جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

تاریخ کورش بزرگ

از: دکتر شروین وکیلی

تاریخ کورش بزرگ

(بخش ششم: زندگی کورش)


فهرست مندرجات




[] گفتار چهارم: خانواده‌ی کوروش

١- در مورد زنان کوروش چیز زیادی نمیدانیم. تردیدی نیست که کوروش از ازدواج‌های سیاسی برای دستیابی صلح‌آميز و دوستانه بر تاج و تخت سرزمین‌های همسایه استفاده می‌کرده است. داستان خواستگاری او از دختر فرعون مصر، و پیشنهاد ازدواجی که به ملکه‌ی ماساژت‌ها داد را باید امری در این راستا دید. با این همه، کوروش یک همسرِ قانونی و اصلی داشت که همچون ملکه‌ی شاهنشاهی پارس در سراسر کشور مورد احترام بود. سالنامه‌ی نبونید شرح می‌دهد که در ۵٣٨ پ.م، یک سال پس از فتح بابل، همسر کوروش درگذشت و مردم بابل در مراسم عمومی عزاداری شرکت کردند. هرودوت معتقد است که این همسرِ برگزیده‌ی کوروش کاساندانَه بوده است، اما برخی از منابع دیگر او را آمیتیس دختر آستیاگ می‌دانند.

کوروش، فرزندان زیادی نداشت. احتمالا تنها دو پسر از کاساندانه داشت و نام دو تن از دخترانش را هم می‌دانيم. بزرگترین پسرش، که در نبشته‌ی حقوق بشر سلامتش را از مردوک می‌خواهد و با افتخار او را "پسری از پشت خودم" می‌خواند، کمبوجیه نام داشته و شاهی لایق بوده که مدت ده سال با پدرش در امر حکومت شریک بود و پس از آموختن چم و خم سلطنت بر قلمروی چنین عظیم به قدرت رسید و در مدت چهار سال توانست مصر و قبرس را فتح کند و کار تسخیر تمام سرزمین‌های نویسای قلمرو میانی را که پدرش آغاز کرده بود، به انجام رساند.

پسر کوچکتر کوروش بیشتر با نام بابلیاش – بردیا - شهرت دارد که "ارجمند" معنا می‌دهد. هرودوت نام او را اسمِردیس ثبت کرده، و آیسخولوس او را مردوس نامیده است. به نظر می‌رسد تمام این افراد، از ذکر این نام لقبی پارسی مانند "مَرد" را در نظر داشته‌اند. تنها کتسیاس به نام شکسته بسته‌ی "تَنیائوکسارکِس" یا "تنیاخارکس" اشاره کرده که ممکن است به نام فارسی او مربوط باشد. بر مبنای این گزارش، به نظر می‌رسد اسم فارسی پسر کوچکتر کوروش، "تَنوووَزَرکَه" (تن- بزرگ) به معنای تنومند و نیرومند بوده باشد. از توصیف‌هایی که از بردیا در دست است، می‌دانيم که به راستی پهلوانی درشت اندام بوده است. چون تنها کسی که توانست در یک زورآزمایی کمان سختِ حبشیان را بکشد او بود. وقتی سال‌ها بعد پس از برادر بزرگترش کمبوجیه بر تخت نشست و داریوش و یارانش برای کشتنش توطئه کردند، با وجود غافلگیر شدنش یک تنه با ایشان روبرو شد و با ایشان جنگید و قبل از این که کشته شود، دست کم دو تن را به طور جدی مجروح کرد. این در حالی که یاران داریوش نیز در جهان باستان با لقب "هفت دلیر" شهرت داشتند و همه سردارانی جنگی بودند و رهبرشان داریوش، خود به قدری نیرومند بود که می‌توانست بر کتیبه‌ی مقبره‌اش لاف بزند که دستان و پاهایی زورمند دارد.

٢- کوروش دست کم دو دختر هم داشته است. مشهورترین دخترش، هوتَئوسَه (آتوسا) نام داشت که زنی نیرومند و بانفوذ بود. بنابر روایت یونانی او به عقد برادرش بردیا در آمده، اما اصولا به متون یونانی به ویژه در زمینه‌ی روابط خانوادگی زیاد نباید اعتماد کرد. در مورد وجود رسم خویدودَه (ازدواج با محارم) که در ایران باستان نمونه‌هایی از آن وجود داشته، در دوران نخستین شاهان هخامنشی برگه‌ای در دست نیست. بیشتر به نظر می‌رسد چنین رسمی از راه مصر به ایران وارد شده باشد و در این حالت زمان آن را باید کمی دیرتر از عصر بردیا و آتوسا دانست. چون مصر تازه در زمان کمبوجیه فتح شد و نفوذ فرهنگی‌اش بر دربار ایران نمی‌توانسته به این سرعت در سطح ازدواج‌هایی درباری نمود یافته باشد. سایر منابع بابلی، ایلامی و پارسی، اشاره‌ای به ازدواج آتوسا و بردیا نکرده‌اند.

آتوسا، به احتمال زیاد یکی از همدستان داریوش برای غصب سلطنت بوده است. چیرگی داریوش بر بردیا و ادعای این که او شاهزاده‌ای دروغین است و بردیای واقعی سالها پیش به دست برادرش کشته شده، بدون پشتیبانی خواهر این دو مشروعیتی نمییافته است. از این رو صراحت داریوش در این ادعای دروغین که بردیا در واقع مغی به نام گئوماته بوده است، می‌بایست با همدستی آتوسا با وی و تایید او همراه بوده باشد. به ویژه که داریوش بلافاصله پس از قتل بردیا با آتوسا ازدواج کرد و او را به مرتبه‌ی ملکه‌ی ایران زمین برکشید. آتوسا تنها ملکه‌ی ایرانی این دوران است که نامش در الواح تخت جمشید آمده است. در این کتیبه‌ها، به او لقب "بانوک" داده‌اند که همان بانوی فارسی امروز است.

آتوسا مادر خشایارشا هم هست و باز از همین جا معلوم می‌شود که در به قدرت رسیدن داریوش نقش مهمی بر عهده داشته است. چون داریوش با دختر دیگر کوروش – آرتیستونه (= اَرتَه ستونه، یعنی ستون پرهیزگاری)- نیز ازدواج کرده بود و او را سوگلی خویش می‌دانست، اما او را به مرتبه‌ی ملکه بر نکشید و فرزندانش هرگز ارج و قرب فرزندان آتوسا را پیدا نکردند.

٣- از میان سایر نوادگان کوروش، باید به نوه‌اش آپامَه هم اشاره کرد که تنها دختر بردیا بود و به روایتی بعدها با داریوش بزرگ ازدواج کرد. بنا بر اسناد رسمی، کمبوجیه فرزندی نداشته که از پادشاهی مانند او بعید است. این احتمال هم وجود دارد که کمبوجیه فرزندانی داشته که در جریان طغیان‌های سال ۵٢٢ پ.م و زمان تاجگذاری داریوش بزرگ، مدعی قدرت شده و در کشمکش میان درباریانِ هوادار داریوش و مخالفانشان کشته شده باشند. شاید از این روست که نامی از ایشان در تاریخ وجود ندارد.

به این ترتیب، از پشت کوروش دو پسر و دست کم دو دختر باقی ماند. دو پسرش به نوبت بر تخت نشستند، و دو دخترش با کسی که قدرت پسر کوچکتر را غصب کرده بود ازدواج کردند. از پشت یکی از همین دختران (آتوسا) بود که شاهان بعدی هخامنشی زاده شدند و پیوند میان شاخه‌ی آریارمنه‌ای و کوروشی تحقق یافت. به این شکل، ارتباط میان کوروش با شاهان هخامنشی بعدی، از پشت دخترش برقرار شد و این نیز به سنت ايلامی‌ها شبیه بود که در آن حق سلطنت علاوه بر برادران، از پشت زنان و خواهران نیز منتقل می‌شد.


[] گفتار پنجم: مرگ کوروش

١- در مورد پایان زندگی کوروش روایت‌های یکدستی وجود دارد. همه‌ی نویسندگان باستانی در این مورد اتفاق نظر دارند که کوروش در تابستان سال ۵٣٠ پ.م هنگام نبرد با قبایل ایرانی ساکن مرزهای شرقی امپراتوری کشته شده است.

کتسیاس می‌گوید که کوروش در نبرد با قبایل درپیکی که در دره‌ی سند می‌زیستند کشته شد. او وقتی با درپیکی‌ها روبرو شد که فوجی از فیل سوارانشان به میان سوارکاران پارسی تاختند و ایشان را تار و مار کردند. به روایت کتسیاس، کوروش در این گیر و دار از اسب فرو افتاد و یک جنگجوی هندی نیزه‌ای به رانش زد[۱]. اما در همین زمان شاه سکاها –آمورگََه (یعنی نامیرا)- با بیست هزار سوارکار به یاری کوروش شتافت و او را از معرکه نجات داد. به روایت کتسیاس در این نبرد ده هزار تن از هردو سو کشته شدند.

پس از سر رسیدن آمورگه، پارس‌ها و سکاها با هم متحد شدند و در نبردی که پس از آن در گرفت توانستند بر درپیکی‌ها چیره شوند. در این نبردِ دوم سی هزار تن از جبهه‌ی ایرانی‌ها و نود هزار تن از درپیکی‌ها به قتل رسیدند که شاه ایشان آمورایوس و سه پسرش هم در میان کشتگان بودند[٢]. کوروش پس از سه روز، در حالی که بزرگان کشور را نزد خود خوانده و اندرزشان داده و وصیت‌هایش را برای دو پسرش خوانده بود، از عفونت زخم رانش در گذشت[٣].

بروز بابلی هم داستانی مشابه را روایت کرده، و معتقداست که کوروش در نبرد با قبایل ایرانی کوچگردی که در مرزهای شرقی خوارزم می‌زیستند کشته شده است. اما او این قبایل را داهه‌ها می‌داند. اینها خویشاوندان همان مردمی بودند که اعقابشان بعدها یونانیان را از ایران راندند و دودمان اشکانی را تاسیس کردند.

٢- در این میان هرودوت، طبق معمول رنگ آمیزترین و تخیلی‌ترين قصه را ساز کرده است. به روایت او، کوروش از ملکه‌ی ماساگت‌ها – تومیریس - خواستگاری کرد. اما ملکه که می‌دانست کوروش به خاطر تسلط بر قبیله‌اش این پیشنهاد را کرده است، این پیشنهاد را رد کرد. در نتیجه کوروش تصمیم گرفت قلمرو او را تسخیر کند و در راس لشکری به سرزمین‌های آن سوی سیردریا تاخت که قلمرو ماساگت‌ها محسوب می‌شد.

