سرگذشت کارل مارکس
اصل و نسب و دوران کودکی
فهرست مندرجات
- اصل و نسب و دوران کودکی
- سالی خوش در بُن
- جنی فُن وستفالن
- سالهای دانشجوئی در برلین
- ...
- ...
- ...
- ...
- ...
- ...
- ...
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
کارل مارکس در سال ۱۸۳۰ به دبیرستان فرستاده شد. دانشآموزی متوسط بود. در پایان هر سال تحصیلی دانشآموزان نخبه برگزیده میشدند. نام مارکس یک بار در لیست دارندگان افتخار در درس زبانهای کهن و جدید آمده بود اما تنها در مرتبۀ دهم. بار دیگر در انشای آلمانی بهعنوان نمونه برگزیده شد. امتحاناتش را بدون "ممتاز" شناخته شدن، پشتسر گذاشت. نشانههائی از آوازۀ او بهعنوان شاعر، بین شاگردان و نیز آموزگاران در دست است. ...
[↑] اصل و نسب و دوران کودکی
شهر "تریر" را به حق کهنسال ترین شهر آلمان میشمارند. زمان پیدایش و آغازش زیر غبار دوران باستان گم شده. در امپراتوری روم، کلان شهری بوده و در روزگاران پر تلاطم جابجائی اقوام و ملتها ویران گردیده اما در سدههای میانه، زیر سیطرۀ بیسرو صدای اسقفهایش که اسقف نشینشان تا "مِتس"، "تول" و "وردَن" گسترش داشت، بار دیگر رونق میگیرد. موقعیت جغرافیائی آن بعنوان منتها الیه منطقه آلمانی زبان، به این شهر حالت واسط بین فرهنگ آلمانی و فرانسوی میداد. "تریر" بیش از یکبار دست به دست شده. نخست به امپراتوری مقدس روم یعنی به آلمان و سپس به پادشاهی فرانسه تعلق گرفت و بعدها بار دیگر آلمانی شد. در پی انقلاب فرانسه موجی از مهاجران فرانسوی همچون دیگر شهرهای مرزی، به "تریر" سرازیر شدند و سالیانی چند، پایگاه ارتجاع "کُبلِنتس" بود.
گروههای سفید در "تریر" شکل گرفتند و در آن توطئهها پا گرفت. در این شهر، مأموران مخفی گرد میآمدند و به فرانسه وارد یا از آن خارج میشدند.
در پائیز ١٧٩٣ یعنی ٢۵ سالی پیش از تولد مارکس، زمانی که نیروهای متحد، از برابر نیروهای انقلاب به سوی رود "راین" عقب نشینی میکردند، "گوته" همراه با نیروهای "دوک وایمار" به "تریر" آمد. این نویسنده در کتاب "کارزار فرانسوی" خود مینویسد:
شهر "تریر" یک ویژگی چشمگیر دارد. مدعی ست که بیش از هر مکان دیگری با وسعتی مشابه بناهای مذهبی دارد. مشکل بتوان آوازهاش را در این زمینه منکر شد. زیرا در محدوده دیوارهای این شهر، گذشته از صومعهها و دیرهای کارتوزی و نهادهائی که زینت بخش آن بوده یا بهتر بگوئیم، آن را در محاصره گرفتهاند، انبوهی از کلیساها، نمازخانهها و رواقها و مدارس دینی قرار دارند که وقف چهرههای روحانی و سلحشوران شدهاند.[۱]
خیزابهای رفرماسیون هیچگاه به "تریر" نرسیدند و قدرت سیاسی و اقتصادی کلیسا دست نخورده باقی ماند. با این حال برگزیدگان روحانی آن، به فرهنگ و هنر خدمات بزرگی کردند.
واپسینشان یعنی "کلمنت ونسسلائوس" که مجبور شد در ١٧٩۴ از برابر سپاه پیروزمند کنوانسیون بگریزد، مردی لیبرال مسلک بود و کشیش حقوق بگیرش یعنی "دالبرگ" که هوادار پر شور آموزش عمومی بود، از جمله روشنگران بشمار میآمد.
با اینهمه مردم "تریر"، فرانسویان را با شور و شوق پذیرفتند. انقلاب، دهقانان را از قید و بندهای فئودالیسم آزاد ساخت، دستگاه اداری و قضائی را به بورژوازی که برای پیشرفتش بدان نیازمند بود، واگذار کرد و روشنفکران را از قیمومت کشیشان رها ساخت. مردم "تریر" نیز همچون ساکنان شهر "ماینتس" پیرامون "درخت آزادی" بپایکوبی پرداختند. آنان کلوب ژاکوبنهای خودشان را داشتند.
کم نبودند شهروندان بلند پایهای که در ١٨٣٠ هم هنوز با غرور به گذشتۀ ژاکوبنی خویش مینگریستند. شهر "تریر"، دو دهۀ تمام فرانسوی باقی ماند. اما هنگامی که "نو" رفته رفته آنچه را که انقلاب ساخته و پرداخته بود از رنگ و جلا انداخت - بویژه تقسیم دارائی کلیسا – و با فزونی گرفتن درد و رنجهائی که به همراه داشت، شور انقلابی نخستین رنگ باخت و جای خود را به بیتفاوتی داد.
در واپسین سالهای امپراتوری ناپلئون، جای بیتفاوتی را دشمنی گرفت. مالیاتها سال به سال توانفرساتر میشدند. پسران صنعتگران "تریر" و دهقانان ناحیۀ "موزل" در میدانهای جنگ در اسپانیا، آلمان و روسیه از پا در میآمدند. در ژانویه ١٨١۵، شهر "تریر"، نیروهای متحد را همچون نیروهائی رهائی بخش پذیرا شد.
