بررسیسياست جمهوری اسلامی ايران در افغانستان
(قسمت اول تا چهارم)
فهرست مندرجات
- تعريف سياست خارجی
- نگاهی اجمالی به تاريخچه روابط ايران و افغانستان
- سياست خارجی ايران در افغانستان
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
مقاله حاضر بيش از آن که بر واقعياتهای تاريخی استوار باشد، بازتاب دهنده انديشههای شوم شونيستی و توسعهطلبانه ايرانيان کنونی است. بنابراين، نبايد فراموش کرد که حتی امروزه نيز ايران بزرگترين خطر برای استقلال، تماميت ارضی، وحدت و منافع ملی افغانستان تلقی میشود.
آنچه در زير میخوانيد، ديدگاههای آقای س. ج. احمدی در ارتباط با سياست خارجی ايران در افغانستان است که به ظاهر از سر دلسوزی نقدی بر عملکرد جمهوری اسلامی ايران در قبال افغانستان نگاشته است. البته ارائه اين ديدگاه در دانشنامه به منزله تایید يا رد نظرات نويسندۀ آن نیست، مگر مواردی که عملاَ مغاير مسنتدات تاريخی است.
[↑] تعريف سياست خارجی:
قبل از اينكه وارد بحث اصلی شويم مناسب استكه اولاً سياست خارجی را تعريف كنيم و ثانياً نگاه كوتاه به روابط دو كشور ايران و افغانستان داشته باشيم. تعاريف متعدد، گوناگون و مختلفی برای سياست خارجی ارائه شده است كه برخی از آنها به قرار ذيل میباشند:
- ١- سياست خارجی عبارت است از "مجموعه دانش، اطلاعات، اصول، مقررات و خط مشیهايی كه يك كشور برای حركات برون مرزی خود پيش بينی میكند."[۱]
٢- "سياست خارجی عبارت است از مجموعهی خط مشيها، تدابير، روشها وانتخاب مواضعی كه يك دولت در برخودر با امور و مسائل خارجی در چارچوب اهداف كلی حاكم بر نظام سياسی اعمال میكند."[٢]
٣- "سياست خارجی عبارت است از تحليل اقدامات يك دولت درقبال محيط خارجی و شرايط معمولاً داخلی مؤثر در تعيين اقدامات."[٣]
دو كشور ايران و افغانستان از علقهها و پيوندهای عميق تاريخی، فرهنگی، قومی و مذهبی برخوردار میباشند. دو كشور تا سال ١٢٧۵ ه.ق يك كشور محسوب میشدند[!]. در سال مذكور منافع استعمار پير يعنی انگليس اقتضا كرد كه بايد افغانستان از خاك ايران جدا شده و بين ايران و هند حايل شود "آنچه در تفكيك سياسی افغانستان از ايران تأثيرگذار بود است، ترفندهايی استعمار انگليس برای تضعيف سرزمين يگانه مردم افغانستان و ايران بوده است."[۴][اين هم يکی از همان دروغهای بيشرمانه است که هيچ پايه و اساس تاريخی ندارد و فقط فراوردۀ ذهن بيمار ملت دروغپرور ايران است.] لذا در زمان ناصرالدين شاه با انعقاد قرارداد پاريس انگليس به هدف خود رسيد و كشور افغانستان استقلال پيدا كرد "انعقاد قرارداد ١٢٧۵ ه.ق. در پاريس منجر به استقلال افغانستان از ايران گرديد."[!!][۵]
روابط دو كشور از زمان جدايی تا سال ١٣۵٧ فراز و نشيبهايی داشته است و در مجموع روابط دو كشور بصورت كم رنگ بوده است. بعد از پيروزی انقلاب اسلامی ايران روابط شكل ديگری بخود گرفت و حضور ايران در صحنه افغانستان بيشتر گرديد.
[↑] سياست خارجی ايران در افغانستان:
از آنجايی كه موضوع نسبتاً كلی است و اين تحقيق مختصر گنجايش آنرا ندارد كه بطور مبسوط و ذوابعاد راجع به موضوع تحقيق به كنكاش و بررسی پرداخت، لذا در اين تحقيق مختصر سعی شده است كه با توجه به اهداف، منافع، نقش و جهت، سياست جمهوری اسلامی ايران در قبال افغانستان بطور اجمالی بحث و بررسی شود.
بنده بحث را در چهار دوره از تحولات افغانستان يعنی جنگ با شوروی، دوره حكومت مجاهدين، دوره حكومت طالبان و دوره استقرار حكومت دمكراسی در تحقيق حاضر دنبال میكنم.
[↑] ١- دوره جنگ با شوروی (١٩٧٩-١٩٨٩ م)
در سال ١٩٧٩ اتحاد جماهير شوروی دوم ابر قدرت جهان به دلايلی از جمله ترس تاريخی از محاصره شدن در جنوب، مقابله با آمريكا، رسيدن به آبهای گرم و... به كشور افغاستان حمله نمود و رئيس جمهور افغانستان حفيظ الله امين كه با شوروی رابطه خوبی نداشت را مرموزانه به قتل رساند و دستنشانده خود ببرك كارمل را در رأس حكومت افغانستان قرار داد.
از همان آغاز ورود شوروی به افغانستان، آنها با مقاومت جانانه مردم مؤمن و مجاهد غيور افغانستان مواجه شدند كه با تكيه بر ايمان و عقيده خويش و برخورداری از كمترين امكانات جنگی توانستند ده سال با ابر قدرت جهان بجنگند و در نتيجه او را مفتضحانه شكست دهند و به آشيانهاش برگردانند.
