خراسان
فهرست مندرجات
[↑] خراسان
طوری که معلوم است در ايام پيشين مملکت افغانستان به آريانا موسوم بود، و برای اولينبار اين نام در کتاب آراتسفن در قرن سوم قبل از ميلاد به شکل يونانی آن يعنی آريانا (Ariane) ديده میشود. سرحد آن قرار ذيل است:
در شرق هندوستان، در شمال هندو کوه و جبالی که در غرب آن واقعست، در جنوب اقيانوس هند. سرحد غربی از دروازه خزر - يعنی از معبر کوهستانی در خطی که پارت را از مديا و کارمانيا را از فارس (پرسيد) جدا میکند.[۱]
ولايات عمدهً آريانا عبارت بودند از: باختر (بلخ، تخار، مرو)، آريا (هرات)، خوارزميش (خوارزم)، اپارتيا (ولايات طوس و نيشاپور)، اراکوسيا (قندهار)، کارامانيا (کرمان)، سکاستين يا در انگانيا (سيستان)، گدروسيا (بلوچستان)، پاکتيا (ولايات خوست، سند)، گندهارا (ولايات پشاور تا کابل) و پروپاميس (غور و هزاره جات).[٢]
هنگامی که آريانا زير تسلط اجانب شکل تجزيه به خود گرفت، البته نظر بمصالح سياسی آنها بيشتر بنامهای متعدد و ولايات خود ناميده شد.
چنين تصور میشود که نام خراسان معاصر دوره ساسانيان بوده و قبل از آن وجود نداشت.
يکی از نويسندگان تورک اين عقيده را تاييد مینمايد و يک نفر مورخ ارمنی (موسی خورنی قرن ۴-۵ ميلادی) میگويد:
آريان (يعنی آريانا) از سوی باختر مادا و پارس است و تا هندوستان گسترده است... اين ايالت يازده ناحيه دارد... کتاب مقدس تمام آريان را نام (پارتيا) داده است، گمانم بهسبب قلمروی است که بدست پارتها بود. اين ناحيه را ايرانيان يعنی فارسیها خراسان مینامند يعنی شرقی.
يکی از نويسندگان پارس میگويد نوشيروان بعد از تسخير (قسما) مملکت سياسی خود را بهاين قرار تقسيم نمود:
- اول قسمت شمال مغربی باختريان (صحيح آن شمال مشرق است)
دوم جنوب غربی نيمروز (صحيح جنوب مشرق است)
سوم قسمت مشرق خراسان
چهارم قسمت مغرب يا ايران شهر (يعنی کشور فارس)
فردوسی خراسانی زیر عنوان بخش کردن انوشيروان جهان را به چهار قسمت ارباع ذيل را حساب میکند. بخش نخستين خراسان، قسمت دوم قم، اصفحان آذر آبادگان و از ارمينيه تا در اردبيل، قسمت سوم فارس، اهواز، مرزخزر، از خاور تا باختر، قسمت چهارم عراق و بوم روم.
[↑] واژۀ خراسان
چنان که ديده میشود کلمه خراسان مرکب از (خور) يعنی آفتاب بوده و بلاشک مفهوم شرق را افاده میکند و لوسترانج يک نفرمستشرق انگليسی میگويد: خراسان در فارسی قديم به معنی سرزمين مشرق آمده. ابوالفضل مورخ قرن هشت هجری مینويسد: خُر (خور) معنی آفتاب و آسان معنی مکان شی میدهد.
يعنی مطلع الشمس و يا مشرق. سایر مورخين عربی زبان در ترجمه اين واژه اصل فارسی آن را مراعات کرده و غالباً از کشور خراسان و يا افغانستان بنام مشرق ياد کرده، و بعضآ سلاطين افغانی را هم پادشاه مشرق عنوان دادهاند مثلآ ابن خرداد جغرافيا نویس مشهور قرن سه هجری زیر عنوان (خبرالمشرق) از مملکت خراسان بحث میکند.
و نويسندۀ گمنام جغرافيای حدود العالم من المشرق الی المغرب در قرن چهارم هجری راجع به سلاطين سامانی افغانستان مینويسد که: ايشان را مملکت مشرق خواندهاند.
عنصری شاعر مشهور و قصيده سرای غزنی نيز در مدح سلطان محمود غزنوی میگويد.
آیا شـنیده هنرهای خسـروان به خـبر | بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر |
عروضی سمرقندی شاعر و نويسنده قرن شش هجری سلطان علاالدين حسين جهانسوز پادشاه غوری افغانستان را سلطان مشرق عنوان میدهد در جای که میگويد: نعمت بزرگتر آن که منعم بر کمال و مکرم بيزوال او را (ابوالحسن علی بن محمود شهزاده غوری باميان و ممدوح عروضی) عمی بارزانی داشته است چون خداوند عالم سلطان مشرق علاالدنيا والدين ابوعلی حسين بن الحسين...
در هر حال واژه خراسان هرچه بوده و هر وقتی که استعمال شده باشد، فقط چيزی که در آن شک نيست اينست که اسم خراسان از چهارده قرن است اولا در مورد قسمتی از خاک افغانستان، و بعدآ در مورد کل مملکت افغانستان اطلاق و قرنها دوام نموده است. و هنوز هم در يک قسمت کوچک شمال مغربی او در ولايت طوس و نيشاپور باقيست.
حالا میبينيم از چه وقت اين اسم درکتب تاريخ و جغرافيا موقع گرفته و بچه ترتيب جزاً يا کلآ در مورد خاک افغانستان علم گرديده است. همينکه عسکر عرب در قرن اول هجری بعد از انهدام دولت ساسانی فارس از شرق به غرب سرازير و برای بار اول در اراضی ماورا کوير لوت رسيد اسم خراسان را شنيده و متعاقباً در کتب و آثار خود تذکر دادند.