کنگره وین، "تریر" را به پروس واگذار کرد[٢]. دولت پروس پذیرفت که ضروری ست با منطقۀ نو یافته با احتیاط برخورد کند. از این رو از درگیر شدن با کلیسای کاتولیک و از جریحه دار کردن احساسات مذهبی شهروندان نو یافتهاش بشدت پرهیز مینمود. از سوی دیگر تمایلی نداشت که روی دارائیهای کسانی که با تصرف اموال کلیسا در دوران انقلاب ثروتمند شده بودند دست بگذارد. در تمامی موارد اساسی، "کُد ناپلئون" یعنی کتاب قانون فرانسه تا جائی که به ایالت "راین لند" مربوط میشد، معتبر باقی ماند. محاکمات علنی و شفاهی برجا ماندند. کارمندان زبدۀ پروسی با این مأموریت به ایالات "راین لند" اعزام گردیدند که با وسواس تمام ویژگیهای محلی را محترم بشمارند. ایالت "راین لند" سالی چند، از ترکش موج انفجار فرا ارتجاعی تمام عیاری که بلافاصله پس از عقد قرارداد صلح، همۀ بخشهای دیگر این ایالت را درنوردیده بود، در امان ماند.
دولت که در برابر تودههای کاتولیک مدارا و رواداری پیشه کرده بود، اینک جلب روشنفکران را هم در برنامه داشت. در این راه، از جمله برای پژوهشهای باستانشناختی فراوان مایه میگذاشت. مردم "تریر" به گنجینۀ آثار بازماندۀ رومی شهرشان میبالیدند. پزشک، حقوقدان یا مدیر مدرسهای پیدا نمیشد که در عین حال تاریخدان و باستان شناس هم نباشد. دولت برای کمک به چنین پژوهشهائی مبالغ هنگفتی بودجه اختصاص داده بود. ژاکوبنهای پیشین بجای پرداختن به استبداد پروس، سرگرم کاویدن محرابها و سنگ قبرهای میترائی بودند. در آن سالها، "تریر" کهن یعنی " آئوگوستا تروروروم" بار دیگر از میان ویرانهها سر بر آورده بود[٣].
کشت انگور، که آنروز هم همچون امروز، موتور اصلی اقتصاد کشاورزی ناحیه "موزل" را تشکیل میداد، بخاطر تعرفۀ گمرکی که از ١٨١٨ با اجرا در آمد، سخت رونق گرفت. عوارض گمرکی بالا، یا حتا بازدارنده، بازار پروس را به روی شرابهای خارجی بست و برای فرآوردههای دهقانان "موزل"، بازار گسترده و مطمئنی فراهم آورد.
از جمله کسانی که پروسیها را با شوق و شوری فراوان پذیرا شدند، یهودیان "راین لند" بودند.
در ١٨١۵ وضعیت اقتصادی یهودیان در قلمرو پادشاهی پروس بمراتب مساعدتر از وضعیت آنان در بسیاری از ایالات فرانسه بود.
مصوبۀ پروس به تاریخ ١٢ مارس ١٨١۵برای آنان حقوقی قائل شده بود که تنها چند سالی تحت فرمانروائی ناپلئون از آن برخوردار بودند؛ زیرا عملاً هر آنچه را که انقلاب به آنان داده بود با حکمی که "مصوبۀ سوء شهرت" نامیده میشد و در ١٧مارس ١٨٠٨ به تصویب رسیده بود، از آنان پس گرفته شد.
موانع گستردهای برای آزادی رفت و آمد آنان اعمال گردید و آزادی تجارت و کسب معیشت شان بواقع لغو گردید. یهودیان، دستکم از نظر اقتصادی به "گتو"هائی بازگردانده شدند که در آستانه خروج از آنها بودند. و حال، یوغی را که در زیرش ناله میکردند از پیش هم توانفرساتر شده بود. اگر تا این زمان یهودیان "راین لند" صرافهائی عمیقاً پایبند به تعهدنامههای خود بشمار میآمدند، ناپلئون آنان را به رباخواری که کاری پنهانی و مبهم است واداشت. این تصویب نامه قرار بود که ابتدا به مدت ده سال یعنی تا ١٨١٨ اجرا شود. اما در ١٨١۵ ناپلئون سقوط کرد و یهودیان انتظار داشتند که با سقوطش مصوبهاش هم ملغی شود. این انتظار آنان برآورده نشد. ماده ١٦ اساسنامۀ "فدراسیون جدید شاهزاده نشینان آلمان" مقرر میداشت که که قوانین قضائی در همه جا بهمان صورت پیشین اعمال خواهند شد. پروس، خرسند از این که میتواند نقاب لیبرال مآبی را که ناگزیر در جنگ آزادی به چهره داشت، فرو افکند، بدون کوچکترین شرمی روی میراث ناپلئون، بشرطی که بقدر کافی ارتجاعی بوده باشد، دست گذارد. به هیچگونه ملاحظهای نسبت به یهودیان نیازی نبود. گل بود به سبزه نیز آراسته شد، یعنی پروس احکام قدیمی ویژۀ یهودیان خود را بر قوانین ضد یهود ناپلئون افزود. در امپراتوری فرانسه در موارد استثنائی برای یهودیان میسر بود که وارد کار دولتی شوند؛ چنین امکانی در پروس، حتا بعد از باصطلاح "رهائی" تحت هیچ شرایطی وجود نداشت. بدین ترتیب یهودیان "راین لند" که تحت قوانین ناپلئون به خدمت دولت در آمده بودند ناگزیر شدند به مجردی که "فریدریک ویلهلم سوم" به فرمانروائی شان دست یافت، از کار کناره گیری کنند.
اینان مشتمل بر سه نفر بودند و یکی از آنان یک حقوقدان اهل"تریر" بود بنام "هیرشِل مارکس"، پدر کارل مارکس. رئیس کمیسیونی که انتقال حاکمیت از فرانسه به پروس را بعهده داشت، این حقوقدان را "مردی فاضل، سخت کوش و بسیار وظیفه شناس" توصیف کرده، توصیه میکند که خدمات دولتی او در پروس تداوم یابد، اما این توصیه به هیچوجه کمکی به او نکرد. در ماه ژوئن ١٨١۵ "هیرشِل مارکس" طی یادداشتی با عباراتی شورانگیز، اعتماد خود را به سیستم دادگستری پروس ابراز میدارد، اما حتا پاسخی هم دریافت نمیدارد. در برابر گزینۀ تغییر دین یا تغییر شغل، غسل تعمید میگیرد و نام "هاینریش"[۴] را برای خود بر میگزیند.
