|
خاستگاه زبان فارسی دری
فهرست مندرجات
◉ دروغنگاری ایرانیان
◉ گذری بر تاریخچهی زبان پارسی دری
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
دروغنگاری ایرانیان
پروفسور دكتر محمدحسين يمين، بهسال ۱٣٨٢ خورشیدی، کتابی زیر عنوان «تاریخچهی زبان پارسی دری - واقعیتها» نگاشته که توسط انتشارات کتاب، در شهر کابل بهچاپ رشیده است. دو سایت اینترنتی ایرانی: «مرکز مطالعات خلیخ فارس» و «کتابخانه دیجیتالی تبیان»، بخشهای از این کتاب را با یک مقدمهی کاملاً مندرآوردی با افزودن عبارات و اصطلاحات شوونیستی رایج در تاریخنگاری ایران، مانند: «گسترهی زبانهای ايرانی در بخشی از منطقهی فلات ايران»، «ایران بزرگ»، «ایرانزمین»، «ایران شرقی»، «در کمتر از سيصد سال پيش بيش از دو هزار و دويست سال اين مطنقه (افغانستان کنونی) بخشی از خاک ايران محسوب میشده است و [مردم آن] با فراز و نشيبهای گوناگون هميشه بخشی از ملت ايران مسحوب میشدند. پس از سلطهی استعمار روس و انگليس بر اين منطقهی ايرانی بهتدريج خاکهای ايران شرقی جدا شده و در فقر و عقبماندگی نگهداشته شدند و بهياری روس و انگليس کشوری ساختگی از قومی ايرانی بهنام افغانستان شکل گرفت تا موجب گردد قدرتهای استعماری جهان بيش از پيش بر سرمايهها و منابع خدادادی اين سرزمين چيره شوند و از موقيعت ژئوپولتيک آن برای مقابله با ايران بزرگ بهره ببرند» که هیچگونه ربطی به نظر و دیدگاه دکتر محمدحسین یمین ندارد، منتشر کردهاند.
دکتر محمدحسين يمين، در كتاب خود به آرای ايرانيان و مستشرقان در ارتباط به خاستگاه زبان پارسي دری پرداخته و نقد جامعی از اين آرا ارائه كرده و نشان داده كه آرای مطرح در بارهی خاستگاه و تحول زبان پارسی دری، از ديدگاه ايرانيان و برخی از مستشرقان، علمی و دقيق نيست. بهویژه در مورد موقعيت جغرافيايی خاستگاه اين زبان و تحولات تاريخی آن.
آنچه در زیر آمده است، این مقدمهی جعلی با سبک دروغنگاری ایرانی و دیدگاه دکتر محمدحسین یمین، دربارهی خاستگاه زبان فارسی دری است. البته نشر این مقاله در دانشنامهی آریانا، صرفاً بهمنظور آگاهی از ديدگاههای مختلف دربارهی تاریخ زبان فارسی دری است. مسئوليت این ديدگاهها بهعهده نويسنده يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاهها در دانشنامه بهمنزله رد یا تایید نظرات ارائه شده در آنها نیست.
زبان پارسی دری یکی از زبانهای دورهی نوین آریایی ایرانزمین و خاستگاه آن باختر و حوزهی باکتریا است. این زبان پس از تکوین و شکلگیری از همین سرزمین باختر به غرب در ایران شمال فرارود، بخارا و سغد در شرق و جنوب به شبهی قاره هند گسترش پیدا کرد که بعداً در زمینهی روشنی انداخته میشود. امروزه بیشترین کاربرد این زبان در بخش شرقی ایران رایج است که امروزه افغانستان نام گرفته است. در کمتر از سیصد سال پیش بیش از دو هزارودویست سال این مطنقه (افغانستان کنونی) بخشی از خاک ایران محسوب میشده است و با فرازونشیبهای گوناگون همیشه بخشی از ملت ایران محسوب میشدند. پس از سلطهی استعمار روس و انگلیس بر این منطقه ایرانی بهتدریج خاکهای ایران شرقی جدا شده و در فقر و عقبماندگی نگهداشته شدند و بهیاری روس و انگلیس کشوری ساختگی از قومی ایرانی بهنام افغانستان شکل گرفت تا موجب گردد قدرتهای استعماری جهان بیش از پیش بر سرمایهها و منابع خدادادی این سرزمین چیره شوند و از موقیعت ژئوپولتیک آن برای مقابله با ایران بزرگ بهره ببرند. امید بسیار بر این است که این منطقه و تیرههای آریایی آن باردیگر با سرزمین ایران بزرگ بپیوندند و در جهت متحدشدن هرچه بیشتر اقوام ایرانزمین کوشش کنند. زیرا با وجود تفرقه و فاصله میان اقوام ایران بزرگ (تاجیکها - ترکمنها - کردها - آرانیها - آریاناها و ساکنین قفقاز) هیچ سود و موفقیت برای آنان حاصل نمیشود ولی در اتحاد و یکیشدن دگرباره این سرزمینهای ایرانی میتوان باردیگر سرزمین اهورایی و جاوید با قدرتی بزرگ در جهت پیشرفت و گسترش تمدن بنا نمود.[۱]
و اما زبان پارسی دری اساساً از زبان دورهی میانه آریانی یعنی پارتی (پرثوی، پهلوی اشکانی) در همین سرزمین در حوزهی بلخ، هرات و سیستان بهوجود آمده است.
