جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۸ مرداد ۱, سه‌شنبه

دوست وفادار شما

از: ولادیمیر سنگیرِیف (خبرنگار پراودا)؛ برگردان از: ع. ق. فضلی

دوست وفادار شما

پیش‌گفتاری بر آخرين روزهای زندگی ببرک کارمل


فهرست مندرجات

.



پیشگفتاری بر آخرین روزهای زندگی ببرک کارمل

ولادیمیر سنیگیریف گزارشگر نظامی روزنامه‌ی «پراودا» اُرگان نشراتی حزب کمونيست اتحادِ جماهیرِ شوروی سوسیالیستی در دهه‌ی ۱۹۸۰.

ببرک کارمل سومین رئیس‌جمهوری دولت افغانستان، به‌رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان است که به‌دلیل این‌که با حمایت شوروی سابق و به‌ویژه پس از اشغال نظامی افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸، به‌قدرت رسید، در میان اکثریت افغان‌ها محبوبیتی نیافت.

با روی‌کار آمدن میخائیل گورباچف به‌عنوان رئیس‌جمهوری شوروی سابق، سیاست‌های این کشور در مورد افغانستان تغییر کرد و مقدمات کنار زدن ببرک کارمل از قدرت هم در افغانستان آغاز شد. کارمل در اردیبهشت ۱۳۶۵ خورشیدی، از دبیر کلی حزب دموکراتیک خلق کنار زده شد و در آبان همان‌سال توسط نجیب‌الله از ریاست جمهوری هم برکنار شد.

گفته می‌شود که ویکتور پتروویچ پلیچکا، مشاور نیرومند روسی کارمل همراه دو عضو دفتر سیاسی حزب دموکراتیک خلق به دیدار او رفتند و از از او خواستند که استعفای خود را امضا کند.

کارمل پس از استعفایش چند سال در مسکو بود تا این‌که در سال ۱۳۷۱ تحت حمایت ژنرال عبدالرشید دوستم به شمال افغانستان بازگشت، اما دیگر هرگز سهمی در سیاست پرآشوب کشور به‌دست نیاورد. کارمل در سال‌هایی که در حیرتان در مرز با ازبکستان بود، به‌شدت منزوی بود و با جهان خارج از این شهرک ارتباط زیادی نداشت. کسانی که او را در این سال‌ها دیده بودند می‌گویند او بسیار «خسته و درهم‌شکسته» بود.

او سال‌ها در آن‌جا ماند و پیش از سفر آخر به مسکو، دولت شوروی حتی به او ویزا نداده بود که به دیدار خانواده‌اش به مسکو برود. کارمل پس از فروپاشی شوروی، زمانی‌که افغانستان در بحران داخلی فرو رفته بود، ویزا دریافت کرد و بار دیگر به مسکو رفت.

او سرانجام در ۱۳ آذر ۱۳۷۵، در شهر مسکو درگذشت و جسد او را در شهرک بندری حیرتان، در شمال افغانستان به‌خاک سپردند.

دیدگاه مترجم

ترجمه‌ی «دوست وفادار شما» پیوست به بخش اول و دوم «صحبت دوستانه و غیرِرسمی ببرک کارمل با ولادیمیر سنیگیریف گزارشگر نظامی روزنامه‌ی «پراودا» اُرگان نشراتی حزب کمونيست اتحادِ جماهیرِ شوروی سوسیالیستی در دهه‌ی ۱۹۸۰ می‌باشد که توسط فیاض نجیمی بهرمان برگردان و در سایت «دیدگاه» به نشر رسیده بود. قابل یادآوری‌ست، که در بعضی سایت‌های انترنیتی از آن به‌عنوان «مصاحبه‌ی پاکروان ببرک کارمل با خبرنگار پراودا» یاد شده است که اصلاً درست نمی‌باشد. اولاً به‌دلیل این‌که ببرک کارمل بعد از انجام وظایف رسمی دولتی و حزبی‌اش هیچ‌گاهی با هیچ‌کدام از خبرنگاران و ژورنالیستان داخلی و خارجی مصاحبه‌ی رسمی انجام نداده است. «دوست وفادار شما» نیز یک مصاحبه‌ی رسمی نبوده و یک صحبت دوستانه و غیرِرسمی ببرک کارمل با ولادیمیر سنیگیریف سابق خبرنگار روزنانه‌ی «پراودا» می‌باشد که در محل بود‌وباش ببرک کارمل انجام گرفته و در ضمن همان‌طوری که خبرنگار خودش می‌گوید «... ببرک کارمل مطلقاً مرا در استفاده از وسایل ضبط صوت منع کرده بود و حتی در آغاز یادداشت‌کردن را نیز اجازه نمی‌داد. بدین لحاظ زمانی‌که به خانه برمی‌گشتم تا نیمه شب‌ها می‌کوشیدم صحبت‌های مان را که در حافظه‌ام بود، دوباره‌سازی نموده و بر روی کاغذ بنگارم». بنابراین، نمی‌توان که به این «صحبت‌های دوستانه و غیرِرسمی ببرک کارمل با ولادیمیر سنیگیریف گزارشگر نظامی روزنامه‌ی پراودا» که وی آن‌را به گفته‌ی خودش دوباره‌سازی نموده، عنوان «مصاحبه» را داد و از لحاظ حقوقی نمی‌توان بر آن استناد نمود و از آن نقل قول کرد.

