جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

فلسفه اسپینوزا

از: هانری كربن

فلسفه اسپینوزا


فهرست مندرجات

[فلسفه][فیلسوفان غرب]



[] فلسفه اسپینوزا

    به رغم آنکه فلسفه اسپینوزا فلسفه‌ای مادی محسوب می‌شود ولی آن عمیقا مبتنی بر یگانه موجودی الهی است که برای او مبنای تعیین یا ضرورت وجود یا جوهر خداست. این خدا در عالم آزاد از هستی مشروط به شیوه هندسی است.

تاریخ فلسفه ویل دورانت

آیا ما در هستی می‌توانیم خودمان را در خارج از حلقه هستی فرض کنیم و آنگاه برای رسیدن به مطلق هستی و حقیقت هستی، که برای اسپینوزا همان جوهر است، کوشش کنیم؟ این یک پرسش عمیقا فلسفی است، که به بهترین وجه توسط هایدگر و گادامر‌ بازگو می‌شود.

    در فلسفه اسپینوزا سه اصطلاح عمده وجود دارد، "ذات یا جوهر"، "محمول یا صفت‌" و "حالت".

حالت، هر شی یا عمل جزئی شخصی و هر شکل یا صورت خاصی است که موقتا به شکل واقعیت جلوه می‌کند. خود شما و جسم و افکار و نوع و جنس شما و سیاره‌ای که در آن زندگی می‌کنید همه حالت هستند. همه آنها ظواهر یک حقیقت پایدار و لایتغیری‌ می‌باشند که در پشت تمام این حالات‌ها نهان است.

این حقیقتی که در پشت تمام ظواهر و حالات نهان است چیست؟ اسپینوزا آن را «جوهر یا ذات» می‌نامند. هشت نسل درباره معنی این اصطلاح به شدت با هم مبارزه کرده‌اند، اگر ما نتوانستیم این موضوع را در یک بند حلاجّی کنیم نباید دلسرد شویم.

قسمتی از یکی از نامه‌های اسپینوزا در این‌باره آورده می‌شود:

    "خدا و طبیعت در نظر من بکلی با آنچه مسیحیان متاخر می‌گویند فرق دارد، زیرا مقصود من از خدا آن علت جاودانی و لایزال اشیا است که بیرون از اشیا نیست. من می‌گویم همه چیز در خداست؛ زندگی و جنبش همه در خداست؛ این عقیده من موافق با گفته بولس حواری و شاید تمام فلاسفه قدیم است، اگر چه طرز بیان کلی با هم مخالف است. من حتی می‌توانم ادعا کنم که نظر من عبریان قدیم یکی است تا آنجا که می‌توانم از ترجمه‌های نادرست استنباط بکنم. علی ای حال اگر کسی بگوید که مقصود من از طبیعت - آنجا گفته‌ام خدا با طبیعت یکی است - توده مواد جسمانی است، سخت در اشتباه است. من هیچ وقت چنین مقصودی نداشته‌ام."

اسپینوزا در نامه‌ای درباره خدا می‌گوید:

    "اینکه می‌گویید اگر خدا را سمیع و بصیر و شاهد و مرید ندانم...، پس خدایی که به آن معتقدم چگونه است، مرا به خودتان بد گمان می‌سازید زیرا من فکر می‌کنم که شما کمالاتی بالاتر از صفات فوق نمی‌توانید تصور کنید. از این فکر شما تعجبی نمی‌کنم، زیرا اگر مثلث را از زبان می‌بود خدا را کاملتر مثلثات می‌گفت و دایره ذات خدا را اکمل دوایر می‌خواند؛ همین طور هر موجودی صفات خاص خود را بر خدا نسبت می‌دهد."

