- تاريخ سياسى
- ويژگيهای فرهنگى
- بدخشان افغانستان
- بدخشان تاجيكستان
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
بَدَخْشان، سرزمينى كوهستانى در فلات پامير كه بخشى از آن در خاك افغانستان، و بخشى ديگر استان خودگردان بدخشان تابع جمهوری تاجيكستان است. نام آن در طول تاريخ بهصورت بذخشان و بلخشان نيز ضبط شده است (برای اقوال دربارۀ ريشۀ نام، نك: ايرانيكا، III/361).
بدخشان در عين اينكه سرزمينى كوهستانى بهشمار مىرود، زمينهای قابل كشت نيز دارد و از گذشتههای دور، كشاورزی بخش مهمى از اقتصاد اين سرزمين را تشكيل مىداده است. بخش ديگری از زمينههای اقتصادی بدخشان، معادن سنگهای قيمتى بهخصوص لعل و سنگ لاجورد است كه بدخشان در طول تاريخ بدان شهره بوده است. اين منطقه در شرق با استان سين كيانگ چين همجوار است و همواره بهعنوان محوری ارتباطى ميان خراسان و ماوراءالنهر با تبت و چين، اهميت داشته است. منطقۀ بدخشان بهگواهى آثار باستانىِ بهدست آمده، در دورۀ مفرغ از تمدنى پر رونق برخوردار بوده (فرامكين، ۱٠۵)، و ظاهراً در دوران باستان، نقش مهمى در پيوند تمدنهای شرق ايفا كرده است.
[↑] تاريخ سياسى
تاريخ بدخشان در دورۀ هخامنشى و پس از آن، بهويژه در آگاهيهای مربوط به تاريخ باختر ۱ قابل پىجويى است. برخى چون توماشك برآنند كه "استان كوهستانى" كه يونانيان از آن ياد كردهاند، ظاهراً بدخشان بوده است (غفورف، I/270-272). در دورۀ ساسانى، بدخشان از مراكز تمدن هپتالى، و به قولى شهر بدخشان تختگاه آنان بود. برخى از محققان چون انوكى بر آن بودند كه بدخشان خاستگاه اصلى هپتاليان بوده است (بارتولد، "بررسى...٢"، ۴٨؛ غفورف، I/407, 416).
در اوايل عصر اسلامى و از زمان آغاز فتوح خراسان (ح ٣٠ق/ ٦۵۱م) تا پايان سدۀ نخست، بدخشان گاه از استقلال نسبى برخوردار بوده، و چنين مىنمايد كه در سدۀ ٢ق/٨م نيز همچنان استقلال نسبى خود را حفظ كرده بوده است (بلاذری، ۴٠٧، ۴۱٧، ۴۱۹؛ طبری، ٦/٣٢٦- ٣٣٠، ۵۵۵ -۵٦٣، ٧/۴٣- ۴۵، ۱۱٣- ۱٣٨).
بدخشان بهعنوان سرزمينى مرزی برای جهان اسلام از اهميت نظامى و تجاری خاصى برخوردار بود و همين امر موجب مىشد تا دستگاه خلافت به قبول تابعيت صوری آن تن در دهد (نك: مسعودی، ٦۴)؛ اما بناهايى چون قلعه و رباطى كه توسط زبيده همسر هارون در بدخشان ساخته شده است، نشان از آن دارد كه تابعيتى در اين حد در اواخر سدۀ ٢ ق وجود داشته است (دربارۀ رباط، نك: مقدسى، ٣٠٣؛ سمعانى، ۱/٣٠۱).
نام بدخشان ظاهراً نخست در منابع چينى مربوط به سدههای ۱ و ٢ق / ٧ و ٨م آمده كه در آنها ناحيۀ بدخشان جزو تخارستان ذكر شده است (ماركوارت، ايرانشهر ٣، گزارش شده است كه در حدود سال ۱۹٨ ق / ٨۱۴ م فرمانروايى بومى بهنام هاشم بن مجور خُتَّلى ظاهراً بىآنكه از سوی دستگاه خلافت منصوب شده باشد، زمام امور را در منطقه بهدست داشته است (بلاذری، ۴۱۹). مينورسكى احتمال داده كه در عهد مأمون، فضل برمكى بدخشان را فتح كرده، و دروازهای برای آن ساخته است (ص ۱۹٣). بدخشان در اوايل سدۀ ٣ ق / ۹ م با سرزمين شُغنان ولايت واحدی را تشكيل مىداد كه خمار بيك بر آن فرمان مىراند (يعقوبى، ٢۹٢؛ نيز ماركوارت، "وهروت...۱"، ۱٠۱؛ بارتولد، "تركستان...٢"، ۱۱۵). بر پايۀ اشارهای از اصطخری، در اواخر سدۀ ٣ ق، ابوالفتح (ظاهراً يفتلى)، و پس از او فرزندش ابونصر بر اين ولايت حكم مىرانده است (ص ٢٧٨؛ قس: ابن ماكولا، ٧/٣۴٢؛ سمعانى، ۵/٧٠٢).