پارتهای آریایی تیرهیی از قوم سکایی داهه توسط ارشک (اشک) و برادرش تیرداد که از باختر به شمال غرب آن پارتیه رفته بودند، در (۲۵۰ ق م) امپراتوری مقتدری را در آنجا (پارتیه) اساس گذاشتند و در اندک زمان دولت یونان باختری تحت فرمانروایی دیودوتس را در حوزهی بلخ به سقوط مواجه ساخته او را بهجنوب راندند و همه باختر را تحت سلطه خود در آوردند.[٢] در همین آوان زبان اوستایی در باختر البته بهگونهی تحول یافته آن متداول بوده است، حتی اکـثر دانشمندان وجود اوستا را در نیمه دوم عصر پارتها تایید میکنند؛ چنانکه به اساس بعضی مدارک و اسنادی که از نیسایا مرکز اولیه پارتها بهدست آمده، دیاکونوف، لیو شیستث بدین باورندکه در قرن اول قبل از میلاد در شرق دولت پارت یعنی حوزهی باختر متن اوستا یا کم از کم قسمتی از آن وجود داشته است.[٣]
محسن ابوالقاسمی هم بدین نظر است که زبان اوستایی در عصر یونانیان باختر یعنی اندکی قبل از پارتهای باختری قطع نگردیده بلکه منحیث زبان همهگانی در شمال آریانا در کنار زبان یونانی همچنان تداوم داشته است[۴] و رقیه بهزادی گوید که در دورهی یونان باختری یونانیان در باختر اقلیتی بیش نبودند بلکه اکثریت مردم اصلاً آریایی بودند وبه زبان یا لهجه آریانی سخن میگفتند[۵].
تارن نیز بر آن است که در عصر یونانیان باختری زبان یونانی و زبان باختری باهم تأثیرات متقابل داشتهاند[٦] گذشته از آن شواهد دیگری هم وجود دارد که این نظرها و باورها را تأیید مینماید؛ از جمله آنکه پارتها نخستینبار به گردآوری اوستا پرداختهاند[٧] و یا گفتهاند که متن اوستا در مرحلهی نخست در زمان اشکانیان (پارتها) بازنویسی شده است[٨]. از همینجا است که ترجمهها و تفسیرهایی از اوستا بهزبان پارتی صورت گرفته است.[۹] البته گونه اصلی زبان اوستایی تنها توسط مؤبدان زرتشتی بهکار میرفته و آموخته میشده است.[۱٠]
و اما از اینکه در اینزمان از زبان اوستایی بیشتر از پنج قرن سپری شده است وبه تحولاتی معروض گردیده، پارتها این زبان را بهحیث زبان درباری، رسمی و اداری پذیرفتند که در سراسر امپراتوری وسیع آنان به زبان پارتی موسوم شده است.
پارتها از آغاز تأسیس امپراتوری در (٢۵٠ق م) تا (١۷۱ق م) در همین حوزه باختر و وادی مرو با رسمی ساختن زبان آنرا تقویت نمودند و بدینگونه در مدت ششصد سال که امپراتوری پارتها، از سده سوم قبل از میلاد تا سده سوم میلادی ادامه پیدا کرد زبان پارتی در سراسر قلمرو حکمروایی آنان از باختر تا سوریه و شام بهحیث زبان رسمی، علمی، اداری و همهگانی بهکار رفت. چنانکه کشف کتیبهی زبان پارتی در فارس پس از نفوذ پارتها بدانجا و کتیبههای شاهان اول ساسانی به زبان پارتی در فارس مانند:
کتیبههای اردشیر اول (۲۲۴-٢٤١ م) در نقش رستم، کتیبه شاه پور اول (۲۴۲–٢۷۳ م) در نقش رجب، کتیبه زردشت حاجی آبادی، کتیبه هرمز (۲۷٢–۲۷۴ م) در نقش رستم، کتیبه نرسی (٢۹٣–۳٠۲ م) در پایکولی (در کردستان) و کتیبههای شهر دورا (از شهرهای قدیمی سوریه)[۱۱] همه دال بر آن است که پیش از ترویج لهجه پهلوی ساسانی توسط ساسانیان در فارس زبان پارتی منحیث سرزمین پارتها جای زبان آرامی را که از عصر هخامنشیها در آنجا رواج پیدا کرده بود و جای زبان یونانی زمان یونانیان را بهتمامی فرا گرفت.
البته واژهی پارتی (پرثوی) در لهجههایی پهلوی شده است چنانکه در مآخذ ارمنی پارت بهشکل (پهل) آمده است[۱٢] در حالیکه نام اصلی و واقعی آن پارتی است و طوریکه معلوم است زبان پارتی دنبالهی زبان اوستایی میباشد.
ارتباط زبان و فرهنگ پارتها را بهزبان و فرهنگ اوستایی از یک طرف سهم فعال گرفتن پارتها به برپایی آتشکدههای زردشتی و از جانب دیگر توجه آنان برای نخستینبار به گردآوری کتاب اوستا تایید میکند[۱٣] از همینجاست که دانشمندان از جمله رستارگویوا گفته است که زبان پارتی مآخوذ قوم پرثوه بهنام پهلوی شمال معروف بوده و آن نام یکی از زبانهای باختری است.[۱۴]
کهزاد هم مینویسد که زبان پارتی از اینکه در ساحهی نفوذ زبان اوستایی بهمیان آمده است بنابر آن مستقیماً ریشه اوستایی دارد[۱۵] و حتی گویند که متنهای اصلی اوستایی در باختر تا هجوم اسکندر مقدونی هم وجود داشته و توسط وی از میان برده شد[۱٦] و اما بعدتر شاه اشکانی و لخش (بلاش) فرمان داد تا قسمتهایی از اوستا را و آنچه بهطور شفاهی میان مؤبدان زردشتی مانده بود جمعآوری نمایند.[۱٧]
مسلماً آثار اولیهی این زبان در حوزهی باختر این نظر را تایید میکند؛ چنانکه در اوایل سلطنت پارتها که اّشک اول، برادرش تیرداد و اردوان پسر تیرداد از (١۷١–۲۵۰ قم) در وادی خراسان شمال غرب باختر بر اریکهی قدرت قرار داشتند و مرکزشان قبل از آنکه در غرب فارس شهر تیسفون قرار گردید شهر نیسایا در حوزهی باختر بود؛ اخیراً در دورهی شوروی سابق از این شهر در حدود (۲٠) تکهی سفالین که دارای نوشتههایی بهزبان پارتی بود بهدست آمده است.[۱٨]
پرویز ناتل خانلری نیز گفته است که پارتها پس از استیلای یونانیان از ناحیهی شمال خراسان برخاسته زبان آنان در قلمرو امپراتوریشان زبان پارتی و آن زبان رسمی و اداری بوده است.[۱۹]
بهگونه فشرده این نکات ثابت میسازد که زبان پارتی بهدنباله زبان اوستایی در حوزهی باختر به میان آمده است:
- ١- برپایی آتشکدههای زردشتی توسط پارتها.