به روایت هرودوت، کوروش در نبرد با ماساگت‌ها که توسط پسر ملکه رهبری می‌شدند، از حیله‌ای استفاده کرد و خیمه و خرگاه گرانبهایی بر پا نمود و خوان‌های بسیار با شراب و غذاهای فراوان در آن آراست و نگهبانان اندکی را بر آن گماشت و خود با سپاهیانش در گوشه‌ای کمین کرد. پسر تومیریس که اسپارگاپس نامیده می‌شد، با سواران ماساگت بر این اردو تاخت و غنایم بسیار به چنگ آورد و به همراه سربازانش به خورد و نوش پرداخت و مست شد. آنگاه کوروش حمله کرد و ایشان را شکست داد و شمار زیادی از ایشان را اسیر کرد. اسپارگاپس که در این بین محاصره شده بود، با وجود این که کوروش دستور داده بود کسی صدمه‌ای به او نزند، از شدت شرم با خنجر خود را کشت. به این ترتیب تومیریس کینه‌ی بسیاری از کوروش به دل گرفت و در نبردی دیگر سپاهش را شکست داد. کوروش در این نبرد کشته شد و جسدش به دست ماساگت‌ها افتاد. پس ملکه دستور داد سرش را ببرند و در تشتی پر از خون بیندازند و خطاب به او گفت: "تو که اینقدر تشنه‌ی خون بودی حالا اینقدرخون بخور تا سیراب شوی!"

در میان این روایت‌ها، چند نکته‌ی مشترک وجود دارد. داستان بروز و کتسیاس، که هردو ساکن قلمرو امپراتوری و از نویسندگان دیوانی پارس‌ها بودند، شباهت‌های زیادی با هم دارد. آشکار است که در قلمرو ایران، روایت رسمی و جا افتاده‌ای در مورد چگونگی مرگ بنیانگذار دودمان هخامنشی وجود داشته است. این روایت آخرین روزهای زندگی کوروش را در شرایطی تجسم می‌کرده که با قبایل کوچگرد و مهاجمِ فراسوی مرزهای ایران زمین می‌جنگد، و در نهایت توسط همین مردم کشته می‌شود. چنان که به زودی خواهم گفت، این داستان مشابه با الگویی اساطیری است که با نام اسطوره‌ی خدای شهید شهرت دارد.

روایت هرودوت، به ظاهر برداشتی آزاد از همین نسخه‌ی رسمی است، که با تخیل شکوفای هرودوت و گرایش‌های ضد ایرانی آتنی‌هایی که برای نوشتن تواریخش به او پول می‌داده‌اند، ترکیب شده است. بد نیست برای دریافتنِ حقیقتِ مرگ کوروش، این روایت‌ها را کمی نقادانه‌تر وارسی کنیم. کار را با داستان هرودوت آغاز می‌کنیم که سست‌تر از سایر روایت‌هاست.

٣- داستان هرودوت، گذشته از دلالت‌های ضدایرانی روشنش، به چند دلیل نادرست می‌نماید. نخست آن که کوروش به گواهی تمام مورخان، از جمله هرودوت، در زمانِ مرگ هفتاد سال داشته است. بنابراین او می‌بایست در حدود هفتاد سالگی از ملکه‌ای خواستگاری کرده باشد، که بنابر سنن پارس‌ها عجیب می‌نماید. علاوه بر این، باید پذیرفت که این پیرمرد هفتاد ساله که جهان را فتح کرده و سالها بر کل آن فرمان رانده است، تازه پس از وقفه‌ای نه ساله بار دیگر برای تسخیر سرزمین‌هایی جدید حرکت کرده و تصمیم گرفته ماجراجویی‌های دوران جوانی را تکرار کند. گذشته از این، قصه‌ی بریده شدن سر کوروش و جملات قصار ملکه‌ی ماساگت‌ها هم به نظر نادرست می‌نماید. چون می‌دانيم که پیکر مومیایی شده‌ی کوروش در پاسارگاد مدفون بوده و بنابراین در خاک ایران مرده است و جسدش در سرزمینی دوردست به دست قبایلی دشمن مثله نشده است.

با یک نگاه به برنامه‌ی جهانگشایی هخامنشیان، می‌توان دید که نبردهای این شاهان همواره در مرزهای کشورشان و با قبایل کوچگردی بوده است که به دزدی و غارت شهرهای مرزی ایران زمین روی می‌آوردند. جالب آن است که جنگ‌های دوران خشایارشا با یونانیان را هم باید در همین چارچوب دید. یعنی یونانیان هم مانند قبایل کوچگرد سکای دوران داریوش یا ماساگت‌های عصر کوروش، مردمی فقیر، حاشیه نشین، و غارتگر بودند که هر از چند گاهی به مرزهای پارس حمله می‌کردند، و منظما توسط قوای شاهنشاهی تنبیه می‌شدند.

برنامه‌ی جهانگشایی هخامنشیان، تسخیر سرزمین‌های این قبایل کوچگرد نبوده است. در واقع تسخیر سرزمین‌هایی که از مراتعی گسترده و قبایلی متحرک انباشته شده است، ارزش چندانی برای یک شاهنشاهی ثروتمندِ مبتنی بر کشاورزی و تجارت ندارد، مگر آن که اهداف امنیتی از آن مور نظر باشد، و جالب است که در تمام تاریخ دو و نیم قرنه‌ی هخامنشیان تمام گزارش‌های موجود درباره‌ی لشکرکشی شاهان به فراسوی مرزهای مردم شهرنشین و کشاورز، جنبه‌ی تنبیه‌ی یا پیشگیرانه داشته است.

بنابراین کوروش در زمان مورد نظر، نمی‌توانسته به سرزمین ماساگت‌ها چشم طمع دوخته باشد. به این دلیل که پیر بوده، و سرزمین ماساگت‌ها ارزشی برای شاهنشاهی نداشته، و کار نیمه تمامی در همان زمان وجود داشته که کوروش برایش زمینه چینی بسیاری کرده بوده، و آن فتح مصر بوده است. کوروش اگر تصمیم می‌گرفت قلمرو شاهی‌اش را گسترش دهد، قاعدتا می‌بایست به سمت مصر حرکت کند. چرا که مدت ده سال برای فتح آنجا مقدمه چیده بود و در آن تاریخ تازه این برنامه‌ها به بار نشسته بود. چنان که پنج سال بعد، وقتی پسرش کمبوجیه به سمت مصر حرکت کرد، این تنها بخشِ باقی مانده از قلمرو نویسای میانی را به سادگی و با رضایت ساکنانش فتح نمود. فتح مصر مهمتر، افتخارآمیزتر، و سادهتر از فتح سرزمین ماساگت‌ها بوده است. از این رو روایت هرودوت در این مورد که حرکت کوروش با هدف کشورگشایی انجام گرفته، نادرست می‌نماید.

بقیه‌ی داستان، مانند کمینِ مبتکرانه‌ی کوروش، کشته شدن اسپارگاپس، بریده شدن سر کوروش، و مواردی شبیه به این هم بیشتر محصول هنر قصه پردازی هرودوت هستند تا واقعیت‌هایی تاریخی. چون حتی اگر چنین حوادثی هم رخ می‌داده‌اند، هرودوت نمی‌توانسته چند قرن بعد و در گوشه‌ی پرتی از شاهنشاهی هخامنشی از آنها خبردار شود. بیتردید نسخه‌ی رسمی و روایت مرسومی که پارس‌ها از مرگ کوروش در دست داشته‌اند، محتوایی چنین توهین‌آميز نداشته است. پس هرودوت این قصه را از پارسیان نشنیده است. با توجه به بقیه‌ی چیزهایی که هرودوت نوشته، می‌توان اطمینان داشت که هرودوت داستانی را که روایت رسمی شاهنشاهی پارس نبوده، از خودش ابداع کرده است، و این در مورد شاخ و برگِ خیلی از داستان‌ها که از نسخه‌ی رسمی پارس بوده‌اند هم درست است!

اگر به راستی در پایان دوران سلطنت کوروش جنگی میان پارس‌ها و ماساگت‌ها در گرفته باشد، جنگی تدافعی بوده است نه تهاجمی. قبایل رمه دار ایرانی مانند تمام قبایل کوچگرد دیگر همواره ایران زمین را تهدید می‌کرده‌اند، به شهرهای مرزی هجوم می‌برده‌اند و اموال ساکنانشان را غارت می‌کرده‌اند. ماساگت‌ها، درپیکی‌ها و داهه‌ها هم بخشی از همین قبایل بوده‌اند. بنابراین چنین می‌نماید که نبردی که این نویسندگان به آن اشاره کرده‌اند، از رده‌ی ایلغارهای مرسوم قبایل کوچگرد و مقابله‌ی ارتش شاهنشاهی با ایشان بوده باشد. این که کوروش خود این نبرد را رهبری کرده باشد، بعید به نظر می‌رسد. چون او در این زمان هفتاد سال سن داشته و دو پسر نیرومند و جنگاور هم داشته که می‌توانسته‌اند در شرایط بحرانی رهبری ارتش وی را بر عهده بگیرند. این حقیقت که قبایل یاد شده پس از مرگ کوروش مزاحمتی برای شاهنشاهی ایجاد نکردند و در سال‌های نخستینِ سلطنت کمبوجیه نامی از آنها نمیشنویم، نشانگر آن است که حمله شان –اگر به راستی صورت گرفته باشد،- خیلی پردامنه نبوده و به سادگی در همان زمان کوروش دفع شده است. شاید روایت کتسیاس که قبایل سکا را متحد پارس‌ها می‌داند، درست بوده باشد و کوروش توانسته با برانگیختن قبایل سکا و با دست ایشان هجوم قبایل یاد شده را دفع کند.

خودِ این حقیقت که اسم قبیله‌ی مهاجم به اشکال گوناگون ثبت شده، نشان می‌دهد که ایغار یاد شده پدیده‌ی مهم و به یاد ماندنی‌ای نبوده است.

۴- از این رو، من در مورد ماجرای مرگ کوروش چند حدس دارم.

نخست آن که فکر نمی‌کنم نبرد پارس‌ها با قبیله‌ی کوچگرد یاد شده، تهاجمی بوده باشد. بیشتر به نظر می‌رسد هجومی از سوی این قبیله صورت گرفته، و پارس‌ها در صدد راندن یا تنبیه ایشان بر آمده باشند. این که ارتش ایران از سیردریا عبور کند و در سرزمین‌های فراسوی ایران زمین به نبرد با قبایل رمه دار بپردازد، بعید نیست، اما آن را باید از رده‌ی نبردهای تنبیهی و پیشگیرانه‌ای دانست که در برابر قبایل مهاجم انجام می‌شده است. نه جنگی که هدفش تسخیر سرزمین این قبایل باشد.

