سرگذشت کارل مارکس
سالی خوش در بُن
فهرست مندرجات
- اصل و نسب و دوران کودکی
- سالی خوش در بُن
- جنی فُن وستفالن
- سالهای دانشجوئی در برلین
- ...
- ...
- ...
- ...
- ...
- ...
- ...
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
پدر کارل، پیوستنش به باشگاه شاعران را مورد تأئید قرار داد. او از طبع توفانی پسرش آگاه بود و هرگز هم از این دلشوره و دغدغه نیاسود که مبادا این طبع توفانی، او را اسیر و تابع خود کند. از باشگاه مشروبخواران دل خوشی نداشت زیرا نگران بود که مبادا کارل در گیر ِ دوئل شود. وقتی متوجه شد که کارل به باشگاه شاعران پیوسته خیالش آسوده شد ...
[↑] سالی خوش در بُن
از خیلی پیش در نشست خانوادگی تصمیم گرفته شده بود که کارل بایستی به دانشگاه برود. وضعیت مالی پدرش کاملاً خوب اما در حدی نبود که اجازه دهد همۀ پسرانش به تحصیلات عالی بپردازند. "هِرمَن" برادر کوچک تر کارل که استعدادی متوسط داشت برای کارکردن در یک موسسۀ تجارتی در بروکسل در نظر گرفته شده بود اما امکانات تحصیلی کارل یعنی بچۀ مورد علاقه و پسری که پدرش نقش خود را در سیمای او میدید، هر طور شده باید فراهم میشد، باری این پسر بایستی به آن چیزی دست مییافت که از پدرش دریغ شده بود.
دانشگاهی هم که او باید به آن میرفت مشخص شده بود. نزدیک ترین شهر دانشگاهی به "تریر"، شهر "بُن" بود و او باید به آنجا میرفت. در سالهای ۱٨٣۵ و ۱٨٣٦ تعداد دانشجویان انجمن دانشجویان اهل "تریر" مقیم "بُن" بالغ بر سی نفر میشد. قرار شده بود که بعدها اگر امکانات فراهم باشد، کارل برای چند ترم هم به دانشگاه دیگری یعنی دانشگاه برلین برود.
رشتۀ تحصیلیاش هم برایش انتخاب شده بود. قرار شده بود که او به تحصیل حقوق بپردازد؛ و این نه بدان سبب که در سن شانزده سالگی کشش خاصی به این رشته داشته باشد چرا که کارل بهمان میزان هم به ادبیات، فلسفه و علوم بویژه فیزیک و شیمی علاقمند بود. از آنجائی که برای هیچ رشتهای از علوم برتری خاصی قائل نبود و دلش میخواست همۀ این علوم را بیاموزد، بی چون و چرا توصیۀ پدرش را پذیرفت. بی شک آنچه کههاینریش مارکس را وا داشته بود این رشته را برای پسرش در نظر گیرد، انگیزههای عملی بود. در ناحیۀ "تریر" دادگاههای جدیدی در آستانۀ تأسیس بود و دورنمای یافتن مقامهای خوب و پر درآمد عالی بود. چهار نفر از هفت دانشجوئی که در سال ۱٨٣۴ از "تریر" در دانشگاه بُن نام نویسی کرده بودند، به تحصیل حقوق پرداختند.
والدین، برادران و خواهران کارل، او را تا "کرجی تند روئی" که در ساعت چهار صبح "تریر" را ترک میگفت، بدرقه کردند. ستارۀ دنباله دار ِ هَلی در آسمان میدرخشید. قایق سقف دار با طراحی پر شکوهی او را بر فراز رودخانۀ "موزل" تا محل تلاقی با رود "راین" برد - در آن زمان رودخانه کمابیش تنها راه ارتباطی با شرق آلمان بود - و از آنجا یک کشتی بخاری که تازه براه افتاده بود او را به بُن رسانید. روز شنبه ۱٧ اکتبر به بُن رسید و همان روز هم در دانشگاه ثبت نام کرد.
