|
نشانهشناسی
فردینان دو سوسور و ساختارگرایی
فهرست مندرجات
- نشانهی زبانی متشکل از دال و مدلول
- اختیاری بودن نشانه
- در زبان، تنها تمایز است که وجود دارد
- تمایز میان زبان و گفتار
- همزمانی و درزمانی
- قواعد همنشینی و جانشینی
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
.
فردینان دو سوسور و ساختارگرایی
فردینان دو سوسور[۱] (۱۹۱۳-۱۸۵۷)، زبانشناس سوئیسی یکی از مهمترین شخصیتهای پایهگذار مکتب ساختارگرایی است. وی همراه لوی استراوس[٢] مردم شناس با بنیان نهادن نظریهی خود در مهمترین اثرش به نام درسهای عمومی زبانشناسی که سالها پس از مرگ وی به انتشار رسید، مکتبی را پایهگذاری کرد که تأثیر ژرفی بر تمامی رشتهها باقی گذاشت. کار وی از حد زبانشناسی درگذشت و دیگر حیطههای علوم را نیز در برگرفت. برای مثال روانشناسی، مردمشناسی، اسطورهشناسی، ادبیات و... همه از این مکتب تأثیر پذیرفتند. وی که خود را واضع علم نشانهشناسی نیز میداند نظریههایش را در غالب علم زبانشناسی مطرح کرد امّا نباید از این نکته درگذریم که پیرس[٣] فیلسوف آمریکایی نیز از پیشگامان علم نشانهشناسی (Semiology) بهشمار میآید.
▲ | نشانهی زبانی متشکل از دال و مدلول |
تا پیش از سوسور چنین فرض میشد که هر واژه در واقع نمایانگر شئ بیرونی است که به آن ارجاع میکند بدان معنی که برای هر واژه و آنچه آن واژه بدان ارجاع داده میشود رابطهای را فرض میکردند.
فرض بر این بود که هر کلمه با برشی از جهان که از پیش وجود دارد مطابقت میکند همانگونه که این برشها در خودشان وجود دارند. یک نظم طبیعی بهدست آمده در نظم زبانی منعکس میشد، و در یک شرایط ایدهآل، یکنوازی و همسانی ساختاری میان ساختار جهان و ساختار زبان وجود خواهد داشت.[٣]
فرضیه این بود که جهان هر روزه بهصورت طبیعی به مجموعهای از اشیأ و خواص تقسیم میشود: زمین، ماه، خورشید، سنگها، درختان، رنگها، صداها، مزهها، متون حیوانات، مردم و غیره که تا آنجایی که این موارد مد نظر قرار میگیرند، مردم از زبان برای الصاق برچسب (نامگذاری) برآنها استفاده میکنند.
در اینجا زبان بر اساسی فهمیده میشود که مبتنی بر پروسهی نامگذاری اشیأ و خواص از پیش موجود است.[۴]
سوسور این نظریه را بهکلی مردود دانست و بهجای آن برای هر کلمه دو جنبه را در نظر گرفت که یکی تصویر آوایی[۵] و دیگری مفهومی[٦] بود که آن کلمه در ذهن مهیا میکرد.
اوّلی جنبهی مادی کلمه است و دیگری جنبهی ذهنی آن. سوسور تصویر آوایی کلمه را «دال»[٧] و مفهوم ذهنی آن را «مدلول»[٨] مینامند. رابطهی میان دال و مدلول را تشبیه میکند به دو روی یک برگه کاغذ که هیچگاه از یکدیگر جداشدنی نیستند و فهم یکی مستلزم وجود دیگریست. وی خود در درسهای زبانشناسی عمومی میگوید:
- « بعضی از اشخاص زبان را، هنگامی که به عناصرش تقلیل مییابد، صرفاً به مثابهی فرآیند نامگذاری مینگرند، یعنی فهرستی از واژگان که هر یک مربوط بهچیزی باشد که نامگذاری میشود، این نگرش را از چند جهت میتوان نقد کرد زیرا فرض را بر این میگذارد که اندیشههای پیشساخته قبل از کلمات وجود دارد، علاوه برآن تصریح نمیکند که آیا طبیعت یک واژهآوایی است یا روانشناختی و یا بالاخره این فرض را جایز میسازد که ایجاد ارتباط میان یک نام و یک چیز عمل بسیار سادهای است فرضی که قطعاً نادرست است»[۹]
وی در ادامهی این مبحث به تعریف سه واژهی «نشانه»، «دال» و «مدلول» میپردازد. و نشانه را هنگامی بهکار میبرد که بخواهد تصویر آوایی با یک مفهوم را بیان کند. بهعبارت دیگر، هنگامی که یک تصویرآوایی مطرح شده، یک مفهوم را در ذهن میآفریند یعنی دوروی یک کاغذ با یکدیگر ترکیب میشوند و معنایی را میسازند کل آن پروسه تحت عنوان «نشانه» مطرح میشود.