دوم آن که بسیار تردید دارم که کوروش در آخرین سال زندگی‌اش به جنگ این قبایل رفته باشد. چنین نبردی می‌توانسته به سادگی توسط یکی از سرداران ایرانی یا در پردامنه‌ترين شکلش توسط ولیعهد یا پسر کوچک شاه رهبری شود. بیشتر به نظر می‌رسد داستان حضور کوروش در میدان نبرد، نسخه‌ی رسمی روایت مرگ کوروش باشد که پارس‌ها آن را پذیرفته و پراکنده کرده بودند. چون ایدئولوژی سلطنتی هخامنشیان وارث سنت کهن‌ای در ایلام و ميان‌رودان بود که شاه را همچون ابرپهلوانی برگزیده تجسم می‌کرد. احتمالا مرگ در بستر برای چنین شاهی شرم آور و پست تلقی می‌شده است. جالب آن است که در میان روایت‌های باستانی، کهن‌ترين نویسنده‌ی یونانی‌ای که کتابی مستقل را به کوروش اختصاص داده، یعنی کسنوفانس، مرگ کوروش را در اثر سالخوردگی و در بستر عنوان می‌کند. از دید او، کوروش در هفتاد سالگی در بستر درگذشت. این روایت با توجه به نقل قول‌های فراوانی که در مورد وصیت کوروش در بستر مرگ وجود داشته، معقول می‌نماید. به ویژه که بعد از مرگ کوروش کار انتقال سلطنت به کمبوجیه با سرعت و آرامش انجام می‌پذیرد، و گویی اشراف پارسی انتظار درگذشت او را داشته‌اند و در زمان حیات او –شاید به خاطر وصیت او- در مورد جانشینی کمبوجیه توجیه شده بودند. این نکته که جسد سالم و مومیایی شده‌ی کوروش در پاسارگاد بوده و تا زمان اسکندر هم در آنجا وجود داشته، با این تفسیر همخوانی بیشتری دارد.


باب دوم: حکومت کوروش

[] گفتار نخست: کوروش و خدایان

١- بسیاری از تصاویر رایج از کوروش، او را همچون شاهی یکتاپرست و دیندار مجسم می‌کنند که احتمالا به زرتشت و زرتشتیان تعلق خاطر داشته است و به دلیل همین شباهت آرای زرتشتیان و یهودیان ایشان را آزاد کرد تا به اورشلیم بروند و معبد خویش را برای یهوه بازسازی کنند.

این تصویر زیر تاثیر گرایش‌هایی اجتماعی و تاریخی شکل گرفته است که از زمان‌هایی بسیار دور، از عصر خودِ کوروش که کفر و شرک در جهان رایج بود، آغاز شده‌اند و به دنبال فراگیر شدن یکتاپرستی، اسطوره‌های مشروعیت بخش به یکتاپرستی –از جمله ماجرای کوروشِ دیندار- را هم تکثیر کرده‌اند.

امروز، با توجه به دو و نیم هزاره تبلیغ دینی درباره‌ی ایمان و دینداری کوروش، بازشناسی عقاید و باورهای راستین او دشوار است. با این وجود، برای دست یازیدن به چنین هدفی، چند منبع اصلی داریم که پرداختن به آنها برایمان راهگشا خواهد بود. بخشی از این منابع زرتشتی، و بخشی دیگر یهودی هستند، و هر دو نیز به نوعی ارتباط میان کوروش و دین یاد شده استناد می‌کنند.

بی‌تردید مهمترین دینی که در زمان کوروش در ایران زمین وجود داشت، آیین زرتشتی بود. این آیین، در آن زمان یکی از چندین و چند دینِ موجود در ایران زمین بود. اما پس از آن با سرعت رشد کرد و تا سه دهه بعد، آنقدر با نفوذ شد که داریوش در کتیبه‌ی بیستون به طور رسمی از خدای زرتشتیان به‌عنوان حامی شاهنشاه ایران یاد کرد. چنین موقعیتی برای یک دین در آن زمان بسیار ممتاز تلقی می‌شد. چون هخامنشیان تمام سرزمین‌های نویسای قلمرو میانی را در زیر حلقه‌ی فرمان خود داشتند و برکشیده شدن خدایی تا مرتبه‌ی ایزدِ حامی این شاهنشاهان، نشانگر جایگاه مرکزی و موقعیت برتر دین مربوط بدان است. آشکار است که در این میان، به واقع آرمان‌های زرتشتی نیز در تدوین و صورت بندی برنامه‌های فراگیر هخامنشیان و رسالتی که برای خود به‌عنوان نظم دهندگان به گیتی قائل بوده‌اند، تاثیر داشته است[۴]. در هر حال روند زرتشتی شدن تدریجی ایرانزمین تا دو قرن بعد همچنان ادامه یافت تا آنکه در زمان ساسانیان این سرزمین پهناور که زادگاه ادیانی بسیار بوده و هست، یکپارچه زرتشتی شد.

زرتشتیگری، به چند دلیل اهمیت دارد. نخست آن که نخستین دین یکتاپرستِ جهانی است، که موفق بود. دو تجربه‌ی دیگری که تقریبا همزمان با آن در این زمینه صورت گرفتند، به شکست انجامیدند. آیین آتون که نخستین دین یکتاپرستانهی جهان است و در ١٣٧٠ پ.م توسط فرعون مصر تبلیغ می‌شد، پس از مرگ وی از یادها رفت، و دین یهود که موسس آن احتمالا یکی از کاهنان آتون بوده، تقریبا همزمان با زرتشتیگری تاسیس شد. اما خیلی زود جنبه‌ی یکتاپرستانه‌اش را از دست داد و با آیین‌های بت پرستانه‌ی فنیقیه و فلسطین ترکیب شد. بعدها هم، وقتی جنبه‌ی یکتاپرستانه‌ی دین یهود زیر نفوذ آیین زرتشتی احیا شد، این دین در حد حلقه‌ی بسته‌ی دینی قومی و محلی باقی ماند.

دوم این که آیین زرتشت نخستین دینی است که به مرتبه‌ی یک ایدئولوژی سیاسی سنجیده و پرداخته شده برکشیده شد. بذرهای این آمیختگی دین و سیاست در زندگینامه‌ی زرتشت و متون اوستایی به روشنی دیده می‌شود. اما چنین می‌نماید که معمار این جنبه از زرتشتیگری در سیاست رسمی ایران، داریوش بزرگ بوده باشد. کامیابی او در این زمینه چندان بزرگ بود که سیاستش در تمام دوران هخامنشی و بعدها در دوران ساسانی با شدت تعقیب شد، و بعدها توسط دولت روم در مورد مسیحیت، دولت اموی و عباسی در مورد اسلام، و دولت صفوی در مورد شیعیگری مورد اقتباس قرار گرفت.

سوم این که دین زرتشتی سرچشمه ایست که چارچوب مفهومی بخش مهمی از الاهیات مرسومِ امروز دنیا برای نخستین بار توسط آن معرفی شده است. مفاهیمی مانند رستاخیز، داوری روز واپسین، ظهور ناجی، وجود شیطان، جهنم و بهشت، آزمون نهایی روز واپسین (عبور از پل چینوت)، و سلسله مراتب تشکیل شده از یک خدای یگانه و مجموعه‌ای از فرشتگان، به همراه یک دستگاه اخلاقی فراگیر و جهانشمول برای نخستین بار در این دین با هم ترکیب شدند. دین زرتشتی، از سوی دیگر، نخستین دین اخلاقی هم هست. یعنی اولین دینی است که خدای آن از انجام کارهای بد تطهیر شده و فقط نیکی می‌کند.

در این مبنا، دین زرتشت آیینی بسیار مهم و کلیدی است که وارسی آن برای فهم تاریخ ایران زمین و کل تاریخ فرهنگ در قلمرو میانی ضرورت دارد.

٢- کهنترین متن زرتشتی موجود، منظومه‌ی "گات‌ها" است. این متن هم از چند نظر اهمیت دارد. نخست آن که قدیمیترین شعر به جا مانده از زبان‌های ایرانی است. دوم آن که تنها متنی است که احتمالا توسط خودِ زرتشت سروده شده است، و سوم آن که در آن اشاره‌هایی بسیار روشن به عناصر اصلی زرتشتیگری که بعدها توسط دیگر ادیان وامگیری شدند، وجود دارد. به‌عنوان مثال یکتاپرستی، وجود اهریمن، سیاسی بودنِ دین، ظهور ناجی، جهنم و بهشت، و داوری روز واپسین در گات‌ها در هماهنگی و انسجامی چشمگیر دیده می‌شوند و نشان می‌دهند که چارچوب عمومی دین زرتشتی به راستی توسط یک نفر بنیان نهاده شده است.

در گات‌ها اشاره‌های روشنی وجود دارد که می‌تواند با ماجرای کوروش پیوند یابد. چنان که گفتیم، کوروش مدعی بود که نجات بخشِ اقوام زیر ستم است، و مردم زمانه‌اش نیز این حرف را پذیرفته بودند. این ادعا شباهت عجیبی دارد با این بندهای گات‌ها:

    "ای اهورا مزدا، کِی سپیده دم آن روزی فرا خواهد رسید که راستی برای نگاهداری جهان بدرخشد؟ کی نجات بخش‌ها با آموزش‌های فزاینده و بخردانه می‌آیند؟ و اندیشه‌ی نیک چه کسی را یاری می‌کند؟"[۵]

در این بند، واژه‌ای که به "نجاتبخش" ترجمه شده، سوشیانس است که از در متن اصلی به صورت "سَئوشینتَه" ثبت شده است. این واژه از دو بخش تشکیل شده: "سَئو"، یعنی نجات دادن، که با save انگلیسی و salvareی لاتین هم ریشه است. و "-شینته"، که بن فعل آینده‌ی دعایی است یعنی "او خواهد کرد". سوشیانس به این ترتیب یعنی "آن کسی که نجات خواهد داد".

