جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

تاریخ اسلام به روایت اعراب

از: علی بن حسین مسعودی؛ برگردان: ابوالقاسم پاینده

زندگانی محمد به روایت اعراب

(کتاب مروج‌الذهب مسعودی)

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، که نسب وی به عبدالله بن مسعود یکی از یاران برجستهٔ پیامبر اسلام می‌رسد، حدود ۲۸۳ هجری (۸۹۶ میلادی) در بغداد دیده به جهان گشود و در سال ۳۴۶ هجری (۹۵۷ میلادی) در شهر فسطاط مصر درگذشت. وی تاریخ‌نویس و جغرافی‌دان و دانشمند و جهان‌گرد بغدادی بود که آثار گوناگونی داشت که متأسفانه بیشتر آن‌ها گم و یا نابود شده‌ است. آخرین اثر او، کتاب تاریخی به‌نام «مُروج‌الذَهَب و معادن‌الجوهر» است که در سال ۳۳۲ هجری قمری تألیف گردیده و در سال ۳۳۶ هجری در آن تجدید نظر کرده و در بخش دوم این کتاب، مطالبی از ولادت محمد، پیامبر اسلام، تاریخ بعثت و هجرت او را مطرح نموده‌ است.


[] ذكر مولد و نسب پيامبر و مطالب ديگر مربوط به اين باب

در كتاب‌هاى سابق خود آغاز تاريخ و خلقت جهان و اخبار پيامبران و ملوك و عجايب خشكى و دريا و كليات تاريخ ايران و روم و قبط و ماه‌هاى روم و قبط و مولد پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم را تا مبعث وى با كسانی‌که پيش از رسالت بدو ايمان آوردند ياد كرده‌ايم سابقاً نيز در همين كتاب از كسانى كه به‌دوران فترت ما بين مسيح و او بوده‌اند سخن داشته‌ايم. اكنون از مولد او ياد می‌كنيم كه طاهر مطهر اغراز هر بود و نشانه‌هاى پيامبريش مكرر و دلايل نبوتش فراوان بود و پيش از بعثتش شهادت‌ها درباره وى آمده بود.

وى محمد بن عبدالله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب ابن مرة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بن ادد بن ناخور بن سود بن يعرب بن يشجب بن نابت بن اسماعيل بن ابراهيم خليل الرحمن ابن تارح يعنی آزر بن ناخور بن ساروخ بن ارعواء بن فالغ بن عابر بن شالح بن ارفحشذ بن سام بن نوح بن لمك بن متوشالح  ٢۶۵   ٢۶۶  بن اخنوخ بن يرد بن مهلاييل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم عليه‌السلام بود.

اين مطابق صورتى است كه ابن هشام در كتاب المغازى و السير از ابن اسحاق آورده است. صورت‌ها درباره نام‌هاى بعد از نزار مختلف است در يك صورت چنين[۱]  است كه نزار پسر معد بن عدنان بن ادد بن سام بن يشجب بن يعرب بن هميسع بن صانوع بن يامد بن قيدر بن اسماعيل بن ابراهيم بن تارح بن ناخور بن ارعواء بن اسروح بن فالغ بن شالخ بن ارفحشذ بن سام بن نوح بن متوشلخ بن اخنوخ بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم بود.

در روايتى كه ابن اعرابى از هشام بن كلبى آورده نزار پسر معد بن عدنان بن اد بن ادد بن هميسع بن نبت بن سلامان بن قيد بن اسماعيل بن ابراهيم بن خليل بن تارح بن ناخور بن ارعواء بن قالغ بن عابر بن شالخ بن ارفحشذ بن سام بن نوح بن لمك بن متوشلخ بن اخنوخ ابن يرد بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم عليه‌السلام بوده است.

در تورات هست كه آدم عليه‌السلام نهصد و سى سال بزيست بنابر اين می‌بايست هنگام تولد لمك كه پدر نوح پيمبر عليه‌السلام بود آدم عليه‌السلام هشتصد و شصت و چهار ساله و شيث هفتصد و چهل و چهار ساله بوده باشند مطابق اين حساب می‌بايد مولد نوح پيمبر عليه‌السلام يكصد و بيست و شش سال پس از وفات آدم بوده باشد.

پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم بترتيبى كه ياد كرديم نهى كرده كه در تعيين نسب از نزار تجاوز كنند پس می‌بايست در رشته نسب روى معد درنگ كنيم زيرا نسب‌شناسان بترتيبى كه گفته‌ايم اختلاف كرده‌اند و عمل به امر و نهى پيامبر عليه‌السلام واجب است.

مسعودى گويد: در سفرى كه با روخ بن ناريا دبير ارمياى پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم به‌قلم آورده نسب معد بن عدنان را چنين ديده‌ام: معد بن عدنان بن ادد بن هميسع بن سلامان بن عوص بن برو بن متساويل بن ابی‌العوام ابن ناسل بن حر ابن يلدارم بن بدلان بن كالح بن فاجم بن ناخور بن ماحى بن عسقى بن عنف بن عبيد بن رعأ بن حمران بن يسن بن هرى بن بحر بن يلخى بن ارعو ابن عنفاء بن حسان بن عيسى بن اقتاد بن ايهام بن معصر بن ناجب بن رزاح بن ابراهيم خليل عليه‌السلام.[٢]

  ارميا با معد بن عدنان خبرها داشت و در شام حكايت‌ها داشتند كه ذكر آن به‌درازا می‌كشد و توضيح آن‌را در كتاب‌هاى سابق خويش آورده‌ايم اين رشته نسب را به‌اين صورت نيز آورديم تا اختلاف كسان درباره آن معلوم شود پيامبر از اين جهت فرمود رشته نسب را از معد بالاتر نبردند كه از اختلاف نسب‌ها و كثرت نظريات در باره اين مدت‌هاى دراز خبر داشت.

كنيه او صلى‌الله عليه‌وسلم ابوالقاسم بود شاعر در اين باب شعرى بدين مضمون گويد «خداوند از مخلوق خود نخبگان دارد. نخبه خلق بنى‌هاشمند و نخبه نخبه هاشم محمد است كه نور است و ابوالقاسم است» نام او محمد و احمد و ماحى است كه خدا گناهان را بوسيله او محو كند و عاقب و حاشر است كه خداوند مخلوق را به تبع او محشور كند صلى‌الله عليه و سلم تولد او عليه‌السلام عام‌الفيل بود و از عام‌الفيل تا سال فجار بيست سال بود قجار جنگى بود كه ما بين قيس عيلان و بنى‌كنانه رخ داد كه چون جنگ در ماه‌هاى حرام را حلال دانستند بدين جهت فجار نام يافت. كنانه پسر خزيمه بن مدر كه عمرو بن الياس بن مضر بن نزار بود فرزندان الياس، عمرو عامر و عمير بودند  عمر مدركه و عامر طابخه و عمير قمعه لقب داشت و مادرشان ليلى دختر حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه بود كه نامش خندف بود لقب اينان معروفتر شد و فرزندان الياس به‌نام مادر خود معروف شدند قصى بن كلاب بن مره در اين باب شعرى گويد بدين مضمون «من و طايفه‌ام و پدرم هنگام جنگ هنگامى كه به‌نام آل وهب بانگ زنند صولت شديد و نسب و الا داريم مادر من خندف است و الياسم پدر» قريش بيست و پنج تيره بودند بنى‌هاشم بن عبد مناف. بنى‌المطلب بن عبد مناف. بنى الحارث بن عبدالمطلب. بنى امية بن عبد شمس. بنى‌نوفل بن عبد مناف. بنى‌الحارث بن فهر. بنى‌اسد بن عبدالعزى بنى‌عبدالدار بن قصى كه پرده‌داران كعبه بودند. بنى‌زهرة بن كلاب. بنى‌تيم بن مره. بنى‌مخزوم. بنى‌يقظه. بنى‌مره. بنى‌عدى[٣]  بن كعب. بنى‌سهم. بنى‌جمح و تا اين‌جا قريش بطاح يعنى آن‌ها كه در داخل دره مكه مقام داشتند به ترتيبى كه سابقاً در اين كتاب گفته‌ايم تمام می‌شود. بنى‌مالك بن حنبل. بنى‌معيط بن عامر بن لوى. بنى‌نزار بن عامر. بنى سامة بن لوى. بنى‌ادرم كه تميم بن غالب بود. بنى‌محارب بن فهر. بنى‌حارث بن عبدالله بن كنانه. بنى‌عائذه كه خزيمة بن لوى بود. بنى‌نباته كه سعد بن لوى بود و از بنى‌مالك بود تا آخر قبايل قريش ظواهر به ترتيبى كه در قسمت‌هاى گذشته اين كتاب ضمن سخن از مطيبان و ديگر قرشيان گفته‌ايم.