سياست جمهوری اسلامی ايران نسبت به تحولات افغانستان در اين دوره فراز و نشيبهايی دارد. ملی گرايان كه تا سال ١٣٦٠ سكاندار حكومت در ايران بودند، اهداف ون قش خود را ملی تعريف كرده بودند و خيلی به وظايف دينی و اسلامی پايبند نبودند، لذا جهتگيریشان در قبال افغانستان عدم مداخله در امور آن كشور بود.
واكنشی كه ملیگرايان در قبال حمله شوروی به افغانستان از خود نشان دادند محكوميت دخالت نظامی شوروی در افغانستان بود. از بيانيهای كه توسط وزارت خارجه وقت ايران صادر شده هويدا است كه علت محكوميت آنها بيشتر احساس خطر و ترس نسبت به خودشان و احساس همدردی بشردوستانه بوده است تا عمل به وظايف دينی.
از سال ١٣٦٠ بهبعد كه اسلام گرايان در ايران بر مسند قدرت نشستند حضور جمهوری اسلامی ايران در صحنه تحولات افغانستان پر رنگتر شد. اسلامگرايان كه معتقد به اهداف و وظايف فراملی بودند و نقش خود را بهعنوان رهبر نهضتهای آزادی بخش جهان تعريف كرده بودند و داعيهی صدور انقلاب را نيز در سر میپروراندند، مسلم بود كه نهايت سعی و تلاش خود را در حمايت از مجاهدين افغانی بهكار میگرفتند و با دولت دست نشانده شوروی هيچگونه همكاری نمیكردند.
برای حمايت هر چه بيشتر ايران از نهضتهای جهان بويژه مجاهدين افغانستان، در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سازمانی بنام واحد نهضتها شكل گرفت كه در رأس آن سيد مهدیهاشمی قرار داشت. اولين محصول اين سازمان در افغانستان نهضت تشكيل جبههی آزادی بخش انقلاب اسلامی افغانستان بود كه همه گروههای شيعه در آن عضويت داشتند. حمايت ايران بيشتر روی مجاهدين شيعی متمركز بود.
مسؤلين واحد نهضتها در مورد افغانستان ابتدا در جهت اتحاد گروههای شيعی گام برداشتند اما وقتی از اتحاد كامل بين آنها مأيوس شدند سياست ديگری را در پيش گرفتند. آنها به اين جمع بندی رسيدند كه كسانی را همفكر با آنها هستند تقويت كرده و آنهائی را كه در جهت مخالف تفكر آنها قرار دارند تضعيف و تخريب كنند.
ايجاد "پاسداران جهاد اسلامی افغانستان" و تقويت سازمان "نصر" در اين راستا صورت پذيرفته است. "(آنها) به اين نتيجه رسيدند كه در منطقهای مركزی افغانستان كه جايگاه اكثريت شيعيان افغانستان است، ابتدا وحدت فكری، وحدت رهبری و وحدت تشكيلاتی بوجود آورد و بعداً مبارزه با متجاوزين روسی را آغاز كند. آنها سد محكمی كه در قبال اين طرح میديدند، وجود احزابی مانند شورای انقلابی اتفاق اسلامی و حركت اسلامی افغانستان بوده ابتدا برای براندازی ايندو سازمان جنگهای داخلی را مستقيماً طراحی نموده و براه انداختند."[٦]
بعد از مدتی بعلت اشتباهات و سياستهای غلط واحد نهضتها "ستاد پشيبانی افغانستان" شكل گرفت. از آنجا كه مسؤلين آن آشنايی كافی و اشراف بر مسائل افغانستان نداشتند تا مدتی همان سياستهای قبلی ادامه پيدا كرد اما عملكرد آنها نسبت به افغانستان از واحد نهضتها بهتر بوده است.
در مجموع میتوان گفت كه در اين دوره جمهوری اسلامی ايران كمكهای نسبتاً خوبی اعم از كمكها و حمايتهای معنوی و مادی مانند تسليحات و... به مجاهدين ارزانی داشت اما بعلت كم تجربگی، عدم شناخت كافی نسبت به اوضاع افغانستان، برخی از مسؤلين نالايق و ناكار آمد و... نتوانست آنطوری كه انتظار میرفت نقش خوبی ايفا كند. جمهوری اسلامی میتوانست اتحاد و انسجام بيشتری بين گروههای شيعی و سنی بوجود آورد در اين زمينه سعی شد اما بهعللی كه به آنها اشاره شد نه تنها نتواست اتحاد بين گروهای جهادی ايجاد كند بلكه خواسته يا ناخواسته باعث تفرقه ميان گروههای جهادی شد.
[↑] ٢- دوره پيروزی مجاهدين (١۹۸۹-١٩٩۵ م)
پس از خروج شوروی در سال ١۹۸۹ انتظار میرفت كه مجاهدين بزودی بتوانند دست نشانده شوروی نجيبالله را از قدرت بركنار كنند و خود بر مسند قدرت بشينند، اما متأسفانه بهعلت تفرقه ميان مجاهدين و جنگهای داخلی اين امر تا سه سال به تعويق افتاد.
در سال ١۹۹٢ با سقوط دولت دستنشانده نجيبالله، مجاهدين در افغانستان بر اريكه قدرت تكيه زدند. آنها كه با شكست مفتضحانه ابرقدرت شرق توانسته بودند پيروزی كم نظيری را بدست آورند، اما بخاطر جدالها و نزاعها بر سر تقسيم قدرت نتوانستند اين پيروزی را حفظ كنند. مجاهدين بهجای اتحاد و اتفاق و تعاون و همكاری و تشكيل يك حكومت نمونهی اسلامی، راه تفرقه، نزاع و جنگهای داخلی را در پيش گرفتند.