۲– برای نخستینبار گردآوری کتاب اوستا توسط پارتها.
۳– موجودیت متون اوستایی تا هجوم اسکندر در باختر.
۴– تایید زبانشناسان از جمله رستارگویوا بر باختریبودن زبان پارتی که اوستایی هم زبانی است، باختری.
۵– بنیانگذاری سلطنت پارتها در حوزهی باکتریای باختر.
با پیدایش زبان پارتی در سرزمین باکتریا و سپس با انتقال مرکز سلطنت پارتها از نیسایا در پارتیه به تیسفون در نواحی عراق عجم و انتشار زبان پارتی در یک قلمرو وسیع از باختر تا سوریه و شام با مرور سدهها در پایان سلطنت پارتها زبان پارتی دو لهجهی بزرگ زبانی پیدا کرد. یکی لهجه باختری که از اثرگذاری و اثرپذیری زبان پارتی و زبانهای سغدی، تخاری و خوارزمی و ورود کوشانیها در این حوزه، این زبان راه تحول را بهنحو دیگری پیموده سرانجام موجب پیدایی زبانی شد که بهنامهای زبان باختری، بلخی و کوشانی یاد گردیده است.[٢٠]
لهجهی دیگر زبان پارتی همان لهجه پهلوی ساسانی و استخری است که پس از سقوط پارتها و بهقدرت رسیدن ساسانیها بهنام زبان پهلوی ساسانی موسوم گردید و در مورد (هاگ) معتقد است که متن کتیبه حاجیآباد در فارس یک متن پهلوی ساسانی و ترکیبی است از دو لهجه پهلوی (اشکانی و ساسانی) وی نتیجه گرفته است که زبان پهلوی غربی (ساسانی) در اصل آرامی بوده عنصرهای آریانی و پارتی در آن وامی و قرضی است.[٢۱]
بهقول وی پهلوی اشکانی در فارس؛ تأثیرپذیری از زبانهای آرامی (غیرآریانی) و زبان یونانی در حوزه قدرت سلوکیان لهجهیی بهمیان آورد که با بهقدرت رسیدن ساسانیان پهلوی ساسانی گفته شده است و اصل واژه هم مسخ گردیده با گرفتن (ف) آرامی بهجای (پ) آثار آن فهلویات گفته شده و پسوند جمع (آت) در آن موافق به ضوابط زبان آرامی است.
از اینکه زبان پهلوی ساسانی لهجه غربی زبان پارتی است این موضوع را شواهد ذیل تأیید میکند:
-
۱– زبان پارتی (پهلوی اشکانی) را آغاز دورهی میانه زبانهای آریانی گفتهاند[٢٢] و پهلوی ساسانی دنباله و لهجهیی از آن.
٢– مدت زمانی، زبان پارتی را بهحیث زبان دورهی میانه آریانی از سده چهارم قبل از میلاد تا سده هفتم میلادی یک هزار سال گفتهاند که شاید پهلوی ساسانی هم میشود.[٢٣]
۳– زبان پارتی برای شرح نحوی سایر زبانهای دورهی میانه اساس بوده و پهلوی ساسانی از جمله لهجه آن است[٢۴] چنانکه زالمان زبانشناس معروف و سلوز زبان پهلوی ساسانی را به استناد زبان پارتی شرح و تدوین کرده است.[٢۵] و بهقول تاوادیاد زالمان است که به اشتباه نام فارسی میانه را به پهلوی ساسانی داده است.[٢٦] زیرا واضح و روشن است که پارسی نوین یا پارسی دری دنبالهی زبان پارتی باختری است نه پهلوی ساسانی.
۴– آثار از زبان پارتی (پهلوی اشکانی) مثلاً آثاری از مانی حتی در قرن چهارم میلادی و بعد از آن یعنی پس از استقرار ساسانیان نیز نگارش یافته است.[٢٧] یعنی اینکه زبان پهلوی ساسانی لهجهیی از زبان پارتی است.
۵– آثار منظوم پارتی (پهلوی اشکانی) متعلق به خراسان قدیم از نظر تعداد بیشتر از اشعار پهلوی ساسانی است و از نظر جوهر نیز غنیتر میباشد.[٢٨] مثلاً یادگار زریران و درخت آثور یک که زبان آنها پارتی است.[٢۹]
۶– محسن ابوالقاسم گوید که دوره رواج پهلوی از ٣٣۱ قبل از میلاد شروع شده با سقوط ساسانیان در ۶۵٢ میلادی پایان میپذیرد. بدین معنا که پهلوی ساسانی دنبالهی زبان پارتی و لهجهیی از آن تلقی شده است و فارسی میانه گفتن پهلوی ساسانی مفهومی ندارد، با منتفیشدن اصطلاح فارسی میانه از اینکه اصطلاح فرس قدیم را نیز منشأ و منبع کهنی تایید نمیکند و اصطلاح نو ساختهشدههای اخیر است قابل پذیرش نمیباشد، زیرا در ریشهیابی و مطالعهی تاریخی زبان پارسی دری و ارتباط آن به زبان کهن آریانی یعنی اوستا کدام نقش مهمی ندارد.
زبان اوستایی زبان کهن آریاییان باختر است اساساً زبان آریاییان حوزهی باختر آری گفته میشده که پس از نوشتن کتاب اوستا در هزاره یکم قبل از میلاد بدان زبان، معروف به زبان اوستایی گردید.[٣٠] زبان اوستایی است که طوریکه در سطور گذشته گفتیم زبان پارتی و بعداً لهجهی شرقی آن بهنام زبان باختری، بلخی و کوشانی از آن مشتق شده است و آنگونه که بعداً میآید زبان پارسی، پارسی دری دنبالهی همین زبان میباشد.
