|
زرتشت افسانه است یا واقعیت؟
فهرست مندرجات
◉ نظر علیرضا منافزاده
◉ دیدگاه محمد جلالی چيمه
◉ نقد مهدیزاده کابلی
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
سه دیدگاه دربارهی زرتشت
زَرتُشت یا زَردُشت، پیامبر آریایی در عهد باستان بود؛ که آیین مزدیسنا را بنیان گذاشت. وی سراینده گاتاها، کهنترین بخش اوستا است. زادگاه و زادروز وی دقیقاً روشن نیست، هرچند زمان زایش او ۶۰۰ تا حدود ۷۰۰۰ پیش از میلاد مسیح گمان زده میشود و زادگاه وی را به مناطق مختلفی مانند: راغ (در بدخشان / شهر ری)، بلخ، خوارزم، سیستان و در روایات سنتی پهلوی عهد ساسانی آذربایجان نسبت دادهاند.
مادر زرتشت دوغدو دختر «فریهیمرَوا» و پدر وی پوروشسب نام داشتند. حاصل ازدواج پوروشسپ و دوغدو پنج پسر بود که زرتشت سومین آنهاست. نام خانوادگی او اسپنتمان بود.
زرتشت سه بار ازدواج کرده بود. نام همسر نخست و دوم او ذکر نشدهاست. زن سوم او «هووی» نام داشته، هووی از خاندان «هووگو» و بنابر روایات سنتی دختر فرشوشتر، وزیر گشتاسپ شاه کیانی بوده است. زن نخست او پسری بهنام ایست واستر و سه دختر بهنامهای «فرینی» و «ثریتی» و «پوروچیستا» داشت. زرتشت در گاتاها از ازدواج دختر سوم خود یاد میکند و روایات بعدی، شوهر او را جاماسپ مینامد. از همسر دوم زرتشت، دو پسر به نامهای «اورْوْتَتْنَرَه» و «هْوَرْچیثْزَه» بهدنیا آمده، و ظاهراً از زن سوم فرزندی نداشتهاست.
نخستین کسی که به زرتشت ایمان آورد، میدیوماه بود که فروردینیشت از او نام میبرد. وی در روایات سنتی، پسرعموی زرتشت بهشمار آمدهاست. اساس دین زرتشت، پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک است. در سراسر گاتاها این سه کلمه بارها تکرار شده است.
علیرضا منافزاده در سایت راديو بینالمللی فرانسه نوشته است: «خواندن کتاب ژان کِلنز مرا شگفتزده کرد. نمیدانم با شنیدن گوشهای از سخنان او در این برنامه به شما چه حالتی دست داده است. هویت ایرانی ما را سرآمدان سیاسی و فرهنگی ما در قرن گذشته با استناد بهکارهای ایرانشناسان غربی ساختهاند، اما گویا این ایرانشناسان را دستچین کرده بودند.»
محمد جلالی چيمه (م. سحر) نقدی بر سخنان علیرضا منافزاده نوشته است و آن را در وبگاه شخصی و همچنین در سایت خبرنامهی گویا منتشر کرده است و در پایان مهدیزداه کابلی، دید انتقادی دارد بر این دو نظر.
▲ | زرتشت يک افسانه است |
در نیمهی دوم قرن هیجدهم میلادی، مردی فرانسوی بهنام آنکِتیل دوپِرُن برای بهدست آوردن کتاب زرتشت رنج سفر بههند را بر خود هموار کرد و پس از تحمل سختیهای فراوان سرانجام نسخهای از کتاب اوستا را یافت و با خود بهفرانسه آورد. این جستوجوگر خستگیناپذیر چندین سال وقت گرانبهای خود را صرف ترجمهی آن کتاب کرد و آن را در سال ١٧٧١ میلادی بهچاپ رساند و بدینسان، اروپاییان را برای نخستینبار با «دانش مُغان» که قرنها دربارهی آن داستانسَرایی کرده بودند، آشنا کرد. حاصل زحمت او بسیاری از دانشوران آن روزگار را ناامید کرد. زیرا اروپاییان در آن کتاب در پی اندیشههای ناب فلسفی بودند، اما آنچه میدیدند مشتی اوراد بود. وُلتر تَسخَرزنان پرسید: آیا این زرتشت همین سخنان پریشان و زننده را بر زبان رانده است؟ با این حال، زحمت مترجم بینتیجه نماند. زیرا کنجکاوی پژوهشگران غربی را برانگیخت تا در فرهنگ باستانی ایران کند و کاو کنند.
پس از آنکِتیل دوپِرُن، پژوهشگران غربی پُرآوازهای در تاریخ و فرهنگ ایران باستان بهجست و جو پرداختند و باید گفت که آنچه امروز ما ایرانیان در بارهی آن تاریخ و فرهنگ میدانیم، کم و بیش همه را مدیون آن پژوهشگران هستیم. یکی از آنان ژان کِلِنز، ایرانشناس بلژیکی و استاد زبانها و دینهای هند و ایرانی در کُلِژ دُ فرانس، است که پژوهشهایش را دربارهی اوستا و گاتها از چهل و پنج سال پیش آغاز کرده است. از او تاکنون بیش از ده کتاب و مقالههای بسیار منتشر شده است. در بارهی موضوعهای گوناگون مربوط بهگاتها و اوستا بیشترین مقالههای دانشنامهی ایرانیکا را نیز او نوشته است. این پژوهشگر در بارهی اوستا و زرتشت دیدگاههای خاصی دارد که با دیدگاههای دیگران بهکل فرق میکند. بهچند نمونه از آنها اشاره میکنم. بهعقیدهی او، گاتها یعنی کهنترینِ بخش اوستا را، برخلاف آنچه تاکنون گمان میکردند، زرتشت ننوشته است و اصلاً زرتشت افسانهای بیش نیست.
