نگاهی گذرا به نهضت "جوانان افغان"
در دهه سوم قرن بيستم
فهرست مندرجات
[...]
[↑] نگاهی گذرا به نهضت "جوانان افغان"
آستانۀ قرن بيستم كه در جهان بهعنوان آغاز پروسۀ "بيداری آسيا" ياد شده است و در آن موجی از جنبشهای ضد استعماری در اكثر كشورهای آسيائی بحركت آمد، مصادف است با آغاز امارت امير حبيبالله و فراهم شدن زمينه يك جنبش فرهنگی، سياسی و اجتماعی در افغانستان. در اين نوبت است كه بار ديگر افغانستان مانند كشورهای همسايه اسلامی و شرقی، در مسير حركت و تحول ولو بطئی قرار گرفت. اين حركت كه بخاطر مبارزه با دو دشمن، يكی استبداد داخلی و ديگری استعمار خارجی آغاز شد، انديشه نوگرايی و دســتيابی به تمدن غرب، درين مبارزات نهفته بود. از جملۀ عوامـل و شــرايط مختلفه مهم و عمـده، نهضــت فرهنـگی (١٩٠٣)، معاهده ٢١ مارچ ١٩٠۵، و نشر جريدۀ "سراجالاخبار افغانستان" در ١١ جنوری ١٩٠٦ نشانگر قبلی و مقدماتی و نقطه هستهگذاری نهضت و سازمان منظم سياسی بهنام "مشروطهخواهان اول افغانستان" محسوب میشود. اين جنبش كه انديشه نوگرايی، استقلالطلبی و اتحاد و همبستگی ملی را در خود پرورانيده بود و شاملان آنرا اقشار و نمايندگان تمام مليتهای با هم برادر پشتون، تاجيك، ازبك و هزاره ساكن در افغانستان تشكيل میداد، در ١٩٠٩ توسط امير مستبد، خشن، تنبل، فاسد و عياش با خشونت سركوب شد. برخی از مشاوران كهنهپرست امير حتی موجوديت ايشان را مخالف اسلام و مصالح عليای كشور دانسته و چنين استنتاج كردند كه از معارف مشروطه میزايد و لذا امير از گسترش، توسعه و تعميم معارف خودداری كرد.
گرچه ظاهرا فعاليت نهضت خاموش گرديد، ولی تلاشها بخاطر خفه كردن كلی آن عقيم ماند، چه وطندوستان افغان، مبارزه شان را قطع نكردند و راه شهيدان حريت را دنبال نمودند. چنانچه نماينده موقت بريتانيا در كابل در مورد نوشت: "اكثريت مردم چيز فهم و حساس در كابل باين عقيدهاند كه تخم اين آشوب و طغيان حالا بطور دايمی كاشته شده است و امير قابليت آنرا ندارد كه آنرا ريشه كن سازد"[۱]
وارثان مشروطيت اول، بنابر شرايط اختناق، تعقيب، و مجازات فعاليتهایشان را متفرق، زيرزمينی و بسيار سری انجام میدادند. تشكيلات منظم وجود نداشت و تعدادشان محدود بود. با اينهم، در چنين اوضاع و شرايط مخفی و سياه وقت، نشر شبنامهها معمول بود و فعاليتهای مطبوعاتی و فرهنگی آنان ولو محدود ولی عالمانه و عاملانه، گاهی در لفافه و طنز و گاهی آشكار، ولی ماهران پخش و نشر میيافت. آنان كه از تجارب سياسی گرانبهای گذشته استفاده كرده بودند زمينه مساعدی را برای تطبيق مرامنامه، بخصوص مبارزه قهرمانانه را برای حصول استقلال كامل سياسی افغانستان كه در رأس اهدافشان قرار داشد، آماده نمودند. همۀ اين كارها از طريق "سراجالاخبار افغانيه" منحيث پليت فارم مرحلۀ اول مشروطهخواهان دوم "جوانان افغان" قبل از حصول استقلال كامل سياسی افغانستان، انجام پذيرفت. اين جريده بهصفت "آشيانۀ آزاديخواهان" در مبارزه ملی در برابر استعمار، پيكار با استبداد و اصلاح امور اجتماعی، بحيث بلندگوی انديشههای آزاديخواهانه و تجددطلبی، ارزشهای جديد ايجاد كرد و با ارزشهای قديم، جامۀ نو پوشانيد. در جريان جنگ جهانی اول بحيث يكی از ارگانهای موثر نشراتی حوزۀ فارسی زبان شناخته شد. همچنان اين جريده بهصفت ارگان "حزب جنگ" و روشنفكران و آزاديخواهان، مقالات و مطالب بر محور ناسيوناليزم آميخته با پان اسلاميزم و مبارزه با استعمار به نشر میرسانيد.