در مورد آنکه زبان اوستایی نیز در حوزهی باکتریا و بلخ به میان آمده است همچنان روایات و شواهد موثوق وجود دارد از جمله اینکه:
- ۱– پس از مهاجرت آریاییها از آریاناویجه آریاییهای هندی از معبرهای کنر و پنجشیر به درهی پنجاب سرازیر شدند و آریاییهای باختر متدرجاً حوزهی بلخ، هری و سیستان و دامنههای البرز حوالی بلخ را اشغال کردند.[٣۱]
٢– در یکی از نسخههای اوستا یعنی وندیودات که طور کامل بهجا مانده[٣٢] از محلی بهحیث پیدایشگاه زردشت نام میبرد که میان اکسوس (آمو دریا) و اندوس (رودسند) و درنگیانا (زرنج) واقع شده و آن شامل نامهای نواحی و سرزمینهای ایجاد کرده اهورامزدا است[٣٣] یعنی آریانا محل ظهور زردشت و زبان اوستایی است.
٣– قرار نظر هنینگ محتویات اوستا (گاثاها) نشان میدهد که متن اوستا در حوالی بلخ و متون بعدی آن در نواحی سیستان بهوجود آمده است.[٣۴]
۴– ویلهم گیگر خاورشناس آلمانی هم به استناد اعلام جغرافیایی اوستا (یشتها) داستانهای پهلوانی شاهان آریایی را در آریانا (بخدی و سیستان) میداند.[٣۵]
۵– کریستنسن گفته است؛ پارتها (پارثوها) که به مغرب فلات آریان رفتند یعنی عراق عجم، از همکیشان شرقی خود جدا شده و حتی در زبانشان که منشأ آن شرقی بود تغییراتی حاصل گشت، اما زبان شرقی آریانها که گاثا و یشتها بدان سروده شده بود، بهحال خود باقی ماند.[٣٦]
۶– وقوع جنگهای مذهبی میان گشتاسپ حامی زردشت و تورانیان شمال آمو دریا در نواحی بلخ.
۷– تذکر اوستا تنها از جغرافیای حوزهی بلخ و سیستان از شرق تا حوالی شهر (ری).
با اینهمه حال و احوال و تایید منابع و مدارک متعدد که در بالا ذکر گردیده از خلال آن چنین بر میآید که اوستا و زبان اوستایی در حوزهی باختر و در درنگیانا بهمیان آمده و موافق به اقوال دانشمندان و پژوهشهای دقیق مؤرخان و زبانشناسان که در مقدمات این مقال از آن سخن گفته شد، زبان اوستایی از هزاره یکم قبل از میلاد در حوزهی باختر و درنگیانا تا کشورکشایی اسکندر به باختر (سده چهارم قم) در این سرزمین طبعاً با معروضشدن به تحولاتی ادامه داشته است؛ اگرچه گفتهاند اسکندر متون اوستایی را نابود کرد اما زبان اوستایی که زبان مردم بود در این حوزه در کنار زبان یونانی تداول داشته است.
این زبان تحول یافته اوستایی، انقراض یونانیها توسط پارتها (٢۵۰ قم) و تشکیل دولت پارتی در حوزه باکتریا در وادی مرو در پارتیه از طرف آنان در همان دوره آغازین شان بهحیث زبان رسمی، درباری و اداری پذیرفته شده و بهنام پارتی متداول گردید.
با انتقال مرکز پارتها از وادی مرو از پایتخت نیسایا بهجانب غرب به تیسفون بازهم همین زبان پارتی در حوزهی باکتریا ادامه پیدا میکند، بهگونهای که از طرف مؤرخان و پژوهشگران متعدد با ارتباط به محلات در نامهای زبان باختری، بلخی و با انتساب آن به دربار، دری نامیده شد و نیز با استقرار کوشانیان و ادامه سلطنت آنان آن را زبان کوشانی هم گفتهاند.
با در نظرگیری اینکه پارتها با تشکیل سلطنت در حوزهی باکتریا و وادی مرو (پارتیه) و پذیرش زبان پارتی بهحیث زبان رسمی، درباری و اداری، سپس با انتقال مرکز از شرق از حوزهی باختر بهسوی غرب در تیسفون، زبان پارتی عاقبت به دو لهجه بزرگ جدا میگردد؛ یکی لهجه شمالی–شرقی و حوزهی باکتریا که بقایای آن زبان باختری، بلخی و کوشانی گفته شده و دیگر لهجه جنوب غربی که زبان پهلوی ساسانی نام گرفته است.
لهجهی پهلوی جنوبی در طول سلطنت ساسانیان در مدت چهار قرن تحولاتی را از سر گذشتانده در اواخر فهلوی و مجموع آثار آن فهلویات گفته شده است. مثلاً آثار بندار رازی و باباطاهر عریان.
اینهم بیتی فهلوی از بندار رازی:
از یـنـیـمـه دلـی نـتـرســــــــم از کـج | ای کهان دل نه داری اج که ترسی[٣٧] |
(یعنی با این نیمدل از کسی نمیترسم - ای فلان کس که تو دل نداری از کی میترسی) و شمس قیس رازی خود گفته: «کافه اهل عراق را از عالم و عامی و شریف و وضیع به انشأ و انشاد ادبیات فهلوی مشعوف یافتم».[٣٨]
مسلم است آنگاه که در فارس ادبیات فهلوی هنوز تداوم داشت در باختر از لهجهی پارتی شرقی پس از سرایش ترانههای مردمی کودکان بلخ و ابن مفرغ و عباراتی کوتاه، شعر پارسی دری بهمعنا و مشخصهی واقعی آن هستی یافته است؛ مثلاً اشعار حنظله بادغیسی و محمود وراق در اواخر سده دوم هجری؛ حنظله بادغیسی متوفی ۲۲٠ هجری گفته:
یارم سـپند گـرچـه در آتش همـی فگـند | از بهر چشـــم تا نـرســـد مـر ورا گـزنـد | |
او را سـپنـد و مجمـر نایـد همـی به کار | با روی همچو آتش و با خال چون سپند |
دیده میشود که در این شعر با بهکاربری تشبیه روی به آتش و خال به سپند چه تصویرسازی دقیقی دیده میشود.
