جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۷ آذر ۳, شنبه

نگرشی بر زبان فارسی دری

از: سید محمد محیط طباطبایی

نطری بر خاستگاه زبان دری


فهرست مندرجات

.



نگرشی بر زبان فارسی دری

سید محمد محیط طباطبائی (زاده‌ی ۲۶ خرداد ۱۲۸۰ - درگذشته‌ی ۲۷ مرداد ۱۳۷۱) پژوهشگر ادبی، مورخ، منتقد و ادیب معاصر ایران بود. او در این مقاله درباره‌ی ریشه‌ی واژه‌ی دری، زبانی که از دیرباز به‌عنوان زبان میانجی (Lingua franca) شناخته می‌شود، سخن می‌گوید.

سید محمد محیط طباطبائی، در ۲۶ خرداد ۱۲۸۰ خورشیدی در شهر زواره از توابع شهرستان اردستان در شمال شرقی اصفهان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در مکتب‌خانه در زادگاه خود گذراند و سپس تحصیلات خود را در مدرسه‌ی کاسه‌گران اصفهان ادامه داد، و زبان فرانسوی را آموخت. سپس به زواره بازگشت و در سال ۱۳۰۱ نزد مدیر مدرسه نوبنیاد زواره، اسدالله کاوه‌زاده مشغول کار شد و ضمن آن‌که در امور مدرسه به وی کمک می‌نمود، برخی درس‌ها را تدریس می‌کرد، و خود نزد کاوه‌زاده زبان انگلیسی می‌آموخت. در سال ۱۳۰۲ به تهران رفت و از مدرسه‌ی دارالفنون دیپلم ادبی دریافت کرد و به مدرسه حقوق وارد شد. سه سال بعد به‌خدمت وزارت معارف درآمد، و برای تدریس و مدیریت دبیرستان به خوزستان رفت. پس از سه سال خدمت در خوزستان به تهران بازگشت و به‌تدریس تاریخ و جغرافیا در دارالفنون و نیز در دانشکده‌ی افسری پرداخت. مدتی نیز ریاست دبیرستان‌های شرف و معرفت را به‌عهده داشت.

مقاله‌های تاریخی و ادبی به قلم محیط طباطبایی از سال ۱۳۰۶ در نشریات معروفی چون شفق سرخ و روزنامه‌ی ایران منتشر می‌شد. سلسله مقالات او در باره‌ی محمد زکریای رازی و اعزام محصل به اروپا، موجب شهرت او به‌عنوان پژوهشگری دقیق شد، در همان‌حال که به‌عنوان مدرس تاریخ و جغرافیا و معلم زبان‌دان شناخته شده بود.

محمد محیط طباطبائی در سال ۱۳۱۳ با ایراد خطابه‌ای با عنوان «عقیده‌ی دینی فردوسی» در کنگره‌ی هزاره‌ی فردوسی، توانایی علمی و پژوهشی خود را به نمایش گذاشت و در نظر دانشمندان ایرانی و خارجی حاضر در آن مجمع، به‌عنوان پژوهشگر احترام بسیار کسب کرد.

وی ضمن خدمت در وزارت معارف و بعداً وزارت فرهنگ، به‌نگارش مقالات تحقیق ادامه می‌داد که در طی سالیان تعدادآن‌ها از ۱۵۰۰ مقاله فراتر رفت. مدتی مدیریت مجله‌ی آموزش و پرورش (وابسته به وزارت فرهنگ) را به‌عهده داشت. خود مجله‌ی محیط را در سال ۱۳۲۱ و بار دیگر در سال ۱۳۲۶ دایر کرد. بین سال‌های ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۴ مدت دو سال سمت مستشار فرهنگی ایران در دهلی را به‌عهده داشت، و چهار سال رایزن فرهنگی ایران در عراق و سوریه و لبنان بود. در سال ۱۳۲۹ در نخستین کنگره ابن‌سینا در بغداد به‌زبان عربی، تحقیقی در مورد تولد ابن‌سینا عرضه کرد.

در سال ۱۳۳۷ از شغل معلمی بازنشسته شد. از همان‌سال به‌دعوت رادیو ایران برنامه‌ی رادیویی مرزهای دانش را دایر کرد که اختصاص به گفتارهایی در زمینه‌ی فرهنگ و ادب و تاریخ داشت. این گفتارها توسط خود او یا استادان و محققان برگزیده‌ی او ارائه می‌شد، و دقت نظر محیط طباطبایی در انتخاب موضوع گفتارها آشکار بود. تعداد گفتارهایی که خود او در برنامه‌ی مرزهای دانش ایراد کرد بیش از ۴۵۰ بود.