دست شستن از آئین یهود مسألۀ مهمی نبود. او با زورگوئی مخالف بود. از نابردباری تنگ نظرانهای که او را به برداشتن این گام واداشته بود خشمگین بود. هیچگونه پیوندی با کنیسه و نیز با کلیسا نداشت. درست است که اجدادش چه از طرف پدری و چه از جانب مادری، تا جائی که شجره نامۀ خانوادگیاش را میشد پی گرفت، همگی خاخام بودند. پدر هیرشِل، یعنی "مارکس لِوی" که بعدها به "مارکس" تقلیل یافت و در ١٧٩٨ درگذشت، در "تریر" خاخام بود. در شجره نامۀ مادر هیرشِل، "اِوا موسی لووف" (١٨٢٣-١٧۵٣)، به نام برخی خاخامهای مشهور مانند "مئیر کاتسِنِلِنبوگن"، مدیر مدرسۀ تورات در "پادوا" که در ١۵٦۵ در گذشت، "ژوزف بِنها- کوهن"، که در ١۵٩١ در گذشت و آموزگار مورد احترام، "جوشوا هِشِل لووف" "١٧٧١- ١٦٩٣" بر میخوریم. این خانواده در هِسِن زندگی میکرد و بعدها به لهستان مهاجرت کرد "لووف نام لهستانی ِ لِمبِرگ است" و از سدۀ هفدهم در "تریر" مستقر شده بود. سالمندترین پسر از سه پسر "لوی" یعنی "ساموئل" مانند اجدادش در روزگاران گذشته، خاخام شد. او در سال ١٨٢٧ در پنجاه سالگی در "تریر" درگذشت[۵].
"هیرشِل مارکس" در سال ١٧٨٢ در شهر "زارلوئی" بدنیا آمد. اطلاعات ناچیز و فشردهای که در این زمینه وجود دارد نشان میدهند که او خیلی زود خویشتن را از محیط میراثی خود جدا کرده بود.
زمانی طی نامهای به پسرش نوشته بود که به جز گذران زندگیاش از خانوادهاش چیزی ندیده
البته "از حق نگذرم غیر از مهر مادرم". در نوشتههای او حتا کلمهای که حاکی از کوچکترین دلبستگی به آئین یهود باشد، دیده نمیشود. "ادگار فُن وستفالِن" که ساعتهای فراوانی از کودکیاش را در خانۀ مارکس سپری کرده بود، در سنین سالخوردگی خویش،هاینریش مارکس را در سیمای یک "پروتستانی از ردۀ لِسینگ" بخاطر داشت. یک فرانسوی " قرن هجدهمی واقعی که ولتر و روسوی خود را همچون کف دستش میشناخت" ، یک پیرو ِ کانت مانند اکثریت تحصیلکردههای شهرش که همچون نیوتون، لاک و لاینیتس به خدا ایمانی خالص داشتند. هیچ اشتراکی با جهان یهودیت خاخامی در این به چشم نمیخورد. او که از دوران جوانیاش از خانوادۀ خود بریده بود، ناگزیر باید راه پر سنگلاخی را میپیمود. در طول سالهای بعد اقرار میکند که تنها دارايیاش، "پایبندیاش به اصول" بوده.
تعمیدش که بین تابستان ١٨١٦ و بهار ١٨١٧ صورت گرفت، واپسین پیوندهای سستی را از هم گسیخت که او را به خانوادهاش مرتبط میساخت. اگر پیش تر امیدوار بود، بهرغم بد فهمیده شدن، مورد سوء ظن قرار گرفتن و عملاً بتنهائی، بدرون تاریکی "گتوها" نور بتاباند، از این پس دیگر چنین کاری امکانپذیر نبود. نا ممکن بودن این کار، تنها بخاطر تعمیدش نبود. مگر معلوم نشده بود که رهائی یهودیان پنداری بیش نیست؟ مگر نه این که رویای آنان در این که بین برابرها برابر شمرده شوند پایان یافته بود؟ اکنون که دری که از "گتو" به دنیای خارج گشوده میشد دگر باره بسته و چفت شده بود، یهودیان "گتو" متعصبانه تر از همیشه بدرون خود فرو خزیدند. چیزی را رد میکردند که تا همین چندی پیش آرزویش را داشتند. ارتدوکسهائی شدند افراطی؛ هر آنچه که بطور سنتی یهودی بود، چه خوب و چه بد، واجب الحرمت شمرده میشد.
نمیدانیم که پدر مارکس چطور با این وضعیت کنار آمد. اما جملۀ "من از آئین عبری بیزارم" که مارکس در ٢۵ سالگی نوشت، طنینی از نارضایتی در خود دارد[٦]. این که مارکس در سنین جوانیاش نسبت به یهودیت دوران و کشور خود چگونه میاندیشیده را ما از روی نوشتههایش در سال ١٨۴۴ در (سالنامۀ آلمانی - فرانسوی) میدانیم. [او] مینویسد:
بیائید راز یهویان را نه در آئینشان، بلکه راز آئینشان را در یهودیان معاصر بجوئیم. شالوده و اساس دنیوی یهودیت چیست؟ نفع شخصی و ارضای نیازهای عملی. عبادت دنیوی یهودیان چیست؟ دوره گردی. خدای دنیویشان چیست؟ پول. بسیار خوب. رهائی از دوره گردی و پول یعنی از یهودیت واقعی و عملی، اینست رهائی واقعی دوران ما[٧].