جنگ فجار در نتيجه تفاخر بكثرت عشيره و اموال رخ داد و در شوال پايان يافت و پيمان فضول پس از فجار بوجود آمد. يكى از شعرا گويد:

«ما ملوك خاندان شرف بوديم و بروزگاران حامى خاندان بوديم. حجون را از همه قبايل قدغن كرديم و روز فجار از بدكارى جلو گيرى كرديم.» و هم خداش بن زهير عامرى در اين باب گويد. «مرا از فجار مترسان كه فجار در حجون بطحا رسوائى بار آورد» پيمان فضول در ذى قعده بخاطر مردى از زبيد يمن بوجود آمد كه او كالائى بعاص بن وائل سهمى فروخته بود و عاص در پرداخت قيمت چندان مماطله كرد كه مايوس شد و هنگامى كه قريش در اطراف كعبه در انجمن‌هاى خويش بودند بالاى ابو قبيس رفت و شعرى خواند و شكايت خويش را اعلام كرد و بصداى بلند همى گفت «اى مردان بكسى كه كالايش را در مكه بستم گرفته اند و از يار و ديار دور است توجه كنيد حرمت، خاص كسى است كه حرمت نگهدارد و جامه بدكار خيانتكار حرمت ندارد» و قرشيان با همديگر سخن گفتند و اول كس كه در اين باب كوشيد زبير بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بود آنگاه قبايل قريش در دار الندوه كه محل حل و عقد امور بود فراهم آمدند و از جمله قريش كه فراهم شدند بنى هاشم بن عبد مناف و زهرة بن كلاب و تيم بن مره و بنى حارث بن فهر بودند و هم سخن شدند  ٢٧٠   ٢٧١  كه حق مظلوم را از ظالم بگيرند و بخانه عبدالله[۴] بن جدعان رفتند و آن‌جا پيمان بستند. زبير بن عبدالمطلب در اين باب گويد «هر كه اطراف خانه هست می‌داند كه ما مانع ظلم هستيم و از ننگ دورى می‌كنيم» و ما اخبار پيمان‌ها و فجارهاى چهارگانه را كه فجار الرجل (يا فجار بدر بن معسر) و فجار القرد و فجار المراة و فجار براض كه چهارم بود در كتاب الاوسط آورده‌ايم از فجار چهارم كه جنگ شد تا هنگام بناى كعبه پانزده سال بود و از حضور پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم و مشاهده فجار چهارم تا وقتی كه براى تجارت خديجه به‌شام رفت و نسطوراى راهب از صومعه خويش پيمبر صلى‌الله عليه‌و‌سلم را كه با ميسره بود بديد كه ابرى روى او سايه كرده بود و گفت اين پيامبر است و اين ختم پيامبران است از حضور فجار تا اين وقت چهار سال و نه ماه و شش روز و تا وقتى كه خديجه دختر خويلد را بزنی گرفت دو ماه و بيست و چهار روز بود و از آن هنگام تا وقتى كه شاهد بناى كعبه بود و در اختلاف قرشيان براى نصب حجرالاسود حضور يافت ده سال بود.

و قصه چنان بود كه سيل كعبه را ويران كرده بود و پس از ويرانى يك آهوى طلا و زيور و جواهر از آن بسرقت رفته بود و قريش آنرا از پايه برچيدند.

 در ديوارهاى كعبه تصويرها بود كه با رنگ‌هاى جالب كشيده بودند از جمله تصوير ابراهيم خليل بود كه تيرهاى فال را به‌دست داشت و مقابل وى صورت پسرش اسماعيل بود كه بر اسبى سوار بود و مردم را به مشعر الحرام می‌برد و فاروق يعنى كسى كه فال بد و خوب را تشخيص می‌داد با گروهى از مردم ايستاده بود و براى آن‌ها نصيب‌يابى می‌كرد و بجز اين دو، صورت بسيارى از فرزندان ابراهيم و اسماعيل بود تا قصى بن كلاب كه جمعاً شصت صورت بود و با هر يك از صورت‌ها خداى صاحب صورت و چگونگى عبادت و كارهاى معروف وى نمودار بود.

وقتى قرشيان كعبه را بساختند و بالا آوردند و چوبى را كه براى به‌نام لازم داشتند از يك كشتى كه دريا به‌ساحل افكنده بود و پادشاه روم آن‌را از قلزم مصر سوى[۵]  حبشه فرستاده بود تا آن‌جا كليسایى بسازند خريدارى كردند و چون بترتيبى كه گفتيم به‌محل نصب حجرالاسود رسيدند در اين باب اختلاف شد كه كى سنگ را به‌جاى خود نصب كند و بدين ترتيب هم سخن شدند كه نخستين كسى را كه از در بنى‌شيبه وارد شود حكم خويش كنند نخستين كسى كه از آن در در آمد پيمبر صلى‌الله عليه‌وسلم بود كه او را به‌سبب وقار و رفتار درست و راستگویى و پرهيز از زشتى‌ها و آلودگى‌ها به‌نام امين می‌خواندند پس او را درباره اختلاف خويش حكم كردند و به‌حكم وى رضايت دادند و او رداى خويش را پهن كرد و به‌قولى عباى طارونى بود و او عليه الصلاةوالسلام سنگ را برداشت و ميان عبا نهاد و به‌چهار تن از مردان قريش كه سران قوم بودند يعنى عتبة بن ربيعه بن عبد شمس بن عبد مناف و اسود بن عبدالمطلب بن اسد بن عبدالعزى بن قصى و ابو حذيفة بن مغيره بن عمرو بن مخزوم و قيس بن عدى سهمى بگفت تا هر كدام يك طرف آن‌را بر گيرند و آن‌ها عبا را با سنگ بلند كردند و از زمين برداشتند و به‌محل نصب نزديك كردند و او عليه الصلاةوالسلام سنگ  را برداشت و به‌جاى خود گذاشت و همه قرشيان حضور داشتند اين نخستين كار و فضيلت و حكم وى بود كه نمودار شد. يكى از قرشيان كه حضور داشت از رفتار آن‌ها كه مطيع كم‌سال‌ترين خودشان شدند تعجب كرد و گفت «اى عجب از اين قوم كه اهل شرف و سرورى و پيران و كاهلانند و كسى را كه از همه كم‌سال‌تر و كم‌مال‌تر است سرور و حكم خويش كردند قسم به لات و عزى كه بر آن‌ها تفوق خواهد گرفت و نصيب‌ها ميان آن‌ها تقسيم خواهد كرد و از اين پس اهميت و اعتبارى بزرگ خواهد داشت» درباره اين گوينده اختلاف كرده‌اند بعضى كسان گفته‌اند ابليس بود كه آن روز بصورت يكى از قرشيان كه مرده بود در انجمن ايشان نمودار شد و پنداشتند كه لات و عزى وى را براى آن روز زنده كرده‌اند بعضى ديگر گفته‌اند وى از سران و حكيمان و هوشياران قوم بود وقتى قرشيان بناى كعبه را بپايان بردند آن‌را با رداى سران قوم كه[٦]  بردهاى يمانى بود بپوشانيدند و تصويرهایى را كه در كعبه بود به‌دقت تجديد كردند.

از بناى كعبه تا وقتى كه خدا وى را صلى‌الله عليه‌وسلم مبعوث كرد پنج سال بود و از مولدش تا روز مبعث چهل سال و يك روز بود  درباره مولد وى صلى‌الله عليه‌وسلم آنچه به‌صحت پيوسته اين است كه پنجاه روز پس از آن‌كه اصحاب فيل سوى مكه آمدند تولد يافت آمدن آن‌ها به مكه روز دوشنبه سيزده روز مانده بآخر محرم سال هشتصد و هشتاد و دوم از روزگار ذوالقرنين بود و آمدن ابرهه به مكه هفدهم محرم سال دويست و شانزدهم تاريخ عرب بود كه از حجة الغدر آغاز ميشد و سال چهل ملك كسرى انوشيروان بود.

تولد او عليه الصلاةوالسلام هشتم ربيع‌الاول همان‌سال در مكه در خانه ابن يوسف بود كه بعدها خيزران مادر هادى و رشيد آنجا مسجدى ساخت. پدر وى عبدالله غايب بود كه به‌شام رفته بود و در بازگشت بيمار شد و در مدينه از جهان چشم پوشيد و هنوز پيامبر در شكم مادر بود در اين باب اختلاف است بعضى‌ها گفته‌اند وى يك ماه پس از تولد پيامبر وفات يافت بعضى ديگر گفته‌اند وفاتش به‌سال دوم تولد پيامبر بود.