ویژگی محیط طباطبایی از همان آغاز گام نهادن او در عرصه‌ی تحقیقات تاریخی و ادبی، روحیه‌ی بدیعه‌یاب و نکته‌گیر او بود که موجب جدایی و گاه معارضه‌ی او با ادبای مشهور زمان چون ملک‌الشعرا بهار و عباس اقبال و سعید نفیسی می‌شد، و شاید همین امر موجب شد که دانشگاه از دانش او بی‌بهره ماند. زمانی که در اواخر دهه‌ی ۱۳۴۰ دانشگاه تهران از او برای تدریس دعوت کرد، آن دعوت را دیرهنگام دانست و نپذیرفت.

در سال ۱۳۵۷ نخستین جایزه‌ی آثار ملی از سوی انجمن آثار ملی به او اعطا شد. در سال ۱۳۵۹ برای دومین‌بار در کنگره ابن‌سینا شرکت کرد و در اواخر سال ۱۳۶۲ نیز در کنگره خوارزمی سخنرانی نمود. در سال ۱۳۶۹ به‌عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزیده شد.

محمد محیط طباطبائی در روز سه‌شنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۷۱ هجری شمسی در آستانه‌ی نود سالگی در تهران درگذشت. پیکر او طبق وصیت در برج طغرل در مجاورت ابن‌بابویه در شهر ری دفن شد.

مردم هر کشوری که از فیض اندیشه و زبان و موسیقی برخوردارند، امکان ندارد که از برکت وجود شعر هم بی‌بهره مانده باشند. بنابراین، ایران که در روزگار پیش از ظهور و نفوذ اسلام در طول سده‌های متعددی دارای استقلال سیاسی کامل و زبان خط مخصوص بوده است، به‌طور مسلم مردمش شعر هم می‌سرودند که نمونه‌اش را متأسفانه در دست نداریم. تغییر خط از صورت میخی به پهلوی و تحول زبان مردم از لهجه‌ای به لهجه‌ی دیگر این ارتباط دیرینه را در سده‌های اول و دوم هجری به‌طور مؤقت قطع کرد و شعری از دوره‌ی قبل از اسلام و اندکی بعد از آن هم نقل و روایت نشده است. زیرا اوضاعی تازه در این کشور به‌وجود آمد که به‌نوع تازه‌ای از شعر و زبان و فرهنگ مجال ظهور و شیوع بخشیده بود. چنان‌که می‌دانیم در سده‌ی سیزدهم هجری - که مردم ایران پس از دیر زمانی قطع رابطه با زبان یونانی، با زبان‌های تازه‌ی اروپایی به‌خصوص زبان فرانسه آشنایی کامل یافتند - پیروی از شعر بی‌وزن عروضی، نظیر شعر فرنگی، که بر حساب تعداد مقاطع حروفی کلمات مبتنی است - در زبان فارسی به‌وجود آمد و دستگاه موسیقی ایران هم آن را در آغوش حمایت خود قرار داد. بنابراین، جای تردید در قبل این معنی باقی نمی‌ماند که ایرانیان پس از تأثر به تمدن و فرهنگ و خط و زبان یونانی و هم‌چنین بعد از غلبه‌ی اسکندر بر ایران، در دوره‌ی سلوکی‌ها و سپس اشکانیان و ساسانیان، به این‌صورت نوظهور از خط و زبان بیگانه، متأثر شده بودند. ولی به‌ندرت آثاری به این خط و زبان اکنون در میانه‌ی آثار تاریخی به یادگار مانده است. اما شعری که عادتاً بایستی از راه گوش و زبان گفته و شنیده و بازگو شود، یادگاری از آن - تا جایی که می‌دانیم - برجا نمانده است.

در سده‌ی اول نفوذ اسلام خط و زبان پهلوی - که علاوه بر جنبه‌های اجتماعی و فرهنگی و اداری، آثار دین زرتشتی را هم در برگرفته بود - شاید در اثر تحولات ناشی از انتقال و گرایش مردم پهلوی‌زبان (گویندگان پارسیک) به دین اسلام منسوخ و منزوی شد.