روز ٢۴ اوت ١٨٢۴ فرزندانهانریش مارکس – سوفی، کارل، هرمَن، هِنریته، لوئیزه، امیلی و کارولین - به کلیسای ملی انجیلی پذیرفته شدند. مادرشان یعنی هنریته صبر کرد تا والدینش درگذشتند و آنگاه در ٢٠ نوامبر ١٨٢۵ تعمید یافت. نام دختریاش "پرسبورگ" و اصلاً مجاری تبار بود که خانوادهاش نسل اندر نسل در هلند مستقر شده بودند. در صفحات بعدی این کتاب چیز زیادی در بارۀ مادر، خواهران و برادران مارکس نخواهید یافت. مادرش زن خانه دار پرتکاپوئی بود، دلبسته به جزئیات زندگی، غرق در امور مربوط به بهداشت، خوراک و پوشاک کودکانش، اگر نه احمق ولی کوته بین در درک آوای درونی پسرش. هیچگاه او را از این که مانند پدرش حقوقدان نشد، نبخشید. از همان سنین پائین نسبت به فعالیتهای او بد گمان بود. مارکس در قیاس با رویاهائی که مادرش برای آیندۀ او در سر داشت، ناموفق بشمار میآمد، شاید نابغهای اما بیپرنسیپ، بیصلاحیت، انگل خانواده، بکلی فاقد احساس برای تنها چیزهائی که مادر آنها را منطقی میدانست، یعنی زندگی راحت و آرام در حلقهای فشرده، مورد احترام افراد محترم، کسانی که وضعشان روبراه بود و اصالت داشتند.
زمانی که مارکس در پنجاه سالگی به پشت سر نگاهی به زندگیاش میانداخت هنوز گفتۀ مادرش را با آن آلمانی ناجورش بیاد میآورد که به تکرار میگفت:"کاش مارکس بجای... به انباشت سرمایه پرداخته بود"[٨].
از خواهران و برادران مارکس آگاهی زیادی در دست نیست. نخستینشان، "موریتس دیوید" خیلی زود پس از تولدش در گذشت. بچۀ بعدی "سوفی" بود که در ١٣ نوامبر ١٨١٦ به دنیا آمد. این خواهر تا جائی که ما میدانیم، بین خواهران و برادران مارکس در دوران جوانیاش به او از همه نزدیک تر بود. اما مارکس در سالهای بعدی، تماسش حتا با این خواهرش که با حقوقدانی بنام "شمالهائوزن" ازدواج کرده بود و در "ماستریخت" میزیست، گسسته شد. کارل در ساعت یک و نیم صبح روز ۵ ماه مه ١٨١٨ به دنیا آمد. از دو برادر کوچکتر مارکس، "هِرمَن" در بیست و سه سالگی و "ادوارد" در یازده سالگی درگذشتند. هر دو همچون دو خواهرش، "هنریته" و "کارولین" در نتیجۀ ابتلا به بیماری سل که بیماری ارثی خانوادگی بود از پا در آمدند. "لوئیزه" که در ١٨٢١ با "یان کارل یوتای" هلندی ازدواج کرد و با او در (کیپ تائون) مستقر شد. او و همسرش دو بار در لندن از مارکس دیدن کردند و در ١٨۵٣ مارکس مقالاتی چند برای نشریۀ (زوئید- آفریکام) نوشت که شوهر خواهرش آن را ویرایش کرد. "امیلی" که در ١٨٢٢ به دنیا آمد با مهندسی بنام (کُنرادی) ازداواج کرد و تا مرگ "امیلی" در ١٨٨٨ در (تریر) میزیست.
در ١٨١۵ یعنی زمانی که سرزمین (موزل) جزو پروس شد،هاینریش مارکس حقوقدانی وابسته به دادگاه (تریر) بود. در ١٨٢٠ وابسته به دادگاه ایالتی (تریر) شد که تازه تأسیس شده بود. بعدها عنوان (مشاور حقوقی) را کسب کرد و سالهای مدید (باتونیه دو بارو) بود. در زندگی اجتماعی شهر از موقعیت احترام آمیزی برخوردار بود. خانوادهاش در خانۀ قدیمی قشنگی که به سبک باروک راینلندی بنا شده بود، در خیابان (بروکن شتراسه)، یکی از بهترین بخشهای شهر زندگی میکرد[۹].
(تریر) جای کوچکی بود. در ١٨١٨، سال تولد مارکس، جمعیتش ١١۴٠٠نفر میشد که اکثریت قاطع آن را کاتولیکها تشکیل میدادند. جامعۀ پروتستان، که خانوادۀ مارکس اکنون جزو آنان بودند، مشکل به ٣٠٠ نفر میرسیدند و اکثراً کارمندانی بودند که از ایالات دیگر به (موزل)منتقل شده بودند. در چنین حال و هوائی، اصل و نسب پسر خاخام از اهمیتی برخوردار نبود. (ارنست فُن شیلر) پسر (فریدریش شیلر) که در این زمان در سمت مشاور دادگاه ناحیه در (تریر) انجام وظیفه میکرد در اواخر سال ١٨٢٠ نوشت: "اینجا هر کس موازین را رعایت کند مورد احترام است".
در آغاز سال ١٨٣٠هاینریش مارکس رهبر یک حزب اعتدالی قانونگرا در (تریر) بود. او با فرانسه دوستی (فرانکوفیلی) که هنوز در ناحیۀ (راینلند) رایج بود، میانهای نداشت و هنگامی که ارتجاع قدیمی پروس میخ خود را بیشتر و بیشتر در ناحیۀ جدید کوبید، انگشت نما شد. در ١٨٣٧ به پسرش نوشت:
- "امروزه تنها لیبرالهای دو رگه قادرند از ناپلئون بت بسازند".
اطمینان داشته باش که زمان فرمانروائی او هیچکس حتا جرأت بلند فکر کردن به چیزهائی را نداشت که امروز در آلمان بدون ممانعت یا سد و مانعی بویژه در پروس نوشته میشوند. هر کس تاریخ ناپلئون و نظام فکری ابلهانۀ او را را مطالعه کرده باشد مجاز است با خیال راحت از سقوط او و پیروزی پروس خوشحال باشد.
تصنیف و تألیف سرودی را که پیروزی (بل آلیانس) را بستاید، تجویز میکرد. موتیفی را که عرضه میداشت جالب است. " شکستش، بشریت را و بویژه ذهن را جاودانه در زنجیر باقی میگذاشت".هاینریش مارکس، پادشاهی روشنگرانه را به دیکتاتوری نظامی ترجیح میداد اما مدافع استبداد و مطلق گرائی نبود[۱٠].
