|
دروغ بزرگ
چهرهی عریان اسلام
فهرست مندرجات
.
رازهای سر به مُهر
کتاب «دروغ بزرگ (چهرهی عریان اسلام)»، را در دههی هشتاد خورشیدی به پایان رساندم، بهصورت زیرزمینی منتشر شد؛ اما دشمنان آزادی بیان با حکم کفرگویی نویسنده، آن را قبل از پخش مصادر و خمیر کردند. در اینجا میخواهم بخشهایی از آن کتاب را جهت روشنگری بازنشر کنم.
باری آیتالله خمینی گفت: «از دامن زن مرد به معراج میرود»[۱]. البته دقت در این عبارت، واقعیتی را بیان میکند، که پس از گذشت حدود ۱۴٠٠ سال، هنوزهم در سینهی تاریخ دفن است. برای دستیابی به این واقعیت، بایست سینههای روایات اسلامی را شکافت و از زیر گرد و غبار اسطورهسازیها بدان رسید.
سنگسار یک نوع مجازات مرگ است که توسط مردم بهصورت گروهی، از طریق پرتاب سنگ بهطرف مجرم انجام میشود. در این حدود ۱۴٠٠ سال، حاکمان شرع هزاران هزار انسان در جوامع مختلف اسلامی را که متهم به زنا (آمیزش جنسی میان زن و مرد بدون وجود رابطهی زناشویی) بودهاند، شلاق زدهاند و سنگسار کردهاند. این در حالیاست که روش عیسی مسیح، یکی از پیامبران مورد قبول اسلام، با این شیوه کاملاً متفاوت بوده است. در انجیل یوحنا داستان زنی زناکار چنین آمده است: «علما و فریسیها زنی را که در حین عمل زنا گرفته بودند پیش عیسی مسیح آوردند و میان جمعیت ایستاده کردند؛ آنها به او گفتند:
«ای استاد، این زن را در حین عمل زنا گرفتهایم. موسی در تورات به ما امر کرده است که چنین زنان باید سنگسار شوند. اما تو در این باره چه میگویی؟» آنها از روی امتحان این را گفتند تا دلیلی برای تهمت او پیدا کنند. اما عیسی سر بزیر افگند و با انگشت خود روی زمین مینوشت، ولی چون آنها با اصرار به پرسش خود ادامه دادند، عیسی سر خود را بلند کرد و گفت: «آنکسی که در میان شما بیگناه است، سنگ اول را به او بزند.» عیسی باز سر خود را بزیر افگند و بر زمین مینوشت. وقتی آنها این را شنیدند، یک بهیک بیرون رفتند و عیسی تنها با آن زن که در بین ایستاده بود باقی ماند. عیسی سر خود را بلند کرد و به آن زن گفت: «آنها کجا رفتند؟ کسی تو را ملامت نکرد؟» زن گفت: «هیچکس، ای آقا» عیسی گفت: «من هم تو را ملامت نمیکنم، برو و دیگر گناه نکن.»[٢]
بهرغم این و آنکه سنگسار در اسلام دارای شرایطی میباشد از جمله اینکه: چهار فرد عادل شهادت بدهند که بهچشم خود دیدند که دو نفر زنا کردهاند و یا اینکه باید زنای محصنه باشد. زنای محصنه هنگامی رخ میدهد که فرد زناکار علاوه بر اینکه عاقل و بالغ و هوشیار باشد و با اختیار خود زنا کرده باشد، دارای همسری باشد که اولاً سالم باشد و دوما در دسترس او باشد.
با این پیشدرآمد، پرسش این است که اگر فرد مقدسی چون یک پیامبر این عمل را انجام دهد، نام آنرا چه خواهند گذاشت و آن را چگونه توجیه خواهند کرد؟ البته شاید سادهترین پاسخ این باشد که خدا از آبروی پیامبرش نیز حفاظت میکند و در صورتیکه او چنین عملی را انجام دهد، نه شاهدی وجود خواهد داشت؛ زیرا همه - در طول تاریخ - سکوت خواهند کرد و نه مجازاتی، چون خدا آنرا با کلام خود برای پیامبرش مشروع خواهد نمود. بههر حال، در ادامه ماجراهای بیان میشود، که قرائناش این ادعا را به اثبات میرساند.
سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَیٰ بِعَبْدِهِ لَيلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِي بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيهُ مِنْ آياتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (منزّه است آن [خدایی] که بندهاش را شبانگاهی از مسجد الحرام بهسوی مسجد الاقصی - که پیرامون آنرا برکت دادهایم - سیر داد، تا از نشانههای خود به او بنمایانیم، که او همان شنوای بیناست.)[٣]
معراج، که قرآن در دو سورهی اسرأ و نجم به آن پرداخته[۴]، و در احادیث شیعه و سنی، نیز بهصورت متواتر آمده است[۵]، در اصطلاح، بهعروج پیامبر اسلام از مسجد الاقصی به آسمانها گفته میشود. البته دربارهی جزئیات آن مانند زمان، مکان، تعداد، چگونگی و جسمانی یا روحانیبودن آن، اختلافنظر وجود دارد.[٦] در مورد اینکه معراج در چه سالی اتفاق افتاده است، روایات متفاوتی نقل شده است.[٧] بهنوشتهی حسین طباطبایی، دیدگاه مشهور عالمان مسلمان، این است که معراج در سالهای آخر اقامت پیامبر اسلام در شهر مکه، روی داده است[٨]؛ ملا فتحالله کاشانی و احمد بن علی طبرسی نیز بر این باورند که، مشهورترین دیدگاه این است که معراج در سال دوازدهم بعثت روی داده است.[۹] افزون بر این، از دو واژهی «لیلاً» و «اَسری» در آیهی نخستِ سورهی اسرأ، بهدست میآید که معراج در شب رخ داده است[۱٠] ؛ اما در زمینهی اینکه در چه شبی اتفاق افتاده است، روایات متفاوتی وجود دارد. در روایات از شبهای زیر بهعنوان شب معراج، نام برده شده است: شب هفدهم ربیع الاول[۱۱] ؛ شب بیستوهفتم رجب؛ ملا فتحالله کاشانی، این دیدگاه را مشهورترین دیدگاه دانسته است[۱٢] ؛ شب هفدهم رمضان[۱٣] و شبی از شوال یا ربیعالثانی[۱۴] و جالبتر اینکه مدت سفر او به سرزمین بیتالمقدس و مسجد الاقصی و از آنجا به آسمانها و بازگشت وی از معراج، بیش از یک شب طول نکشیده است[۱۵].
در خصوص نقطهی آغاز و پایان معراج پیامبر اسلام نیز در روایات اختلاف دیده میشود. در این زمینه، از مکانیهای چون خانهی ام هانی، مسجد الحرام و شعب ابیطالب نام برده شده است[۱٦]؛ از عایشه نیز نقل شده است که در شب معراج، جسم پیامبر پیش او بوده و تنها روحش به آسمان رفته است. اما این روایت آشکارا جعلی است. جعلیبودن این روایت را به این دلیل دانستهاند که مورّخان و قرآنپژوهان زمان معراج را پیش از هجرت دانستهاند و در آنزمان، عایشه همسر محمد نبوده است؛ افزون بر آن گفتهاند: بر طبق آیهی نخستِ سورهی اِسرأ، عروج پیامبر از مسجدالحرام در مکه بوده است.[۱٧] اما مشهور آن است که محمد در آنشب در خانه ام هانی دختر ابیطالب بود و از آنجا به معراج رفت و به همانجا بازگشت.[۱٨]