در سده‌ی دوم هجری - که زبان فارسی دری در خراسان یا بخش شمال‌شرقی از فلات ایران (شمال افغانستان و ماوراءالنهر) زبان نیرومندی ررا در برابر زبان رسمی پهلوی تشکیل داده بود - این زبان به‌وسیله‌ی مسلمانان خراسانی که ابوحیفه بلخی در صدر ایشان قرار داشت، برای ترجمه‌ی قرآن و نماز و متون دینی به‌جای زبان عربی برگزیده و به‌کار برده شد.

استفاده از این زبان، در ابتدای امر برای شعر و امور اداری مورد توجه امرا و شعرا و دیوانیان خراسان قرار گرفت. با ظهور حکومت مستقل امرای طاهری و صفاری و سامانی در خراسان، این زبان که در برابر پهلوی از همه مزایای قابل زیست و بقا و رواج برخوردار بود و قابلیت و استعداد کافی برای ترجمه از عربی به فارسی داشت، وارد مرحله‌ی شعر و نثر بر منوال زبان عربی حاکم بر اوضاع ایران، همچون کشورهای دیگر اسلامی گشت و در خراسان و سیستان، سخنورانی پدید آورد که شعرشان پسندیده دستگاه‌های حکومتی قائم در محل شد. شعری که بر منوال شعر عربی موزون و مقفی و صاحب وزن و قافیه ساخته و پرداخته شده بود. در حقیقت شعر نو فارسی، به‌صورت کاملاً تازه‌ای ظهور یافت و به‌سرعت در سده‌ی سوم به‌مقام و مرتبه‌ی عالی رسید و سخنورانی همچون: رودکی و دقیقی و فردوسی و عنصری و فرخی را پدید آورد که هنوز از نظر هنر شاعری، در طراز اول شعرای زبان فارسی دری قرار دارند.

زبان دری مزبور هم‌چنین برای رفع نیازمندی‌های دیوان، اداره‌ی و دین، در زمینه‌ی نثر هم به پایه‌ای رسید که نمونه‌های آن را در ترجمه بلعمی از تفسیر مبسوط و تاریخ مفصل طبری می‌نگریم که مانند زبان سخته و پخته‌ای وظیفه افاده و استفاده از محتویات آن‌ها را خواب انجام می‌دهد.

اقتباس وزن و قافیه از شعر عربی، در زبان دری بی‌گمان برای این بوده که فارسی دری همان‌گونه که در حدیث معتبری از سخنان پیامبر اسلام تصریح شده، مانند زبان عربی، زبانی بهشتی شناخته‌شده بود. پس باید از حیث سخن منظوم هم مانند زبان عربی موزون و مقفی باشد.

قرینه‌ی دیگر این موضوع، شاید همان باقی‌ماندن شعر زبان پهلوی در شعبه‌ها و لهجه‌های طبری و تالشی و آذربایجانی و کردی و پارسی جنوبی بر همان‌منوال دیرینه و مبنای پیشین خود بوده است که از شعر دری موزون متأثر نبود و آن‌چه از دوبیتی‌ها، فهلوی‌ها و شروه‌ها و شعرها - که در ضمن آثار ادبی قدیم زبان فارسی بازمانده - دیده می‌شود، همگی گواه صدق این معنی است که از وزن‌های تازه متأثر نبوده‌اند و بر همین اساس بود که اقوام ایرانی ساکن «فلات ایران» در میان «فلات پامیر» و «دره‌ی سیر دریا» و «صحرای قراقوم» تا کناره‌های «دریای آبسکون» جنوبی و «کوه‌های غبغ و غوغ» «یاقبق و قفقاز» و کناره‌های «دریای سیاه» و «رودهای هالیس» و «فرات» و «خلیج فارس» و «دریای عمان» یا عربی و «رود سند» که طخاری‌ها و سغدی‌ها و خوارزمی‌ها و طبری‌ها و ارانی‌ها و مادها (اعم آذربایجانی‌ها و کردها) و خوزی‌ها و پارسی‌ها در اختیار شیوه‌ی نظم و نثر فارسی دری معهود بر یکدیگر پیشی جستند و این لهجه از زبان‌های سرزمین مشترک خود را، زبان تفاهم و ادبی و رسمی و دینی مشترک ملی و دسته‌جمعی برگزیدند. طایفه‌ی ترکان غز که در مرز شمال‌شرقی ایران به‌سر می‌بردند، از سده‌های نخستین هجری برای تهیه‌کار و نان به داخل خراسان درآمدند و در میان غلامان نامداری از آن طایفه، افرادی همچون البتگین و سبگتگین به‌ظهور پیوستند که توانستند در مقام امارت بنشینند.

