محمداعظم رهنورد زریاب (زادۀ ۱٣٢٣ خورشيدی - )، نويسنده، روزنامهنگار و داستاننويس نامور افغانستان که در سال ١٣٦٨ به ریاست انجمن نویسندگان اين کشور انتخاب شد.
[↑] زندگینامه
رهنورد زریاب در چهارم ماه سنبلۀ ۱۳٢۳ خورشيدی[۱] درگذر ریکاخانه که از کوچههای قدیم کابل اسـت، در خانوادهی متوسط[٢] و علاقهمند به فرهنگ و هنر زاده شد.[٣] پدرش اهل "غزنه" و مادرش از شمال افغانستان بود.[۴] تحصيلات دورۀ ابتدايی و متوسطه را در دبيرستان حبيبيه به پايان رساند[۵] و وارد دانشگاه کابل شد و در رشتهً روزنامهنگاری به تحصيل پرداخت. پس از پايان تحصيل با اســتفاده از يک بورس تحصــيلی، در سال ١٣۵٠ خورشيدی به بريتانيا رفـت[٦] و از دانشـگاه ويلز جنوبی گواهینامهً فوقليسـانس بهدسـت آورد.
رهنورد زرياب پس از انجام خدمت سربازی به وظايت زير اشتغال ورزيد: خبرنگار در هفتهنامهً ژوندون، مدير عمومی خبرنگاران روزنامهً اصلاح ـ انيس، مدير مسئول فصلنامهً ARYANA - Afghanistan Republic که به زبان انگليسی چاپ میشد، مدير عمومی دفتر "معرفی افغانستان" (Publicity for Afghanistan)، مسئول بخش هنر در وزارت اطلاعـات و فرهنـگ، آمر دفتـر فرهنـگ مـردم، دبيـر روزنامـهً کابـل تایمـز (The Kabul New Times)، دبير بخش داستاننويسی اتحاديهً نويسندگان، و آخرين مأموريتاش بهعنوان رئيس اتحاديهً نويسندگان افغانستان بود[٧] که زمان و مدت آن را با اختلاف نوشتهاند. او خود مینويسد: "در سال ١٣٦٠ به ریاست انجمن نویسندگان انتخاب شد و خدمات قابل توجهی نیز انجام داد."[٨] البته بدون ترديد اين تاريخ اشتباه است، زيرا باز همو میگويد: "در زمستان سال ١٣٦٨، دکتر اکرم عثمان، که تا آن زمان ریاست انجمن نویسندگان افغانستان را بر عهده داشت، در یک پست سیاسی خارج از کشور گماشته شد و به این ترتیب کرسی ریاست انجمن خالی ماند و مسألۀ انتخاب رییس جدید انجمن مطرح گردید."[۹] دکتر اکرم عثمان آن را "از سال ١٣٦٨ تا سال ١٣٧٠ خورشيدی"[۱٠] نگاشته و لطيف ناطمی نوشته است: "ماه می ۱۹۹٠ میلادی، بهعنوان رییس انجمن نویسندگان افغانستان برگزیده شد و در ماه اکتبر سال بعد، استعفا کرد؛ پس از آن در کابل بهکار بازرگانی پرداخت."[۱۱] و نعمت حسينی مینويسد: "در زمان حکومت دکتر نجیبالله که مقام ریاست انجمن نویسندگان انتخاباتی گردید، رهنورد زریاب خود را در برابر بارق شفیعی، که نامزد حزب بر سر حاکم بود، کاندید کرد، که در نتیجه بهعنوان رییس آن انجمن انتخاب شد. او پس از چند ماهی از آن پُست استعفا نموده راهی خارج از کشور شد."[۱٢]
از سال ١٣٧٣ خورشیدی کابل را ترک کرد و به مونپولیه فرانسه رفت، اما پس از تشکیل دولت موقت از سوی وزارت فرهنگ به خدمت دعوت شد و به سمت معاون وزیر فرهنگ انتخاب شد و اکنون مشاور تلویزیون طلوع در افغانستان است.[۱٣]
او با "سپوژمی زریاب" نویسنده نامی افغانستان، ازدواج کرد كه حاصل آن سه فرزند دختر است.[۱۴]
[↑] تحليل شخصيت او
در اينجا شخصيت فردی، فرهنگی و سياسی رهنورد زرياب مورد تحليل قرار گرفته است. قطعاً آشنايی با شخصيتهای فرهنگی - سياسی همچون او، يک پژوهشگر را به شناخت بيشتر دربارۀ رخدادهای افغانستان و آگاهی کاملتر از جريان روشنفکری آن رهنمون میسازد.