در توجیهی این مسئله که قرآن آغاز این سیر را مسجد الحرام ذکر کرده است، گفتهاند که عرب، همهی مکّه را حرم خدا میخوانَد. از اینرو، تمام آن، حکم مسجد و حرم خدا را داشته و خانهی ام هانی داخل در حرم بوده است.[۱۹]
بر پایهی برخی روایات، محمد بیش از یکبار به معراج رفته است[٢٠]. حسین طباطبایی یکی از آن دو را از مسجد الحرام و دیگری را از خانهی ام هانی دانسته و گفته است: «آیات نخست سورهی نجم این دیدگاه را تأیید میکند». به باور وی، اختلافی که در مکان، زمان و سایر جزئیات معراج، دیده میشود را میتوان با این نظریه توجیه کرد.[٢۱] گزارش این سفر، در سورهی نجم چنین آمده است:
- سوگند به اختر [= قرآن] چون فرود مىآيد. [كه] يار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده، و از سر هوس سخن نمىگويد. اين سخن بهجز وحيى كه وحى مىشود نيست؛ آنرا [فرشته] شديدالقوى به او فرا آموخت؛ [سروش] نيرومندى كه [مسلط] درايستاد؛ در حالىكه او در افق اعلى بود؛ سپس نزديك آمد و نزديكتر شد؛ تا [فاصلهاش] بهقدر [طول] دو [انتهاى] كمان يا نزديكتر شد؛ آنگاه به بندهاش آنچه را بايد وحى كند وحى فرمود؛ آنچه را دل ديد انكار[ش] نكرد؛ آيا در آنچه ديده است با او جدال مىكنيد؛ و قطعاً بار ديگرى هم او را ديده است، نزديك سدرالمنتهى؛ در همانجا كه جنةالماوى است؛ آنگاه كه درخت سدر را آنچه پوشيده بود پوشيده بود؛ ديده[اش] منحرف نگشت و [از حد] در نگذشت؛ بهراستى كه [برخى] از آيات بزرگ پروردگار خود را بديد.[٢٢]
واقعهی معراج از نظر قریش امر محالی بود. آنان پیامبر را تکذیب کردند و گفتند: در مکه کسانی هستند که بیتالمقدس را دیدهاند و از او خواستند کیفیت ساختمان آنرا تشریح کند. پیامبر ویژگیهای ساختمان بیتالمقدس را بیان کرد. سپس از او خواستند تا برای اثبات صدق گفتارش، از کاروان قریش برایشان خبر دهد. پیامبر گفت که آنها را در تنعیم دیده است که شتر خاکستری رنگی پیشاپیش آنان حرکت میکرده و کجاوهای روی آن بوده است. او همچنین خبر داد که اکنون کاروان وارد شهر مکّه میشود. چیزی نگذشت که کاروان وارد شهر شد و ابوسفیان و مسافران، گزارش پیامبر را تصدیق کردند.[٢٣]
با پیشرفت دانش کمکم مشخص شد که روایات مختلف دربارهی معراج پیامبر نمیتواند چندان درست باشد و اتفاقاً تأثیرات اسطورههای ادیان و فرهنگهای دیگر را نیز نباید در آن نادیده گرفت و باید توجه شود که گزارشهای دینی بینقص و دقیق نیستند. بههر حال، در پس این اسطوره، واقعیتی نهفته است که از همین روایتها میتوان آنرا بهدست آورد. با این حال، نخست میپردازیم به بیپایگی داستان معراج و سپس، آن رازی که در پس این داستان پنهان است.