بالاخره "اراده و درک نیز مربوط به ذات خدا نیست". و این در صورتی است که مقصود از درک و اراده همان صفاتی باشد که به بشر نسبت می‌دهیم؛ ولی در حقیقت اراده خدا عبارت است از علل و قوانین اشیا و درک او عبارت است از مجموع تمام قوای مدرکه. به عقیده اسپینوزا قوه مدرکه خدا «همه درک و شعوری است که بر زمان و مکان گسترده شد، است، آن شعور نا‌معلومی است که بر همه جهان روح و حیات بخشیده است». "تمام چیزها، به هر اندازه که متنوع باشند، حیات بخش‌اند‌". حیات یا شعور مرحله و جنبه‌ای است از تمام آنچه بر ما معلوم است و بعد و امتداد جسمانی مرحله دیگر. این دو مرحله دو صفت (به اصطلاح اسپینوزا)اند‌ که بوسیله آن ما از عمل ذات و جوهر یا خدا آگاه می‌شویم. به این معنی می‌توان گفت که خدا ـ انبساط کلی و حقیقت جاودانی که در ماورای جریان اشیا قرار دارد ـ هم دارای قوه مدرکه و هم دارای جسم است. قوه مدرکه یا ماده هیچکدام خدا نیستند ولی جریان عقلی ذهنی و جریان مادی و ملکولی که تاریخ دو قسمت و دو جنبه مختلف عالم است. با علل و قوانین خود عبارتند از خدا.

    پیش نهاده اصلی اسپینوزا این است كه یك «جوهر» بیش نیست و او خداست. فلسفه اسپینوزا بر دو اصل استوار است. نخست نظریه عقلانی (راسیونالیستی) شناخت كه بر حسب آن آنچه به طور كافی و تام و تمام به تصور می‌آید، به همین دلیل حقیقی است. دوم مفهوم جوهر یا همان سوبستانس كه از سنت ارسطویی به دكارت رسید و او ناخواسته وارث آن شده ‌بود.

از دیدگاه متافیزیك شاید این بزرگترین امتیاز اسپینوزا باشد كه این مفهوم جوهر را به آزمون می‌گذارد و آن را رها نمی‌كند تا جایی كه معانی فلسفی ویژه‌ای را كه خواهان است از آن بیرون كشد. اسپینوزا مانند دكارت در جستجوی یقین است و جستجوی یقین را تنها ضامن شناخت انسانی می‌داند اما برخلاف دكارت بر آن نیست پایه نظام فلسفی خود را بر مقدمه شك‌ناپذیر كوژیتو (می‌اندیشم پس هستم)‌ بگذارد. گزاره «می‌اندیشم...» دو وجه شاخص دارد كه آن را برای اسپینوزا بی‌فایده می‌كند. نخست، این گزاره مبین حقیقتی امكانی است در حالی كه برای اسپینوزا همه یقین‌ها در نهایت باید در لزوم و ضرورت بنیاد شود. دیگر آنكه این گزاره حاوی ارجاعی از میان برداشته نشدنی به ضمیر اول شخص است، در حالی كه برای اسپینوزا حقیقت فلسفی زمانی بدست می‌آید كه ما بالاتر از دلمشغولی به تجربه و فكر محدود خود قرار گیریم و بیاموزیم اشیاء را از دیدگاه بی‌طرفانه مشاهده‌گری خردمند ببینیم كه برای او اشیاء «از لحاظ جاودانگی» ‌پدیدار می‌شوند.

اسپینوزا بیش از «موفقیت» دلباخته عقل و خرد بود.

بالاتر از همه اسپینوزا تحت تاثیر دکارت - پدر فلسفه اصالت اندیشه و ذهن - قرار دارد. آنچه جلب نظر او را کرد این عقیده دکارت بود که ذات بسیطی هست که تمام اشکال و صور عالم ماده در تحت آن است و ذات بسیط دیگری هست که تمام صور عالم روح در زیر آن قرار دارد. این جدایی میان دو ذات نهایی، عشق اسپینوزا را بر وحدت، مورد حمله قرار دارد و به منزله بذر پر حاصلی برای خرمن افکار او گردید.