با افزایش بیکفایتی رژیم بوروکراتیک و مستبد پروس، انزجارهاینریش مارکس هم از آن بیشتر میشد.
حوالی سالهای پایانی ١٨٢٠ وضعیت کشاورزان ناحیۀ (موزل) رو به وخامت گذاشت. در ١٨٢٠پروس اقدام به اتحاد گمرکی با هِسِن کرد و در ١٨٣۴ (کانون گمرک) آلمان تشکیل شد. رقابت کشاورزان غیر پروسی پرورش دهندۀ مو، ناحیۀ (موزل) را از بازار محصولش که تا کنون بازار مطمئنی بود محروم ساخت و قیمتها همزمان با افزایش مالیاتها، بسرعت سقوط کردند. فقیر شدن کشاورزان ناحیۀ (موزل) با چنان سرعتی پیش میرفت که چند سالی نکشید که شاهدان، وضعیت آنان را همطراز فقر بافندگان (سیلزی) ارزیابی میکردند.
داد و ستد کاهش پیدا کرد، جایگاه صنعتگران از بد، به بدتر فرو افتاد. انقلاب ژوئیۀ ١٨٣٠ در پاریس، شکل گیری پادشاهی بورژوائی، خیزش سپتامبر در بروکسل و اعلامیۀ استقلال بلژیک در (راینلند) اثرات ژرفی به جا گذاشت. در آلمان، شهرهای(برانشوایک)، (ساکسونی) و (کورهسن) دستخوش ناآرامی شدند. انگورچینان ناحیۀ (موزل) بواقع در جشن مشهور (هَمباخِر) که از سوی لیبرالها در ٢٧ ماه مه ١٨٣٢ بپا شده بود شرکت کردند.
در (راینلند) گرایشهای فرانسه دوستی (فرانکوفیلی) بشدت فزونی گرفت. نظریات جدید، پنداربافانه، تکان دهنده و بیسابقه از آن سوی مرز یعنی از فرانسه راه به درون یافتند. سن سیمونیسم چنان در ناحیۀ (موزل) جا باز کرده بود که سراسقف ناحیه ناگزیر شد موکداً در زمینۀ بدعت جدید هشدار دهد. در ١٨٣۵ جزوهای از سوی (لودویک گال) که او را نخستین سوسیالیست آلمانی لقب دادهاند در (تریر) منتشر شد. در این جزوه او کار را سرچشمۀ ثروت شناخته بود و یادآور شده بود که میلیونها نفر جز نیروی کار خود چیزی صاحب نیستند. جزوۀ مزبور همچنین شامل این عبارات بود:
- "طبقۀ دارای امتیاز و پولدار و طبقات زحمتکش بسبب آن که منافعی کاملاً متضاد آنان را از هم جدا میکند، در ستیزی حاد قرار دارند. هر چه وضعیت اولیها بهتر میشود، وضع و حال دومیها بدتر، بینواتر و مسکینانه تر میشود". دستگاه پلیس از "طرز فکر بسیار مشکوک" (گال) آگاه بود و بر این نظر بود که "باید بشدت زیر نظر باشد"[۱۱].
در اوائل کار مقامات دولت محلی، سیاست خود را تغییر چشمگیری ندادند. آنان که با شرایط سرزمینهای تازه یافته بهتر از مقامات مرکزی در برلین آشنا بودند، مقامات مرکز را از ترس تشدید وخامت اوضاع، از اظهارات مخالف بیخبر نگه میداشتند. این وضع ادامه یافت تا این که رخدادها به مداخله ناگزیرشان کرد و در این وقایعهاینریش مارکس جای برجستهای داشت.
(انجمن ادبی کازینو)، باشگاهی که به دوران صاحب اختیاری فرانسه باز میگشت، ناف و کانون زندگی اجتماعی (تریر) بود. اختلاف جایگاه اجتماعی در آن جائی نداشت. "هر فرد درست و تحصیلکرده بدون در نظر گرفته شدن مرتبه و شغل" حائز شرایط عضویت آن بود. بنای باشگاه از یک خانۀ دو طبقۀ بزرگ تشکیل میشد که از یک کتابخانه، یک اتاق مطالعه که در آن روزنامههای عمدۀ فرانسوی و آلمانی نگهداری میشد، شماری اتاقهای اجتماعات و سالنی که در آن کنسرتها، نمایشنامهها و مجالس رقص برگزار میشدند، تشکیل شده بود. (انجمن پژوهش مفید)[۱٢] از زمان تأسیساش در ١٨٠٢ پایبندیاش را به سنتها حفظ کرده بود در این باشگاه تشکیل جلسه میداد. یکی از پایه گزاران و فعال ترینشان (هوگو ویتِنباخ)، مدیر مدرسۀ کارل مارکس بود.
روز ١٢ ژانویۀ ١٨٣۴ ضیافتی به افتخار نمایندگان مجلس راینلند برگزار شد و بدین ترتیب مردان (تریر) به کارزار ضیافتهائی مرتبط شدند که در زمستان ٣۴–١٨٣٣ با شعار مطالبۀ قانون اساسی، سراسر آلمان جنوبی را در مینوردید. به نظر مقامات پروس، برگزاری این آئین کاملاً زائد بود؛ اما در این زمینه احساس خطری جدی نمیکردند تا این که معلومشان شد که برگزاری این ضیافت بخاطر بزرگذاشت همۀ نمایندگان راهی مجلس نبوده بلکه تنها شامل نمایندگان لیبرال مسلک و "نه چندان مطلوب" یعنی (والدِنِر)، (کایزر) و (مور) میشد و نمایندۀ اشراف (تریر) نادیده گرفته شده بود.