مادر وى آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب بود. بسال اول تولد او را به حليمه دختر عبدالله بن حارث دادند كه شيرش دهد به‌سال دوم كه او در طايفه بنى‌سعد بود عبدالمطلب شعرى بدين مضمون گفت:

«خدا را سپاس كه اين غلام پاكيزه را به‌من داد كه در گهواره پيشواى كودكان است او را به‌خانه كه ركن‌ها دارد پناه می‌دهم» به‌سال چهارم تولدش دو فرشته شكم او را شكافتند و قلبش را برون آوردند و بشكافتند و پاره خون سياهى از آن برون آوردند آن‌گاه شكم و قلب او را با برف بشستند و يكى از آن‌ها به‌ديگرى گفت «او را با ده تن از امتش همسنگ كن»[٧] و چون همسنگ كرد وى سنگين‌تر بود و همچنان بيفزود تا بهزار رسيد و گفت «بخدا اگر او را با همه امتش نيز همسنگ كنى سنگين‌تر است» مادر رضاعى او حليمه به‌سال پنجم و به‌قولى در آغاز سال ششم او را به‌نزد مادرش آورد در اين وقت پنج سال و دو ماه و ده روز از عام الفيل گذشته بود. بسال هفتم تولد وى مادرش او را براى زيارت دایی‌هايش همراه برد و در ابوا وفات يافت و اُم‌ايمن پنج روز پس از مرگ مادرش او را بمدينه آورد.

بسال هشتم تولد وى جدش عبدالمطلب وفات يافت و ابوطالب عمويش او را بخانه خود برد و زير سرپرستى وى بود. سيزده ساله بود كه با عموى خود به‌شام رفت پس از آن براى تجارت خديجه دختر خويلد با غلام او ميسره به‌شام رفت در اين وقت بيست و پنج ساله بود.

مسعودى گويد و شرح اين باب را در كتاب اخبار الزمان و اوسط آورده‌ايم.[٨]


[] ذكر مبعث او و حوادثى كه تا هجرت بود

آن‌گاه پنج سال پس از بناى كعبه به ترتيبى كه گفتيم خداوند رسول خويش را مبعوث كرد و به شرف پيامبرى اختصاص داد در اين وقت چهل سال تمام داشت و سيزده سال در مكه ماند كه مدت سه سال دعوت وى مخفى بود خديجه دختر خويلد را در بيست و پنج سالگى به‌زنى گرفت و هشتاد و دو سوره قرآن در مكه بدو نازل شد و بقيه بعضى از اين سوره‌ها در مدينه نزول يافت. نخستين قسمت قرآن كه نازل شد «اقرأ باسم ربك الذى خلق» بود و جبريل صلى‌الله عليه‌وسلم شب شنبه و پس از آن شب يكشنبه نزد وى آمد و روز دوشنبه درباره رسالت با وى سخن گفت و اين در كوه حرا بود و نخستين جائى كه قرآن نازل شد همان‌جا بود و اولين سوره را تا «علم الانسان ما لم يعلم» با او بگفت و بقيه آن بعدها نازل شد به‌او خطاب آمد كه نماز را دو ركعت دو ركعت مقرر كند و بعدها مامور شد كه نماز را كامل كند در سفر همان دو ركعت ماند و نماز غير مسافر افزوده شد.

مبعث او صلى‌الله عليه‌وسلم به‌سال بيستم پادشاهى خسرو پرويز و سال دويستم پيمان ربذه و سال ششهزار و صد و سيزدهم هبوط آدم عليه‌السلام بود. اين تاريخ را از يكى از حكيمان عرب كه در صدر اول اسلام می‌‌زيسته و كتاب‌هاى سلف را خوانده بود نقل كرده‌اند كه از آن‌جا استخراج كرده و ضمن قصيده‌اى مفصل در اين باب گويد «به‌سال ششهزار و يكصد و سيزده خدا او را به پيامبرى ما فرستاد كه راهنماى طريق بود»[۹]

  درباره اسلام على بن ابى‌طالب كرم‌الله وجهه خلاف است بسيارى كسان گفته‌اند او هرگز چيزى را با خدا انباز نكرده بود تا از نو مسلمان شود بلكه در همه كار خويش تابع پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم بود و بدو اقتدا می‌كرد و به‌همين ترتيب بود تا بالغ شد و خداوند او را معصوم داشته و هدايت كرده و چون پيامبر خويش توفيق عصمت داده بود  كه آن‌ها مجبور و ناچار از انجام عبادت نبودند بلكه از روى اختيار و دلخواه اطاعت پروردگار و فرمانبردارى و خوددارى از منهيات او را برگزيدند بعضى نيز گفته‌اند وى اول كس بود كه ايمان آورد و پيامبر او را كه در معرض تكليف بود به‌اقتضاى ظاهر «و انذر عشيرتك الاقربين.» دعوت كرد و از على آغاز كرد كه از همه كسان بدو نزديك‌تر بود و بهتر اطاعت می‌‌كرد بعضى ديگر جز اين گفته‌اند و اين موضوعى است كه مردم شيعه درباره آن اختلاف كرده‌اند و هر يك از فرقه‌هایى كه درباره امامت قایل به نص و تعيين بوده‌اند بگفتار خود دلايلى آورده‌اند و هر گروه درباره چگونگى اسلام و سن او در موقع مسلمانى طريقه‌اى را پسنديده‌اند و ما اين مطلب را در كتاب الصفوه فى الامامه و كتاب الانتصار و كتاب الزاهى و ديگر كتاب‌هاى خودمان كه در اين معنى بوده است با شرح و تفصيل آورده‌ايم.

پس از آن ابوبكر رضى‌الله عنه اسلام آورد و قوم خويش را به‌اسلام خواند و عثمان بن عفان و زبير بن عوام و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابى‌وقاص و طلحه بن عبيدالله به‌دست او مسلمان شدند كه آن‌ها را پيش پيامبر (صلى‌الله عليه‌وسلم) آورد و همگى اسلام آوردند و اين گروه در مسلمانى از ديگر كسان سبق داشتند يكى از شاعران صدر اسلام درباره ايشان گفته است:

«اى كه از بهترين بندگان می‌‌پرسى با شخص دانا و بينا برخورد كرده‌اى بهترين بندگان همگى از قريش بودند و بهترين قرشيان مهاجران بودند و بهترين مهاجران متقدمان بودند و هشت نفر ياران وى بودند على و عثمان و آن‌گاه زبير و طلحه و دو تن از بنى‌زهره و دو پير مرد كه در جوار احمد خفته‌اند و قبرشان[۱٠]  پهلوى قبر اوست و هر كه پس از آن‌ها فخر می‌كند در قبال اينان از فخر او ياد مكنيد»

درباره اولين كسى كه اسلام آورد اختلاف كرده‌اند  بعضى گفته‌اند ابوبكر صديق از همه كسان زودتر مسلمان شد و ايمان آورد آن‌گاه بلال بن حمامه آن‌گاه عمرو بن عنبسه. بعضى ديگر گفته‌اند اولين كس از زنان كه مسلمان شد خديجه بود و از مردان على بود بعضى ديگر گفته‌اند اول كسى كه مسلمان شد زيد بن حارثه پسر خوانده پيامبر (صلى‌الله عليه‌وسلم) سپس خديجه سپس على كرم‌الله وجهه بود و ما در كتاب‌هاى خودمان كه پيش از اين نام برده‌ايم و در اين معنى است نظر خويش را در اين باب گفته‌ايم و الله تعالى ولى التوفيق.[۱۱]


[] ذكر هجرت وى و حوادثى كه در ايام او تا هنگام وفاتش بود

خدا عز و جل به پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم فرمان هجرت داد و جهاد را بر او مقرر فرمود و اين به‌سال اول هجرت بود و در همان سال كه سال چهاردهم مبعث بود اذان نازل شد ابن‌عباس می‌گفت پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم چهل ساله بود كه مبعوث شد سيزده سال در مكه بود و ده سال در هجرت بود و هنگام وفات شصت و سه سال داشت.

سال اول هجرت سال سى و دوم پادشاهى خسرو پرويز و سال نهم پادشاهى هرقل پادشاه نصرانيت و سال نهصد و سى و سوم از پادشاهى اسكندر مقدونى بود.