با حذف پیامبری بهنام زرتشت با کتابی که بهاو نسبت دادهاند چه باید کرد؟ بهعقیدهی ژان کِلِنز، گاتها را یک گروه دینی که ترکیبیافته از دو مکتب جداگانه بوده، برای خواندن در مناسک دینی سروده است. در آن سرودها نام زرتشت نه بهصیغهی اول شخص بلکه بهصیغهی سوم شخص آمده است. در نتیجه، آن سرودها راز و نیاز یک شخص با خدا نیست. از سوی دیگر، در آن سرودها نشانی از دعوت آدمیان برای پیوستن بهدین نمیبینیم. در آنها از تضاد خیر و شر یا از ناپسند شمردن خشونت و ستایش صلح سخنی بهمیان نیامده است. در مراسم گاتهاخوانی که در روشنایی روز برگزار میشده، گاو قربانی میکردهاند. این ایدههای نو، ویرانگر تصویری است که تاکنون از دین زرتشتی بهسبب بدفهمی متن گاتها و تفسیرهای خودسرانه از آن سرودها ساختهاند.
استدلالها و دیدگاههای ژان کِلِنز نباید پسندِ بسیاری از ایرانیان باشد، زیرا با تصویر ذهنی آنان از زرتشت و دین زرتشتی سازگار نیست. اما بهیاد داشته باشیم که این تصویر ذهنی را نیز همین ایرانشناسان غربی از قرن هیجدهم بهاین سو برای ما ساختهاند. آنچه تاکنون دربارهی دین زرتشتی بهما گفتهاند، همه نتیجهی حدس و گمانها و نظرپردازیهای آنان بوده است. حتی خود زرتشتیان هند نیز بهیاری همین پژوهشگران از نهُفت دین خود آگاهی یافتهاند و بسیاری از سرآمدانشان بهتفسیرهای همین غربیان از دین آنان گرویدهاند. اما ایرانشناسان غربی در دو سه قرن گذشته برپایهی برداشتی نخبهگرا از تاریخ، چنان که ژان کلنز میگوید، از زرتشت افسانهای، مردی بزرگ و تاریخی ساختهاند. این مرد بزرگ همان چیزی است که زمان تاریخی را از زمان بدَوی و غرب را از شرق جدا میکند. بهگفتهی کلنز، از نظر ایران شناسان غربی، زرتشت نیز مانند پادشاهان هخامنشی میبایست انسانی بزرگ باشد تا مانند آنان بهتاریخ و بهتمدن غربی تعلق داشته باشد.
به عقیدهی ژان کِلِنز، ایرانشناسانی مانند والتر هِنینگ با پیشداوریهای نژادپرستانه بهسراغ تاریخ باستان ایران رفتهاند و بهایرانیان باستان نسبتهایی دادهاند که واقعیت تاریخی ندارند. هنگامی که هنینگ میگوید ایرانیان باستان دارای قدرت سیاسی کم و بیش همانند دولتهای مدرن بودهاند و نه بدویانی سرسپرده بهشمنهایی که آن قدر میرقصیدند تا بیهوش شوند و کف بهدهان مانند حیوانات زوزه میکشیدند، نشانهی دیدگاه قوممدارانهی اوست. راستش را بخواهید، خواندن کتاب ژان کِلنز مرا شگفتزده کرد. نمیدانم با شنیدن گوشهای از سخنان او در این برنامه بهشما چه حالتی دست داده است. هویت ایرانی ما را سرآمدان سیاسی و فرهنگی ما در قرن گذشته با استناد بهکارهای ایرانشناسان غربی ساختهاند، اما گویا این ایرانشناسان را دستچین کرده بودند.[۱]
▲ | نقدی بر سخنان علیرضا منافزاده |
يکی از دوستان فرهيخته (آقای علیرضا منافزاده) در راديو «آر اف ای» مطلب کوتاهی نوشته است که در آن از قول يک استاد دينشناس بلژيکی بهنام «ژان کلنز» عنوان میشود که: زرتشت حضور واقعی و تاريخی در تاريخ نداشته و يک افسانه است و سپس ادامه میدهد که هويت ما ايرانیها را غربیها بهما شناساندهاند و مستشرقين غربی يک نگاه نخبهگرا و گزينشی داشتهاند و ديدگاه نژادی و اروپامرکزنگری چراغ راهنمای آنها بوده است و سپس گفتهاند که: اين «کشف جديد» مسئله زرتشت را کاملاً در ايران و جهان ديگرگونه میکند و پرسيدهاند که: «نمیدانند با خواندن مطالب آقای کلنز چه حالتی بهايرانيان دست خواهد داد؟»
راستش با خواندن ابن مقاله که لينکش را يکی از فعالان جنبشهای قومی و ترکگرا برای من ايميل کرده است، بهعنوان يک ايرانی بر خلاف انتظار نويسنده هيچ حالت خاصی بهمن دست نداده است و دچار هيچگونه شگفتزدگی نشدم زيرا چيز شگفتانگيز يا کشف عجيب و غريبی در اين نوشته نيافتم.