زرتشت در بندی دیگر از گات‌ها سوشیانس را حامی خود می‌داند:

    "ای مزدا، چگونه بدانم که تو بر پایه‌ی راستی بر همه‌ی ما و بر آنان هم که در پی آزار من هستند فرمان می‌رانی؟ چگونگی روش اندیشه‌ی نیک را نیز به من بنمای، و سوشیانس را نیز از پاداش کارش آگاه فرمای."[٦]

این بندها را مقایسه کنید با این بخشها از تورات، که در زمان تبعید یهودیان به بابل، و بی‌تردید زیر تاثیر عقاید زرتشتی سروده شده است، و بعدها زمینه را برای ظهور حضرت مسیح هموار ساخت:

"خداوند به مسیح خویش، یعنی به کوروش - که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امت‌ها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم، تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازه‌ها دیگر بسته نشود، - چنین می‌گوید: که من پیش روی تو خواهم خرامید و جای‌های ناهموار را هموار خواهم ساخت، و درهای برنجین را شکسته، پشتبندهای آهنین را خواهم برید، و گنج‌های ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی که من، یهوه - که تو را به اسمت خوانده ام،- خدای اسرائیل می‌باشم."[٧]

به این ترتیب، برجسته‌ترين رابطه‌ای که میان متون زرتشتی و وامگیری‌های ناشی از آن با کوروش وجود دارد، منسوب شدن وی به مفهوم نجاتبخش است. برای این که رابطه‌ی این مفهوم با کوروش را بهتر تحلیل کنیم، باید نخست به زمان و شرایط اجتماعی شکلگیری این مفهوم نزد زرتشت بپردازیم.

٣- نزدیکترین تاریخی برای سروده شدن گات‌ها، پیشنهاد شده، اواخر قرن هفتم پ.م است. به روایت بیرونی[٨]، خودِ زرتشتیان معتقد بوده‌اند که زرتشت ٢۵٨ سال قبل از حمله‌ی اسکندر گجسته به ایران برانگیخته شد، که با ۵٨٨ پ.م برابر می‌شود. این سالی است که گشتاسپ دین زرتشت را پذیرفت، و بنابر همان روایات، زرتشت در این زمان چهل سال داشته است. بنابراین متون کلاسیک تاریخ تولد زرتشت را ٦٢٨ پ.م و تاریخ مرگش را ۵۵١ پ.م قرار می‌دهند. بیرونی این روایت را به احتمال زیاد از بندهشن گرفته است. بر اساس بندهشن[۹] گشتاسپ پس از قبول دین زرتشت نود سال سلطنت کرد، پس از او بهمن پسر اسفندیار بر تخت نشست که ١١٢ سال حکومت کرد. جانشین او همای دختر بهمن بود که سی سال تاج و تخت را در اختیار داشت. به دنبال او دارا پسر همای با دوازده سال و بعد از او دارا پسر دارا (داریوش سوم هخامنشی) چهارده سال سلطنت کرد. مجموع این سالها ٢۵٨ سال می‌شود. ارداویرافنامه[۱٠] هم زمان میان اسکندر و زرتشت را سیصد سال می‌داند و مسعودی نیز عددی مشابه با این را روایت کرده است.

بر همین مبنا هنینگ دوران زندگی زرتشت را یکی از این سه حالت دانسته است: ٦١٨-۵۴١ پ.م، ٦٢٨-۵۵١ پ.م، یا ٦٣٠-۵۵٣ پ.م.

در میان این تاریخ‌ها، بیشتر پژوهشگران کلاسیک از جمله زنر، تاریخ ٦٢٨-۵۵١ پ.م را به‌عنوان دوران زندگی وی پذیرفته‌اند[۱۱]. البته برداشت قدیمیتر هرتسفلد هم وجود دارد که زرتشت را همدوره‌ی داریوش بزرگ تلقی می‌کند، و پدرش را همتای کی ویشتاسپ می‌داند. بر مبنای این تفسیر، کی ویشتاسپی که در گات‌ها نامش ذکر شده، همان گشتاسپ پدر داریوش است که در زمان کوروش شهربان گرگان بوده است. هرتسفلد بر این نکته تاکید می‌کند که هزاره‌ی زرتشتیان با زایش زرتشت شروع می‌شود. او با تطبیق این تاریخ با مبدا تاریخی سلوکی کهن، زمان تولد کوروش را ۵٦٩ پ.م، و زمان مرگش را ۴٩٢ پ.م می‌داند. هرتل و آلتهایم هم نظرات مشابهی دارند و زرتشت را معمار ایدئولوژی هخامنشیان می‌دانند وداریوش را شاگرد وی می‌پندارند. این برداشت، با وجود جذابیتی که دارد، امروزه به دلایل گوناگون مردود دانسته می‌شود.

هرچند همزمانی تقریبی زرتشت و کوروش خیال انگیز و جالب جلوه می‌کند، اما در برابر محک نقد پایدار نمیماند و با مرور نقادانه‌ی متون اعتبار خود را از دست می‌دهد. شهبازی، با توجه به این که زرتشت در چهل سالگی برانگیخته شد، به این حقیقت اشاره می‌کند که تاریخ سنتی ٢۵٨ سال قبل از ظهور اسکندر که برای تولد زرتشت عنوان شده، بدان معناست که بین اسکندر و زرتشت ٢٢٨ سال فاصله بوده است. جالب است که این دوره، دقیقا برابر است با فاصله‌ی میان فتح بابل توسط کوروش (۵٣٩ پ.م)، تا تاجگذاری سلوکوس در بابل (٣١١ پ.م) که آغاز گاه‌شماری سلوکیان بوده است. بنابراین چنین می‌نماید که تاریخ سنتی، زمان زایش زرتشت را همزمان با فتح بابل و تاسیس کشور ایران گرفته باشد. تعبیری که احتمالا در گاه‌شماری کاتبان بابلی ریشه دارد و فاصله‌ی زمانی دو رخداد مهم در تاریخ ایران زمین را ثبت کرده است و به تدریج آن را به وقایع مهم دیگر تعمیم داده است.

شهبازی با تاکید بر رده‌ای دیگر از متون و روایات، زمان ظهور زرتشت را چهار قرن عقب می‌برد[۱٢]. او به روایت بیرونی در آثار الباقیه عن القرون الخالیه اشاره می‌کند که بر مبنای آن خوارزمیان آغاز تاریخ خود را آمدن سیاوش کیانی به آن سرزمین می‌دانستند. ایشان معتقد بودند سیاوش ٨٨٨ سال پیش از اسکندر به آن منطقه آمده است. این بدان معناست که تاریخ مردم خوارزم از ١٢٠٠ پ.م آغاز می‌شده است که تقریبا همزمان است با ورود قبایل ایرانی به این منطقه، و سیطره‌ی کی‌های ایرانی بر شاهنشین‌های کوچک این قلمرو. بر مبنای اساطیر کهن، سیاوش و زرتشت چهار نسل با هم تفاوت داشتند. بنابراین اگر هر نسل را سی سال فرض کنیم، زرتشت ١٢٠ سال پس از سیاوش ظهور کرده است، و این برابر است با سال ١٠٨٠ پ.م.

نظر شهبازی با آرای رقیب و معارضش گراردو نیولی شباهت زیادی دارد. نیولی هم تاریخ سنتی را رد می‌کند و آن را از کم شدن عدد ۴٢ (سن زرتشت هنگام پذیرفته شدن دینش نزد گشتاسپ)، از سیصد (معادلِ زمان خیلی طولانی) مشتق می‌داند. او به روایت اودوخوس[۱٣] و ارسطو اشاره می‌کند که فاصله‌ی میان زرتشت و افلاطون را شش هزار سال نوشته‌اند. آنگاه آن را با روایت کسانتوس لودیایی[۱۴] -که همزمان با اردشیر نخست می‌زیست- مقایسه می‌کند که فاصله‌ی میان زرتشت تا فتح یونان توسط خشایارشا را شش هزار یا ششصد سال می‌داند. از دید او، فاصله‌ی یاد شده در اصل ششصد سال بوده که توسط کسانتوس تحریف شده و به همان شکل به ارسطو و اودوخوس رسیده است. به این ترتیب، زرتشت می‌باید در حدود همان ١٠٨٠ پ.م زاده شده باشد[۱۵]. نیولی با وجود همخوانی نظرش با شهبازی، تعیین تاریخ با این دقت را درست نمیداند و ترجیح می‌دهد زمان یاد شده را اواخر هزاره‌ی دوم و اوایل هزاره‌ی نخست پ.م بداند. این تاریخگذاری با آرای مِیر، وِسِندونک، و شایدر سازگار است و به تاریخ پیشنهادی بارتولومه (٩٠٠ پ.م) هم شباهت دارد.

گذشته از روشِ مرور متون و روایات، راه غیرمستقیمتری هم برای تعیین زمان زندگی زرتشت وجود دارد، و آن هم تحلیل محتوا و ساختار زبانی گات‌ها و بخش‌های کهن اوستاست. بر مبنای تحلیل زبانی گات‌ها می‌توان فهمید که جامعه‌ی زرتشت بسیار کهنتر از جامعه‌ی عصر کوروش بوده است. با توجه به واژگان مربوط به کشاورزی و کلیدواژه‌های مرتبط با فلزکاری، معلوم می‌شود که جامعه‌ی زرتشت هنوز کشاورز نشده بوده و در مراحل اولیه‌ی استقرار و یکجانشینی به سر می‌برده است و تمایز روشنی هم در میان مفرغ و آهن در میان صنعتگرانش وجود نداشته است. همچنین نیولی به درستی نشان داده که در گات‌ها و اوستای کهن اشاره‌ای به قدرتی برتر در ایران زمین دیده نمی‌شود، و از آنجا که قدرت مادها از قرن نهم پ.م برای این مردم شناخته شده بود، باید نتیجه گرفت که زرتشت در زمانی پیش از به قدرت رسیدن مادها می‌زیسته است. از این رو زرتشت می‌بایست در پگاه مهاجرت قبایل ایرانی به ایران زمین زیسته باشد و این به حدود ١٢٠٠-١٠٠٠ پ.م باز می‌گردد.

مری بویس این زمان را حتی عقبتر هم برده است و گات‌ها را بر مبنای فن آوری فلز و طبقه بندی اجتماعی مورد اشاره در گات‌ها همزمان با نگارش ریگ ودا می‌داند. از دید او، جامعه‌ای که زرتشت را پرورید، در پگاه جدایی دو شاخه‌ی هندیان و ایرانیان به ایران شرقی مهاجرت کرد و آیین زرتشتی همزمان با صورت بندی اساطیر هندی در قالب ریگ ودا، توسط زرتشت بازآرایی شد. او تاریخ زندگی زرتشت را بین ١٢٠٠ تا ١۴٠٠ پ.م قرار می‌دهد[۱٦]. من در این جا زمان زایش زرتشت را بر مبنای داده‌های نیولی و شهبازی، و مطابق با توافقی کلی که در میان پژوهشگران به وجود آمده، در حدود١٢٠٠ پ.م فرض می‌کنم.

