جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۴ فروردین ۳, دوشنبه

کودتاها در افغانستان

از:

کودتاها در تاریخ افغانستان

کودتای نام‌نهاد محمدهاشم میوندوال

(بخش سوم)




گواهی ژنرال‌ها

ادعاهای دولت «جمهوری» را که لـُب‌ولعاب آن از قلم دوکتور محمدحسن شرق به تکرار نشسته است، دیدیم. هنگام تأمل روی موارد یادشده، و نهادن اسناد و مدارک شکنجه دیده‌گان در برابر آن، ناباوری ما به آن ادعاها بیش از پیش فزونی یافت. دیدار با مدارک و اسناد دیگری حاکی از تردید بیشتر و به‌همان اندازه ایجادانگیزهای جستجوی نیازهای سیاسی و دلایل پیش گرفتن دسیسه از طرف دولتمردان است.

در زمینۀ مکث به ادعاهایی که از طرف دولت وقت صورت گرفت و «شرق» آن‌ها را باز آورده است، یکی از مطالبات محوری این است که بر مبنای کدام سند می‌توان قناعت نمود که آن‌ها کودتا می‌کردند. آگاهی حکومت از اهمیت داشتن اسناد بود که دولت و گروهی که تصمیم به سرکوب یک عده مخالفین گرفته بودند سعی بسیار به‌کار می‌برند تا اسنادی به‌دست آورده و آن‌ها را انتشار بدهند. اما با وجود آن تشخیص خویش، نتوانسته‌اند پیش از توقیف آن‌ها مدارکی را تهیه نمایند. یگانه موردی را که می‌توان استثنایی تلقی نمود، تهیۀ «سندی» از خانۀ مولوی سیف‌الرحمان است. در این زمینه، پاچا گل سرباز که پس از کودتای ٢٦ سرطان مدتی قوماندان امنیۀ ولایت کابل بود، در مصاحبه‌یی با جناب داؤود ملکیار مطالبی را می‌آورد که فشردۀ آن چنین است:

شخصی از وطنداران فیض‌محمد وزیر داخله نزدم آمد و شکایت‌کنان نالید که در برابر خدمت خود پاداش وعده شده را دریافت نکرده است. به او از طرف فیض‌محمد وزیر داخله وظیفه سپرده شده بود که یک نامۀ جعلی را تهیه نموده و در جایی به منزل مولوی سیف‌الرحمن بگذارد که نشان‌دهندۀ رابطۀ او با دولت پاکستان برای خرابکاری باشد. شخص مذکور وظیفۀ محوله را انجام داده بود. (این همان «سندی» است که محمدحسن شرق، در صفحۀ ۱٢٠ «کرباس‌پوشان برهنه پای»، از آن یاد می‌کند.)

قوماندان امنیه پس از شنیدن آن سخنان، او را با خود نزد وزیر داخله برده است. وزیر با دیدن شخص مذکور، دست‌وپاچه شده، مجالی نمی‌دهد که او نیز لحظاتی در اطاق کار او بنشیند. به او می‌گوید، که تو این‌جا چه می‌کنی، حالا از این‌جا برو. من ترا در یک وقت دیگر می‌بینم.

اما در بارۀ بقیه شخصیت‌ها، توسل به سند را به امید تحقق شیوۀ سنتی اعمال شکنجه نهاده بودند. شیوه‌یی که توطئه‌گران نخست از توقیف اشخاص مورد نظر می‌آغازند و بعد با توسل به شکنجه، آن‌ها را وامی‌دارند که: «بگو و بالاخره بنویس که من این کار را می‌کردم».

جریان تحقیقات و کاربرد وسایل آزار از آن نیت خبر می‌دهد. در این‌جا در حدودی که میسر بوده است، اسناد و شواهدی را می‌آوریم که حکایت‌گرِ آن نیت دولتمردان دولت جمهوری بود.