بُن، شهری با جمعیتی بالغ بر ۴۰۰۰۰ نفر بمراتب بزرگ تر از "تریر" بود. با وجود این که شمار دانشجویانش از ٧۰۰ نفر تجاوز نمیکرد، زندگی شهر زیر نفوذ دانشگاه قرار داشت. در سالهای ۱٨۲۰ و ۱٨٣۰ دانشگاه بُن، براستی میتوانست به آزادی گستردهای که داشت، افتخار کند.
انجمنهای دانشجوئی نیازی به مخفی کاری نداشتند. این آزادی تنها شامل اتحادیههای دانشجویان یک شهر یا ناحیۀ بخصوص نمیشد؛ بلکه شامل دانشجویان "بورشِن شافت"ها هم میشد که مشروب میخوردند، دوئل میکردند و سرود میخواندند. اینان مورد احترام شهروندان بودند و مقامات نیز نظر مساعدی به آنها داشتند. یک بازرس قضائی بعدها نوشته بود که: " این جمعیتها طوری آزادانه و علنی کار میکنند که وجودشان بر هیچکس پوشیده نیست" و این امر کمتر از همه از دید مقامات دانشگاهی که بهیچوجه مزاحمتی از سوی آنان حس نمیکنند، پنهان ست. بر عکس، این مقامات آنان را حمایت هم میکنند. از آنجائی که مقامات دولتی تمایلی به ایجاد مزاحمت برای دانشگاهها نداشتند، استقلال آنها را محترم میشمردند و کار را به روال خود رها کرده بودند.
اندکی پیش از آن که مارکس وارد بُن شود، نقطۀ پایانی و آن هم نقطۀ پایانی اساسی بر این وضعیت گذارده شد. در ماه آوریل ۱٨٣۵ جمع کوچکی از جوانان شرور تلاش کرده بودند که مجلس فدرال را در فرانکفورت متلاشی کرده بجایش دولت موقتی بر سر کار آورند. این خیزش با وسائلی کاملاً نا کافی صورت گرفت و بدون هیچ مشکلی هم سرکوب شد. اما دولتهای ایالتی در آلمان بشدت وحشت زده شدند. گر چه برخی از آنها تا این زمان گرایشهای لیبرالی نشان میدادند، اکنون بی امان شروع به ساختن "سدهای بازدارنده"ای کردند که تصمیمات کنفرانس وین در بهار ۱٨٣۴، وظیفۀ به پا داشتن آنها را در برابر سیل، به عهدشان گذارده بود و پیش نویسش را مترنیخ تدارک دیده بود.
این برنامه با حدتی خاص روی سازمانهای دانشجوئی پیاده شد. نوبت بُن کمی دیرتر فرا رسید. وقتی مارکس در پائیز ۱٨٣۵ وارد بُن شد، خبر چینها بطور روزانه سرگرم اعزام "مظنونان" به زندان بودند. مقامات دانشگاهی، پلیس و جاسوسان، یک دوجین از وابستگان به "بورشن شافتها " را مورد اتهام قرار داده، دستگیر و اخراج کردند.
هیچ یک از انجمنهائی که به نحوی از انحاء با هدفی کلی در ارتباط بود، حتا محتاط ترینشان هم نتوانست از چنین تدابیر شدیدی جان سالم به در برد. تنها جمعیتی که باقی ماند "کورپس" بود که بنا به گفتۀ یکی از افراد آن دوره، "بزرگ ترین هدف زندگی دانشجوئی را ایجاد هیاهو و مشروب خوری اعلام کرده بود ".
مقامات راضی بودند که چشمشان را بر فعالیتهای "کورپس" ببندند. باشگاههای کوچک ویژۀ مشروبخواری هم وجود داشت که شامل دانشجویانی میشد که همگی اهل یک شهر بودند مثلاً از کلن یا آخِن و غیره آمده بودند. این باشگاهها هم در زمینۀ غنای ذهنی و فکری چیز قابلی برای ارائه نداشتند. پس از حذف جسورترین، پیشروترین و لیبرال ترین دانشجویان، آنانی که ماندند یا آنقدر گیج و سردرگم یا آنقدر بی تفاوت بودند که نیازی نداشتند با واسواس از بحثهای سیاسی بپرهیزند.