متأسفانه اين جنگ داخلی باعث شد كه كشور افغانستان تبديل به يك ويرانه و خرابه شود و عدهای زيادی از مردم بيگناه جانشان را از دست بدهند و مردم افغاستان و همچنين مردم دنيا نظرشان نسبت به مجاهدين عوض شود و ثمر جهاد سخت و باعظمت و پيروزی شيرين از بين برود.
جمهوری اسلامی ايران در اين دوره سياستش نسبت به دوره قبل تغيير كرد، بجای تمركز بر گروهای شيعی سياست حل و فصل مسالمتآميز و صلحجويانه را در پيش گرفت.
"كنفرانس ژانويه ١۹۸۹ تهران در مورد افغانستان حاوی تغيير سياست ايران در باره افغانستان بود. بر طبق نتايج حاصله از اين كنفرانس گروههای شيعی افغانی كه در جريان مقابله با اتحاد شوروی از سوی ايران مورد حمايت میگرفتند، ديگر بهعنوان طلايهداران انقلاب اسلامی افغانستان تلقی نگرديد بلكه بهعنوان اقليتی با حقوق ويژه در رژيم اسلامی پيشنهاد شده، مورد حمايت قرار میگرفتند."[٧]
جمهوری اسلامی ايران بعد از تشكيل حكومت اسلامی در افغانستان جزء اولين كشورهايی بود كه حكومت مجاهدين را برسميت شناخت و حمايتهای خود را از آن نشان داد.
جمهوری اسلامی تلاش داشت كه قدرت در دست فارسیزبانان باشد چرا كه پشتونها بيشتر وابسته به پاكستان بودند و نمیتوانستند منافع ايران را در افغانستان تأمين كنند.
"در سال ١۹۹٢ ايران برای اولينبار اقدام به تأمين كمك نظامی بزرگی به رئيس جمهور برهانالدين در كابل و فرمانده ازبكی دوستم كرد و به تمام احزاب قومی تأكيد نمود به ربانی بپيوندند."[۸]
بعد از شروع جنگهای داخلی ابتدا جمهوری اسلامی سعی فراوان كرد كه از آن جلوگيری شود زيرا هم منافع مادی ايران اين اقتضا را داشت و هم منافع معنويی كه جمهوری اسلامی برای خويش تعريف كرده بود، زيرا پيروزی مجاهدين در واقع پيروزی برای جمهوری اسلامی نيز محسوب میشد.
وقتی تلاشهای جمهوری اسلامی در جلوگيری از جنگ با ناكامی روبر شد، جمهوری اسلامی دچار يك نوع سردرگمی در سياست خارجی خود نسبت به افغاستان گرديد، زيرا از يك طرف بايد دولت اسلامی افغاستان را تقويت میكرد و از طرف ديگر يكی از مخالفين دولت گروههای شيعی بودند كه جمهوری اسلامی نسبت به آنان احساس وظيفه میكرد.
در اين دوره ايران به هر دو طرف كمك كرد و بدين صورت خود را در ادامه جنگ داخلی افغاستان سهيم نمود. "متأسفانه تضادهای قومی داخلی افغانستان و ترجيح قوم بر ملت و دخالت قدرتهای خارجی باعث شد تا افغانستان بجای توسعه درگير جنگی خانمانسوز شود. كشور ازبكستان به حمايت از ژنرال دوستم و حزب اسلامی ملی در منطقه مزار شريف و ايران به حمايت از شيعيان منطقه هزاره تحت عنوان حزب وحدت اسلامی و برخی گروههای ديگر افغانی پرداخت."[۹]
برخی از سياستهای اشتباه جمهوری اسلامی ايران باعث تفرقه، جنگ و خونريزی ميان گروهای شيعی نيز شد "نفاق هزارهها، به دليل سياستهای ايدئولوژيكی يك بعد نگر ايران، كه در آن وفاداری هزارهها به تهران از اتحاد بين آنها مهمتر مینمود وخيمتر شد."[۱٠]
مسلماً تفرقه بين مجاهدين با منافع و اهداف جمهوری اسلامی و نيز با نقش جمهوری اسلامی بهعنوان تنها پرچمدار حمايت از نهضتهای آزادیبخش و رهبر مستضعفان جهان سازگار نبود، لذا میتوان گفت سهم ايران در جنگهای داخلی افغانستان برخلاف ديگر قدرتهای خارجی و همسايسگان كه عمداً به آن دامن میزدند، بخاطر سياستهای نادرست بوده كه ناخواسته منجر به آن شده است
[↑] ٣- دوره طالبان (١٩٩۵-٢٠٠١ م)
اختلافات داخلی و جنگهای خانمان سوز داخلی، مردم افغانستان را كلافه كرد و آنها را نسبت به مجاهدين بدبين نمود بطوری كه خيلیها در آرزوی يك منجی بودند كه بتوانند آنها را از آن وضعيت دشوار و اسفبار نجات دهند. در همچه موقعيتی بود كه آمريكا، عربستان و پاكستان كه هر كدام به منافع خويش چشم دوخته بودند در صدد سازماندهی گروهك طالبان برآمدند كه در حوزههای علميه پاكستان مشغول به تحصيل بودند و افكارشان پر از اوهام و خرافاتی كه از محمد بن عبدالوهاب به ارث مانده بودند، شده بود. بررسی اينكه كشورهای ياد شده به چه اهداف و اغراضی طالبان را سازماندهی و تجهيز كردند در اين تحقيق مختصر نمیگنجد.
