از: نعمت حسینی (جرمنی)
فرهنگ ِغصب ِ«فرهنگ»
ژان ژنه یکی ازچهره های برجسته ی حوزه ی شعرو ادبیات داستانی فرانسه درسده ی پیشین است. این شاعر ، داستان نویس و نمایشنامه نویس، زنده گی سخت دردانگیزی راپشت سرگذاشت. وی درنهایت فقروتنگد ستی ودرکمبود کامل توجه و محبت بزرگ شد. همه چیز برای این که او به یک موجود ضد اجتماعی تبدیل شود فراهم بود. سارترفیلسوف ونویسنده ی نامدار، درباره ی وی زیاد اندیشده وزیاد نوشته است.
سارترمی نویسد: ژنه طرد شدن اش ازجامعه را باطرد شدن اش از آغوش مادر یکی کرد.(١) سارترمی افزاید: ژان کودکی بود که به همه چیز او تجاوز شده بود.(٢) ژان ژنه درسال ١٩١٠ به دنیاآمد، کودک چند روزه ای بود که مادرش او را درگوشه ی کوچه رها کرد. نوزاد را به پرورشگاهی دولتی بردند، و بعد به زوجی روستایی سپردند که درمنطقه ی مٌروان زنده کی می کردند. در ده ساله گی، به دنبال شکایت آن زوج، و اثبات این که ازصندوق پس انداز آنان دزدی کرده ، به ندامتگاه فرستاده شد.
آن جا باخوشنت، هم جنس طلبی و تحقیرمقام انسان آشن اشد. برای رهایی از زندان وارد بخش خارجی ارتش فرانسه شد. ازفرانسه، وبعد از ارتش فرانسه، خارج شد و مدت دوازده سال در چند کشور اروپایی از راه خانه به دوشی، دزدی و خود فروشی زنده گی کرد.
بارها دزدی کرد وبه زندان افتاد و در سال١٩۴٢ رمان بانوی گل ها را نوشت ودر سال ١٩۴٨به تکرار دزدی ها، در برابر حکم حبس ابد قرارگرفت. چون درفرانسه، فرهنگیان آن سرزمین درپی«غصب ِ فرهنگ» شان نبودند، لذا هیچ فرهنگیی نه گفت: آی ژنه! تو یک آدم دزد و بد کاره هستی چرا شعر می سرایی؟ تو چرا داستان و نماش نامه می نویسی؟ بل برای رهایی این انسانی که کسی به اولذت محبت را نچشانده بود، سارترهم راه با کوکتو، پیکاسو جمعی ازهنرمندان و نویسنده گان در نامه ای به رییس جمهورخواهان لغو این حکم شد.
سرانجام ژبه آزاد شد، و تا ١٩۵٢ بسیاری از نمایش نامه ها و شعر های اش را منتشر کرد. از آن پس تا زمان مرگ اش در سال ١٩٨٧ مدام نوشت، ودر کمیته های دفاع از زندانیان ( هم راه با میشل فوکو) وضد نژاد پرستی (هم راه با سارتر) فعالیت کرد.(٣ )
اما با دریغ که در سرزمین ما، سوای دیگر شوربختی ها، « غصب ِ فرهنگ » نیز وجود دارد، که حال به نمونه ای ازآن می پردازم :
درشماره ی پیشین صفحه ی « کابل ناتهـ» که به همت دوست گرانقدر ایشور داس نشرمی گردد، نوشتاری از بانو فریبا آتش پیرامون یک مجموعه ی شعری بانو سیماسما نشرگردیده بود. کسی از آدرس یک مکتب دیده، برای ایشور داس عزیز تلفن نموده است و ضمن تهدید، امر نموده که هرچه زودتر آن نوشته را از صفحه اش بردارد و اضافه نموده که: تراچه به سایت، تو برو دکانداری ات رابکن! (۴) باشنیدن این خبر، باخود گفتم:
الف:
این است درحقیقت نمونه ی کامل فرهنگ «غضب ِ فرهنگ » و این جااست که یکی ازعلل های عمده ای که چرا دیریست که ما افغان هاعامل ابژه ی تمامی سیاست مداران همسایه قرارگرفته ایم و دیریست که نام سرزمین ماعنوان سوزه ی * یک ابژه ی ** مطلق درجهان شده است.