اولين نويسنده عرب که از خراسان در تاريخ نام برده است امام احمد بن يحيی بن جابر بغدادی مشهور به بلاذری است که در اواخر قرن دوم هجری تولد، و در ٢۵۵ هجری کتاب معروف خودش فتوح البلدان و ماخذ عمده و معتبری برای مورخين قديم اسلامی گذاشته است.
[↑] حدود خراسان
قبلا بايستی دانست خراسان دارای دو نوع حدود جغرافيایی بوده يکی خراسان خاص و ديگری خراسان عام. اولی در مورد يک و يا چند ولايت شمالی و شمال مغربی افغانستان استعمال، و دومی بتدريج وسيع و بالاخره در مورد کل مملکت افغانستان اطلاق شده است. و البته اين هر دو نيز نظر بحدوث وقايع سياسی گاهی کوچک و گاهی وسيعتر گرديدهاند اما در مفهوم اصلی آنها تغييری بعمل نيامده است.
[↑] خراسان خاص
اگر چنانچه نويسنده تاريخ سهستان گفته قبول کنيم که در قديم يعنی قبل از ورود عرب مملکت افغانستان در سه حصه بزرگ شمالی (باختر) و حصه وسيع جنوبی (نيمروز) و حصه وسطی (خراسان) منقسم بود. پس بايد بگويم در ورود عرب به حواشی افغانستان حصه باختر از ميان رفته و جايش را خراسان اشغال کرده است. زيرا ما میبينيم که همينکه ستون نخستين عرب از کشور فارس رو به شرق سرازيرشد، بعد از تسخير ولايت کرمان و معمورههايش از قبيل سير جان، بم، جيرفت و سار، برای اولين بار اسم خراسان را شنيده و ولايات و بلاد ذيل را جزً خراسان شناختند: ولايت نيشاپور، ولايت هرات، ولايت مرو، ولايت تخارستان، ولايت بلخ، ولايت ماورا ًالنهر و ولايت خوارزم.
بلاد و قصباد: طبسين، قهستان، زم، با خزر، جوين، بيهق، بشت، ورزخ، زاوه، خواف، اسپرائن، ارغيان، ابرشهر، حمر، اندرز، نسا، ابيور، سرخس، کيف، طوس، هرات، بادغيس، پوشنگ، مروشاهجان، مروالرود، بغ، جوزجان، طالقان، فارياب، صغاننان، بلخ، سمنجان، قادس، بيکند، رامدين، بخارا، سغد، کن، نسف، سمرقند، ترمز، خجند، ختل، شومان، کاسان و غيره.
ستون دوم عرب که به ولايات جنوب غربی افغانستان ريختند اينها نامهای ولايات سجستان (سيستان) کابل و سند را شنوده و تمام بلاد جنوب هندوکش و حوزه هيرمند تا دريای سند و بحر عرب در زير اين عناوين ثلاثه شناختند. بلاذری زير عنوان سجستان و کابل از آبادیهای ذيل ذکر میکند: فهرج، زالق، گرکويه، هيسون، زرنج، ناشرود، کش، بلاد داور، زابل، کابل، خواش، قوزان، بست، رخج، طاق.
همچنين مورخ مذکور زير عنوان سند از معمورههای ذيل نام میبرد، خور ديبل، قيقان (تقريبا قلات بلوچستان) بنته، اهوار، مکران، قندهار،( در ملک کيچ گنداو شهری بود) بوقان، قصدار، قندهابيل، (در بلوجستان) قنزبور، ارمائيل، سهبان، مهران، سدوسان، برهمن آباد، ساوندری، رود، ملتان (آنطرف دريای بياس) قشمير (کشمير) سگر. چنانچه ديديد بلاذری افغانستان را بسه حصه خراسان سيستان و سند تقسيم کرده چنانچه نويسنده تاريخ سيستان هم اينکار را با جزئی اختلافی نموده است باين معنی که موخرالذکر حدود سيستان را بقرار ذيل تعيين میکند.
حد شرق اقضا کشمير است تا بلب دريای محيط و از سوی غرب زان سوی (سپه) بده فرسنک بميانه کوها حد پيدا کرده است بر کنار کوه. و هم بلاد ذيل را جزً شهرهای سيستان ميداند: بست، رخذ (قندهار) زمين داور، کابل، اسفزار، بوزستان، ولوالستان، غورريال کشمير، گرديز، غزنين. در هر حال ازين بعد است که تا قرنهای متمادی تقسيمات داخلی بلاذری در جغرافيای افغانستان و تعيين حدود خراسان خاص دوام نموده و از طرف مورخين و جغرافيانويسان اسلام و مستشرقين فرنگ احیانا با اندک کم و زيادی حفظ کرديده است. مثلا در همان قرن سوم هحری يکنفر حغرافيا نويس ديگر ابی بکر احمد بن محمد الهمدانی معروف بابن الفقيه خراسان خاص را در چهار حصه تقسيم و ولايات هرات، ولايت مرو، ولايت خوارزم، ولايت تخارستان، ولايت بلخ وولايت ماورا النهر، ولاين فرغانه. مشاراليه در تعيين بلاد ولايت کرمان و سيستان نيز تقريباً پيروی بلاذری مینماید.