در سال ١٩٩۴ نيروی طالبان وارد افغانستان شدند و در ٢١ نوامبر شهر قندهار را به تصرف خويش در آوردند. طالبان در ابتدای ورود به افغانستان با استقبال نسبتاً خوبی مردم مواجه شدند، چرا كه مردم از يكسو از جنگ و ناامنی خسته شده بودند و گمان میكردند كه طالبان بتواند به جنگ داخلی پايان دهند و صلح و امنيت را بوجود آورند، از سوی ديگر مردم افغانستان كه به شدت مقيد به دين و دستورات شرع مقدس میباشند و طالبان كه خود ادعای طالب علم بودن را داشتند و خواستار اجرای قوانين شرعی بر كشور بودند، لذا طالبان با پيشروی سريعی مواجه شدند. ديری نپاييد كه ماهيت واقعی اين گروهك متحجر روشن و آشكار گرديد و مردم از آنها متنفر شدند.
جمهوری اسلامی ايران اوايل ورود طالبان به افغانستان كه ماهيت واقعی طالبان فاش نشده بود واكنش قابل توجهی نسبت به طالبان نشان نداد اما پس از مدتی وقتی چهره حقيقی گروهك مذكور آشكار گرديد و افكار متحجرانه و ضد شيعی آنها نمايان گشت جمهوری اسلامی احساس خطر كرد، لذا بطور جدی در صحنه تحولات افغانستان حضور يافت و حمايتهای خود را از دولت رسمی افغانستان بيش از پيش افزايش داد.
بعد از حمله طالبان به كنسولگری ايران در مزار شريف و كشتن ديپلوماتها و خبرنگار ايران [اين افراد اغلب افراد اطلاعاتی (جاسوس) بودند] تيرگی روابط ايران و طالبان به اوج خود رسيد بحدی احتمال حمله ايران به افغانستان و دخالت مستقيم نظامی دور از انتظار نبود و ايران برای اين امر در آمادگی كامل بسر میبرد. اين تيرگی روابط مدتی ادامه داشت و جمهوری اسلامی تمامی روابط خويش را با طالبان قطع كرده بود تا اينكه منافع ايران اقتضا كرد كه تا حدی به طالبان نزديك شود چرا كه در غير اين صورت افغانستان جولانگاه رقيب ايران در امور افغانستان يعنی پاكستان میشود.
لذا يك هيئت از طرف طالبان به سرپرستی رئيس اتاقهای تجارت طالبان به ايران سفر كرد و راه ترانزيتی اسلام قلعه نيز باز شد "اين اقدام غيرمنتظرهی ايران، در سطح بينالمللی موجب بهت و حيرت شد و عدهای آنرا دليل ديگری بر بیبرنامگی ايران در مورد افغانستان دانستند ولی در حقيقت اين اقدام ايران ضربهای بسيار محكم اقتصادی بر پاكستان بود كه تا قبل از اين اقدام ايران، بازارهای افغانستان را بهصورت انحصاری در اختيار خود داشت."[۱۱]
ايران در مدت ۵ سال سلطه طالبان هرگز آنها را برسميت نشناخت چرا كه حمايت از طالبان بااهداف و منافع مادی و معنوی ايران سازگاری نداشت برای اينكه ايران حدود ٩۵٠ كيلو متر مرز مشترك باافغانستان دارد و هرگونه ناامنی و هرج و مرج در افغانستان میتواند تأثير نامطلوبی بر امنيت ايران بگذارد به گفتهی برخی از صاحب نظران "افغانســتان برای ايران منبع ثروتيابی و تأمين امنيت ملی مســتقيم نيســت بلكه نظارت و كنترل حداقـل منـاطق مـرزی بـا افغانســتان اهميـت امنيتـی دارد."[۱٢]
نزديك بودن آنها به پاكستان كه رقيب اصلی ايران در صحنه افغانستان محسوب میشود و نيز روحيه ضد شيعی طالبان كه از قتل عام شيعيان در افغانستان هويدا بود، نشانههای قرار داشتن طالبان در جهت مخالف اهداف و منافع ايران بشمار میروند.
همچنين حكومت اسلامی كه طالبان مدعی آن بودند با روح اسلام ناسازگار بود. آنها يك چهرهی كريه، زشت، حامی خشونت و... از اسلام ارائه كرده بود كه مخالف هرگونه ترقی و پيشرفت است. "شريعت در قرائت طالبان، مؤلفهی از برداشتهای سطحی از دين، رسوبات قبيلهی عنعنوی و اقدامات عاميانه و فرهنگی وراثتی بود و با شريعت اصيل، كرامت انسانی و خرد بشری فاصلهی فراوان داشت."[۱٣]
در حالي كه حكومت اسلامی كه در ايران وجود داشت هم از حيث تئوری و هم عملی نقطه مقابل اسلام طالبانی بود. لذا برسميت شناختن طالبان و حمايت از آنها بر خلاف اهداف، منافع و نقش جمهوری اسلامی ايران بود. بدين ترتيب جمهوری اسلامی در اين دوره همواره حمايتهای مادی و معنوی خويش را متوجه دولت رسمی افغانستان و جبهه متحد كرد تا آنها بتوانند گروهك متحجر، نادان و ضد شيعی را شكست داده و از صحنه افغانستان خارج كنند. اگر هم در برخی موارد منافع ايران اقتضا كرده كه با طالبان روابط برقرار كند، اين روابط منحصر در حد تجاری بوده است.
