- زندگینامه
- آغاز راه: فتوحات در افغانستان
- اوج اقتدار: تصرف ایران کنونی
- پایان کار: تا دروازههای بغداد
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[صفاریان]
یعـقـوب لـیـث صـفـاری (٢۴٨-٢٦۵ ق / ٨٦٢-٨٧۹ م)[۱]، رویـگـرزادهای سـیسـتانـی[٢]، که از اهل قریهی قرنین در سیستان افغانستان بود[٣]، بنیانگذار دودمان صفاری (سلسلهی صفاریان) است[۴].
[↑] زندگینامه
یعقوب فرزند لیث فرزند معدل[۵]، در قریۀ قرنین که بین زرنج و بست[٦] در سیستان افغانستان واقع بود، زاده شد[٧]. دکتر پرویز رجبی از جعلکاری مورخ گمنام تاریخ سیستان دربارۀ شجرهنامهی یعقوب لیث پرده بر داشته و چنین مینویسد: "نویسندهی تاریخ سیستان بدون کوچکترین نگرانی و با حوصلهی زیاد ۵۱ پشت یعقوب را نام میبرد. اشاره به این سند که شباهت به شوخی ندارد، از کیفیت منابع ما میکاهد. اما میتواند بر دقت مورخ امروز بیفزاید: یعقوب بن اللیث بن المعدل بن حاتم ماهان بن کیخسرو بن اردشیر بن قباد بن خسرو پرویز بن هرمزد بن خسروان بن انوشیروان بن قباد بن فیروز بن یزدجرد بن بهرام جور بن بردحور بن شاپور بن شاپور ذیالاکناف بن هرمز بن نرسی بن بهرام بن بهرام بن هرمزالیطل بن شاپور بن اردشیر بن بابک بن ساسان بن بابک بن ساسان بن بهمنالملک بن اسفندیار الشدید بن پستاسفالملک بن لهراسب عم کیخسرو بن سیاوش بن لهراسب بن آهو جنگ بن کیقباد بن کیفشین بن کیابیکه بن کیمنوش بن نوذر بن منوشرود بن منوشجهر بن نیروسنج ایرج بن افریدون بن ابثیان بن جمشیدالملک بن بحوجهان بن ابیجهر بن اوشهنج بن فراوک بن سیامک بن موسی بن کیومرث! پیداست که این تبارنامه تلفیقی است از تبارنامههای غلط مربوط به شـاهان سـاسـانی در کتـابهای دورهی اسـلامی که نویسـندهی تاریخ سـیسـتان از آنهـا دل نکنـده اسـت. تا مبـادا گوشـهی قبـای فرمانـروایی همشـهری سـاییده شـود."[٨]
بههر حال، این تبارنامه که نسب يعقوب را به خسرو پرويز پادشاه ساسانی میرسانند، آشکارا جعلی است. اما آنچه مسلم است، پدر وی رویگر بود[۹] شبانکارهای مجمعالانساب (۱۹-۲٠) آغاز کار یعقوب لیث را بهگونهای میآورد که بیشتر به افسانهای کلیشهای میماند. اما بهنظر میرسد که در بافت این افسانه رگههایی از حقیقت پنهان باشد[۱٠]:
- "این لیث مردی رویگر بود از شهر سیستان و او را دو پسر بود. مهترش یعقوب و کهترش عمرو. و یعقوب همتی بزرگ داشت و از کودکی باز سودای ملک و ملکداری در دماغ او متمکن بود. گویند هر روز هر چه به رویگری کار کردی با جمعی طفلان همسن خود صرف کردی. بهقرار آنکه بر سر ایشان حاکم باشد. و میان آن کودکان حکم کردی بهموجب راستی و به علو همت زندگانی کردی و راه هر کسی از کودکان پیدا کرده بود. یکی را وزارت و یکی را نیابت و یکی فراش و یکی طباخ چنانچه معهود است و هر کسی که به گناهی گرفتی، چون گناه بر وی درست شدی، آن شرط که کرده بودی با وی بهجای آوردی. و چنان شد که مردمان به تماشای بارگاه و لشکرگاه او شدندی. و چون پدرش بمرد، هرچند دستگاه رویگری که داشت بفروخت و بر آن متابعان خود نفقه کرد. چون آن کودکان به عهد شباب رسیدند، دویست مرد عیارپیشه بودند. و در آن حدود سیستان شهرهایی بود که همه کافر بودند. و یعقوب و عمرو هر دو مسلمان بودند. و متابعان همچنین. و آن دویست مرد هر روز به سرحد بلاد کافران شدندی و کاروانهای ایشان را بشکستندی و مال بستدی و اگر مسلمانی در کاروان بودی او را هیچ نگفتی. و یعقوب را در آن طرف هیبتی افتاد و ملوک آن طرف در دفع او اهمال ورزیدند و گفتند: نمیارزد سپاهی به دفع مشتی کودکان برنشاندن..."