هاینریش مارکس یکی از برگزارکنندگان این ضیافت بود و او بود که پیشنهاد میکرد گیلاسهای مشروب بسلامتی چه کسی بلند شود. به پادشاه که "نخستین نهادهای نمایندگی مردمی را مدیون بلند نظری او هستیم" ادای احترامی درخشان کرد. یاد آور شد که:"مشارالیه در منتهای قدرت فراگیر خویش، تشکیل مجالس را مقرر داشت تا حقیقت امکان رسیدن به پلههای تخت را پیدا کند". او سخنان خود را با جملات زیر پایان داد:
- "پس بیائید با اطمینان خاطر به آیندۀ توأم با آرامشی چشم بدوزیم چرا که چنین آیندهای در دستان پدری شایسته و پادشاهی صدیق قرار گرفته که قلب شریفش همواره بروی آمال و آرزوهای بجا و منطقی مردمش گشوده و موافق است"[۱٣].
بی شک سخنانی سخت وفادارانه اما با وجود این آوای مخالفت را میشد از خلال آن به وضوح شنید. حزب فرا ارتجاعی در برلین خواستار برچیده شدن یا دستکم تا حد امکان محدود شدن امتیازات مجلس راینلند بود. بدین ترتیب ستایش از پادشاه بخاطر آزاد گذاشتن مجلس، معادل اعتراض به طرح شاهانه مبنی بر سرکوب آن بود. رئیس ناحیۀ اجرائی ناگزیر شد روال پیشین خود را کنار گذارده مطلب را به برلین گزارش کند. نمیشد پشت این ضیافت که در مقیاسی کوچک تر، تقلیدی از جریانات مشابهی در ایالات جنوبی آلمان بود، قصد خوبی باشد. اما این یگانه مورد از نوع خود در پروس محسوب میشد.
مطبوعات "تریر" مجاز به گزارش خبر آن نبودند اما روزنامههای "کلن" و "کُبلِنتس" گزارشهای تفصیلی جامعی از آن به چاپ رساندند و حتا "کُنستیتوسیونِل" در پاریس که ارگان چپ محسوب میشد گزارش کرد که ساکنان "تریر" مجلس ضیافت درخشانی برگزار کردهاند که طی آن "سخنرانیهائی با محتوائی عمیقاً لیبرال" ایراد گردیده. "کَمپتس"، وزیر دادگستری، این سخنان را بدرستی تعبیر نمود. "اینان خود را فقط نمایندۀ مجلس نمیپندارند بلکه نمایندگان مردم دانسته و بر همین اساس هم جایگاه مدنی خود را اشغال میکنند.[۱۴]
طولی نکشید که ماجرای تازهای پیش آمد تا اوج نارضایتی دولت از ضیافت مزبور و سخنان ایراد شده در آن نشان داده شود. در تاریخ ٢٠ ژانویه، جشنهای سالروز باشگاه برگزار و با استقبال فراوان روبرو شد. جمعیت حاضر سرگرم نوشیدن مشروب و آواز خوانی و عین شادمانی بود. جمعیت به هیجان آمده علاوه بر سرودهای آلمانی، شروع به خواندن سرودهای فرانسوی (مارسی یز) و (پاریزی یِن) نمود. مأموری، مطلب را گزارش کرد.هاینریش مارکس جزو کسانی بود که سرود میخواند و به پروسیها اشارات کنایه آمیز وارد میساخت. کل دستگاه رسمی بدین خاطر به جنبش در آمد.
وزارتخانۀ برلین مداخله کرد، ولیعهد یعنی فریدریش ویلهلم به شهر دار نامۀ خشم آلودی نوشت و سرودهای خوانده شده را "شنیع و در جهت قداست بخشیدن به سست پیمانی کهنه و مدرن" خواند و گزارش جامعی از موضوع نیز به خود پادشاه ارائه شد. کارمندان و مأموران دولتی که عضو باشگاه بودند استعفا کردند و محل باشگاه زیر نظر پلیس قرار گرفت. از آن روز به بعدهاینریش مارکس از دید دستگاه دولتی بعنوان عنصری که از نظر سیاسی بکلی غیر قابل اعتماد است شناخته شد. کارل جوان که در آن زمان شانزده ساله بود نمیتواند رویدادهائی که پدرش اینسان از نزدیک در آنها درگیر بود به دقت پیگیری نکرده باشد.
کارل مارکس شیفتۀ پدرش بود. دخترش (اِلِه آنُر) به خاطر میآورد که کارل مارکس از سخن گفتن از پدرش هرگز خسته نمیشد.
همواره عکسی از پدرش را همراه داشت که از یک عکس لوحی قدیمی بود. اما هیچوقت میل نداشت آن را به غریبه نشان دهد چون آنطوری که میگفت با اصل زیاد منطبق نبود. برای من صورت خیلی قشنگی بود. چشمان و پیشانیاش شبیه پسرش بود اما دور دهان و چانهاش قدری لطیف تر مینمود. اجزاء صورتش در کل بیبروبرگرد یهودی اما نوع لطیفش بودند. زمانی که کارل مارکس بعد از مرگ همسرش سفر طولانی و عم انگیز خود را در جستجوی سلامتی، آغاز کرد، این عکس همراه با عکسی کهنه از مادرم روی شیشه و عکس دیگری از خواهرم یعنی جنی، همراه او بود. بعد از مرگش در جیب بغلش یافتیم. انگلس آنها را در تابوتش جای داد[۱۵].
جای خوشوقتی بود اگر از دوران خردسالی کارل مارکس آگاهیهای بیشتری میداشتیم اما آنچه که به ما رسیده خاطراتی پراکنده و معدود است که خواهرش عرضه داشته است. این یادبودها مارکس را بهنگام بازی بچهای سرکش و شیطان نشان میدهند. بنظر میرسد که در بازیها، همبازی مستبد و ترس آوری بوده باشد. دختران را چهار نعل به (مارکسبرگ) میرانده و آنان را وا میداشته تا شیرینیهائی را که با دستان آلودهاش از خمیری بمراتب آلوده تر تهیه میکرده، بخورند. دختران این امر را بدون اعتراض تحمل میکردند زیرا در عوض برایشان قصههای دل انگیزی تعریف میکرده. هم مدرسه ایهایش از او خوششان میآمده و در عین حال از او میترسیدهاند – از او خوششان میآمده چون همواره دوز و کلکی در چنته داشته و از او بسبب سهولتی که در نوشتن شعرهای هجو آمیز علیه دشمنانش داشته حساب میبردهاند. این توانائی را در سراسر زندگی خود حفظ کرد.