[↑] ۴- دوره استقرار دمكراسی (٢٠٠١ بهبعد)
آمريكا كه از حاميان اصلی گروهك طالبان بود بعد از شش سال حكومت طالبان احساس كرد كه طالبان به خواستههايش توجه نكرده و نمیتوانند منافع او را تأمين كنند. لذا حمله يازده سپتامبر سال ٢٠٠١ را كه در واقع توسط خود آمريكا طراحی شده بود بهانه قرار داد و به كشور افغانستان حمله نمود و بعد از مدت كوتاهی به كمك مجاهدين، دستنشانده خويش طالبان را از قدرت خلع كرده و افغانستان را تحت اشغال و حضور فيزيكی خود در آورد. كنفرانس بن تشكيل شد با فشارهای غربیها حامد كرزای بهعنوان رئيس جمهور دولت انتقالی افغانستان انتخاب شد و پس از اتمام دوره وی دوباره توسسط لوی جرگه به سمت خود ابقا گرديد. در سال ٢٠٠۵ اولين انتخابات تاريخ افغانستان برگزار شد و در نهايت حامد كرزای كانديدای مورد حمايت آمريكا و غرب دوباره بهعنوان رئيس جمهور افغانستان انتخاب شد و قدرت را بهدست بگيرد.
سياست جمهوری اسلامی ايران دراين دوره از جهات و ابعاد گوناگون قابل بررسی است كه بنده آنرا در چهار جهت و از چهار زاويه بطور جداگانه مورد بحث و بررسی اجمالی قرار میدهم.
الف: نوع حكومت وحاكمان افغانستان
جمهوری اسلامی در اين دوره سعی داشته است كه اولاً نوع حكومت افغانستان جمهوری اسلامی باشد و حاكمان آن نيز اسلامگرايان يا همان مجاهدين باشند. راجع به نوع حكومت بحمدالله با حمايتهای جمهوری اسلامی ايران و تلاشهای شبانهروزی و همهجانبه علما و فرهيختگان افغانستان، جمهوری اسلامی به تصويب رسيد كه ايران در اين راستا به مقصد و هدف خويش نائل آمد و خيلی از آن استقبال كرد.
اما نسبت به تركيب قدرت، ايران همواره به كرزای گوشزد كرده است كه بايد مجاهدين در كابينه حضور گرم و فعالی داشته باشند. در اين راستا جمهوری اسلامی به مقصود خود بطور كامل نرسيده است، چرا كه ايران دوست داشت يكی از مجاهدين آنهم ترجيحاً فارسی زبان در رأس قدرت قرار گيرد. لذا جمهوری اسلامی گرچه همواره تلاش كرده است كه در ظاهر با كرزای ارتباط گرمی داشته باشد اما در واقع وی را دستنشانده آمريكا میداند نه منتخب مردم.
ب: فرايند بازسازی افغانستان
كشور افغانستان در طول ٢۵ سال جنگ تمامی زيربناهای اقتصادی خود را از دست داده است و تبديل به يك ويرانه و خرابه شده است. در اين دوره كه صلح نسبی برگزار شده است بايد همه چيز از صفر شروع شود، لذا افغانستان نياز مبرم به كمكهای خارجی و جامعه جهانی داشته است. جمهوری اسلامی ايران در اين زمينه كمكهای خوبی را روا داشته است و پروژههای متعددی را به مرحله اجرا گذاشته است.
افغانستان ظرفيتهای خوبی برای جذب سرمايهگذاری و صدور خدمات فنی و مهندسی و... دارد كه ايران با توجه به برخورداری مناسب از دانشهای روز میتوانست از اين ظرفيتها بهخوبی استفاده كرده و روابط تجاری و صادرات خود را در زمينههای مختلف به حد اعلی برساند. اما متأسفانه ايران توجه چندانی به سرمايهگذاری و صادرات به افغانستان نكرده است و بجای شريك اول تجاری در مقام دهم بسر میبرد. چندی پيش همايش و نمايشگاه بينالمللی بازسازی اقتصادی افغانستان در تهران برگزار شد كه مرتضی خوانساری دبیر اول سفارت ایران در افغانستان در این نشست اعلام کرد "مشکلات امنیتی بهانهای برای ورود به بازار این کشور نیست و بهرغم آنکه سرمایهگذاران سایر کشورها نیز در این بازار حضور دارند مردم و مسوولان افغانستان تمایل بیشتری برای همکاری با طرفهای ایرانی از خود نشان میدهند و مانعی برای حضور شركتهای ايرانی در اين كشور وجود ندارد... نگاه ايران در افغانستان از حاشيه به متن میرسد".[۱۴]
مظفر علیخانی دبير كل اتاق بازرگانی و صنايع معادن ايران و افغانستان نيز گفت: "تاكنون استراتژی مشخصی در افغانستان نداشتهايم."[۱۵]
بنابراين معلوم میشود كه جمهوری اسلامی تازه فهميده است كه كمتوجهی نسبت به حضور در عرصه اقتصادی افغانستان سياست نادرست بوده است .
ج: حضورنظامی آمريكا
پس از سقوط طالبان، جهت تأمين صلح و امنيت در افغانستان، نيروهای آمريكايی و همپيمانانش وارد افغانستان شدند كه حضور آنها همواره در حال افزايش بوده است بطوری كه فعلاً ٣٠ هزار نيروی آمريكايی و ۴٠ هزار نيروی ناتو در افغانستان حضور دارند كه بناست ١٧ هزار نيروی ديگر آمريكايی نيز به آنها افزوده شود.