به گفته میر غلاممحمد غبار، یعقـوب بـه زرنـج آمـده و بـه مـزد روزانـه نیـم درهـم بـه شــاگـردی مســگـری پـرداخـت[۱۱]. اگرچه غبار منبع خود را ذکر نکرده است، اما مطلب او با روایت ابوسعید عبدالحی گردیزی همنواست. گردیزی که یعقوب را مرد مجهولی میداند، نوشته که وی "از ده قرنین (ستورگاه اسبان رستم) در سیستان، که چون به شهر آمد (شاید زرنج) رویگری پیشه کرد و آن را آموخت و به ماهی ۱۵ درهم مزدوری میکرد."[۱٢]
یعقوب که در نوجوانی حرفۀ مسگری داشت (و به همین سبب نیز در تمام عمر لقب "صفار" بر او ماند)[۱٣] در ایام جوانی پتک و چکش رویگری را کنار نهاد و آن را به شمشیر و سلیح جنگاوری تبدیل کرد. در آغاز کار، به راهزنی افتاد؛ اما شیوۀ عیاری او را از تعدی در حق فقرا و مظلومان مانع آمد - و این مرام از او یک پهلوان مردمپسند و محبوب ساخت.[۱۴]
یعقوب با دسته کوچک عیارانش که بهخاطر سخاوت و فتوت وی، گردش جمع شده بودند، توانست در بین دستههای غازیان و مطوعهی محلی حیثیت و اعتبار قابل ملاحظهای کسب کند.
وی در آغاز برای مدتی به گروه مطوعه - غازیان داوطلب ولایت - که تحت رهبری صالح البستی، به مبارزه با آشوبگران و عمال نالایق محلی برخاسته بودند، پیوست. چندی بعد به درهم بن نصر که توانست در رأس دستههای جنگجوی خویش، زرنج را از دست حکام و عمال بیکفایت طاهریان خراسان بیرون آورد، گروید و در جنگی که در این ایام، با یک سرکردهی خوارج محلی بهنام "عمار" کرد، او را کشت و اندکی بعد (ح ٢۴٨ هـ.ق)، سرکردهی انتخابی جنگجویان ضد خوارج شد. بهتدریج در دفع آشوبهای محلی هم توفیق یافت و این توفیق، اهالی سیستان را بهفرمانبرداری از او و حمایت و تشویق او الزام کرد[۱۵].