مسعودى گويد: ما چگونگى خروج پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم را از مكه و رفتن به غار و شتر اجاره كردن على و خفتن وى را به‌جاى پيامبر در كتاب اوسط آورده‌ايم. پيامبر صلى الله و عليه و سلم از مكه برون شد و ابو بكر با غلام آزاد شده‌اش عامر بن فهيره همراه او بودند عبدالله بن اريقط دئلى نيز بلدشان بود و او مسلمان نبود على بن ابى‌طالب سه روز پس از پيامبر در مكه ماند تا آنچه را كه مامور بود به‌كسان بدهد داد سپس به او صلى‌الله عليه‌وسلم پيوست.

ورود پيامبر عليه الصلاةوالسلام بمدينه روز دوشنبه دوازدهم ربيع‌الاول بود و ده سال تمام آن‌جا بود وقتى او عليه الصلاةوالسلام به‌مدينه رسيد در قبا بر سعد بن خيثمه فرود آمد و مسجد قبا را بساخت و روز دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه [۱٢]  و پنجشنبه در قبا بود روز جمعه چاشتگاه براه افتاد و مردم انصار طايفه به‌طايفه آمدند و هر گروه تقاضا داشتند پيش آن‌ها فرود آيد و مهار شتران را می‌گرفتند كه آن‌را می‌كشيد و می‌فرمود «بگذاريد برود كه مامور است» هنگام نماز به‌محل طايفه بنى‌سالم رسيد و با آن‌ها نماز جمعه گذاشت و اين اولين نماز جمعه بود كه در اسلام به‌پا شد شمار كسانى كه نماز جمعه گذاشت و اين اولين نماز جمعه بود كه در سلام به‌پا شد شمار كسانى كه نماز جمعه با آن‌ها كامل می‌شود مورد اختلاف است شافعى و گروهى ديگر با او گفته‌اند كه به‌پا داشتن جمعه واجب نيست تا عده نمازگزاران چهل كس يا بيشتر باشد و كمتر از اين كافى نيست و فقيهان كوفه و ديگران به‌خلاف او رفته‌اند.

نماز وى در دره‌اى بود كه تاكنون به‌نام دره رانونا معروف است آن‌گاه بر شتر نشست و يك راست برفت و كسى جلوش را نگرفت تا به‌محل مسجد مدينه رسيد اين محل از دو طفل يتيم از طايفه بنى‌نجار بود شتر آن‌جا زانو زد آن‌گاه  كمى برفت و برگشت و زانو زد و بخفت و پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم حكم آفريدگار و توفيق او را رعايت می‌كرد پس از آن از شتر فرود آمد و به‌خانه ابوايوب انصارى رفت وى خالد بن كليب بن ثعلبة بن عوف بن سحيم بن مالك بن نجار بود و يك ماه در خانه او بماند تا محل مسجد را بخريد و مسجد را بساخت انصاريان اطراف او را گرفتند و از حضورش خرسند شدند و تاسف می‌خوردند كه چرا زودتر يارى او نكرده‌اند صرمة بن ابى انس يكى از بنى‌عدى بن نجار ضمن قصيده‌اى در اين باب گويد: «ده و چند سال ما بين قريش بسر برد و تذكار داد مگر دوستى همدل بيابد و چون پيش ما آمد خدا دين وى را قوت داد و از شهر مدينه خرسند و خوشنود گشت ما با همه مردمى كه او دشمنى دارد دشمنى می‌كنيم اگر چه دوست يك رنگ ما باشند» هيجده ماه پس از اقامت مدينه روزه رمضان را مقرر فرمود و قبله را سوى كعبه معين كرد گويند سى و دو سوره قرآن در مدينه بدو نازل شد. آن‌گاه[۱٣] بروز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول سال دهم هجرت مقارن همان ساعتى كه وارد مدينه شده بود در منزل عايشه رضى‌الله عنها بجوار خدا پيوست و بيمارى او دوازده روز بود. غزوات يعنى سفرهاى جنگى وى صلى‌الله عليه‌وسلم كه شخصاً در آن شركت داشت بيست و شش غزوه بود بعضى گفته‌اند بيست و هفت غزوه بود گروه اول رفتن پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم را از خيبر تا وادى القرى يك غزوه گرفته‌اند   و آن‌ها كه بيست و هفت غزوه به‌حساب آورده‌اند جنگ خيبر را يكى و رفتن به‌وادى القرى را يكى ديگر گرفته‌اند زيرا پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم وقتى خيبر را گشود بى‌آن‌كه به‌مدينه باز گردد از آن‌جا سوى وادى‌القرى رفت.

اول غزوه او (صلى‌الله عليه‌وسلم) از مدينه تا ودان بود كه به‌نام غزوه ابوا معروف است آن‌گاه غزوه بواط به‌ناحيه رضوى بود آن‌گاه غزوه عشيره در ناحيه ينبع بود آن‌گاه غزوه بدر اولى بود كه به‌تعقيب كرز بن جابر برون شد آن‌گاه غزوه بدر كبرى يعنى بدر دوم بود كه ضمن آن بزرگان و سران قريش كشته شدند و بعضى نيز اسير شدند آن‌گاه غزوه بنى‌سليم بود كه تا محل معروف به كدر آبگاه بنى‌سليم رفت آن‌گاه غزوه سويق بود كه بتعقيب ابو سفيان تا محل معروف به قرقره الكدر پيش رفت آن‌گاه غزوه غطفان در ناحيه نجد بود و اين غزوه به‌نام غزوه ذى امر معروف است آن‌گاه غزوه بحران بود كه محلى در حجاز بالاى فرع است آن‌گاه غزوه احد بود آن‌گاه غزوه حمراء الاسد بود آن‌گاه غزوه بنى‌نضير بود آن‌گاه غزوه ذات الرقاع نجد بود آن‌گاه غزوه بدر آخرين بود دومة الجندل بود آن‌گاه غزوه خندق بود آن‌گاه غزوه بنى‌قريظه بود آن‌گاه غزوه بنى‌لحيان بن هذيل بن مدركه بود آن‌گاه غزوه ذى قرد بود آن‌گاه غزوه بنى‌المصطلق خزاعه بود آن‌گاه غزوه حديبيه بود كه سر جنگ نداشت و مشركان راه بر او بگرفتند آن‌گاه غزوه خيبر بود آن‌گاه سفر عمرة القضا بود آن‌گاه فتح مكه بود آن‌گاه غزوه حنين بود آن‌گاه غزوه طائف[۱۴]  بود آن‌گاه غزوه تبوك بود.

و از اين جمله در غزوه بدر و احد و خندق و بنى‌قريظه و خيبر و طايف و تبوك پيامبر صلى‌الله و عليه‌وسلم شخصاً در جنگ شركت فرمود. اين گفته محمد بن اسحاق است  واقدى نيز در قسمت جنگيدن پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم در اين نه جنگ با ابن اسحاق موافق است ولى افزوده كه پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم در غزوه وادى القرى نيز جنگيد و غلام وى موسوم به مدعم به)وسيله تيرى كشته شد و در روز غابه نيز جنگيد و شش تن از مشركان را بكشت و همانروز بود كه محرز بن نضله را بكشت پس مطابق گفته واقدى وى در يازده غزوه و بگفته ابن اسحاق در نه غزوه شخصاً جنگيده است از اين قرار جنگيدن در نه غزوه مورد اتفاق هر دو است و واقدى به‌ترتيبى كه گفتيم بيشتر گفته است. گويند اولين غزوه‌اى كه وى شخصاً در آن جنگيد ذات العشيره بود.

متقدمان اهل سيرت و خبر در تعداد سريه‌ها يعنى دسته‌هاى جنگى كه فرستاد اختلاف دارند گروهى گفته‌اند كه عده سريه‌هاى او از وقتى بمدينه آمد تا هنگام وفات سى و پنج بود محمد بن جرير طبرى در كتاب تاريخ خود گفته است: حارث براى من نقل كرد و گفت ابن سعد براى ما نقل كرد و گفت محمد بن عمرو واقدى گفت سريه‌هاى پيامبر چهل و هشت بود و به‌قولى سريه‌هاى او صلى‌الله عليه‌وسلم شصت و شش بود.

پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم هنگام وفات به‌ترتيبى كه در اول اين باب از قول ابن عباس بگفتيم شصت و سه ساله بود و جز فاطمه عليها السلام فرزندى به‌جا نگذاشت فاطمه نيز چهل روز بعد از او و به‌قولى هفتاد روز پس از او درگذشت و جز اين نيز گفته‌اند.