بنده به‌عنوان مترجم هر آن‌چه را که ولادیمیر سنیگیریف از لابه‌لای «صحبت‌های دوستانه و غیرِرسمی با ببرک کارمل» در حافظه‌ی خود یادداشت نموده و دوباره‌سازی نموده است و بعداً آن‌را تحت عنوان «دوست وفادار شما» در یکی از مجله‌های روسی به‌نام «اگنیوک» به نشر رسانیده بود، برای شما هموطنان عزیزم برگردان نمودم. به نقل از دوستم عزیز آریان‌فر، «ما باید در مورد هر آن‌چه که خارجیان درباره‌ی کشور و رهبران ما می‌نویسند، آگاهی داشته باشیم و بدانیم که دیگران درباره‌ی ما چه چیزهايی می‌نویسند، چه خوب و چه بد. روشن است که بسیاری از نویسنده‌گان خارجی از جمله روس‌ها هنگام نگارش آثار و خاطرات در گام نخست منافع کشور متبوع‌شان را در نظر دارند و نباید این توقع را داشته باشیم که به زیان کشور خود و به سودِ ما چیزی بنگارند.»

درباره‌ی این‌که گویا جهان نام خانواده‌گی رهبر جدید افغانستان را در روزهای واپسین سال ۱۹۷۹ شناخت، کاملاً از حقیقت به‌دور بوده و توجه عزیز خواننده را به یک بخشی از مصاحبه‌ی ببرک کارمل به‌تاریخ ۱۳ جدی ۱۳۵۸ معطوف می‌دارم که در پاسخ به سوال یک‌تن از ژورنالیستان خارجی چنین فرمودند: «... آن‌ها در باره‌ی شخص من تبلیغات زهراگین خود را به‌راه انداخته‌اند. تعجب‌آور است مگر در افغانستان در طی حیات سیاسی که من داشتم، آن‌ها هیچ دستگاه نداشتند؟ هیچ سفیری نداشتند؟ مگر از تاریخچه‌ی ح. د. خ. ا آگاهی ندارند؟ از این‌که من هشت سال در پارلمان نماینده‌ی شهر کابل بودم بی‌اطلاع‌اند؟ اندیشه و نظریات ما در آن‌زمان برای آن‌ها معلوم نبود؟ مگر از حقیقت انقلاب ثور می‌خواهند انکار بکنند؟ مگر من معاون شورای انقلابی و معاون صدراعظم بعد از انقلاب ثور نبودم ؟ مگر من یک مدت منشی عمومی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و بعداً منشی نبودم ؟ و بالاخره سفیر نبودم؟ این سخنان آن‌ها به این مفهوم است که گویا من یک شخصی مصنوعی و مجهول‌الهویه بوده، و طوری که آن‌ها تبلیغ می‌کنند، صادر شده‌ام. خلق افغانستان تمام رهبران حزبی و دولتی را که در روزنامه‌ی حقیقت انقلاب ثور، فوتوهای‌شان به نشر رسیده، به‌خوبی می‌شناسند اکنون نیز همان پروسه‌ی انقلاب ثور جریان دارد.»[۱]


