|
ولتر
فهرست مندرجات
عصر روشنگری اندیشمندان غرب
فرانسوا-ماری آروئه (به فرانسوی: François Marie Arouet) (زادهی ۱٦۹۴ م - درگذشتهی ۱۷۷۸ م)، که بعدها نام ولتر (به فرانسوی: Voltaire) را بر خود نهاد، از نامدارترین فیلسوفان و نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری است. شهرت او بهخاطر ذکاوت خارقالعادهاش، مخالفتهای او با کلیسای کاتولیک، حمایتش از آزادی مذهب، آزادی بیان، و جدایی دین از سیاست و شجاعتش در بیان نظریات بیپرده است. تمام شور زندگی او، آزادیخواهی و همواره در جستجوی عدالت بود.
ولتر، بیش از ۲۰ هزار نامه و بیش از ۲ هزار کتاب و کتابچه نوشت و در تمام سبکهای ادبی و نوشتاری از جمله نمایشنامه، شعر، رمان، مقاله، و نوشتههای تاریخی و علمی دست داشت. او مانند بسیاری از متفکران عصر روشنگری دئیست (خداانگار) بود و در آثارش اغلب به نقد عدم مدارا، تعصب مذهبی، و ساختار قدرت در فرانسهی عصر خود میپرداخت.
▲ | زندگینامه |
ولتر، که سومین فرزند از پنج فرزند فرانسوا آروئه (François Arouet)، وکیلی از مردم پواتو، ایالت قدیم فرانسه بود، در ۱۹ اوت (آگوست) ۱٦۹۴ میلادی، در یک خانوادهای ثروتمند، در پاریس زاده شد، و او را فرانسوا ماری آروئه نام نهادند. پدر و مادش از افراد طبقهی متوسط فرانسه و ثروتمند بودند. پدرش نخست به دعاوی و معاملات مردم رسیدگی میکرد و از سال ١٧٠١، در دیوان محاسبات دولتی شغلی گرفت. ماری آروئه، که در ٢٢ نوامبر همانسال تولد غسل تعمید گرفت، در هفت سالگی مادر خود را از دست داد و در یک خانواده مذهبی بزرگ شد. با این حال، در مدرسه لوئی کبیر، که مخصوص فرزندان نجبا و اعیان درجه اول بود، توسط عیسویان آموزش دید و در آنجا زبان لاتین و یونانی خواند، و بعدها در طول زندگی نیز ایتالیایی، اسپانیایی و انگلیسی بهطور سلیس و روان فرا گرفت. وی، پس از آنکه تحصیلاتش در آن مدرسه بهپایان رسید، به انجمن آزاد تامپل راه یافت. این انجمن را گروهی از اشراف و مردان سیاسی و روحانیان آزادفکر و متنقدان دینی و سیاسی زمان و شاعران ابیقوری ترتیب داده بودند. پدرش برای اینکه پسر را از این انجمن دور کند، و مخصوصاً از شاعری، که بدان دلبسته بود، منصرف سازد، او را همراهی مارکی شاتونف، سفیر کبیر فرانسه به هلند روانه کرد. ولی چون ماری آروئه، در هلند برای سفیر کبیر مایهی زحمت و دردسر بود، به پاریس بازفرستاده شد، و پدرش اور به دستیاری و شاگردی آلن نامی از قضات دادگستری گماشت، تا نزد وی به مطالعه در مسایل قضایی مشغول شود. نصرالله فلسفی، استاد پیشین دانشگاه تهران مینویسد:
- ماری آروئه، که همچنین شیفتهی شاعری بود، یکسال بعد، برای آنکه جایزه اکادمی فرانسه را بهدست آورد، در مسابقهی ادبی شرکت جست، و اشعاری ساخت. ولی اکادمی، اشعار کشیش فقیری شصتوپنج ساله را بر اشعار او برتر شمرد، و شاعر جوان، که از تشخیص ناروای اکادمی آزرده بود، انتقاد شدیدی بر شعر کشش نوشت، و این واقعه را تا پایان عمر فراموش نمیکرد.