گردیزی جوانمردی را سبب رشد اجتماعی یعقوب و پایگاهی که بهدست آورد میداند. او مینویسد که یعقوب هرچه داشت با مردمان میخورد، مرد و هشیار بود و نزدیکان حرمتش را داشتند و بههر کاری که دست میزد، پیشرو همگنان بود. با این روحیه بود که یعقوب از رویگری به عیاری و سپس از عیاری به راهزنی افتاد. او سـپس به سـرهنگی بُسـت رسـید و سـپاهی بههـم آورد و رفتـه رفتـه به امیـری سـیسـتان رسـید. اما به امیـری بسـنده نکـرد و گفـت: "اگـر مـن بیـارامم دسـت بازندارنـد".[۱٦]
برتولد اشپولر مینویسد[۱٧]: "یعقوب توانست از سال ٨۵۱/٨۵٢ میلادی (برابر با ٢٣٧ هجری) در سیستان از قلعۀ قرنین (قرنی) نزدیک زرنگ سپاهیانی و نیز مجاهدانی (مُطوعه) را، که در راه حفظ عقاید داوطلبانه برای جنگ بر ضد خارجیان - که بلایی برای کشور شده بودند - و بر ضد "شُراة" (افراطیان خوارج) در آنجا پایگاهی برای خود ترتیب داده بودند، و تا آن موقع قسمتی از ایشان از طاهر دوم و قسمتی از صالح (بن نصر) مطوعی و جانشین وی درهم بن (نصر[۱٨]) حسین اطاعت میکردند، با خود همراه کند[۱۹]. فعالیت و سرسختی و استعداد نظامی یعقوب صفار که پیش از این نیز به اثبات رسیده بود، موفقیتهای اساسی و قبل از هر چیز غنایمی را برای این قشون نوید میداد. واقعاً هم یعقوب توانست با همکاری برادرش عمرو - پس از گرفتار ساختن و از میان برداشتن درهم - موقعیت خود را در سیستان پابر جا نماید (بیعیت در روز شنبه ۱٢ آوریل ٨٦۱ میلادی برابر با ٢٦ محرم ٢۴٧ هجری) و قدرت خوارج و رقبای دیگر را تا سال ٨٦٧ میلادی (برابر ٢۵٣ هجری) درهم بشکند.[٢٠]"
[↑] آغاز راه: فتوحات در افغانستان
افغانستان در دو قرن نخست دورۀ اسلامی به دو بخش اسلامی و غیر اسلامی تجزیه شده بود و به گفتۀ میر غلاممحمد غبار، "دولت طاهری فقط استقلال بخش اسلامی را تأمین کرد.[٢۱]. او در ادامه مینویسد:
- "یعقوب به این غرض، در سال ٨٦٢ [میلادی] شاه کابلستان و صالح مطوعه را در قندهار در هم شکست. کابلشاه در میدان جنگ کشته شد و صالح در زندان بمرد. از آن بعد یعقوب قوه خوارج را منهدم کرد و رئیس ایشان "عمار" را در دروازۀ زرنج آویخت. یعقوب در سال ٨٦۵ صالح بن حجر را که بهطرفداری کابلشاهان میجنگید، در بُست منهزم نمود و صالح انتحار کرد."
باز همو میافزاید:
- "و در سال ٨٧۱ [میلادی] یعقوب پسر کابلشاه را در جنگ زابلستان اسیر گرفت، و کابلشاه را که شاید دوهمین نفر سلسله حکمران برهمن شاهی شیوایی مذهب بود، در کابل بشکست. در این جنگ معابد ویران و بتها اغتنام گردید. کابلشاه پایتخت را عوض کابل قدیم از کنار دریای لوگر، اول به گردیز و باز به کنار اتک منتقل ساخت. یعقوب بعد از فتح کابل از راه بامیان به بلخ کشید."[٢٢]
اگرچه بسیاری از مورخان قدیم و جدید - هر یک بهدلایل خاص - در بیان این واقعیت که چرا یعقوب لیث بر قلمرو کابلشاه یورش برد، سکوت کرده و یا کمتر چیز نوشتهاند. چنانکه حتی غبار به تأثیرپذیری از مورخان دورۀ اسلامی، این مطلب را بهصورت وارونه در یک دو عبارت بسیار کوتاه بیان داشته است. از آنچه غبار نوشته، چنین بر میآید که گویا یعقوب به قصد تأمین استقلال نواحی غیر اسلامی افغانستان کابلشاه را کشته است! اما غافل از آن که بخش غیر اسلامی این کشور، هیچگاه بهصورت جدی به تصرف اعراب در نیامده بود تا نیاز به استقلال داشته باشد. بلکه در واقع، یعقوب لیث با این لشکرکشیهای خود بر ضد مخالفان خلافت بغداد، برای اولینبار، عملاً استقلال کابلستان و زابلستان را از بین برد. اما یکی از انگیزههای مهم یعقوب لیث در آغاز کار این بود که برای تثبیت موقعیت خود نیاز به حمایت معنوی خلافت بغداد داشت، از این روی، برای نشان دادن خوشخدمتی به قلمرو کابلشاه تجاوز کرد تا با نابود ساختن مخالفان خلیفۀ بغداد، اعتماد وی را جلب کند.
