[↑] چكيده
نوشتار حاضر در پی يافتن نمای کلی از اديان و مذاهبی است که در سدههای نخستين ظهور اسلام در خطه خراسان بزرگ وجود داشتهاند.
سير نوشتار به گونهای است که پس از آشنايی با جغرافيای تاريخی خراسان بزرگ، به وضعيت دينی آن سرزمين، شامل چهار دين موجود در آن روزگار يعنی دين زردشت، يهود، مسيحيت و بوديسم در کنار دين اسلام، نگاهی انداخته است. پس از آن به وضعيت مذهبيی که دين اسلام پس از تثبيت خود در اين ناحيه جغرافيايی پيدا نمود، اشاره شده است و مذاهبی نظير تشيع، خوارج و کراميه، مورد بررسی قرار گرفته است.
ذکر اين نکته بجاست که آگاهی به موضوع اين نوشتار بهصورت تفصيلی مجال بيشتری را میطلبد. آنچه ما در پی آنيم آگاهی اجمالی بهوضعيت دينی و مذهبی خراسان آن روزگار است.
واژههای كليدی: خراسان، بلخ، هرات، بادغيس، غزنی، پراکندگی دينی و مذهبی، اديان، اسلام، هندو، زردشت، مسيحيت، بوديسيم، معتزله، تشيع.
برای اين نوشتار از آنجا که به بررسی اديان و مذاهبی از يک دين نوظهور در حوزه جغرافيايی پرداختهايم، و از آنجا که پديدههای معنوی، بر مرکب زمينی سوارند و توجه به اين نکته که امروزه بررسی يک موضوع در حيطه علوم انسانی بدون توجه به بحث جغرافيايی آن نمیتواند مخاطب را به پاسخی مناسب رهنمون شود؛ لذا در بحث حاضر تلاش شده است، نمايی هرچند کلی از خراسان بزرگ در دوره مورد بحث ارائه شود.
"خراسان" سرزمينی کهن و مهد تمدنهايی است که هر يک از آنها افتخاری برای تاريخ بشر محسوب میشود. اين سرزمين از هنگامی که تاريخ به ياد دارد تا عصر حاضر، فراز و نشيبهای بسيار به خود ديده؛ اما به گونهای شگفت در برابر رويدادهای سهمگين بر پای ايستاده و باليده است. در اعصار گذشته آبادیهای كوچك و بزرگ اين سرزمين بستر زايش و رويش اسطورهها بودهاند و آثار برجای مانده در جای جای اين سرزمين پهناور از تاريخ و فرهنگ مردم و سرزمينی سخن میگويد كه سهمی عظيم در تمدن جهانی داشتهاند.
از نظر جغرافيايی خراسان در منطقهای واقع بود که ايران و کشورهای مديترانهی شرقی را با هند از يک سو و ماوراءالنهر، ترکستان و چين از ديگر سـو، ارتـباط میداد و بنا براين، هـم معـبر تجـارت بود و هم گذرگاه لشکرکشیها و تهاجمات. و اين دلايل نقشهی مـردمشناسی اين سرزمين را پيچيده ساخته و ملل و اقوام مختلف را با زبان، مذهب و رسم و رواج جداگانه در کنار يکديگر جای داده است.
گرچه به يقين نمیتوان محدوده مرزهای خراسان آن روزگار را مشــخص کرد، اما شــايد با معيار قرار دادن نظريـهای که از ســوی نويســندگان و مورخانـی چون اصـطخری،[۱] ابن حوقل و مقدسی[٢]، مرزهای شمالی خراسان را به ماوراءالنهر محدود نمودهاند و سرزمينهای جنوب منطقه جيحون را خراسان ناميدهاند[٣]، شايد بتوان محدوده تقريبی خراسان بزرگ را معين نمود.