این ارتباط، طبیعتاً برای ایشان چنین مجالی را پیش آورد که زبان پارسی را برای همه‌ی نیازمندی‌های مشترک خود با ایرانیانی برگزینند که در میان ایشان به‌سر می‌برند و پس از انتقال از مشرق به مغرب ایران، در میان رومیان و یونانیان و تازیان هم به‌کار برند که بر سرزمین‌های ایشان در آسیای صغیر و سوریه و مصر غلبه یافته بودند. وجود رساله‌ی عربی «تحفه‌قدسیه» اثر شرنبلالی، از علمای سده‌ی دهم کشور عثمانی، در جوار خواندن عبارت نماز به زبان فارسی دری با استدلال بر همان حدیث مشهور نبوی، خود بهترین گواه حقیقت این مطلب در اختیار زبان فارسی از طرف «ترکان اغوزی‌تبار» در آسیای صغیر می‌باشد.

اکنون که موضوع شعر دری و باعث تعمیم آن در سراسر ایران تا درجه‌ای معلوم شد، اندکی به خود زبان دری و ماهیت لغوی و مبدأ و منشأ آن باید پرداخت.

درباره‌ی اصل و مبدأ زبان فارسی دری، در فرهنگ‌ها و آثار مربوط به ادبیات زبان فارسی - که به زبان‌های مختلف نوشته شده - مطالب گوناگونی دیده می‌شود که در میان‌ آن‌ها باید برای آن‌چه در آثار عربی مربوط به جغرافیا و تاریخ ایران در طول سده‌ی چهارم و پنجم هجری نوشته شده است، اهمیت بیش‌تری قایل شد.

از مجموع آن‌چه در این‌گونه اسناد محفوظ و مذکور است و بارها مورد نقل و استفاده‌ی پژوهندگان قرار گرفته است، می‌توان چنین خلاصه کرد که فارسی دری یکی از زبان‌های چندگانه‌ی ایرانی و یا به تعبیر تازه‌تر، از شعبه‌های زبان فارسی است که در طخارستان یا تخارستان ناحیه‌ی همسایه‌ی هری و سند و خوارزم، در فاضله‌ی چهار شهر نامی خراسان قدیم، بلخ و هرات و مرو و ترمذ (که به‌اعتبار صورت «پخت» مقلوب «بهت»، از صورت‌های لفظی چندگانه‌ی شهر بلخ، به‌نام باختر خوانده می‌شد) به‌تدریج پیشرفت کرد و گسترش یافت و سپس در سده‌ی سوم هجری سغد و خوارزم و زابلستان یا سیستان را هم - چنان‌که اشاره رفت - پیمود و به‌سرعت سراسر ایران را فراگرفت و از طرف مغرب ایران به‌وسیله‌ی ترکان سلجوقی، آسیای صغیر و بالکان را [تا] ساحل «رود دانوب» در قلمرو نفوذ خود درآورد.

گواهی نویسندگان سده‌ی چهارم از حمزه‌ی‌اصفهانی و ابن ندیم تا یاقوت سده‌ی هفتم بر این‌که زبان دری در اصل طخاری و وابسته به طخارستان بوده است، دیگر جای تردیدی باقی نمی‌گذارد. به‌خصوص که مبنای غالب این گفته‌ها همان قول ابن‌مقفع در «سیرالملوک» ترجمه‌ی از «خداینامه‌ی پهلوی»، به‌عربی بوده است و اختلاف صورت نقل روایت در این ماخذهای مختلف به آن درجه نمی‌رسد که در ماهیت و اصالت روایت شبهه‌ای ایجاد کند و در استقرأ و استنباط، اختلاف ماهیت پدید آورد.