۴- به این ترتیب، کوروش در زمانی به‌عنوان پادشاه انشان بر تخت نشست که آیین زرتشتی کاملا شکل گرفته بود و در ایران شرقی و مرکزی رواج یافته بود. روایتهای مربوط به کوروش و زرتشت، از چند نظر با هم ارتباط می‌یابند.

چنان که مورد تاکید مری بویس هم هست، اسطوره‌ی نجاتبخشی که در گات‌ها وجود دارد، به ادعاهای تاریخی و شیوه‌ی رفتار کوروش شباهت زیادی دارد. تورات و متن بابلی تعبیر خواب، از مشهورترین متونی هستند که کوروش را ناجی می‌دانند و او را با واژگان و مفاهیمی شبیه به گات‌ها می‌ستایند.

موضوع دیگری که چندان مورد تاکید بویس نیست، اما می‌تواند در اینجا طرح شود، این حقیقت است که زرتشت در گات‌ها بارها از مغ‌ها نام می‌برد و هسته‌ی مرکزی هوادارانش را انجمن مغان می‌نامد. این در حالی است که می‌دانيم طایفه‌ی مغان در ماد هوادار کوروش بوده‌اند و به‌عنوان مبلغان و شاید آفرینندگان اساطیرِ مربوط به وی در گوشه و کنار ایران زمین عمل می‌کرده‌اند.

از آنجا که گاتها چند قرن پیش از کوروش سروده شده است، بایداین وامگیری را کار کوروش دانست. یعنی او زمانی بر تخت نشست که زمینه‌ای هموار از اساطیر در قالبی ایران در دسترسش وجود داشت. با مرور آنچه که کوروش در زمان تاجگذاری در انشان در جهان پیرامون خویش می‌دیده است، بهتر می‌توان برخی از سیاست‌هایش را درک کرد.

کوروش، به‌عنوان شاه شهری بسیار باستانی، اما ناتوان بر تخت نشست. انشان به احتمال زیاد در آن زمان جزئی از دولتهای حاشیه‌ای و مستقل ایرانی بوده است که قدرت برتر مادها را پذیرفته و با این وجود استقلال خود را حفظ کرده بودند. در همسایگی او کشور باستانی ایلام با پیوندهای نیرومندش با انشان وجود داشت، و تاریخ درخشان و بسیار درازی که مشروعیت کافی برای هر نوع ادعای توسعه طلبانه‌ای را فراهم می‌آورد. آنسوتر، در شمال، پادشاهی ماد قرار داشت که شالوده‌ی مورد نیاز کوروش برای تاسیس شاهنشاهی‌اش را پیشاپیش ابداع کرده بود و با الگویی ترکیبی که از آمیختن سیاست آشوریان و ایلامیان پدید آمده بود، بخش مهمی از جهان متمدن آن روزگار را فتح کرده بودند. در مرزهای شرقی انشان، جمعیت فراوان قبایل ایرانی تازه مستقر شده حضور داشتند، که می‌توانستند همچون منبعی انسانی برای کشورگشایی‌های بعدی به کار گرفته شوند. این قبایل ایرانی آنقدر پرجمعیت و جنگجو بودند که بتوانند کل جهان شناخته شده برای کوروش را فتح کنند. اما آنقدر فراوان نبودند که بتوانند آن را با خشونتِ مرسوم در آن دوران نگه دارند. در این میان، آیین زرتشت هم وجود داشت. با دستمایه‌های اخلاقی نیرومند و زیربنای ارزشمندی که می‌توانست آن را به دینی سیاسی تبدیل کند. انجمن مغان هم در این بین وجود داشته و احتمالا به‌عنوان شبکه‌ی مبلغان زرتشت فعال بوده‌اند.

کوروش به این ترتیب تمام ابزارهای لازم برای تسخیر جهان را در اختیار داشته است. حضور همزمان این ملزومات در یک مقطع زمانی و مکانی چندان غریب نیست. چون چنین شرایطی در تاریخ جهان بارها رخ داده و بارها توسط کسانی که به قدر کافی هوشمند موقع شناس و جاه طلب بوده‌اند، مورد استفاده واقع شده است. اما آنچه که در مورد کوروش غریب است، شیوه ایست که از این منابع بهره برد، و مهارتی است که در ترکیب آنها به کار گرفت.

کوروش به احتمال زیاد ماشین معنایی زرتشتیان و دستگاه تبلیغی ایشان را به خدمت خود گرفته است. رفتار او با شاه آرمانی‌ای که زرتشت تصویر می‌کند بسیار همخوان است، و به همین دلیل هم این حدس که وام گیری‌های بسیاری میان این دو صورت گرفته است، درست می‌نماید. کوروش، و بعدها سایر شاهان هخامنشی، طوری رفتار می‌کردند و به شیوه‌ای در مورد کردار خویش تبلیغ می‌کردند که با شاه آرمانی زرتشتیان همسان انگاشته شوند، و زرتشتیان نیز بی‌تردید در بازنویسی‌های بعدی متون خویش گوشه‌ی چشمی به این شاهان داشته‌اند و ایشان را به‌عنوان تجسم‌های عینی آیین خویش می‌ستوده‌اند. با وجود آزاداندیشی خیره کننده‌ی هخامنشیان و بیطرفی کاملشان در مورد اعتقادات شهروندان شاهنشاهی، آشکار است که مبلغان زرتشتی در این دوره با موفقیت بسیار فعالیت می‌کرده‌اند. وگرنه کامیابی بعدی این دین و مقاومت پیروزمندانه‌اش در برابر موج هلنیسم مقدونی را نمی‌توان توجیه کرد.

۵- زرتشت، در آن هنگامی که در گات‌ها از سوشیانس و نجات بخش سخن می‌گفت، امری عینی و نزدیک را در پیش چشم داشت. زنر معتقد است که مفهوم اولیه‌ی سوشیانس در گات‌ها، به خود زرتشت اشاره می‌کرده است. این اشعار در زمانی سروده شده‌اند که کی گشتاسپ دین او را پذیرفته و ارتشی نیرومند و هوادارانی پرشور را در اختیارش قرار داده بود. زرتشت در این مقطع زمانی خود را پیروزمند و کامیاب می‌دید و بعید نیست که مقصودش از این واژه، خودش یا کی گشتاسپ بوده باشد. با این وجود، چنین می‌نماید که در همان دوران اسطوره‌ای از نجاتبخشی که خواهد آمد و پلیدی‌های دیوپرستان را از میان خواهد برد، در میان زرتشتیان وجود داشته، که به طور مبهم به خودِ زرتشت یا پشتیبانش گشتاسپ ارجاع می‌کرده است. با این وجود، زرتشت پس از چند سال در آتشکده‌ی بلخ کشته شد و توسعه‌ی دینش متوقف شد. به این ترتیب اسطوره‌ی ناجی به امری آخرالزمانی تبدیل شد و به آینده‌ای دوردست ارجاع کرد.

زرتشت، پس از کامیابی‌های اولیه‌ی دینش در خوارزم و ایران شرقی، داستان نجاتبخش را به‌عنوان تضمینی سیاسی برای پیشرفت کار آیین خویش ابداع کرد، اما خود پیش از تحقق این اسطوره در سنین پیری کشته شد. گویا از همان ابتدای دعوت زرتشت، انجمنی از مغ‌ها، که خردمندترین کاهنان و جادوگران جهان باستان محسوب می‌شدند، به آیینش روی آورده و در توسعه‌ی آن کوشیده باشند. احتمالا این دین از مجرای همین طایفه به ایران غربی وارد شده و منتشر گشته است. به همین دلیل هم برخی از منابع بعدی زرتشت را وابسته به طایفه‌ی مغ‌ها، یا اهل ماد دانسته‌اند، که مهمترین قدرت مسلط بر سرزمین مغ‌ها بوده است.

کوروش، از چند راه ممکن بوده از محتوای آیین زرتشت اطلاع حاصل کند. سرراستترین راه، آن بوده که خودش با مغ‌ها ارتباط داشته باشد. او شاهزاده‌ای بوده که در انشان زاده شده، و به سبک درباریان ایرانی آن روزگار، توسط کاهنان و موبدان قبیله‌ای آموزش می‌دیده است. هیچ بعید نیست که چند تن از مغان آموزگاران دوران کودکی کوروش بوده باشند. چنین چیزی در بسیاری از روایتهای کهن یونانی –از جمله هرودوت و کسنوفانس- ذکر شده است. البته امکان دارد این روایت‌ها بازتاب شایعه‌هایی باشد که مغان و کاهنان ماد برای مشروعیت بخشی به آیینشان و بزرگ نمایی نقش خویش در جریان جهانگشایی کوروش ابداع کرده باشند. ولی حتی اگر چنین هم بوده باشد، همخوانی دقیق کردار کوروش و تبلیغات سیاسی زرتشتیان، نشانگر آن است که ریشه‌هایی از حقیقت در آن وجود داشته است.

به‌عنوان یک حدس، گمان می‌کنم این ارتباط مغان با کوروش، شاهزاده‌ی انشان، محتملترین شیوه‌ی ارتباط میان کوروش با آیین زرتشتی باشد. کوروش احتمالا به این ترتیب به مبانی آموزه‌های زرتشتی – که در آنزمان بیتردید با نسخه‌ی متاخرتر اوستایی‌اش متفاوت بوده- آشنا شده و عناصری از آن را بعدها مورد استفاده قرار داده است. در میان نویسندگان امروزین، بسیاری به وجود این رابطه و حدسی مشابه اشاره کرده‌اند. در میان ایشان بی‌تردید مری بویس از بقیه مشهورتر است، که کوروش را نخستین شاه زرتشتی، و حتی همسان با گشتاسپ می‌پندارد. من گمان نمی‌کنم چنین حدسی درست باشد. یعنی اصولا در زرتشتی بودن کوروش تردید دارم.