درغیرآن چه فرقی می کند که اگر پدر وپدر کلان ایشور داس، پیشه ای دکانداری داشته اند؟ اگر پدر و پدرکلان ایشور داس دوکاندار بودند، اما ایشور داس نه خواست ادامه دهنده ی شغل پدر وپدرکلان اش باشد. مکتب رفت و درس خواند و امروز سربلند دربین دیگر فرهنگیان افغان فعالیت دارد.
این جا پرسشی خلق می شود که آیا پدران و پدرکلان های دیگر مکتب دیده های ما، همه دبیر وسفیر وعالم و دانشور و دانشمند بودند؟ به باور من و هم درحقیقت که چنین نیست. اگرما از زنده گی نامه نویسی جعلی بپرهیزیم و زنده گی نامه واقعی خود را بنویسیم، خواهیم دریافت که پدر و پدرکلان چند تای ما مکتب دیده ها به شغل های شریفی چون: چوپانی، خرکاری و... نیزمصروف بوده اند .
ولی ما مکتب رفتيم وشغل شریف پدران و پدرکلان های خویش را رها کردیم ! این جا بازهم پرسشی خلق می شود که آیا ما فرزندان ناخلف آن ها بودیم، که دنباله رو شغل شان نشدیم؟ و جالب این که ازبین ماهمین گونه مکتب دیده ها، چند تای ما به درس های مکتب هم اکتفا نه کردیم، رفتیم به سراغ مارکس و انگلس. به مارکس انگلس نیز پرداختیم ! و خیلی زود هم شناخت و درک درست ازمارکس و انگلس پیدا کرده ! و از دهلیزهای ذهن آن دو بزرگوار عبور نمودیم . و قریب بود، کرسی تدریس « مارکسیسم ارتدکس!» را درجهان به دست آوریم!
ب:
صوفی عشقری این شاعر آزاده و واراسته، یکی ازشاعران گرانمایه ی معاصرما است. درباره ی وی میخوانیم : در آغاز تاسیس معارف نوین، چندی به آموزگاری پرداخت وسپس وظیفه ی آزاد صحافی را مشغله خویش قرار داد و از این راه گردونه ی زنده گانی خویش را به پیش راند. (۵) واندرباب شعر وی آمده: او در پاس داری از شیوه های شعر کلاسیک، در به کارگیری واژه گان روزمره درشعرهایش نیز استاد بود، چنان که درمیان شاعران افغانستان دریک سده ی اخیر، کسی را نمی توان همتای او دانست. درشعرعشقری، افزون بر قالب های کهن، نشانه هایی ازشعر نو یا امروزهم دیده مشود.(٦) ویا : برخی از شعرهای عشقری از سروده های بزرگ ترین شاعران معاصرافغانستان هم دل انگیزتراست. (٧) و درحقیقت که چنین است . به این بیت ها توجه کنید:
کدامین سیه موبه ساحل نشسته
که می آید امواج دریا شکسته
(٨)
و
آرزوی مرغ دل زین شیوه حیرانم که چیست
تیر خون آلود خود را نزد صیاد آورد
(٩)
این جا، پرسیده می شود که آیا، دکان داری ازحیثیت وقار آن شاعرگرانمایه، می کاست؟
من به این باورم که نتها دکان داری از حیثیت و وقار آن بزرگوار نه کاست، بل« دکه» دکان کوچک وی به مراتب با ارزش تر و ارزنده تراز کاخ های امروز درسرزمین ما است که در بهای خون مردم ما، این جا و آنجا قامت افراخته اند. و بازهم پرسیده می شود، که آیا صوفی عشقری شاعر، اما دکان دار، درخوراحترام است یا رهبرانی ما، که که حدود سه دهه است، مست از باده ای قدرت، امرقتل ملت وویرانی سرزمین ما را داده اند؟
آیاهمان صوفی عشقری که در پهلوی پرداختن به شعر، دکان دارهم بود در خوراحترام است ویا آن سرلشکرهایيکه درسرزمین ما وحشت ودهشت جنایت را رواداشته اند، در سرزمین ما تخم غم را کاسته اند وملت مظوم ما درست مثل «کٌرد» گندنه باد داس سر زده اند و بوی باروت صدای فیر را برای کوکان ما آشنا ساخته اند.