تصریح به این‌که زبان دری، زبان طخارستان بوده است، به‌منزله‌ی تصریح به ارتباط میان دری و طخاری می‌باشد. بیرونی در ضمن نقل نام مصطلحات گوناگون گاه‌شماری از زبان‌های سغدی و خوارزمی و سیستانی و ارانی و قبایی یاد می‌کند و در اثنای این مقولات، از زبان تخاری هم - ولی به‌صورت «تحاری» بدون نقطه نام می‌برد - که در روایت نسخه‌ی بدل آن نقطه‌ای در زیر کلمه‌ی «بحاری» دارد. تا جایی‌که دانسته و شناخته‌ایم، نام ناحیه و طایفه‌ای که نقطه‌ای زیر بحار داشته باشد، مانند بحار و بجار و یجار در میان نام‌های اقوام ایرانی بلکه آریایی هم معهود و معروف نیست که درخور چنین نسبتی و مفهومی باشد و قاعدتاً باید همان تخاریک پهلوی از نام تخارستان و یا طخارستان باشد که صورت معرب از اسم همان تخارستان است (تخاریک مرکب از تخار با یک علامت نسبت پهلوی به‌جای ی).

از طرف دیگر، بیرونی در ذکر نام جشن‌ها باستانی ایران، آذرجشن را - که جشن روز نهم ماه شهریور است - از جشن‌های طخاری می‌شمارد، در حالی‌که شکل فارسی (آذرجشن) یا آذرخش به‌خوبی نشان می‌دهد که آذرجشن کلمه‌ای اصیل و فارسی دری متداول بوده است. اما آن‌چه را که بیرونی برای نام‌های تخاریک در «آثارالباقیه» ذکر می‌کند، صورت ظاهر آن‌ها می‌نماید که به احتمال قوی نام‌های دیرینه‌ی ماه‌هایی بوده است که پیش از برخورد طخارستان و مردمش در روزگار ساسانیان و اشکانیان با نام‌های اوستایی پهلوی مندرج در اوستا و در اثر نفوذ زرتشتی در منطقه و به‌کاربردن مصطلحات دین زرتشتی، آن نام‌های برگزیده‌ی اوستایی را، در صورت دری، برای ماه‌های قدیمی خود به‌کار می‌بردند و پس از آن‌که بلخ یا باختر به‌صورت کانون تازه‌ای از دین «مزدیسنا» در جنوب‌شرقی ایران درآمد، ناگزیر زبان دری رایج در باختر یا تخارستان هم با گرفتن نام‌های اوستایی و پهلوی و تبدیل ظاهر آن با کیفیت زبان رایج خویش از حیث تلفظ، فرورتین و اشا و هشت و خردات پهلوی را به‌صورت فروردین و اردبیهشت و خرداد دری آورده است که امروز از کلمه‌های اصیل فارسی دری به‌شمار می‌آیند.

با این توجیه و تفصیل می‌توان در میان آن‌چه در زبان تخاری مورد اتفاق‌نظر دانایان تاریخ و جغرافیای باستان ایران در دوره‌ی اسلامی راجع به ارتباط زبان طخاری با زبان دری بوده و نوشته شده است، برای جدول نام‌های مهجور تخاری یا تخاریک بیرونی هم، چنین زمینه‌ای پنداشت.

در وصفی که مقدسی - از قدمای جغرافی‌نویسان اسلامی - در توصیف زبان‌ها و لهجه‌های مردم سراسر خراسان می‌کند و تنها زبان خوارزم و سغد را از آن‌جمله جدا می‌سازد، نواحی مابین نیشابور و بلخ بامیان و بخارا، تا غرجستان را طوری توصیف می‌کند که نشان می‌دهد اختلاف و تفاوت زبانی در آن‌ها جزیی است و در ضمن تصریح می‌کند که زبان بامیان و طخارستان نزدیک به زبان بلخی است که در ضمن دیگران هم آن‌جا را مبدأ و مبنای زبان دری در همان فاصله از زمان شمرده‌اند. در نمونه‌هایی که از اختلاف زبان نقل می‌کند، وحدت ساختمانی آن‌ها را با زبان فارسی دری متداول امروز، به‌خوبی نشان می‌دهد. مثلاً در اختلاف زبان نیشابور می‌گوید: کششی در حرکت کلمه‌ها هست و آن‌گاه برای ارائه کیفیت این کشش، عبارت «برای این» را به‌صورت «بترای» با «بدرای این» می‌نویسد که هنوز هم در لهجه‌های برخی از نقاط ایران - که زبان دری در آن‌ها عمومیت یافته است - این مد «بَ...رای» به‌گوش می‌رسد، ولی در خط تحریری - چنان‌که معهود است - مانند هر مد صوتی دیگر، اثری از آن برجا نمی‌ماند.