فرانسوا، از همان کودکی میل زیادى به یادگیرى داشت، کتابهاى زیادى مىخواند، شعر مىسرود و به کارهاى ادبى مىپرداخت. با اینکه پدرش این کارها را به صلاحش نمىدانست، ولى او زیر بار نمىرفت و بیشترین وقت خود را صرف ادبیات مىنمود. چنان که ویکیپدیا مینویسد: «فرانسوا که از دوران کودکی، روح عصیانگری در نهادش نمایان بود، بر خلاف میل پدر، که میل داشت حقوقدان شود، نویسندگی را پیش گرفت. به انجمنی بهنام تامپل پیوست و سپس به شاگردی یکی از قضات دادگستری فرانسه درآمد. در سال ١٧١٨، اولین تراژدی خود را منتشر ساخت و پس از چندی جایزه آکادمی فرانسه به وی تعلق گرفت.»
بعدها، ولتر با ماری مارگریت دومارد (Marie Marguerite Daumard) که او نیز از یک خانوادهای اشرافی بود، ازدواج کرد. با این ازدواج که یک طرف آن خانوادهای اشرافی بود و سمت دیگر آن خانوادهای سنتی و فرانسوی با ثروت بسیار و دارای نفوذ در دربار سلطنتی، خانوادهای از طبقه نخبه در فرانسه دوره لویی چهاردهم تشکیل شد. خانوادهای که ولتر از سوی آن طرفداری سیاسی میشد. در کنار این حمایت، انجمن و فرقه مذهبی عیسویان هم بود که از آن طریق ولتر توانست کرسی تدریس در دانشگاه را بهدست بیاورد. پدر ولتر همزمان با وی در فرهنگ و ادبیات فعال و در پاریس در کاخ ورسای نفوذ و اعتبار داشت، وی مقدمهای بر «نامههای فلسفی» ولتر نوشت. او که مشتاق پیوستن به این اثر پسرش بود، آنزمان هنوز از رسوایی و بدنامیای که بعدها به ولتر نویسنده نسبت داده شد، ناامید نشده بود. ولتر از ابتدای جوانی تمایل به رقابت با ایدههای مولیر نمایشنامهنویس و راسین داشت و آرزوی نمایشنامهنویسشدن؛ چیزی که پدرش بهشدت با آن مخالفت میکرد و بیشتر آرزو داشت که ولتر جوان را در مقامهای اجتماعی ببیند؛ در ابتدا بهعنوان دانشجوی حقوق سپس بهعنوان وکیل و در آخر بهعنوان دبیر و سیاستمدار فرانسوی دربار. اما ولتر نتوانست خواستههای پدرش را برآورده کند. او در هر بخشی که وارد میشد پُستش را در همان بخش رها میکرد و گاه این ترک در میانه رسوایی پیش میآمد. فرار از وظایفی که مسئولیتهای اجتماعیاش برای ولتر ایجاد میکرد از او فردی گوشهگیر و افسارگسیخته ساخت که پایبند به مذهب نبود.
در دوره متزلزل فرهنگی میان سلطنت لویی چهاردهم و پانزدهم ولتر هویت دیگری از خود بهجا گذاشت؛ اما با وجود هوش و طبع افسانهای او مشکلاتی سر راهش بهعنوان یک چهره مردمی در حوزه ادبیات وجود داشت که ولتر آموخت چگونه با وجود رسواییهای پیش آمده از حمایت برخوردار شود.
در سال ۱۷۱۵، پس از مرگ لوئی چهاردهم، اشعاری بر ضد نایبالسطنه «فیلیپ دوم» از خاندان اورلئان سرود که بههمین اتهام چندی از پاریس تبعید شد و در قصری دور از آن شهر بهسر برد. از آنجا نامهی در دادخواهی برای نایبالسلطنه فرستاد و آزاد شد. اما هنوز به پاریس نرسیده بود که بهسرودن اشعار تازهای متهم گشت، و این بار باعث زندانی شدن او در باستیل شد. نزدیک به یازده ماه، در این زندان محبوس بود، و در این مدت تئاتر حزنانگیز «اودیپ» را تمام کرد.
پس از آنکه از باستیل آزاد شد، بهخدمت نایبالسلطنه بار یافت، و از او هزار «اکو» انعام گرفت. گفته میشود که هنگام گرفتن این انعام، به نایبالسلطنه گفت: «از والاحضرت، که میخواهند به معیشت چاکر کمکی فرمایند، بسیار متشکرم، ولی استدعا دارم که دیگر دربارهی تعیین مسکن جاننثار بهخود زحمتی ندهند.»