ج :
این جا در باختر، اکثری ازقیافه های نام آور حوزه های ادبیات، علم و فلسفه، دنباله رو پیشه ای پدرو پدر کلان نبوده اند، طور نمونه:
١ــ بروخ اسپینوزا:
اسپینوزوا، که یکی از نام دارترین چهره های فلسفه دراروپا است ود راواخر سال١٦٣٢ درامستردام متولد شده است، پدرش بازرگان بود: پدر او بازرگانی که همواره در امورخود کامیاب بود، ولی با این حال پسر جوان او میل به کارهای تجاری نشان نداد. (١٠)
٢ ــ آرتور شوپنهاور:
شوپنهاور، درسال ١٧٨٨ در دانتزیک زاده شد. پدرش تاجر با بضاعت بود، اما وی رغبتی به تجارت نه داشت و تحصیل علم را خوشتر دانست. (١١)
٣ ــ فِریدریش نیچه:
نیچه، در سال ١٨۴۴ در شهر روکن به دنیاآمد. خانواده ی پدرومادرش همه کشیشان پرتستان بودند. و او را به تحصیل الهیات گذاشتند، اما او از الهیات چه که از مسیحت روگردان شد. (١٢)
ژان ـ پل ـ شارل ـ ایمار سارتر:
سارتر در سال ١٩٠۵ در پاریس به دنیا آمد. پانزده ماه بیش تر از عمر کودک نمی گذشت که پدرش افسرنیروی دریایی فرانسه درگذشت.(١٣)
د :
کمپیوترو انترنت، دو پدیده ای اند، مانند بسیاری از پدیده های ارزشمند دیگر، دست آوردی است باختر زمین. آیا برای مان لازم است که، کمپیوتر وانترنت هم، تصرف نموده و برای استفاده ازآن خظ تعیین نماییم که چه کسان حق استفاده ازآن دارند و چه کسان نه؟!
پایان
روی کردها و اشاره ها:
١ــ احمدی، بابک ، سارتر که می نوشت، ١٣٨۴ ، تهران ، ص ۵٩١
٢ ــ همان اثر، همان ص.
٣ــ همان اثر، ص۵٩٢.
۴ ــ قرا اظهار محترم ایشور داس.
۵ ــ حسینی، نعمت، سیماها وآواها، جلداول، ١٣٦٧ ، کابل، ص۴٩٠ .
٦ ــ گروهی از نویسنده گان ، دانشنامه ادب فارسی، جلد سوم، ١٣٧٨ ، تهران، ص٦٩٨ .
٧ ــ همان اثر، همان ص .
٨ ــ دیوان عشقری، جلد دوم ،١٣٦٧، پشاور، ص ٣۴ .
٩ ــ دیوان عشقری، جلد اول ، ١٣٦٧ ، پشاور، ص٨٢ .
١٠ــ ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ١٣٨٠، تهران، ص١٣٧ .
١١ ــ محمد فروغی ، سیرحکمت در اروپا، جلد سوم ، ١٣٧٩ ، تهران، ص٧۵ .
١٢ ــ ویل دورانت، همان اثر، ص ٣۵۴ .
١٣ــ احمدی، بابک ، همان اثر، ص ٢٢ .