مقدسى در سدۀ ۴ ق / ۱٠ م، بدخشان را بخشى از كورۀ بلخ دانسته است (ص ٢٦٦)، اما اين يادكرد الزاماً بهمعنای تابعيت سياسى از بلخ نيست. در ۴٢٢ ق على بن اسد، والى بدخشان - كه ناصرخسرو جامعالحكمتين خود را بهنام وی تأليف كرده (آقابزرگ، ٢٢/٣۹٢) - ظاهراً فرمانروايى مستقل بوده است. در زمان سلطان مسعود غزنوی (حك ۴٢۱-۴٣٢ ق / ۱٠٣٠-۱٠۴۱ م)، بدخشان چندی به تابعيت غزنويان درآمد و حكومت آن به همراه برخى نواحى پيرامونى به احمدعلى نوشتگين سپرده شد (بيهقى، ٣٢٠). چنين مىنمايد كه در دهههای پسين بدخشان ديگر بار حكومتى مستقل را تجربه كرده، و غياثالدين عليشاه - كه در دورۀ فتوح غوريان بر بدخشان حكم مىراند - به عنوان «ملك» بدخشان شناخته شده است (سيفى، ٦٢۹؛ حافظ ابرو، ۱/۵٦).
در اواسط سدۀ ٦ ق / ۱٢ م تخارستان تحت حكومت شاخهای از سلسلۀ غوريان زير فرمان فخرالدين غوری درآمد؛ شمسالدين غوری (حك ۵۵٨-۵٨٨ ق / ۱۱٦٣-۱۱۹٢ م) قلمرو حكومت خود را گسترش داد و مناطقى از جمله بدخشان را تحت فرمان آورد (منهاج، ۱/٣٨٧؛ قس: باوزانى، ۱٦٠).
در جريان حملۀ مغول در اوايل سدۀ ٧ ق / ۱٣ م، بدخشان با آنكه توسط چنگيز مسخر (جوينى ،۱/۵٠؛ رشيدالدين، ۱/۴٦٠)، و دستخوش خسارت شد (ابن بطوطه، ۱/۴٣٦)، اما بهعقيدۀ مورخانى چون بارتولد، كمتر از سرزمينهای پيرامونش آسيب ديد و توانست استقلال خود را حفظ كند (همان، ۱۱٦). با اين حال، بايد توجه داشت كه در عصر جانشينان چنگيز، منطقۀ بدخشان در كنار بلخ و كشمير - دست كم بهطور رسمى - بخشى از يك حكومت نيمه مستقل بود كه قلمرو مشهورترين حكمران آن، سالىنويان در مرز دولت ايلخانان و چغتاييان قرار داشت. وی از تابعان ايلخانان ايران بود (رشيدالدين، ۱/٨٧-٨٨، ٦۱۵؛ نيز بارتولد، همان، ۵٣۵).
در اوايل سلطنت اباقاخان (سل ٦٦٣-٦٨٠ ق / ۱٢٦۵-۱٢٨۱ م)، برخى خانزادگان مغول كه به دنبال استقلال محدود برای خود بودند، متوجه بدخشان شدند؛ از جمله در ٦٦٧ ق، براق بدخشان و برخى نواحى پيرامون آن را برای مدتى كوتاه تحت فرمان آورد (وصاف، ۴۱) و چندی نيز قايدو بر آن سرزمين استيلا يافت (همو، ۱۹٠-۱۹۱). در اوان سلطنت غازانخان (سل ٦۹۴-٧٠٣ ق / ۱٢۹۵-۱٣٠۴ م) قتلغ خواجه (پسر دوا) ديگر بار اين تجربه را تكرار كرد و يك چند بدخشان را با شماری از ولايات خراسان بهتصرف آورد (همو، ٢۱٨-٢۱۹).
در دهههای پسين گويا سلسلهای مستقل در بدخشان پديد آمد كه از ثباتى درخور توجه برخوردار بود و به شيوۀ موروثى اداره مىشد. اين سلسله برای بوميان خاطرۀ شاهان باستانى باختر را زنده مىكرد و پادشاهان آن از نسل اسكندر رومى و دختر داريوش سوم تصور مىشدند (سفرنامه...، ۵٧-۵۹؛ نيز زينالعابدين، ۱٣٢). در وقايع اين سالها، گاه به مناسبات سياسىِ شاهان بدخشان با ايلخانان اشاراتى شده است (مثلاً نك: عبدالرزاق، ۱/٢۴٢).