تنها نکاتی که بهنظرم ميرسد و گفتن آنها شايد برای دوست نويسنده (که ظاهراً شيفته يا شگفتزدهی آن شرقشناس بلژيکیست) سودمند افتد، اينهاست:
نخست آنکه ايرانیها، (همانطور که مصریها عربها، چينیها هندیها و همه کشورهای غير غربی جهان) بابت هويتی که دارند و داشتهاند و بابت فرهنگ و تمدنی که دارند و داشتهاند به هيچکس خواه غربی خواه شرقی، مديون نيستند، هرچند حاصل پژوهشها و دانش آنان بهدرک و شناخت هويت و فرهنگ و تاريخ مردم يا مردم کشورهای غير غربی ديگر ما ياری رسانده بوده باشد.
اين درست است که غرب پس از دوران رنساس و گذراندن عصر روشنايی جهان پيرامون خود را کاويد و به مسایل گوناگون سرک کشيد و بهسراغ تمدنها و اقوام کهن جهان و از آن جمله بهسراغ ايرانيان آمد و در شناسايی تاريخ و فرهنگ و مذاهب اين ناحيه از جهان کوشيد و البته از حاصل پژوهشها و کشفيات آنها خود ايرانیها هم برخوردار شدند، همانطور که مصریها در سايه پژوهش دانشمندان و باستانکاوان و زبانشناسان اروپايی به تمدن مصر يعنی به بخش عظيمی از گذشته و هويت تاريخی و فرهنگی خود پی بردند و دانستند که صددرصد عرب نيستند، اما اينهمه نتيجه پيشرفت تمدن بشری و توسعه دانشها بود.
همانطور که برق و مکانيک و مصنوعات منتج از آنها پشتسر هم کشف شدند، اديان هم شناسايی شدند و بر گذشته تاريخی و مذهبی و فرهنگی اقوام نور تابانده شد که البته چقدر هم خوب بود.
آيا شما وقتی از واکسن ضد سرماخوردگی يا ضد کزار استفاده میکنيد يا تصوير داخلی بدنتان را از طريق راديولوژی پيشروی پزشگ معالج خود میگذاريد با خود میگوييد که اين را غربیها کشف کردهاند يا شرقیها؟
و آيا هرگز از خود میپرسيد که: اين آسپيرين يا دوليپران را هندیها ساختهاند يا اسپانيايیها؟
چه اهميتی دارد که غرب تاريخ و هويت ايرانيان را پيش از خود ايرانيان شناخته بوده باشد؟
مهم آن است که اهل ايران هم در پرتو دانش جديد و در سایهی پژوهشهای تاريخی و زبانشناسی که نتيجه جهش فکری و فرهنگی عصر مدرن بود، توانستهاند خود را بيشتر يا ژرفتر از پيش بشناسند.
حال اين چه احساس گناهی يا احساس حقارتیست که آقای نويسنده میکوشد بهايرانيان يعنی نخست به شخص خودش تلقين کند؟
مهم اين است که لااقل صد سال است ايرانیها از تاريخ و گذشته و فرهنگ و مدنيت و اديان خودشان بيش از دوره تسلط قجرها و صفويهها و ترکها و ترکمانان و مغولها بر کشورشان آشنايی يافتهاند و اين رخداد خجستهایست.
خوشبختانه آن دورههای سياهی و تباهی - اگرچه دير - اما بههرحال گذشتند و سرانجام دوران ديگری برای ايرانيان آغاز شد.
اکنون آنچه هست و آنچه واقعيت تاريخی و فرهنگی و تمدنی ايرانيان است بهروشنی در پيش چشم جهانيان موجوديت دارد و و آنچه کشف ناشده و ناشناخته مانده نيز موضوعها و ابژههايی هستند که همواره کنجگاوی و همت پژوهشگران و انديشمندان و مورخان و زبانشناسان را فرا میخوانند تا بر وسعت اين آگاهیها افزوده شود.
در هر صورت آنچه حی و حاضر، همچون واقعيتی در برابر ما و حتی در وجود فکری و فرهنگی و رفتاری ما يعنی در هويت امروز ما موجوديت دارد را ديگر نمیتوان ناديده انگاشت و آين دانش و اطلاع و آگاهی را از اين پس نمیتوان از مردم ايران را بازپس گرفت.
بنابر اين شرقی يا غربی بودن پژوهشگران و زبانشناسان و محققان اديان در حقيقت وجودی اين زبانها و اين اديان و اين فرهنگها خللی وارد نمیکند.
مهم آن نيست که محققان اسمشان هنينگ، دو پرن، دارمستر، گريشمن، ژرژ دو مزيل، آرتور پوپ بوده است يا زينالعابدين مراغهای يا سيد حسين تقیزاده يا حسنعلی جعفر.
مهم اين است که حاصل پژوهشهای آنها آگاهی ايرانيان را بههويت تاريخی و فرهنگی و قومی و ملی آنان افزوده است.
پس اين نکته را نمیتوان با نگرشی خردهگيرانه يا سرکوفتزنانه پيشروی ايرانیها نهاد.
تُرکها بسيار کمتر از ايرانيان، از خود و از هويت و از گذشتهی خود آگاهی داشته و دارند.