جغرافيهنويس ديگر قرن سوم هجری ابیالقاسم عبيدالله بن عبدالله مشهور به ابن خرداد ارباع خراسان خاص را با ينقرار توصيف میکند: ربع مروشاهجهان ربع بلخ و بخارستان، ربع هرات، بوشنج بادغيس و سجستان، ربغ ماوراءالنهر و مشاراليه شهرهای بست، دخج (قندهار) کابل، زابلستان، هرات، بلخ، تخارستان (قطغن و بدخشان) مرو، نيشاپور، خوارزم، بخارا، سغد، خجند، فرغانه، و غيره در جز اين ارباع حساب میکند. باين ترتيب میبينيم که گرچه حدود خراسان خاص وسعت اختيار کرده و شامل ولايات بدخشان، بلخ، مرو خوارزم، هرات، نيشاپور، سيستان، کابل، ماورالنهر و فرغانه گريديده معهذا هنوز ولايات کرمان در غرب و سند در شرق و جنوب از نقشه جغرافيايی آن خارج مانده است، در حالی که ولايات آخری که بنامهای مکران، توران (بلوچستان) و سند ذکر میشوند جنوب و شرق جنوبی آريانای قديم را تشکيل میکنند.
ابن خرداد به از بلاد قيقان مکران، خندهار، قصدار، قندابيل، ارمابيل،ديبل، رور، مولتان، بروص زير عنوان سند ذکر، و اوبکين را در فاصله چهار روزه راه از مهران مصب رود مهران (جليم) درنهرسند حد فاصله بين سند وکشور هند و اولين ارض هند میشمارد. و همچنين سارا را بفاصله هفت روزه راه از هرمز فارس بطرف شرق فاصله حد غربی سند با کشور فارس میداند. يکی از جغرافيا نگاران ديگر قرن سوم و چهارم هجری در کتاب موسوم به اشکال العالم (ظاهرآ منسوب به ابی القاسم بن احمد الجيهانی از مقربين دربار سلاطين سامانی افغانستان) ولايت ذيل را جزٌ خراسان ذکر میکند:
ولايت بدخشان، ولايت بلخ، ولايت مرو، ولايت هرات، لايت نيشاپور، ولايت باميان و پيجشير (بنجهير) ولايت غزنی و کابل و غيره.
اشکال العالم در نقشه صفحات ۵١-۵٣ خود بلاد مکران توران(بلوچستان) و سند را نشان داده و در ماوراٌٌ ورد سند حدود هندوستان را رسم میکند.
اشکال العالم گرچه ماوراً جيحون را از خراسان خارح دانسته، ولی در همان عصر او (قرن ٣-۴ هجري) مورخ ديگری مینويسد که: ابوالحسن نيشاپوری در کتاب خزائن العلوم آورده است که شهر بخارا از جمله شهرهای خراسان است. هرچند آب جيحون در ميان است. و جای ديگر تکرار میکند که: بشکر ديا قاسميه، سمران يا سمرقند و فاخره يا بخارا جزٌ بلاد خراسان میباشد. اين مورخ همان ابوبکر محمد بن جعفر النرشخی (٢٨٦-٣۴٨) مولف تاريخ بخاراست.
ابی اسحق ابراهيم ابن محمد الاصطخری (قرن ٣-۴ هجری) که در نگارش کتاب مشهوری خود مسالک الممالک تفصيلات حصص الاسلامی را مد نظر قرار داده، و حصص المسلمان ناشده افغانستان را بلاد کفار و هند میشمارد، و آن ولايات نيشاپور مرو، هرات، بلخ، باميان، غرجستان، تخارستان، و غور را جزٌ خراسان. و بلاد بسغورفند (شايد غوربند) سکاوند (سجاوند-لوگر) کابل، لجرا، (شايد نحراو) فراوان (پروان) غزنورپنجهير (پنجشنر) را داخل عمل باميان قيد میکند، به شهرهای تخارستان را يگان يگان میشمارد.
اصطخری از سيستان سند و کرمان جداگانه بحث کرده و خوارزم را بلحاظ نزديکی به بخارا از خراسان منفک و به ماوراٌالنهر ضميمه میکند. البیرونی نيز در قرن پنج هجری فقط آمويه را در شمال خراسان حد اين مملکت بعبارت: آمويه المعبر الی بلاد ماورالنهر میشمارد. ياقوت حموی جغرافیه نويس قرن هفت هجری (فوت ٦٢٦ هجری) در تعريف جغرافيای خراسان خاص همان ارباع معروف: نيشاپور، هرات، مرو، بلخ را بذکر داده و ساير حصص را از آن مجزی میکند.
ابوالفدا مورخ قرن هشت هجری (فوت ٧٣٢) ارباع فوق را خراسان خاص شناخته و بنقل از ابن حوقل تخارستان را هم از مضافات آن میشمارد. و زابلستان و غور را بعبارت: خراسان و ما اضيف اليها من زابلستان و الغور ياد میکند. و غزنی، کابل، باميان، پنجشير را جزً زابلستان ميداند. حمدلله مستوفی فزوينی نويسنده قرن هشت هجری در جغرافيای هزهت القلوب خودش ولايات ينشاپور، هرات، غور، باميان، مرو، بلخ، و در یکجا ولايات قهستان و نيمروز (سيستان) را جزٌ خراسان و ولايت زاول (زابل) و يا غزنی را جزٌ سيستان میشمارد.
همين شخص ولايت مکران را با آنکه در عصر او ماليه به فارس میپرداخت خارج حدود فارس دانسته و میگويد: مکران ولايت فسيح است و خارج ايران (يعنی فارس) و شرحش در آخر خواهد آمد.