على ابن ابى‌طالب يك‌سال پس از هجرت و به‌قولى كمتر از اين با فاطمه عليها السلام ازدواج كرد.[۱۵]

 اولين زنى كه پيامبر با وى ازدواج كرد خديجه دختر خويلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى بود كه سه سال پس از مبعث در ماه شوال وفات يافت (كذا) پيامبر پنجاه و يك سال و هشت ماه و ده روز داشت كه به معراج رفت وفات عمويش ابو طالب كه نامش عبدمناف بن عبدالمطلب بود سه روز پس از وفات خديجه رخ داد كه در آن وقت هفتاد و چهار سال و هشت ماه داشت گويند ابو طالب نام وى بود. پس از وفات خديجه پيامبر با سوده دختر زمعة بن قيس بن عبد ود بن نضر بن مالك بن حسل ازدواج كرد دو سال پيش از هجرت و به‌قولى پس از وفات خديجه با عايشه رضى‌الله عنها ازدواج كرد و هفت ماه و نه روز پس از هجرت با وى عروسى كرد ساير همسران وى را در كتاب اوسط آورده‌ايم و از تكرار آن بى‌نيازيم.

جعفر بن محمد از پدرش محمد بن على از پدرش على بن حسين بن على بن ابى‌طالب رضى‌الله عنه روايت كرده كه گفت «خدا عز و جل محمد صلى‌الله عليه‌وسلم را ادب آموخت و ادب نكو آموخت و فرمود بخشنده باشد و به نيكى وادار- كن و از سبكسران روى بگردان» و چون بدين مقام رسيد فرمود «تو خویى بزرگ دارى» و چون آنچه را خدا مقرر فرموده بود پذيرفت خدا فرمود «هر چه را پيامبر آورد بگيريد و هر چه را نهى فرمود رها كنيد» و از طرف خدا تعهد بهشت می‌كرد و خدا رفتار او را تاييد كرده بود.

عده زنانى كه گرفت پانزده بود كه با يازده زن عروسى كرد و با چهار تا عروسى نكرد و هنگام مرگ نه زن داشت.

مسعودى گويد: در مقدار عمر او عليه‌السلام اختلاف كرده‌اند روايتى را كه در اين باب از ابن عباس آورده‌اند سابقاً گفته‌ايم روايت مذكور را حماد بن سلمه از ابو حمزه از ابن عباس نقل كرده.  از يحيى بن سعيد نيز روايت كرده‌اند كه از سعيد بن مسيب شنيده بود كه می‌گفت «وقتى قرآن به پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم[۱٦] نازل شد چهل سه ساله بود ده سال در مكه و ده سال در مدينه اقامت داشت و هنگام وفات شصت و سه ساله بود به‌همين‌گونه از عايشه نيز نقل كرده‌اند كه گفت «پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم هنگام وفات شصت و سه ساله بود» در روايت ديگر از ابن عباس آورده‌اند كه پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم هنگام مرگ پنجاه و هشت سال داشت.

ابن هشام نيز به‌همين گونه ياد كرده گويد: على بن زيد براى ما از يوسف بن مهران از ابن عباس روايت كرده و قتاده از حسن از دعبل يعنى ابن حنظله نقل كرده كه پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم هنگام وفات پنجاه و هشت سال داشت.

به‌قولى هنگام وفات شصت سال داشت و اين را از ابن عباس و عايشه و عروة بن زبير نيز نقل كرده‌اند. حماد گويد عمرو بن دينار از عروة بن زبير براى ما نقل كرد و گفت «پيامبر هنگام بعثت چهل ساله و هنگام مرگ شصت ساله بود» شيبان از يحيى بن ابى‌كثير از ابى‌سلمه نقل كرده كه گفت عايشه رضى‌الله عنها و ابن عباس براى من نقل كردند كه پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم هنگام بعثت چهل ساله بود، ده سال در مكه و ده سال در مدينه توقف كرد و هنگام وفات شصت ساله بود صلى‌الله عليه‌وسلم.

اين اختلاف را نقل كرديم تا هر كه به كتاب ما می‌نگرد بداند كه ما از آنچه گفته‌اند بى‌خبر نبوده‌ايم و از آنچه ياد كرده‌اند چيزى را وانگذاشته‌ايم و شمه‌اى از آن‌را كه ميسر بوده با رعايت اختصار به‌اشاره گفته‌ايم. اما آنچه از آل محمد عليه الصلاةوالسلام شنيده‌ايم وى هنگام وفات شصت و سه سال داشته است و چون او را عليه الصلاةوالسلام غسل دادند در سه جامه كفن كردند دو جامه صحارى و يك جامه حبره بود كه در آن پيچيده شد و على بن ابى‌طالب و فضل و قثم دو پسر عباس و شقران  آزاد شده پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم داخل قبر شدند درباره مقدار پارچه كفن جز اين نيز گفته‌اند و خدا چگونگى[۱٧]  را بهتر داند.

اكنون به‌ذكر شمه‌اى از كارها و اخبارى می‌پردازيم كه از مولد تا وفات وى صلى‌الله عليه‌وسلم و شرف و عظم بود[۱٨].


[] ذكر كارها و احوالى كه از مولد تا وفات وى بود

در قسمت‌هاى گذشته اين كتاب درباره مولد و مبعث و وفات او عليه‌السلام شمه‌اى گفتيم كه دانشمند حقيقت‌جو و شاگرد هدايت طلب را كافى است و در اثناى آن شمه‌اى از حوادث را نيز بگفتيم و اين باب را بنقل حوادث ايام وى به ترتيب سال‌ها از مولد تا وفات اختصاص داديم تا وصول بدان براى طالبان آسان باشد اگر چه مختصرى از مشروح اين باب را در باب‌هاى پيش آورده‌ايم.

در سال اول مولدش او را به حليمه دختر حارث بن شجنة بن جابر بن رزام بن ناصر بن سعد بن بكر بن هوازن بن منصور بن عكرمة بن خصفة بن قيس عيلان بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان سپردند.

به‌سال پنجم تولدش حليمه به ترتيبى كه سابقاً در همين كتاب گفته‌ايم او را به‌مادرش پس داد به‌سال ششم مادرش او را براى زيارت خالگانش همراه برد و در ابواء ما بين مكه و مدينه وفات يافت و اُم‌ايمن خبر يافت و  برفت و او را به‌مكه آورد. ام‌ايمن كنيز وى بود كه از مادرش به‌ ارث برده بود. به‌سال نهم با عموى خود ابوطالب به‌شام رفت و بقولى وقتى با عموى خود به‌شام رفت سيزده ساله بود.

ابوطالب برادر پدرى و مادرى عبدالله پدر پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم بود بدين جهت از ميان برادران ديگر يعنى عباس و حمزه و زبير و حجل و مقوم و ضرار و حارث و ابو لهب كه جمعا ده پسر عبدالمطلب بودند او سرپرستى پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم را بعهده گرفت. عبدالمطلب شانزده فرزند داشت، ده پسر كه گفتيم و[۱۹]  شش دختر كه عاتكه و صفيه و امينه و بيضا و بره و اروى بودند و از اين جمله فقط صفيه مادر زبير بن عوام مسلمان شد درباره اروى اختلاف است بعضى گفته‌اند مسلمان شد و بعضى خلاف آن گفته‌اند.

در سفرى كه او عليه‌السلام در اين سال با عموى خود رفت بحيراى راهب او را بديد و سفارش كرد وى را از يهودان حفظ كند زيرا چون از پيامبريش خبر دارند دشمن او هستند. بترتيبى كه سابقا در همين كتاب ضمن خبر بحيراى راهب كه از پيامبرى پيامبر (صلى‌الله عليه‌وسلم) خبر داده بود در باب كسانى كه بدوران فترت ما بين مسيح و محمد عليهما السلام بوده‌اند ياد كرده‌ايم.