▲ | بیپایگی داستان معراج |
هرچند بهنوشته چیز رابینسون (Chase F. Robinson)، استاد تاریخ و رئیس بخش دانشآموختگان دانشگاه شهر نیویورک، تقریباً اطلاعاتی معتبر تاریخی دربارهی زندگی محمد پیش از پیامبری در دست نیست و در طی دو سدهی بعدی ساخته شدهاند.[٢۴] اما حتی تاریخ دقیق تحولات دورهی پیامبری او هم دشوار است، زیرا وقایع بهدقت ثبت نشده و روایات جعلی فراوان در آن راه یافتهاند. بهویژه داستان معراج پیامبر اسلام با روایتهای بسیار متفاوتی نقل شده است، که دانشمندان علت تفاوت روایات مربوط به معراج را جعل حدیث از سوی افراد کذّاب دانستهاند.[٢۵] برخی از این احادیث، نهتنها به لحاظ عقلی قابل پذیرش نیستند، بلکه از نظر سند، نیز ضعیف هستند.[٢٦]
نگارهی معراج پیامبر، در کتاب خمسهی نظامی که به سلطانمحمد نسبت داده شده است. این کتاب در قرن شانزدهم و حدود سال ۱۵۳۹-۱۵۴۳ میلادی و در دورهی صوفیان تهیه شده است.
بههر حال، قدیمیترین روایات توسط ابن اسحاق با عنوان «زندگی رسول خدا»، ۱۲۰ تا ۱۳۰ سال پس از درگذشت محمد، گردآوری شده است. با این وجود، متن اصلی آن از بین رفته است[٢٧]، ولی بخشهایی از آن در آثار نوشتهشده توسط تاریخنگاران بعدی، ابن هشام و طبری بهجای مانده است. ابن هشام به نقل از محمّد بن إسحاق مینویسد، حدیث معراج بهچند روایت بیاوردهاند و همه یاد خواهم کرد:
- روایت نخستین از آن عبداللّه بن مسعود است، که وی گفت: سیّد را در شب معراج براق بیاوردند، و این براق آن بود که پیغمبران دیگر، بر آن مینشاندند پیش از سیّد، و هر گامی که برداشتی چند آن بودی که منتهای بصر وی بودی. پس چون سیّد، در مکّه بود و این ماجراها و حکایتها که یاد کرده شد، که وی را با قریش افتاده بود، و اسلام در جمله قبایل عرب و جمله قبایل قریش که در مکّه بودند فاش شده بود، و إنکار کفّار قریش و عداوت ایشان با سیّد، بهغایت کشیده بود، حق تعالی زیادت کرامت مؤمنان را و زیادت بلا و رنج کافران را و تمامت شرف و منزلت پیغمبر را، وی را مقام أسری داد، و بهیک شب وی را از مکّه به بیتالمقدس رسانید، و عجایبهای آسمان و زمین او را بنمود، و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر بیاورد و حاضر کرد، تا پیغمبر، علیه السّلام، با ایشان نماز کرد، و باز گردید و هم به مکّه بهمنزل خود آمد. چنانکه عبداللّه بن مسعود روایت میکند، در آن شب که سیّد، أسری خواست بودن، حق تعالی جبرئیل، با براق پیش پیغمبر، فرستاد و سیّد، بر آن نشاند و براق او را در میان آسمان و زمین میبرد، تا به بیتالمقدس او را فرود آورد. و بهمسجد أقصی، در مقام پیغمبران، إبراهیم و موسی و عیسی و جمله پیغمبران استقبال وی کردند، و سیّد، در پیش ایستاد و با ایشان نماز کرد. چون از نماز فارغ شده بود، سه قدح پیش وی آوردند، در یکی شیر بود و در یکی خمر و در یکی آب، و سیّد را گفتند که: مخیّری میان این قدحها، هر کدام که خواهی باز خور، و پیغمبر گفت: در این حال آوازی شنیدم، گویی که مرا میگفت: ای محمّد، اگر قدح آب اختیار کنی، أمّت تو در آب غرق شدی، و اگر قدح خمر اختیار کنی أمت تو گمراه شوند، و اگر [قدح] شیر اختیار کنی، امّت تو بر راه راست بمانند. بعد از آن، من قدح شیر بستدم و بیاشامیدم. پس جبرئیل، مرا گفت: برو ای محمّد، که راه راست ترا و امّتان ترا بدادند، چون قدح شیر اختیار کردی.