ماری آروئه، از این زمان، یعنی از سال ۱۷۱٨، نام مستعار ولتر را برای خود برگزید، تا بهگفتهی خودش: «شاید با نام تازه خوشبختتر گردد». او در زندان به قدری ضعیف شده بود، که دیگر به آدم شباهت نداشت، در عین حال از استحکام و مقاومت روحی برخوردار بود. پس از مدتی سلامت خود را بازیافت و بیپرواتر از گذشته به جنگ مخالفان آزادی و بیداری حرکت کرد. حکام فرانسه نیز به او اهانت کردند و حتی تا آنجا پیشروی کردند که به وی تهمت بدبینی زدند و اوباش را به جان وی انداختند. در همین زمان، آدریان لوکورور - هنرپیشه معروف تئاتر - در بستر مرگ آرمید. به سنت مسیحیان، کشیشی را به بالین وی آوردند، اما کشیش برخلاف آئین عیسی مسیح با اینکه خود را نماینده خدای رحمان و رحیم تصور میکرد، نهتنها از این بانوی هنرمند دلجویی نکرد، بلکه با غرور خشونتآمیزی، هنرپیشگی را حرفهای ننگین شمرد و از او استغفار خواست. وقتی با افکار او مواجه شد، با خشم او را ترک کرد و به تحریک کلیسا، پلیس از دفن او خوداری کرد و جسدش را با آهک و زباله سوزاندند و بر گرمی بازار کلیسا افزودند. ولتر که خود شاهد این رویداد بود، چون یکپاره آتش شد. بر حکومت و کلیسا این دو متحد قدیمی حملهور شد و خطاب به مردم گفت: «کسی که میگوید: با من همعقیده شو و گرنه خدا تو را لعن خواهد کرد، به کسی میماند که به من میگوید: با من همعقیده شو وگرنه تو را خواهم کشت.» حکمرانان فرانسه که نتوانستند گفتار نیشدار ولتر را تحمل کنند، او را برای بار دوم زندانی کردند و سپس از خاک فرانسه بیرون راندند. ولتر در سال ۱۷۲۶ رهسپار انگلیس شد.
جامعه انگلیس که بهدلیل انقلاب صنعتی بر مردمسالاری دست یافته و از سایر جوامع اروپایی جلوتر بود، ولتر را سخت تحت تأثیر قرار داده و او را مجذوب ساخت. اقتدار پارلمان، استقلال دستگاه دادگستری، محدودیت قدرت پادشاه، حرمت دانشمندان و هنرمندان و فلاسفه او را به شگفتی و وجد آورد. مراسم تدفین نیوتون و تشریفات ویژهی او را هیچگاه از یاد نبرد.
اگر ولتر گاهی بهعنوان فیلسوفی انگلیسی معرفی میشود بهدلیل همین تبعید کوتاه او به انگلیس بین سالهای ۱۷۲٦-۱۷۲۹ بود که برخی افکار او شکل گرفت. در این دوره بود که تحول ولتر بهسوی فلسفه آغاز شد. در انگلستان، سه نویسنده: جاناتان سوئیفت، الکساندر پوپ و جانگی را که هر سه در ابتدای تجربه خلق فرمهای ادبی مانند رمان و تئاتر بودند، دیدار کرد. سفرهای گالیور اثر سوئیفت که تنها چند ماه بعد از رسیدن ولتر به انگلیس ظاهر شد، یکی از معروفترین نمونههای نوشتاری است که در نتیجه ترکیب نوشتار و نقد سیاسی بهوجود آمد. بعد از آن، لرد بولینگ بروک بهعنوان یکی از نمایندگان مکتب عقل اولین ایدهی نشریهی سیاسی هنرمند را پیش کشید. بولینگ بروک جزو افرادی بود که مناظرات مذهبی را زنده نگه میداشت و این مناظرات که با جدلگویی و جدلنویسی دربارهی تثلیث و ماهیت کلیسا آموخته میشود، بازار بحث و جدل را پنجاه سال در انگلیس گرم نگه داشت و به مباحث بیپردهای دامن زد که لازم بود در جاهای دیگر اروپا زیرزمینی باشد.
نشریهی «هنرمند» سکوی عمومی حزب محافظهکار علیه حزب هیگ که حزب اغنیا و ثروتمندان انگلستان بود محسوب میشد؛ «هنرمند» به ایجاد روزنامهنگاری سیاسی انگلیس در یک شیوه جدی کمک کرد و سه سال بعد ولتر به حزب بولینگ بروک پیوست.