طبق معيار انتخاب شده محدودهی خراسان بزرگ میبايست شامل بدخشان، سمنگان، بلخ، جوزجان، غور، باميان و هرات در افغانستان کنونی و استانهای سه گانهی خراسان در ايران تا ابتدای استان سمنان و از شمال غرب تا نواحی گرگان و ابتدای مازندران و در ترکمنستان شامل نواحی جنوبی آن مخصوصا شهر مرو بوده باشد.[۴]
[↑] الف: پراکندگی دينی
خراسان بزرگ از آنجا که نقطه تلاقی تمدنهای هند و چين از يکسو و فرهنگ و تمدن ايرانی از سوی ديگر بوده است و تأثير مستقيمی از اديان موجود در اين دو حوزه داشته است. مقدسی در خصوص پيروان ساير اديان در خراسان میگويد:
- "يهوديان بسيار و مسيحيان اندکاند و همه گونه مجوس در آنجا هست"[۵]
اگر اين اديان در خراسان قرن چهار عصر مقدسی حضور داشتهاند، اين گمان را تقويت خواهد نمود که اين اديان در سدههای پيشين نيز حضور داشتهاند. در ذيل به طور خلاصه به وضعيت چهار دين مطرح آن روزگار، در کنار دين نوظهور اسلام اشارهای خواهيم داشت:
[↑] اسلام
پس از ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان و آغاز دوره فتوحات، لشکريان اعراب به نمايندگی از دين نوظهور اسلام با سرعتی خيرهكننده سرزمينهای پيرامونی حجاز را از شرق تا غرب درنورديد و تا پايان قرن هفتم در بخش بزرگـی از آسيای ميانه و آفريقای شمالی پيش رفت. در اين ميان نابودی امپراطوری عظيم ساسانی مهمترين دستاورد اين فتوحات در شرق بود.
در خصوص نحوه ورود اسلام به خراسان، تاريخ اينگـونه حكايت میكند كه اولين سپاهيان اسلام به فرماندهی عبداللّه بن عامر[٦] در سال سی و يک هجری در دوران خلافت عثمان عازم نواحی خراسان شدند.[٧]
عمده منابع از فتح آخرين شهر مهم خراسان بزرگ يعنی بلخ در زمان خليفه سوم گزارش دادهاند و فتوحات در اين زمان تا بلخ بيشتر ادامه نداشته.[٨]
در ميان سالهای ٣۵ تا ٣٨ هجری با اينکه فرستادگان حضرت علی به حملاتی مبادرت ورزيدند، ليکن برای مدت زمانی خراسان را تخليه کردند. بنا بر نوشتهی منابع چينی که اعراب، طخارستان را تخليه مینمودند، نيروهای طخارستان قدم به قدم آنان را تعقيب میکردند و در همين موقع فيروز فرزند يزدگرد ساسانی بهتخت سلطنت ايران جلوس کرد.[۹] روايتهايی از شورش مردمان برخی از شهرهای خراسان عليه اعراب فاتح، گزارش شده است که عمده آن در زمان معاويه صورت گرفت[۱٠]؛ ساليان متمادی مسلمانان درگير سرکوب و فتح دوباره اين سرزمينها بودند.[۱۱] اما از دهههای پايانی قرن نخست هجری گويا مردم اين سامان به اين مطلب پی بردند که نمیتوانند در مقابل دين جديد مبارزه نمايند لذا بهتدريج دين غالب را پذيرفته و آن را در شئون زندگی خود راه دادند.
در سطور آتی به اديان موجود غير از اسلام که در ميان خراسانيان پيروانی داشتهاند، اشاره میشود:
[۱]- آئين زردشت
از آنجا که تا پيش از فتح خراسان به دست مسلمانان دين و آئين اصلی مردم اين سامان، دين زردشتی بوده است. بسياری از خراسانيان تا مدتها به کيش و آئين سابق خود مومن بوده و تن به پرداخت جزيه داده بودند. گزارشهای فراوانی از طغيان و سرکشی شهرهای مفتوحه خراسان حتی تا پنجاه سال پس از فتح برخی از اين شهرها بدست مسلمانان وجود دارد که پس از بيرون راندن عاملان و حاکمان مسلمان به دين گذشته خود بازگشتهاند. حتی اين شورشها تا قرن دوم نيز ادامه يافت مخصوصا پس از قتل ابومسلم، در دوران منصور خليفه عباسی، چه اينکه قتل ابومسلم بهانه شورشهای خونينی شد که از سوی رهبرانی زردشتی انجام میشد. بهعنوان مثال میتوان قيام سنباد مجوس را نام برد که در ۱۴٠هـ در نيشابور بر ضد خليفه عباسی؛ قيام کرد.[۱٢] دومين قيام به ادعای خونخواهی ابومسلم توسط اسحاق ترک رخ داد که مردم را به آيين زردشت میخواند و چون تهديدی جدی برای خلافت به شمار میآمد با خشونت قلع و قمع شد.[۱٣] در زمان حيات ابومسلم نيز شاهد جنبش مذهبی "به آفريد" هستيم که در تلاش پيوند بين دو دين اسلام و زردشتی است که بدست ابومسلم کشته میشود. اما جنبش او آشوبهای پردامنهای در نواحی هرات و مشرق خراسان پديد آورده بود؛ اين مساله حکايت از آن دارد که برانگيختن همدلی با زردشتيان هنوز امکانپذير بوده است.[۱۴]
بنابراين میتوان گفت که دين زردشت در قرون نخستين اسلامی هنوز دارای پايگاه و جايگاهی قابل توجه در ميان خراسانيان بوده است.