تيمور (سل ٧٧۱-٨٠٧ ق / ۱٣٦۹-۱۴٠۴ م) در پى جنگهای مكرر با بدخشانيان (نظامالدين، ۱۵-۱٦؛ شرفالدين، ۱/۱٢۹؛ عبدالرزاق، ۱/٣٢٢)، شاهان بدخشان را به باجگزاری واداشت و كوشيد تا حكومت نسبتاً مستقل آنان را تحمل كند. در عهد تيمور و جانشينان او، گهگاه حضور شاهان بدخشان يا ايلچيان آنان در دربار تيموری اين صلح را مستحكم مىساخت (مثلاً نك: كلاويخو، ٢٧٧-٢٧٨؛ غياثالدين، ٢٧٢).
روی كار آمدن ابوسعيد گوركانى، آغاز تحولى در سياستهای تيموريان بود و موج جديدی از كشورگشايى را به همراه داشت. ابوسعيد پس از جلوس بر تخت سلطنت در ٨۵۵ ق / ۱۴۵۱ م، به فتوحاتى در منطقۀ بلخ دست زد كه موج آن تا بدخشان نيز كشيده شد (عبدالرزاق، ٢/۱٠۵٢-۱٠۵٣). در برخى منابع، استيلای قطعى ابوسعيد بر بدخشان در ٨٦۴ ق / ۱۴٦٠ م دانسته شده است (امين، ٢/٣۵٦: نقل از نسخهای كهن). در ٨٧۱ ق / ۱۴٦٧ م ابوسعيد پس از مدتى تحمل شاهان اسكندری بدخشان، سلطان محمد واپسين شاه اسكندری را به قتل رساند و اين سلسله را منقرض ساخت (نك: زينالعابدين، همانجا؛ نيز آقابزرگ، ۹(٢)/۵٢۴).
پس از مرگ ابوسعيد، قلمرو او تقسيم شد و در عرض قلمرو اصلى، يعنى ماوراء النهر، شعبهای از تيموريان در منطقۀ بدخشان و حصار شادمان پديد آمد كه در منابع آن عصر در برابر ماوراء النهر، بدخشانات خوانده مىشد. شاخۀ بدخشانات سهم محمود ميرزا پسر ابوسعيد بود كه تا پس از ٨۹٢ ق / ۱۴٨٧ م همچنان حكم مىراند (عليشير، ۱٧٣؛ خليلى، ۵-٦). اگرچه شعبۀ اصلى تيموريان در ۹۱۱ ق / ۱۵٠۵ م بهدست شيبانيان منقرض شد، اما شعبۀ بدخشانات همچنان دوام يافت. ظاهراً اين شعبه تا زمان حيات بابر (د ۹٣٧ ق / ۱۵٣۱ م) سيادت او را پذيرا بوده است و شاهان بدخشان از سوی بابر تعيين مىشدهاند. مشهورترين آنان در اين دوره، سلطان اويس پسر عم بابر مشهور به خان ميرزا (حك قبل از ۹۱٧-۹٢٦ ق / ۱۵۱۱-۱۵٢٠ م) بود، اما دربارۀ ديگر شاهان چون ناصر ميرزا و سليمان ميرزا، تعيين دورۀ حكومت دشوارتر است (برای گزارشها، نك: عبدالواسع، ۱/٢۱٠؛ خليلى، ٢-٣، ٨؛ قاضى احمد، ۱/۱۱۴، ٢/۹٠۱؛ نويدی، ۱۴٨؛ محمدكاظم، ٢/۴۵٢؛ هدايت، ۱/٣۱، حاشيۀ ۱). دربارۀ سكههای اين شاهان، بهخصوص سليمان ميرزا نيز مطالعاتى توسط كسانى چون بالوگ۱ و لُويك٢ صورت گرفته است.
صرفنظر از تحركاتمقطعى، ازبكانشيبانى از زمان عبدالمؤمن خان متوجه بدخشان شدند (اسكندربيك، ۵۴۹؛ نيز غفورف، II/375). عبدالمؤمنخان در زمانى نزديك به سال ۱٠٠٠ ق / ۱۵۹٢ م، ضمن گسترش حكومت خود، بر بدخشان نيز استيلا يافت (شاملو، ۱٧٦-۱٧٨؛ اسكندربيك، ۴۴٣-۴۴۴؛ نيز باخروشين، II/82). اما اين تحولى ديرپا در صحنۀ سياسى بدخشان نبود و بىدرنگ پس از مرگ عبدالمؤمن در حدود سال ۱٠٠٧ ق / ۱۵۹٨ م، بدخشان استقلال خود را بازيافت و حكومت آن از سوی شخصيتهای متنفذ شهر به يكى از شاهزادگان تيموری واگذار شد (اسكندربيك، ٦٣٢).