- «من ترکیب یک مفهوم با یک تصویر آوایی را نشانه مینامم... پیشنهاد میکنم واژهی نشانه[۱٠] را برای دلالت بر کل مفهوم بهکار بریم و واژههای مدلول و دال را به ترتیب جانشین واژههای مفهوم و تصویر آوایی سازیم»[۱۱].
▲ | اختیاری بودن نشانه |
سوسور اعتقاد دارد که رابطهی میان دال و مدلول، تصویر آوایی و مفهوم، کاملاً اختیاری است. بهعبارت دیگر، هیچ ارتباط ماهویای میان یک دال یعنی تصویر آوایی با مفهومی که میآفریند وجود ندارد. وی برای روشن ساختن منظور خود کلمهی «خواهر» را مثال میزند و میگوید که هیچ پیوند درونیای با توالی اصوات S-O-r که بهعنوان دال آن در زبان فرانسه استفاده میشود ندارد.
تفاوت میان زبانها و وجود زبانهای مختلف را دلیل دیگری برای اثبات ماهیت اختیاری بودن نشانهها در نظر میگیرد. وی مینویسد:
- «پیوند میان دال و مدلول یا صورت و معنی اختیاری است، و چون منظور من از نشانه کلمهای است که از بههم پیوستن دال و مدلول حاصل میشود میتوانم به سادگی بگویم، نشانهی زبانی اختیاری است»[۱٢].
در چند سطر بعد اضافه میکند:
- «هیچکس بر سر اصل اختیاری بودن طبیعت نشانه بحث ندارد، امّا اغلب کشف یک حقیقت آسانتر از قرار دادن آن در جای صحیح است».[۱٣]
منظور از اختیاری بودن ماهیت نشانه این نیست که هر فردی میتواند بنا بر سلیقهی خود برای ارجاع به چیزی (مدلول) از دال خاص خود استفاده کند، بلکه این است که هیچ ارتباط ماهویای میان یک دال یعنی تصویر آوایی با مفهومی که بدان ارجاع داده میشود وجود ندارد. وی مینویسد:
- «واژهی اختیاری نیز جای تفسیر دارد. از این واژه نباید چنین استنباط کرد که انتخاب دال، تماماً بر عهدهی گوینده است منظور من از اختیاری، بدون انگیزه بودن نشانه است، به این معنا که در واقع هیچ ارتباطی طبیعی با مدلول ندارد».[۱۴]
تنها استثنایی که خود سوسور هم بدان اشاره میکند وجود نام آواها[۱۵] در زبان است. برای مثال استفاده از کلمهی شرشر برای ریزش آب. البته در این مورد هم این واژهها در شکل آوایی خود نمایانگر مفهوم ذهنی خود هستند و در شکل نوشتاری هیچ ربطی به آن ندارد. از این رهگذر ما به قراردادیبودن ماهیت نظام زبانی میرسیم. هنگامی که ما بهفرض مثال از کلمهی کتاب استفاده میکنیم و میگوییم در آنجا کتابی وجود دارد. تصویری ذهنی را در ذهن مخاطبمان میآفرینیم که این واژه هیچ ارتباطی با آن ندارد. مثلأ در زبان فرانسوی بهجای کلمهی کتاب از کلمهی libre و در انگلیسی از کلمهی book استفاده میکنیم. این بدان معناست که هر کلمه در زبان صرفاً قراردادی است برای بیان مفهوم خاصی در ذهن بدون داشتن هرگونه ارتباطی با آن، در حقیقت ایجاد کنش معنادار زبانی و انتقال معنا از فردی به فرد دیگر مستلزم آشنایی طرفین ارتباط با قراردادهای زبانی یک زبان مشخص است.