[٢] مسيحيت
بنا بر روايتی دينی، میبايست اولين بذرهای مسيحيت در حدود اواخر سده چهارم ميلادی در خراسان رشد يافته باشد، شاهزاده خانمیساسانی در تيسفون به دست کشيشی يونانی به نام برشبا به دين مسيح در آمد و هنگامی که به همسری مرزبان مرو درآمد و مقيم مرو شد دين نويافتهاش را در آنجا رواج داد.[۱۵] در سدههای نخستين اسلام در خراسان جمعيتهای کوچکی از مسيحيان وجود داشته است[۱٦] از آنجا که اصطخری و ابن حوقل از وجود کليسای مسيحيان در هرات خبر میدهند، لذا میتوان گفت که تا قرن چهارم هجری هنوز بقايای جمعيتهای مذهبی مسيحی در آنجا وجود داشته است.[۱٧]
[٣] يهود
يکی از مراکز مهم جمعيتهای مذهبی يهوديان "خراسان" بوده است. پيروان اين دين در شهرهای بلخ، هرات، جوزجان و کابل تمرکز داشتند.[۱٨]
در مورد شهر ميمنه که در مسير بلخ قرار دارد و هم اکنون نيز شهری معمور است، اينگونه روايت شده که در ابتدا نام آن "يهوديه" يا "يهودان" بوده است و آن طور که از اسم شهر معلوم میشود جماعت کثيری از قوم يهود در آن زندگی میکردند.[۱۹] ياقوت آن را "يهودان بزرگ" ناميده است؛ گويد چون در زمان بختالنصر يهودان از بيتالمقدس رانده شدند، اولين محلی که در آن مسکن گزيدند اين شهر بود و بعدها چون مسلمانان از کلمۀ يهودان خوششان نمیآمد، اسم شهر را به ميمنه بدل کردند تا با مبارکی و ميمنت همراه باشد.[٢٠]
مقدسی دو دروازه از دروازههای قديم شهر بلخ را "باب يهود" و "باب هندوان" ناميده است[٢۱] و بارتولد حدس میزند که وجود اين اسامی حاکی از وجود محلههايی است که تجار يهودی و هندو در آن سکونت داشتند و حتی تا عصر زندگی بارتولد (حدود ۱۹٠٠ م) عده زيادی يهودی در بلخ در محله خاصی ساکن بوده است.[٢٢] منـهاجالســراج جوزجـانی از وجـود يهوديـان در ديـار غـور خبر میدهـد.[٢٣]
[۴]- بوديسم
نواحی شرقی و شمالی خراسان بزرگ در مسير توسعه دين بودايی قرار داشت و حتی پيش از اسلام سلسله بودايی کوشانی بر بخش اعظمی از افغانستان امروزی حکومت میکرد.[٢۴] معبد بودايی نوبهار از معابد معروف اين کيش در بلخ بوده است که اجداد برامکه متصدی امور آن بودهاند. در سال ۹۴ هجری که قتيبه بن مسلم عازم نواحی بلخ و بخارا شد هنوز گروهی از بودائيان در آن منطقه حضور داشتهاند.[٢۵]
آنچه که از بررسی حضور اين اديان حاصل میشود اين است که پيروان اديان مختلف مسيحی، يهودی و زردشتی نهتنها با آزادی زندگی میکردند، بلکه میتوانستند دين خويش را نيز تبليغ کنند. و تاريخ نيز مويد اين مطلب بوده که در خراسان بزرگ تعصبات شديد دينی و مذهبی آنچنان که در غرب ايران وجود داشته هرگز ديده نشده است.