در سالهای بعد، برخى از خانهای مقتدر ازبك، چون باقىخان بنيانگذار سلسلۀ جانيان و ندرمحمدخان كوششى ناپايدار در جهت اعمال حاكميت بر بدخشان داشتهاند (همو، ۵۹٠-۵۹۵، ٦٢۴ بب؛ خليلى، ٨-۹).
در دهۀ ٦٠ از سدۀ ۱۱ ق كه جنگ قدرت در بدخشان ميان اتاليق محمود بيك از سران قبيلۀ قتغن و ياربيك كه بخش مهمى از بدخشان را تحت فرمان خود داشت، پديد آمده بود، خان بخارا كوشيد تا از محمودبيك بهعنوان والى خود بر بدخشان حمايت كند، اما اين حركت فرجامى نيافت و يار بيك كه از جانب بدخشانيان پشتيبانى مىشد، توانست بار ديگر استقلال بدخشان را تأمين كند و سلسلۀ ميرهای بدخشان را بنيان نهد كه پس از مرگش در ۱۱۱۹ق/۱٧٠٧م، تا اواخر قرن ۱۹ م دوام يافت (باخروشين، II/88-89). محمدعلى مشهدی كه در ۱٠۹٨ ق / ۱٦٨٧ م، يعنى در عهد حكومت يار بيك، در كابل با يكى از سلاطين بابری ملاقات كرده، او را "امير هند و خراسان و بدخشان" خوانده است (آقابزرگ، ٢۱/٣۵۴، بهنقل از مفتاحالنجاۀ مشهدی). با تكيه بر اين سند، چنين مىنمايد كه ياربيك تابعيت اسمى بابريان هند را پذيرفته بوده است. تحركات نظامى پس از ياربيك همچون سپاه بردن رضاقلى ميرزا (پسر نادرشاه) سردار ايرانى در ۱۱۴۹ ق / ۱٧٣٦ م تا حدود بدخشان (فسايى، ۱/۵۴۱)، و نيز اعمال حاكميت احمدشاه ابدالى (ابوالحسن مستوفى، ٦٣٣) حاصل ديرپايى نداشته است. در ۱٢۹٠ ق / ۱٨٧٣ م، اميرشيرعلى پادشاه افغان بدخشان را ضميمۀ خاك خود ساخت (خليلى، ۹-۱٠) و اندكى بعد گسترش نفوذ روسيه در آسيای مركزی اوضاع را برای بدخشان نيز دگرگون ساخت. در ۱٣٠٨-۱٣٠۹ ق / ۱٨۹۱-۱٨۹٢ م روسيه سراسر پامير شرقى را تصرف كرد. در ۱٨۹۵ م، براساس توافقِ صورت گرفته ميان روسيه و بريتانيا، منطقۀ پامير ميان افغانستان - كه بريتانيا آن را حوزۀ نفوذ خود مىدانست - و امارت بخارا - كه تحت الحمايۀ روسيه بود - تقسيم شد (حسنى، ٣٦). گفتنى است كه بخشى از تاريخ بدخشان مشتمل بر وقايع سالهای ۱٠٦٨-۱٣٢۵ ق / ۱٦۵٨-۱۹٠٧ م توسط سنگ محمد بدخشى با عنوان تاريخ بدخشان مدون گشته كه تتمۀ آن به قلم افضل على بيك سرخ افسر نگاشته شده است (به كوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱٣٦٧ش) (برای كتابشناسى بدخشان كه توسط بارتولد فراهم آمده، و از سوی بنيگسن و كارر دانكس تكميل شده است، نك: I/854-855, EI 2).
در طول سدههای متقدم اسلامى مركز منطقۀ بدخشان شهری به نام بدخشان بود كه بهاشارۀ منابع گوناگون جغرافيايى شهری كوچك بوده، اما آباديهای بسياری در حومۀ آن قرار داشته است (اشكال...، ۱٧٢؛ ابن حوقل، ٢/۴۴۹؛ حدود...، ۱٠۵؛ ادريسى، ۱/۴٨۴، ۴٨٦- ۴٨٧). دمشقى (د ٧٢٧ ق / ۱٣٢٧ م) از واشجرد به عنوان مركز بدخشان نام برده است (ص ٢٢۴). در سدههای اخير شهر فيضآباد مركز بدخشان بوده (مثلاً زينالعابدين، ۱٣٢)، و محققانى چون بارتولد برآنند كه فيضآباد در همان محل بدخشان، تختگاه سنتى منطقه، بنا شده است("تركستان"، ۱۱٦، "بررسى"، ۵۱).