۱نامه‌یی از خان‌محمد خان مرستیال از زندان دهمزنگ
    «ارجمند بی‌گناه بیچاره‌ام داکتر

    من با خارج تماس گرفتم و تفصیل تمام داستان خودساخته دروغ آن‌ها را به دگرجنرال نذیر خان لوژستیک فرستادم که به داؤود خان بدهد. ممکن آن جنرال از ترس اوراق را ندهد چون اوراق مذکور بسیار مهم و وصیت‌نانۀ من بود. باید به‌خاطر داشته باشی که پسان آن‌را تسلی خودتان و هدایت‌های که داده‌ام از جنرال مذکور بگیرید. من تمام مسؤلیت را بدوش خود گرفتم، برای این‌که شماها آزاد شوید. و من در این کار مقصر نیستم، زیرا این یک پلان برانداختن و برباد و از بین بردن برای داؤد خان بود. یعنی دوستان قوی او را گم کردن * که وقتی به او دست درازی کردند زیر پایش خالی باشد. از همۀ تان برای زجر و شکنجه و تکلیفی که کشیده‌اید، معذرت می‌خواهم و از هیچ‌ کدام‌تان آزرده نیستم. زیرا طاقت کردن فوق طاقت بشر بود.

    داود احمق نفهمید، با مشت به بینی خود زد.»

مرستیال این نامه را پس از دیدن شکنجه‌های که طاقت کردن آن فوق طاقت بشر است، نوشته است. آثار ناراحتی‌های ناشی [از] شکنجه در نوشتۀ او نیز مشهود است. پس از آن‌که برخی از شکنجه دیده‌گان به شکنجه‌گر گفته‌اند، بس است، هر چه می‌گویید، می‌نویسم. آن‌گاه شکنجه‌گران به ثبث و ضبط آواز پرداخته و بار دیگر و با رضایت‌خاطر از اعمال شکنجه قلم به‌دست اسیر خویش داده‌اند که این‌طور بنویس!

در نامۀ مرستیال از جزییات شکنجه و نام‌های شکنجه‌گران و نوع شکنجه نیامده است. شاید همه را در فرصتی که برایش مساعد گردیده نوشته و از طریقی برای جنرال نذیر خان (که با اطمینان می‌توان گفت منظورش دگر جنرال محمدنذیر کبیر سراج رئیس آن‌وقت لوژستیک وزارت دفاع افغانستان بود) فرستاده تا به‌دست سردار داؤود خان برسد. اما از رسیدن نامه به‌دست سردار اطمینانی ندارد. و چنان‌که گفتیم، نامه به‌دست جنرال سراج نرسیده است. از آنجایی‌که دولت، «مرستیال» و چند تن دیگر را به اعدام محکوم کرد و چندی بعد حکم اعدام اجرا شد، از شکنجه‌هایی که او را داده‌اند، همین نامۀ در دست داشته نیز بسنده به نظر می‌آید. ولی شخصیت‌های که پس از چند سال از زندان آزاد شدند، آن جزییات و مشخصات و مطالب بسیار مهم دیگری را دربارۀ کاربرد شکنجه به‌منظور دریافت سند و مدرک در اختیار ما نهاده‌اند، که آن‌ها را از ورای سخنان چند تن شکنجه‌دیده‌گان می‌یابیم.


٢گواهی دگرجنرال عبدالرزاق خان

دگرجنرال عبدالرزاق خان قوماندان عمومی هوایی و مدافع هوایی افغانستان: «شام بود که چند نفر با موتر جیپ آمدند. سه تن پولیس که با صمد ازهر یک‌جا بودند، به‌وسیلۀ موتر جیپ ما را به وزارت داخله بردند. وقتی به «منار علم‌وجهل» رسیدیم، موتر را توقف دادند و با بی‌سیم، مخابره کردند که ترتیبات بگیرید که مهمانان می‌یایند و برای پذیرایی حاضر باشید. مرا به وزارت داخله بردند...»