دوست وفادار شما

جهان نام خانواده‌گی رهبر جدید افغانستان را در روزهای واپسین سال ۱۹۷۹ شناخت. گزارش‌های آژانس‌های خبری ضد‌ونقیض و مغرضانه بودند. در آغاز در کشور ما (اتحادشوروی م.) درست چنین می‌نوشتند: در کابل یا شورش است، یا کودتا، رهبر سابق افغانستان، حفیظ‌الله امین «مزدور امپریالیزم جهانی»، «ظالم خون‌آشام» و «جاسوس سی.آی.ای» از آب درآمد و برای همین به‌قتل رسید (توسط کی؟ چطور؟)، در جمهوری دموکراتیک افغانستان نیروهای شوروی داخل شدند (به‌منظور چه؟ برای چه مدتی؟) و ببرک کارمل به‌صفت منشی عمومی کمیته‌ی مرکزی برگزیده شد (یا منصوب شد؟). ۲۷ دسامبر سال ۱۹۷۹ به‌عنوان روز مصیب‌تباری، شناخته شده است. با وجود این، همه‌چیز منابع خود را دارد. روی‌کارآمدن کارمل بر اریکه‌ی قدرت در افغانستان پانزده سال پیش آغاز شده بود.

به‌تاریخ ۱ جنوری سال ۱۹۶۵ در حومه‌ی شهر کابل در یک خانه‌ی کوچک گلی ۲۷ نفر مردان جوان گرد هم آمدند. خانه‌ی متعلق به نویسنده‌يی به‌نام تره‌کی بود و مهمانان آن نماینده‌گان کنگره‌ی مؤسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان، برگزیده شده از حلقات مارکسیستی، بودند.

در این‌جا جزئیات مهم است و آن‌ها را حزبی‌هايی که زنده مانده‌اند برایم فاش کردند. پیش از آغاز جلسه، بدخشی عضو کنگره‌ی مؤسس، تمام شرکت کننده‌گان را به‌طور یادگار ابتدا یک‌جا و سپس از لحاظ ملیتی به‌شکل گروپی عکاسی نمود. در مهمانخانه (اتاق پذیرایی) صندلی‌های فلزی تاشو (چوکی‌های فلزی قاتکی م.) در چند ردیف گذاشته شده بودند. در نزدیکی دروازه بخاری می‌سوخت.

از میان آن‌ها، بزرگ‌تری را به‌نام جاجی، که سابق پیلوت نظامی بود، به‌عنوان سخنگوی موقت کنگره برگزیدند. وی، معاون و سکرترش به‌علت تنگی جای روی تاقچۀ پنجره جا گرفتند. در صف اول کارمل و تره‌کی کنار هم نشسته بودند. می‌کوشیدند آهسته صحبت کنند و کف بزنند، برای این‌که جلسه غیرِعلنی بود و از حمله‌ی پُلیس بیم داشتند.

خاطره‌ی کسانی را که به‌خاطر آزادی شهید شدند، با یک دقیقه سکوت گرامی داشتند.

بدخشی، میزبان را برای همه معرفی کرد و کتاب «زنده‌گی نوین» را که توسط وی نوشته شده، نشان داد. تره‌کی بیانیه‌ی طولانی ایراد نمود: درباره‌ی انکشاف تاریخی افغانستان، اهمیت تأسیس حزب مترقی و درباره‌ی تأثیر زیان‌آور امپریالیستی سخن گفت. سپس کارمل را معرفی کرد، کسی که بیش‌تر درباره‌ی اوضاع داخلی در کشور صحبت نمود.

در تفریح، به گروپ‌ها تقسیم شده، چای با بیسکویت نوشیدند و در دهلیز و مهمانخانه جمع شدند. کسی از تره‌کی پرسید: «کدام نیرو تو را مأمور کرده ما را گرد هم آوری؟ کی تو را حمایت می‌کند؟» به آن‌چه که تره‌کی به‌شکل پُرطمطراق پاسخ داد: «اراده‌ی خودی و مردم افغانستان».

بعد از تفریح، اساس‌نامه و پروگرام (برنامه‌ی) حزب را تصویب کردند. «اعمار جامعه‌ی فارغ از استثمار انسان توسط انسان» خط مشی اصلی حزب اعلام شد. مارکسیزم-لنینیزم پایه‌های ایديولوژیکی و تيوریکی حزب نامیده شد.

