[۱] در آن وقت شبانان پاسبانی گلهٔ خود مینمودند به عادت خویش.
[۲] ناگاه نور درخشانی ایشان را فرا گرفت و از میان او فرشتهای بر آمد که تسبیح خدای میکرد.
[۳] پس ترسیدند شبانان به سبب این نور ناگهانی و ظهور فرشته.
[۴] پس فرو نشانید ترس ایشان را فرشته و گفت:
[۵] اینک منم بشارت میدهم شما را به خوشی بزرگ.
[۶] زیرا به تحقیق متولد شده در شهر داوود طفلی که پیغمبر خداست و زود است فراهم آورد برای خانهٔ اسرائیل خلاص بزرگی را.
[۷] مییابید طفل را در آخور با مادر او که تسبیح میکند خدای را.
[۸] چون این بگفت حاضر شد گروه بزرگی از ملائکه که خدای را تسبیح گفتندی.
[۹] نیز بشارت دادندی نیکان را به سلام.
[۱۰] چون ملائکه رفتند شبانان با هم گفتند:
[۱۱] باید برویم به بیت لحم و بنگریم کلمهای را که فرمودهاست به ما او را خدای به واسطهٔ فرشتهٔ خود.
[۱۲] شبانان بسیاری آمدند به سوی بیت لحم که طلب مینمودند طفلی را که تازگی متولد شده بود.
[۱۳] پس یافتند طفل موعود را خوابانیدهشده در آخور، بر حسب گفتهٔ فرشته.
[۱۴] پس سجده کردند برای او و پیشکش کردند برای مادر آن چه بود با ایشان، و خبر دادند او را به آن چه شنیده و دیده بودند.
[۱۵] نهان داشت مریم این امور را در دل خود و یوسف نیز شکرگویان بود خدای را.
[۱۶] پس برگشتند شبانان به گلهٔ خودشان و میگفتند به هر کس، چه بزرگ است آن چه را که دیدهاند.
[۱۷] آن گاه هراسان شد همهٔ کوههای یهودیه.
[۱۸] نهاد هر مردی کلمه را در دل خود و میگفت: چه خواهد شد این طفل، چه میبینی!؟
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>