با شروع جنگ جهانی اول، افغانستان يكبار ديگر وارد صحنه سياست بينالملل قرار گرفت و يك عص جديد در روابط خارجی در افغانستان بوجود آمد. پاليسی انزواطلبی از بين رفت. با آغاز جنگ و متعاقب آن، با آمدن هيئت متخلط ترك، جرمنی، هند و اطريش عناصر مترقی، روشنفكر و "جوانان افغان" بيشتر تقويه شدند و امكاناتی برای تبليغات اصلاحطلبانه و حصول استقلال كامل سياسی گسترش و سرعت يافت. با پايان يافتن انزواپسندی، خلای بين روشنفكران، مدرنستها و محافظهكاران و عنعنه پسندان طرفدار آزادی و استقلال پر گرديد.
برای اولين بار گروههای سياسی، مشخصاً و علناً در فورم تشكيلاتی (حزب) تبارز نمودند. گرچه "حزب جنگ" همگون و كاملا متحد نبودند و به گروههای دوگانه عنعنهپسندان برياست سردار نصرالله و بسياری از روحانيون منجمله حاجی عبدالرزاق "اندړيی" و سران قبايل و مجاهدين، و مدرنستها بسرگردگی محمود طرزی و شهزاده امانالله تقسيم بودند، مگر هر دو گروه را موضوع پان اسلاميزم و ضديت با بريتانيا، باهم متحد ساخته بود. هيئت مختلط در ملاقاتهایشان در كابل، امير را تشويق كردند كه از اعلان جهاد جانبداری كرده و با نيروهای محور، عليه دشمن عنعنوی خويش داخل پيكار گردد. "حزب جنگ" برهبری سردار نصرالله طرفدار اتحاد و شموليت در جنگ به نفع جرمنی و تركيه عليه انگليس بودند. مگر در يك جرگه عمومی امير حبيبالله اعلان جنگ با انگليس را بنابر دلايل سياسی رد كرد و هيئت را مايوس ساخت. اين تصميم امير، در بين خلقهای افغانستان و مردمان قبايل هر دو طرف سرحد كه منتظر اعلان جهاد بودند، چنان نفرت و انزجار عميـق را بـوجود آورد كه بر ســبيل اســتهزاء و تمســخر، امير حبيـبالله را كافـر و بیديـن ياد كردنـد[٢] و مخصوصاً روشنفكران، آزاديخواهان و جوانان افغان جدا در صدد مخالفت با وی بر آمدند.
با كم بهادادن به اراده و خواست مردم، پروسه آزاديخواهی و استقلالطلبی افغانها يك قدم به پيش بحركت افتاده حيثيت و پرستيژ امير حبيبالله در انظار مردم پايين آمد و بدون شك بهيكی از عوامل مهم سوءقصدها عليه وی گرديد.
نارضايتیها ناشی از عوامل مختلفۀ داخلی و خارجی موجب شد كه چندين نوبت مورد سوءقصد قرار گيرد، ولی در هر نوبت جان بسلامت برد، تا اينكه آخرين بار با پلان از قبل طراحی شده كه در آن مدعيان سهگانه تاج و تخت افغانستان نيز شريك بودند، توسط شجاعالدوله غوربندی بهضرب گلوله به قتل رسيد.[٣] و شهزاده امانالله كه عضويت جمعيت مشروطهخواهان و "حزب جنگ" را داشت و از كركتر و شخصيت نيكی برخوردار بود بر رقبای سياسیاش غلبه حاصل كرده و در رأس جنبش جديد قرار گرفت (فبروری ١٩١٩) و مرحلۀ دوم "جوانان افغان" - اين درخشانترين سيمای نوگرايی در تاريخ معاصر افغانستان - از همين جا آغاز گرديد و بجای "سراجالاخبار افغانيه"، "امان افغان" سخنگو و ارگان جمعيت "جوانان افغان" گرديد. امانالله شاه در روز تاجگذاری، اعلاميههای را به نشر رسانيد كه از ارزيابی دقيق و صحيح مشخصۀ ملی افغانان، وضع داخلی و تمنيات مردم افغانستان و شرايط مساعد بينالمللی ناشی میشد. در متن و محتوای اين اعلاميه كمك مردم برای تحقق انديشههای وارمانهای ديرينهشان، يعنی حصول استقلال كامل سياسی افغانستان كه يكی از وظايف نخستين ملت را تشكيل میداد و مشروطهخواهان اول و دوم، منحيث كانونهای متمركز و رهبری شده آنرا در رأس برنامههای سياسی خود جا داده بودند، درج شده بود. اين اعلاميه كه با شعار به موقع و پر محتوای خود كه حيثيت اعلان جهاد ملی را داشت و بخواست ملت مطابقت میكرد، مورد حمايت فعال، پرشور، شجاعانه و قهرمانانه و گســتردۀ اقشــار و مليتهای افغانســتان قرار گرفـت. در نتيجـۀ قيـام مســلحانه ملـی و جنـگ رويارويـی (٣ می تا ٣ جون ١٩١٩) استعماريون غارتگر و ستمگر كه وضع نظامی و سياسی منطقه را به نفع خود نديدند، حاضر به متاركه و تصديق كامل استقلال سياسی افغانستان گرديدند. و اين حماسۀ قيام رهايی بخش منبع الهام برای ساير كشورهای تحت استعمار آسيا و افريقای شمالی گرديد.