کارل مارکس در سال ١٨٣٠ به دبیرستان فرستاده شد. دانش آموزی متوسط بود. در پایان هر سال تحصیلی دانش آموزان نخبه برگزیده میشدند. نام مارکس یک بار در لیست دارندگان افتخار در درس زبانهای کهن و جدید آمده بود اما تنها در مرتبۀ دهم. بار دیگر در انشای آلمانی بعنوان نمونه برگزیده شد. امتحاناتش را بدون "ممتاز" شناخته شدن، پشت سر گذاشت. نشانههائی از آوازۀ او بعنوان شاعر، بین شاگردان و نیز آموزگاران در دست است. پس از عزیمت مارکس به دانشگاه بُن وقتی پدرش به ویتِنباخ، یعنی مدیر مدرسۀ کارل مارکس سلام او را رسانید و به او گفت که کارل قصد دارد به افتخار او شعری بسراید، "پیرمرد خوشحال شد". این که چنین شعری هیچگاه سروده شد یا نه روشن نیست. صرف همین قصد یعنی قصد شعر گفتن برای ویتنباخ بتنهائی اشاره به دیدگاه سیاسی معینی دارد. ویتنباخ روح و جان یک گروه از پیروان کانت بود که در نخستین سالهای سدۀ جدید در تریر شکل گرفته بود. پدر مارکس خود از اعضای آن بود. ویتنباخ که دانشمند، تاریخدان، باستانشناس و هومانیست بود، شاگردان خود را با روحی آزاد و جهان وطن و بکلی خلاف روح حاکم بر دبیرستانهای پروس سلطنتی تعلیم میداد. درک والائی ار حرفۀ خود داشت که از سخنرانیهائی که هرساله در مراسم عزیمت شاگردانش به دانشگاه ایراد میکرد، هویدا ست. این سخنرانیها همواره بطور کامل در روزنامههای تریر گزارش میشدند. او میگفت:
"آموزگار قادر نیست شخصیت شاگرد را عوض کند اما میتواند آن را تکامل بخشد یا مانع و رادعاش شود. هیچگاه در سخنان او به عبارات کسل کنندۀ رایج، یا بهتر بگوئیم مقرر شده در بارۀ پادشاه یا کلیسا در آن زمان بر نمیخوریم.
تا سال ١٨٣٠، پلیس سر و کاری با دبیرستان نداشت. مقامات پروس در هماهنگی با وظیفۀ محول شده به آنان در جلب نظر شهروندان جدید، چشمان خود را بر هم نهاده اجازه میدادند که ویتنباخ هر طور میخواهد عمل کند. بعد از ١٨٣٠این وضعیت عوض شد. پیگرد" عوام فریبان" آغاز شد. در برلین، کمیسیونی "بمنظور سرکوب گروهای سیاسی خطرناک" تشکیل شده بود. توجه این کمیسیون به تریر جلب شد. (شنابل) رئیس امور اداری ناحیۀ "زاربروکن" که ولع خاصی برای تهمت پراکنی داشت، بکمک جاسوسش یعنی موجود منحطی بنام "نُل" همه را تحت نظر گرفته بود. "نُل" اتهام زنیهای خود را از طریق "شنابل" هفته به هفته به برلین میفرستاد. هیچکس امنیت نداشت، نه پزشک، نه صنعتگر نه کافه چی نه کارمند و نه حتا زن رئیس امور اداری ناحیه. همه یا عوام فریب یا ژاکوبن بودند.
کمیتۀ مدرسۀ کُبلِنتس تلاش کرد از همکاران متهم خود دفاع کند اما کای از دستشان بر نیامد. کارمندان محلی که مرعوب شده و ترس برشان داشته بود نمیدانستند چه راهی را پیش گیرند، قبول کردند که بینشان برخی از افراد کادر مدرسه وجود دارد که کمابیش " بد نیّت" اند. گفته میشد که بسیاری از اینان روی پسر بچهها " تاثیرات منفی" میگذارند. یکی از معلمان، بنام شتاینیگر که به مارکس علوم طبیعی و ریاضیات یاد میداد "گرایشی ذاتی به نظریات مخالفان" داشت و ویتنباخ بیش از اندازه ضعیف بود و آفزون بر این اگر برای همکارانش چیزی پیش میآمد از آنان حمایت میکرد. بین شاگردان کمبود انضباط تأسف آوری بچشم میخورد. پسران نمونه، گهگاه تا نیمههای شب در میخانهها پرسه میزنند و از این بدتر ادبیات ممنوعه بین آنان رواج داشت. نسخهای از سخنرانیهای ایراد شده در "جشن هَمباخِر"در سال ١٨٣٣ در بین مدارک یکی از شاگردان مدرسه یافت شده بود.[۱٦]
در ١٨٣۴ معلوم شد که بچهها بواقع شعرهائی با مضامین سیاسی میسرودند. یکی از آنان دستگیر شد و ماهها در زندان تحت بازداشت بود.
از این به بعد، کمیتۀ مدرسۀ کُبلِنتس و مقامات تریر، مدرسه را بشدت تحت نظر گرفتند. این مدرسه بین سالهای ١٨٣٣ و ١٨٣۵ موضوع یک دوجین گزارش از سوی مقامات بود.
این سالها، سالهای پایانی مارکس در مدرسه بود. مارکس بایستی قاعدتاً وقایعی را که تا این حد با آموزگارانش، هم مدرسه ایهایش و خودش در ارتباط بوده، پیگیری کرده باشد. این درست که نامش در مکاتبات رسمی به چشم نمیخورد اما در مکاتبات رسمی نام هیچ شاگرد مدرسۀ دیگری هم نیست. بیشک بایستی از استعداد سرشارش در هجو نویسی علیه دشمنانش استفاده کرده باشد.
مقالههائی که در امتحان نهائیاش نوشته، بر ذهنیت او در آن زمان نور میتاباند.