داؤود ملکیار در خلال گفت‌وشنود با جنرال عبدالرزاق خان. سال ۱٣٧٧ امریکا

در تحقیق (بازجویی) از من پرسیدند که میوندوال را می‌شناسی؟ گفتم طبعاً صدراعظم مملکت را کی نشاخته؟

برخی از صاحب‌منصبان را نام گرفتند، که می‌شناسید؟ گفتم بلی. بعضی از ژاندارم‌ها را نام بردند، عده‌یی را نمی‌شناختم. نام مولوی (سیف‌الرحمان) را گرفتند. گفتم این‌ها را من ندیده‌ام و نمی‌شناسم.

بعد آن‌ها گفتند که شما می‌خواستید کودتا کنید. گفتم کودتایی چی؟ ...

من گفتم، ما در هیچ گروهی و حزبی شامل نیستیم و نه کدام پروتوکولی به امضأ رسانیده‌ایم. گروهی را که این‌ها (هیأت تحقیق) نام بردند همه را در کودتا شامل می‌دانستند. من در جواب آن‌ها گفتم که اگر ما کودتا می‌کردیم، شما بگویید که به کدام ساعت و به کدام دقیقه.

آن‌ها حتا هیچ‌گونه سندی نتوانستند به مقابل ما ارائه کنند. اگر آن‌ها اقلاً یک سند هم می‌داشتند، یک تن از ما را زنده نمی‌گذاشتند.

حین تحقیق ما را با میوندوال شهید و خان‌محمد خان مرستیال شهید روبه‌رو نساختند و ما آن‌ها را ندیدیم...

گروه تحقیق دایم ما را لت‌وکوب می‌کردند و می‌گفتند، آن‌چی را بگویید که ما به شما دیکته می‌کنیم. ما می‌گفتیم، وقتی ما مرتکب عملی نشده باشیم چه چیز را می‌توانیم بگوییم؟ گفتند بگو در غیر آن ترا می‌کوبیم. بگو که می‌زنیمت!

من گفتم اگر شما انسان هستید، با انسان طور انسان رفتار کنید. ما که هیچکاری انجام نداده‌ایم و از هیچ چیز خبر نداریم و نمی‌فهمیم.

در همین وقت بود که هشت تن از هر پهلو به کوبیدن ما توسط کُتک، توسط مشت، توسط لگد و با دنده‌های برقی و سیلی‌های محکم آغاز کردند... گفتند اگر می‌خواهی که نجات پیدا کنی، بگو که کودتا می‌کردیم...

دیدیم که بی‌آب شدیم. بی‌آبرو شدیم. گفتیم که بس است دیگر. زندگی ارزشی ندارد... گفتیم بگویید هر چه می‌گویید...

این شکنجه‌ها در طول تمام مدت تحقیق دوام داشت. به ما می‌گفتند که اگر می‌خواهید نجات بیابید، چیزی را که ما به شما می‌گوییم بنویسید»

سال‌ها بعد، عبدالرزاق خان طی صحبتی با محمدنذیر کبیر سراج از جریان تحقیق و شکنجه مطالبی را یادآوری نموده بود که به اطلاعات بالا می‌افزاید:

«... در اثنای تحقیقات در وزارت داخله، خودم را آن‌قدر زجر و شکنجه داده و ضرب و تازیانه زدند که دو استخوان قبرغه‌ام شکست. دَو و دشنام جزای بسیار عادی بود که همه روزه نثار من می‌شد.

در دوران تحقیق اشخاصی را حاضر ساخته و از من می‌پرسیدند که «او را می‌شناسی؟». می‌گفتم که نی . بعد از شخص حاضر شده می‌پرسیدند: تو متهم را می‌شناسی؟ می‌گفت بلی. این بلی گفتن شخص ناشناس بلای جانم می‌شد. تکرار با ناسزاهای غلیظ لت‌وکوبم می‌کردند؛ و مرا که عمری در اردو خدمت نموده، بلندترین مقام را در اردو داشتم؛ و حیثیتی در کشور کسب کرده بودم، بالایم فریاد می‌زدند که «پدر لعنت! هنوز هم اقرار نمی‌کنی.»

این طرز بازجویی روزها دوام کرد. در نتیجه تاب‌وتوان دیگری در من باقی نماند. گفتم که من چیزی نکرده‌ام که اعتراف کنم. اگر شما می‌خواهید که چیزی بگویم تا از این رنج‌وشکنجه خلاصی یابم، پس شما بنویسید من حاضرم امضأ می‌کنم.