[↑] ب: پراکندگی مذهبی
با بررسی منابع اندکی که آن هم بهطور پراکنده از وضعيت مذهبی خراسان بزرگ در قرون نخستين اسلامی سخن گفتهاند، اينگونه برداشت میشود که میتوان در آن روزگار در کنار پيروان اديان ديگر، رگههايی از فرقههای نوظهور اسلامی را در خراسان آن روزگار مشاهده کرد.
اما نکته قابل ذکر اين است که در دوره مورد بحث ما مخصوصا تا اواخر قرن اول هجری، فرقههای مذهبی محدودی در خراسان نفوذ کرده بودند.[٢٦] اين مساله طبيعی مینمايد از آن جهت که در قرون نخست اسلامی هنوز آن طور که بايد و شايد فرق اسلامی شکل و چهارچوبه مشخصی نيافته بودند جز فِرقی نظير خوارج و تشيع نخستين که در آن روزگار به واسطه حوادث سياسی فرصت بروز و ظهور داشتند. منابع از کم و کيف مذاهب در دوره مورد بحث ما به طور مستقيم سخن نراندهاند. اما از شواهد غيرمستقيم مانند آنچه که ابن خلدون در علت دعوت مأمون از حضرت رضا( به خراسان، بيان میکند و علت آن را در بسياری شيعيان در خراسان میداند. از اين سخن گستردگی جمعيت تشيع در دوره مامون استنباط میشود.[٢٧] همچنين منابع از فعاليت خوارج و مشکلاتی که برای حکومت در خراسان مخصوصا در دوران مامون ايجاد کرده بودند سخن گفتهاند[٢٨] اين مساله نشانگر حضور فعال اين فرقه در خراسان آن روزگار بوده است.
اما منابع قرون سه و چهار به مذاهب دوران خود در خراسان بيشترپرداختهاند، با استفاده از آن مطالب و همچنين با اذعان به اين نکته که ظهور و بروز اجتماعی فرق زمانبردار است و در طی يک مدت نسبتا طولانی انجام میپذيرد، میتوان از اين مطلب نمايی هرچند کلی از مذاهب دوره مورد بحث به دست آورد.
در يکی از منابع آمده است که در اطراف هرات در شهرهای کروخ و استربيان خوارج بسياری هستند، مذهب مردم بادغيس[٢۹] اهل جماعت بوده بجز يکی از نواحی تابعه آن بهنام خجستان که از خوارجند.[٣٠]
مقدسی نيز میگويد: "در نيشابور معتزليان آشکارند ولی تسلطی ندارند. شيعه و کرّاميان در آنجا محبوبيتی دارند. ولی اکثريت را حنفیها تشکيل میدهند. در شهرهای طوس، نسا، ابيورد، اسفراين، جوين، هرات، سرخس، مرو و نيشابور مذهب شافعی نيز رونقی قابل توجه و خطيبانی شافعی مذهب دارند. ولی نمازگذاری[٣۱] در مرو و نيشابور از آن هر دو گروه (حنفيه و شافعيه) است. کراميان در هرات و غرج شار[٣٢] جاذبيت دارند در جوزجانان خانقاهها دارند. اما در کل خراسان برای اولاد علی ارج والا مینهند و از بنیهاشم در آنجا کسی نيست مگر غريبه باشد."[٣٣]
[↑] گذری بر تشيع در خراسان بزرگ
اگر به دنبال اولين رگههای تشيع در خراسان باشيم بايد آن را در فعاليتهای دعات کيسانی و جريان هاشميه جستجو کنيم.[٣۴] گرچه تاريخ؛ نمايی روشن و واضح از فعاليت اين فرقه شيعی در خراسان به ما نمیدهد اما میتوان از فعاليتهای سرنوشتسازی که آل عباس پس از گرفتن اسرار دعات کيسانيه از ابوهاشم در خراسان شروع کردند اينگونه استنباط کرد که میبايست شبکهای از دعات کيسانی در خراسان موجود بوده؛ چه اينکه بعيد است بتوان خيزشی به آن عظمت را در خراسان بدون پشتوانه تبليغاتی پيچيده و بدون فعاليتهای پيشين دعات کيسانی بنيان نهاد؛ از همين رو است که در برخی از اسناد تاريخی بهصراحت به مديون بودن نهضت عباسی به جريان کيسانی اشاره شده است.[٣۵] شايد علت وجود دعات کيسانی در خراسان علاوه بر تعقيب نمودن جذب نيروهای جديد دنبال نمودن فعاليت هوادارانی است که به واسطه مهاجرت از کوفه به خراسان کوچانده شده بودند.[٣٦] اين مهاجرت به هر منظور سياسی يا اقتصادی که صورت گرفته باشد نمیتوان تاثير آن را در ترويج تشيع نخستينی که کوفيان به آن شهره بودند در خراسان انکار کرد؛ اگرچه منابع در اين مورد به آن نپرداخته باشند اما اين نکته را نمیتوان انکار کرد که مهاجرت هميشه همراه با تاثير دوجانبه آداب، رسوم و اعتقادات بوده است مخصوصا اگر اين مهاجرين به عنوان نمايندگان جامعهی فاتح به خراسان مغلوب کوچ نموده باشند.