فرهنگ ِغصب ِ«فرهنگ»
ژان ژنه یکی ازچهره های برجسته ی حوزه ی شعرو ادبیات داستانی فرانسه درسده ی پیشین است. این شاعر ، داستان نویس و نمایشنامه نویس، زنده گی سخت دردانگیزی راپشت سرگذاشت. وی درنهایت فقروتنگد ستی ودرکمبود کامل توجه و محبت بزرگ شد. همه چیز برای این که او به یک موجود ضد اجتماعی تبدیل شود فراهم بود. سارترفیلسوف ونویسنده ی نامدار، درباره ی وی زیاد اندیشده وزیاد نوشته است.
سارترمی نویسد: ژنه طرد شدن اش ازجامعه را باطرد شدن اش از آغوش مادر یکی کرد.(١) سارترمی افزاید: ژان کودکی بود که به همه چیز او تجاوز شده بود.(٢) ژان ژنه درسال ١٩١٠ به دنیاآمد، کودک چند روزه ای بود که مادرش او را درگوشه ی کوچه رها کرد. نوزاد را به پرورشگاهی دولتی بردند، و بعد به زوجی روستایی سپردند که درمنطقه ی مٌروان زنده کی می کردند. در ده ساله گی، به دنبال شکایت آن زوج، و اثبات این که ازصندوق پس انداز آنان دزدی کرده ، به ندامتگاه فرستاده شد.
آن جا باخوشنت، هم جنس طلبی و تحقیرمقام انسان آشن اشد. برای رهایی از زندان وارد بخش خارجی ارتش فرانسه شد. ازفرانسه، وبعد از ارتش فرانسه، خارج شد و مدت دوازده سال در چند کشور اروپایی از راه خانه به دوشی، دزدی و خود فروشی زنده گی کرد.
بارها دزدی کرد وبه زندان افتاد و در سال١٩۴٢ رمان بانوی گل ها را نوشت ودر سال ١٩۴٨به تکرار دزدی ها، در برابر حکم حبس ابد قرارگرفت. چون درفرانسه، فرهنگیان آن سرزمین درپی«غصب ِ فرهنگ» شان نبودند، لذا هیچ فرهنگیی نه گفت: آی ژنه! تو یک آدم دزد و بد کاره هستی چرا شعر می سرایی؟ تو چرا داستان و نماش نامه می نویسی؟ بل برای رهایی این انسانی که کسی به اولذت محبت را نچشانده بود، سارترهم راه با کوکتو، پیکاسو جمعی ازهنرمندان و نویسنده گان در نامه ای به رییس جمهورخواهان لغو این حکم شد.
سرانجام ژبه آزاد شد، و تا ١٩۵٢ بسیاری از نمایش نامه ها و شعر های اش را منتشر کرد. از آن پس تا زمان مرگ اش در سال ١٩٨٧ مدام نوشت، ودر کمیته های دفاع از زندانیان ( هم راه با میشل فوکو) وضد نژاد پرستی (هم راه با سارتر) فعالیت کرد.(٣ )
اما با دریغ که در سرزمین ما، سوای دیگر شوربختی ها، « غصب ِ فرهنگ » نیز وجود دارد، که حال به نمونه ای ازآن می پردازم :
درشماره ی پیشین صفحه ی « کابل ناتهـ» که به همت دوست گرانقدر ایشور داس نشرمی گردد، نوشتاری از بانو فریبا آتش پیرامون یک مجموعه ی شعری بانو سیماسما نشرگردیده بود. کسی از آدرس یک مکتب دیده، برای ایشور داس عزیز تلفن نموده است و ضمن تهدید، امر نموده که هرچه زودتر آن نوشته را از صفحه اش بردارد و اضافه نموده که: تراچه به سایت، تو برو دکانداری ات رابکن! (۴) باشنیدن این خبر، باخود گفتم:
الف:
این است درحقیقت نمونه ی کامل فرهنگ «غضب ِ فرهنگ » و این جااست که یکی ازعلل های عمده ای که چرا دیریست که ما افغان هاعامل ابژه ی تمامی سیاست مداران همسایه قرارگرفته ایم و دیریست که نام سرزمین ماعنوان سوزه ی * یک ابژه ی ** مطلق درجهان شده است.