مردمان مصر همينطور و اصولاً همه جهانيان بهنوعی برخوردارشدگان از توسعه دانشها در زمينههای انسانشناسی زبانشناسی، باستانشناسی، آنتروپولوژی و بيولوژی و نيز علوم مربوط بهتاريخ تمدنها هستند. ايرانی هم از آن جملهاند.
پس گفتن اينکه ما ايرانیها خبر نداشتيم و غربیها ما را خبر کردند يک جمله بیمصرف است زيرا موجد هيچ اثری - چه منفی و چه مثبت - در چيزهايی نيست که بهعنوان گذشته تاريخی فرهنگی مدنی دينی مردم ايران هم امروز، در تملک خود دارند و آنها را بهحق پشتوانهی آگاهی ملی خود میشمارند. بنابر اين اصولاً چنين سخنی گفتن ندارد.
دوم آنکه آگاهی ايرانيان از گذشته خودشان مطلقاً جديد نيست و بهعصر مدرن و بهحاصل پژوهشهای شرقشناسان منحصر نمیشود.
ايرانيان از همانروزها و سالهای نخست سلطهی عرب از هويت و فرهنگ و گذشتهی خودشان اطلاع يافتند و رو در روی بيگانگان ايستادند و پرچم ايرانيت را در مقابل اعراب مهاجم بر افراشتند و درسی را که میبايست بهاعراب بدهند دادند.
نهضت شعوبيه نماينده اين جريان آگاهی بخش و پرچمدار ايرانيت در برابر سلطهی زيادهخواهانه و در برابر و کبر و غرور جابرانهی اعراب فاتح بود و پايداری در برابر اعراب را که در قياس با مغلوبان خود يعنی ايرانيان، فاقد تمدن و فرهنگ پيشرفته بودند بهزيبايی و شکوهمندی تمام نمايندگی کرد.
ايرانيان جنبشهای سياسی و فکری و نظامی بزرگی آفريدند تا به اعراب بگويند که ما از هويت و از گذشتهی خود بیخبر نيستيم.
آنان سرانجام بساط امویها را بهدست سردار ايرانی برچيدند و ايرانيت را به خلفای تازه بهدوران رسيده عباسی که خود برکشيدهی ايرانيان بودند، تزريق کردند.
دربار عباسيان تصوير عربزدهای از دستگاه دولت ساسانی بود و نهضت ترجمه کار ايرانيان بود و ابن مقفع يعنی روزبه پور دادويه (زادهی فيروزآباد فارس) دانشمند و اديب و زباندان و مترجم بزرگ و نامور که تا امروز در تمدن به اصطلاح اسلامی و در تاريخ زبان عربی دومی نيافته است، يک ايرانی آگاه به گذشتهی خود بود و به مانويان منتسب بود و جانش را بر سر ايرانيت خود گذاشت.
پس از آن هم مقاومتها ادامه يافت و میرفت که يعقوب ليث و عمرو ليث صفاری و طاهريان و آل بويه بساط سلطهی عرب را که در لباس خلافت عباسی بغداد بر جهان ايرانی آنروز اعمال میشد، از ميان بردارند و اگر ترکها به توطئه و دعوت عرب نرسيده بودند و به مزدوری آنان شمشير نمیزدند و غازيان خلافت اسلامی نمیشدند، آل سامان ايرانيت را بهتمام و کمال احيأ میکردند.
بيست سال مقاومت مردم ايران در آذربايجان به پرچمداری بابک خرمدين که رسماً خود را ميراثدار مزدکيان میشمرد بهاندازه کافی زبانزد همگان است.
اينجا جای گفتن تاريخ نيست اما تاريخ ايران نشان میدهد که آگاهی بهگذشته پيش از اسلامی ايرانيان قرنها پيش از رسيدن مستشرقان در ميان خود ايرانيان موج میزد و شاهنامه شکوهمند فردوسی و ماجرای درسآموز چگونگی تولد اين کتاب شگرف يکی از نمونههای درخشان و بارز آگاهی ايرانيان بر گذشتهی خويش است و نشانگر ارادهی ايستادگی و ارادهی ابراز تشخص مدنی و فرهنگی آنان در برابر مهاجمان عرب است که بهنام اسلام آمده بودند و جز قرآن آهی در بساط علم و ادب و فرهنگ نداشتند.
هماکنون هم اگر قرآن را از اعراب بگيريد چيز زيادی از فرهنگ خود آنها باقی نخواهد ماند. زيرا آنچه که بهنام اسلام در زمينههای گوناگون علم و فلسفه و ادب و فقه و کلام و عرفان و نحو و شعر و هنر تولد يافته است، بهقول ابن خلدون (که خود عرب زبان آفريقای شمالی بود) در غالب موارد «کار عجمان» يعنی ايرانيان بوده است و اين را ايرانيان قبل از ظهور مستشرقين بيگانه بهخوبی میدانستند. اعراب هم میدانستند و شاهد آن هم همين اين خلدون است که عرض شد.
ايرانيان اگر از گذشته خود خبر نمیداشتند نه سهروردی از انوار اسپهبديه و عقل سرخ سخنی میگفت و نه حافظ با پير مغان مینشست و از می مغانه مست میشد.
نيز بگويم که مردم ايران منتظر مستشرقين نماندند تا از زرتشت و گاتاها و اساطير ايران برای آنها داستان بگويند و شرح و تفسير بنويسند.