در پایان کار، همۀ «گناهانم» را یک، یک نوشتند و در ذیل آن ندامت و پشیمانی را تذکر دادند که امضأ کردم.

من به این کار مجبور گردانیده شدم و حاضر شدم تا مرگ را استقبال کنم و از این عذاب ِهمه روزه رهایی یابم.»


٣گواهی جنرال متقاعد عبدالسلام خان ملکیار از شکنجه‌ها

جنرال عبدالسلام ملکیار از جریان تحقیق خودش چنین حکایت می‌کند: «تحقیقات ما به‌صورت عموم در وزارت داخله صورت می‌گرفت... تحقیق از ساعت ٧ شام تا ساعت سه، سه‌ونیم صبح دوام می‌کرد... تعداد هیأت تحقیق از سه تن تا شش تن می‌بود. در هر روز دو تن دیگر می‌آمدند.

در هیات تحقیق؛ باقی (مشهور به باقی سیاه)، سید کاظم، نعیم ترافیک (شب اول بود)، غلام‌محمد اتمر، غلام‌رسول اتمر؛ و همایون بهأ بودند. فاروق یعقوبی که مدیرعمومی امنیه بود یگان روزها می‌آمد...

تا یک هفته من بی‌سرنوشت در اطاق افتاده بودم. بعد از یک هفته، در شب اول، زمانی‌که مرا به تحقیق بردند، لت‌وکوب شروع شد...

تحقیق از نوشتن شهرت مکملۀ من که باید به مستنطقین می‌نوشتم آغاز گردید... در همین وقت بود که یک قفاق شدید در رویم خورد و باقی سیاه یک سیلی محکم به‌روی من زد.

من شوکه شدم. حیران شدم که چرا سیلی زدند. در این‌وقت بود که ضابط ِامر فیض‌محمد (وزیر داخلۀ وقت) که او هم از شنوار بود، با طمطراق بسیار خشن و رذیلانه رو به من نموده گفت، که خود را چی فکر کردی، ما در این‌جا صدراعظمان مملکت (منظور اعمال شکنجه در حق میوندوال بوده است) را زیر پا لگدکوب می‌کنیم. تو چه یک صاحب‌منصب «چُلر» هستی بر ما انتقاد می‌گیری؟...

داؤود ملیکار هنگام مصاحبه با جنرال عبدالسلام ملکیار. امریکا-۱٣٧٧

... شکنجه‌ها چندین نوع بود. شکنجه‌هایی که بر ما حواله می‌نمودند، روز به روز فزونی می‌یافت. اول چیزی که باید از آن تذکر بدهم عبارت بود از دنده‌های برقی. ولی بیشتر چوب‌هایی بود که ما را با آن زیر لت‌وکوب می‌انداختند. طرز شکنجه از چوب به طرز کف‌پایی (شاگردان) مکتب بود و علاوه بر آن، در بین انگشتان ما چوب را می‌گذاشتند؛ و بعد آن‌را فشار می‌دادند. یا در ران ما ریسمان را بسته می‌کردند.

دیگر عبارت بود از تاب دادن ریسمان در آلت تناسلی و خصیه‌ها. از دندۀ برقی بیشتر برای شوک دادن استفاده به عمل می‌آمد. بعداً ًاز طرز دیگری استفاده می‌کردند. مرا «تخته به‌روی» می‌انداختند. دو تن به‌روی پاهایم می‌نشستند و دو تن دیگر دستانم را محکم می‌گرفتند و بعد مثل این‌که زنان آشک را تیار می‌کردند. انسان خمیر را در زیر «لور» قرار بدهد، دنده را از پشت گردنم تا پاهایم می‌دواندند. درد این شکنجه به اندازه‌یی بود، که فکر می‌کردم از گردنم تا پاهایم همه را پوست می‌کشند...