و در این شعر محمود وراق هروی:
نگارینا به نقد جـــانت ندهـم | گـرانــی دربـها ارزانـت نـدهــــم | |
بهدست آورده دامان وصلت | نهم جان از کف و دامانت ندهم |
گذشته از صنعت طباق و تناسب، استعاره بالکنایه که دامن برای وصل بهعاریت گرفته شده تصویری است زیبا و دقیق.
با این شواهد و با ارائه مدارک معتبر دیگر بهاین نتیجه میرسیم که خاستگاه زبان پارسی دری باختر و سرزمین بلخ و سیستان میباشد. این واقعیت پس از کشف کتیبههای رباطک و سرخ کوتل بغلان در دهههای پنجاهوهفتاد خورشیدی بیشتر مورد تایید قرار گرفت.
کتیبهی رباطک مربوط به عصر کنیشکا بهزبان موسوم به کوشانی و شکل متحول زبان پارتی نزدیک به زبان پارسی نوین میباشد. کتیبهی رباطک با وجود آنکه در مراحل گونهگون خود اوستایی و پارتی نامیده شده بازهم نام اصلی (آری) را تا این عصرحفظ کرده است، چنانکه کنیشکا امر کرده است که متن فرمانش (کتیبه رباطک) به «آریو» برگردان گردد یعنی به زبان آری در آورده شود.
در این فرمان واژههایی بهکار گرفته شده که ارتباط زبان آنرا به اوستا از یکطرف و نزدیکی آنرا به زبان پارسی دری از سوی دیگر نشان میدهد؛ مثلاً (اورمزد، مهر) در اوستا (اهورامزدا و مشرا، میترا) و نیز (مهر) در زبان پارسی دری معروف است.
کتیبهی سرخ کوتل بغلان که در عصر اخلاف کنیشکا در سده دوم میلادی (۱۶٠ م) نوشته شده است همچنان واژههایی در آن آمده که شکل متحول زبان پارتی و نزدیک بهزبان پارسی دری را مینماید. و از سوی دیگر ریشه واژهها به اوستا میرسند؛ مثلاً مه = بزرگ ، لیز = دژ، بگ لنگ = بغلان، شا = شاه، نامه برگ = نامور ، کرد = کردن ، ساختن...
پس از مطالعه دقیق کتیبه، مستشرقان اروپایی از قبیل هیننگ، ماریک، بنونست زبان کتیبهی را باختری نامیدند.[٣۹]
بهقول ارانسکی بررسیهای مقدماتی نشان میدهد که زبان کتیبهی یکی از زبانهای ایرانی شرقی بوده از سویی مشابهت بهزبان سغدی، خوارزمی و پارتی دارد.[۴٠]
معین گفته: زبان کوشانی یا بلخی عبارت است از زبان کتیبهی سرخ کوتل بغلان، رباطک سمنگان و سنگنبشتههای اروزگان ؛ زبان این کتیبهها که، بهنامهای مختلف (باختری، بلخی تخاری، کوشانی) یاد شده با ورود فرهنگ اسلامی و ترویج خط عربی پارسی دری نامیده شد.[۴۱]
همچنان سرود کرکویه که زردشتیان در آغاز دورهی اسلامی در آتشکده کرکوی سیستان هنگام پرستش آنرا بهخوانش میگرفتند و بوسورث نیز به آن اشاره کرده است در تاریخ سیستان بهرسمالخط عربی و بهزبان نزدیک به پارسی دری چنین آمده است:
فـــرخـــــتــــه بـــــادا روش | خنــیده گرشـاسـپ هـوش | |
هـمـی پـرســـت از جـوش | انـــوش کـــن مـی انــــوش | |
دوســـــــت بـــد اگــــــوش | بـه آفــریــن نــــهـاده گــوش | |
همـیــــشه نیـکی کــوش | کـه دی گـذشــــــت و دوش | |
شـــــاهــا خـــــدایــــگانــا | بـــه آفــــرین شــــــــاهــی |
یعنی: افروخته و روشن باد مشهور و بلند آوازه باد هوش گرشاسب.
همواره از جوش پراست می نوش کن و نوش کن، دوست به آغوش بدار و دیشب گذشت، ای شاه ای خداوندگار تو شاهی با آفرینی.
دکتر ذبیحالله این سرود را به تحلیل گرفته گفته است که از اشعار کهن محلی سیستان و همان دری نو ریخت مقارن ظهور اسلام بوده است.[۴٢]
همچنان کتاب تاریخ بخارا که اثر معروف نرشخی است و در قرن دوم و سوم هجری بهزبان عربی نگاشته شده بود. مترجم گوید که بنابر درخواست مردم آنرا به پارسی دری برگردانیده است، در ترجمه گفته شده «و تألیف این کتاب بهعربی بوده است بهعبارت بلیغ... و چون بیشتر مردم به خواندن کتاب عربی رغبت نمیکردند دوستان از من درخواست کردند که این کتاب را بهزبان فارسی ترجمه کن، من درخواست ایشان را اجابت کردم و این کتاب را بعد از گذشتن ۱۹٠ سال از تألیف آن بهپارسی ترجمه کردم»[۴٣].
شواهد بزرگ دیگری که نشان میدهد خواستگاه زبان پارسی دری حوزهی باختر است، ظهور کهنترین سخنوران و شاعران و نویسندگان زبان پارسی دری در این نواحی میباشد، چنانکه در سدههای دوم، سوم، و اواخر سدهی چهارم در حوزهی باختر و خراسان در حدود چهل شاعر ظهور نموده و اشعار خوب و دلانگیز عروضی بهزبان پارسی دری سروده و از خود بهجا گذاشتهاند که در همین برهه زمانی بهجز در نواحی بلخ، هرات، و سیستان هنوز در هیچ نقطهی دیگر در منطقه به این زبان کسی شعری نه سروده است؛ مثلاً حنظله باغیسی، محمود وراق، شهید بلخی، وصیف سکزی، مخلد سکزی، دقیقی بلخی، ابوالمؤید بلخی، ابوشکور بلخی، معروفی بلخی، ابوزراعه گرگانی، ابوسلیک گرگانی، ابوحفص سغدی، رودکی سمرقندی، رابعه بلخی، ابو عبدالله محمد ولوالجی، خجسته سرخسی، ابوبکر محمد سرخسی، بشار مرغزی، عماره مروزی و دیگران.
