شعری از: دکترهوشنگ شفا، دکلمه از: فريبا آتش صادق
[↑] پینوشتها
[↑] جُستارهای وابسته
[↑] سرچشمهها
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]
- ياغی
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- پيوند به بيرون
[شعر و ادب] [دکتر هوشنگ شفا]
شعر ياغی، از دکتر هوشنگ شفاست. اين شعر در کتابی بهنام "راهيان شعر امروز" در سال ۱٣۵٨ خورشيدی بهچاپ رسيده؛ اما چند سالی پيشتر از آن توسط آوازخوان حنجره طلايی افغانستان، احمدظاهر سروده شده بود. در اينجا دکلمۀ آن با صدای دلنشين خانم فريبا آتش صادق آمده است.
[↑] ياغی
- بر لبانم غنچهی لبخند پژمرده است
نغمهام دلگير و افسرده است
نه سرودی، نه سروری
نه همآوازی نه شوری
زندگی گوئی ز دنيا رخت بر بسته است
يا که خاک مرده روی شهر پاشيده است
اين چه آئينی؟ چه قانونی؟ چه تدبيری است؟
من از اين آرامش سنگين و صامت عاصيم ديگر
من از اين آهنگ يکسان و مکرر عاصيم ديگر
من سرودی تازه میخواهم.
جنبشی، شوری، نشاطی، نغمهای، فريادهايی تازه میجويم.
من به هر آيين و مسلک که کسی را از تلاشش باز دارد ياغيم ديگر
من ترا در سينه اميد ديرين سال خواهم کشت
من اميد تازه میخواهم
افتخاری آسمانگير و بلندآوازه میخواهم.
کرم خاکی نيستم اينک بمانم در مغاک خويشتن خاموش
نيستم شبکور کز خورشيد روشنگر بدوزم چشم
آفتابم من که يکجا، يک زمان ساکت نمیمانم
با پر زرين خورشيد افق پيمای روح خويش
من تن بکر همه گلهای وحشی را نوازش میکنم هر روز
جويبارم من که تصوير هزاران پرده در پيشانيم پيدا ست
موج بیتابم که بر ساحل صدفهای پری میآورم همراه
کرم خاکی نيستم من، آفتابم، جويبارم، موج بیتابم.
تا بچند اينگونه در يک دخمی بیپرواز ماندن؟
تا بچند اينگونه با صد نغمه بیآواز ماندن؟
شهپر ما آسمانی را بزير چنگ پرواز بلندش داشت
آفتابی را بخواری در حريم ريشخندش داشت
گوش سنگين خدا از نغمهی شيرين ما پر بود
زانوی نصفالنهار از پايکوب پر غرور ما
چو بيد از باد میلرزيد.
اينک آن آواز و پرواز بلند و اين خموشی و زمينگيری؟
اينک آن همبستری با دختر خورشيد
و اين همخوابگی با مادر ظلمت؟
من هرگز سر به تسليم خدايان هم نخواهم داد
گردهی من زير بار کهکشان هم خم نمیگردد.
زندگی يعنی تکاپو
زندگی يعنی هياهو
زندگی يعنی شب نو، روز نو، انديشهی نو
زندگی يعنی غم نو، حسرت نو، پيشهی نو
زندگی بايست سرشار از تکان و تازگی باشد.
زندگی بايست در پيچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بپذيرد.
زندگی بايست يکدم، يک نفس حتی، ز جنبش وانماند
گرچه اين جنبش برای مقصدی بيهوده باشد.
زندگانی همچون آب است
آب اگر راکد بماند، چهرهاش افسرده خواهد گشت
و بوی گند میگيرد.
در ملال آبگيری غنچهی لبخند میميرد.
آهوان عشق از آب گلآلودش نمینوشند.
مرغکان شوق در آئينهی تارش نمیجوشند.
من سر تسليم بر درگاه هر دنيای ناديده فرو میآورم جز مرگ
من ز مرگ از آن نمیترسم که پايانی است بر طومار يک آغاز،
بيم من از مرگ يک افسانهی دلگير بیآغاز و پايان است.
من سرودی را که عطری کهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمیخواهم
من سرودی تازه خواهم خواند کش گوش کسی نشنيده باشد.
من نمیخواهم به عشق ساليان پابند بودن
من نمیخواهم اسير سحر يک لبخند بودن
من نه بتوانم شراب ناز از يک چشم نوشيدن
من نه بتوانم لبی را بارها با شوق بوسيدن
من تن تازه، لب تازه، شراب تازه، عشق تازه میخواهم.
قلب من با هر تپش يک آرمان تازه میخواهد
سينهام با هر نفس يک شوق يا يک درد بیاندازه میخواهد.
من زبانم لال حتی يک خدا را سجده کردن
قرنها او را پرستيدن نمیخواهم.
من خدای تازه میخواهم
گرچه او با آتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستی را
گرچه او رونق دهد آئين مطرود و حرام میپرستی را
من به ناموس قرون بردگیها ياغيم ديگر
ياغيم من، ياغيم من گو بگيرندم بسوزندم
گر به دار آرزوهايم بياويزند
گر به سنگ ناحق تکفير
استخوان شعر عصيان قرونم را فرو کوبند
من از اين پس ياغيم.[۱]
يادداشت ۱: اين شعر برای دانشنامهی آريانا توسط مهدی خراسانی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- شعر "یاغی" سرودۀ هوشنگ شفا، کتابخانۀ گویا
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ برگرفته از YouTube
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]