از پيش در اين كتاب و جاهاى ديگر گفته‌ايم كه او عليه‌السلام در جنگ فجار حضور داشت و اين جنگ ما بين قريش و قيس عيلان بود و آن‌را فجار گفتند از اين جهت كه در ماه‌هاى حرام رخ داد. جنگ به‌نفع قيس و بضرر قريش بود و چون پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم حضور يافت بنفع قريش و بضرر قيس شد در اين هنگام سالار قريش عبدالله بن جدعان تيمى بود  كه بدوران جاهليت برده- فروش و معامله‌گر كنيزان بود و اين تغيير وضع جنگ يكى از دلايلى بود كه از نبوت او عليه‌السلام و بركت حضور وى خبر می‌داد. به‌سال بيست و ششم با خديجه دختر خويلد ازدواج كرد. در اين وقت خديجه چهل ساله بود درباره سن او جز اين نيز گفته‌اند به‌سال سى و سوم قرشيان كعبه را بنا كردند و به‌حكميت او رضا دادند و او سنگ را به‌ترتيبى كه گفتيم به‌جاى خود نهاد. در سال چهل و يكم خداوند او را به پيامبرى و رسالت همه مردم برانگيخت و اين به روز دوشنبه دهم ربيع‌الاول بود. در تاريخ مبعث او عليه‌السلام اختلاف است به‌سال چهل و ششم قرشيان پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم را با بنى‌هاشم و بنى‌عبدالمطلب در درۀ كوه محصور كردند به‌سال پنجاهم او عليه‌السلام با كسان خود از دره بيرون آمد و در همين سال خديجه وفات يافت و باز در همين سال او سوى طايف رفت به‌ترتيبى[٢٠]  كه ياد كرده‌ايم. به‌سال پنجاه و يكم سير شبانه او صلى‌الله عليه‌وسلم تا بيت‌المقدس رخ داد به ترتيبى كه قرآن ياد كرده است. به‌سال پنجاه و چهارم او صلى‌الله عليه‌وسلم به‌مدينه مهاجرت كرد در همين سال مسجد خويش را بساخت و با عايشه رضى‌الله عنها دختر ابوبكر كه نه ساله بود عروسى كرد. پيش از هجرت با عايشه كه هفت سال داشت ازدواج كرده بود. گويند هنگام ازدواج عايشه شش سال داشت و هفت ماه پس از هجرت در مدينه با او عروسى كرد از عايشه نقل كرده‌اند كه هنگام وفات پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم  وى هيجده سال داشته است. عايشه به‌سال پنجاه و هشتم هجرت در حدود هفتاد سالگى در مدينه وفات يافت و اين در ايام معاويه بود و ابو هريره بر او نماز خواند. در همين سال اول هجرت پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم عبدالله بن زيد اذان را در خواب ديده بود در همين سال على بن ابى‌طالب با فاطمه دختر پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم ازدواج كرد اختلاف درباره تاريخ آن‌را قبلاً گفته‌ايم.

به‌سال دوم هجرت روزه رمضان بر مؤمنان مقرر شد. در همين سال پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم كعبه را قبله قرار داد و نيز در همين سال دختر او رقيه وفات يافت و در آخر همين سال يعنى سال دوم هجرت على بن ابى طالب با فاطمه دختر پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم عروسى كرد جنگ بدر نيز در همين سال بروز جمعه دهم ماه رمضان بود.

به‌سال سوم پيامبر عليه‌السلام با زينب دختر خزيمه ازدواج كرد و دو ماه پس از آن زينب وفات يافت در همين سال با حفصه دختر عمر بن خطاب نيز ازدواج كرد ازدواج عثمان بن عفان با ام كلثوم دختر پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم و تولد حسن بن على بن ابى‌طالب در همين سال بود درباره تاريخ تولد حسن اختلاف است جنگ احد نيز در همين سال رخ داد كه در اثناى آن حمزة بن عبدالمطلب به‌شهادت رسيد.[٢۱]

  به‌سال چهارم غزوه ذات الرقاع بود و در اين جنگ بود كه پيامبر با كسان نماز خوف خواند كه در چگونگى آن اختلاف است در همين سال با ام‌سلمه دختر ابى‌اميه ازدواج كرد و نيز در همين سال به‌جنگ يهودان بنى‌نضير رفت كه به‌قلعه‌هاى خود پناه بردند و مسلمانان نخل و درخت آن‌ها را بريدند و آتش زدند و چون يهودان چنين ديدند با وى صلح كردند  و هم در اين سال به‌جنگ بنى‌المصطلق رفت. تولد حسين بن على بن ابى‌طالب رضى‌الله عنه نيز در همين سال بود گويند تولد فاطمه رضى‌الله تعالى عنها هشت سال پيش از هجرت بوده است به‌سال پنجم جنگ خندق بود كه خندق را حفر كردند و هم در اين سال به‌جنگ يهودان بنى‌قريظه رفت كه قصه آن معروف است و هم در اين سال با زينب دختر جحش ازدواج كرد ياوه‌گویى اهل افك درباره عايشه رضى‌الله تعالى عنها نيز در اين سال بود.

به‌سال ششم كه مردم دچار خشكسالى بودند او عليه‌السلام طلب باران كرد و هم در اين سال بسفر عمره رفت كه بغزوه حديبيه معروف شده است و با مشركان صلح كرد در همين سال فدك را گرفت و نيز در همين سال با اُم‌حبيبه دختر ابوسفيان ازدواج كرد و فرستادگان سوى قيصر و كسرى روانه كرد و مكاتبه جويريه دختر حارث را ادا كرد و او را به‌عقد خود در آورد.

به‌سال هفتم به‌جنگ خيبر رفت و آن‌جا را گشود و صفيه دختر حيى بن اخطب را براى خويش برگزيد و هم در اين سال در سفر عمرةالقضا با ميمونه هلالى دختر حارث خاله عبدالله بن عباس ازدواج كرد.

درباره اين ازدواج اختلاف است كه آيا در حالت حل بوده است يا در حال احرام؟ كه فقيهان در اين باب سخن دارند و درباره ازدواج محرم خلاف است در همين سال حاطب بن ابى بلتعۀ از مصر از پيش مقوقس پادشاه آنجا بيامد و ماريۀ قبطى مادر ابراهيم پسر رسول خدا صلى‌الله عليه‌وسلم را با ديگر هديه‌هاى[٢٢] مقوقس براى پيامبر بياورد در همين سال جعفر بن ابى طالب از سرزمين حبشه بيامد و زن و فرزند خويش را با ديگر مسلمانانى كه بديار حبشه رفته بودند همراه داشت.

به‌سال هشتم جعفر بن ابى‌طالب و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه بسرزمين موته در بلقاى شام از توابع دمشق در جنگ روميان كشته شدند و هم در اين سال زينب دختر پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم وفات يافت و تاريخ ديگر نيز گفته‌اند.

به‌سال هشتم پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم مكه را گشود. درباره فتح مكه اختلاف است كه به‌صلح بود يا جنگ در همين سال بت‌ها شكسته شد و عزى ويران شد آن‌گاه پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم فرمود «اى گروه قريش به‌نظرتان با شما چه خواهم كرد؟» گفتند «نكویى می‌كنى كه برادرزاده‌اى بزرگوارى» گفت «برويد كه شما آزادشدگانيد» و هم در اين سال به‌غزوه حنين رفت. سالار هوازن مالك بن عوف نصرى بود و دريد بن صمه را نيز همراه داشت غزوه طايف نيز در همين سال بود و هم در اين سال المؤلفة قلوبهم را كه ابو سفيان صخر بن حرب و پسرش معاويۀ نيز از آن جمله بودند عطا داد و هم در اين سال ابراهيم پسر رسول‌الله صلى‌الله عليه‌وسلم از ماريۀ قبطيۀ تولد يافت.

به‌سال نهم ابوبكر صديق رضى‌الله عنه با مردم به حج رفت و على بن ابى‌طالب سوره برائت را بخواند و مقرر شد كه مشركى به حج نرود و عريانى طواف خانه نكند. وفات ام‌كلثوم دختر رسول‌الله (صلى‌الله عليه‌وسلم) در همين سال بود به‌سال دهم رسول خدا صلى‌الله عليه‌وسلم به‌حج وداع رفت و گفت «بدانيد كه زمان چون روزى كه خدا آسمان‌ها را آفريد گشته است» در همين سال ابراهيم پسر رسول خدا صلى‌الله عليه‌وسلم وفات يافت وى يك سال و دو ماه و هشت روزه بود جز اين نيز گفته‌اند در همين سال پيامبر عليه‌السلام على را سوى يمن فرستاد و او نيز در سفر مانند پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم محرم شد.[٢٣] 

  وفات او صلى‌الله عليه‌وسلم به‌سال يازدهم بود بترتيبى كه در باب سابق همين كتاب وفات و مقدار عمر او را با سخنانى كه كسان در اين باب گفته‌اند ياد كرده‌ايم وفات فاطمه دختر رسول‌الله صلى‌الله عليه‌وسلم نيز در همين سال بود اختلاف كسان را دربارۀ عمر او و مدتى كه پس از پدر خويش زندۀ بود و اين‌كه عباس بن عبد المطلب با شوهرش على بر او نماز كردند ياد كرده‌ايم. بعد از وفات فاطمه شوهرش على از غم مرگ او سخت بناليد و بگرييد و فغان كرد و شعرى گفت بدين مضمون:

«اجتماع هر دو دوست بفراق می‌كشد اما هر چه بجز مرگ باشد نا چيز است اين‌كه من فاطمه را از پى احمد از دست دادم نشان می‌دهد كه دوست دایم نمى‌ماند» همه فرزندان او صلى‌الله عليه‌وسلم به‌جز ابراهيم از خديجه بود وى صلى‌الله عليه‌وسلم قاسم را داشت كه كنيه از او گرفته بود و بزرگ‌تر فرزندانش بود و رقيه و ام كلثوم كه به عقد ازدواج عتبه و عتيبه پسران ابولهب در آمده بودند و مطلقه شدند و حكايت آن دراز است و عثمان بن عفان هر دو را يكى پس از ديگرى به‌زنى گرفت و زينب كه زن ابى‌العاص بن ربيع بود و اسلام ما بين آن‌ها جدایى آورد آن‌گاه ابى‌العاص مسلمان شد و زينب را به‌همان عقد اول بدو داد و اين قصه كه چگونه پيامبر عليه‌السلام زينب را به ابى‌العاص دادۀ ما بين علما مورد اختلاف است. ابوالعاص دخترى به‌نام امامه آورد كه على پس از وفات فاطمه عليهما السلام با وى ازدواج كرد.