وقتی مارکس به بُن رسید درسها هنوز شروع نشده بودند. وقت زیادی برای این که به محیط و شرایط جدید عادت کند در اختیارش بود. اتاقی در نزدیکی دانشگاه گرفت و بلافاصله خود را روی لیست درسها انداخت. وضع آموزش علوم طبیعی در بُن بقدری بد بود که مارکس تصمیم گرفت تحصیل فیزیک و شیمی را تا رفتن به برلین یعنی جائی که بتواند زیر نظر چهرههای برجستۀ صاحب نامی در این علوم کار کند، به تعویق اندازد. با این حال باندازۀ کافی کار برایش فراهم بود. تصمیم گرفت نُه واحد درسی بگیرد.
پدرش که در جریان تصمیمات او قرار گرفته بود از یک طرف از اینهمه شوق و شور پسرش احساس خوشحالی میکرد و از طرف دیگر نگران آن بود که نکند کارل زیادی به خود فشار آورد. او به کارل نوشت: "نُه واحد درسی بنظرم زیاد میآید و دلم نمیخواهد که تو بیش از توانائی جسم و روحت به خود فشار آوری. اما اگر از عهده بر میآئی، بسیار خوب. دامنۀ دانش فراخ است و زمان کوتاه"[۱].
سرانجام مارکس تنها شش واحد گرفت. بنا بر نظر استادانش، مارکس در همگی واحدهایش "کوشا" یا "خیلی کوشا" بوده است. پروفسور "ولکِر" که مارکس زیر نظر او به تحصیل میتولوژی یونان و رُم پرداخته بود، اظهار میداشت که مارکس "بگونهای استثنائی ساعی و دقیق است". در ترم تابستانی مارکس چهار واحد گرفت. این هم هنوز بسیار زیاد بود بویژه در قیاس با تحصیلات بعدیاش در برلین که در طول نُه ترم، تنها چهارده واحد را گذراند. سال تحصیلی در بُن، تنها سالی بود که او تحصیلات دانشگاهیاش را جدی گرفت. خودش هم باورش نمیشد که به رشتۀ حقوق یعنی حرفۀ آیندهاش علاقمند شده بود. با این وجود بنظر میرسد که ترجیح میداده به درسهای "شلِگِل" در بارۀ "هومر" یا مرثیههای "پروپرتیوس" و "دالتون" در زمینۀ تاریخ هنر بپردازد. هر چه خویشتن را با جدیت بیشتری وقف این درسها میکرد، باز هم مطالعاتش تمام وقتش را نمیگرفت. همانطوری که در دوران مدرسه هم نشان داده بود، مارکس خورۀ کتاب یا کسی نبود که تفریح و بازی دیگران را حرام کند. به باشگاه مشروبخواران "تریر" پیوست و در ترم تابستانی ۱٨٣٦ یکی از پنج رئیس آن بود. مارکس، بعنوان فرزند خلفی از راینلند، در تمام طول زندگی خود از شراب لذت میبرد. در ماه ژوئن بخاطر مستی و بی انضباتی از سوی ناظر امتحانات یک روز حبس شد. زندانی که او حکمش را در آن سپری کرد زندان راحتی بود. یکی از معاصرانی که یک سالی دیرتر از مارکس در بُن تحصیل میکرد گزارش میکند که زندانیها اجازۀ ملاقات داشتند و ملاقاتیها عملاً هرگز هم بدون شراب، آبجو و ورق بازی ظاهر نمیشدند. گهگاه ابعاد خوشگذرانی طوری بود که هزینههای آن به حقوق ماهیانۀ زندانی فشار جدی وارد میکرد. این تنها حبس یک روزۀ کارل نبود که به رغم شهریۀ قابلی که پدر سخاوتمندش به او میداد، باعث بدهکاریاش شد. مارکس به باشگاه دیگری هم پیوسته بود. این باشگاه، باشگاه شاعران نام داشت. اگر بشود به گزارشهای پلیس اعتماد کرد، باشگاه مزبور که جوانان پر شوری را بعنوان عضو داشت، آنطور که ظاهرش میرساند، آنطورها هم بی آزار نبود. پایه گزارانش "فِنِر فُن فِنِبِرگ"و یک دانشجوی اهل"تریر" بنام "بیرمَن" بودند که اولی نقش بسیار فعالی در انقلاب ۱٨۴٨ و ۱٨۴٩، نخست در وین و بعدها در "بادِن" بعهده داشت و دومی زمانی که هنوز در مدرسه بود بسبب سرودن "شعرهای فتنه انگیز" مورد سوءظن پلیس قرار گرفته بود. او برای پرهیز از دستگیری به پاریس فرار کرد و ثابت شده بود که با سرگرد "شتیلدُرف" در تماس بوده است. این سرگرد را پلیس به تبلیغ برای الحاق بخش غربی قلمرو "تریر" به بلژیک متهم کرده بود.