"جوانان افغان" كه همراه با آزاديخواهان، ملیگرايان و اصلاحگرايان ديگر در فردای اعلان پادشاهی امانالله خان، از زندانهای مهيب و مخوف دورۀ حبيبالله آزاد شده بودند،در پستهای دولتی شامل كار شدند. "جوانان افغانِ" مرحلۀ دوم - اين رهبران بسيجگر و ايجادگران ارزشهای جديد - پس از حصول استقلال كامل سياسی تلاش بخرچ دادند تا بتوانند نظام فكری و توان فزيكی و قلمی خود را صرف ترويج ميهن دوستی و تعميق وحدت ملی، تحكيم استقلال، نوانديشی، معرفی برنامههای گسترده اصلاحات وسيع و سيستماتيك اجتماعی، اقتصادی، سياسی، فرهنگی، كلتوری، مالی، اداری و عسگری نمايند. آنان كوشيدند نظام مشروطيت و حكومت قانون را جايگزين نظام استبدادی نمايند و اين كار را با شيوههای متنوع و مختلف انجام دهند.
مهمترين پيامد مبارزات "جوانان افغان" بعد از حصول استقلال كامل سياسی، تهيه نخستين قانون اساسی مدون، بحيث يك نهاد سياسی و حقوقی و بمنظور تامين و تنظيم حيات ملی در چهارچوب قانون در افغانستان بود كه به تعقيب آن نظامنامههای هفتاد و دوگانه نيز تهيه گرديد. برای تحقق اين امر، در شورای دولت يك مركز وضع قوانين تاسيس گرديد كه در آن يكتعداد علمای دينی روشنگرا، نويسندگان، اصلاحطلبان، مامورين دولت، "جوانان افغان"، مسلمانان هند، حقوقدانان تركی و فرانسوی و ترجمانها شركت داشتند.(سپتمبر ١٩٢٠ مطابق ٢۴ سنبله ١٢٩٩ خورشيدی)
مشكلی كه وضعكنندگان قانون اساسی از همان آغاز كار با آن مواجه شدند، دوگانگی و كشاكش بين باور، انديشه و عرصه سنت، شريعت و فرهنگ اسلامی و باور، انديشه و عرصه نوگرايی و ليبراليزم بود. واضعان قانون اساسی، تلاش بخرچ دادند تا حد توان، اين مشكل را به قسمی حل كنند تا از يكسو دساتير حقوقی تفكر مدرن را در چارچوب تفكر شرعی بياورند و از ســوی ديگر تفكر ســنتی را در چارچوب تفكـر مـدرن از طريـق يك طـرح ميكانيكی، آنان را با همديـگر آشــتی داده و تلفيـق نماينـد.[۴] در هر حال، اين قانون اساسی بنام "نظامنامه اساسی دولت عليه افغانستان" تهيه و ترتيب و در لويه جرگه ننگرهار به تصويب رسيد و متعاقبا در لويه جرگه پغمان با تعديل بعضی مواد آن مورد تاييد قرار گرفت. با رويكار آمدن نظامنامه اساسی كه بيشتر متوجه تحكيم بنيان وحدت ملی افغانستان بر محور برادری و حقوق مساوی مردم افغانستان بود، ديگر تبعيض و تفريق از نظر نژاد، زبان، مذهب، قوم و قبيله وجود نداشت. معاشات مستمری و نسبی عشيره محمدزايی و خانها با امتيازات روحانيون، لغو گرديد و تمام ملت از حقوق مساوی برخوردار شد.[۵]