▲ | در زبان، تنها تمایز است که وجود دارد |
سوسور، نظریهی خود در مورد اختیاری بودن نشانه را بهوسیلهی تعریف هر نشانه در ارتباطش با نشانههای دیگر، و با پایهگذاری هویت هر نشانه از طریق تضادش با نشانهی دیگر توسعه داد.
سوسور، زبان را نظامی میانگاشت که اجزای آن بهتنهایی و بدون ارتباط با اجزای دیگر و یا کل نظام، هیچ معنایی نمییابند. وی اعتقاد داشت که در زبان، تنها تمایز است که وجود دارد. و همین تمایز به اجزای زبانی یک زبان مشخص معنی و مفهوم خاصی میبخشد که تنها از طریق ارتباط آن با کل نظام قابل درک خواهد بود.
مثال مشخصی که سوسور در این زمینه میزند قطار ساعت هشت و چهلوپنج دقیقهی ژنو به مقصد پاریس است. آنچه این قطار را مشخص میکند، تمایزش با دیگر قطارهاست. مثلاً تمایز آن با قطار ساعت ٨:۴۵ ژنو - رم یا قطار ۹:٣٠ ژنو - پاریس. در زبان نیز روند بههمین منوال است آنچه یک جز را مشخص میکند تفاوت آن با دیگر اجزا است هرچند ممکن است که به اشکال گوناگون در آید، امّا این تمایز همواره به آن جز تشخص میبخشد، مثلأ در مورد قطار ساعت ٨:۴۵ ژنو پاریس ممکن است که هر شب نوع واگن، مسافران، نوع پذیرایی در قطار و یا... تغییر کنند. امّا ما همیشه این قطار را با «ژنو- پاریس ٨:۴۵» میشناسیم و این تشخص پابرجا را در این قطار از رهگذر تمایزش با قطارهای دیگر بهدست آوردهاند.
این مورد یکی از بنیانیترین اساس ساختارگرایی است بدان معنا که در این مکتب هر ساختار را مشخص کرده و اجزای آن را از رهگذر تمایزش و یا ارتباطش با اجزای دیگر مورد شناسایی قرار میدهند. پیدا کردن ارتباط هر جز با کل ساختار به روش شناسیهای متفاوت دیگری بستگی دارد و شرایط خاص خود را داراست. در ادامه به دو تمایز مهم دیگر میان زبان و گفتار و قواعد همنشینی و جانشینی خواهیم پرداخت.