لوسترانج مستشرق انگليسی خراسان را حاوی تمام ولايات اسلامی واقع در شرق صحرای لوت تا سرحد هندوکش و شامل اراضی ماوراٌ جيحون در شمالمشرق، و سيستان و قهستان در جنوب دانسته، درچهار ايالت نيشاپور، مرو، هرات، بلخ تقسيم و سرحد خارجيش را بطرف مرکز آسيا صحرای چين میشمارد. جرجی زيدان نيز بهمين اساس خراسان را شمالا شرقا محدود بماورا النهر و جنوبآ شرقآ به ولايات سندو سجستان، و شمالا به خوارزم و بلاد غز در تورکستان، و جنوبا به صحرای خراسان و فارس، و غربا به قومس دانسته ولايات عمده نيشاپور، مرو،هرات،بلخ، قهستان و تخارستان را جزٌ آن میشمارد.
تا اينجا ديديم که مورخين و جغرافيهنگاران حدود جغرافی خراسان خاص را در قسمت ماورا جبال هندوکش شامل ولايات شمال و شمالمغرب افغانستان دانسته و احیانا حدود آنرا در جنوب و شرق نيز وسعت بخشيدهاند. حال میرويم ببينم که مفهوم خراسان بطور عام چگونه شامل تام حدود سياسی آريانای قديم و يا افغانستان امروز گرديده است.
[↑] خراسان به مفهوم عام آن
مولف ناشناس جغرافيای حدود العالم من المشرق الی المغرب با اشتباهاتی که در تعليق بعضی بلاد به بعضی از ممالک مینمايد راجع بحدود مملکت هندوستان چنين گويد: سخن اندر ناجيت هندوستان و شهرهای وی: مشرق وی ناحيت چين است و تبت، و جنوب وی دريای اعظم است. و مغرب وی رود مهدان (يعنی جليم) و شمال وی ناحيت شـکنان واخان يعنــی (واخان و شغنان) است.
کذا نويسنده مذکور زير عنوان سخن اندرناجيت ماورالنهر و شهرهای وی مینويسد: (ماوارالنهر) ناحيتی است که مشرق وی حدود تبت است. و جنوب وی خراسان است. و مغرب وی غور است و حدود وی خلخ، و شمالش هم حدود خلخ ا ست. راجع بحدود مملکت فارس گويند: سخن اندر ناحيت پارس و شهرهای وی ناحيتی است که مشرق وی ناحيت کرمان ا ست. و جنوب وی دريای اعظم.
با اين ترتيب مشاراليه در قرن چهارم هجری حدودسه مملکت همسايه افغانستان را در شمال غرب و شرق آن تعين میکند با اين صورت که جنوب ماوارالنهر، خراسان، و شرق فارس کرمان، و غرب هندوستان رود مهران يا جليم است، حال ببينم سرزمينی را که بين اين سه کشور افتاده يعنی افغانستان بچی نام و چسان تعريف میکند. او میگويد: سخن اندر ناحيت خراسان و شهرهای وي: ناحيتيست مشرق وی هندوستان، و شمال وی رود جيحون و مغرب وی نواحی گرگان است و حدود غور، و جنوب وی بعضی از حدود خراسان است و بعضی بيابان گرکس کوه...
و باز جای ديگر زير عنوان مکرر سخن اندر ناحيت حدود خراسان و شهرهای وی مینويسدکه: خراسان ناحيتی است که مشرق وی هندوستان است و مغرب وی بيابان سندو بيابان کرمان است و اين هر دو را هم همسايه بلافصل همديگر و حنوبا به بحر متصل میشناسد.
باين ترتيب خراسان آنروز شرقا شمالا از نهر جلیم تا جيحون، غربا و جنوبا از گرگان تا بيابان سند ميدود. نقطه ديگری که در نوشتههای العالم قابل ذکر است که او زير عنوان: سخن اندر ناحيت خراسان و شهرهای وی در جمله بلاد خراسان از دو نام (طوران) و(حاريانه) هم ذکر میکند. اگر مطلب مولف از اسم طوران علاقهٌ در حنوب خراسان بوده باشد، پس جای ترديد نخواهد بود که حد حنوبی خراسان خوبتر روشن شده و به بحر عرب متصل ميگردد، زيرا ما بتصريح مورخين و حغرافيا نويسان ميدانيم که طوران در جنوب خراسان عبارت از ولايت بلوچستان کنونی، و واقع در بين دو ولايت سند و مکران میباشد.
و اما راجع به کلمه حاريانه بعيد نيست فرض کرد نمونه از نام آريانی قديم بوده و تا عهد مولف حدود العالم در گوشه از کوههای کشور بظر خاص باقيمانده است.
راجع به حدود غربی خراسان يکنفرمورخ ديگر (ابی الفدا) در قرن هشت هجری مینويسد که: اهل عراق (يعنی فارس) ميگويند: او (يعنی خراسان) از ری تا مطلع آفتاب است. و بعضشان میگويد: از کوه حلوان تا مطلع آفتاب است... و غرب انرا مغاره تشکيل میکند که بين او و شهرهای جبل (يعنی عراق عجم) و جرجان واقع است. ابی الفدا در جای که از بلاد سيستان، سند و کرمان از قبيل الرخج( قندهار) خواش، زرنج، طاق، بست، ديبل، مکران، قزدار، بيرون، سدوسان، منصوره و ملتان و غيره ذکر مینمايد، کشور هندوستان را خارج اينحدود و در ماواراٌ شرقی آن جداگانه عنوان میدهد.