به انتخابات برای عضویت در کمیته‌ی مرکزی آغاز کردند. پیش از آغاز رای‌دهی، تصمیم گرفتند تا هر نماینده باید خود را به‌طور مختصر معرفی کند. شاه‌ولی، موقع سخنرانی، توجه به آن مبذول داشت که وی نماینده‌ی طبقه‌ی بورژوازی می‌باشد و به این دلیل قادر است اشتباه کند. نوراحمد نور اعتراف کرد که پدر وی فیودال بزرگ می‌باشد و حتی دارای اردوی شخصی از ۳۰ هزار افراد مسلح می‌باشد. «از این به بعد این افراد به حزب خدمت خواهند کرد»، - نور با شور و شوق صحبت خود را ختم کرد.

بلافاصله بعد از انتخابات، ۷ تن اعضای منتخب کمیته‌ی مرکزی، پلینوم را برگزار کردند که در آن تره‌کی را به‌حیث منشی اول و کارمل را به‌حیث معاون وی برگزیدند.

معلوم است، که اختلافات شدید فرکسیونی، مجادله‌ها، مبارزه‌ی سرسختانه به‌خاطر قدرت، بعدها حزب را پارچه می‌سازد و این‌همه بر سرنوشت تمام افغان‌ها اثر ناگوار می‌گذارد. ولی کم‌تر کسی می‌داند، که اولین شکاف‌ها همان وقت، بلافاصله، در همان کنگره‌ی اساس‌گزار پیدا شد. چنان‌که، جاجی، خود را در ردیف اعضای کمیته‌ی مرکزی نیافت، به‌قدری رنجید، که بدون درنگ صفوف حزب را ترک کرد. نماینده‌ها به سه نفر هر یک: تره‌کی، کارمل و بدخشی بدگمان به این شدند، که آن‌ها دوبار نه فقط برای دیگران، بل‌که هم برای خود رای دادند.

یک‌سال بعد، اختلافات رهبران ح. د. خ. ا. در مسایل تاکتیک و مبارزه به‌خاطر رهبری باعث شکاف در حزب شد: کارمل و طرفداران وی از ترکیب کمیته‌ی مرکزی خارج می‌شوند و فرکسیون «پرچم» خود را تشکیل می‌دهند و آن‌را به مثابه‌ی «پیشاهنگ تمام زحمتکشان» اعلام می‌دارند. «خلق»، گروه دیگری که رهبری آن‌را تره‌کی به عهده داشت، حزب را «پیشاهنگ طبقه‌ی کارگر» می‌نامد. در صفوف پرچمی‌ها بیش‌ترِ آن‌ها برخاسته از فامیل‌های ثروتمند ملاکان، بازرگانان، روشنفکران و افسران عالی‌رتبه می‌باشند. در میان خلقی‌ها کم‌بضاعتان اکثریت دارند. در میان پرچمی‌ها زیاد تاجیک‌اند و خلقی‌ها به‌طور کُلی پشتون.

یک تفصیل دیگر: افغانستان کشور نهایت عقب‌مانده، سراسر دهقانی و فیودالی‌ست، ولی حزبی‌ها در اساسنامه‌ی سازمان خود آن‌را [ح. د. خ. ا. م.] به‌مثابه‌ی «شکل عالی سازمان سیاسی طبقه‌ی کارگر» تعریف می‌کنند. حدس می‌زنید، ...؟ ولی بسیاری مجریان «خلق» خود را آشکارا «کمونیست» می‌نامند. با وجود این، هردو فرکسیون، از هیچ‌گونه ناسزاگفتن دریغ نکرده، سخاوتمندانه اتهام‌های متقابل را مبادله می‌کنند: برای هواداران تره‌کی پرچمی‌ها یعنی «خدمت‌کاران خودفروخته‌ی اشرافیت»، و افراد کارمل خلقی‌ها را «دکانداران کم‌سواد و ناسیونالیست» می‌نامند. این است چنین یک حزب ...

توجه! سال ۱۹۶۸ است. روی صحنه یک شخص مهمی دیگری پیدا می‌شود. حفیظ‌الله امین بعد از تحصیل در دانشگاه آمریکا به کشور بازگشت می‌کند. با وارد شدنش در حزب، وی در صفوف آن سرسختانه آغاز به تبلیغ اندیشه‌های ناسیونالیزم پشتون می‌کند. حتی هواداران هم فرکسیون «خلق» از سخنرانی‌های وی در شوک‌اند. امین را در اولین پلینوم از عضویت حزب [عضویت اصلی حزب م.] به‌عضویت آزمایشی تبدیل می‌کنند و او را به‌مثابه‌ی «فاشیست و شووینیست» داغ [تاپه م.] می‌زنند. یک کمی صبر کنید، او [حفیظ‌الله امین م.] بسیار به‌زودی این را به یاد همه می‌دهد که کی وی را داغ زد. در همان سال‌ها، در قطب دیگری زنده‌گی سیاسی-‌اجتماعی یک نیروی مخفی دیگری هم نضج یافت.