[↑] ويژگيهای فرهنگى
از نظر قومشناختى، بخش مهمى از بدخشان را فارسىزبانانى تشكيل مىدهند كه تاجيك خوانده مىشوند (زينالعابدين، همانجا؛ اعتمادالسلطنه، ۴/٢٣۴۵). مناطق دور از دسترس بدخشان، همچنين جايگاه زندگى برخى از اقوام ايرانى با شهرت محلى "غَلچه" بهخصوص در پامير غربى است كه زبانهای بومى خود را از گذشتههای دور حفظ كرده، و بدينترتيب، موزهای از زبانهايى ايرانى را در منطقۀ پامير شكل دادهاند. از جملۀ اينها بايد به سخنگويان زبانهای گروه شُغنان - روشانى شامل شُغنى، روشانى، خوفى، برتنگى، ارشری و سريكلى، و زبانهای پراكندۀ ديگر چون اشكشمى، يازغلامى، سنگليچى، وخى، ارموری، سجنى و منجى اشاره كرد كه برخى مشتركاً در دو بخش بدخشان، و برخى اختصاصاً در بدخشان افغانستان يا استان خودگردان بدخشان رواج دارند (نك: ه د، پامير، گويشها). بههر تقدير زبان مشترك ميان تمام بدخشانيان زبان فارسى (تاجيكى) است (نك: ساكولوا، ٣٦٢). بدخشان در طول تاريخ كمتر پذيرای اقوام مهاجر بوده است (لعلى، ۴٢؛ برای تفصيل جغرافيا و قومنگاری بدخشان، نك: ايرانيكا، III/355-360). مسألۀ روابط بين قومى در بدخشان و نيز ساختارهای سنتى اجتماعى - سياسى در بدخشان، در دهههای اخير، توجه محققان را به خود جلب كرده است٣.
مذهب غالب در ميان تاجيكان بدخشان شيعۀ اسماعيلى (شاخۀ نزاری) است كه از سدۀ ۵ ق / ۱۱ م توسط ناصر خسرو به مردم اين منطقه شناسانده شد و اثری ماندگار برجای نهاد. هزارهها پيرو مذهب شيعۀ اثنا عشری هستند و برخى از اقوام نيز اهل سنت و پيرو مذهب حنفيند (ابوالمعالى، ٧٢؛ اعتمادالسلطنه، همانجا؛ لعلى، ۴٢، ۱۴۹-۱۵٠؛ قس: زينالعابدين، همانجا).
تصوف در طى سدههای متمادی در بدخشان نقش مهمى ايفا كرده است. بيشترين نفوذ در بدخشان از آنِ طريقۀ نقشبنديه بود، چنانكه از ميراث ادبى آن، آثاری مانند نسماتالقدس در شرح احوال مشايخ نقشبنديه بهقلم محمدهاشم بدخشى (تأليف: ۱٠٣۱ ق) برجای مانده است (برای نسخۀ خطى، نك: منزوی، ۱۱/٨۹۱-٨۹٢). كبرويه بهخصوص از زمانى كه سيدعلى همدانى (د ٧٨٦ ق / ۱٣٨۴ م)، منطقۀ بدخشان را بهعنوان پايگاه تبليغ خود در ماوراءالنهر و خراسان برگزيد، در بدخشان اهميت يافت (برای آگاهى از تأثير او بر فرهنگ بدخشان، نك: سلطانف، ۱٠۵-۱٠۹) و شاگردان برجستۀ سيدعلى همدانى، نورالدين جعفر بدخشى (د ٧۹٧ق / ۱٣۹۵ م)، نويسندۀ خلاصۀ المناقب (اسلام آباد، ۱۹۹۵ م) و خواجه اسحاق ختلانى، پير مشتركِ ذهبيه و نوربخشيه (شوشتری، ٢/۱۴٣-۱۴۴) از مردم بدخشان بودهاند. در نسلهای پسين نيز بايد از كسانى چون حيدر بدخشى، مؤلف منقبۀالجواهر در مقامات سيدعلى همدانى ياد كرد (برای نسخ خطى، نك: آقابزرگ، ٢٣/۱۴۹). دربارۀ چشتيه بايد گفت: سليمان ميرزا كه در اواسط قرن ۱٠ ق / ۱٦ م بر بدخشان حكم مىرانده، از حاميان اين طريقه و زمينهساز رواج آن بوده است (نثاری، ٦۴).