تأثیر روشنفکری لیبرال فرانسه، بویژه روسو که از پدرش و ویتنباخ به او منتقل شده بود، بقدر کافی واضح است.
بویژه این عبارات از مقالهای زیر عنوان "مشاهدات یک جوان پیش ار انتخاب شغلش" از اهمیت بالائی برخوردار است.
اگر حرفهای را برگزینیم که مصدر بزرگترین خدمت به بشریت شویم، دشواریها قادر نخواهند بود به زانویمان در آورند زیرا این فشارها چیزی جز فداکاری در راه مردم نیستند... به تجربه معلوم شده که خوشبخت تر آن کسی ست که شمار بیشتری را خوشبخت کرده باشد و دین، خود به ما ایده آلی را میآموزد که همه در این راه تلاش میکنند که خود را برای انسانیت فدا کنند[۱٧].
یگانه بر افرازندگان درفش این ایده آلها در آن زمان، چپها از جمله، اعضای "بورشِن شَفت" و انقلابیونی بودند که در تبعید گرسنگی میکشیدند. در فراخوانهایشان خطاب به جوانان واژههای: "برای فدا شدن آماده باشید، از رفاهتان به نفع انسانیت چشم پوشی کنید"، مدام تکرار میشود. این واژهها شعار اساسی زندگی مارکس باقی ماندند. پُل لافارگ گزارش میکند که "کار در راه انسانیت" شعار مطلوب او بود.[۱٨]
معلوم گردید که گزارشهای خبر چینهای مدرسهاش سخت اغراق آمیز بوده است. تحقیقات نشان دادهاند که بین شاگرد مدرسهایها "روحیۀ خوبی غالب نبوده" اما هیچ چیز ملموسی علیه کارمندان وجود نداشته. ویتنباخ بر خلاف آنچه که تندروترین مخالفانش میخواستند، اخراج نشد، اما یک شریک برای مدیریت مدرسه در کنارش گذاشتند بهنام "لُ اِرس" که معلم درس لاتین بود.
مردی "خوش نیت" که وظیفهاش نظارت بر انضباط مدرسه بود.
انتصاب "لُ اِرس" بلافاصله در زمانی اعلام گردید که کارل مدرسه را تمام کرده بود. این موقعیت مناسبی شد برای او تا تظاهراتی به راهاندازد، این تظاهرات البته تظاهرات بیآزاری بود اما دولت پروس نوع دیگری از تظاهرات را اجازه نمیداد. دولت نسبت به افکار بیان شده در چنین تظاهراتی نه نابینا بود و نه قصد چشم بر هم گذاشتن داشت.
رسم بود که دانش آموزانی که عازم دانشگاه بودند به آموزگاران پیشین خود سر زده از آنان خداحافظی کنند. مارکس به همۀ آنان غیر از "لُ اِرس" سر زد. هاینریش مارکس به پسرش در بُن نوشت که" آقای "لُ اِرس" از این که به دیدن او نرفتی بسیار رنجیده". "تو و کلِمنس تنها کسانی بودید که به دیدن او نرفتید".[۱۹]هاینریش مارکس دروغ مصلحت آمیزی گفت. این که کارل همراه او برای دیدن "لُ اِرس" رفته بود اما متأسفانه موفق به دیدن او نشده بود.
در اواسط اکتبر ١٨٣۵ کارل مارکس به بُن رفت.
[↑ ] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله زير عنوان سرگذشت کارل مارکس توسط بوریس نیکلایوسکی و اُتو مِنشِن - هِلفِن برشتۀ تحرير درآمده و توسط ع. سالک به زبان فارسی ترجمه شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- On Marx’s early life, works by A. Cornu, 1934 and 1955, are now available
[۲]- On this annexation of Trier and fhe Lower Rhineland, cf. A. Cornu, 1955, vol. 1, ch. 1.
[۳]- On Trier and Marx, cf. W. Bracht, 1947; H. Motz, 1964;H. Hirsch, 1965.
[۴]- On the Marx family environment and homes, cf. H. Schiel, 1954.
[۵]- On Marx’s antecedents, cf. Appendix 1
[۶]- Letter to Ruge, 13 March 1843, MEW, XXV11, p. 418. cf. Appendix 1
[٧]- The Jewish Question, February 1844. cf. Appendix 1
[۸]- Marx to Engels, 30 April 1858, MEW, XXX11, p. 75.
[۹]- cf. H. Monz,1967. The house is now a museum and meeting place.
[۱٠]- Letter of 2 March 1837, MEGA, 1, 2, pp. 204-5; MEW, supplementary vol. 1, 1968, pp. 626-9
[۱۱]- On Ludwig Gall, cf. F. Brügel and Bb. Kautskz, 1931; A. Cornu, vol. 1, pp. 52-3.
[۱۲]- The Gesellschaft für nützliche Forschung, which took an interest in the history of Trier.
[۱۳]- cf. H. Motz, 1964; and his "Die rechtsethischen ...Anschauungen", 1968.
[۱۴]- cf. H. Motz, 1068, p. 89
[۱۵]- Eleanor Marx- Aveling, 1895.
[۱۶]- The Hambacher Fest, as mentioned above, took place on 27 may 1832 near Neustadt (Rhineland-Palatonate)0. Twenty –five thousand people responded to the appeal of some „radicals’ to celebrate the anniversary of the Bavarian constitution. The day ended with arrests, followed by convictions. One of those prosecuted was Wyttenbach, who was among the speakers. Cf. A. Cornu, vol. 1, 1955, pp. 16, 61-2; K. T. Heigel, 1913.
[۱٧]- MEGA, 1, ½, p. 164f
[۱۸]- P. Lafargue, Persönliche Erinnerungen, 1890-91.
[۱۹]- 18-29 November 1835, MEGA, 1, 1-2, p. 186
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ بوریس نیکلایوسکی و اُتو مِنشِن - هِلفِن، سرگذشت کارل مارکس، ترجمۀ ع. سالک، وبسايت خبر روز (شنبه ۱۵ مهر ۱٣٨۵ - ۷ اکتبر ۲۰۰۶)
[برگشت به بالا]