در مورد زيديه و فعاليت مستقيم علويان (غير از كيسانيه) در خراسان، بايد گفت که به روايت تاريخ فعاليت اين فرقه نيز با اعزام دو فرستاده از سوی زيدبن علي( به آن سرزمين آغاز شد[٣٧] و با قيام يحيی بن زيد اوج گرفت. هر چند شواهدی در دست است كه برخی از مردم خراسان اختصاصاً پيرو ائمه اماميه بودند و حتی بر اساس پارهای از منابع شيعی، گاه كسانی ضمن حمل وجوهات از خراسان نزد امام صادق آمده و از آن حضرت احكام فقهی خويش را میپرسيدند،[٣٨] با وجود اين تا اوايل قرن دوم هجری فعاليت تبليغاتی مشخصی از ناحيه ائمه اماميه در خراسان صورت نگرفته بود و بلكه امام صادق براين امر صحه نهاد و ضمن رد درخواست ابومسلم برای انتقال دعوت، تأكيد كرد كه ابومسلم شيعه نيست و خراسانيان پيروان ما نيستند؛[٣۹] با اين همه چنان كه پيش از اين گذشت، شواهد قابل توجهی وجود دارد كه وسعت دامنه فعاليت هواداران علويان را در ميان مردم خراسان در اواخر عهد اموی نشان میدهد.
برخی از شيعيان در همان روزهای نخست بعد از سقوط امويان، به تفاوتهای ميان علويان و عباسيان پی بردند؛ وقتی كه علويان از صحنه كنار گذاشته شدند حاميانشان دريافتند كه تلاش آنها برای ايجاد نظامی عدالت خواه بر پايه اعتقادات علوی، عملاً با شكست مواجه شده است. گرچه كانونهای مبارزاتی علويان در اوايل عهد عباسی در شرق ايران از درخشندگی خاصی برخوردار نبود، اما اطلاعاتی از حضور و فعاليت هواداران ايشان در مناطق شرقی ايران در دست است كه از وجود توده ها و جريانات طرفدار علويان در بطن دعوت عباسی حكايت میكند؛ از جمله نوشتهاند عامل منصور در خراسان از اين كه میديد خراسانيان در انتظار خروج محمد بن عبدالله (نفس زكيه) هستند، بيمناك بود.[۴٠]
قيام "محمد بن قاسم علوی"، از نوادگان امام حسين در خراسان در سال ٢۱۹ ق[۴۱] و از همه بالاتر محبت بسيار زياد مردم خراسان نسبت به امام رضا و ... حكايت از وجود تودهها و جريانهای طرفدار علويان در اين مناطق دارد.
ابن خلدون هم موافق اين نظر است که فراوانی جمعيت شيعه در ايران سبب دعوت مأمون از علی بن موسی شد.[۴٢]
آنچه واضح است اين است که گرايش شيعی در مردم بومی خراسان بيشتر از نوع سياسی و يا هواداری از اهلبيت( بوده است و در اين مساله تنفر ايشان از حاکمان جور بی تاثير نبوده و لذا تمايل ايشان هم نسبت به اهلبيت برای اين بوده که شايد دولت دادگر و عدالت محور به دست آنان تشکيل شود.[۴٣]
حضور گروههای ناراضی از حکومت مانند خوارج و شيعيان در خراسان بزرگ نشان از اين بود که خراسان آن روزگار پناهگاه ناراضيان و مخالفينی بود که برای رهايی از ضربت پايتخت نشينان، دورترين مرزها را انتخاب کرده بودند و به همين دليل تنوع مذاهب مختلف اسلامی از خوارج گرفته تا تشيع قابل قبول مینمايد.[۴۴]
[↑] جمعبندی
چنانچه گذشت، براساس ديدگاه مورخان، محدودهی تقريبی خراسان بزرگ شامل ولايات: بدخشان، سمنگان، بلخ، جوزجان، غور، باميان و هرات در افغانستان کنونی و استانهای سهگانه خراسان در ايران، میگردد.