ظاهراً مارکس در باشگاه شاعران بسیار فعال بوده است. "موریتس کارییر"، فیلسوف و زیبائی شناسی که کم و بیش از اسم و رسمی برخوردار و در این زمان رهبر گروهی مشابه در گوتینگن بوده و باشگاه بُن با او روابط دوستانهای داشته، مارکس را بعنوان یکی از سه عضو مهم باشگاه به یاد میآورد. دو نفر دیگر یکی "امانوئل گایبل" بود که بعدها بعنوان شاعری غزلسرا شهرتی به هم رسانید و دیگری "کارل گروون" یکی از هواداران سوسیالیسم "راستین" بود که خیلی زود مارکس بشدت با او درگیر شد و او را به استهزا گرفت[٢].
پدر کارل، پیوستنش به باشگاه شاعران را مورد تأئید قرار داد. او از طبع توفانی پسرش آگاه بود و هرگز هم از این دلشوره و دغدغه نیاسود که مبادا این طبع توفانی، او را اسیر و تابع خود کند. از باشگاه مشروبخواران دل خوشی نداشت زیرا نگران بود که مبادا کارل در گیر ِ دوئل شود. وقتی متوجه شد که کارل به باشگاه شاعران پیوسته خیالش آسوده شد و نوشت: "این جمع کوچکی را که تو در آنی بمراتب بیش تر از میخانه میپسندم. جوانانی که عشقشان به چنین جمعهائی ست الزاماً آدمهای متمدنی بوده به این که در آینده شهروندان خوبی باشند بیش تر ارج مینهند تا آنانی که اهل قیل و قال و جار و جنجالند"[٣].
اما دیری نپائید که معلوم شد این جمع کوچک هم خالی از خطر نیست. پلیس که همه جا بوی فعالیتهای توطئه گرانه استشمام میکرد، توجه خود را روی باشگاه شاعران متمرکز کرد. قوانین باشگاه و صورت جلسات گردهمائیهای آنان در زمستان ۵-۱٨٣۴ بدست یکی از خبر چینان پلیس بنام "نُل" افتاد که به بُن اعزام شده بود، اما برخلاف انتظار پلیس هم قوانین و هم صورت جلسهها از نظر سیاسی کاملاً بی آزار از کار در آمدند. بر اساس قوانین باشگاه، " دلبستگی به هنرهای زیبا بعنوان انگیزهای مشترک، اعضا باشگاه را بر آن داشته بود تا برای تمرین متقابل استعدادهای شاعرانۀ آتی شان متحد شوند." به رغم این، پلیس کماکان بشدت مظنون باقی ماند و با وجود آن که تحقیقاتش به هیچ نتیجۀ ملموسی نرسیده بود، موضوع به مقامات دانشگاه منتقل شد که دادگاه انضباتی آن باید شروع به اقامۀ دعوا میکرد. در این زمینه اشارهای به نام مارکس نشد. پدرش که بخوبی در جریان رویدادهای بُن بود بار دیگر دلیلی برای نگرانی در ارتباط با پسرش، و آن هم نه تنها در ارتباط با باشگاه شاعران به دست آورد. در بهار ۱٨٣٦ میان دانشجویان درگیری شدیدی روی داد و انجمن دانشجویان اهل "تریر" در کانون این درگیری قرار داشت. در طول فصل زمستان بین انجمنهای "کُرپس" و باشگاههای شرابخواران در گیری شروع شده بود. "کُرپسی"ها خواهان آن بودند که باشگاههای شرابخواران بایستی در آنها حل شوند. باشگاههای شرابخواران زیر بار نمیرفتند و این مخالفت منجر به برخورد با اعضای " کُرپس ِ بُرووسیا" گردید که "پروسیها و اشراف راستین" محسوب میشدند و با هدایت "کُنت فُن دِر گُلتس" و "کُنت فُنهایدِن" هر جا که "اقشار فرودست" را میدیدند، آنان را تحریک کرده دست میانداختند.