شاید یعقوب کار اجتماعی خود را با عیاری آغاز کرده باشد. ما تا حدودی با خلق و خوی عیاران آشنا هستیم. در اندرنامهی قابوسنامه که حدود دو سده پس از یعقوب نوشته شده است، میخوانیم:
- "بدانکه جوانمردی عیاری آن بود که او را از آن چند گونه هنر بود: یکی آنکه دلیر و مردانه و شکیبا بود به هر کاری و صادقالوعد و پاک عورت و پاکدل بود و زیان کسی بهسود خویش نکند و زیان خود از دوستان روا دارد و بر اسیران دست نکشد و اسیران و بیچارگان را یاری دهد و بد بدکنان از نیکان بازدارد و راست شنود چنانکه راست گوید و داد از تن خود بدهد و بر آن سفره که نان خورد بد نکند و نیکی را بدی مکافات نکند و از زنان ننگ دارد و بلا راحت بیند"[٢٣]
اینکه یعقوب چگونه خلق و خوی عیاری خود را بهنمایش میگذاشته، گزارشنامههای زندگی او بهگونهای با افسانه آمیخته شده است؛ اما لابد یکی از کارهای عیاری یعقوب، مبارزهی چریکی با بلندپایگان محلی مخالف دستگاه خلافت عباسی بوده است!
شـاید در روزگار جوانـی یعقـوب، بهسـبب حضـور فعـال خـوارج در سـیسـتان، شـخصیتی چـون او میتوانسـت هواخواهـان زیادی داشـته باشـد. بایـد گـزارش یعقـوبی[٢۴] در این مورد به حقیقت نزدیک باشد که در زمان محمد بن طاهر گروهی از خوارج و جز آنان در خراسان جنبش کردند. خارجیان چنان بسیار شدند که نزدیک بود زمام امور سیستان را بهدست گیرند. در این هنگام یعقوب لیث که از دلیران و پهلوانان بزرگ سیستان بود، سر برداشت و از محمد بن طاهر، که پس از درگذشت طاهر بن عبدالله بهفرمان مستعین فرماندار خراسان بود، دستور خواست تا داوطلبهایی را فراهم کند و به جنگ با خوارج بپردازد. محمد موافقت کرد.
نگاه غالب به یعقوب لیث نگاه اسطورهای و مثبت است؛ اکثر مورخان افغان و ایرانی، وی را بهعنوان عیار و نخستین دلیر مردی که در راه استقلال سیستان و خراسان کوشید، معرفی کردهاند. بهطور نمونه دکتر عبدالحسین زرینکوب، با شیفتگی تمام، در صدد توجیه وابستگیهای آغاز کار یعقوب به مرکز خلافت عباسی نیز بر آمده و ظاهراً حتی دچار تناقضگویی نیز شده است.
- "نهضت یعقوب لیث در سیستان، از قیام عیاران و مطوعۀ شهر بر ضد خوارج آغاز شد که عمال طاهریان بعد از سالها درگیری از عهدۀ دفع آنها برنیامده بودند. خوارج با آنکه در قیام حمزة بن آذرک و تا مدتها بعد از آن، مظهر مقاومت در مقابل حکومت بودند و اقدام آنها در قتل و غارت خلق مبنی بر اعتقاد به تحریم همکاری با حکومت "نامشروع" عباسی بود و لاجرم در اوایل از حد و حدود ظواهر شرع تجاوز نمیکردند اما بعدها نهضت آنها در طول زمان تدریجاً بهصورت یک عصیان مستمر ضد امنیت درآمده بود و شکل اتحادیهیی از دزدان و رهزنان را پیدا کرده بود که ... ظاهراً حکومت و حکمرانی را بههر صورت که بود جابر و ظالم و نامشروع میشمرد و هرگونه مقابله با تعدی و بیرسمی حکام را بر وفق تعلیم خویش اجرای شریعت میخواند.