آثار گذشتگان بهخطهای باستانی اوستايی و پهلوی و سانسکريت و فارسی ميانه و خطهای ديگر - بهقول فردوسی - پراکنده هرگوشهای وجود داشتند. (بخشهايی از آثار مانوی به زبانهای پارسی ميانه و حتی ترکی ايغوری در اختيار ايرانيان بود).
خداينامهها وجود داشتند و آنچه بهصورت مکتوب موجوديت نداشت در سينههای مردم ايران محفوظ بود.
فرهنگ شفاهی، تاريخ و اسطورهها و بخش مهمی از مدنيت و فرهنگ و ميراث اساطيری ايرانيان را در گنيجينههای مردمی و در خاطرات قومی آنان نگاه داشته بود.
مردم ايران میدانستند که از زير بُته بهعمل نيامدهاند و تاريخشان از غار حرا آغاز نشده است و میدانستند که اسلام عرب واردات بيگانه بوده و همچون بليهای بر سر آنان فرود آمده است.
داستان گشتاسب و چگونگی پراکندهشدن دين زرتشت پيش از فردوسی و پيش از همهی قصههای ديگرِ شاهنامه بهوسيلهی دقيقی - و نه فردوسی - بهنظم در آمده بود و متکی به مجموعههای بزرگ خداينامکها و هزار دستانها و شاهنامههای منثور از نوع شاهنامهی ابومنصوری بود که ايرانيان آگاه به دانستگی تمام و به آگاهی کامل بر اساس انگيزههای برنامهريزیشده و هدفمند ميهنی در جهت حفظ و شناخت و تقويت هويت تاريخی ايرانيان و در راه پايداری فرهنگی کشور خويش در اختيار آن شاعر قهرمان نهاده بودند و او را هم از نظر روحی و هم از نظر امکانات معاش تقويت و تشويق میکردند.
فردوسی تنها نبود! کسانی که بهفردوسی ياری میرساندند و همدلی و همرايی خود را با او در ميان مینهادند و او را با سخنانی از نوع: «گشادهزبان و جوانيت هست / سخن گفتن پهلوانيت هست / گذشته سخنها همه بازگوی و امثال اينها» تشويق میکردند و بدين روش آتش روشنايی بخش عشقی را که در دل او نهفته بود، شعلهور میساختند، تا او سی سال بنشيند و شاهنامه ايرانيان را بيافريند، و بنايی بیگزند پی ريزد، از مستشريقين غربی نياموخته بودند.
پس طرح اين نکته که شرقشناسان به ما گفتند: «ما که ايم»، از نوع حرفهايی ست که آبی از آنها گرم نمیشود و - اگر از نگرشهای خاص ايدئولوژيک سرچشمه نگرفته باشد نيز - مقرون بههيچ صرفهی فرهنگی و اجتماعی نيست!
زرتشت در شاهنامه آنچنان اهميتی دارد که قهرمان بزرگ اسطورهای همچون اسفنديار بهپاس و در راه ترويج دين او میکوشد و در اين طريق چنان کمر بسته است که میپذيرد تا دربرابر قهرمان اصلی و محبوب اسطورههای پهلوانی ايران يعنی رستم بايستد و بهبستن دست او مصمم شود و جان خود را در آن تراژدی جانگداز بیهمتا بر سر چنين ارادهای بنهد!
در آن سالهای بینام و آن زمانهای آغازين اسطورهای که اين داستانها در روح قومی ايرانيان نطفه میبستند هنوز از غرب خبری نبود تا چه بر سد به مستشرق مغربی!
سوم و نکتهی آخر اينکه: چه اهميتی دارد که زرتشت وجود واقعی و تاريخی داشته بوده باشد و در يکی از دورانهای دور و دراز تاريخ سرزمين ما به جسم و به گوشت تن زيسته بوده باشد يا نه؟
گيريم که اين بهاصطلاح «کشف» مستشرق نوخاستهی بلژيکی کاملاً درست و علمی هم بوده باشد (که البته قضاوت آن نه با ما ايرانیهای ناآشنا با زبانهای کهن و تاريخ کهن بلکه با آکادميسينهای نخبه (و نه نخبهگرا البته) و همکاران ديگر غربی ايشان است.