از مجموعه‌ای آن‌چه از این مدارک و اسناد قدیم و جدید درباره‌ی ارتباط زبان دری با طخارستان نقل و اقتباس و استفاده شد، تصور می‌شود دیگر جایی برای این‌که زبان فارسی به ناحیه و مردم ناحیه‌ی دیگری از ایران جز طخارستان بلخ پیوستگی پیدا کند، باز نمی‌ماند و برای توجیه آن‌چه که برخی از خاورشناسان در دنبال کشف اوراقی به زبان‌های سغدی و ختنی و زبان ناشناخته‌ای در ترکستان چین به‌خصوص در «ایالت کیانسو» درباره‌ی زبان تخاری هم اندیشیده‌اند، زمینه‌ی مساعدی کمتر باز می‌ماند، بلکه می‌توان آن‌چه را درباره‌ی تصور وجود تخارستان و تخارستان بدان اعتبار، اندیشیده‌اند، و به‌کار برده‌اند، موضوعی کاملاً قراردادی و فرضی دانست، نه تحقیقی و استدلالی و ربطی به‌کار تقسیم‌بندی جغرافیایی تخارستان به بخش‌های شرقی و غربی یا این‌سو و آن‌سوی «دره‌ی بدخشان» و یا «رودآمو» ندارد تا شامل تفاوتی میان ساکنان آن دو جز، از حیث شخصیت و زبان آن‌ها گردد، بلکه می‌توان زبان فارسی دری را - که نزدیک‌ترین زبان ادبی ایران در تاریخ دو هزار و ششصد ساله‌ی کشور برای ما بوده است - زبانی دانست که نخست در طخارستان پدید آمده و به‌کار رفته و رشد یافته است و از دره‌ی آمو تجاوز کرده، از طرف شرق تا دامنه‌ی «پامیر» و سپس نواحی مرز غربی خراسان را فراگرفته است.

زبان دری از دوره‌ی صفاریان و سامانیان - چنان‌که اشاره شد - نخست در «زرنج سیستان» و در بخارای سغد که از زبان طخارستان متأثر بود، زبان ادبی، سیاسی و دینی حکومت صفاری و سامانی شد و از برکت جنبه‌ی تقدس دینی که در سده‌ی دوم هجری یافته بود، سراسر ایران (سرزمین‌های آریایی) را پیمود و سایر زبان‌های محلی منشعب از پهلوی را از رواج افکند. چنان‌که امروز زبان همه سکنه‌ی فلات ایران است. علاوه بر آن پاتان‌ها (پشتون‌ها) و پنجابی‌ها، بلکه غالب هندی‌ها و ترک‌های آسیای صغیر و جغتایی‌ها را که به‌نام ازبک و ترکمن بر ماوراءالنهر و دهستان قدیم شمال خراسان استیلا یافته‌اند، برانگیخته تا این زبان پیشرفته را پایه‌ی تشکیل زبان‌های ترکی عثمانی و ترکی قفقازی و ترکمنی و ازبکی و پشتو و اردو و سندی و بنگالی قرار دهند.

امروز در جهان نزدیک به یک‌صد میلیون نفر به‌طور مستقیم به فارسی دری سخن می‌رانند و این زبان در ساختار زبان بیش از دویست میلیون نفر ترک و ترکمن و اربک و اردو زبان هم، سهمی اساسی و مهم دارد.

کلمه‌ی دری که ظاهراً مشتق از لفظ «در»ی است که در میان دو محل مجاور، فاصله‌ی متحرکی ایجاد می‌کند و به‌همین مناسبت است که زبان دری را منسوب به درگاه پادشاهان و در خانه‌ی صاحبان قدرت پنداشته‌اند که از طرف این طبقه بر زیر دستان و پیوستگان سیاسی دوردست از بوم و بر خود، دانستن آن واجب دانسته و دستور داده‌اند که آن را بیاموزند و در ارتباط با دستگاه ایشان به‌کار برند.