این اتحادیه رهزنان، در آن ایام تدریجاً تمام سیستان و قسمتی از اطراف خراسان را معروض ناامنی و جولانگاه تاخت و تاز بیامان خویش ساخته بود و چون حاکم سیستان که دستنشاندۀ طاهریان بود از عهدهی دفع آشوب آنها بر نمیآمد، عیاران شهری و طبقات جوانان و جوانمردان محلی بهعنوان مطوعه و غازیان یا به همراه آنها دفع ایشان را برای رفع ناامنی بر عهده میدیدند بعضی از آنها نیز برای تهیهی اسباب و وسایل جنگ با رهزنان، قسمتی از وجود مورد نیاز خود را به زور یا دستبرد از ثروتمندان شهر بهدست میآوردند و حتی گهگاه از غارت خزاین غالباً از مال "ناوجوه" بهدست آمدۀ عمال و حکام نیز خودداری نمیکردند. سعی در آزادکردن ولایت از تجاوز رهزنان بیرحم که خود را خوارج میخواندند در نظر یک تن از این عیاران - یعقوب لیث صفار - در عین حال متضمن سعی در آزادکردن ولایت از حکومت ضعیف، غیر مسؤرل و بیگانهیی هم بود که بهصورت حکام طاهریان در سیستان فرمان میراند و برای برقرارکردن امنیت در حوزۀ امارت خویش نیز هیچ کوششی بر عهده نمیشناخت. بلندپروازیهای این رویگرزادۀ سیستانی تا آن حد بود که برای دفع آشوب خوارج در سیستان، دفع حکام و عمال طاهریان را هم از این نواحی الزام میکرد، و حتی دفع قدرت خلیفه را نیز که یک والی بیکاره - مثل محمد بن طاهر - را بر خراسان تحمیل کرده بود لازم میدانست و لاجرم اعلام جنگ با خوارج سیستان در خاطر او اعلام جنگ به طاهریان و حتی به خلیفۀ بغداد نیز محسوب میشد."[٢۵]
سپس او در جای دیگر میافزاید:
- "در آغاز کار (٢۵٣ هـ.ق)، با قتل عمار خارجی، و با شکستی که بر رتبیل پادشاه محلی کابل وارد آورد، در تمام سیستان آرامش و امنیت بر قرار ساخت. در همین لشکرکشی بود که او رتبیل پادشاه محلی زابل را به اسارت گرفت. چند سال بعد هم که این رتبیل، نامش فیروز بن کبک، از دست وی گریخت، یعقوب به اتفاق برادر خویش عمرو، تا نواحی بامیان پیش رفت رتبیل را دوباره دستگیر کرد و کابل و بامیان را با بخش عمدهیی از نواحی هیرمند به قلمرو خود افزود. در دفع فتنۀ رهزنان خوارج هم توفیق او قابل ملاحظه و مایۀ خشنودی اهل سیستان گشت. اینکه در این اقدام وی سرکردکان آنها را کشت، دهکدههای آنها را ویران کرد و ایمنی را به راهها بازآورد او را در نظر اهل سیستان بهصورت یک قدرت آرمانی، پهلوان افسانهیی، درآورد. در آغاز کار برای آنکه مخالفت کسانی را از متشرعه عصر که حفظ عهد و پیمان عباسیان را شرط مسلمانی میدیدند، بر نینگیزد خطبه ولایت را به نام خلیفه خواند و حتی نسبت به طاهریان هم که در آن ایام نمایندهی "ضعیف" خلیفه در خراسان بودند از اظهار مخالفت خودداری کرد."[٢٦]
بدین ترتیب، پهلوان سیستان به گفته دکتر زرینکوب، با آنکه در باطن اندیشههای دیگر داشت، در بازگشت به شهر، خطبه را بهنام خلیفه خواند[٢٧] و دکتر پرویز رجبی مینویسد:
- "یعقوب خوارج را از سیستان بیرون راند و تا کرمان پیش رفت. همهی شهرهای پیرامون را از خوارج پاک کرد. درنتیجه منزلتی بزرگ یافت. خلیفه مستعین با دریافت خبر پیروزیهای یعقوب از محمد بن طاهر خواست تا او را فرماندار سیستان کند. چنین شد که یعقوب در کرمان و سیستان بر سر کار آمد و موقعیت خوبی برای خود فراهم آورد"[٢٨].