رهنورد زرياب کودکی شاد داشت و بسيار خيالپرداز و رؤياباف بود[۱۵] [علت آن است که برادر بزرگ او دارای خلق و خوی تند و سختگير بود، و به او اجازه نمیداد که به کارهای مورد علاقه خود آزادانه بپردازد. چنان که خود میگويد: "برادر بزرگم گرچه خود زمانی از کاغذپران بازان مشهور ریکاخانه بود، ولی مرا از کاغذپران بازی منع میکرد". از اين رو بود، که "من دور از چشم برادر در گوشهای از بام به تماشای کاغذپران بازی مینشستم و با خودم خیال میکردم که حال برادر بزرگم میآید و از من میپرسد: "چه میکنی؟" و من پاسخ میگویم: "چون کاغذپران بازی را بسیار خوش دارم، این جا نشستهام و کاغذپرانها را تماشا میکنم" و بردار بزرگم میگوید: "خب، حالا که تو این قدر، کاغذپران بازی را خوش داری، من برایت یک چرخه تار آوردهام..." به هر حال، از آنجايی که شخصيت فرد از همان کودکی شکل میگيرد، تأثير اين مسئله در رشد شخصيت داستاننويس نبايد سطحی گرفته شده و فراموش شود که بررسی آن نياز به كار روانكاوانه دارد. چنان مینمايد که او به لحاظ روحی، از همان کودکی شايد دچار سرخوردگی شده باشد. او میافزايد: "وقتی هم که از ریکاخانه به دهمزنگ کوچ کردیم، من به آن سوی دریای کابل - جایی که بعدها در این سویش باغ وحش کابل را ساختند - میرفتم. آن جا بیشۀ خلوت و سرسبزی بود. در این بیشه ساعتها دراز میکشیدم و یکه و تنها در عالم تخیل به بازی میپرداختم؛ ولی در دنیای خیالاتم یکه و تنها نبودم، بل، کودکان دیگری با من همبازی بودند"]؛ اما ايام نوجوانی و جوانی، او را زودتر از ديگر همسالانش، با شناخت و دردهای اجتماعی گره زد. او خود در اين باره میگويد: "... تا زمانی كه خودم را شناختم و شروع به يك نوع تفكر اجتماعی كردم، كودكی شاد داشتم. اما زمانی كه واقعيتها را درك كردم، ديگر زندگی برايم چندان گوارا نبود."[۱٦]
بیگمان دغدغههای فکری زرياب، تأثير پذيرفته از انديشههای روشنفکران پيشگام چپ بود و دردهای اجتماعی را از منظر تضاد طبقاتی جامعه میديد.
او که آموزش دورههای ابتدايی و متوسطه (از کلاس (صنف) اول تا دوازدهم) را در دبيرستان (ليسۀ) حبيبه ادامه داد، با آنكه دانشآموز (شاگرد) ممتاز بود، از بازی گوشیهای آن دوره و تعلل در آموزش بيشتر متأسف است.[۱٧] درسهای مورد علاقهاش، علوم اجتماعی بود. وی ويژگیهای دوره دانشآموزی خود را چنين بيان میكند: "الجبر يكی از مشكلات من بود... در مضامين اجتماعی نمرههايم خوب میبودند، ولی در رياضی و كيميا تنها كامياب میشدم... و از صنف هشتم به اين تصميم رسيده بودم كه دانشكدۀ ادبيات را بخوانم و نويسنده شوم".[۱٨] و سرانجام هم چنين شد.