حضور نظامی آمريكا و ايجاد پايگاههای نظامی برای حضور درازمدت در افغانستان مسلماً در جهت مخالف منافع ايران میباشد زيرا دولت آمريكا از اصلیترين دشمنان ايران محسوب میشود، لذا جمهوری اسلامی همواره تلاش كرده است كه چالشهايی را برای حضورنظامی غرب بويژه آمريكا در افغانستان ايجاد كند. در اين زمينه از هيچ كوششی دريغ نورزيده است.
جمهوری اسلامی همواره از طرف غرب متهم شده است كه به مخالفين دولت افغانستان كمك میكند. رابرت گیتس وزیر دفاع آمریکا روز سیزدهم ژوئن گزارش داد: "آن مقداری که ما شاهد آن هستیم بیشتر از آن است که باور کنیم این موضوع در حد قاچاق باشد و یا چیزی مرتبط با تجارت مواد مخدر و یا چیزی که بدون اطلاع دولت ایران در حال رخ دادن است." مقامات آمریکایی میگویند که سلاحهای ساخت ایران، از جمله بمبهای مخصوص جادهای ایران از نوع نفوذ یابنده در بدنه زره پوشها یا EFP، به علاوه AK-47، و مواد منفجره C-4، و موتورهایی که در افغانستان یافت شدهاند و طی ماههای گذشته، مورد استفاده شورشیان هدایت شده توسط طالبان قرار گرفتهاند، ایرانی هستند."[۱٦]
بهنظر میرسد اين اتهام خيلی دور از واقعيت نيست زيرا پيروزی آمريكا در افغانستان پيروزی دشمن ايران است و هيچ استبعادی ندارد كه جمهوری اسلامی برای رسيدن به اهداف خويش از طالبان كمك بگيرد و آنها را تجهيز كند. اگر نگوييم كه ايران با طالبان در ارتباط است لااقل با يكی ديگر از مخالفين دولت يعنی حكمتيار كه تا چند سال پيش در ايران دفتر نمايندگی داشت و آنجا زندگی میكرد مسلماً در ارتباط میباشد.
د: مواد مخدر
كشور افغانستان گرچه بالقوه از منابع و استعدادهای فراوان برخوردار میباشد اما فعلاً در زمرهی فقيرترين كشورهای جهان محسوب میشود، چرا كه جنگ ٢۵ ساله تمامی زيربناهای اقتصادی را از بين برده است. لذا عدهای از مردم برای امرار معاش خويش به كشت مواد مخدر رو آوردهاند. در اين دوره توليد مواد مخدر روند رشد فزاينده داشته است بطوری كه هم اكنون ٩۵ درصد از مواد مخدر دنيا در افغانستان توليد میشود. جامعه جهانی تا حال نتوانستهاند دولت ضعيف افغانستان را در اين زمينه ياری كنند.
يكی از كشورهايی كه بيشترين آسيب را از توليد مواد مخدر متحمل شده است جمهوری اسلامی ايران میباشد كه مواد مخدر مشكلات متعدد اجتماعی و ناهنجاریهای گوناگون اجتماعی را برای ايران بوجود آورده است، زيرا ايران حدود ٩۵٠ كيلومتر مرز مشترك با افغانستان دارد.
ايران جزء معدود كشورهايی است كه با جديت تمام با اين پديده شوم مبارزه كرده است بطوری كه بيش از ٣ هزار شهيد و ميلياردها دلار در اين قسمت هزينه كرده است. بهگفته احمدی مقدم رئيس نيروی انتظامی ايران "سازمانهای جهانی و كشورهای توسعه يافته سالانه ٦ ميليون دلار برای مبارزه با مواد مخدر هزينه میكنند در حالی كه ايران سالانه به تنهايی ٦٠٠ ميليون دلار هزينه میكند."[۱٧]
بهنظر میرسد كه جمهوری اسلامی میتوانست بجای هزينه كردن مبالغ هنگفت در مبارزه با مواد مخدر با همكاری بيشتر با دولت افغانستان و جامعه بينالمللی آن هزينهها يا بخش اعظم از آنرا در جهت جلوگيری از كشت مواد مخدر و تشويق جايگزين آن صرف كند. جمهوری اسلامی در اين زمينه نه تنها همكاری چندانی نكرده است بلكه سنگاندازی نيز كرده است زيرا برخی از چيزهايی كه بهعنوان جايگزين مطرح شدهاند در انحصار ايران میباشد از جملهی آنها زعفران است كه جامعه جهانی كمكهای خوبی در اختيار دولت و كشاورزان افغانستان قرار میدهد اما ايران با ورود پيازچه آن از ايران به افغانستان به شدت مبارزه میكند و در روزنامهها با تيترهای بزرگ از رقيب شدن افغانستان برای ايران ابراز نگرانی میكند.
مثلی كه ايرانیها فراموش كردهاند كه هر كه روزی خود را میخورد. آنها دستورات دينی را دربارهی همسايه ناديده گرفته است و همانند كشورهای غربی میخواهد خود بهترين زندگی را داشته باشد گرچه همسايه از گرسنگی بیميرد. اميد است كه ايران اين سياست را نيز مورد تجديد نظر قرار دهد.
و: مهاجرت
بعد از حمله شوروی به افغانستان عدهای از مردم مجبور به ترك خانهها و وطن خويش و مهاجرت به كشورهای همجوار از جمله ايران شدند. اين مهاجرت در طول جنگهای داخلی همچنان ادامه داشته است.