زيرا متأسفانه - بهجز استثنائاتی چند، همچون کسروی و تقیزاده که هردو از ايرانيان بزرگ آذربايجانند - ما هنوز آنچنان مردانِ مردی در زمينهی پژوهشهای تاريخی و زبانشناسانه و اسطورهشناسانه پرورش ندادهايم) و گيريم که مقالهنويس ايرانی ما که از چنين «کشفی» دچار شگفتی و اعجابشده از اين آقای مستشرق بلژيکی پذيرفته باشد که: «زرتشت حضور جسمی در تاريخ نداشته است»، پرسش اين است که: آيا پذيرش سخن اين مستشرق - که از نظر نويسندهی مقاله، از ديگر همکاران پيشين خود مستثنی شمرده شده و بهقول ايشان برخلاف شرقشناسان پيشين، از «نگرشی گزينشی و نخبهگرايانه» عاری بوده است (نسبتی که نويسنده مقاله در راديو ار اف ای به مستشرقان اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم داده است)، آيا میتوان با محو جسميت تاريخی زرتشت، حقيقت وجودی او را هم از ميان برداشته پنداشت؟
گيريم که سخن و کشف مستشرق تازه درآمدهی «نخبه ناگرا و گزينشی ناگزين» بلژيکی درست و مقرون به حقيقت باشد، يعنی ما نيز در اثر خواندن پژوهشهای ايشان بپذيريم که شخصی حقيقی و حقوق با جسميت خويش بهنام زرتشت در هيچيک از برهههای تاريخ درازدامن ايرانزمين بر پهنهی اين خاک نزيسته بوده و بهقول ايشان «افسانه» بوده، و گيريم که اين نکته حقيقت محض است، و گيريم اکتشاف جديد اين شرقشناس پذيرفتنیست، پرسش اما اين است که: در چنين صورتی، آيا خللی در حقيقت وجودی زرتشت وارد خواهد آمد و آيا گزندی بهحضور حقيقی او - که نه در گورهای کهن بل در وجدان عمومی جهان شرق و حتی غرب (از طريق اسطورهها و مفاهيم دينی و پايهای يهوديت - مسحيت) بارز و تابناک است - خواهد رسيد؟
آيا اگر بگوييم «آقا ديديد زردشت هم افسانه بود؟» مفاهيم، نمادها و اسطورههای زرتشتی که به يهوديت (کتاب مقدس) و به مسيحيت و سپس به قرآن انتقال يافته از ميان خواهند رفت؟
آيا ديگر معنای بهشت يعنی «پرديس و پارادی و پارادايز و فردوس قرآنی و مفاهيم فراوان ديگر مربوط بهحوزهی تمدن ايرانی، جهان ايدهها و تمدن بشری را ترک خواهند گفت؟
آيا از اين پس، ديگر اين ماژها (مغان زرتشتی) نخواهند بود که ظهور ستارهی مسيح و ميلاد عيسی را به جهان مسيحی بشارت خواهند داد؟
اصلاً چه فرقی میکند که زرتشت جسميت داشته بوده يا پرداختهی
ذهن آدميان بوده است؟
مگر چنين سخنانی را در بارهی موسی نمیگويند؟ مگر نمیگويند که موسی اسطوره است و وجود جسمی و گوشتی نداشته؟
مگر همين سخن را بسياری از فلاسفه و د انشمندان در باره عيسی ناصری يعنی (فرزند خدا و حتی خود ِ خدا در مسيحيت) نمیگويند؟
آيا مگر چنين سخنانی حتی در بارهی محمد بن عبدالله که وجود تاريخیاش بسی بيش از پيشينيانش محرز بوده است، بينِ برخی محققان و زبانشناسان و تاريخ دانان رايج نيست؟
آيا وجود اين فرضيات يا حتی کشفيات (به قول شما) حقيقت وجودی موسی بهعنوان ستون اصلی يهوديت - که خود مبنای مسيحيت و سپس اسلام بوده است - را نفی میکند؟
آيا فرضيه يا کشف اين خبر که: «مسيح جسميت و حضور زمانی و تاريخی نداشته»، حقيقت مسيحيت و نقش اين شخصيت (گيريم خيالی و افسانه ای ) را از ميان بر میدارد؟ همچنين است در باره پيامبر عرب محمد.
اين سخنان چه حقيقتی را تغيير میدهند و کجای کاری را میلنگانند و چه اثری در بازبينی هويتها و بازنگری تاريخ ملتها خواهند داشت؟
اصلاً مطرح کردن اين حرفها آنهم در راديوهای سياسی - اقتصادی که غالباً نماينده منافع عالی دولتهای خارجی هستند و نگاهشان به مسایل ديگران، روزانه و ژورناليستیست، در اين وضعيت پيچيده و در اين کلاف سردرگم و تأسفبار امروز کشور، گِره چه دردهايی و فروبستگی چه دشواریهايی را از مسایل عديدهی سياسی - اجتماعی - اقتصادی و فرهنگی ايرانيان خواهد گشود؟
آيا امروز، روز آن است که به جنگ نمادهای تاريخی و فرهنگی مردم برويم و بکوشيم که بهخيال خود بنيادهای مليت مدرن ايرانيان را که متأثر از گذشته تاريخی آنها نيز هست بلرزانيم؟
بهراستی چه قصدی داريم؟ آيا حکومت ملاها در اين زمينهها کم کوشيده و کم تيشه بهريشهی ملت ايران زده است که حالا ما هم کمر تنگ میبنديم و از نردبان تريبونهای رسانهای خارجیها بالا میرويم تا از ديگران عقب نمانيم؟
آيا خدای ناخواسته ما نيز بهسهم خود بر آنيم تا ضربتی بر ضربات کاری حکومت ملاها درافزاييم؟
من از اينگونه روشهای دوستان حقيقتاً در شگفت میشوم. حقيقت امر آن است که از دوستان فرهيخته بهخصوص کسانی که بهزبان فارسی و بهيک پارچگی ايران و بهشخصيتهای بلند مرتبهای همچون احمد کسروی ارادت ورزيده و اظهار علاقه کردهاند چنين انتظاری ندارم.