در پایان سال‌های ۶۰ در کابل سازمانی تحت نام «جوانان مسلمان» به‌وجود آمد. سازمان مذکور هدف خود را «تأسیس دولت ناب اسلامی» اعلام کرد، که باید سراسر زنده‌گی آن مبنی بر شالوده‌های اساسی مذهب باشد. این سازمان به‌مثابه‌ی ماشین پرورش احزاب و جریانات اسلامی آینده بود که ده سال بعد رهبری مبارزه علیه تهاجم نظامی شوروی را بر عهده می‌گیرند. تا وقتی این دو نیرو [«خلق» و «پرچم» م.] در کنار هم بودند، اصلاً با هم‌دیگر خود نی برخورد می‌کردند و نی خصومت. صفوف‌شان افزایش یافت و اعتبار آن‌ها بالا رفت. نیروی انفجار آینده ذخیره می‌شد.

در جولای ۱۹۷۳ افسران اردو که به‌وسیله‌ی داوود، عضو خاندان سلطنتی و نخست وزیر پیشین، رهبری می‌شد، کودتای بدون خون‌ریزی را در کابل انجام می‌دهند. سلطنت محمدظاهر شاه واژگون و جمهوری اعلام می‌شود. اسلامیست‌ها این‌را به مثابه‌ی علامتی برای آغاز فعالیت‌های جنگی تلقی می‌کنند و بعد از مدتی «جوانان مسلمان» شورش ضد حکومتی را ابتدا در دره‌ی پنجشیر و سپس در ولایت‌های دیگر افغانستان به راه می‌اندازند. افراد جوان آموزش نظامی را در پاکستان فرا می‌گیرند و به‌زودی به هسته‌ی «جهاد»، یعنی «جنگ مقدس با کافران»، تبدیل می‌شوند. در حین، مقامات حکومتی را «کافر» اعلام می‌کنند. گذشته از این، رژیم داوود از دو طرف مورد حمله قرار می‌گیرد: از طرف راست متعصبان اسلامی به وی حمله می‌کنند و از طرف چپ ح. د. خ. ا. پیوسته انتقاد می‌کند.

در سال ۱۹۷۷ قانون اساسی جدید کشور، افغانستان را دولت دموکراتیک اعلام می‌کند، ولی با وجود این، حزب تره‌کی و سایری سازمان‌های سیاسی-‌اجتماعی را از حق موجودیت قانونی محروم می‌کند. رهبران [«خلق» و «پرچم» م.] در قبال خطرات آینده، می‌کوشند اختلاف نظرهای گذشته را فراموش کنند و «اعلامیه‌ی وحدت» را امضأ می‌کنند. هردو فرکسیون بر اساس نماینده‌گی مساوی خلقی‌ها و پرچمی‌ها در مقامات رهبری حزب متحد می‌شوند. هورا!

در همان موقع در کمیته‌ی مرکزی به طرح‌ریزی برنامه‌ی عمل مبنی بر سرنگونی داوود و تصرف قدرت شروع می‌کنند. چرا هم نی؟ آن‌ها [«خلق» و «پرچم» م.] از قبل تقریباً ۲۰ هزار عضو دارند و در حدود سه‌هزار افراد خود را در قوای مسلح دارند. چرا هم نی؟

۱۷ اپریل سال ۱۹۷۸ است. یک رویداد حساس دیگر: در این روز خیبر، پرچمی برجسته، به‌وسیله‌ی مأموران خدمات امنیتی به‌قتل می‌رسد. در پایتخت طغیان خشم است. سه روز متواتر جمعیت عظیمی در جاده‌های کابل شعارهای ضد حکومتی را سر می‌دادند. ريیس‌جمهور داوود، بعد از مشوره با اعضای کابینه خود و ملاقات‌های محرمانه با سفیر ایالات متحده‌ی امریکا، تصمیم به آغاز تار و مار کردن ح. د. خ. ا. می‌گیرد. در شب ۲۵ بر ۲۶ اپریل تمام رهبران اصلی حزب، به شمول تره‌کی و کارمل، زندانی شدند.