ولتر خود را به حزب بولینگ بروک منحصر نکرد. بعد از این حزب، اتصال اولیه او در انگلستان فرد بازرگانی بود که ولتر را به بخش دیگری از لندن معرفی کرد که کاملاً این بخش از زندگی ولتر متفاوت از زمانی بود که او در حزب روشنفکران بود و در واقع حزب جدیدی که ولتر جذب آن شده بود، در مقابل حزب قبلی قرار میگرفت. این حزب همچنین شامل چهرههایی مثل نیوتن میشد و عدهای که به آنها نیوتنیها که طرفدار نیوتن بودند میگفتند. اگرچه قبل از اینکه ولتر بتواند نیوتن را ببیند او درگذشت اما توانست ملاقاتی با خواهر او داشته باشد، وی قانون سیب نیوتن را آموخت که در معروفشدنش تاثیر بسیاری گذاشت.
ولتر تا زمانی در انگلستان بود که توانست به زبان آن تسلط پیدا کند و مقالهها و حتی قصههایی به این زبان بنویسد، او در واقع خودش را در نوشتن به زبان انگلیسی فروبرد. در این سالها ولتر همچنین از هلند دیدن کرد و ارتباطهای مهمی با ناشران و روزنامهنگارها آنجا داشت.
سال ۱۷۲۹، حکومت فرانسه به ولتر اجازه بازگشت داد. وی که در این زمان سیوپنج ساله بود، در شرایط مالی بدی بهسر میبرد و از لحاظ سلطنتی اجازه ورود به کاخ را نداشت؛ اما همچنان یک متفکر و نویسنده متفاوت بود که بدونشک در آن زمان شعر پرآبوتابی در رثای فرانسه گفته بود که توانست حمایت مالی و سیاسی خود را دوباره احیا کند. شاید سخنی بیهوده به نظر برسد اگر گفته شود ولتر زمانی که در انگلیس بود از هیبت شاعر به فیلسوف تغییر هویت داد. این دو وجهه از شخصیت ولتر روشنفکر همواره در یکدیگر آمیخته بود و او هیچگاه دورهای بهعنوان منحصراً شاعر یا منحصراً فیلسوف را تجربه نکرد.
همچنین رابطهی ولتر با دختر یکی از حامیان مالی خود عمیقاً در زندگی او تاثیر گذاشت. ماری دوشس ۲۹ ساله که ولتر در بهار ۱۷۳۳ با او آشنا شد زنی فاضل بود. پدرش بارون برتیول یک گروه با گردهماییهای منظم به راه انداخت که ولتر و دخترش عضوی از این گروه بودند. ماری در آن دوران از تحصیلاتی برخوردار شده بود که در آنزمان برای دختران غیرمعمول بود. یونانی، لاتین و ریاضی میدانست و زمانی که ولتر در سال ۱۷۳۳ به او پیوست، زنی مطلع و روشنفکر محسوب میشد که میتوانست مقالاتی راجع به فلسفه طبیعی بنویسد و در حال کاملکردن ترجمه فرانسوی اصول ریاضی نیوتن بود. هوش و روشنگری او و سرزندگی ذاتیاش با یکدیگر ممزوج بود و همین ولتر را شیفته او میکرد. طی ۱۷۳۴ زمانی که این ازدواج شکل گرفت تا ۱۷۴۹ زمانی که ماری در زایمان خود جان باخت دورانی شکل گرفت که ولتر و ماری بهعنوان چهرههایی فلسفی شناخته شدند؛ تاریخ روشنگری تا قبل از ۱۷۴۹ و مرگ ماری خیلی دقیقتر تاریخ جهد روشنفکری این زوج را نشان میدهد.
با این وجود، ولتر با تلاشی خستگیناپذیر و با شوری قهرمانانه به خلق آثار ادبی و فلسفی پرداخت. او که از آغاز به پارهایی از قوانین کلیسا بیاعتنائی میکرد، مورد غضب کلیسا قرار گرفت. کلیسا او را منحرف و فاسدالاخلاق نامید و مردم را به طرد نوشته او فراخواند. ولی مردم بیدار شده بودند و همچنان به او تمایل داشتند، حتی بسیاری از دربارهای اروپایی نیز او را دعوت کردند. اکاترینا ملکه روسیه، کریستیان هفتم، گوستاو سوم شاه سوئد و فریدریک بزرگ شاه پروس بیش از دیگران اصرار میورزیدند. با اینهمه، ولتر از آموزش محروم بود، بارها کتابهای او را غیرقانونی برشمردند، جمعآوری کردند و سوزاندند. او را مورد تعقیب قرار دادند، در عین حال در سراسر جهان هم تمامی ظاهرپرستان و صاحبان زر و زور از دشمنان او بهشمار میرفتند.