رهنورد زرياب، در دورۀ مدرسه (مكتب) به جنبش چپ طرفدار شوروی پيشين علاقهمند گرديد. اما زمانی که در سال ١٣۵٠ خورشيدی برای تحصيل به انگلستان رفت، با مشاهدۀ جهان غرب، به يافتهها و باورهای نوينی دست يافت، به گونۀ كه تا امروز بهعنوان يك صاحب نظر مستقل و منتقد آگاه برجا مانده است[۱۹] و هيچگاه به حزب دمکراتيک خلق نپيوست. او خود میگويد: "خانۀ ما محل رفت و آمد و تجمع و گفت و شنود روشنفکران آن زمان بود - مثلاً: قدرتالله حداد، رحیم الهام، آصف آهنگ، نکهت سعیدی، طاهر بدخشی، ببرک کارمل، اسماعیل دانش، عینعلی بنیاد، علیاحمد شامل، صادقعلی یاری، و پسانترها اسماعیل مبلغ، و دیگران - و من صحبتهای آنها را میشنیدم و از این طریق افق دید، درک و تفکرم گسترش مییافت."
در دهۀ دمکراسی دو جريان سياسی چپ (کمونيستها) و راست (اخوانالمسلمين) ظهور کرد. در اين ميان رهنورد زرياب جريان چپ را برگزيد. او میگويد: "من، در قطب چپ قرار گرفتم... و در قطب چپ هم، خط هواداران اتحاد شوروی را تأیید میکردم." اما "هیچ وقت عضو هیچ حزبی نبودم و نخواستم عضو هیچ حزبی شوم."
- "من پس از سفر انگلستان از نظر اندیشهیی و سیاسی، زیاد تغییر کرده بودم. دید حزبی قاعدتاً دید تنگ است و من نمیتوانستم با چنین دیدی خودم را مقید بسازم. شاید روی همین دلایل بود که ببرک کارمل، گرچه مرا از نزدیک میشناخت، هیچ وقت از من برای عضویت در حزب دعوت نکرد. و من این را نشانۀ هوشیاری او میدانم."
همو دربارۀ شناخت خود از ببرک کارمل میافزايد:
- "من، ببرک کارمل و بسیاری از اعضای بلندپایه این حزب را میشناختم. کارمل را از دورهیی که کودک بودم، میشناختم؛ چون او با برادر بزرگم رفت و آمد داشت. صحبتهایش بهنظرم جالب بود. بهنظرم روشنفکر متفکر، سخنور خوب و آدم منطقی بود. امروز هم که مسایل را سبک و سنگین میکنم، میبینم که حوادث در افغانستان طوری پیش آمد که ببرک کارمل بسیار بدنام شود.
[اما] بدون شک او سخت سویتیست (شوری گرا) بود. اشتباه بنیادی او تسلیمی صد در صد به شوروی بود. آقای آصف آهنگ، به من گفت که باری به دیدن ببرک کارمل رفت و برخی مسایل را با او مطرح کرد و جوابی که شنید چنین بود: "رفقای شوروی اوضاع جهان را بهتر از ما میشناسند و بهتر تحلیل میکنند. رفقای شوروی اوضاع منطقه را بهتر از ما میشناسند و بهتر تحلیل میکنند. رفقای شوروی اوضاع افغانستان را بهتر از ما میشناسند و بهتر تحلیل میکنند. بنابراین، آنچه که رفقای شوروی میگویند، درستتر از آن چیزی است که ما فکر کرده میتوانیم و میگوییم". آقای آهنگ وقتی این پاسخ را شنیدم، دید که بحث با کارمل در این مورد بیثمر است و دیگر چیزی نگفت. باری هم، در برابر این پرسش برادرم خُردم (کوچکم) - عالم دانشور - که چرا بايد حزب دموکراتیک خلق افغانستان صد در صد سوتیست باشد، گفته بود: "چه کسی میگوید که ما صد در صد سوتیست هستیم؟ این درست نیست؛ چون که ما هزار درصد سوتیست هستیم!" میبینید که قضیه خیلی مضحک بود.