از رجال صوفى متأخر، همچنين بايد از ايشان سلطان، مرشدی نقشبندی از تاجيكهای درواز (بدخشان) ياد كرد كه در نهضت باسماچيان حضور داشته، و نقشى پيچيده ايفا كرده است (طوغان، ۵٣۱ ۴٦۵-۴٦٦، ۴۵۱، ۴٣۹-۴۴٠، I/426-427).
بدخشان همواره يكى از مراكز رونق ادب فارسى بوده، و بهخصوص در سدههای اخير شاعرانى پارسى گوی چون موجى بدخشانى، ابتری بدخشى، جميل بدخشى، ملاشاه بدخشانى، ابراهيم بدخشانى نقشبندی، غياثى بدخشانى، نظمى بدخشانى، دردی بدخشانى و مصرع بدخشانى از آنجا برخاستهاند. دربارۀ ادبيات محلى بدخشان نيز تحقيقاتى توسط اسلوبين، شهرانى، و واندنبرگ و وانبل صورت گرفته است۱.
توجه به علوم فلسفى و طبيعى نيز در بدخشان بهنحو شاخصى ديده مىشود كه از شخصيتهای نامور آن مىتوان به ميرغياثالدين على حسينى اصفهانى ساكن بدخشان - كه آثاری چون خلاصۀ التنجيم و برهانالتقويم و دانشنامۀجهان را در ٨٦۹ و ٨٧۹ ق تأليف كرده (آقابزرگ، ٧/٢٢٢، ٨/۴٦)، و شيخ محمد بدخشى (د ۹٢٢ ق / ۱۵۱٦ م) - كه بر شرح شمسيۀ كاتبى حاشيهای نوشته است (حاجى خليفه، ٢/۱٠٦٣؛ نيز طاشكوپریزاده، ٢۱۴-٢۱۵) - اشاره كرد (برای بهلول بدخشانى، قاضى و محدث، نك: قنوجى، ٣/٢٢٦).
[↑] بدخشان افغانستان
بدخشان اكنون استانى مرزی در شرق افغانستان با مركزيت فيضآباد است كه شهرهايى چون اندراب، خاندولت، خانكلى و خدرجك را در خود دارد. مساحت آن ۵۵٦،۴۵ كم ٢ و جمعيت آن در برآورد سال ٢٠٠٠ م برابر ۵٠٠،۹٣٨ نفر بوده است. اين استان ميان آموی عليا در شمال، رشته كوه هندوكش در جنوب، و رود قندوز در غرب قرار گرفته، و از شمال شرقى با تاجيكستان، از مشرق با پاكستان و كشمير و با دالانى به مرز چين پيوسته است. رود وخان نيز در درۀ وخان از بدخشان جاری است كه به رود پنج (آمودريا) مىپيوندد. رود كوكچه نيز در اين استان جريان دارد كه از ريزابههای آموی است.
امروزه همچنان معادن سنگهای قيمتى بدخشان در اقتصاد منطقه نقشى مهم دارد، هرچند شماری از معادن ديگر متروكه شده است. افزون بر معادن لعل، در اين استان معادن سنگ لاجورد و گوگرد نيز وجود دارد. در اين منطقه كشاورزی بخش اصلى اشتغال مردم را تشكيل مىدهد كه مهمترين محصولات آن گندم، جو، برنج و پنبه است (محمدنادر خان، سراسر كتاب).
[↑] بدخشان تاجيكستان
سرزمينهای پامير غربى كه به بخارا واگذار شد، پس از انحلال خانات بخارا در زمرۀ متصرفات روسيه در ماوراءالنهر قرار گرفت و در ۱٣٠۴ ش / ۱۹٢۵ م به عنوان "استان خودگردان بدخشان كوهستانى" شناخته شد. اين استان كه در شرق تاجيكستان جای گرفته، در شمال با قرقيزستان، در مشرق با چين (استان سين كيانگ) و در جنوب با افغانستان مجاور است و از پاكستان و كشمير تنها با دالانِ وخان كه در خاك افغانستان قرار دارد، جدا شده است. مركز آن شهر خوروق (خاروغ)، و از ديگر شهرهای آن وَنچ، مُرغاب، روشان، وير و راشت قلعه است. بخش شرقى اين استان، فلاتى مرتفع است، در حالى كه بخش غربى آن ارتفاع نسبى كمتری دارد. اين استان دارای چند درياچه، از جمله قاراكول در شمال، و ياشيل كول در نواحى مركزی است. اصلىترين رود آن پنج (آموی) در غرب و شعبههای آن چون رود غند است و افزون بر آن، رودهايى چون آق سو در غرب، و مرغاب در مركز جريان دارد. مساحت آن ٧۱٠،٣٦ كم ٢ و جمعيت آن بر اساس برآورد سال ۱۹۹٠ م، برابر ۱٦٠ هزار نفر بوده است كه حدود ۹٠ % آنان در بخش غربى زندگى مىكردند. كشاورزی در بخش غربى رونق دارد و محصولات مهم آن گندم، سيبزمينى و سبزيجات است، اما در بخشهای شرقى بيشتر دامداری رايج است. بخشى از اقتصاد اين استان نيز بر معادن، به خصوص سنگ آهن، طلا، نمك خوراكى، ميكا، زغالسنگ و سنگ آهك استوار است[۱] (VII/269, BSE 3؛ نيز ايتنبرگ، نقشۀ ۴٧-۴٦؛ دربارۀ تشكلهای اجتماعى - سياسى بدخشان در فرآيند فروپاشى شوروی، نك: بشيری، npn.).