سياح معروف قرن هشت ابن بطوطه وقتيکه از ذکر وقايع مسافرت خود از کشور ماوارالنهر فارغ ميشود میگويد: بقصد شهرهای خراسان از نهر جيحون گذشتم و آنگاه از سير خودش در بلاد افغانستان از قبيل: بلخ، هرات، جام، طوس، مشهد، نيشاپور، بسطام، قندوز، بغلان، اندراب، هندوکش، پنجشير، پروان، غزنه، چرخ(لوگر) قندهار، کابل، کوهای سليمان و شش غار قصه میکند.
و همينکه او رود سند را در شرق افغانستان عبور و به پنج آب قدم میگذارد جلد اول کتابش را نيز ختم میکند. مشاراليه بعد از ذکر وقايع سفريه خود در ولايت سند وترتيب و تشريفاتی او از طرف دولت، بعزم مسافرت از شهر ملتان خارج شده و چنين میگويد: و سافر نا من مدينته ملتان و هم يجرون هذا الترتيب علی حسب ما سطر ناه الی ان وصلنا الی بلاد الهند و کان اول بلد دخلناه مديبته ابوهروهی اول تلک البلاد النهديه....
عطامک جنوب نويسنده مشهور قرن هفت نيز بعد از آنکه میگويد: چنگيزخان خواست که بنفس خود بر عقب سلطان محمد خوارزم شاه و ممالک خراسان را از معارضين پاک گرداند. از اسفار او در نخشب، ترمذ، بلخ، طالقان، مرغاب، غزنين، پشاور و چترال تا رود سند بحث مینمايد.
يکی از متاخرين جغرافيا نویسان هند مرتضی حسين بگرامی در کتابی بنام حديقه الاقاليم در قرن دوازده هجری نوشته، زير عنوان خراسان از بلاد و نواحی ذيل نام ميبرد:- مروشاهجهان، نسا، سرخس، بلخ، ججکتو، ميمنه، اندخود، ختلان، تدهشان، کابل، غوربند، استالف، استرغج، ريگ روان ضحاک، باميان، غزنی، قندهار، بنام زوال و پايتخت سابق سلاطين خراسان لوگر، زمين، داور، کافرستان(نورستان) هزاربچه، ننگهار، جلال آباد، چهارباغ، باجور، سواد، هيکلپور، لعل پور، بگرام، پشاور، بنکيستان بجانب ملتان- جام، تربت، مشهد، تون، نيشاپور، سبزوار، اسفراين، جنوشان، قهستان و بسطام.
همين شخص حد مشرقی کابل را دريای سند تعين میکند و راجع به استالف و استرغج (چند ميلی شمال کابل) میگوید: الغ بيگ بن ميرزا سلطان ابوسعيد اين دو موضوع را خراسان سمرقند میخواند.
در جای ديگر بنقل از مولف هفت اقليم (يعنی امين احمد رازی جغرافيه نويس قرن دهم هجری در باب سيستان میگويد: حضرت محمد صلی الله عليه وسلم فرموده که بهترين خراسان هرات است و بدترين آن سجستان.
تااينجا ديدم که خراسان جغرافيائی به مفهوم خاص ان شامل ولايات شمال مغرب و شمال افغانستان چون (بدخشان، و قطغن) بلخ (مزارشريف و ميمنه) مرغاب و هرات، مرو، شاجهان، طوس و نيشاپور بوده و بمفهوم عام آن شامل تمام اراضی افغانستان قديم از توران( بلوچستان) تاخوارزم و از دشتهای لوت و کرمان تا رود بار سند و جليم، به معنی سياسی آن حاوی تمام افغانستان و ماوارالنهر را و احيانآ فرغانه زمين میباشد. حال نظری به خراسان سياسی و دولتهای دوره اسلامی افغانستان انداخته، میبينيم که در تاريخهای هزار و يکصد ساله ممالک اسلامی، دولتهای افغانستان بچه اسم و عنوان ذکر شدهاند.
[↑] دول خراسان
چنانچه میدانيم عربها بعد از آنکه از غرب بطرف شرق پيش رفتند، مملکت فارس را بنام عراق و نضمام عراق عرب عراقين، و کشور افغانستان را باسم خراسان، و سغديانای قديم را بعنوان ماوارا النهر ياد و در کتب خود ذکر کردند، و بهمين سبب از قرن اول هجری تا قرن سوم زمان تشکيل دولت طاهريه خراسان تمام عمال و نائب الحکومههای عرب که در حصص مفتوحه افغانستان از دربار خلفا دمشق و بغداد مقرر و اعزام شدهاند، بلا استثنا امير خراسان عنوان داشتند، و خود اين لقب از شدت وضوح محتاج به تفصيلات ديگری نيست. بعد از آنکه در قرن سوم هجری خاندان طاهريه فوشنج به تشکيل يک دولت مستقل خراسانی در شمال مغرب کشور موفق شدند، البته در تمام تاريخهای اسلامی بعنوان امرای طاهريۀ خراسان ياد و قيد گرديدند و تقريبا نيمقرن سلطنت کردهاند، عنوان امير خراسان داشتند.
حکيم بلخی ناصر خسرو علوی در قرن پنج هجری راجع به امير يعقوب بن ليث صفاری مینويسد و از آنجا بشهر مهرویان در کشور فارس رسيديم و در مسجد آدينه آنجا بر منبر نام يعقوب ليث ديدم نوشته، پرسيدم از يکی که حال چگونه بوده است؟ گفت که يعقوب ليث تا اين شهر بگرفته بود، و ليکن ديگر هيچ امير خراسان را آن قوت نبوده است.