از دندۀ برقی آن‌قدر آثار بر جای نمی‌ماند. ولی از اثر چوب زدن تمام بدنم زده و زخمی و خون پر می‌بود و من در حالی‌که دستمال هم نداشتم و به کسی اجازۀ آوردن آن‌را هم نمی‌دادند. یگانه دستمالی که در اختیار داشتم ، آن‌را تر می‌کردم و بر زخم‌هایم می‌گذاشتم، تا اندکی راحت شوم. بیدارخوابی همرایش بود. ... اصلاً چیزی نبود که نوشته کنم .

... در یکی از روزها، در وقت دادن «تحقیق» صدای خُرد سنی به گوشم آمد که شبیه به صدای پسرم بود، فکر کردم که بچۀ من است و از یک اطاق دیگر به گوشم می‌رسید. آن جوان چیغ می‌زد، که من چی چیز را به‌شما بگویم. من که از هیچ چیز خبر ندارم...

من (به مستنطقین) گفتم اگر این پسر من باشد او را برای چی این‌جا آورده‌اید. گفتند بلی همین بچۀ تو است ... گفتم متهم که من هستم پسرم چی گناه دارد. او را لت‌وکوب نکنید. شما هر چیزی‌که خواسته باشید، من برایتان می‌نویسم.

این‌جا بود که آن‌ها بسیار خوشحال شدند. گفتند، حالا کار خوبی شد. احوال دادند وزیر (فیض‌محمد) آمد و همه هیأت تحقیق جمع‌آوری شد. آفرین گفتند. در این هنگام فاروق یعقوبی آمد در پهلویم جای گرفت و گفت جنرال صاحب ببین این‌قدر روزها گذشت، و خود را در زیر شکنجه و لت‌وکوب گرفتی، این چیز را می‌نوشتی تا اکنون آرام در این‌جا خواب می‌بودی.

من گفتم، زمانی که بچۀ آدم را بیاورند و زیر شکنجه گرفته شود، انسان مجبور می‌شود هر چیزی خواسته شود، بنویسد...

یعقوبی گفت، نی بابا، ما نه بچۀ کس را آورده‌ایم و نی ... در همین وقت، باقی گفت، مدیر صاحب شما گپ نزنید ...

به جواب کاغذ‌ها و سؤالاتی که به من داده بودند، چنین نوشتم: «طوری که در جواب‌های سابق هم نوشته بودم، من از هیچ چیزی خبر ندارم. و نه کودتایی می‌کردیم. وقتی این جواب مرا باقی خواند از بسیار عصبانیت چوکی را برداشت و بر سر من پرتاب کرد. من سرم را یکسو نمودم. یکی از آن‌ها که سید کاظم و یا کدام دیگرش بود، گفت چه می‌کنی می‌کشی ... فیض‌محمد و تمام‌شان صحنه را می‌دیدند... چوکی بر چوکی دیگری اصابت نمود و هر دو چوکی شکست...»

جنرال عبدالسلام ملکیار که برادرخانم میوندوال بود، در طی همین مصاحبه می‌گوید: «والله اگر من یک کلمه از میوندوال دربارۀ اقدام کودتا شنیده باشم ...» (تکیه‌های جملات همه جا از ماست)

افزون بر آن چه هنگام مکث بر سخنان «شرق» گفتیم، با توجه به مدارک بالا نیز با یقین و اطمینان بیشتر می‌بینیم که توسل به شکنجه برای به کرسی نشاندن ادعا و دریافت سند، برای دولت اهمیت بسیاری داشته است. ضمن ملاحظۀ مدارک مبنی بر شکنجه، به برداشت‌های آتی نیز می‌رسیم .

١- کودتایی از طرف میوندوال و اشخاصی که به اتهام کودتا دستگیر شدند، در کار نبوده است.

٢- دولت، مدارک و اسنادی را در اختیار نداشت که به‌وسیلۀ آن، حتا بتواند تعداد کمی از مردم را قناعت بدهد.