[به هرحال] زمانی که در عسکری (خدمت سربازی) بودم، کارمل از من خواهش کرد تا مقالهیی در بارۀ جنبشهای روشنفکرانه برای نشر در جریدۀ "پرچم" بنویسم. من این خواهش را پذیرفتم. در رخصتی (تعطيلات) پایان هفته که به خانه آمدم، رفتم به دفتر جریدۀ پرچم که کارمل را ببینم. وقتی که به آنجا رسیدم، دیدم که جلسۀ هیئت تحریر جریدۀ پرچم دایر است. ببرک کارمل، سلطانعلی کشتمند، میر اکبر خیبر، نوراحمد نور، اناهیتا راتبزاد، سلیمان لایق و بارق شفیعی، در آن زمان اعضای هیئت تحریر پرچم بودند. داخل که شدم، ببرک کارمل رو به سلیمان لایق کرد و گفت: "خوب شد که رهنورد خودش آمد تا مسأله را با خودش حل و فصل کنید". لایق با کمی ناراحتی گفت: "نی، نی چیز مهمی نیست". کارمل باز هم اصرار کرد. لایق گفت: "من پیشنهاد کردم که مقاله زیر عنوان "جنبشهای روشنفکری" چاپ شود". من گفتم که جنبشهای روشنفکری و جنبشهای روشنفکرانه با هم تفاوت دارند. کارمل از موضع من پشتیبانی کرد و مقاله تحت همان عنوان "جنبشهای روشنفکرانه" به چاپ رسید. در مجموع، از من دو مقاله در پرچم، زیر نام مستعار "مهربخش" به چاپ رسیده است."
زرياب در "دهۀ دمکراسی" دانشجو بود. او میگويد: "آن زمان با استادان زیاد بحث میکردیم - گاهی بحثها طولانی و بسیار تند [میشد]. امروز که به آن زمان مینگرم، میبینم که آن وقتها باید شاگرد بیادبی بوده باشم که با استادانم به آن شیوه سخن میگفتم."
بهطور مثال، او يکی از بحثهای خود را با استاد عزيز نعيم (برادرزادۀ محمدداوود خان) چنين به ياد میآورد: "باری با استاد عزیز نعیم که استاد تاریخ ما بود، بحث طولانی داشتم. این یک بحث سیاسی بود. در پایان ساعت درسی، او از من پرسید که آیا امروز وقت دارم تا با ایشان ملاقات کنم. گفتم که بلی وقت دارم. قرار شد ساعت دو، در کتابخانۀ دانشگاه همدیگر را ملاقات کنیم. وقتی آن جا رفتم، دیدم که او پیشتر از من آمده است. حدود یک و نیم ساعت با ایشان صحبت داشتم. فشردۀ نظریاتشان این بود که گفتند که ایشان هم به سوسیالیزم علاقه دارند، امّا از انقلاب میترسند؛ چون انقلاب با خود خونریزی میآورد. حالا که میاندیشم، میبینم که آن مرد فرزانه و گرانمایه چقدر درست فکر میکرد و داهیانه مسایل را میدید."[اين خاطره دو نکته مهم را به اثبات میرساند: يکی گرايش چپی رهنورد زرياب را و دو ديگر، تحمل خانوادۀ شاه را در شنيدن نظرات مخالفان خودشان. در حالی که در زمان حاکميت همين روشنفکران چپ هزاران انسان بهخاطر داشتن نظرات مخالف با رژيم حاکم به فجيعترين صورت ممکن نابود شدند.] به هر حال، "در آن زمان (دهۀ دمکراسی)، دانشجویان آزادانه بحث میکردند."
يکی از نويسندگانی که از آغاز نويسندگی خود، رهنورد زرياب به او علاقهمند بود، شوپنهاور است که آثارش بر او بسيار اثر گذارد. او میگويد: "یکی از کسانی که آن زمان آثارشان بسیار بر من اثر داشت، شوپنهاور بود. در صنف نهم بودم که شروع کردم به خواندن آثار شوپنهاور. گرچه این قابل پرسش است که من آن زمان تا چه حد میتوانستم آثار او را درست درک بکنم و بفهمم؛ ولی، به هر رو، من علاقهمند دیدگاه شوپنهاور - که دیدگاه سخت بدبینانه نسبت به زندگی است - بودم."
بار نخست که برای تحصیل به خارج از کشور (زیلاند نو)، رفتم، دیدم که واقعیتهای آنجا با چیزهایی که در کتابها در مورد جامعۀ سرمایهداری خوانده بودم، مطابقت ندارد. پرس و جو کردم و دفتر حزب کمونیست را یافتم و در آنجا به کسانی که ملاقات کردم، گفتم که من در کابل در کتابها در مورد تضاد شدید طبقاتی در جوامع سرمایهداری خوانده بودم؛ در حالی که در اینجا چنین نیست و کارگران زندگی نسبتاً خوبی دارند.