همچنین یادگار زریران (ایاتکار زریران) که در حدود سده سوم میلادی یعنی اواخر عصر پارتها بهقول (بنونست) بهزبان پارتی به نظم آورده شده و بعداً بهشیوه پهلوی ساسانی در آورده شده است، میان این داستان و گشتاسبنامه دقیقی اختلاف بزرگی نیست یعنی که قبل از تحول زبان پارتی به پارسی دری و فارسی دری آثار پارتها مورد نظر پارسیگویان بوده است.[۴۴]
فخرالدین اسعد گرگانی از شاعران سده پنجم هجری که خوداز نواحی جنوب شرقی بحیره خزر و ساحه اصلی پارت بوده طبعاً زبان پارتی را میدانسته که داستان (ویس و رامین) را از پهلوی (پارتی) به پارسی دری برگردانیده است و این گواه راستین است بر اینکه زبان پارتی هنوز هم زبان خواص در این ناحیه بوده است.
دکتر صفا هم گفته است که زبان پارسی دری زبانی است که نفوذ فراوانی از لهجههای خراسانی قدیم و بعضی از لهجات مشرق در آن مشهود است. بهنظر قدیمترین مؤلفان که دربارهی محل تداول و رواج زبان پارسی دری سخن گفتهاند آنرا زبان قسمتی از نواحی شرق از حدود نیشاپور تا نواحی قریب به ولایت سغد در ماواألنهر (ساحهی باختر) دانستهاند.[۴۵]
با این تشریحات و با مدارکی بیشتر در زمینه، دیده میشود که زبان پارسی دری دنبالهی زبان پارتی و از لهجه شرقی آن در حوزهی باختر مشتق شده است. آنگاه که در غرب آریانا در دورهی ساسانیان هنوز زبان پهلوی ساسانی متداول بوده است.
این زبان از همان آغاز با ارتباط واژه پارتی ریشه آن، بهنامهای پارسی، پارسی دری و حتی پهلوی که شکل دگرگونه پارتی است یادشده و بنابر زبان دربار بودنش دری خوانده شده است.
فردوسی: (پارسی دری)
بفـرمـود تـا پارســی دری | نوشـتند و کوتاه شـد داوری |
جبلی غرجستانی: (پارسی)
به شرق و غرب مسیر و به بر و بحر مجال
سنایی غزنوی: (دری)
ز تو صلـت ز من اشـــــــــعار به الفـاظ دری
و اما بسا از شعرا بهمناسبت آنکه این زبان مشتق از زبان پارتی (پهلوی اشکانی) است آنرا بههمان نام اصل و ریشهاش یاد کرده پهلوی گفتهاند:
فردوسی: (پهلوی)
ســخن گفتنی پهلوانیت هست
فرخی: (پهلوی یعنی پارسی دری)
مدح هزار ســــاله به گفــــــتار پهلوی
مسعود سعد: (پهلوی یعنی پارسی دری)
تا خواجه می خورد به غزلهای پهلوی
و حتی جامی هروی در سده نهم هجری: (پهلوی یعنی پارسی دری)
مثنـوی معنـوی مولـوی | هست قرآن در زبان پهلوی |
طوریکه بهوضاحت معلوم است زبان پارسی دری که از سرزمین باختر یک قرن قبل از اسلام برخاسته بوددر سده اول هجری با ترویج اسلام در شمال باختر در بخارا متداول گردید، زیرا مردمان در بخارا به سغدی سخن میگفــتند، در همین آوان بهقول نرشخی در مسجدی که در آنجا بنا شده بود مردم قراأت قرآن را بهزبان پارسی میآموختند.[۴٦]
و در قرن نهم و دهم میلادی بخش عمده بخارا بهجز روستاهای آن بهزبان پارسی روی آوردند و بدان تکلم میکردند.[۴٧] همان است که این زبان آهسته آهسته جای زبانهای شمال شرقی باختر و آسیای مرکزی یعنی سغدی، تخاری و خوارزمی را گرفت.
زبان پارسی دری در اواخر سده چهارم هجری و اوایل سده پنجم از مهد اصلیاش باختر بهجانب غرب و جنوب غرب باختر بهفارس و عراق عجم بهتدریج گسترش پیدا کرده ترویج یافت. چنانکه نخست به «طبرستان» و «ری» شعرایی به طبعآزمایی پرداختند که از جمله یکی هم منصور بن علی منطقی رازی بود وی ظاهراً از شعرای متقدم است که در آن ناحیه به پارسی دری شعر سروده و این است نمونهیی از آن:
یـک مـوی بـد زدیـدم از دو زلـفــت | چـون زلف زدی ای صنم به شــانه | |
چوناش بهسختی همی کشـیدم | چون مور که گندم کــــشد به خانه | |
با مـوی به خانه شـدم پدر گفـــت | منصـور کدام اسـت از ایـن دوگانـه |
و از شعرای متقدم در شمال غرب (ری) در تبریز در قرن پنجم هجری قطران تبریزی (متوفی ٤۶۵ هجری) است که ناصر خسرو بلخی در سفرنامه خویش از این موضوع ذکر کرده است؛ این فرد از وی است:
من درِ شعر دری بر شاعران نکــشادمـی
زبان پارسی دری برای نخستینبار در عصر صفاریان در سدهی سوم هجری وارد دربار شد و توسط صفاریان (۲۵۴–٢۹٠ هجری) تا حدود سند گسترش یافت و در عصر غزنویان با نیروی تمام تا لاهور توسعه یافت و در آغاز سدهی هفتم هجری سلطنت خوارزمشاه که در داخل فرسوده شده بود در مقابل هجوم مغول از میان رفت بهگونهیی که غزنویان و غوریان نیز بههمین سرنوشت دچار شدند.[۴٨]
از اینجاست که مراکز فرهنگی و ادبی از باختر و خراسان به هند آن روز انتقال یافت و هفتصد سال این زبان در آنجا بهحیث زبان رسمی، اداری و علمی در آمد، مراکز عمده زبان پارسی دری در هند عبارت بود از:
- لاهور: (در عصر خسروشاه غزنوی، خسرو ملک پسرش)
دهلی: (در عصر غوریها)
بنگال: (در عصر خلجیها)
دکن: (در عهد بهمنیان)
ملتان: (در عصر ناصرالدین قباچه)
کشمیر: (در عصر لودیها)
و بالاخره زبان پارسی دری در دورهی سلاجقه روم و ترکان عثمانی برای سیصد سال در آسیای صغیر زبان رسمی، اداری و علمی بوده است.