راجع به امير عمروبن ليث صفاری جانشين يعقوب صفاری، ابوسعيد عبدالحی بن ضحاک گرديزی مورح قرن پنج هجری در کتاب زين الاخبار چنين مینويسد: و چنين گويند که عمروليث امارت خراسان را هر چه نيکوتر و تمامتر ضبط کرد، و سياستی برسم نهاد، چنانکه هيچکس برانگونه نرفته بود.
راجع به پادشاهان سامانی افغانستان نرشخی در تاريخ بخارا، امیر شهيد احمد بن اسمعيل السامانی امير خراسان شد. نويسنده حدود العالم در همين موضوع میگويد: پادشاهی خراسان در قديم جدا بودی، و پادشاهی ماورالنهر جدا و اکنون هر دو يکی است، و امير خراسان به بخارا نشيند، و از آل سامان ا ست، و از فرزندان بهرام اند، و ايشان را ملک مشرق خوانند، و اندر همه خراسان عمال او باشند، و اندر حدها خراسان پادشاهان اند و ايشان را ملوک اطراف خوانند.
عبدالحی بن ضحاک مینويسد: چون ولايت خراسان مر اسمعيل را گشت و عهد لوا معتصد برسيد اندرين وقت معتصد خليفه عباسی بمرد و مکتفی بخلافت بنشست و عهد خراسان باسمعيل فرستاد....پس نصر بن احمد السعيد بولايت خراسان بخلافت نشست... و امير حميد (اميرساسانی) بخلافت بنشست در ولايت خراسان اندرشعبان سنه ١٣١ ابوالمويد بلخی قرن چهارم هجری در معدنه نثريکه در سر يک منظومه در هزاربيتی خودنوشته چنين گويد: مرا از طفلی هوس گرديدن عالم بود و از پادشاه جهان امير خراسان ملک مشرق ابوالقاسم بن منصور موولس امير المومنين امير هشتم سامانی ٣٦٦-٣٨٧.
راجع به سلاطين غزنوی افغانستان گرديزی چنين نويسد: چون امير محمود رحمه الله از فتح مرو فارغ شد و امير خراسان گشت و بلخ آمد، هنوز ببلخ بود که رسول القادر باالله از بغداد به نزديک آمد با عهد خراسان و لوا و خلعت فاخرو تاج.
عروضی سمرقندی نويسنده قرن شش هجری نيز راجع به محمود غزنوی از زبان خوارزمشاه چنين گويد: خوارزمشاه خواجه حسين ميکال نماينده غزنه را بجای نيک فرود آورد... و پيش از آنکه او محمود برايشان عرضه کرد و گفت محمود قوی دست است و لشکر بسيار دارد و خراسان و هندوستان ضبط کرده و طمع در عراق (فارس) بسته من نتوانم که مثال او را امتثال نه نمايم و فرمان از را بنفاذنه پيوندم، شما درين چی گوئيد....
عنصری ملک الشعرا مشهور دربار غزنی در مديح همين پادشاه گويد:
خدا يگان خراسان به دشت پشاور
به حمله به پراگند جمع آن لشکر
غضائری شاعر فارس نيز در مدح همين سلطان غزنين گويد:
خدا يگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرده برو ذولجلال عزوجلال
وقتی که سلطان محمود مملکت افانستان و کشور فارس را بنامهای خراسان و عراق به پسران خود محمد و مسعود بداد، تشريفات رسمی محمد نيز بواسطه احضار اسپ او به عنوان اسپ امير خراسان در دربار عملی شد، ابوالفضل بيهقی درين مورد مینويسد:
بدانوقت که امير محمود از گرگان قصد ری کرد ميان فرزندان و اميران مسعود و محمد مواضعتی که نهادنی بود بنهاد، امير محمد را آنروز اسپ بر درگاه نبود. اسپ امير خراسان خواستند و وی سوی نيشاپور بازگشت و اميران پدر و پسر ديگر روز سوی ری کشيدند.
و چون امير محمود عزيمت درست کرد باز گشتن را و فرزند را مسعود خلعت و پيغام امد نزديک وی به زبان بوالحسن عقيلی که پسرم محمد را چنانکه شنويد بر درگاه ما اسپ امير خراسان خواستند و تو امروز خليفه مايی و فرمان ما بدين ولايت (فارس) بی اندازه ميدانی، چه اختيار کنی که اسپ تو اسپ شهنشاه خواهند يا اسپ امير عراق...
هنگامی که سلطان مسعود غزنوی در پايتخت غزنی و قلب افغانستان نشسته و بر ممالک همجوار خود حکومت ميراند، روزی در مجلس مشوره با صدراعظم (خواجهٌ بزرگ) و منشی خودش (ابونصر مشکان) راجع بمتصرفات کشور فارس چنين گفت: شما حال آنديار (يعنی فارس) نمی دانيد و من بدانسته ام، قوم اند که خراسانيان را دوست ندارند، آنجا حشمتی بايد هرچه تمامتر، به آن کار پيش رود، و اگر به خلاف اين باشد زبون گيرند و آن همه قواعد زير و زبر شود....
بعد از آن بوسهل احمد وی را نائب المحکومهٌ فارسی مقرر کرد و گفت: مبارک باد! و انگشتری که نام سلطان بروی نوشته بود ببوسهل داد و گفت: اين انگشتری مملکت عراق (فارس) است بدست تو داديم، و خليفهٌ مايی در آن ديار....