بطور كلی میتوان گفت كه جريانهای روشنفكری و "جوانان افغان" با بدست گرفتن ابتكار عمل، در امر تدوين قانون اساسی نقش فعال و سهم ارزنده داشتند. هر چند اين كار بدون رعايت تناسب منطقی بين اصلاحات روبنايی و زير بنايی بود. يعنی اصلاحاتی كه فاقد پشتوانه نيرومند ساختاری در ميان جامعه بوده و محدود به برخی اصلاحات سمبوليك تجدد ماآبی ماند. آنان كه طرفدار يك جامعه زنده و پويا بودند از منافع ملی، فرهنگ ملی، انديشه ملی و پای بندی به نهادينه كردن موازين دموكراسی دفاع ميكردند. آنان كوشيدند تا حد توان، مطالب مورد نظر مندرج قانون اساسی و نظامنامه را از قوه به فعل در آرند. مبارزه "جوانان افغان" بخاطر تامين وحدت ملی و ترويج انديشههای دموكراتيك، بيشتر بر تطبيق يك سلسله مواد و پرنسيپهای مترقی قانون متمركز گرديده بود. البته در آن قانون اساسی مواد و مفاهيم غير دموكراتيك نيز موجود بود كه جوانان افغان آنرا در گفتار، صحبتها و نوشتههای خويش مطرح نموده، مورد انتقاد قرار دادند و تقاضای تعديل آنرا داشتند، از آنجمله: غير مسئول بودن پادشاه، عدم موجوديت تفكيك سلطنت ازحكومت، ضرورت اجتناب ناپذيری تفكيك قوای ثلاثه و متوازن كه ركن اصلی و عمده دموكراسی و شاهی مشروطه است.
در هر حال گرچه موجوديت قوانين و نظامنامهها، در مورد ريفارمهای ضروری و عمده روبنايی در يك جامعه دارای اقتصاد و فرهنگ قبيله ای عقب نگهداشته شده و سنتی چون افغانستان در اصلاح و بهبود وضع زندگی مردم موثر بود و مفاد آن به همه روشن بود، ولی تطبيق آن با رشد اصلاحات زير بنايی جامعه همگام و متناسب نبود. چه تطبيق آن به شيوه ای كه جامعۀ سنت گرا آنرا هضم كرده نتوانست واز گذشته خود جدا شد و بخصوص شتابزدگی و عجله در تطبيق برنامهها، بطور ناقص آن توسط مامورين كم سواد و ملوث، به شكل منفی اش تعبير، تفسير و معرفی گرديد و در نهايت فلج ساخته شد. همگام و دركنار آن، ريفارمهای فرعی و تفننی و درگير شدن با مسايل حاشيه وی و غير مفيد، مردم را ناراضی ساخت. برخی محافل مرتبط با قشر روحانيت تا زمانيكه پشتيبانی مردم را از اعمال صادقانه دولت احساس میكردند، كمتر لب به ضديت دولت گشودند. مگر زمانی كه با اصلاحات جديد يك سلسله امتيازات اقتصادی، اجتماعی و سياسی خودشان را از دست دادند، در برابر اكثر تغييرات، ريفورمها و نوآوریها برخورد خصمانه كردند.
بعضی از اين افراد با نفوذی كه داشتند، احساسات تخريش شده دينی مردم را مشتعل تر ساخته و با عدهای از ملاكان، خوانين و سران قبايل ناراض، در يك كارزار روانی در ضديت با اصلاحات همدست شدند. آنان هسته واحد اپوزيسيون ضد رژيم را تشكيل داده و مردم - بخصوص موثر ترين بخش مولدين كشور يعنی طبقه دهقان و مالدار - را كه دشواریهای اقتصادی اميدهایشان را به ياس تهديد ميكرد، به حركتهای تبليغاتی ضد اصلاحاتی تحريك كرده و زمينه مساعد شورشهای ضد دولتی را فراهم آوردند.
البته بوجود آمدن شكاف عميق در جبهۀ دولت و فراكسيونيزم حاكم، سوء اداره دولت و فساد اداری كه خود زمينه فعاليتهای مخالفانۀ خارجی را مساعد ساخته بود، همه دست بهم داده بودند و مانند موريانهها دولت را از درون پوسيدند و دولتی را كه گناهش آن بود كه قبل از وقت و زمانش عرض وجود كرده بود، همراه با همه نهادهايش – كه در رأس آنها نهاد سياسی و حقوقی قرار داشت - از بين بردند و بدين ترتيب افغانستان يكبار ديگر، ساليان درازی از مسير تكامل باز ماند.