باید گفت که در وجهی تسمیه «دری» با ارتباط به زبان پارسی دری نظرهای گوناگون ارائه شده است که وجه درست آن مفهوم درباری است؛ زیرا معـنای اصلی (در) درگاه و دربار باشد؛ چون زبان پارتی در مناطق وسیع امپراتوری پارتها در شرق و غرب آریان در دربارها و مراکز شهری بهحیث زبان رسمی، درباری و اداری بهکار میرفت. بنابر آن زبان این دربارها گرچه پارتی بود منحیث زبان در باری صفت دری را نیز بهخود گرفت[۴۹] یعنی زبانی است پروردهی دربار. و بهقول دکتر صفا چون محیط جدید تداول این زبان در مدتی متمادی دربارهای مشرق آریان دربارهای طاهری، صفاری، سامانی، غزنوی و جز آنها بود به دری معروف شد.[۵٠]
در ارتباط واژهی دری به دربار نکتهی دیگر اینکه سکههایی را یونانیان بهنام «دریک»، «ذریک» نشر میکردند بهمفهوم اینکه سکه درباری بوده است؛ این موضوع در متن یادگار زریران نیز آمده است گویا آنکه چون سکهها از دربار انتشار مییافت بهنام «دریک، ذریک» یعنی دری خوانده میشد.
همچنان این اصطلاح که بهحیث صفت زبان پارسی بهکار گرفته میشود پس از بالندگی زبان پارسی در دربارها بهحیث صفتی، به آن افزوده شده است.
این نکته را بهروایتی دیگر هم تایید میکند و آن اینکه در عصر ساسانیان آنچه و آنکه منسوب به دربار بوده است آنرا «دریک» یعنی دری میگفتهاند، مثلاً وزیر دربار را (دریبد) میگفتند یعنی سرور یا سردار دربار بهگونه (سپهبد) که امروز معمولاً بهمعنای سرور و سردار سپاه استعمال دارد.
طبعی است که آثار منثور و منظوم زبان پارتی و پارسی در آغاز اساساً پرورده دربارها بوده است از همینجاست که آنرا دری گفتهاند؛ واضح که این زبان در قرن سوم هجری با توجه یعقوبلیث صفاری وارد دربار شده و از آن تاریخ تا امروز زبان دربار بوده است واژه دری با این زبان با همین زبان پارسی، بهمعنای فصیح هم گرفته شده است.
خلاصه اینکه اساساً نام این زبان پارسی است و آن ارتباط میگیرد بهزبان پارتی که ریشهی آن است و پارتها هم بلخی و باختری بودند و خاستگاه این زبان هم باختر و بلخ بوده از آنرو این زبان را پارسی یا فارسی دری گفتن درست است. زیرا ریشهی زبان را میرساند و آنرا بیریشه نمیسازد.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- در مقدمهی افزودهشدهی ایرانیان چند نکته قابل یادآوری است: نخست اینکه نگاشتهاند: «از دو هزار و دويست سال اين مطنقهی (افغانستان کنونی) بخشی از خاک ايران محسوب میشده است»! جای پرسش است که در دو هزار و دويست سال پیش کشوری بهنام ایران وجود خارجی داشته تا افغانستان امروزی بخشی از آن بوده باشد؟ تا جایی که رد پای ایران در تاریخ موجود است، نخستینبار نام ایران در زمان ساسانیان متداول شده است. از سوی دیگر، پیش از ساسانیان و همزمان با آن در افغانستان کنونی، شاهنشاهیهای کوشانی و یفتلی وجود داشته که حتی پارهای از شاهان ساسانی خراجگذار یفتلیها بودهاند. دوم آنکه در این مقدمه آمده: «پس از سلطهی استعمار روس و انگليس بر اين منطقهی ايرانی بهتدريج خاکهای ايران شرقی جدا شده و در فقر و عقبماندگی نگهداشته شدند و بهياری روس و انگليس کشوری ساختگی از قومی ايرانی بهنام افغانستان شکل گرفت...»! این در حالی است که احمدشاه درانی در سال ۱٧۴٧ میلادی امپراتوری افغان را بنیان نهاد، که هنوز پای انگلیس و روس به افغانستان باز نشده بود. نخستین هیأت سیاسی انگلیس به ریاست مونت استوارت الفنستون، در سال ۱٨٠٨، وارد افغانستان شد. هدف سیاسی این هیأت، اتحاد میان حکومت بریتانیا و شاه افغانستان بود، نهچیز دیگری زیر عنوان کشورسازی برای افغانها! همچنان روسها تا سال ۱۹٧٨، هیچگاه بر افغانستان سلطه نداشتند. از این گذشته، پیدایش کشور-ملتها در سطح جهان، یک پدیدهای جدید و ساختگی است. بههمان اندازه که شکلگیری افغانستان تازه است، کشور مدرن بهنام ایران با مصادرهی نام ایران، در سال ۱۹٣۵ شکل گرفت. پیش از آن، دولت سنتی ایران در دوران قاجار، بهنام «ممالک محروسه ایران» (سرزمینهاییکه از قلمرو صفویان برای دولت ترکتبار قاجاریه حفظ شده بود) یاد میشد.