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برگرفته از: جلد يازدهم دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است.
[↑] پینوشتها
[۱]- احمد پاكتچى، بدخشان، جلد ۱۱، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ آقابزرگ، الذريعۀ؛ ابن بطوطه، رحلۀ، به كوشش طلال حرب، بيروت، ۱۴٠٧ق/۱۹٨٧م؛ ابن حوقل، محمد، صورۀ الارض، به كوشش كرامرس، ليدن، ۱۹٣۹م؛ ابن ماكولا، على، الاكمال، حيدرآباد دكن، ۱٣۹٢ق/۱۹٧٢م؛ ابوالحسن مستوفى، گلشن مراد، به كوشش غلامرضا طباطبايى مجد، تهران، ۱٣٦۹ش؛ ابوالمعالى، محمد، بيان الاديان، به كوشش دانش پژوه، تهران، ۱٣٧٦ش؛ ادريسى، محمد، نزهۀ المشتاق، بيروت، ۱۴٠۹ق/۱۹٨۹م؛ اسكندربيك منشى، عالم آرای عباسى، تهران، ۱٣۵٠ش؛ اشكال العالم، منسوب به ابوالقاسم جيهانى، ترجمۀ كهن على بن عبدالسلام كاتب، به كوشش فيروز منصوری، تهران، ۱٣٦٨ش؛ اصطخری، ابراهيم، مسالك الممالك، به كوشش دخويه، ليدن، ۱۹٢٧م؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآۀ البلدان، به كوشش عبدالحسين نوايى و هاشم محدث، تهران، ۱٣٦٨ش؛ امين، محسن، اعيان الشيعۀ، بيروت، ۱۴٠٦ق/۱۹٨٦م؛ باوزانى، الساندرو، ايرانيان، ترجمۀ مسعود رجبنيا، تهران، ۱٣۵۹ش؛ بلاذری، احمد، فتوحالبلدان، به كوشش رضوان محمد رضوان، بيروت، ۱٣۹٨ق/۱۹٧٨م؛ بيهقى، ابوالفضل، تاريخ، به كوشش علىاكبر فياض، مشهد، ۱٣۵٦ش؛ جوينى، عطاملك، تاريخ جهانگشای، به كوشش محمد قزوينى، ليدن، ۱٣٢۹ق/۱۹۱۱م؛ حاجىخليفه، كشف؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذيل جامع التواريخ رشيدی، به كوشش خانبابا بيانى، تهران، ۱٣۱٧ش؛ حدود العالم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱٣٦٢ش؛ خليلى خليلالله، «يمگان»، آريانا، ۱٣۵۴ش، س ٣٣، شم ٢؛ دمشقى، محمد، نخبۀ الدهر، به كوشش مرن، لايپزيگ، ۱۹٢٣م؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به كوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، ۱٣٧٣ش؛ زينالعابدين شيروانى، بستان السياحۀ، تهران، ۱٣۱۵ش؛ سفرنامۀ ماركوپولو، ترجمۀ حبيبالله صحيحى، تهران، ۱٣۵٠ش؛ سلطانف، ماهر خواجه، «شخصيت و تأثير ميرسيدعلى همدانى در تاجيكستان»، دانش، ۱٣٧۱ش، شم ٢۹-٣٠؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودی، بيروت، ۱۴٠٨ق/۱۹٨٨م؛ سيفى هروی، تاريخ نامۀ هرات، به كوشش محمد زبير صديقى، كلكته، ۱٣٦٢ق/۱۹۴٣م؛ شاملو، ولى قلى، قصص الخاقانى، به كوشش حسن سادات ناصری، تهران، ۱٣٧۱ش؛ شرفالدين على يزدی، ظفرنامه، به كوشش عصامالدين اورونبايف، تاشكند، ۱۹٧٢م؛ شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، ۱٣٧٦ق؛ طاش كوپريزاده، احمد، الشقائق النعمانيۀ، بيروت، ۱٣۹۵ق/۱۹٧۵م؛ طبری، تاريخ؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، ۱٣۵٣ش؛ عبدالواسع نظامى، منشأ الانشاء، به كوشش ركنالدين