نفرت مستقیمشان متوجه دانشجویان "تریر" بود. در درگیری میان "بُرووسیائی"های فئودال با فرزندان بورژواهای "تریر" بهعبارتی، عنصری از جنگ طبقاتی به چشم میخورد.
در ۱٨۵٨ "لاسال" پس از آن که شخص نامطلوبی او را به دوئل فراخوانده بود از مارکس نظرش را در بارۀ دوئل پرسیده بود. مارکس پاسخ داد که مسلماً تلاش و تصمیم در این زمینه که دوئل با اصول میخواند یا نه کار مهملی ست؛ اما در چارچوب محدودیتهای جانبدارانۀ جامعۀ بورژوا گهگاه شاید ضرورت ایجاب کند که شخص با این شیوۀ فئودالی، فردیت خویش را توجیه کند.[۴]
مارکس وقتی هم که در بُن دانشجوی هجده سالهای بیش به حساب نمیآمد آشکارا باید چنین اندیشیده باشد. اسناد دادگاه انضباتی دانشگاه حاکی از آن است که مارکس یکبار با سلاحی دیده شده بود که معمولاً برای دوئل بکار میرود.
خبر بگوش پدرش رسید و به پسرش نوشت:
از کی تا حالا دوئل اینگونه با فلسفه در آمیخته؟ مردان از نظر احترام به افکار عمومی، نه بهتر است بگوئیم از روی ترس از افکار عمومی، به دوئل دست میزنند. و کدام افکار عمومی؟ نه همواره بهترینشان، نه اصلاً نه! انسجام بین انسانها بسیار ناچیز ست! نگذار این ذوق، و اگر ذوق بشمار نمیآید، این بیماری ریشه بگیرد. در پایان کار چه بسا زیباترین امیدهای خود و والدینت را بر باد دهی. فکر نمیکنم که آدمهای معقول بتوانند اینطور براحتی این امور را نادیده گیرند.[۵]
نگرانیهای پدرش بی پایه نبود. دوئلهائی که بین دانشجویان در محلههای "ایپندورف" و "کِسِنیش" صورت میگرفت، اصلاً بی خطر نبودند. کُنت جوانی بنام "کُنت فُن آرنیم" طی دوئلی در ۱٨٣۴ از پای در آمده بود و دیری نپائید که دانشجوئی بنام "دانیل" از اهالی آخِن نیز کشته شد. کارل به هشدارهای پدرش توجهی نکرد. در اوت ۱٨٣٦به دوئلی، باحتمال زیاد با یک "بُرووسی" دست زد. بالای چشم چپش زخمی شد.
این که پدرش با این خبر چگونه مواجه شده بود شناخته نیست. پیش از پایان ترم تابستانی موافقت خود را با انتقال پسرش به برلین به مقامات دانشگاه بُن اعلام کرده بود. او "تنها موافقت نکرد" بلکه موکداً اظهار داشت که این امر "خواست قلبی او" ست. اقامت طولانی تر کارل در بُن برای او مفید فایدهای نبود و تنها دوئل از سوئی و پیگرد پلیس از سوی دیگر تهدیدش میکرد.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله زير عنوان سرگذشت کارل مارکس توسط بوریس نیکلایوسکی و اُتو مِنشِن - هِلفِن برشتۀ تحرير درآمده و توسط ع. سالک به زبان فارسی ترجمه شده است.
[↑] پینوشتها
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ بوریس نیکلایوسکی و اُتو مِنشِن - هِلفِن، سرگذشت کارل مارکس، ترجمۀ ع. سالک، وبسايت خبر روز (پنجشنبه ۲۰ مهر ۱٣٨۵ - ۱۲ اکتبر ۲۰۰۶)
[برگشت به بالا]