جمهوری اسلامی در طول جنگ با شوروی درهای خود را برای ورود آوارگان افغانی تقريباً باز گذاشته بود و برخورد دولت و ملت ايران با افغانيها قابل ستايش بود. بمرور زمان سختگيریها بيشتر شد و برخوردها چهرهی ديگری به خود گرفت. اين سختگيریها در سالهای اخير بيش از پيش شدت يافت و دولت ايران از طرق مختلف سعی و تلاش كرد كه يك نوع ابراز تنفر نسبت به مهاجرين در مردم ايران ايجاد كند تا آنها مجبور شوند به كشورشان برگردند.
در اين راستا رسانه ملی، روزنامهها، مجلات و... از هيچ كوششی فروگذاری نكردند بحدی كه برخی از جناياتی كه ايرانیها مرتكب میشدند به افغانهای مظلوم و بيچاره نسبت میدادند كه قضيه خفاش شب يكی از آن موارد میباشد و يا اگر احياناً يك مهاجر افغانی جرمی را مرتكب میشد آن جرم بسيار بزرگ جلوه داده میشد. از همه دردناكتر برخورد پليس و نيروی انتظامی ايران نسبت به افغانیها میباشد كه در بسياری از موارد رفتار غيرانسانی بوده است. رفتارهای آنها باافغانیها در بسياری از موارد حتی از برخوردهای آنها با قاتلين نيز دردناكتر و وحشتناكتر بوده است كه اگر كسی بدرد دل مهاجرين گوش كند، به گوشههای از آن رفتارهای بیرحمانه پی خواهد برد.
آيا كشوری كه ادعای امالقرا بودن دارد و خود را حامی مسلمانها میداند سزاوار است با مهاجرين مسلمانی كه مجبور شدهاند به آن كشور بهعنوان كشور مسلمان پناهنده شوند چنين برخوردی داشته باشند؟ آيا دولتی كه حمايت همهجانبه از مسلمانهای ناصبی فلسطين میكند نبايد با مسلمانهای كه خود را پيرو ائمه اطهار(ع) میدانند رفتار شايسته داشته باشند و آنها را از خود بدانند؟؟
مهاجرت يك امر طبيعی است، امروزه در بسياری از كشورهايی پيشرفتهی كه ما آنها را كافر میناميم ميليونها مهاجر زندگی میكنند و تابعيت اخذ كردهاند و با شهروند اصلی آن كشور هيچ فرقی ندارند. بيش از پنج ميليون نفر از ايرانیها در خارج از ايران مهاجر شدند و آنجا زندگی میكنند و از تمامی مزايای آن كشورها برخوردارند.
حال بياييم آنها را با مهاجرين افغانی مقايسه كنيم. با اينكه در اسلام هيچگونه مرزی وجود ندارد و مرز ساخته و پرداخته غرب است اما ما مسلمانها كاسه داغتر ازاش شدهايم. افغانیهايی كه در ايران زندگی میكنند به هيچ وجه نمیتوانند تابعيت ايران را كسب كنند اگر هم بتوانند بسيار سخت و فقط با شرايطی كه مسلماً ٩٨ درصد مهاجرين افغانی از آن شرايط برخوردار نمیباشند، ميسر است. در جمهوری اسلامی مهاجرين افغانی فقط مجاز است بهكارهای شاقه مثل چاهكنی، كره آجرپزی، فاضلاب، جمعكردن زبالهها و... مشغول به كار شوند.
در جمهوری اسلامی ايران افغانيها آنقدر تحقير شدهاند كه اگربه يك ايرانی گفته شود افغانی اين از فحش خواهر و مادر نيز برای وی بدتر خواهد بود.
اگر ما امروزه میبينيم كه حدود ٨۵ درصد مهاجرينی كه به افغانستان برگشتهاند بر عليه ايران است، نتيجه سياست نادرست جمهوری اسلامی در رابطه با مهاجرين میباشد.
من به هيچ وجه خدای نخواسته مخالف نظام نيستم بلكه عاشق نظام اسلامی و رهبر عزيز و فرزانه انقلاب میباشم اما عرضم اين است كه برخی از مسؤلين نسبت به انجام وظيفهشان كوتاهی میكنند و سياست نادرستی را اتخاذ میكنند كه بايد با اين روند مبارزه شود و اصلاح گردد.
جمهوری اسلامی ايران با بقيه كشورها فرق میكند زيرا نظام، نظام اسلامی است، نظامی است كه ولی فقيه و نائب امام زمان(عج) و رهبر عادل و خودساخته در رأس آن میباشد، لذا انتظارات از آن خيلی بيشتر است. هر رفتاری كه از دولت ايران سر میزند بهنام اسلام و تشيع ختم میشود، بدين جهت بسياری از مهاجرينی كه دولت ايران با آنها بدرفتاری كرده است مخالف دين و روحانيت شدهاند. ما نبايد رفتار كشور پاكستان را بطور مثال با مهاجرين با ايران مقايسه كنيم زيرا آندو نظام كاملاً باهم تفاوت دارند. اما متأسفانه رفتار كشور پاكستان با مهاجرين بهتر از ايران بوده است كه اين واقعاً دردناك است.
خلاصه بحث اين تحقيق اين است كه با توجه به توضيحاتی كه داده شد، به نظر بنده سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران در مورد افغانستان تاحال خاكستری بوده است يعنی هم از نقاط مثبت برخوردار بوده است و هم دارای عيوب، نقايص و ايرادات بوده است. باميد روزی كه اين سياستها تغيير كنند و كاملاً سفيد و شفاف شوند. انشاءالله تعالی.