همايونفرخ، تهران، ۱٣۵٧ش؛ عليشير نوايى، مجالس النفائس، ترجمۀ كهن فخری هراتى و محمد بن مبارك قزوينى، به كوشش علىاصغر حكمت، تهران، ۱٣٦٣ش؛ غياثالدين نقاش، «روزنامچه»، همراه خطای نامه، به كوشش ايرج افشار، تهران، ۱٣٧٢ش؛ فرامكين، گرگوار، باستانشناسى در آسيای مركزی، ترجمۀ صادق ملك شهميرزادی، تهران، ۱٣٧٢ش؛ فسايى، حسن، فارسنامۀ ناصری، به كوشش منصور رستگار فسايى، تهران، ۱٣٦٧ش؛ قاضى احمد قمى، خلاصۀ التواريخ، به كوشش احسان اشراقى، تهران، ۱٣۵۹-۱٣٦٣ش؛ قنوجى، صديق، ابجد العلوم، به كوشش عبدالجبار زكار، بيروت، ۱۹٨۴م؛ كلاويخو، ر.، سفرنامه، ترجمۀ مسعود رجبنيا، تهران، ۱٣٣٧ش؛ لعلى، عليداد، سيری در هزارهجات، قم، ۱٣٧٢ش؛ محمدكاظم، عالم آرای نادری، به كوشش محمدامين رياحى، تهران، ۱٣٦۴ش؛ محمد نادرخان، راهنمای قطغن و بدخشان، تهذيب برهان الدين كوشككى، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱٣٦٧ش؛ مسعودی، على، التنبيه و الاشراف، به كوشش دخويه، ليدن، ۱٨۹٣م؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، ۱۹٠٦م؛ منزوی، خطى مشترك؛ منهاج سراج، طبقات ناصری، به كوشش عبدالحى حبيبى، كابل، ۱٣۴٢ش؛ مينورسكى، و.، حواشى و تعليقات بر حدود العالم، ترجمۀ ميرحسين شاه، كابل، ۱٣۴٢ش؛ نثاری، حسن، مذكّر احباب، به كوشش نجيب مايل هروی، تهران، ۱٣٧٧ش؛ نظامالدين شامى، ظفرنامه، به كوشش محمدپناهى سمنانى، تهران، ۱٣٦٣ش؛ نويديشيرازی، زينالعابدين، تكملۀ الاخبار، به كوشش عبدالحسيننوايى، تهران، ۱٣٦۹ش؛ وصاف، تاريخ، تحرير عبدالمحمد آيتى، تهران، ۱٣۴٦ش؛ هدايت، رضا قلى، مجمع الفصحاء، به كوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱٣٣٦ش؛ يعقوبى، احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفيسۀ ابن رسته، به كوشش دخويه، ليدن، ۱٨۹۱م؛ نيز:□ Bakhrushin, S.V. et al., Istoriya narodov Uzbekistana, Tashkent, 1947; Barthold, W.W., X Istoriko-geograficheskii obzor Irana n , Sochineniya, Moscow, 1971, vol. VII; id, X Turkestan v epokhu mongol'skogo nashestviya n , ibid, 1963, vol. I; Bashiri, I., X Muslims and Communists Vie for Power in Tajikistan n , Bulletin (Association for the Advancement of Central Asian Research), 1993, vol. VI, no. 1; BSE 3 ; EI 2 ; Gafurov, B.G. et al., Istoriya tadzhikskogo naroda, Moscow, 1963; Hasani o , M., Turkiston bosqini, Tashkent, 1992; Iranica; Itenberg, I.M. et al., Atlas mira, Moscow, 1962; Markwart, J., Er ? n l ahr, Berlin, 1901; id, Wehrot und Arang, Leiden, 1938; Sokolova, V.S., X Shugnano-rushanskaya yazykovaya gruppa n , Yazyki narodov SSSR, Moscow, 1966, vol. I; Togan, A.Z.V., Bug O nk O t O rkili (T O rkistan) ve yak o n tarihi, Istanbul, 1981.
[برگشت به بالا]