اين سرزمينها به دليل قرار گرفتن در مرکز تلاقی فرهنگ هند و چين و ايران، مهد و بستر اديان مختلف بوده و حتی در سده نخست اسلامی از پراکندگی دينی و مذهبی خاصی برخودار بوده است. به همين جهت-علی رغم تفاوت در گستره و تراکم- حضور اديان مختلفی چون يهوديت، مسيحيت، هندو و بودا را شاهديم. از نظر پراکندگی مذهبی نيز شاهد حضور جريانهای چون خوارج، کيسانيه، کراميه و علويان نشيعه هستيم.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله که چشماندازی به وضعيت دينی و مذهبی خراسان بزرگ در سدههای نخستين اسلامی است، توسط آقای غلاماحيا حسينی (کارشناسی ارشد اديان و مذاهب) اهل افغانستان، برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- رک: ابواسحاق ابراهيم اصطخری، مسالک و ممالک، به کوشش ايرج افشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ١٣۴٧ ش، ص ٢٠٢.
[۲]- رک: مطهر بن طاهر مقدسی، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمدرضا شفيعی کدکنی، تهران: بنياد فرهنگ ايران،١٣۵٠ ش، ج ۴، ص ۴٣.
[۳]- مسالک و ممالک، ص٢٠٢-٢٠٣؛ ابن حوقل، صورةالارض، ص ١٦٢؛ محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسيم، ترجمه علینقی منزوی، تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ايران، ١٣٦١ ش، ص ۴٣ و ۴٢٩.
[۴]- ر. ک: نقشه محدوده خراسان بزرگ.
[۵]- آفرينش و تاريخ، ج ٢، ص ۴٧٣
[۶]- عبدالله بن عامر در آن هنگامی جوانی ٢۵ ساله و پسرخاله خليفه بوده است. رک: احمد بن علی اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تصحيح غلامرضا طباطبايی مجد، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ١٣٨٠ ش، ص ٢٨٣.
[٧]- احمد بن أبی يعقوب يعقوبی، البلدان، ترجمه محمدابراهيم آيتی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ١٣۴٣ ش، ص ٧١؛ احمد بن داود دينوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی، ١٣٦۴ ش، ص ١۵٣؛ آفرينش و تاريخ، ج ٢، ص ٨٦٧.
[۸]- احمد بن يحيی بلاذری، فتوح البلدان، تصحيح، آذرتاش آذرنوش، تهران: سروش، ١٣٧۴ ش، ص ۵٦٨؛ احمد بن أبی يعقوب يعقوبی، تاريخ يعقوبی، ج٢، تهران: بنگاه ترجمه و نشرکتاب، ص ٦٠؛ محمد بن جرير طبری، تاريخ طبری، ج۵، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، ١٣۵٢ش، ص ٢١٧٢.
[۹]- هميلتون گيپ، فتوحات اعراب در آسيای مرکزی، ترجمه حسين احمدی پور، تبريز: انتشارات اختر شمال، بیتا، ص ٢٩.
[۱٠]- آفرينش و تاريخ، ج ٢، ص ٦ و ٧؛ نيز ر. ک: ياقوت حموی، معجم البلدان، ج ٢، تهران: سازمان ميراث فرهنگی، ١٣٨٣ ش، ص ٢٧٦.
[۱۱]- قيس بن هيثم در زمان معاويه بادغيس، هرات و بلخ را بعد از نقض پيمان صلح اهالی آن جا با مسلمانان مجددا مطيع کرد. ر. ک: ابن الاثير، الکامل فی التاريخ، بيروت: دارالکتاب اللبنانی، ١٩٦٧ م، چ ٢، ج ٣، ص ٢٠٨-٢٠٩.
[۱۲]- عبدالحسين زرينکوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، چ ٢، تهران: اميرکبير، ١٣۵۵ ش، ص ۴٠۵.