در حزب کمونیست زیلاند نو، به من گفتند که این یک کشور سرمایهداری مادر نیست. امریکاییها اینجا نمونهیی را پیاده کردهاند تا به دنیا نشان بدهند که سرمایهداری یعنی این؛ و امّا، وضع در کشورهای مادر همانگونه است که شما در کتابها خواندهاید. بار دیگر، وقتی که برای تحصیل به انگلستان اعزام شدم، آنجا نیز وضع را متفاوت از آنچه که در کتابها خوانده بودم یافتم. باز هم رفتم به دفتر حزب کمونیست و خواستم مرا در حل این پرسش یاری کنند. و امّا، آنجا نیز به من چیزیهایی گفتند که برای من قناعت بخش نبودند. از همین زمان بود که شک در ذهن من راه یافت. وقتی که کتاب "مجمعالجزایر کولاگ" اثر معروف سولژنتسین را خواندم، آنگاه این شک نیرومندتر شد. پس از آن بود که دیدگاه و راه روش من تغییر کرد. خوب البته منظورم این نیست که باورم را به سوسیالیزم از دست دادم. من امروز نیز به این باور هستم که سوسیالیزم شاید بهترین و آخرین انتخاب بشریت برای یک جامعه و جهان عادلانه و بهتر باشد. از نظر من، سوسیالیزم میتواند به مسایلی که سرمایهداری نتوانسته و نمیتواند راه حل درست و انسانی و عادلانه بیابد، پاسخ دهد. البته به گفتۀ معروف الکساندر دوبچیک، "سوسیالیزم دارای سیمای انسانی" و نه سوسیالیزمی که بهزور برچه و متکی بر جبر و خونریزی و استبداد و خودکامگی باشد. سوسیالیزم دولتی مدل شوروی و چین - طوری که دیدیم - به شکست انجامیدند."
[↑] زرياب چگونه به داستاننويسی روی آورد؟
او خود در اين بارۀ چنين سخن میگويد: "بسيار خردسال بودم كه به يك انگيزه به نوشتن روی آوردم. آن انگيزه اين بود كه خانهی ما در دههی سی؛ يعنی نيم قرن پيش، محل رفت و آمد روشنفكران بود. مهمترين و برجستهترين چهرههای فرهنگی و سياسی آن زمان به خانهيی ما رفت و آمد داشتند. از جمله كسانی كه به خانهی ما رفت و آمد داشتند، دو چهرهی فرهنگی سرشناس، يكی، شادروان محمدرحيم الهام و ديگری، شادروان محمدنسيم نكهت سعيدی، هر دو از استادان آن زمان دانشگاه كابل بودند. نخستين رهنمای من در كار نوشتن به صورت جدّی نيز استاد نكهت سعيدی بود. البته در مكتب هم ما يك آموزگار بسيار خوب داشتيم به نام سيد محمدنبی مظفری كه از باشندههای چنداوُل كابل بود كه مرد با دانش و فرهيختهای بود و من بسيار خود را مديون او احساس میكنم. به هر حال، در مراحل بعدی و بهصورت جدّیتر، نسيم نكهت، رهنما و مشوّق من بود و اين بهصورت تقريبی برابر میشود به سالهايی كه در صنف شش مكتب بودم. كارهای نخستين من را استاد نكهت، رهنمايی و ويرايش كرد، ولی اثری را كه شايستهی چاپ ديد، "معلم رسم" نام داشت كه خود ايشان برد و در مجله "پشتون ژغ" چاپ كرد كه فكر میكنم صنف نه مكتب بودم. البته از اثری كه خودم بسيار خوشش داشتم وهنوز هم دوستش دارم، داستانی بود به نام "پردهی دوم" كه آن را فكر میكنم در صنف اول دانشكده نوشتم."[*]
[↑] آثار
رهنورد زریاب هنگامی که هنوز دانشآموز مدرسه بود، بهکار نویسندگی روی آورد و نخستین داستانهای خود را در مجلههای گوناگون کشور به چاپ رسانيد. از آن زمان تا اکنون بیشتر از صد داستان کوتاه نوشته[۱۵] و به گفتۀ لطيف ناظمی سالها در روزنامهها و مجلات قلم زده است.[۱٦] حتی شماری از داستانهای وی در اتحاد شوروی سابق، ایران و آلمان فدرال اقبال چاپ یافتهاند و از جمله یک مجموعهی داســتانهای کوتاهاش به زبان روســی در ماســکو نيز منتشــر شــده اســت.[۱٧]