    اسپینوزا می‌گوید:‌ یگانه راه رستگاری و آزادی نوع بشر این است كه ایمان داشته‌ باشیم كه ما خدا هستیم و هر چه خدا می‌كند ما هم می‌توانیم بكنیم. اسپینوزا بدون هیچ شرط و قید بنی‌آدم را خدا می‌كند مشروط بر این كه انسان ایمان داشته‌باشد كه خدا است. یعنی قدرت نوع بشر به مرحله‌ای برسد كه فرمانفرمای مطلق هستی گردد.

    اسپینوزا می‌گوید: ما افراد بشر، فقط، می‌توانیم دو صفت از صفات خداوند را بشناسیم و از این دو گذشته،‌ تمام صفات او، بر ما مجهول است یكی بی‌انتها بودن و دیگری اندیشیدن. بی‌انتها بودن را از مشاهده فضای بیكران پی‌ می‌بریم و اندیشیدن را از اندیشه خودمان. اندیشه‌ای كه در ما هست صفات خداست و چون صفت خدا‌، در ما وجود دارد پس ما خدا هستیم چون محال است صفت خدا در چیزی وجود داشته باشد و آن خدا نباشد.

دكارت می‌گفت: (من می‌اندیشم پس هستم)

اسپینوزا می‌گوید:‌ (می‌اندیشم پس خدا هستم)

  • علت اینكه فلسفه اسپینوزا را نمی‌توان خلاصه كرد این می‌باشد كه فیلسوف هلندی فلسفه خود را بروش قضیه‌های هندسی بیان كرده‌است.

كتاب اتیك اسپینوزا،‌ یعنی اساس یا منشاء، جز یك عده قضیه‌های هندسی چیزی نیست و انسان برای این كه بتواند باستدلال او پی ببرد باید قضیه اول را بخواند و نتیجه آن را بنویسد كه فراموش نكند. آنگاه قضیه دوم را بخواند و نتیجه آن را یادداشت كند و سپس قضیه سوم را مطالعه نماید و نتیجه‌اش را بنویسد... الی آخر.

نوشتن نتیجه قضیه‌های هندسی اسپینوزا ضروری است. چون انسان نمی‌تواند نتیجه تمام قضیه‌های آن فیلسوف را بخاطر بسپارد مگر بازداشتن حافظه‌ای چون حافظه ملاصدرای شیرازی.

اسپینوزا ضمن قضایای هندسی خود خیلی به نتایج قضیه‌های گذشته مراجعه می‌نماید و فی‌المثل می‌گوید برای فهمیدن این موضوع به نتیجه قضیه‌های 7-11-22-39- مراجعه كنید. این است كه نمی‌توان استخوان‌بندی استدلال او را در كتاب اینك یعنی كتابی كه حاوی فلسفه اصلی اسپینوزا می‌باشد خلاصه كرد و باید متن آن كتاب را كه در اصل بزبان لاتینی نوشته‌شده اما ترجمه‌های خوب و كامل از ‌آن بتمام زبانهای اروپائی هست و در زبان فرانسوی ار كتاب اتیك اسپینوزا پانزده ترجمه موجود است.

چون نمی‌توان استخوان‌بندی استدلال اسپینوزا را خلاصه كرد ما در اینجا نتیجه حكمت او را راجع به خدا خلاصه می‌كنیم: اسپینوزا می‌گوید بعضی تصور می‌كنند كه خدا جسم است متوجه نیستند كه جسم یعین چیزی كه طول و عرض و ارتفاع یا ضخامت داشته‌باشد و هر چه دارای طول و عرض و ارتفاع باشد به چیزی محدود می‌شود و بین او و آن چیز، حد بوجود می‌آید و چیزی كه دارای حد باشد، نامحدود نیست و محدود است بحدود خود و نمی‌تواند از آن حدود تجاوز نماید و یك چنین موجود نمی‌تواند خدا باشد.

خدا چیزی است نامحدود و بی‌انتها و در او همه چیز، نامحدود و بی‌انتها می‌باشد. اگر كسی بگوید كه خداوند عالم است، مانند علمی كه ما می‌توانیم تحصیل كنیم من او را راجع به خدا نادان می‌دانم. چون علمی كه ما تحصیل می‌كنیم محدود است و علم خدا نامحدود می‌باشد.