درغیرآن چه فرقی می کند که اگر پدر وپدر کلان ایشور داس، پیشه ای دکانداری داشته اند؟ اگر پدر و پدرکلان ایشور داس دوکاندار بودند، اما ایشور داس نه خواست ادامه دهنده ی شغل پدر وپدرکلان اش باشد. مکتب رفت و درس خواند و امروز سربلند دربین دیگر فرهنگیان افغان فعالیت دارد.
این جا پرسشی خلق می شود که آیا پدران و پدرکلان های دیگر مکتب دیده های ما، همه دبیر وسفیر وعالم و دانشور و دانشمند بودند؟ به باور من و هم درحقیقت که چنین نیست. اگرما از زنده گی نامه نویسی جعلی بپرهیزیم و زنده گی نامه واقعی خود را بنویسیم، خواهیم دریافت که پدر و پدرکلان چند تای ما مکتب دیده ها به شغل های شریفی چون: چوپانی، خرکاری و... نیزمصروف بوده اند .
ولی ما مکتب رفتيم وشغل شریف پدران و پدرکلان های خویش را رها کردیم ! این جا بازهم پرسشی خلق می شود که آیا ما فرزندان ناخلف آن ها بودیم، که دنباله رو شغل شان نشدیم؟ و جالب این که ازبین ماهمین گونه مکتب دیده ها، چند تای ما به درس های مکتب هم اکتفا نه کردیم، رفتیم به سراغ مارکس و انگلس. به مارکس انگلس نیز پرداختیم ! و خیلی زود هم شناخت و درک درست ازمارکس و انگلس پیدا کرده ! و از دهلیزهای ذهن آن دو بزرگوار عبور نمودیم . و قریب بود، کرسی تدریس « مارکسیسم ارتدکس!» را درجهان به دست آوریم!
ب:
صوفی عشقری این شاعر آزاده و واراسته، یکی ازشاعران گرانمایه ی معاصرما است. درباره ی وی میخوانیم : در آغاز تاسیس معارف نوین، چندی به آموزگاری پرداخت وسپس وظیفه ی آزاد صحافی را مشغله خویش قرار داد و از این راه گردونه ی زنده گانی خویش را به پیش راند. (۵) واندرباب شعر وی آمده: او در پاس داری از شیوه های شعر کلاسیک، در به کارگیری واژه گان روزمره درشعرهایش نیز استاد بود، چنان که درمیان شاعران افغانستان دریک سده ی اخیر، کسی را نمی توان همتای او دانست. درشعرعشقری، افزون بر قالب های کهن، نشانه هایی ازشعر نو یا امروزهم دیده مشود.(٦) ویا : برخی از شعرهای عشقری از سروده های بزرگ ترین شاعران معاصرافغانستان هم دل انگیزتراست. (٧) و درحقیقت که چنین است . به این بیت ها توجه کنید:
کدامین سیه موبه ساحل نشسته
که می آید امواج دریا شکسته
(٨)
و
آرزوی مرغ دل زین شیوه حیرانم که چیست
تیر خون آلود خود را نزد صیاد آورد
(٩)
این جا، پرسیده می شود که آیا، دکان داری ازحیثیت وقار آن شاعرگرانمایه، می کاست؟
من به این باورم که نتها دکان داری از حیثیت و وقار آن بزرگوار نه کاست، بل« دکه» دکان کوچک وی به مراتب با ارزش تر و ارزنده تراز کاخ های امروز درسرزمین ما است که در بهای خون مردم ما، این جا و آنجا قامت افراخته اند. و بازهم پرسیده می شود، که آیا صوفی عشقری شاعر، اما دکان دار، درخوراحترام است یا رهبرانی ما، که که حدود سه دهه است، مست از باده ای قدرت، امرقتل ملت وویرانی سرزمین ما را داده اند؟
آیاهمان صوفی عشقری که در پهلوی پرداختن به شعر، دکان دارهم بود در خوراحترام است ویا آن سرلشکرهایيکه درسرزمین ما وحشت ودهشت جنایت را رواداشته اند، در سرزمین ما تخم غم را کاسته اند وملت مظوم ما درست مثل «کٌرد» گندنه باد داس سر زده اند و بوی باروت صدای فیر را برای کوکان ما آشنا ساخته اند.