در سال ۱۷۵۰، پس از آنکه همسر خود را که نویسندهای هوشمند بود از دست داد، دعوت فریدریک بزرگ را پذیرفت و به پوتسدام در پروس رفت. فریدریک به او احترام زیاد نمود و میخواست او را در مسلک ملازمان دائمی خود درآورد. اما وقتی ولتر زرق و برق مبتذل او را دید، از فریدریک کمکم فاصله گرفت تا اینکه تصمیم گرفت خاک پروس را ترک کند. اما فریدریک با وی بهدرستی رفتار نکرد و تمام مرزها را بر او بست.
در سال ۱۷۵۵، دولت ژنو به ولتر پناه داد. وی در گوشهای دورافتاده بهنام فرنی سکونت نمود. اما بهزودی از چهار گوشه اروپا بسیاری از پناهندگان سیاسی و فراریان دور او جمع شدند و خانه او را مهمانسرای بیپناهان قرار دادند. وقتی همه اینها جمع شدند، ولتر بهعنوان نیایش این جمله را زمزمه میکرد: «خدا مرا از شر دوستانم حفظ کند، من خود از عهده دشمنان برمیآیم!» در بین اطرافیان ولتر از تمام گروهها مخصوصاً عدهای صنعتگر بودند، ولتر تصمیم گرفت در اطراف زیستگاه خود واحد تولیدی ایجاد نماید. پس آنها را وادار کرد ساعت تولید کنند، بدینشیوه دهکده محل سکونت او گسترش یافت و شهرک «فرنی-ولتر» بهوجود آمد. توقف ولتر در ژنو، بیست سال طول کشید، در این مدت دراز ولتر با همکاری یاران خود دست به تولید ساعت و تجارت زد و در عین حال از فعالیتهای فلسفی و ادبی خود دستبردار نبود. از همه مهمتر به مبارزات اجتماعیاش هم ادامه میداد.
با این حال، در سال ۱۷٦۲، میلادى حوادثى رخ داد، که ولتر عدالتخواه را بر آشفته ساخت و علیه کلیسا و حکومت وقت، که با قضاوتهاى نادرست، جنایاتى را مرتکب مىشدند، برخاست. در این سال، بهنوشته ویکیپدیا: «کاتولیکهای متعصب شهر فرانسوی تولوز، بهمناسبت قتل ۴۰۰۰ نفر بهنام مرتد، جشن گرفتند و شایعه شد در این روز یک جوان پروتستان بهدلیل کاتولیک شدن بهوسیله پدر خود (ژان کالاس) کشته شده و کلیسا و حکومت مداخله کردند و پدر او را کشته و خانواده او را هم مورد آزار و اذیت قرار داده بودند. خبر این فاجعه دردناک، ولتر عدالتپرست را آنچنان برآشفته کرد که با تمام قدرت به کلیسا و دربار فرانسه حمله کرد، بهراستی وجدان اروپا را بیدار کرد. بر اثر مبارزه خستگیناپذیر او و به دستور پادشاه فرانسه، پرونده قتل جوان بار دیگر به جریان افتاد و بیگناهی خانواده را اعلام کردند. پس از این حادثه، ولتر جانپناه ستمدیدگان اروپای خرافاتزده شد و همواره در پاسداری حقوق انسانی اروپاییان تلاش میکرد.»
بدین ترتیب، ولتر با دفاع از بىگناهانى که بهدست کلیسا و حکومت شکنجه شده، یا به قتل مىرسیدند، کارى کرد که وجدان مردم اروپا را بیدار ساخت. او با انتشار نامههاى فلسفى خود، همه سازمانهاى حکومت و کلیسا را به انتقاد مىگرفت و بىپروا خرافات و جنایات آنان را رو مىکرد. به مسیحیت متعصب مىتاخت، نابکارىهاى آنان را آشکار مىنمود، به ستمکاران یورش مىبرد.
▲ | آثار |
...
[▲] يادداشتها
[▲] پيوستها
...
[▲] پینوشتها
...
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□
□
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ عصر روشنگری │ فیلسوفان عصر روشنگری