عبارت منسوب به ابن‌مقفع راجع به زبان‌های ایران - که در آغاز دوره‌ی عباسی از «خداینامه پهلوی» به‌عربی ترجمه شده و در آن‌ از زبان فارسی دری نام برده شده است. متأسفانه متن اصلی ترجمه‌ی عربی مانند اصل پهلویش به‌صورت کتاب مستقلی باز نمانده است، بلکه منقولات آن، به‌طور پراکند و مفصل در «تاریخ طبری» و «شاهنامه فردوسی» از سده‌ی چهارم هجری بدین‌طرف مورد استفاده مردم ایران و غیرایران قرار گرفته است، ولی اصل مستقلی باقی نمانده که ما را به‌ بحث در کیفیت تشخیص جزئیات مطالب آن اطمینان بخشد.

وجود تعداد فراوانی از مهاجران و مجاهدان خراسانی بنیان‌گذار خلافت و حکومت عباسی در محوطه‌ی «تیسفون» یا در آغاز سده‌ی دوم هجری - که برای تأمین حکومت جدید و یاری بدان در آن منطقه گرد آمده و سکونت گزیده بودند و هنوز بغداد نوساز که در دست ساختمان بود، مجال انتقال نیافته بودند - با ملاحظه‌ی زبان خراسانیان طخاری‌زبان یا افرادی دری‌زبان - که غالباً منسوب به شرق خراسان از مرو تا بلخ بودند و در میان زبان سکنه‌ی جدید مدائن می‌زیستند - با استعمال کلمه‌ی دری از طرف ابن‌مقفع، شاید تصور وجود رابطه‌ی خاصی را میان صفت دری و اسم در و درگاه شاه ساسانی به‌وجود آمده باشد.

اگر این امر بدین‌ صورت لفظی در ترجمه‌ی سیرالملوک ابن‌مقفع هم وارد نبود، در سده‌ی چهارم - که زبان فارسی در دربار سامانیان، زبان شعر و نامه‌نگاری و کارهای دیوانی و ترجمه‌ی قرآن و برگزاری کارهای دینی شده بود و هر کس می‌خواست با دستگاه حکومت زمان در خراسان مربوط شود، ناگزیر از به‌کار بردن آن در گفتن و نوشتن بود و در شهرهای بنام مرو و ترمذ و بلخ و بخارا و طوس و نیشابور، زبان متداول عمومی شناخته می‌شد - دیگر موضوع رابطه‌ی زبان دری با «مداین» یا «مدن» موضوع مجهول و مجعولی شمرده نمی‌شد و حقاً انتقال و ارتباط زبان هم در آغاز امر، میان سکنه‌ی شهرهای معروف شرق و غرب ایران صورت می‌گرفت و از راه گرگان و دریای آبسکون و «خورآبشرون»، مهستی را به گنچه‌ی اران می‌برد تا رباعی‌های معروف خود را بسراید و قطران، شاعر تبریزی، تکمیل معرفت خود را بدین زبان، مانند ره‌آورد ارمغان خراسان از طرف ناصر خسرو قبادیانی بلخی تخاری دری‌زبان برای خود می‌اندیشید و می‌خواست.

بدین‌ترتیب در طول سده‌های پنجم و ششم و هفتم هجری، این زبان همدان و خوزستان و پارس و کرمان و اصفهان را فراگرفت و از هر ناحیه‌ای سخنورانی زیردست و استاد به‌زبان فارسی و ملت ایران تقدیم کرد. از این‌رو، مشکل ارتباط زبان دری با شهرها یا «مدن» مانند «مدائن» بدین‌گونه حل می‌شود، بی‌آن‌که به امر رابطه‌ی دری به مدائن صدر اسلام هم‌زبانی برساند.

پیش از آن‌که وجه‌تسمیه‌ی دری را به‌پایان برسانیم، اینک به نقل برخی روایات مربوط بدین موضوع می‌پردازیم و برای این‌که حق تقدم دیگران مراعات شده باشد، می‌گوییمتبریزی مقیم هند در کتاب فرهنگ زبان پارسی «برهان قاطع» - که در سده‌ی یازدهم هجری تألیف کرده - غالب گفته‌های دیگران را گردآورده و بدون ذکر مأخذ دنبال هم قرار داده است:

    «... جمعی گویند لقب ساکنان چند شهر بوده است که آن، بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است.

    و بعضی گویند دری زبان اهل بهشت است که رسول صلی الله علیه و اَله - فرموده‌اند: «لسان اهل الجنه عربی او فارسی دری» و ملائکه آسمان چهارم به لقب دری تکلم می‌کنند.