و روایت دیگر از حسن [بن] أبوالحسن بصری است، که وی گفت، سیّد، حکایت کرد و از معراج خود خبر داد و گفت: یک شب در حجر خانهی کعبه خفته بودم و چشم من در خواب شده بود، ناگاه جبرئیل درآمد و پای بر من نهاد و من باز زمین نشستم و نگاه کردم و کسی را ندیدم، و دیگر بار باز جای خود شدم و بخفتم و چشمهای من در خواب شد، دیگر بار بیامد و پای بر من نهاد و من دیگر بار از خواب برخاستم و نگاه کردم و کس ندیدم، و دیگر بار برفتم و باز جای خفتم و چشمهای من در خواب شد، سؤم بار بیامد و پای بر من نهاد، دیگر بار من از خواب درآمدم، جبرئیل دیدم که بیامد و باز وی من بگرفت و مرا برپای داشت و گفت: بیای. پس من با وی از مسجد بیرون آمدم، چون بهدر مسجد شدم، براق دیدم کوچکتر از استری و بزرگتر از خری، دو پر داشت که تارهای آن بزیر ساق خود همی زد و هر گامی که میرفت، چند آن بودی که چشمان کار میکرد و بسر سنب زمین را میشکافت. جبرئیل، مرا گفت: برنشین. من نزدیک وی رفتم تا برنشینم، پشت نداد، جبرئیل در آمد و پرچم وی بگرفت و گفت: ای براق شرم نداری که با محمّد مصطفی، جاحدی (بدلجامی) میکنی؟ بهخدای که تا ترا بیافریدهاند، از وی فاضلتر و مشرّفتر و مکرّمتر کسی بر تو ننشسته است. براق، چون چنین بشنید، از شرم عرق کرد و رام شد و پشت بداد و من بر وی نشستم و جبرئیل، با من بیامد و براق مرا میبرد، تا به بیتالمقدس رسانید. چون بهمسجد أقصی رسیدم، إبراهیم و موسی و عیسی دیدم و جمله پیغمبران دیگر دیدم که درآمدند و بر من سلام کردند و مرا در پیش داشتند و با ایشان نماز کردم. چون از نماز فارغ شدم، دو قدح بیاوردند و در پیش من نهادند، در یکی شیر بود و در یکی خمر. من قدح شیر بستدم و بخوردم و قدح خمر بهدست نگرفتم. جبرئیل مرا گفت: ای محمّد، فطرت اصلی گرفتی و بر امّت خود راه راست نمودی، چون قدح شیر بستدی و خمر بر امّت خود حرام کردی.
پس سیّد، هم در شب به مکّه باز آورد. و بامداد برخاست و قریش را خبر کرد که مرا دوش واقعهای چنین و چنین بوده است و از مکّه تا بیتالمقدس رفتم و باز پس آمدم. کافران گفتند: محمّد هرگز دروغی بزرگتر ازین نگفته است، و کاروان، چون شب و روز میرود، به یک ماه به شام روند و محمّد در یک شب چگونه به شام رود و باز مکّه آید؟ این سخن هیچکس باور نکند از وی. آنگاه زبان طعن بگشودند و گفتند:
اگر ما محمّد را بههیچ نتوانیم شکستن، بدین دروغ که گفت وی را بشکنیم و کار بر وی تباه کنیم. بعد از آن قومی به بر أبوبکر رفتند و گفتند: ای أبو بکر، محمّد چنین و چنین میگوید که من دوش از مکّه به شام رفتم و باز آمدم. أبوبکر گفت: وه شما را عجب میآید از وی؟ گفتند: بلی. وی گفت: محمّد ما را خبر میدهد که جبرئیل، بهیک لحظه از بالای هفت آسمان بر من میآید و پیغام حقّ بهمن میگزارد و ما را از عجایبهای آسمان و زمین خبر باز میدهد، و دیگربار باز بالای هفت آسمان میرود، و ما او را صادق میدانیم و در ان ایمان بهوی میآوریم، پس اگر او را دوش از مکّه به بیتالمقدس بردند و باز مکّه آوردند، این چندین عجب نبود، اگر محمّد این گفت راست گفت و من او را صادق میدانم. چون أبوبکر، این چنین بگفت، مردم قریش از آن إنکار که مینمودند در این حدیث پارهای نرم شدند. آنگاه أبوبکر پرسید که سیّد، این ساعت کجاست؟ گفتند: در مسجد نشسته است و این حکایت با مردم میگوید.