اگر كسی بگوید كه خداوند قادر است هركار را بانجام برساند و بعد از این، ممكن است كه از خداوند كارهای بزرگ ساخته شود من او را نادان می‌دانم. زیرا بانجام رسانیدن كار، ‌از طرف خداوند، در آینده مستلزم این است كه خدا، مشمول مقتضیات زمانهای گذشته و حال و آینده شود در صورتی كه خدا ابدی است و گذشته و حال و آینده برای او یكی می‌باشد و كاری وجود ندارد كه خدا نكرده باشد چون اگر كاری وجود می‌داشت كه خداوند، بعد از این باید بكند مشمول مرور زمان می‌شد و گذشته و حال و آینده برای او معنی می‌داشت.

هرچه باید بشود شده و هر كاری كه خداوند باید بانجام برساند بانجام رسانیده و هرگز از طرف خداوند، كاری تازه پیش گرفته نخواهد شد.

به عقیده اسپینوزا هر چه در جهان باید بشود شده و چیزی كه تازه باشد در هستی بوجود نمی‌آید و هر چه در هستی هست از خداست و غیر از خدا چیزی وجود ندارد. او می‌گوید جز خدا چیزی نیست و اگر غیر از خدا چیزی وجود داشت لازمه‌اش این بود كه خدا به آن چیز محدود شود و پس از این كه به آن محدود می‌شد دیگر نامحدود نبود و یك خدای محدود خدا نیست.

به عقیده اسپینوزا حتی خدا نمی‌‌تواند چیزی بوجود بیاورد كه غیر از او باشد یعنی خداوند. برای بوجود آوردن هر چیز. باید مصالح آن را از خود برداشت نماید زیرا غیر از خدا چیزی وجود ندارد.

اسپینوزا باز می‌گوید: چیزی كه بوجود آمد نمی‌تواند چیز دیگر را بوجود بیاورد. در این گفته اسپینوزا حتی خدا را مستثنی نمی‌كند و می‌گوید خدا چون وجود دارد نمی‌تواند چیز دیگر را بوجود بیاورد.

به عقیده اسپینوزا خداوند هستی را بوجود نیاورد چون نمی‌توانست هستی را بوجود بیاورد زیرا موجود قادر به وجود آوردن چیز دیگر نیست و هستی همان خدا و خدا همان هستی است و هر چه،‌ بهر شكل در خلقت دیده ‌می‌شود از خداست و در یك موقع با او بوجود آمده است.

اسپینوزا اسم آنچه را از خداست و خود خدا می‌باشد جوهر می‌گذارد و می‌گوید كه جوهر فساد ناپذیر است و غیرقابل تقسیم. از جوهر ممكن است ماده بوجود بیاید كه آنهم از خداست و ماده قابل تقسیم می‌باشد و فساد می‌پذیرد اما آنچه در نظر ما چون فساد ماده جلوه می‌كند تحول آن است و آن تحول هم از خدا است. تحول ماده، فساد نیست چون در ماهیت جوهر تغییری حاصل نمی‌شود.

آب كه ماده است ممكن است فاسد گردد یعنی تحول پیدا كند اما جوهر آن، تحول پیدا نمی‌نماید و پیوسته بر یك حال است.

هر قانون كه بر ماده حكومت می‌كند از خود خداست و بین قانون و ماده تفاوتی وجود ندارد. قانون ماده طوری با هم قرین هستند كه نمی‌توان گفت آیا ماده برای قانون بوجود آمده یا این كه قانون را برای ماده بوجود آوردند. زیرا هر چه هست از خداست و خدا یكی است و غیرقابل تقسیم و فسادناپذیر.

قانونی كه تعیین می‌كند سه زاویه مثلث مساوی است با یكصد ‌و ‌هشتاد درجه یا دو زاویه قائمه از مثلث جدائی ندارد و ما نمی‌توانیم بگوئیم آیا این قانون را برای مثلث بوجود‌ آورده‌اند یا این كه مثلث را برای این قانون ایجاد كرده‌اند.