[٢]- جواد مشکور و رجبنیا، تاریخ سیاسی و اجتماعی اشکانیان، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۶۷. ص ۱۰۷
[٣]- دیاکونوف و لیوشیستت. ۱۹۶۶، صص ۱۵٣–۱۵۷، و بهنقل از کتاب تاجیکان غفوراوف، ص ۷۲.
[۴]- محسن ابوالقاسمی، رهنمای زبانهای باستانی ایران، تهران: ۱۳۷۶، ج ۱، ص ۱۲۱
[۵]- رقیه بهزادی، قومهای کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، تهران: ١٣۷٣، ص ۳۳.
[٦]- باباجان غفوراوف، تاجیکان، کتاب یکم، قسمت اول، برگردان صدیقی و روشن رحمن، کابل: دانشگاه کابل، بیتا، ص ۱۴٣
[٧]- رقیه بهزادی. ص ۳۶
[٨]- ارانسکی، زبانهای ایرانی، ترجمه علی اشرفصادقی، تهران: ۱٣۷۸، ص ۵۱؛ نقل از کتاب ریشهشناسی محسن ابوالقاسمی، تهران: ققنوس، ۱۳۷٤، ص ۴١.
[۹]- ژاله آموزگار و تفضلی، زبان پهلوی ادبیات و دستور آن، تهران: ۱٣۷۵، ص ۲٨
[۱٠]- ژاله آموزگار، ص ۲۸
[۱۱]- محسن ابوالقاسمی، رهنمای زبانهای باستانی ایران، ج ۱، ص ١٢۵؛ و ژاله آموزگار و تفضلی، ص ۱۵
[۱٢]- آریانا دایرةالمعارف افغانستان، ج ۴، ص ۲۵۶
[۱٣]- رقیه بهزادی، ص ٣۶
[۱۴]- رستارگویوا، دستور زبان فارسی، ترجمه شادان، تهران: بنیاد فرهنگ، ۱٣۲۷، ص ٢ مقدمه.
[۱۵]- کهزاد، احمدعلی، تاریخ ادبیات افغانستان، قسمت اول، کابل: ۱۳۳۳، ص ٤١
[۱٦]- کهزاد، ص ١۹
[۱٧]- دیاکونوف، تاریخ ایران باستان، مترجم روحی ارباب، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم - ١۳۸٠، ص ۶۵
[۱٨]- رقیه بهزادی، ص ۴۹
[۱۹]- خانلری، تاریخ ادبیات فارسی، تهران: بنیاد فرهنگ، ١۳۴۸، ج ۱، ص ٢۵
[٢٠]- حسین یمین، تایخچهی زبان پارسی دری، کابل: انتشارات کتاب، ۱٣٨۲، ص ۴۹
[٢۱]- رستار کویوا، ص ۶
[٢٢]- مهری باقری، تاریخ زبان پارسی، تهران: قطره، ۱۳۷۸، ص ۶۵
[٢٣]- رستارگویوا، ص ١
[٢۴]- کرستوفر، نحو در ایرانی میانه غربی، ترجمه رقیه بهزادی، تهران: نشر برادر، ۱۳۷٤، ص ١۴
[٢۵]- رستارگویوا، ص ۱
[٢٦]- تاوادیا، زبان و ادبیات پهلوی، ترجمه نجمآبادی، تهران: دانشگاه تهران، ١۳۷۸، ص ۹
[٢٧]- ژاله آموزگار و تفضلی، ص ١٨
[٢٨]- ژاله آموزگار و تفضلی، ص ٤٣
[٢۹]- علی اشرفصادقی. تکوین زبان فارسی، تهران: دانشگاه آزاد، ١۳۷۵، ص ٤۲
[٣٠]- معین، مزدیسنا و ادب فارسی، تهران: ١٣۵۵، ص ۸۷؛ باباجان غفوراوف، ص ٨۷
[٣۱]- غلامسرور (دانشگاه کراچی)، تاریخ زبان فارسی، کراچی: ١۹۶۲، ص ٢۰
[٣٢]- محسن ابوالقاسمی، ص ۷
[٣٣]- مهری باقری، ص ۵٤؛ معین، ص ۲٠۱
[٣۴]- هیننگ، ۱۹۵١ به نقل از تاجیکان غفوراوف، ص ٨٨
[٣۵]- حسین یمین، ص ١٣
[٣٦]- کریستنسن، مزدیسنا در ایران قدیم، ترجمه صفا، صص ۱٣–١۹
[٣٧]- شمس قیسالرازی، المعجم، به تصحیح قزوینی و مقایسه مدرس رضوی، تهران: ص ۱٠۵
[٣٨]- شمس قیسرازی، ص ١۷۳
[٣۹]- عبدالحی حبیبی، متون دری، کابل: دانشگاه کابل، ١۳٤۶، ص ١۲
[۴٠]- ارانسکی، ص ۹۹
[۴۱]- معین، مقدمه برهان قاطع، چاپ دوم، ١۳۴۳، ص ۲۷
[۴٢]- صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج ١، ص ١۴۷
[۴٣]- نرشخی، تاریخ بخارا، مقدمه، ترجمه فارسی، ١۹۰٤، ص ٣
[۴۴]- آریانا دایرةالمعارف، کابل: ١٣۴۱، ج ٤، ص ۳۵۳٣
[۴۵]- صفا، تاریخ علوم و ادبیات ایرانی، تهران: ابن سینا، ۱۳۴۷، ص ١٢۵
[۴٦]- باباجان غفوراوف، ص ۵۴۶
[۴٧]- باباجان غفوراوف، همان صفحه.
[۴٨]- همان اثر، ص ۵٤۵
[۴۹]- حسین یمین، ص ١١٤
[۵٠]- صفا، تاریخ علوم و ادبیات ایرانی، ص ١۲۶
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت مرکز مطالعات خلیج فارس (موسسهی مطالعات ژئوپلیتیک، استراتژیک، تاریخ و جغرافیای خلیج فارس) (PGSC)