از آنجا كه تغيير حكومتها و رژيمها در افغانستان همواره به معنی تغيير قانون اساسی نيز بوده است، بناءُ با حصول قدرت، زمامدار جديد و نو بدولت رسيده بعوض آنكه برخی از مواد قانون اساسی را به مقتضيات عصر، اصلاح و ترميم كند، مرتكب خبط بزرگ ملی گرديده، تمام قانون را از سر تا پا با طل اعلان كردهاند. و برای خود قانون اساسی جديد ساختند. با اين حركت، خود را بحيث نابغه و پيشتاز در رأس آن قرار دادهاند. بیمورد نبوده است كه برخی نويسندگان، بر سبيل طنز قرن گذشتۀ افغانستان را "قرن قانونسازی در افغانستان" ياد كردهاند.
بدين امر بايد معترف باشيم كه نخستين قانون اساسی افغانستان، يكی از دست آوردهای بزرگ تاريخی و تحفۀ گران بهای دوره نهضت جوانان افغان برای مردم افغانستان بوده است. اين قانون اساسی همواره حيثيت مادر قوانين اساسی بعدی افغانستان را داشته است. واژهها و اصطلاحات و مواد اساسی اين قانون در تمام قوانين اساسی بعدی منعكس شده و در واقع دولتهای بعدی نتوانسته اند در قوانين خود به آن اقتدا نكنند. در بعضی حالات، عين واژه و عبارات مواد قانون اول به شكل اصلی اش اقتباس شده و در مواقع ديگر، به آنها جامۀ نو پوشانيده شده است.
تلفيق باورهای شرعی و سنتی با باورها و انديشههای جامعۀ مدنی در قانون اساسی (١٣٨٢ خورشيدی - ٢٠٠۴ ميلادی) گواه مدعا است. البته اكثر واژههای دوران فاجعه از قبيل: تحجر، زن ستيزی، فرهنگزدايی، كشتار جمعی، آدمسوزی، زمين سوخته، تروريزم بينالمللی و امثالهم واژههای اند كه در دوران حكمروايی اتحاد مثلث بميان آمد. در همين زمان است كه نيروهای مقاومت – متشكل از مليتهای پشتون، تاجيك،هزاره و ازبك - برهبری اسطورۀ جهاد و مقاومت، مسعود بزرگ، در برابر آن قيام كردند. بعد از وقايع ٩ و ١١ سپتمبر كه حاكميت تروريستی توسط نيروهای مقاومت به همكاری قوای ائتلاف در رأس آن ايالات متحده امريكا سرنگون شد، واژههای سابق الذكر بحيث ننگ بشريت در قاموسهای جرايم جهانی، بخط درشت درج و ثبت تاريخ گرديد.
تاريخ گواه آنست كه افغانستان از "نهضت جوانان افغان" - اين نخستين معرفی كنندگان مفاهيم دموكراتيك در كشور - تا امروز تجربههای تلخ و شيرين فراوان تاريخی را پشت سر گذاشته است. روشنفكران، سياستمداران و مدعيان ميهن دوستی وظيفه و رسالت دارند كه با حركت آگاهانه و هدفمند و ديدگاههای تازه و معيارهای نوين و واقع بينانه، از تكرار تجربههای منفی و ويرانگر كه فاجعه بار آورد، جلوگيری بعمل آورند. و با استفاده از شرايط خاص نوين و امكانات مساعد ملی و بخصوص حمايت جامعه بينالمللی، از تجارب مثبت و سازنده به نفع آزادی، استقرار صلح، ثبات و امنيت و وحدت و همبستگی ملی بر محور برادری و تساوی حقوق مرد و زن، دموكراسی، پلوراليزم سياسی،عدالت اجتماعی، بازسازی و ايجاد جامعه مرفه و مدنی مطابق به مقتضيات عصر، با مشاركت فعال مردم، گامهای متين بردارند. و دين ملی، اسلامی و بشری خود را انجام دهند.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط … برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- پوهاند سيد سعدالدين هاشمی، نخستين كتاب در بارۀ جنبش مشروطهخواهی در افغانستان، جلد دوم (٢٠٠۴ ميلادی، ص ١٠).
[۲]- اسناد آرشيفی انديا آفيس لندن، راپور ماه می ١٩١٦.
[۳]- از مصاحبه نويسنده با مير غلاممحمد غبار، مكروريان سابقه، ٢٧ حمل ١٣۵۴.
[۴]- مقاله عزيز آريانفر، كتاب قانون اساسی ميثاق ملی، انتشارات كانون مطالعات و پژوهشهای افغانستان در لندن، اپريل ٢٠٠٣، ص ١۴٠.
[۵]- مير غلاممحمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ، جلد اول، ص ٧٩۴.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]