کوروش ظاهرا از آیین زرتشتی به‌عنوان دستمایه‌ای برای تبلیغ اقتدار سیاسی خویش، و سرمشقی برای تقدیس جایگاه خود استفاده کرده است. اما شواهدی در دست نیست که او به این آیین پایبند بوده باشد. او به نخستین وظیفه‌ی دینی زرتشتیان آن دوران، یعنی تبلیغ دینی عمل نمیکرد، و به سادگی خدایان اقوام گوناگون را به رسمیت می‌شناخت و ایشان را به‌عنوان خدای بزرگ خویش مورد اشاره قرار می‌داد. یهودیان احتمالا اشاره‌ای موافقت‌آميز از او دریافت کرده بودند که او را به مرتبه‌ی برگزیده‌ی یهوه و احیا کننده‌ی دین خویش ارتقا داده بودند. کتیبه‌ی حقوق بشر هم نشان می‌دهد که کوروش می‌توانسته به راحتی خود را همچون پیرو راستین خدایی باستانی مانند مردوک معرفی کند. در واقع، تردیدی در این نیست که کوروش در زمان خود، چهره‌ای دینی و شخصیتی مقدس بوده است. اما اشکال کار در اینجاست که این بزرگترین پیامبرِ آن عصر، در هر کشوری خدایی مستقل را تبلیغ می‌کرد و گاه به نظر می‌رسید خود را به شکلی تعارض‌آميز نماینده‌ی خدایانی گوناگون معرفی کرده باشد که همگیشان تمامیت طلب و انحصارجو بوده‌اند.

مردوک، بزرگترین خدای بابلیان که برای مدت هزار سال همچون بزرگترین نیروی مقدس در ميان‌رودان پرستیده می‌شد، ایزدی تنگ نظر و حسود بود که لقبش شاه خدایان بود و خدای دیگری را هم رتبه‌ی خویش نمیدانست. در نبشته‌ی حقوق بشر، آشکار است که کوروش نیز بر این ادعای انحصارطلبانه آگاه بوده و آن را در مقام حامی دین مردوک و ناجی بابلیان پذیرفته است.

اما در همین بابل، و احتمالا در نزدیکی معبد اساگیل بوده است که کوروش نمایندگان یهودیان را به حضور می‌پذیرفته و ایشان را برای بازگشت به سرزمینشان، و احیای معبد اورشلیم تشویق می‌کرده است. کوروش آشکارا نمایندگانی را از جانب خویش برای سازماندهی مهاجرت یهودیان برگزیده، و با بودجه‌ای دولتی و هزینه‌ای کلان آنها را در احیای دین یهود و سرزمین یهودیه یاری داده است. ادعای تورات که کوروش را برگزیده‌ی یهوه و مسیح خداوند می‌داند، قاعدتا با این رفتارهای دوستانه‌ی کوروش تقویت می‌شده است، و شواهدی وجود دارد که باور کنیم کوروش در مورد تمام ادیان چنین رفتاری داشته و هواداری‌اش منحصر به مردوک و یهوه نمی‌شده است.

از اینجا دو نکته را می‌توان دریافت. نخست آن که یکی از رازهای کامیابی کوروش آن بوده که مردم او را همچون پیامبر و برگزیدهی خداوند خویش پذیرفته بودند. این که چگونه یهودیان و بابلیانی که هر یک خدای خود را برتر از همه می‌دانستند و در یک شهر هم زندگی می‌کردند، در یک زمان در مورد یک نفر چنین تصوری داشته‌اند، همان قدر که عجیب است، از مهارت و کاردانی کوروش به مثابه سیاستمداری کاهن پیشه حکایت می‌کند.

دومین نکته آن است که کوروش آگاهانه چنین نقش‌های متفاوت و گاه متعارضی را ایفا می‌کرده است. بدیهی است که یک پیرو راستین زرتشت، که در آن زمان یکتاپرستانه‌ترين دین بود، به این سادگی مردوک و یهوه و سایر خدایان را به رسمیت نمیشناسد. همچنین کوروش اگر به راستی به یهوه، مردوک، یا هر خدای دیگری باور داشت، نمی‌توانست چنین بلندنظرانه در قبال پیروان سایر ادیان رفتار کند و سیاستی تا این اندازه بیطرفانه – و به همین دلیل موفق - را در قلمرو چندقومی و چندفرهنگی‌اش پیاده نماید.

نتیجه آن که من فکر نمیکنم کوروش به دین زرتشت، یا هیچ دین دیگری معتقد بوده باشد. چون سیاست مذهبی آزادمنشانه‌ی او با اعتقاد محکم به یک دین خاص و خدایی ویژه در تعارض است.

با این وجود، آشکار است که کوروش ارتباطاتی با گروه‌های حامی زرتشت داشته است. فرزندان و جانشینان او به فاصله‌ی چند سال از اهورامزدا به‌عنوان خدای بزرگ نام بردند و داریوش به روشنی بر موقعیت برتر این خدای زرتشتی گواهی داده است. از این رو، چنین می‌نماید که کوروش –هرچند خود زرتشتی معتقدی نبوده- از حمایت و پشتیبانی مغ‌ها که ستون فقرات تبلیغ این آیین در ایران غربی بوده‌اند، برخوردار بوده است. چون همه‌ی نویسندگان باستانی به این نکته که مغ‌ها هوادار یا معلم کوروش بوده‌اند، اشاره کرده‌اند.

٦- هرچند کوروش در تبلیغات سیاسی خویش، و در سازماندهی فکری شاهنشاهی خویش از آرای زرتشتیان استفاده کرد، اما ردپای خویش را هم بر این آیین به جا گذاشت، و آن را به دینی تلطیف شده، خردورزانه و خویشتندار مبدل نمود.

کهنترین بخش اوستا، یسنای ٣۵ تا ۴٢ است که "هَپتَنگهَیتی" یا "گاتای هفت فصل" نامیده می‌شود. این بخش با توجه به ساختار زبانِ به کار گرفته شده در آن، کهنتر از سایر بخش‌های اوستاست و احتمالا به دوره‌ای نزدیک به زرتشت، اما به تاریخی بعد ازمرگش، مربوط می‌شود. گاتای هفت فصل، چرخشی را در لحن زرتشیان نشان می‌دهد، و از این رو احتمالا در زمان فتوحات کوروش سروده شده است. تا پیش از این، زرتشتیان که از پشتیبانی شاهی مومن و پرشور مانند کی گشتاسپ برخوردار بودند، به جهانگشایی و تبلیغ دین خویش با شمشیر باور داشتند.

لحن زرتشت در گات‌ها ستیزه جویانه است و این اعتقاد وجود که باید با پیروان دیوها جنگید و بدی را با بدی پاسخ گفت. اما در گاتاهای هفت فصل، که بعد از گات‌ها کهنترین متن زرتشتی است، این باور به نگرشی صلحجویانه تبدیل شده است که به مدارا و آزادی دینی باور دارد و برای نخستین بار از شعار مشهور زرتشتیان یعنی گفتار و کردار و پندار نیک (هووخت، هوخت و هومت) سخن به میان می‌آورد. این متن باید به حدود ۵۴٠ پ.م مربوط باشد. یعنی زمانی که کَوان ایران شرقی توسط کوروش مغلوب شدند و همگی در قالب شاهنشاهی پارس متحد گشتند. احتمالا دولت‌های کوچکی هم که نوادگان گشتاسپ بر آن فرمان می‌راندند در همین میان در پیکره‌ی شاهنشاهی پارس جذب شده باشند.

در همین متن، نخستین نشانه‌های ورود عناصری از باورهای کهن ایرانی به اعتقادات زرتشتی را هم می‌بینیم که فَرَوَشی‌ها (ارواح نیکوکار مردگان)، و آیین‌های گرفتن عصاره‌ی هوم از آن جمله‌اند. اینها باورهایی آریایی هستند که سابقه شان به پیش از زرتشت می‌رسد و احتمالا آیین زرتشتی تا مدتی در برابر ورودشان مقاومت می‌کرده است. اما با اعلام آزادی دینی توسط کوروش و محو شدن مرزهای میان شاهنشین‌های زرتشتی و غیرزرتشتی و در آمیخته شدن مردمشان، تلفیقی از این آرا هم صورت گرفته است.

گاتاهای هفت فصل، احتمالا نخستین نشانه از تاثیر کوروش بر آیین زرتشت است. تاثیری که بر سایر ادیان و در بقیه‌ی متون مقدس هم عصرش نیز بازتاب یافته است. مشهورترینِ این بازتاب‌ها از دید جهان غرب، به رابطه‌ی کوروش و یهودیان مربوط می‌شود.

٧- چنان که گفتیم، کوروش در امتداد اهداف خویش به‌عنوان نجات دهنده‌ی مردم، نخست بابلیان را از سلطه‌ی قبایل کردانی آزاد کرد. بعد در خودِ بابل، اقوام تبعید شده را آزاد کرد، که یکی از آنها یهودیان بودند.

در واقع، کوروش نخستین کسی بود که به ارزش "قدرت آزاد کننده" پی برد و برخلاف شاهان خونریز و ویرانگر پیش از خود، وجه مثبت و سازنده‌ی اقتدار را مورد تاکید قرار داد.

یهودیانی که توسط کوروش آزاد شدند، از زمان نبوکدنصر به‌عنوان تبعیدی در بابل به سر می‌بردند.

ماجرا از این قرار بود که مصریان از اواخر قرن هفتم پ.م و دوران زمامداری فرعونشان نِخائو، منطقه‌ی مجدو و یهودیه را زیر سلطه‌ی خود گرفته بودند. تا آن که نبوکدنصر شاه بابل شد و فرعون را در کرکمیش شکست داد و به این ترتیب بر ورارود مسلط شد. او یهوآحاز - شاه یهودیه– که هوادار فرعون بود را خلع کرد و یهویاقیم را به جایش بر تخت نشاند، با این خیال که شاهی دست نشانده و مطیع را بر این سرزمین گمارده است. اما یهویاقیم خیلی زود با فرعون متحد شد و کوشید تا نفوذ بابلیان را بر قلمروش کاهش دهد.

پس از یهویاقیم اول و دوم، که سیاستی کج دار و مریز پیشه کرده بودند، شاهی به نام صدقیا بر یهودیه حاکم شد. او آشکارا با مصر متحد شد و خود را تحت حمایت فرعون قرار داد. در ۵٨٦ پ.م، نبوکدنصر، خشمگین از این سرکشی، به یهودیه حمله کرد و با ویران کردن اورشلیم و به تبعید فرستادن صد هزار یهودی به آرای ارمیای نبی که فاجعه را پیشگویی کرده بود، جامه‌ی عمل پوشاند.[۱٧]

این صد هزار یهودی، از آن پس تا یک نسل در بابل مقیم شدند. زمانی که کوروش در ۵٣٩ پ.م بابل را گشود، اینان نسل جدیدی را در تبعید پدید آورده بودند. قدرت فرهنگ باستانی ميان‌رودان و تمدن بابل به قدری بود که حدود نیمی از این تعداد در همین یک نسل هویت بابلی یافته بودند و میل چندانی به بازگشت به وطنشان نداشتند. با این همه، هنوز یاد وطن در خاطر سالخوردگان این قوم تبعیدی باقی بود و احتمالا یکی از اقوامی که شورمندانه پیروزی کوروش را آرزو می‌کردند و شاید هم به صورت ستون پنجم او در شهر بابل عمل کرده باشند، همین یهودیان بودند.