در پايان بايد بگويم که برای نرنجاندن دوستی از دوستان قديم و عزيز، میشد از بيان اين مطالب صرف نظر کرد اما نه روز، روز خاموشی و نه موضوع سخن درخور فراموشیست و گاهی همچنان که بزرگان گفتهاند: میبايد حقيقت را بيشتر از دوستان دوست داشت و دوستان نيز چنانچه حقيقتی و صدقی در گفتار ببينند قطعاً نخواهند رنجيد![٢]
▲ | نقد مهدیزاده کابلی |
زرتشت، پیامبر آریایی، که پیش از تاریخ یا در عهد باستان میزیست، زندگی راستین او را هالهای از اسطوره فراگرفته است. از آنجا که این افسانهها در سدههای بعدتر، اندک اندک پرورده شده و بر گردِ زندگینامهی واقعی زرتشت حلقه زدهاند، به یاری آنها نمیتوان چهرهای تاریخی زرتشت را نمایان ساخت. این همان چیزی است که پذیرفتن زرتشت را بهعنوان یک شخصیت تاریخی برای پژوهشگران دشوار میسازد. بههمین سبب، برخی از دانشمندان اروپایی، که نتوانستهاند وجود زرتشت را باور کنند، او را پدیدهای افسانهای پنداشتهاند. چنانکه جمیز دارمستتر (زادهی ۲۸ مارس ۱۸۴۹ - درگذشتهی ۱۹ اکتبر ۱۸۹۴)، دانشمند باستانشناس فرانسوی، بر این پندار بود که هرگونه تلاشی برای روشن ساختن رخدادهای زندگی زرتشت نیز همانند کوشش در راه روشن ساختن روزهای زادومرگ هر شخصیت افسانهای دیگر، بیهوده است و نافرجام[٣]. بنابراین، نظر ژان کِلنز، مبنی بر افسانه پنداشتن زرتشت، سخن تازه نیست که شگفتی کسی را برانگیزد.
با اینحال، به گفتهی یوگنی ادواردویچ برتلس (زادهی دسامبر ۱۸۹۰ - درگذشتهی اکتبر ۱۹۵۷)، خاورشناس روسی و از برجستهترین کارشناسان ادبیات ملل آسیای مرکزی، بیشتر اوستاشناسان غربی، بر آناند که میتوان زرتشت را چون چهرهای تاریخی پذیرفت[۴]؛ زیرا، زرتشتی که در گاتاها معرفی شده است، کاملاً یک فرد واقعی است و هرگز نمیتوان وجود واقعی او را منکر شد. چنانکه پروفسور میلز، اوستاشناس مشهور انگلیسی، بر این باور بود که «زرتشت یک شخصیت تاریخی است و در وجود او هیچگونه تردیدی نمیتوان داشت.»[۵]
گذشته از این، گزارههای تاریخی که از روزگار باستان تاکنون در دسترس است، صحه بر این واقعیت میگذارد. بهطور مثال، افلاطون، فیلسوف و دانشمند شهیر یونانی (زادهی ۴۲۷ - درگذشتهی ۳۴۷ ق.م) زرتشت را خادم ارومازس (یا اورمزد) و در جایی نیز او را پسر ارومازس نامیده است. همچنین کسان دیگر چون دیوژن لرسیوس، نویسندهی یونانی از قول دینون که پسرش تاریخنویسی از همراهان اسکندر بود (اواخر قرن چهارم ق.م) از زرتشت نام برده است[٦].
بههر حال، چیزی که بیش از همه جای شگفتی دارد، این است که در بسیاری آثار غربیها - بهغلط - زرتشت پیامبر پرسیا (پارس) دانسته شده است؛ چنانکه بسیاری از نویسندگان ایرانی نیز او را منسوب به ایران کنونی میپندارند. در حالی، به گفتهی مهندس جلالالدین آشتیانی، اطلاق پیامبر ایرانی به زرتشت از نظر تاریخی صحیح نیست: او مینویسد:
- طبق تحقیقات مدون مسلم شده است که بخشی قدیمی وداها خارج از محیط هندوستان سروده شده است. گاتاها نیز خارج از ایران [کنونی] و در محل ظهور گاتاهای اولیه تنظیم گردیده است. نتیجهای که از این بررسی میتوان گرفت آن است که برخلاف تأکید محققان، زرتشت نه پیامبر ایرانیان است و نه پیامبر ایرانی بلکه او یک آریایی است که به ایران کنونی هرگز قدم ننهاده بوده است، و زمانی که مادها و پارسها دولتی در ایران تشکیل داده و ایرانی بهوجود آوردند، قرنهای متمادی از ظهور زرتشت گذشته بوده است.[٧]
همو در ادامه میافزاید:
- درست است که فقط ایرانیان در طول زمانهای بسیار دور خود را زرتشتی نامیده و حتی چندین قرن نیز دولت ایران دین خود را زرتشتی اعلام کرده است، ولی اگر دقت کنیم خواهیم دید که رومیها نیز دینی را بهنام مسیح ابداع کردند و کلیسای مسیح را در رُم بر پا داشتند، ولی با این کار مسیحیت رومی و عیسی ایتالیایی نشد. مغان ایران هم بهنام زرتشت ولی بر پایهی بتپرستس آریاها آیینی را بر مردم تحمیل کردند و فقط به این دلیل نمیتوان زرتشت را ایرانی نامید.[٨]
بنابراین، هویتسازی براساس تاریخ جعلی اعتبار ندارد. چنانکه بهگفتهی آقای علیرضا منافزاده در جای دیگر، «هویت نوین ایرانی در دورهای از تاریخ معاصر ایران ساخته و پرداخته شده است.»[۹]
بحث پيرامون هويت ايرانی دارای ظرافت خاص است که آشنايان به تاريخ و حتی متخصصان آن نيز ممکن است از برخی دقايقی آن بیاطلاع باشند. اتفاقاً همين نکات ظريف و در ظاهر کماهميت میتواند منشأ نتيجهگيریهای اشتباه و در بعضی موارد کاملاً خلاف واقعيت گردد.