پيامبر عليه الصلاةوالسلام بعد از بعثت عبدالله را داشت كه سه نام داشت و او را طيب و طاهر نيز گفتند از اين جهت كه در اسلام زاده بود و فاطمه و ابراهيم را نيز داشت.

و ما در كتاب اخبار الزمان و كتاب اوسط از مولد او عليه‌السلام تا مبعث و[٢۴] و از مبعث تا هجرت و از هجرت تا وفات و از وفات تا وقت حاضر يعنى سال سيصد سى و دو جنگ‌ها و فتح‌ها و فرستادن دسته‌ها و حوادثى كه بوده است سال به‌سال آورده‌ايم و در اين كتاب شمه‌هایى نقل می‌كنيم كه تذكار مؤلفات سابق ما باشد و بالله التوفيق.[٢۵]


[] ذكر سخنانى كه او گفت و پيش از آن كس نگفته بود.

ابوالحسن على بن حسين بن على بن عبدالله مسعودى گويد: خداوند پيامبر خود را رحمت جهانيان و مبشر همه كسان فرستاده بود و معجزات و دلایل روشن همراه او كرده بود قرآن معجز را آورد و با آن به تحدى كسانى برخاست كه در اوج فصاحت و كمال بلاغت بودند و در لغت و اقسام كلام از نامه و خطبه و سجع و مقفى و منثور و منظوم و شعر و تفاخر و ترغيب تقبيح و تشويق و وعده و عيد و مدح و ذم چيره‌دست بودند و قرآن را به‌گوش‌شان فرو كرد و ذهن‌شان را به ناتوانى انداخت و اعمال‌شان را تقبيح كرد و افكارشان را مذمت كرد و ديانت‌های‌شان را باطل شمرد و رؤسای‌شان را از ميان برد آن‌گاه خبر داد كه اگر همه با هم همدست شويد نخواهيد توانست نظير آن را بياريد و گر چه همديگر را يارى كنيد در صورتى كه قرآن عربى واضح بود.

كسان درباره اسلوب و اعجاز قرآن اختلاف دارند غرض از اين سخن نقل گفتار مختلفان و منازعان نيست كه اين كتاب خبر است نه كتاب بحث و نظر.

از او عليه‌السلام كه معجزات و دلايل و علامات نبوت بر صدق گفتارش قائم است   روايت كرده‌اند و خلف از سلف نقل كرده است كه فرمود سخنان جامع خاص من است و هم فرمود سخن براى من مختصر شده است و از حكمت و سخن كم و كلمات كوتاه و مفيد كه معانى بسيار وجوه مختلف داشت و خاص او بود خبر[٢٦] داده است.

سخن او صلى‌الله عليه‌وسلم نيكو و مختصر بود كه لفظ اندك و معنى فراوان داشت از جمله وقتى او صلى‌الله عليه‌وسلم همراه ابوبكر به‌نزد قبايل اطراف مكه رفت و با طايفه بكر بن وائل روبه‌رو شد و ابوبكر با آن‌ها سخن گفت و ميان او و دغفل سخن از نسب رفت چنين فرمود «بلا به سخن وابسته است» و اين ابداع او بود و از كسى ديگر شنيده نشده بود و اين سخن كه درباره جنگ فرموده كه «جنگ خدعه است» و با اين كلمات اندك و سخن كوتاه معلوم داشت كه آخرين مرحله جنگ پيكار با شمشير است كه مرحله اول چنانكه او عليه‌السلام فرمود خدعه است و اين را هر كه راى درست و سالارى و رهبرى دارد خوب می‌داند.

و هم فرمود «كسى كه بخشيده خود را پس گيرد چنان است كه قى كرده خود را بخورد» و با اين سخن بخشنده را از پس گرفتن بخشوده خود منع كرده كه قى كننده بقى كرده خويش باز نمی‌گردد.

كسان را در اين باب گفتگوى بسيار است و غرض از اين بحث نقل سخنان او صلى‌الله عليه‌وسلم است كه پيش از او كس نگفته است.

و اين سخن كه گويد «خاك بروى مداحان بپاشيد» مقصود وقتى است كه مداح دروغ گويد منظور اين نبوده است كه وقتى كس سپاس نعمت كس را بدارد يا او را به‌فضايلى كه دارد وصف كند يا سخنى به‌حق گويد خاك بر رويش افشانند اگر معنى گفتار او صلى‌الله عليه‌وسلم چنين بود كس كس را مدح نمی‌گفت زيرا نهى براى راستگو و دروغگو بود و می‌بايست بر روى همه خاك بپاشند و اين خلاف قرآن است كه خدا عز و جل ضمن خبر از پيامبر خويش يوسف و حكايت گفتار او به‌شاه فرمايد «مرا خزانه‌دار اين سرزمين كن كه من دانا و امينم» كه خويشتن را مدح كرده و وصف حال خود گفته است همه آنچه در اين باب ياد می‌شود در سيرت‌ها و خبرها مشهور و بنزد علما معروف و ما بين حكما متداول است و بسيارى[٢٧] از مردم بدان تمثل كنند و عوام بسيارى از آن‌را ضمن سخنان خود به‌كار برند و در مثل‌ها و خطابه‌ها بيارند و غالباً ندانند نخستين كس كه اين سخن گفته رسول الله صلى‌الله عليه‌وسلم بوده است.