یعقوب پس از استواری کار خود، برادرش عمرو را در سیستان جانشین خود کرد و عزیز بن عبدالله مرزبان را فرماندهی شرطه کرد و خود به جنگ صالح بن نصر که در بُست نیرو گرفته بود شتافت و در سال ٢۴٨ هجری بُست را گشود. صالح بُست را رها کرد و شبانه و در پنهان رو به سیستان نهاد در سیستان چنان پنداشتند که یعقوب بازگشته است. عمرو چون دریافت که غافلگیر شده است، حصار گرفت. صالح پیرامون سرای عمرو را به تصرف خود درآورد و عمرو، عزیز بن عبدالله و برادر او را اسیر گرفت. یعقوب از بُست بازگشت. صالح فراری شد. یعقوب اسیران را رها کرد و بهپاس پیروزی بر صالح ۵٠ هزار درهم به مستمندان و درویشان داد. باری دیگر یعقوب به بُست تاخت. صالح نزد رتبیل شاه سند و کابل گریخت. یعقوب باروبنهی او را به چنگ آورد و به سیستان بازگشت.
زمانی نگذشت که اسدوی خارجی به جنگ با یعقوب آمد که شکست خورد و سرش را بریدند و بر سر دار کردند. پس یعقوب دیگر بار عزیز بن عبدالله را بر سیستان گمارد و خود به بُست تاخت. رتبیل با سپاهی انبوه و پیلان بسیار به یاری صالح آمد. چون کار بر یعقوب سخت شد، با ۵٠ سوار برگزیده به دشمن حمله آورد. زنبیل کشته شد و سپاه او فروپاشید[٢۹]. گردیزی مینویسد: "با رتبیل حرب کرد، و حیله ساخت و رتبیل را بکشت"[٣٠].
به این ترتیب، در سال ٢۵۱ هجری مردان زیادی کشته شد و ٣٠ هزار تن به اسارت افتادند. علاوه بر غنایم فراوان و تخت سیمین زنبیل، ۴٠٠٠ اسب گرانبها به چنگ یعقوب افتاد. همهی یاران صالح و برادر زنبیل از یعقوب امان گرفتند. خود صالح با ۵٠٠٠ سپاهی راه فرار پیش کشید، که سرانجام دستگیر شد و در زندان یعقوب درگذشت[٣۱].
جالبتر این جاست که یعقوب ارمغانهایی را با ۵٠ تندیس زرین و سیمین که از کابل آورده بود، برای معتمد، خلیفه عباسی، فرستاد. هنگامی که این ارمغانها و تندیسهای فرستاده شده بهدست المعتمد افتاد، بسیار خرسند شد[٣٢]. در تاریخ ایران کمبریج نیز این گزارش تأیید شده: "فعالیتهای یعقوب در سرحدات دوردست جهان اسلامی، به نحوی گسترده در مناطق مرکزی قلمرو خلافت انعکاسی عام یافت، که این خود از آن سبب بود که صفاریان هدایای از این تاراجها و غنایم را به نزد عباسیان فرستادند. پنجاه تندیس از طلا و نقره از کابل و از سوی یعقوب برای خلیفه المُعتمد فرستاده شد، که وی نیز آنها را به مکه فرستاد."[٣٣]
بدون تردید، اگر بهگفتـۀ دکتر رجبی قصد دلاور سیستانی با فرستادن ارمغان به حضور خلیفـه، چاپلـوسـی و خشـنودکـردن وی نبـوده[٣۴]، ما در واقع، از منظور یعقوب از این کار بیخبریم!
به هر حال، یعقوب، پس از پیروزی بر رتبیل، در چندین رویارویی دیگر، دشمنان خود را از پای درآورد و موقعیتی یافت که دیگر در قلمرو شرقی خلافت اسلامی کسی همآورد او نبود.