در اینجا نکتهی مهم این است که واژهی «ایران»، بهلحاظ کاربرد، دو مفهوم جداگانه دارد: یکی مفهوم تاریخی–فرهنگی و دیگری مفهوم جدید سیاسی (ایران کنونی). از دير باز مفهوم تاریخی واژهی «ايران»، شامل حوزهی گستردهی جغرافیایی – بهویژه افغانستان و ایران کنونی - میشده است و جالب اینجاست که به گفته دکتر محمود افشار، «هرچند، از دورهی ساسانیان به بعد، فارس و آذربایجان و اصفهان وغیره، همه داخل در حدود جغرافیایی و تاریخی ایران بزرگ بود، اما وقتی «ایران» گفته میشد، بیشتر نظر به ایران شرقی، یعنی خراسان بزرگ آنروز و افغانستان امروز و ماورأالنهر (بخارا و سمرقند وغیره) میبود».[۱٠]
بنابراین، قرنها پیش از آنکه بخش اعظم خراسان بزرگ، افغانستان نامیده شود و یا کشور ایران کنونی، در سال ١٩٣۵ میلادی، با نام ایران رسمیت یابد، «اصلاً ایران، عبارت بود از خراسان بزرگ یا افغانستان امروز (البته با اضافات یا کاهشهایی نسبت به وسعت امروزی). چنانکه باز به گفتهی دکتر افشار، «در آنزمان «ایران» و «خراسان بزرگ» و «افغانستان امروز» در حقیقت یکچیز شمرده میشد.»[۱۱].
از اینکه ادبا و شعرای خراسان بزرگ، نام کشور خود را ایران میدانستند، راه غلط و دوری نرفته بودند؛ چون میدانیم، آریاییها، به سرزمین اصلی و نخستین خویش «ایران ویج» میگفتند، که در اوستا «ائیرینه وئجه» (مهد اصلی آریاییان) آمده است. این سرزمین، به نظر اکثر خاورشناسان، در ایران شرقی (خراسان بزرگ آنروز یا افغانستان امروز) موقعیت داشت نه ایران کنونی.
بههر حال، هویت ایرانی نیز به پیروی از این دو مفهوم تاریخی و جدید واژهی «ایران»، دارای معانی دوگانه است: یکی بار تاریخی دارد که هویت قومی است و دو دیگر، هویت سیاسی (هویت ملی) که کاملاً جدید است و پس از جنبش مشرطیت، در ایران کنونی شکل گرفته است. نکتهی مهم این است که این دو مفهوم، باهم مترادف نیستند.
عدم تفکیک این دو مفهوم قدیم و جدید، خود میتواند سبب ابهام زیاد در پژوهشهای تاریخی گردد. با اینحال، وقتی امروزه ایرانی گفته میشود، مراد تمام جمعیتی است اعم از پارس، کرد، لُر، بلوچ، عرب، ترک و ترکمن و سایر اقوام کهن یا تازه وارد به ایران که تابعیت یا شهروندی این کشور را دارا هستند. اما مفهوم ایرانی، در نزد قدما غیر از این مفهوم جدید است و هرگز ترک و عرب را شامل نمیشود. زیرا، ایرانی فرگرفته از ریشهی «ائیر» (آریایی) است که بهزبان پهلوی و فارسی دری به این صورت درآمده است. چنانکه در شاهنامه فردوسی، «ایرانی» به مفهوم قوم آریاییست و در متون پهلوی نیز بههمین معنی بهکار رفته است.
از سوی دیگر، ایرانی از لحاظ قومی مردمانی را در بر میگیرد که امروزه بیشتر آنان شهروند ایران کنونی نیستند و به مفهوم سیاسی (مفهوم ملی) ایرانی گفته نمیشوند و شهروند کشورهای خاص خود هستند. اما از لحاظ تاریخی، فرهنگی و قومی آنان ایرانی (آریایی) هستند؛ مانند پشتونها.
پشتونها، که بهزبان پشتو سخن میگویند، یکی از معروفترین اقوام بازماندهی ایرانی در سرزمینهای شرقی آریایی هستند و زبان آنان نیز، از لحاظ زبانشناسی، شاخهی شرقی زبانهای ایرانی است. جیمز دارمستتر، زبانشناس و باستانشناس فرانسوی، در سال ١٨٨٨ میلادی، بهطور قطعی مشخص کرد که پشتو یگانه زبان بازمانده از زبان اوستایی است.[۱٢]
با اینحال، اینکه ایران کنونی، چگونه ایران نامیده شد و هویت ایرانی تحول معانی کرد و اینکه چگونه پای زرتشتگری به ایران کنونی باز شد، از لحاظ تاریخی درخور تأمل است.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی گردآوری و برشتهی تحرير درآمده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- منافزاده، علیرضا، زرتشت افسانه است، رادیو فرنسه فارسی.
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]- رجوع شود به: افغاننامه، ج ١، ص ١۵۵
[۱۱]- همانجا، ج ١، ص ١۵۴
[۱٢]- روانفرهادی، عبدالغفور، تاریخ تلفظ و صرف پشتو، کابل: مطبعهی کابل، چاپ ١٣۵٦، پیشگفتار، ص ب
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□