از آثار اوست: "آوازی از میان قرنها"، "دوستی از شهر دور"، "مرد کوهستان"، "نقشها و پندارها" داستان، "گلنار و آیینه" رمان، حاشیهها، "گنگ خواب دیده" پژوهش هنری، "مجموعه داستان پیراهنها" ترجمه نویسندههای مختلف، "شمع شبستان" مجموعه خاطرات و "اختر مسخره" فیلمنامه.[۱٨]
[↑] آثار او از ديدگاه صاحبنظران
چهارمين جشنوارهی ادبی "قند پارسی" در تهران با بزرگداشت اعظم رهنورد زرياب بهکار خود پايان داد. در دومين روز برگزاری اين جشنواره محمود دولتآبادی در سخنانی درباره رهنورد زرياب اظهار داشت: "بهترين راه آشکارسازی يک نويسنده آن است که آثار او خوانده بشود، البته برخی از داستانهای زرياب را به آسانی نمیتوان خواند و فهميد و اين سبب کثرت تأثيرگذاری آنهاست. نيز مشترکات بسياری بين يک نويسندهی افغان و ايرانی وجود دارد، تا آنجا که گويی بعضی داستانهايش در نيشابور اتفاق افتادهاند."[*]
[۱۹]
[٢٠]
[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط … برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱: حسينی، نعمت، گلنار و آيينه از دريچهٔ ديگر سايت ماهنامه فردا
پيوست ٢: حسينی، نعمت، عقل در کوی عشق نابیناست، سايت کابل ناتهـ
پيوست ۳: نعمت حسينی، زندگینامه رهنورد زریاب
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]- ناظمی، لطيف، رهنورد زرياب شصت ساله شد، وبسايت آسمايی؛ دكتر شمسالحق آريانفر تاريخ تولد رهنورد زرياب را "در چهارم سنبله ١٣٢١" خورشيدی مینويسد [رجوع شود به: آشنايی با شخصيتهای كلان افغانستان، "رهنورد زرياب، انديشمند، پژوهشگر و داستاننويس بزرگ افغانستان" (بخش نخست)، پيام مجاهد] که بیگمان سال تولد او را اشتباه نوشته است.
[۲]- حسينی، نعمت، زندگینامه رهنورد زریاب، آواها و سیماها، کابل: مطبعه دولتی، چاپ اول - ۱۳۶٧، ج ۱، ص ۳۶۳
[۳]- گلنار و آیینه، وبگاه شخصی رهنورد زرياب
[۴]- عثمان، محمداکرم، رهـنورد زرياب، وبسايت فردا
[۵]- همانجا
[۶]- آريانفر، شمسالحق، آشنايی با شخصيتهای كلان افغانستان، رهنورد زرياب، انديشمند، پژوهشگر و داستاننويس بزرگ افغانستان، جريدۀ پيام مجاهد
[٧]- عثمان، محمداکرم، رهـنورد زرياب، وبسايت فردا
[۸]- گلنار و آیینه، وبگاه شخصی رهنورد زرياب
[۹]- راهی كه رهنورد رفت، مصاحبه رتبیل آهنگ با رهنورد زرياب، مجلۀ آسمايی، شماره ٢٩، ص ٢٧
[۱٠]- عثمان، محمداکرم، رهـنورد زرياب، وبسايت فردا
[۱۱]- ناظمی، لطيف، رهنورد زرياب شصت ساله شد، وبسايت آسمايی
[۱۲]- حسينی، نعمت، زندگینامه رهنورد زریاب، آواها و سیماها، ص ۳۶۳
[۱۳]- گلنار و آیینه، وبگاه شخصی رهنورد زرياب
[۱۴]- همانجا
[۱۵]- حسينی، نعمت، زندگینامه رهنورد زریاب، آواها و سیماها، ص ۳۶۳
[۱۶]- ناظمی، لطيف، رهنورد زرياب شصت ساله شد، وبسايت آسمايی
[۱٧]- آواها و سیماها، ص ۳۶۳
[۱۸]- گلنار و آیینه، وبگاه شخصی رهنورد زرياب
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]