▲ | تمایز میان زبان و گفتار |
سوسور میان مطلقزبان، زبان و گفتار تفاوت قایل میشد. از نظر وی مطلقزبان تمامی توانها و نیروهای آدمی است برای ارایهی معنا، زبان مجموعهی قواعد و قوانینی است که یک زبان خاص مانند زبان فارسی را میسازد و گفتار شکل شخص به کارگیری زبان است. برای مثال در زبان فارسی این تمایز را میتوان اینگونه معنی کرد که زبان فارسی با تمامی امکانات و قواعدی که دارد یک زبان به شمار میآید امّا هنگامی که این قواعد جهت ارایهی معنا یا انتقال آن مورد استفاده قرار میگیرند دیگر با زبان روبهرو نیستیم بلکه با گفتار روبهروییم. بعدها شارل بارلی یکی از شاگردان سوسور از این مبحث در ادبیات سود جست و بر اهمیت گفتار فردی تأکید کرد. کار وی به نوبهی خود بر اندیشههای لئواسپیتزر (۱۹٦٠-۱٨٨٧) تأثیر بسزایی گذاشت. اسپتیزر را میتوان از نخستین کسانی دانست که بر اهمیت و ضرورت کاربرد روشهای زبانشناسی در نقد ادبی تأکید میکردند. وی میخواست با تحلیل «دادههای گفتاری» همانندیها و تمایزهای روش بیان خاص را نسبت به سخن همگانی کشف کند و نوشت که تنها از این راه میتوان «بیان فردی» نویسندهای را شناخت.[۱٦]
مثال مشهوری که سوسور از رابطهی تمایز میان زبان و گفتار از آن یاد کرده است، مثال بازی تنیس است. وی اینگونه مطرح کرد که یک بازی تنیس از مجموعهی قواعد معینی تشکیل شدهاست نوع خطکشیهای زمین و نوع زمانبندی بازی و تقسیم قسمتهای مختلف آن به ستهای مشخص که تمامی همهی آنها را میتوان برابر با مفهوم زبان دانست امّا این که او بازیکن تنیس چگونه بازی میکنند هر کدام تکنیکهایی را در زمین بهکار میگیرند و... همگی به مواردی دیگر مربوط میشود که استفادهی شخص از این قوانین و قواعد بهحساب میآیند. مورد اخیر را میتوان بهزعم سوسور همسنگ با گفتار دانست.
سوسور، زبان را موضوع اصلی زبانشناسی میدانست. در حقیقت وی اعتقاد داشت که ما از قابلیتها و امکانات معین و محدود زبان برای استفاده شخصیمان بهره میجوییم (گفتار) و این که چرا ما از میان این قابلیتها این امکانات خاص را انتخاب کردهایم بهکار علومی دیگر چون جامعهشناسی، روانشناسی و... برمیگردد و کار صرف زبانشناسی نیست. زبانشناسی با خود زبان در ارتباط است و به تحلیل و بررسی آن میپردازد. شیوههای متفاوتی را بهکار میگیرد که یکی از آنها شیوههای درزمانی و همزمانی است.
▲ | همزمانی و درزمانی |
تمایز دیگری که سوسور بدان قایل بود میان دو رویکرد همزمانی و درزمانی رخ نمود. این تمایز تأثیر بهسزایی در مباحث نظریهی ادبی برجا گذاشت. به نظر سوسور هر پدیدهای را میتوان از دو منظر مورد بررسی قرار داد یکی همزمانی و دیگر درزمانی.
همزمانی: هنگامی که پدیدهای معین مثلاً یک واژه را در ارتباط با نظام کلیای بررسی میکنیم که آن پدیده به طور هم زمان در آن وجود دارد از روش همزمانی استفاده کرده ایم به طور مثال هنگامی که یک واژه را در غالب نظام زبانیای بررسی کنیم که همزمان با آن واژه وجود دارد یعنی قسمتی مشخص از یک سیر تاریخی را در نظر گرفته و بعد به تحلیل واژه بپردازیم. از این روش استفاده کردهایم.
درزمانی: هنگامی که پدیدهای را در ارتباط با سیر تاریخی آن بررسی کنیم. مثلاً یک واژه را از دید ریشهشناسی بررسی کنیم از شیوهی درزمانی استفاده کردهایم. سوسور خودش روش همزمانی را برای بررسی پدیدهها در زبان پیشنهاد میکرد، وی معتقد بود که برای بررسی یک پدیدهی زبانی حال یک واژه، یا یک واج احتیاجی به بررسی سیر تحول این پدیده در تاریخچهی زبان نیست بلکه باید آن را در ارتباط با کل نظامی که همزمان با آن وجود دارد مورد بحث و بررسی قرار داد.
به گمان سوسور موقعیت هر زبان در هر زمان، موقعیتی کامل است و به این اعتبار، در زبان «تکامل تاریخی» بی معناست.