٣- در پیوند با انگیزۀ انتشار آن خبر، شایان یادآوری است که پس از خبری که در زمان سرکوبی برخی از فعالان مشروطه‌خواهی دورۀ ۸ شورا و بعدتر در پیوند با ملک خان نیز دیدیم، درگذشته‌ها در سنت سرکوبی سردار و پیشینیان او رواج نداشت. با وجود عناصرحاکی از ماهیت مشابه و استبدادی نظام جمهوری با زمانۀ پادشاهی محمدنادر شاه و صدارت محمدهاشم خان، ولی تحرک و هوشیاری ایجاد شده در جامعه، و رشد شیوه‌های مسخرۀ توطئه‌آمیز نزد سردار محمدداؤود خان، به دولتمردان جمهوری مجال نمی‌داد که با همان شیوه سرکوب خاموشانۀ پیشین، جمعی از انسان‌ها را از میان بردارند. این بود که از ادعای داشتن سند و دایر نمودن محکمه سخن می‌گفتند. می‌دانیم که در زمان پادشاهی محمدنادر شاه بسیاری از مخالفین و یا آنانی که از طرف دولت مخالف پنداشته شده بود،خاموشانه اعدام و یا زندانی شدند. جز «محاکمۀ» رسواآمیزی را که حکومت، در بارۀ محمدولی خان کفیل سلطنت امان‌الله خان و جنرال محمود سامی در پیش گرفت، برای حبس و اعدام دیگران، الزامی حتا دسیسه‌آمیز وجود نداشت تا دلیل و ادعایی بیاورند. فقط پس از مرگ چند تن از نخبه‌گان و سرشناسان، خبری را منتشر نمودند.

۴- یگانه راهی که برای به کرسی نشاندن چنان ادعای دولتی، مطرح بود، به دریافت اعترافات جعل‌آمیزخلاصه می‌شد. این اعترافات مستلزم اعمال بیشرمانه‌ترین و رذیل‌ترین شیوه‌های شکنجه در حق یک عده بیگناهان بوده است.

۵- هیچ دلیل و دلایلی نمی‌تواند موجـــه باشد که رئیس دولت و همکاران وی از کاربرد شکنجه‌های غیرانسانی مطلع نبوده‌اند. دولتمردانی که متیقین بوده‌اند که کودتایی در کار نبوده است، اما لازم دیده‌اند یک عده انسان‌ها را از میدان بردارند، نخستین رهنمود دهندگان کاربرد شکنجه هستند. هنگامی که «متهمین» با صداقت از عدم وجود کودتا و تدارک آن می‌گویند، و می‌بینند که به‌شدت شکنجه‌ها افزوده می‌شود، و بالاخره مقاومت‌شان به‌جایی می‌رسد که به‌منظور رهایی از شکنجه و توهین و تحقیر، مرگ را بپذیرند و چند جملۀ «اعترافی» و «پشیمانی» که نیاز دولت را تشکیل می‌داد، بنویسند؛ رسیدن «متهم» در آن سرحد، جشن پیروزی شکنجه‌گر بوده است. وقتی «مرستیال» که پس از میوندوال بیشترین کینه و دشمنی سرکوبگران را در برابر خویش داشت، شکنجه‌های دیده شده را مافوق توان بشر نامید و یا به‌منظورجلوگیری از احتمال گسترش ساحه شکنجه در حریم اعضای خانواده‌اش، حاضر شد که دیکته یا فرمان‌های آمرانۀ شکنجه‌گران را با تقــبل فرمان مرگ خویش بپذیرد؛ وقتی جنرال بی‌گناهی، با شنیدن صدایی می‌پندارد که فرزند جوانش را زیر شکنجه گرفته‌اند، وضعیتی که برای او دست می‌دهد این است که، مرگ را بپذیرد تا هم فرزندش از شکنجه و مرگ رهایی بیابد و هم شخص خودش از آزار و شکنجۀ بیشتر در امان بماند. زیرا «مستنطقین» بایست وظیفه‌یی را موفقانه به پایان می‌بردند. این وظیفه، گرفتن «اعتراف» عاجل بود. برای این‌که دولت ادعا نموده بود که «اسناد» به‌دست دارد!