او عليه‌السلام فرمود: مماطله توانگر ستم است و هر كه از توانگرى عقب اندازد انداخته است و روح‌ها سپاه‌هاى منظم است هر كدام آشناى هم بوده موالفند و هر كدام آشنا نبوده‌اند مخالفند و سر حكمت شناخت خداست و اى سپاه خدا سوار شويد و شما را به بهشت مژده باد و اكنون تنور جنگ گرم است و دو بز در اين قضيه بهم شاخ نخواهد زد و مؤمن از يك سوراخ دو بار گزيده نشود و مرد از دست خويش بليه مى‌بيند و خبر چون معاينه نيست و دلير آن است كه بر خويشتن چيره شود و بركت را در سحر خيزى امت من نهاده‌اند و ساقى قوم پس از همه نوشد و مجلس‌ها را امانت بايد و اگر كوهى به‌كوهى ستم كند خدا كوه ستمگر را بكوبد و از عيال خويش آغاز كن و از قطع نفس مرد منظور كسى است كه ناگهانى و بدون علت و موجب و سببى از اسباب مرگ مرده است و امت من مادام كه امانت را غنيمت و زكات را غرامت نداند قرين خير است و علم را بنوشتن مهار كنيد و بهترين مال چشم بيدارى است كه متعلق به‌چشم خواب باشد و مسلمان آينه مسلمان است و خدا رحمت كند كسى را كه نكو گويد و غنيمت برد يا خاموش ماند و به‌سلامت رود و مرد با برادر خود بسيار ميشود و دست‌دهنده بهتر از دست‌گيرنده است و بد نكردن صدقه است  و فضيلت علم بيش از فضيلت عبادت است و بى‌نيازى حقيقى بى‌نيازى جان است و عبادت به نيت وابسته است و دردى از بخل بدتر نيست و حيا سراسر نيكى است و به پيشانى اسب نيكى بسته‌اند و نيك بخت آن‌كه از حال ديگران پند گيرد و وعده مؤمن چون عمل است و بعضى شعرها حكمت و بعضى بيان‌ها جا دوست و عفو شاهان مايه دوام پادشاهى است و به آن‌كه در زمين است رحم كن تا آن‌كه در آسمان است بتو رحم كند و مكر و خدعه در جهنم[٢٨] است و مرد قرين دوستان خويش است و هر چه به‌دست آرد متعلق به‌ اوست و هر كه به‌كوچك ما رحم نكند و حق بزرگ ما را نشناسد از ما نيست و كسى كه مورد مشورت قرار گيرد امانت‌دار است و هر كه ضمن دفاع از مال خود كشته شود شهيد است و روا نیست كه مؤمن بيش از سه روز با برادر خود قهر باشد و راهبر خير چون عامل خير است و پشيمانى توبه است و طفل از بستر است و نصيب زناكار سنگ است و هر عمل نيكى صدقه است و كسى كه سپاس مردم ندارد سپاس خدا را نخواهد داشت و گمشده را جز گمراه نگه نمی‌دارد و دوستى‌اى كه نسبت به‌چيزى دارى چشم را كور و گوش را كر می‌كند و سفر پاره‌اى از عذاب است و اين سخن كه با انصار گفت: شما وقت اميد اندك و به‌وقت بيم فراوان می‌شويد و اين سخن كه مسلمانان متعهد شرط‌هاى خويشند مگر شرطى كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال كند و هر كس ببالاى مجلس و بالاى حيوان خود بيشتر از ديگران حق دارد و مردم چون فلز طلا و نقره‌اند و ظلم ظلمات روز قيامت است و مصافحه اكمال درود گفتن است و جان‌ها به‌فطرت كسانى را كه با آن‌ها نيكى كنند دوست دارند و هر كه از تو گله كرد ايمنت كرد و مال از صدقه كاهش نگيرد و كسى كه از گناه توبه كند چنان است كه گناه نكرده است و حاضر چيزها مى‌بيند كه غايب نمى‌بيند و حق را كم باشد يا زياد با نجابت بگير و دستمزد اجير را پيش از آن‌كه عرقش خشك شود بپردازيد و نيكوكاران اين جهان نيكوكاران آن جهانند و بهشت زير سايه شمشيرهاست و هر كه همسايه‌اش از شرش بترسد مؤمن نيست و از آتش دورى كنيد و لو به‌وسيله يك نيمه خرما و زنان را بى‌لباس بگذاريد تا در خانه بمانند و سخن خوب صدقه است و كسى كه براى تو حقوقى همانند حقوق خويش قائل نيست در مصاحبت‌اش خيرى نيست و دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و تاجر راستگو فقير نمی‌شود و دعا اسلحه مؤمن است و بهترين كارها آن است كه معتدل‌تر است  ٢٩۵   ٢٩۶  و وقتى كسى به‌ديدار شما آمد احترامش[٢۹] كنيد و وساطت خير كنيد تا ستايش شنويد و پاداش بريد و ايمان خير است و گذشت و بهترين شما كسى است كه معرفت‌اش بيشتر است و هيچكس از مشورت به‌هلاكت نرسيد. هر كه صرفه‌جویى كند فقير نشود. هر كه اندازه خويش بداند خطر نه‌بيند. بدترين كوری‌ها كورى دل است. دروغ با ايمان سازگار نيست. اندكى كه كفايت كند بهتر از بسيارى كه مايه غفلت شود. كم آزرمى كفر است. مؤمنان نرم‌خو و ملايمند. بدترين ندامت‌ها ندامت روز قيامت است. بدترين عذرجویی‌ها عذرجویى به‌هنگام مرگ است. از لغزش كريمان درگذريد. نيكى را به‌نزد نكو- صورتان بجویيد. دنيا شيرين و سر سبز است و خدا شما را در آن‌جا به‌كار گرفته ببينيد چگونه رفتار می‌كنيد. در انتظار گشايش بودن عبادت است. فقر از كفر فاصله چندان ندارد. از دنيا جز بلا و فتنه نمانده. هر سال فروتر می‌رويد. دير بدير ملاقات كن تا عزيز شوى. صحت و فراغت دو نعمت است كه بيشتر مردم (و به‌روايت همه مردم) در آن مغبونند. هر كه به پيشگاه خدا می‌رود پشیمان است، هر كه عمل خير كرده گويد كاش بيشتر كرده بودم و هر كه جز اين كرده گويد كاش نكرده بودم و اين همانند سخن اوست كه فرمود «از تعلل و آرزوى دراز بپرهيزيد كه مايه هلاكت اقوام بوده است» و گفتار او «هر كه با ما دغلى كند از ما نيست» و اين سخن احتمال معانى بسيار دارد از جمله اينكه خبر از دغلی‌هاست كه آن وقت كسانى از اهل كتاب و منافقان با مسلمانان ميكرده‌اند و ممكن است منظور منع از دغلى باشد و جز اين نيز گفته‌اند و خدا بهتر داند و اين همانند روايتى است كه ابو مسعود بدرى از او نقل كرده كه فرمود «بعد از صد سال هيچكس روى زمين زنده نخواهد ماند» و اين روايت از ابو مسعود از پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم سخت شهرت يافت و بسيار كسان وحشت‌زده شدند و اين سخن به‌ على رضى‌الله عنه رسيد و فرمود ابو مسعود راست می‌گويد ولى مقصود را ندانسته است مقصود پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم اين است كه از پس صد سال يكى از آن‌ها كه پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم را[٣٠]  ديده‌اند در جهان نخواهند بود و همه مرده‌اند.

مسعودى گويد: بسيارى از متقدمان و معاصران بسيارى از سخنان پيغمبر صلى‌الله عليه‌وسلم را فراهم كرده در كتاب‌ها و تاليفات خويش آورده‌اند ابو محمد بن حسن دريد در اين باب كتابى خاص به‌نام المجتبى تاليف كرده و مجموعه‌اى از سخنان او صلى‌الله عليه‌وسلم را ضمن آن آورده است و هم ابو اسحاق زجاجى نحوى كه يار ابو العباس مبرد بود و ابو عبدالله نفطويه و جعفر بن محمد بن حمدان موصلى و ديگر متقدمان و متاخران ايشان در اين باب تاليف داشته‌اند و از آن جمله در اين كتاب قسمتى را كه نقل آن آسان بود به‌اقتضاى حاجت و تناسب مقام آورديم و همه- چيزهائى را كه در اين زمينه مورد حاجت تواند شد در تاليفات سابق خود آورده‌ايم و نياز به تكرار آن نيست و الله ولى التوفيق.[٣۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- مسعودی، علی بن حسین، مروج‌الذهب و معادن الجوهر، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، ج ۱، ص  ٦٢٣
[٢]- همان‌جا، ص  ٦٢۴
[٣]- همان‌جا، ص  ٦٢۵
[۴]- همان‌جا، ص  ٦٢٦
[۵]- همان‌جا، ص  ٦٢٧
[٦]- همان‌جا، ص  ٦٢٨
[٧]- همان‌جا، ص  ٦٢۹
[٨]- همان‌جا، ص  ٦٣٠
[۹]- همان‌جا، ص  ٦٣۱
[۱٠]- همان‌جا، ص  ٦٣٢
[۱۱]- همان‌جا، ص  ٦٣٣
[۱٢]- همان‌جا، ص  ٦٣۴
[۱٣]- همان‌جا، ص  ٦٣۵
[۱۴]- همان‌جا، ص  ٦٣٦
[۱۵]- همان‌جا، ص  ٦٣٧
[۱٦]- همان‌جا، ص  ٦٣٨
[۱٧]- همان‌جا، ص  ٦٣۹
[۱٨]- همان‌جا، ص  ٦۴٠
[۱۹]- همان‌جا، ص  ٦۴۱
[٢٠]- همان‌جا، ص  ٦۴٢
[٢۱]- همان‌جا، ص  ٦۴٣
[٢٢]- همان‌جا، ص  ٦۴۴
[٢٣]- همان‌جا، ص  ٦۴۵
[٢۴]- همان‌جا، ص  ٦۴٦
[٢۵]- همان‌جا، ص  ٦۴٧
[٢٦]- همان‌جا، ص  ٦۴٨
[٢٧]- همان‌جا، ص  ٦۴۹
[٢٨]- همان‌جا، ص  ٦۵٠
[٢۹]- همان‌جا، ص  ٦۵۱
[٣٠]- همان‌جا، ص  ٦۵٢
[٣۱]- همان‌جا، ص  ٦۵٣



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

مسعودی، علی بن حسین، مروج‌الذهب و معادن الجوهر (جلد اول)، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم - ۱٣٧٨