به‌تاریخ ۲۷ اپریل دگروال عبدالقادر در رأس شورای نظامی انقلابی آغاز انقلاب ملی-دموکراتیک را اعلام می‌کند.

بقیه همه چیز خوب معلوم است. دور مداوم کشتار، کودتاها، جنگها و هرج و مرج آغاز شد. باید الهام گرفت!

در آغاز انقلابیون بی‌رحمانه داوود، اعضای فامیل وی (آن‌ها چه گناهی کرده؟) و اشخاص نزدیک به ريیس‌جمهور را سرکوب کردند. وزیران و رجال دولتی (بیش از چهل نفر) اعدام شدند. عده‌ی زیادی را به زندان انداختند. به‌طور ناگهانی «حاکمیت دموکراتیک واقعی» جدید پیدا شد. ولی پیداست که انقلابیون افغان تاریخ را خوب نياموخته‌اند.

تره‌کی، موقعی‌که رهبری دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان را به‌عهده داشت، اولین کاری که کرد، امین «شاگرد بسیار مطمئن و وفادار»، را به‌خود نزدیک کرد و برایش عملاً اختیارات نامحدود اعطأ کرد. امین، که بُت‌هایش استالین و کاسترو بود، فوراً دامنه‌ی فعالیت پرجوش و خروش را روی ریشه‌کنی دشمنان گسترش داد. تمام مجاهدین، ملاها، تاجران، هزاره‌ها، بلوچ‌ها دشمنان بودند، ولی عمده‌ترین آن‌ها همکاران در حزب، در درجه‌ی اول پرچمی‌ها و باقی تمام آن‌هایی که بدون احتیاط امین را انتقاد می‌کردند. آه، وی با چه یک لذتی رفقای چندی پیش خود را به زندان می‌انداخت و تحت شکنجه قرار می‌داد. از دشمنان نترس، از دوستان بترس! امواج انتقام‌جویی‌ها کشور را فرا گرفت. هرروز در شهرها کارمندان دولت، تاجران، افسران، روحانیون و محصلان بی‌اثر ناپدید می‌شدند. در کابل، هرگاه صحبت درباره‌ی کسی که در معرض خطر قرار می‌داشت، مردم با احتیاط می‌گفتند: «تکت لاتری‌اش برآمده است». با این ترتیب برای هزاران افغانِ - کسی که در وفاداریش مورد کوچک‌ترین سؤظن قرار می‌گرفت، «تکت لاتری» می‌برآمد.

بعضی از برجسته‌ترین پرچمی‌ها را تا یک زمانی مزاحم نشدند و آن‌ها را به‌عنوان سفرا به کشورهای دور فرستادند. نوبت به آن‌ها باید دیرتر می‌رسید. کارمل در چکوسلواکیا سفیر شد.

امین تشنه‌ی قدرت کامل، مطلق و فردی بود. وی به‌خاطر آن به دنیا آمده بود که دیکتاتور شود. او حتی هرگز، تحت هیچ شرایطی، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را انتقاد نمی‌کرد. هرگز! امین یک وقتی ضمن سخنرانی خود در برابر یک هیئت ما گفت: «من بیش‌تر از شما سویتیست هستم».

قدرت در کنارش بود، تنها یک نفر بر سر راهش قرار داشت - «آموزگار دوست‌داشنی و خردمند تره‌کی»، کسیکه امین همیشه هنگام ملاقات دست‌هایش را چاپلوسانه می‌بوسید. به‌تاریخ ۱۶ سپتامبر سال ۱۹۷۹ به فرمان امین آموزگار به‌وسیله‌ی بالش‌ها خفه ساخته شد.

داوود، تره‌کی، نفر بعدی کیست؟

در این میان کشور عمیق‌تر در گرداب جنگ داخلی فرو رفت. در همه‌جا شورش‌ها درگرفت، صفوف «مجاهدین» افزایش یافت و در همه‌جا صدای تیراندازی به گوش می‌رسید. امین، هم‌چنان قبل از وی تره‌کی، رفقای شوروی را مصرانه متقاعد می‌ساخت که برایش کُمک مستقیم نظامی کنند. ضمناً، حضور نظامی ما حتی در همان زمان هم محسوس بود: همسایه‌ی شمالی به افغانستان اسلحه، وسایل تخنیکی، مهمات جنگی و مشاوران کُمک می‌کرد. در صفوف قوای مسلح افغانستان جنرال‌های ما در لباس بدون نشانه‌های درجات نظامی پیدا شدند و در آسمان آبی آن جنگنده‌های ما پرواز می‌کردند. ولی انقلابیون محلی بیش‌تر می‌خواستند: «اگر کمی نیرو برای ما کُمک کنید، آن‌وقت ما به‌سرعت دشمن را در هم می‌کوبیم».

