزاره علمی ندانستند. آنان می‌گفتند از نظر علمی و به روش تجربی چگونه می‌توان خود این گزاره را آزمود؟

و چون این گزاره غیرقابل آزمون است پس بی‌معنا است؛ همین انتقادات باعث شد كه پوزیتیویست‌های غیرمتعصب‌‌ تز اصل «تحقیق‌پذیری خفیف» - همان‌طور كه اشاره شد - را بپذیرند.

در پایان به جمله‌ای از ایر اشاره می‌شود كه گفت: «هركار كه كردیم نتوانستیم متافیزیك را حذف كنیم» و با این جمله مرگ پوزیتیویسم منطقی را اعلام كرد.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- پل فولكیه، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه؛ ترجمه دكتر یحیی مهدوی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱٣٦٦، ص ۱۵.
[٢]- همان، ص ۱۵۱.
[٣]- همان، ص ۱۵٧.
[۴]- خرمشاهی بهأالدین، پوزیتیویسم منطقی؛ انتشارات علمی فرهنگی، ۱٣٦۱، چاپ اول، ص ٧.
[۵]- آرن نائس، كارناپ، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمی، ۱٣۵٢، چاپ اول، ص ٢۱.
[٦]- پوزیتیویسم منطقی، ص ۵.
[٧]- كارتاپ، ص ٧.
[٨]- همان، ص ۱۱.
[۹]- پوزیتیویسم منطقی، ص ۱۱۴
[۱٠]- كارناپ، ص ۱٢.
[۱۱]- پوزیتیویسم منطقی، ص ٢۴.
[۱٢]- همان، ص ٢۹.
[۱٣]- كارناپ، ص ٦۱.
[۱۴]- همان، ص ٧۱.
[۱۵]- همان، ص ٧٢.
[۱٦]- پوزیتیویسم منطقی، ص ۱۴٢.
[۱٧]- همان، ص ۱٣۹.
[۱٨]- بشریه حسین، تاریخ اندیشه سیاسی قرن بیستم، انتشارات نشرنی، چاپ اول ۱٣٧٨، ج ٢، ص ٦۴.
[۱۹]- همان، ج ٢، ص ٦۴.
[٢٠]- همان، ج ٢، ص ٦۴.



[] جُستارهای وابسته








[] سرچشمه‌ها

ماهنامه آموزشی، اطلاع‌رسانی معارف، شماره ٦٢