سوسور برای تشریح نظر خود در این باره از مثال دیگری استفاده کردهاست. مثال مشهور وی در این زمینه، بازی شطرنج است. وی این گونه میگوید که برای انتخاب حرکت صحیح در بازی شطرنج، ما ملزم به شناسایی و تحلیل موقعیت مهرهها در زمان حال در نسبت با کل نظام بازی هستیم و بررسی آنچه در گذشته اتفاق افتاده بهمعنای حرکاتی که قبلاً انجام دادهایم کمکی به انتخاب حرکت صحیح نمیکند. گرچه اگر بخواهیم شیوهی کارکرد ذهن دو بازیگر و نوع بازی آنها را بررسی کنیم تحلیل کل حرکات انجام شده در بازی مهم است امّا این شیوهی تحلیل کمکی به انتخاب حرکت صحیح نمیکند. در زبان نیز قضیه بههمینگونه است برای توصیف زبان، نخست باید بدانیم که اکنون عناصر زبانی با یکدیگر چه مناسباتی دارند و چگونه یک نظام زبانی را شکل میدهند. تحلیل نظام زبانی نیز روش شناسیهای خاص خود را میطلبد که یکی از مهمترین آن را به زعم سوسور قواعد همنشین و جانشینی است.
▲ | قواعد همنشینی و جانشینی |
تا پیش از سوسور در زبانشناسی تقسیمبندیهای سنتی شامل نحو، واجشناسی و واژهشناسی میشد که سوسور با مطرح کردن قواعد همنشینی و جانشینی این گونه تقسیمبندیها را بیاعتبار دانست. وی نشان داد که چگونه میتوان با این دو شکل مناسبات نقش و معنای هر نشانهی زبانی را تعیین کرد و بهطبع آن ساختارهای زبانی را شناخت.
قاعدهی همنشینی به منطق خطی دلالت زبانی اشاره دارد که در آن کلمات، تنها با در نظر گرفتن موقعیتشان در ساختار خطی جمله معنا میشوند. به عبارت دیگر این گونه میتوان گفت که یک نشانهی زبانی، دلالتهای معنایی متفاوتی را شامل میشود. که دلالت معنایی خاص مورد نظر تنها از رهگذر در نظر گرفتن نشانهی زبانی در چهارچوب منطق خطی دلالت معنایی یعنی ساختار کلی جمله که در آن قرار گرفته است ممکن خواهد بود. در قاعدهی جانشینی که ساختارگرایی قرن بیستم بهطور چشمگیری خود را وامدار آن میداند پیدا کردن ساختار اهمیت مییابد. در این قاعده واحدهای زبانی جانشین یکدیگر میشوند. این منطق ما را قادر به ساختن جملات جدید میکند یک جمله که با توجه به منطق خطی دلالت زبانی یا همان قاعدهی همنشینی شکل گرفته با جملهی دیگر از طریق منطق جانشینی زبان ارتباط مییابد. در حقیقت بررسی هر پدیدار در مناسبتش با ساختار کلیای که در آن قرار دارد و خلق پدیدار جدید با توجه به همان ساختار، مهمترین هدف جریان ساختارگراییست. برای نمونه میتوان از لوی استراوس مردم شناس یاد کرد که با بررسی اسطورههای مختلف از آمریکای شمالی تا آمریکای لاتین و اسطورههای ملل دیگر به ساختار کلیای دست پیدا کرد و با استفاده از منطق جانشینی واحدهای زبانی، اذعان کرد میتوان اسطورههای دیگری را هم بر این سیاق خلق کرد. اصولاً تفاوت اساسی میان ساختارگرایی و مکتبهایی چون فرمالیسم روسی که ریشهها و عقاید مشترکی با هم دارند نیز در همینجا نهفته است. در عین حال که هر دو مشغول بررسی ساختار متن ادبی هستند، هدف، متفاوت است. در فرمالیسم به جستجوی تکنیکهای ادبی تلاش میشود، به طور مثال تکنیک آشناییزدایی که شکلوفسکی منادی آن بود در حالی که در ساختارگرایی ادبی، هدف پیدا کردن ساختار یک متن ادبی برای تولید داستانها یا پدیدارهای ادبی جدیدتر است بر سیاق همان ساختار معین شده.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبلاگ واژه