س. ج. احمدی
ماه حوت ١٣٨٧
يادداشت ۱: اين مقاله توسط س. ج. احمدی برشتۀ تحرير درآمده و در وب سايت راموزی منتشر شده است. البته اطلاعاتی که در قسمت پيوستها ارائه میشود، آگاهی از ديدگاههای مختلف دربارۀ مطالب يک مدخل خاص است. مسئوليت این ديدگاهها به عهده نويسندۀ يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاهها در دانشنامه به منزله تایید نظرات ارائه شده در آنها نیست.
يادداشت ۲: در اینجا برای نشان دادن پوچی ادعای ايرانيان که به تکرار همه جا مینويسند: "در سال ١٢٧۵ ه.ق، منافع انگليس اقتضا میكرد كه بايد افغانستان از خاك ايران جدا شده و بين ايران و هند حايل شود." فقط کافی است، کسی به تاريخ رجوع کند و از دید یک انسان بدون تعصب به آن نگاه نمايد، بهراحتی در میيابد که در سال ۱٧۴٧ ميلادی احمد شاه درانی دولتی مقتدر و کشور مستقلی تشکيل داد که بقايای آن تا امروز ادامه يافته است.
[↑] پینوشتها
[۱]- بيژن ايزدی، سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران، قم: دفتر تبليغات، چاپ اول - ١٣٧١ خ، ص ۴١
[۲]- منوچهر محمدی، اصول سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران، تهران: موسسه انتشارات امر كبير، چاپ اول - ١٣٦٦ خ، ص ٢٣
[۳]- حسام الدين، فصلنامه دانش سياسی، سال سوم، شماره ۵ ،١٣٨٦، ص ١٩١
[۴]- محمدعلی بهمنی قاجار، ايران و افغانستان از يگانگی تا تعيين مرزهای سياسی، تهران: مركز اسناد و تاريخ ديپلماسی، چاپ دوم - ١٣٨٣ خ، ص ۴٣٧؛حکومت قاجار به دليل سابقهٔ سلطۀ دويست سالۀ صفویه بر هرات، نسبت به آن شهر ادعای ارضی داشت، آنهم فقط در حرف، و گرنه در عمل هیچگاه بر آن تسلط پیدا نکرد. [مهديزاده کابلی، يادداشتهای تاريخی][۵]- موسی نجفی، تاريخ تحولات سياسی اجتماعی ايران، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصرايران، چاپ چهارم - ١٣٨۴ خ، ص ١٢٨
[۶]- ميرآقا حقجو، افغانستان و مداخلات خارجی، تهران: انتشارات مجلسی، ١٣٨٠ خ، ص ١۴٩
[٧]- انوشيروان احتشامی، سياست خارجی ايران در دوران سازندگی، ترجمه ابراهيم متقی، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول - ١٣٧۸ خ، ص ١٠۵
[۸]- احمد رشيد، طالبان، ترجمه نجله خندق، تهران: بقعه، چاپ اول - ١٣۸١ خ، ص ۴٠۹-۴٠۸
[۹]- محمود دهقان، روابط ايران و همسايگان در دهه دوم انقلاب اسلامی، تهران: سروش، چاپ اول - ١٣٧۹ خ، ص ١١٣
[۱٠]- احمد رشيد، طالبان، ص ۴٠٦
[۱۱]- وحيد مژده، افغانستان و پنج سال سلطه طالبان، تهران: نشر نی، چاپ اول - ١٣٨٢ خ، ص ١٢۵
[۱۲]- محمود سريع القلم، سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران، تهران: مركز تحقيقات استراتژيك، ١٣٧٩ خ، ص ١٣١
[۱۳]- جمعی از پژوهشگران، افغانستان و نظام سياسی آينده، قم: زلال كوثر، ١٣٨١، ص ۴٣٨[۱۴]- www.sarmayeh.net[۱۵]- همانجا
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ احمد رشيد، طالبان، ترجمه نجله خندق، تهران: بقعه، ١٣٨١ خ، چاپ اول
□ انو شيروان احتشامی، سياست خارجی ايران در دوران سازندگی، ترجمه ابراهيم متقی، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول
- ١٣٧٨ خ
□ بيژن ايزدی، سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران، قم: دفتر تبليغات، چاپ اول - ١٣٧١ خ
□ حسام الدين، فصلنامه دانش سياسی، سال سوم، شماره ۵، ١٣٨٦ خ
□ جمعی از پژوهشگران، افغانستان و نظام سياسی آينده، قم: زلال كوثر، ١٣٨١ خ
□ محمدعلی بهمنی قاجار، ايران و افغانستان از يگانگی تا تعيين مرزهای سياسی، تهران: مركز اسناد و تاريخ ديپلماسی، چاپ دوم - ١٣٨٣ خ
□ محمود دهقان، روابط ايران و همسايگان در دهه دوم انقلاب اسلامی، تهران: سروش، چاپ اول - ١٣٧٩ خ
□ محمود سريع القلم، سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران، تهران: مركز تحقيقات استراتژيك، ١٣٧٩ خ
□ منوچهر محمدی، اصول سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران، تهران: موسسه انتشارات امر كبير، چاپ اول - ١٣٦٦ خ
□ موسی نجفی، تاريخ تحولات سياسی اجتماعی ايران، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصرايران، ١٣٨۴،چاپ چهارم
□ ميرآقا حقجو، افغانستان ومداخلات خارجی، تهران، انتشارات مجلسی، ١٣٨٠
□ وحيد مژده، افغانستان و پنج سال سلطه طالبان، تهران نشرنی، ١٣٨٢،چاپ
اول□ www.sarmayeh.net
□ info@iran darjahan.net
□ www.jamejam online.com
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]