[] يادداشت‌ها




[] پی‌نوشت‌ها

از مصاحبۀ تلفونی آقای داؤود ملکیار با پاچا گل سرباز.
مخاطب خان‌محمد خان «مرستیال»، برادرزاده‌اش جناب دکتور عصمت‌الله امینی است که داماد وی نیز می‌باشد. دکتور امینی و دو خواهرزادۀ «مرستیال» نیز زندانی بودند. مرستیال این نامه را در بین مجلۀ ژوندون گذاشته و به یک عسکر زندان گفته بود که این مجله را به اطاق دیگری که دکتور امینی در آن زندانی بود، ببرد. دکتور امینی با پذیرش هر نوع خطری که نگهداشت این نامه برای او داشت، نامه را با خود از زندان خارج کرده است.
دقیقاً می‌توان پذیرفت که منظور مرستیال این بوده است که: کسانی گم‌کردن او را می‌خواهند و این توطئه قدمی در جهت تحقق همان نقشۀ براندازی خود داؤود خان است)
منظور «مرستیال» از تماس گرفتن با خارج، مساعد شدن زمینه برای انتقال نامه‌یی عنوانی جنرال سراج بوده است تا صدایش بگوش سردار داؤود خان برسد. مرحوم نذیر سراج طی مصحاحبه‌یی به آقای داؤود ملکیار گفته بود که آن نامه را دریافت نکرده‌ام.
انتقال‌دهندۀ نامه، سطر آخر نامه را هنگام انتقال آن قطع نموده بود. اما آن‌را با خود نگهداشته و پسان‌تر دوباره به نامه ضمیمه کرده است.
جنرال عبدالرزاق خان در مصاحبه با آقای داؤود ملکیار از صمد از هر نام می‌برد که به منزل او آمده بود. اما جنرال نذیر کبیر سراج در کتاب «رویدادهای نیمۀ دوم سدۀ بیست ...» نام غلام‌حیدر رسولی را آورده است. احتمال دارد، هنگام نگارش کتاب اشتباهی صورت گرفته است .
متن مصاحبۀ رادیویی آقای داؤود ملکیار با جنرال عبدالرزاق خان.
دگرجنرال نذیر کبیر سراج، رویدادهای نیمۀ دوم سدۀ بیست در افغانستان، پیشاور: انتشارات میوند، چاپ دوم - ۱٣٨۴، ص ٨۵
مصاحبۀ رادیویی اقای ملکیار با جنرال عبدالسلام ملکیار.
بخش قابل ملاحظۀ مصاحبه‌ها از روی نوارگرفته شده‌اند. در این‌جا بخش‌هایی را آورده‌ایم. چندین جمله از طرف نگارنده به‌زبان نوشتاری درآمده‌اند. بدون این‌که در اصل مضمون زبان گفتاری، تغییری ایجاد شده باشد.امید است که در آیندۀ نزدیک تمام صحبت‌ها را با صدای مصاحبه‌کنندگان انتشار دهیم. مصاحبه‌ها از طرف آقای داؤود ملکیار تهیه شده و به مناسبت ٢۵ سال شهادت محمدهاشم میوندوال، پخش شده‌اند. برنامۀ ویژه و بسیار جذاب و گیرایی که از طرف خانم فریده انوری، خانم کریمه ویدا و آقای ملکیار، در ۹ میزان ۱٣٧٧ از طریق رادیوی ٢۴ ساعته، زیر نام مشعل‌داران فرهنگ و دانش، انتشار یافته، منبع بسیارخوب و مستندی برای ارزیابی کودتای نام نهاد میوندوال و آشنایی با اِعمال شکنجه به‌دست می‌دهد. پیرامون گام ابتکاری و تحسین‌برانگیز آقای داؤود ملکیار در آینده تبصره می‌نماییم.



[] جُستارهای وابسته

1





[] سرچشمه‌ها

نصیر مهرین، کودتاها در افغانستان: کودتای نام‌نهاد محمدهاشم میوندوال (بخش سوم)، کابل ناتهـ،: شمارۀ مسلسل ۱۱٦، سال ششم، حوت ۱۳۸۸ هجری خورشیدی (مارس ٢٠۱٠)