ما می‌دانيم که همزمان با ظهور کوروش، اندیشه‌ی مسیحایی هم برای نخستین بار در متون یهودی پدیدار شد. کوروش نخستین کسی بود که یهودیان با عنوانِ برگزیده‌ای از سوی خداوند که قرار است مردمش را نجات دهد، با او روبرو شدند. تبلیغات شدید و موفقی که در مورد کوروش در قلمرو بابل انجام می‌شد، در میان یهودیان به پیشگویی‌ها و زنهارهای پیامبرانی مانند اشعیاء نبی تبدیل شد که آشکارا هوادار پارسیان بودند و مردم را به یاری کوروش فرا می‌خواندند.

با به قدرت رسیدن کوروش، یهودیان هم مانند سایر مردمی که در تبعید به سر می‌بردند، اجازه یافتند تا به سرزمین‌های مادری خود بازگردند. چنین می‌نماید که کوروش به دو دلیل چنین سیاستی را در پیش گرفته باشد. نخستین دلیل، آن است که احتمالا هنگام مقدمه چینی برای حمله به بابل، و احتمالا سایر سرزمین‌ها، خود را همچون نجاتبخش معرفی می‌کرده و با هواداری از مردم مظلوم و تبعیدی که در این دوران شمار زیادی از اهالی بابل را تشکیل می‌داده‌اند، پشتیبانی ایشان را جلب می‌کرده است. قاعدتا او پس از پیروزی و به دست آوردن حکومت بابل، می‌بایست به وعده‌های خویش عمل کند، و مردم را راضی نگهدارد. به همین دلیل هم آزادسازی اقوام تبعیدی و چشم‌پوشی از دیون قبایل شکست خورده و مردم مغلوبِ تبعیدی یا برده شده، ادامه‌ی سیاست عمومی او به‌عنوان ناجی محسوب می‌شده است.

دومین دلیل، آن بود که با این کار، یعنی نجات دادن مردم تبعیدی و فرستادنشان به سرزمین‌های اصلی خودشان، هم سازمان جمعیتی و اداری شاهنشاهی‌اش را تقویت می‌کرد و هم ستون فقراتی از مردم مطیع و هواداران پرشور را در نقاط گوناگون قلمرو پهناورش جایگزین می‌کرده است. به طور خاص در مورد یهودیان، می‌دانيم که خاستگاه ایشان یعنی یهودیه در مرزهای بابل و مصر قرار داشته و بنابراین در هنگام حمله‌ی بعدی پارس‌ها به مصر می‌توانست بسیار مورد استفاده واقع شود.

در واقع، با مرور منابع تاریخ آشکار می‌شود که کوروش برای دستیابی به مصر نقشه‌هایی در سر داشته است. چون در همان زمان شایعه‌هایی در مورد این که کوروش دختر فرعون پیشین را به زنی گرفته، و این که فرعون حاکم بر مصر فردی غاصب است، بر سر زبان‌ها جاری شد و بعدها کمبوجیه با استفاده از همین شایعه‌ها توانست ادعای تاج و تخت مصر را داشته باشد.

حدس من – مانند بسیاری از نویسندگان معاصر - آن است که در ماجرای رها کردن قبایل عبری برای بازگشت به فلسطین هم کوروش مصر را در پیش رو داشته است. جایگزین کردنِ مردم ورارود که برای قرن‌ها زیر تاثیر نفوذ فرهنگی مصر بودند، با قبایلی یهودی که چند نسل در بابل زیسته بودند و خود را رهین منت کوروش می‌دانستند، مقدمه‌ای بود برای ایجاد یک جبهه‌ی انسانی نیرومند در برابر نفوذ مصر، که شاید بعدها می‌توانست به‌عنوان مجرایی برای رسوخ به این سرزمین عمل کند. چنان که بعدها عمل هم کرد.

در اینجا به این نکته‌ی کوچک هم اشاره کنم که برخی از نویسندگان یونانی مانند کسنوفانس کوروش را با کمبوجیه مخلوط کرده‌اند و گمان کرده‌اند فتح مصر و قبرس نیز کار او بوده است. این در حالی است که می‌دانيم مردم قبرس تا ۵٣٩ پ.م به آهموسه - فرعون مصر - خراج می‌دادند و این کمبوجیه بود که این دو سرزمین را فتح کرد.

با وجود این شواهد روشن، دلیل محبوب برخی از مورخان که از تفسیر کتاب مقدس بر م آید، یکتاپرستی یهودیان را دلیل اصلی علاقه‌ی کوروش به این مردم می‌شمارد. این همان چارچوبی است که از سویی کوروش را یکتاپرستی پرشور، یا زرتشتی‌ای معتقد معرفی می‌کند و از سوی دیگر فرض می‌کند که یهودیان در این تاریخ به شدتِ زرتشتیان یگانه پرست بوده‌اند.

هردوی این فرض‌ها به گمان من غلط است. کوروش زرتشتی مومن یا یکتاپرستی معتقد نبوده است، وگرنه نمی‌توانست با چنین رویه‌ی یکسانی با پیروان خدایان متفاوت برخورد کند. این برخورد مشابه، بدان معناست که کوروش یا به تمام این خدایان به یک اندازه ایمان قلبی داشته، یا به هیچ یک معتقد نبوده است. از آنجا که احتمال اول خیلی بعید است، گمان می‌کنم امکان دوم درست باشد. یعنی فکر نمیکنم کوروش به دین خاصی پایبند بوده باشد. شاید به جز دینی که خودش در آن خدا و پیامبر بوده است.

گذشته از این، یهودیان هم به گواهی متون دینی خودشان در آن تاریخ، یکتاپرستی دوران موسی را از یاد برده بودند و دین شان با ادیان شرک‌آميز ورارود و به ویژه قبایل سامی آموری و کلدانی به شدت در هم آمیخته بود. در واقع، آنچه که یکتاپرستی را در میان یهودیان احیا کرد، فعالیت‌های کوروش بود و برنامه‌ای که برای بازگرداندن و اسکان ایشان در یهودیه اجرا کرد. متن تورات نشان می‌دهد که کار یهودی کردن این منطقه و جایگیر کردن عقاید یکتاپرستانه‌ی کهن یهودی در میان مهاجران، بسیار دشوار بوده است. مردم محلی از تعصب نوظهور این مردم رنجیده می‌شدند و یهودیان نیز به سختی زیر بار وظایف جدیدی می‌رفتند که توسط کاهنان لاوی با سختگیری پیگیری می‌شدند. از جمله‌ی این وظایـف، پرهیـز از ازدواج با زنـان و مـردان غیریهـودی بـود، و منـع ســختی که بر پرســتش خـدایان بیـگانه نهـاده شــده بـود[۱٨]. همین عناصر بود که یهودیت را بار دیگر به مرتبه‌ی دینی یکتاپرست برکشید، و هویت تاریخی این قوم را در ترکیب با تصویر حماسی نجات بخش پدید آورد.

نکته‌ی طنزآمیز در اینجاست که نقش کوروش بر دین یهود، درست معکوس آن چیزی بود که در میان زرتشتیان اتفاق افتاد. زرتشتیان در زمان ظهور کوروش، مردمی بسیار پاک دین، یکتاپرستانی سرسخت، و مبلغانی متعصب بودند. کوروش ایشان را به‌اندرکنش با پیروان سایر ادیان واداشت، با قوانین روادارانه‌اش نیکوکاری و تبلیغ مسالمت‌آميز را جایگزین فتوحات دینی کرد، و راه را برای وامگیری زرتشتیان از اساطیر کهن آریایی و بازگشت خدایان باستانی شان گشود.

در مورد یهودیان، روندی واژگونه تحقق یافت. یهودیانی روادار و سست دین که از خود بیگانه شده و با بابلیان و اَدومی‌ها و فنیقی‌ها در آمیخته بودند و یکتاپرستی خود را از یاد برده بودند، بار دیگر سازمان یافتند، پیامبرانی با سخنانی مشابه و همخوان با نظم جدید در میانشان ظهور کرد، و بازگشتی تاریخی به ورارود را آغاز کردند. این یهودیان، به متعصبانی سرسخت تبدیل شدند که از غارت شهرهای همسایه و ابراز خشونت به نام خدایشان رویگردان نبودند. ناگفته پیداست که برای کوروش، ایرانیانی نرمخو، روادار، و ملایم ارزشمند بودند که بتوانند راه‌های تجاری‌اش را امن نگه دارند و با وامگیری از فرهنگ‌های همسایه اقتدار معنوی خویش را در شاهنشاهی اثبات کنند. اما کوروش در آن مرزهای دوردستِ نزدیک مصر، به یهودیانی متعصب و وفادار احتیاج داشت که جوامعی بسته داشته باشند و همچون مرزبانانی وفادار، در برابر نفوذ مصریان مقاومت کنند.

٨- کوروش پس از فتح بابل کمبوجیه را به‌عنوان شاه بابل دراین شهر مستقر کرد و تا شهریور ۵٣٧ پ.م در اکباتان ماند. چنین به نظر می‌رسد که در همین دوران فرمان آزادی یهودیان را صادر کرده باشد. چون وقتی در زمان داریوش بزرگ دیوانسالارانِ هخامنشی به دنبال فرمان کوروش می‌گشتند تا بر مبنای آن به یهودیان امتیازاتی بدهند، آن را در بایگانی اکباتان یافتند. وجود این اسناد در بایگانی اکباتان نشان می‌دهد که ماجرا یک حرکت نمایشی و تبلیغاتی نبوده است و در گیر و دارِ هیجان ناشی از سقوط بابل انجام نشده است. بلکه سیاستی فراگیر و عمومی وجود داشته که به آرامی و به شکلی سنجیده عمل می‌کرده و فرمان آزادی اقوام تبعیدی قلمرو پارس را با نظمی مشخص صادر می‌کرده است.