همین كه مثلث بوجود آمد این قانون هم بوجود آمد و تا روزی كه خدا هست این قانون و این مثلث وجود خواهد داشت و در هر جا كه ماده و قانونی (برای ماده) وجود داشته باشد این همزیستی الزامی بچشم می‌رسد. تمام قوانینی كه برای ماده بوجود آمده از اول ایجاد شده و تا ابد ادامه خواهد داشت و هیچ قدرت نخواهد توانست تا پایان هستی (كه پایان ندارد) یكی از قوانین ماده را تغییر بدهد چون قوانین خدائی كه از خود خداست قابل تغییر دادن نمی‌باشد.

اسپینوزا می‌گوید حتی خود خداوند نمی‌تواند قوانین خویش را تغییر بدهد چون تغییر دادن قوانین، ناشی از نداشتن اطلاع و تجربه و پیش‌بینی نكردن وقایع آینده است و اگر خدا قوانین خود را تغییر بدهد صفات خدائی از او سلب می‌شود. بعقیده اسپینوزا تغییر دادن قوانین در زندگی بنی‌آدم از بی‌اطلاعی و نداشتن تجربه و نداشتن قدرت مآل‌اندیشی می‌باشد و نوع بشر بر اثر این نواقص، مجبور می‌شود كه هر چند یك مرتبه قوانین خود را تغییر بدهد. ولی خدا كه علم و عقل مطلق دارد و همه چیز را می‌داند هر قانون را كه وضع نموده برای همیشه وضع كرده و آن را تغییر نمی‌دهد (و نمی‌تواند تغییر بدهد) چون تغییر دادن یك قانون بمنزله انكار علم و عقل او از طرف خود وی ‌می‌باشد و این كار را خدا نمی‌كند.

هر ماده در حدود قوانین خود زندگی می‌كند و نمی‌تواند از حدود آن قوانین تجاوز نماید. ولی در داخل كادر، قوانین مزبور دستخوش تحول می‌شود.

به عقیده اسپینوزا ماده در داخل كادر قوانین مربوط به خود آزادی دارد و با این كه فیلسوف هلندی معتقد است كه همه چیز از خداست و در جهان چیزی نیست كه از خدا نباشد و تصریح می‌كند كه خداوند هم نمی‌تواند چیزی بوجود بیاورد و هرچه هست از اول بوجود آمده باز یك چبری نیست تا این كه عقیده به آزاد بودن افراد بشر را بكلی انكار نماید بلكه می‌گوید كه ماده در حدود قوانین مربوط به او آزادی دارد و انسان در حدود قوانین مربوط بخود آزاد است.

چون هر چه هست از خداست و خدا علقی جز خود ندارد به عقیده اسپینوزا نوع بشر نمی‌تواند علت هستی را بشناسد. و چون لازمه شناسائی علت هستی این است كه انسان كه ماده می‌باشد بتواند جوهر شود، روزی كه انسان جوهر گردد این انسان كه می‌بینیم نخواهد بود.

به عقیده اسپینوزا تا روزی كه ما از ماده هستیم نمی‌توانیم امیدوار باشیم كه بفهمیم علت هستی چیست و چگونه بوجود آمده است و هر تلاشی كه دراین راه بكنیم، در مرحله آخر به بن‌بست برخواهیم خورد. اما چون در هر ماده جوهر هست امیدواری داریم كه بتوانیم از راه جوهر كه همان خداست به علت هستی پی ببریم.

در این جا نظریه اسپینوزا تشبیه می‌شود به نظریه عرفای شرق كه می خواستند و می‌خواهند از طریق روح به راز هستی پی ببرند. اسپینوزا عقیده دارد كه از مجموع صفات خداوند كه ناگزیر نامحدود و بدون انتهاست ما دو صفت آن را می‌توانیم بفهمیم: یكی نامحدود بودن جهان، و دیگری فكر خودمان.