ج :
این جا در باختر، اکثری ازقیافه های نام آور حوزه های ادبیات، علم و فلسفه، دنباله رو پیشه ای پدرو پدر کلان نبوده اند، طور نمونه:
١ــ بروخ اسپینوزا:
اسپینوزوا، که یکی از نام دارترین چهره های فلسفه دراروپا است ود راواخر سال١٦٣٢ درامستردام متولد شده است، پدرش بازرگان بود: پدر او بازرگانی که همواره در امورخود کامیاب بود، ولی با این حال پسر جوان او میل به کارهای تجاری نشان نداد. (١٠)
٢ ــ آرتور شوپنهاور:
شوپنهاور، درسال ١٧٨٨ در دانتزیک زاده شد. پدرش تاجر با بضاعت بود، اما وی رغبتی به تجارت نه داشت و تحصیل علم را خوشتر دانست. (١١)
٣ ــ فِریدریش نیچه:
نیچه، در سال ١٨۴۴ در شهر روکن به دنیاآمد. خانواده ی پدرومادرش همه کشیشان پرتستان بودند. و او را به تحصیل الهیات گذاشتند، اما او از الهیات چه که از مسیحت روگردان شد. (١٢)
ژان ـ پل ـ شارل ـ ایمار سارتر:
سارتر در سال ١٩٠۵ در پاریس به دنیا آمد. پانزده ماه بیش تر از عمر کودک نمی گذشت که پدرش افسرنیروی دریایی فرانسه درگذشت.(١٣)
د :
کمپیوترو انترنت، دو پدیده ای اند، مانند بسیاری از پدیده های ارزشمند دیگر، دست آوردی است باختر زمین. آیا برای مان لازم است که، کمپیوتر وانترنت هم، تصرف نموده و برای استفاده ازآن خظ تعیین نماییم که چه کسان حق استفاده ازآن دارند و چه کسان نه؟!
پایان
روی کردها و اشاره ها:
١ــ احمدی، بابک ، سارتر که می نوشت، ١٣٨۴ ، تهران ، ص ۵٩١
٢ ــ همان اثر، همان ص.
٣ــ همان اثر، ص۵٩٢.
۴ ــ قرا اظهار محترم ایشور داس.
۵ ــ حسینی، نعمت، سیماها وآواها، جلداول، ١٣٦٧ ، کابل، ص۴٩٠ .
٦ ــ گروهی از نویسنده گان ، دانشنامه ادب فارسی، جلد سوم، ١٣٧٨ ، تهران، ص٦٩٨ .
٧ ــ همان اثر، همان ص .
٨ ــ دیوان عشقری، جلد دوم ،١٣٦٧، پشاور، ص ٣۴ .
٩ ــ دیوان عشقری، جلد اول ، ١٣٦٧ ، پشاور، ص٨٢ .
١٠ــ ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ١٣٨٠، تهران، ص١٣٧ .
١١ ــ محمد فروغی ، سیرحکمت در اروپا، جلد سوم ، ١٣٧٩ ، تهران، ص٧۵ .
١٢ ــ ویل دورانت، همان اثر، ص ٣۵۴ .
١٣ــ احمدی، بابک ، همان اثر، ص ٢٢ .