تضییقات شدیدتر شد. کارمل ظاهراً برای انتصابش در مقام دیگری از پراگ فراخوانده شد. اما، وی وضعیت را وخیم‌تر احساس کرده، با خانواده‌ی خود در محلی دورافتاده‌ی ارتفاعات تاترا (the HighTatra, Slovakia)]محل زیبای کوهستانی توریستی در سلواکیا م.[مخفی شد. امین بسیار خشمگین بود. وی برای یک مامور برجسته‌ی چکوسلواکی که برای یک دیدار رسمی به کابل آمده بود گفت: «اگر ما رد کارمل را پیدا کنیم، ما وی را به افغانستان می‌آوریم و بعدش وی را به‌عنوان مأمور اداره‌ی استخبارات مرکزی [سی. آی. ای] تیرباران می‌کنیم». بعد از این ماجرا، کارمل در یک محل خلوت‌تر دیگر مخفی شد.

افراد کاجی‌بی [کمیته‌ی امنیت دولتی یا اداره‌ی استخبارات شوروی م.] از امین محافظت می‌کردند، آشپز کاجی‌بی برایش غذا می‌پخت، دکتوران شوروی وی را معالجه می‌کردند و در احاطه‌ی مشاوران نظامی شوروی به‌سر می‌برد.

بعدش چیزی اتفاق افتاد، به چیزی که چرا سرویس‌های ویژه‌ی ما می‌بالند، ولی اگر خوب تعمق کنیم، که از لحاظ وقاحت خود، حماقت خود و کودنی خود در تاریخ معاصر کم‌نظیر می‌باشد.

در پایان برج دسامبر سال ۱۹۷۹ اتحادشوروی بالاخر به التماس‌های [تره‌کی و حفیظ‌الله امین م.] درباره‌ی کُمک گوش فرا داد و «قطعات محدود نظامی» بزرگ را به افغانستان فرستاد. انترناسیونالیست‌های ما موقعی که خود را در یک کشور مستقل و دارای حاکمیت یافتند، در اولین فرصت به قصری حمله کردند که در آن شخصِ [حفیظ‌الله امین م.] در حلقه‌ی مشاوران ما، محافظان ما، آشپزان ما و دکتوران ما به‌سر می‌برد، که به کشور خود آن‌ها را [قطعات محدود نظامی شوروی را م.] دعوت کرده بود.

اواخر شام ۲۷ دسامبر، با چیره‌شدن تاریکی، در جریان جنگ خونین قصر گرفته شد و امین به قتل رسید. به‌تاریخ ۲۸ دسامبر، جهان اسمِ ببرک کارمل رهبر جدید افغانستان را شناخت.

آه، از این شخص سوال‌های زیادی داشتم و چه سوال‌هایی! سال‌های زیادی این سوال‌ها مرا عذاب می‌دادند. در این اواخر من از هر سفر خود «به رودخانه»، برای آن‌که با شخصیت‌های برجسته‌ی «خلق» و «پرچم» ملاقات کنم، استفاده می‌کردم، تا آن‌ها را به یک صحبت علنی دعوت کنم و برای خود یک چیزی روشن کنم. زمان دگرگون شده است، ترس کم‌تر شده است، افغان‌ها معمولاً بدون قرارهای طولانی به دیالوگ رفتند و چیزهای زیادی از تاریخ چندی قبل‌شان هرچه روشن‌تر و روشنتر واضح شده. ولی، چیزهای زیادی هم مخفی مانده است و اینک خداوند خودش ببرک کارمل را که در همسایه‌گی من است به من فرستاد. گناه می‌بود اگر چنین شانسی را از دست می‌دادم.[٢]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط عبدالقدیر فضلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- ع. ق. فضلی: ۱۸ نوامبر ۲۰۰۷
[٢]- ،ولادیمیر سنگیرِیف، دوست وفادار شما، ترجمه‌ی ع. ق. فضلی


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

وب‌سایت اصالت