بوسهل نيز چنين جواب داد: زندگانی خداوندرا از بار حال ری و جبال (کشور فارس) امروز به خلاف آن است که خداوند به گذشته بود، و آنجا فطرتها افتاده است ری و جبال ديار مخالفان است و خراسانيان را مردم آن ديار دوست ندارند، خزائن آال سامان (سلاطين سامانی خراسان) همه در سری ری شد. و پسر کاکويه امروز ولايت سپاهان (اصفهان) و همدان و بعضی از جبال (عراق عجم) وی دارد، مخالفی داعی است و گزاف و هم مال دارد و هم لشکر و هم زرق و حيله و مکر....
راحع بسلاطين غوری افغانستان خواند امير مینويسد: چون فرمان سلطان غياثالدين در تمامی مملکت خراسان سمت نفاذ پذيرفت، فی سنه تسع و عسعين و خمس مائع را سفر آخرت پيش گرفت. کذا او راجع به سلطان شهابالدين غوری در کيفيت عودتش از هندوستان به خراسان میگويد: (شهابالدين) يکی از غلامان خود قطبالدين ايبک را دران مملکت (هند) قايم مقام ساخته علم عزيمت به صوب خراسان بر افراشت.
مرتضی حسين در باب همين پادشاه میگويد: سلطان ابو المظفر شهابالدين بن محمد بن سام به سلطنت خراسان و بسياری از هند رسيد. و از بقايای غوريان ملوک کرت اند که در بعضی از خراسان حکومت کردند...
سعيد محمد معصوم نويسنده قرن دهم هجری مثل معاصرش خواند امير در باب سلطان غياثالدين غوری و سلطان شهابالدين غوری مینویسد که: چون از هند مراجعت نموده عازم ولايت خراسان شدند، خبر فوت آخری بقطبالدين ايبک رسيد.
راجع به پادشاهان تيموری افغانستان خواند امير هميشه حدود جغرافی را مراعات کرده، و از متصرفات آنها در کشور فارس و ماورانهر جداگانه و از اصل مملکت خراسان بطور ممتاز علاحده بحث میکند و ايشان را سلاطين خراسان میخواند، مثلا در جای میگويد: (عنوان فصل) ذکر بعضی از حالات موارالنهر و ترکستان و رسيدن ميرزا الغ بيگ گورگان باستان، خاقان، عاليشان (يعنی شهرخ بن امير تيمور) کذا راجع به فارس چنين عنوان میدهد: ذکر مجملی از ولايت عراق و فارس بعد از معاودت خاقان صاحب سعادت (شهرخ) و بيان توجه آنحضرت کرد ديگر بجانب شيراز در زمان صانع بلاد عباد.
ولی وقتی که پادشاه مشاراليه از فارس به افغانستان عودت مینمايد جنين عنوان میدهد: ذکر نهضت خاقان، عاليشان از شيراز بجانب کرمان و معاودت فرمودن از قصبهٌ سير جان بصوب خراسان. کذا بعد از مرگ سلطانحسين بايقرا پادشاه مشهور تيموری افغانستان، و سلطنت نمودن مشترک دو نفر پسران او بديع الزمان و مظفر حسين در افغانستان و سقوط حکومت آن خاندان چنين مینگارد:
لاجرم با اندک زمانی قواعد قصر حکومت اولاد خاقان منصور( حسين بايقرا) متزلزل گشت و مفاتيح سلطنت بلاد خراسان بقبضهً اقتدار بيگانگان در آمد، چنانچه عنقريب مستور خواهد شد.
و اما راجع به سلاطين درانی افغانستان ديوان امرنات مولف کتاب ظفرنامه رنجيت پادشاه قرن ١٣ پنجاب که خود معاصر دولت ابدالی بود مکررآ افغانستان را بازهم خراسان و شاهان درانی افغانستان را بنام پادشاهان خراسان ياد کرده است، چنانچه از مراجعت آخرين احمد شاه بابای افغان از پنج آب در افغانستان و در فوت او در قندهار باينمنوال سخن میگويد:ا (احمدشاه) از دروازه هيتاپول واقع ارگ لاهور که تابوت پادشاهان ذوالاقتدار را بجز آن از درب ديگر بار نيست خود را زنده در گذرانيده، وارد خراسان گشته بزخم ناسور بينی در گذشت.
کذا در بابت شه شجاع درانی آخرين پادشاه سدوزائی افعانستان که سلطنت را در قرن ١٣ بسلسله جديد بارکزائی افغانستان باخته و اينک در سواحل سند بغرض دو باره تصاحب سلطنت ترتيب عسکر مینمود مینويسد: خبر شه شجاع الملک انتشار يافت که پيش صادق محمد خان رسيد و از آنجا در ديره غازيخان آمده ترتيب افواج نموده که از سبب نبودن پادشاه در خراسان (تا آنوقت پاشاه ديگری در افغانستان تعيين نشده بود) خود را پادشاه سازد.