    و طایفه‌ای برآنند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می‌شده‌اند.

    و گروهی گویند که در زمان بهمن بن اسفندیار چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می‌آمدند و زبان یکدیگر را نمی‌فهمیدند، بهمن فرمود تا دانشمندان، زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند، یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در تمام ممالک به این زبان سخن گویند و جماعتی برآنند که وضع آن در زمان جمشید شد، و بعضی دیگر گویند در زمان بهرام و دری بدان سبب خوانند که هر کس از خانه‌ی خود بیرون آید به این زبان متکلم شود و این وجه خوبی نیست، چه به‌هر تقدیر فرض کنند آن را، واضعی می‌باید و وضع آن را سببی در کار است.

    منسوب به دره کوه را نیز «دری» گویند همچو کبک دری و این به‌اعتبار خوشخوانی هم می‌تواند بود که باشد، زیرا که بهترین لغات فارسی، زبان دری است ...»

برخی از این روایت‌ها را می‌توان در لغت‌نامه‌های مقدم بر برهان قاطع یافت و دریافت که مؤلف برهان از آن‌ها برداشته است و روش کار نشان می‌دهد که بقیه هم ناگزیر از مأخذهای دیگری گرفته شده است که از حیث اهمیت هیچ‌یک بر آن روایت دیگر ترجیح و مزیت چندان ندارد. زیرا هر یک در صدد برآمده‌اند تا برای این نام‌گذاری وجهی و سببی بیندیشند و به پندار خود صورت واقعیت داده‌اند، ولی از این نکته‌ی اساسی دور مانده‌اند که زبانی ساختگی در عالم، هرگز در میان مردم روزگار پایدار و رایج نمی‌ماند، مانند زبان «اسپرانتو»ی عصر حاضر که گویی تو خود نبوده است. زبان دری مانند زبان‌های پهلوی، سغدی و خوارزمی و پارسی و اوستایی از جنس زبان‌های تکوینی و تولیدی بوده که از تحول شکل یک زبان قدیمی‌تری، صورت تازه‌ای به‌خود می‌گیرد، ولی زبان ساختگی نبوده است که بنا به‌دستور بهمن اسفندیار کیانی یا جمشید پیشدادی آن را برای تسهیل ارتباط مردم زیردست و پراکنده در کشورهای فرمانبردار ساخته و پرداخته باشند و امروز در سراسر فلات ایران زبان عمومی همه‌ی طوایف و قبایل ایرانی‌نژاد است و در کشورهای همسایه هم از شرق و شمال‌غرب، در ترکیب ایجاد زبان متداول آن‌ها دخالت مستقیم داشته است. پس برای تشخیص و تحقیق وجه نام‌گذاری این زبان، باید راه دیگری را در پیش گرفت و زبان دری را مانند زبان‌های سغدی و خوارزمی و پهلوی و خوزی و سریانی، مشتق از نام سغد و خوارزم و پهله و خوزستان و سروستان دانست و در را از طخار، نام مردم طخارستان برگرفت.

این وجه‌تسمیه‌ای است که این ضعیف در اثر کوشش و پژوهش چند ساله خود از ۱۳۰۷ تا ۱۳۷۱ هجری توانست به نخستین مرحله‌ای آن دست یابد و نتیجه‌ی ابتدایی تخلیص آن بحث و پژوهش را بر فضلا و شعرای پارسی‌زبان، که در آن تاریخ به‌حل مشکلات زبان فارسی دری علاقه داشتند، عرضه داشتم و چون مورد قبول آنان قرار نگرفت، آن را در بوته‌ی تحقیق و سکوت، باقی گذاردم. تنها مرحوم ملک‌الشعرای بهار در کتاب درسی «سبک‌شناسی» تألیف خود بدان اندک اشاره‌ای به‌طور مبهم نمود.[۱]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- محیط طباطبایی، محمد، نگرشی بر زبان فارسی دری، دُر دری: موقعیت زبان فارسی در جهان معاصر، به اهتمام محمود اسعدی، صص ۵۵-۶۴.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

دُر دری: موقعیت زبان فارسی در جهان معاصر، به اهتمام محمود اسعدی، تهران: سازمان انتشارات کیهان، چاپ اول - ۱۳۷۳.