[۱۳]- همان، ص ٦٠۵.
[۱۴]- کليفورد باسورث، تاريخ سيستان، ترجمه حسن انوشه، تهران: اميرکبير، ١٣٧٧ ش، چ ٢، ص ١٧۵.
[۱۵]- همان، ص ۴٦-۴٧.
[۱۶]- احسن التقاسيم، ص ٣٢٣.
[۱٧]- مسالک و ممالک، ص ٢٦۵؛ صورةالارض، ص ۴٣٨.
[۱۸]- برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامی، ترجمه دکتر جواد فلاطوری، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ١٣۴٩ ش، ص ٣٩٣-٣٩۴.
[۱۹]- عبدالحی حبيبی، تاريخ افغانستان بعد از اسلام، (تهران: انتشارات دنيای کتاب، ١٣٦٣، چ ٢، ص ٦٠٧.
[٢٠]- لسترنج، جغرافيای تاريخی سرزمينهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ١٣٦۴ش، ص ۴۵٠.
[٢۱]- مسالک و ممالک، ص ٢١٧.
[٢۲]- تاريخ افغانستان بعد از اسلام، همانجا.
[٢۳]- جوزجانی، طبقات ناصری، تصحيح عبدالحی حبيبی، کابل: مطبعه دولتی، ١٣۴٣ ش، ج ١، ص ٣٢۵.
[٢۴]- تاريخ افغانستان بعد از اسلام، ص ٢٩.
[٢۵]- فتوحات اعراب در آسيای مرکزی، ص ۵٢.
[٢۶]- أحسن التقاسيم، ج ٢، ص ۴٢٧.
[٢٧]- ابن خلدون، العبر (تاريخ ابن خلدون)، ترجمه عبدالمحمد آيتی، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، ١٣٦۴ ش، ج ٢، ص ٣٨٣.
[٢۸]- عبدالحی گرديزی، تاريخ گرديزی (زين الاخبار)، تصحيح عبدالحی حبيبی، تهران: دنيای کتاب، ١٣٦٣ ش، ص ٢٩٩.
[٢۹]- مرکز يکی از استانهای غربی در افغانستان کنونی.
[۳٠]- مسالک و ممالک، ص ٢١١-٢١٢.
[۳۱]- نمازگزاردن به فتوای يک مذهب خاص نشانی از غلبه آن مذهب بر ديگر مذاهب در آن منطقه بهشمار میرود.
[۳۲]- ناحيهای کوهستانی در خاور بادغيس؛ ر.ک: لسترنج، همان، ص ۴۴٢.
[۳۳]- آفرينش و تاريخ، ج ٢، ص ۴٧٣.
[۳۴]- رسول جعفريان، مقالات تاريخی، دفتر اول، ص ٢٧٣.
[۳۵]- مؤلف نامشخص، اخبارالدولة العباسية، تحقيق عبدالعزيز الدوری و عبدالجبار المطلبی، بيروت: دارالطليعة للطباعة و النشر، ١٩٧١ م، ص ١٦۵
[۳۶]- فتوح البلدان، ص ۴٠٠.
[۳٧]- ابوالفرج اصفهانی، مقاتلالطالبيين، شرح و تحقيق سيداحمد صقر، بيروت: موسسه الاعلمی، ١٩٨٧ م، ص ١۴٢.
[۳۸]- تاريخ طبری، ذيل وقايع سال ١۴٣ ق.
[۳۹]- ابن عبری، مختصرالدول، (لبنان: دارالرائد، ١۴٠٣ ق - ١٩٨٣ م، ص ٢٠١.
[۴٠]- العبر (تاريخ ابن خلدون)، ج ٢، ص ٢٩٧.
[۴۱]- زين الاخبار، ص ١٧٦؛ مقاتل الطالبيين، ص ۴٦٦.
[۴۲]- تاريخ ابن خلدون، ج ٢، ص ٣٨٣.
[۴۳]- فان فلوتن، تاريخ شيعه و علل سقوط بنی اميه، ترجمه سيد مرتضی هاشمی حائری، تهران: اقبال، ١٣٢۵ ش، ص ١٢٩.
[۴۴]- حسينی، غلاماحيا، خراسان بزرگ در سدههای نخستين اسلامی، وبسايت نيستان
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبسايت نيستان
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]