[↑] اوج اقتدار: تصرف ایران کنونی
[↑] پایان کار: تا دروازههای بغداد
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[۴۵]
[۴٦]
[۴٧]
[۴٨]
[۴۹]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱: سيرت يعقوب لیث صفاری به روایت تاریخ سیستان
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]- یعقوب لیث صفاری، دانشنامۀ رشد
[۲]- زرینکوب، عبدالحسین، روزگاران، ص ۳٧۳
[۳]- یعقوب لیث صفاری، سایت اینترنتی کوروش پرست
[۴]- رجبی، پرویز، سدههای گمشده (آشتی با تاریخ)، ج ٢، ص ٢۳
[۵]- غبار، میر غلاممحمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ۹۱
[۶]- زرینکوب، عبدالحسین، پیشین، ص ۳٧۳
[٧]- تاریخ ایران کمبریج مینویسد: "وی در یکی از روستاهای سیستان چشم به جهان گشود."[ار. ال. فرای، تاریخ ایران کمبریج، ترجمۀ دکتر تیمور قادری، ج ۴، ص ۱۵٦]
[۸]- رجبی، پرویز، پیشین، ج ٢، پاورقی صص ٢۳-٢۴
[۹]- پیشین، دانشنامۀ رشد
[۱٠]- رجبی، پرویز، پیشین، ج ٢، پاورقی ص ٢۵
[۱۱]- غبار، میر غلاممحمد، پیشین، ج ۱، ص ۹۱
[۱۲]- گردیزی، عبدالحی، زینالاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، صص ۱۳۸-۱۳۹.
[۱۳]- اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱، ص ۱۱۹
[۱۴]- زرینکوب، عبدالحسین، پیشین، ص ۳٧۳
[۱۵]- همانجا، ص ۳٧۴
[۱۶]- گردیزی، عبدالحی، پیشین، ص ۳٠۵
[۱٧]- اشپولر، برتولد، پیشین، ج ۱، صص ۱۱۹-۱٢٠
[۱۸]- همانجا، مسعودی (مروج) چنین نقل نموده است.
[۱۹]- همانجا، به نقل از: طبری، ردیف ۳، ص ۱۵٠٠؛ حمزة اصفهانی، ص ۱۴٧ به بعد؛ مسعودی (مروج)، ج ۸، ص ۴۱ بهبعد؛ تاریخ سیستان، صص ۱۹٢ تا ٢٠٠؛ ابن الاثیر، ج ٧، ص ٢۱؛ مستوفی (تاریخ گزیده)، صص ۳٢٧ و ۳۳٠
[٢٠]- همانجا، به نقل از: گردیزی، ص ۱٠ بهبعد؛ تاریخ یعقوبی، ج ۳، ص ٦٠۵؛ تاریخ سیستان، صص ٢٠٢ تا ٢٠۸؛ عوفی (جوامعالحکایات)، ص ۱٦٦، شمارۀ ٦۹۹ و ص ۱٦٧، شمارههای ٧۱۳ تا ٧۱٦
[٢۱]- غبار، میر غلاممحمد، پیشین، ج ۱، ص ۹٢
[٢۲]- همانجا، ج ۱، ص ۹٢
[٢۳]- عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار، قابوسنامه، بهکوشش یوسفی، تهران: ۱۳۴۵، ص ٢۴٧
[٢۴]- رجبی، پرویز، پیشین، ج ٢، ص ٢٦؛ به نقل از: یعقوبی، ج ٢، ص ۵٢٦
[٢۵]- زرینکوب، عبدالحسین، پیشین، صص ۳٧٢-۳٧۳
[٢۶]- همانجا، ص ۳٧۴
[٢٧]- همانجا، ص ۳٧۴
[٢۸]- رجبی، پرویز، پیشین، ج ٢، ص ٢٦
[٢۹]- همانجا، صص ٢٦-٢٧
[۳٠]- گردیزی، عبدالحی، پیشین، ص ۳٠٦
[۳۱]- رجبی، پرویز، پیشین، ج ٢، ص ٢٧
[۳۲]- همانجا، ج ٢، ص ٣۱
[۳۳]- تاریخ ایران کمبریج، ج ۴، صص ۱۵۹-۱٦٠
[۳۴]- رجبی، پرویز، پیشین، ج ٢، پاورقی ص ٣۱
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]