بر اسپینوزا ایراد گرفته‌اند كه ما نمی‌توانیم نامحدود بودن جهان را بفهمیم و فكر ما قادر نیست چیزی را استنباط كندكه نامحدود باشد. ولی این ایراد بعد از مرگ فیلسوف هلندی بر او گرفته شده و اسپینوزا حیات نداشته تا این كه جواب بدهد. امروز هم كسانی هستندكه عقیده دارند ما نمی‌توانیم چیزی را كه نامحدود است در نظر مجسم كنیم و هر چه بكوشیم چیزی نامحدود را در نظر مجسم نمائیم باز چیزی به نظرمان می‌رسدكه دارای حدود است. ولی اسپینوزا كه فضا را نامحدود می‌دیده یا تصور می‌كرده آن را یكی از صفت‌های خدا می‌داند كه ما می‌توانیم بشناسیم.

دومین صفت خدا كه ما می‌توانیم بشناسیم به عقیده اسپینوزا فكر ماست. فكر ما چون از صفات خدایی است نامحدود می‌باشد و هیچ حد و سد جلوی فكر ما را نمی‌گیرد.

ما هر قدر فكر كنیم، باز هم قادر به اندیشه هستیم و هرگز روی نخواهد آمد كه انبار فكر ما پر شود و ما حس كنیم كه نمی‌توانیم بر افكار خود بیفزائیم.

فكر ما به عقیده اسپینوزا همانا ذات خداوند است و جوهری است كه در ماده وجود دارد. چون فكر ما ذات خداوند است بالقوه دارای قدرت خداوند می‌باشد و ما هرگاه فكر خود را بكار اندازیم می‌توانیم كارهائی چون كارهای خداوند بكنیم.

    اسپینوزا نمی‌خواست یک فرقه مذهبی تاسیس کند و تاسیس هم نکرد» با اینهمه تمام فلسفه‌ها از اندیشه وی لبریز است.

فیخته و شلینگ و هگل با درآمیختن فلسفه اسپینوزا باعث معرفت كانت طریق مختلف وحدت وجود را به وجود آوردند. آنجا كه فیخته از «من» حرف می‌زند یا شوپنهاور از «اراده زندگی» سخن می‌گوید و نیچه از «اراده قدرت»‌ وبرگسون از «نشاط و نیروی حیاتی»‌ دم می‌زنند، همه از «كوشش برای حفظ نفس» ‌اسپینوزا الهام گرفته‌اند. هگل اعتراض می‌كند كه فلسفه اسپیوزا خالی از فروغ حیات بوده و خشن و زمخت است. اما وی از عنصر و ماده نشاطی و حركتی آن غافل بوده و فقط آن تصور عظیم خدا را به شكل قانون و اصلی كلی به خاطر داشته‌است كه به خود تخصیص داده و «عقل مطلق» را بر پایه آن نهاده است. ولی در جایی دیگر باصفا و صداقت بیشتر می‌گوید: ‌«برای فیلسوف شدن لازم است اول اسپینوزا را خواند».

شاید علت نفوذ اسپینوزا در آن باشد كه قابل تاویلات مختلف است و در هر بار خواندن افكار تازه‌ای به دست می‌دهد. هر كلام عمیقی برای اشخاص مختلف معانی مختلف ایجاد می‌كند. درباره اسپینوزا می‌توان سختی را كه در «كتاب جامعه» عهد عتیق درباره حكمت گفته شده است، به یاد آورد. «انسان نخستین نتوانست آن را كاملاً بفهمد و آخرین انسان نیز نخواهد توانست آن را به دست بیاورد؛ زیرا معانی آن را از دریاها پهنتر و از ژرفترین مغاكها عمیقتر است.»

آخرین جمله کتاب اخلاق اسپینوزا چنین می‌گوید: "رحمت الهی پاداش فضیلت نیست بلکه عین فضیلت است."[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- هانری كربن، كتاب ملاصدرا، ماهنامه ادبيات و فلسفه



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

نشريه الكترونيكی حیات اندیشه