در جای ديگر راجع به عسکر کشی شه شجاع در قندهار بغرض تصاحب تاج و تخت افغانستان او و استمداد پردل خان والی بارکزائی قندهار از برادرش سردار دوست محمد خان امير آينده والی کابل چنين مینويسد: دوست محمد خان بدفعيه آن بلای ناگهانی (يعنی شه شجاع) از کابل و باميان و غزنی و اقراب افاغنه طلب داشته درين معنی کنگاش جست. افاغنه همسری با خداوند تاج و نگين و جدل با وارث خراسان زمين( يعنی شه شجاع) از خط ادب بعيد دانسته با دوست محمد خان از در مجادله بر آمدند، دوست محمد خان مسئله شرعي: و آن جاهداک علی ان تشرک بی ماليس لک به علم فلا تطعهما. در ميان آورده تا تعدادی نصاری بر فترا کش بسته.. در هر حال بين شه شجاع و سردار دوست محمد خان در قندهار آتش جنگ مشتعل گرديده و عساکر هندی شه شجاع در مقابل عساکر خالص افغانی دوست محمد خان تلفات بسيار دادند، امرنات که شاعر هم بود و اکبری تخلص میکرد در ين مورد میسرايد:
در آن رزمکه سور و بيداد بود
ستم را دران فتنه بيداد بود
به شمشير هندی خراسانيان
بکشتند هندی بيابانيان
ديوان امرنات از دوره زمامداری وزير فتح خان بارکزائی و برادرانش چون سردار محمد عظيم خان و نواب جبار خان و غيره وقتی که حرف ميزند باز اسم خراسان و خراسانيان را به جای افغانستان و افغانيان امروزه استعمال میکند، چنانپه در مورد سوقيات وزير فتح خان از هرات بجانب خراسان کنونی متعلق فارس، و شکست عساکر قاجاری از وزير افغان و خواهش مصالحه نمودن ايشان چنين میگويد: وزير فتح خان قول قاجاری را بر انداخت... ايرانيان (يعنی فارسیها) شرح احوال عرض پادشاه (فارس) کرده، از داعيه ً ايلامشی خراسانيان (يعنی افغانیها) سخن رانده، به مصلحت شاهی پيغام مصاحلت انداختند...
در جای ديگر از عزيمت سردار محمدعظيم خان والی افغانی کشمير به داخل افغانستان و تعيين نواب جبار خان به نيابت او در کشمير سخن رانده میگويد: عظيم خان با کنوز بيشمار و خزائن لاتحصی و لاتعداد وارد خراسان، و جبار خان به نيابت تعيين اما از سطوت اقبال سرکار و الا(رنجيت) هراسان شده طريق مسالمت پيروی نمود. شعرا پشتو زبان قرن ١٢ هجری يعنی معاصر دولت هوتکی ا فغانستان نيز بعضا خراسان را به معنی مملکت افغانستان استعمال کردهاند چنانچه يکی از اينها عبرالرحيم هوتک سان شه بولان کلات غلجائی وقتی که به ماورالنهر رخت سفر کشيده و در آنجا بياد وطن اشعاری میسرايد چنين میگويد:
- بيائی نه موند هيس راحت له خواشينه (باز اواز خفتان هيچ راحت ندید)
چه دا خوار رحيم راورت له خراسانه (از وقتی که رحيم بيچاره از خراسان برامد)
شاعر ديگری گل محمد ساکن ماليگر کناره ملمند که معاصر زمان شاه ابدالی افغانستان قرن ١٣ بود نيز در يک بيت خود گويد:
گل محمد عاشقی طوطی شکر خواری
باری نشسته باز په خراسان کيشی
برعلاوه در کتب نثز و نظم خطی که تا عهد امير عبدالرحمن خان در حصص مختلفه افغانستان نوشته شدهاند (اوايل قرن چهارده هجری) بعضاً از طرف خطاط و نساخ کتب مذکوره در خاتمه کتاب کلمه خراسان بجای افغانستان ذکر يافته است.
حالا هم دسته جات کوچی باشندگان بين غزنی و کلات غلجائی که در ايام زمستان در ماوراً رودخانه سند سفر میکنند هنگام مراجعت بوطن به پشتو میگويد: خراسان به زو. يعنی به خراسان میرويم.
چنانچه ديديم واژه خراسان و خراسانيان دوره اسلامی از قرن اوليه هجری تا اين اواخر، در جای اسم آريانا و آريانای قديم و افغانستان و افغان امروز مستعمل و در السنه و آثار مذکور و مستور بوده است باقيد اين نکته که هم در ايام باستان و هم در طول دوره اسلامی اسماًً ولايتی و مراکز مهمه افغانستان و نامهای عشيره وی و محلی سلسلههای حکمران افغانی در مورد ملت و مملکت افغانستان نيز اطلاق گرديده است.
مخصوصا در نزد اجانب و ملل همجوار. از فبيل: باختر و باحتری، زابل و غزنوی، غور و کابلستان و کابل، سيستان و سيستانی، غزنه و غزنوی، غور و غوری، روه و روهيله، سوری، لودی، خلجی، پتهانف غلجائی، هوتکی، ولايت ولايتی، ابدالی و درانی و امثال آن. (تفصيل و تشريح اين اسما محتاج مقاله جداگانه است) بالاخره اسم فغان و افغانستان بميان آمده بمرورقرون از قبيله به بقابيل و طوائف انتفال و بتدريج از نشيبهای کوهای سليمان به تمام صفحات جنوب هندوکش تا دريای سند منتقل و در نهايت به تمام ملت مملکت خراسان قرون وسطی اطلاق گرديد، و امروز جانشين آريانای قديم به شمار میرود. ما شرح مفصلی راجع به اسم افغان و افغانستان در آينده نزديکی تحرير و در مطبوعات افغانی انتشار خواهيم داد.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله توسط میر غلاممحمد غبار در کابل در دلو ١٣٢٣ خورشيدی برشتۀ تحرير درآمده است و برای نخستینبار از روزنۀ اينترنت در وب سايت خراسان زمین منتشر شد.
[↑] پینوشتها
[۱]- غبار، مير غلاممحمد، افغانستان و نگاهی به تاريخ آن، مجلۀ کابل، سال اول، شماره ٦، قوس ١٣١٠، صفحه ۵٩؛ به نقل از بارتولد، مستشرق شهير روسی.
[٢]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ غبار، مير غلاممحمد، جغرافيای تاريخی افغانستان، با حواشی و تعليقات فريد بيژند، کابل: ١٣٦٨ خ، صص ١-٢٨
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]