چنین می‌نماید که بین چهل تا پنجاه هزار نفر از تبعیدیان یهودی، خواستار بازگشت به سرزمینشان بوده باشند. بقیه‌ی این مردم، به زندگی در بابل و شهرهای پیرامون آن خو گرفته بودند و تمایلی برای بازگشت از خود نشان نمی‌دادند. درجه‌ی نفوذ فرهنگ بابلی و شدت جذب یهودیان در این زمینه‌ی فرهنگی به قدری زیاد بود که رهبران جنبش بازگشت یهودیان به سرزمینشان، نام‌هایی بابلی داشته‌اند. کسی که از سوی کوروش برای سازماندهی این روند برگزیده شد، یک یهودی خوشنام بود که بنا بر کتاب اشعیای ثانی رئیس یهودیان شمرده شده است. او به ظاهر از یهودیانِ ایرانی شده بود، چون با نام فارسی "تیرشاتَه" (تیرشاد، یعنی مایه‌ی شادی خدای تیشتر) به وی اشاره شده است. کتاب اشعیاء، او را با لقبِ "پها" مشخص می‌سازد و این در زبان عبری "والی یا شاهزاده" معنا می‌دهد و بدان معناست که دارنده‌ی این نام از خاندان شاهی یهودیان، یعنی از پشت داوود پیامبر بوده است. نام دیگر این فرد، که مشهورتر هم هست و در کتاب ارمیای نبی آمده، "شیش بصر" است. به همراه این شاهزاده یکی دیگر از بلندپایگان یهودی نیز رهبری یهودیان مهاجر را به عمده گرفت که "زَروبابل" نام داشت.

نام شیش بصر، احتمالا "شمش ایل اوسورِ" بابلی بوده است، که نامی کاملا بابلی است و با اسم خدای خورشید اکدیان باستانی –شمش- آغاز می‌شود و از این رو نشانی از یکتاپرستی والدین وی ندارد. زرو بابل هم اسمی با طنین بابلی دارد. بخش دوم این نام بیتردید اسم شهر بابل است و "دروازه‌ی خدا" معنا می‌دهد. اما نیمه‌ی نخست آن، "زر"، در اسامی بابلی کمیاب است. یکی از تفاسیری که دراین زمینه وجود دارد، این جزء را با بخش اول نام زرتشت همسان می‌گیرد و ریشه‌اش را پارسی می‌داند. در این حالت، باید این نام را "طلای بابلی" ترجمه کرد. مگی، این نام را با خورشید و فعل "نجات بخشیدن" همتا گرفته است و زروبابل را به معنای "کسی که مردم را از بابل نجات می‌دهد" ترجمه کرده است، که برگردانِ بحث برانگیزی است. او برای تایید حرف خود، به بخش مشابهی از نام عزرای نبی اشاره کرده است که او نیز نقشی نجات بخش بر عهده داشت و عنصر "زر" در نامش تکرار می‌شود. مگی شش بصر را "ستون پادشاه" یا "قدرت پادشاه" ترجمه کرده است.[۱۹]

کتاب عزرای نبی ریزه کاری‌های جریان بازگشت یهودیان را شرح می‌دهد. از لحن این کتاب چنین بر می‌آید که خودِ یهودیان چندان مشتاقِ بازگشت نبوده‌اند، و جریان بازگشت ایشان و احیای اورشلیم برنامه‌ای بوده که توسط کوروش و به تشویق وی انجام گرفته است.

"و در سال اولِ (سلطنت) کوروش پادشاه فارس، تا کلام خداوند به زبان ارمیا کامل شود، خداوند روح کوروش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی مملکت خود فرمانی نافذ کرد و آن را نیز مرقوم داشت و گفت:

کوروش پادشاه فارس چنین فرماید یهوه خدای جمیع آسمانها و جمیع ممالک، زمین را به من داده و مرا امر فرموده است که خانه‌ای برای وی در اورشلیم که در یهودا است بنا نمایم. پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد، او به اورشلیم که در یهودیه است برود و خانه یهوه را که خدای اسرائیل و خدای حقیقی است در اورشلیم بنا نماید."[٢٠]

از این بندها دو نکته معلوم می‌شود. نخست آن که فرمان کوروش به تمام قلمرو شاهنشاهی مربوط می‌شده و یهودیان در این میان حقی انحصاری نداشته‌اند، و دوم آن که کوروش آشکارا یهودیان را به مهاجرت به یهودیه و احیای معبد اورشلیم تشویق کرده است. ادامه‌ی همین متن، نشان می‌دهد که کوروش برای تحقق این برنامه از خرج کردن پول و صرف مال هم دریغ نداشته است:

    "و کوروش پادشاه ظروف خانه‌ی خدا را که نبوکدنصر آنها را از اورشلیم آورده و در خانه‌ی خدایان خود گذاشته بود بیرون آورد، و کوروش پادشاه فارس آنها را از دست متردات (مهرداد) خزانه دار خود بیرون آورده به شیشبصر رئیس یهودیان سپرد، و عدد آنها این است: سی تاس طلا و هزار تاس نقره و بیست و نه کارد و سی جام طلا و چهار صد و ده جام نقره از قسم دوم و هزار ظرف دیگر، تمام ظروف طلا و نقره پنج هزار و چهارصد بود و شیشبصر همه‌ی آنها را با اسیرانی که از بابل به اورشلیم می‌رفتند برد."[٢۱]

در همین بخش از تورات این آیه‌ها هم وجود دارد[٢٢]:

    "در سال اول کورش، همین پادشاه کوروش درباره‌ی خانهی خدا در اورشلیم فرمان داد که آن خانهای که قربانی‌ها را در آن می‌گذاردند بنا شود. و بنیادش تعمیر گردد و بلندایش شصت زراع و عرضش شصت زراع باشد. با سه صف سنگ‌های بزرگ و یک صف چوب نو، و خرجش از خانهی پادشاه داده شود."

کتاب عزرا فهرست دقیق یهودیانی که بازگشتند را هم به دست می‌دهد، شمار تمام ایشان به ۴٢٣٦٠ نفر می‌رسید[٢٣]، که این دام‌ها را به همراه می‌بردند: ٧٣٦ اسب، ٢۴۵ قاطر، ۴٣۵ شتر، ٦٧٢٠ خر. عزرا به سبک کشورگشایان آشوری و بابلی، شمار بردگان و کنیزها را هم در میان دام‌ها ذکر کرده است که عبارتند از ٧٣٣٧ کنیز و دویست مغنی و مغنیه (یعنی نوازنده‌ی زن و مرد).[٢۴]

از این آمار دو نکته‌ی جالب دیگر برداشت می‌شود. نخست آن که آشکارا عنوان شده که کوروش دستور ساخته شدن معبد اورشلیم را صادر کرد و این یهودیان نبودند که خواستار چنین چیزی بودند. به عبارت دیگر، چنین می‌نماید که ساخته شدن معبد اورشلیم ناشی از فرمان کوروش بوده باشد، نه فعالیت مردمی که از پادشاهاشان مجوزی گرفته باشند. از لحن تورات آشکار است که کوروش نه تنها یهودیان را به بازگشت به اورشلیم تشویق می‌کرده، بلکه به‌عنوان نماینده‌ی یهوه با ایشان سخن می‌گفته است.

دوم آن که بنا بر کتاب عزرا، حتی نقشه‌ی این معبد را هم پارس‌ها کشیده‌اند و مصالح و منابع لازم برای ساخت آن را هم دولت شاهنشاهی تامین کرده است. بنابراین، ساخت معبد اورشلیم و گرد آمدن یهودیان در اطراف آن در این دوره، یعنی رخدادهایی که هم ارز است با پیدایش هویت قوم یهود به شکلی که امروزه وجود دارد، ناشی از برنامه‌ای حکومتی در عصر کوروش بوده است.

سومین نکته آن که کوروش ثروت هنگفتی را به یهودیان سپرده تا با آن در یهودیه زندگی کنند و معبد خود را تزیین نمایند. و دیگر آن که این ثروت از غنیمتی تامین شده که نبوکدنصر از یهودیه گرفته بوده و آن را به معبد خدایان خود – که در صدرشان مردوک قرار داشته- اهدا نموده است. بنابراین کوروش مجموعه‌ای از ظروف طلا و نقره را از معبد مردوک برداشته و به یهودیان داده تا برنامه‌ی بازگشت را اجرا کنند. این کار از شاهی که در نبشته‌ی حقوق بشرخود را بنده‌ی خاکسار و تحت حمایت مردوک می‌داند، بعید است. با توجه به این که تردیدی در درستی این گزارش وجود ندارد و می‌دانيم که یهودیان به راستی با کمک‌های مالی کوروش به یهودیه بازگشتند، باید نتیجه بگیریم که کوروش هنگام ابراز ارادت به خدایان ملل گوناگون، بیشتر اهدافی سیاسی را در برابر چشم داشته است، تا انتظار اجر معنوی و حمایت خدایان رنگارنگ را. بنابراین، بر مبنای روایت صریح تورات بازگشت یهودیان بیش از آن که حرکتی خودجوش و درونزاد باشد، اجرای برنامه‌ای کلان در سیاست و کشورداری هخامنشیان بوده است که هزینه‌هایی دولتی، برنامهای دولتی، و مدیریتی دولتی بر آن حاکم بوده‌اند.[٢۵]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای سايت اينترنتی روزنامک توسط دکتر شروین وکیلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- کتسياس، کتاب ٦، بندهای ١-٦.
[۲]- کتسياس، کتاب ٧، بندهای ١-۴.
[۳]- کتسياس، کتاب ٨، بند ٦.
[۴]- Ruhi, 1969.
[۵]- گات‌ها، سرود ١١، بند ٣/۴٦.
[۶]- گات‌ها، سرود ١٣، بند ٩/۴٨.
[٧]- کتاب اشعياء نبی، باب ۴۵، آيه‌های ١-۴.
[۸]- بيرونی، ١٩٢٣، ص ١۴.
[۹]- بندهشن، فصل ٣٦، بند ٨.
[۱٠]- ارداويرافنامه، فصل نخست؛ بند ١-۴.
[۱۱]- زنر، ١٣٧۵.
[۱۲]- Shahbazi, 1977.
[۱۳]- Eudoxus
[۱۴]- Xanthus of Lydia
[۱۵]- نيولی، ١٣٨١، ٢٠٦-٢٣٢.
[۱۶]- بويس، ١٣٧۵، ج ٢.
[۱٧]- Mallowan, 1985.
[۱۸]- Ahlström, 1993.
[۱۹]- Magee, 2005.
[٢٠]- کتاب عزرا، باب نخست، آيه‌های ١-٣.
[٢۱]- کتاب عزرا، باب نخست، بندهای ٧-١١.
[٢۲]- کتاب عزرا، باب ٦، بندهای ٣ و ۴.
[٢۳]- کتاب عزرا، باب ٢، بند ٦۴.
[٢۴]- کتاب عزرا، باب ٢، بندهای ٦۵-٦٧.
[٢۵]- وکيلی، شروين، تاریخ کوروش بزرگ (بخش ششم)، انجمن پژوهشی ايرانشهر، برگرفته از تارنگار روزنامک



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

تارنگار روزنامک


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]