أبوبکر، برخاست و بهنزدیک پیغمبر آمد و گفت: یا رسولاللّه، چنین حکایتی از تو باز میگویند. سیّد گفت: بلی که چنین است یا أبوبکر. أبوبکر گفت: صدقت، راست گفتی. یا رسولاللّه، من ترا صادق میدانم، لیکن این منکران را نشانهای از بیتالمقدس میپرسند، بازگوی تا زبان کوتاه کنند و در إنکار بر خود ببندند. چون أبوبکر این چنین بگفت، حجاب از پیش دیدهی سیّد برداشتند و بیتالمقدس همچون طبقی پیش وی بنهادند. بعد از آن، سیّد آغاز کرد و نشانهای بیتالمقدس چنانکه میپرسیدند یک به یک میگفت و هر نشان که بدادی أبوبکر گفتی: صدقت یا رسولاللّه، هر چه تو گویی راست گویی. پس چون نشانها جمله پرسیده بودند و جوابها شنیده بودند، و أبوبکر بهجملگی تصدیق کرده بود، سیّد گفت: «و انت یا أبا بکر الصّدّیق». گفت:
یا أبوبکر، چون تو مرا صادق میخوانی، من ترا صدّیق میخوانم و از آن روز باز صدّیق بر أبوبکر مشهور شد. و چون حدیث معراج در مکّه مشهور شد و حکایت آن پیش مردم فاش گشت، بعضی که کافر بودند اعتراف کردند و مسلمان شدند و بعضی از مسلمانان بودند که إنکار نمودند و مرتدّ شدند و از سخن معراج از دین برآمده بودند.
و روایت دیگر در معراج، روایت عایشه است، که گفت: جسد پیغمبر، در شب معراج از جای خود نشد، امّا روح وی را به معراج بردند. و معاویة بن أبیسفیان هم بهموافقت قول عایشه، سخن گفتی در معراج، و هر که حکایت از وی پرسیدی گفتی: معراج خوابی درست بود که حق تعالی پیغمبر خود را بنمود، یعنی معراج در خواب دید نه در بیداری. و بعضی از علما إنکار سخن عایشه نکردهاند ...
روایت دیگر در معراج، روایت امّ هانی است، دختر أبوطالب. او گفت: سیّد شب معراج در خانهی من بود و با من نماز کرد نماز خفتن، و بخفت و پیش از صبح ما را از خواب برانگیخت، تا وضوی نماز بساختم و نماز بامداد با وی بکردم. چون از نماز فارغ شده بود، روی در من آورد و گفت: یا امّ هانی، من دوش نماز خفتن با شما بکردم، چنانکه دیدیت و بهمسجد أقصی رفتم به بیتالمقدس، و آن جایگاه نماز بکردم و باز مکّه آمدم و اینک نماز بامداد با شما بگزاردم. سیّد چون این سخن بگفت، بر پای خاست و قصد بیرون کرد. من گفتم: یا رسولاللّه، مادر و پدر من فدای تو باد، این سخن که با ما گفتی میان مردم مگوی که ترا باور ندارند، آنگاه ترا بهدروغ وا دهند و ترا برنجانند. سیّد گفت: بهخدای که من این سخنها پنهان ندارم و با مردم بگویم و بیرون رفت. و من کنیزکی داشتم و او را گفتم که: از دنبالهی رسول خدای برو و بنگر، تا چه میگوید و مردم او را چه میگویند. کنیزک از دنبالهی رسول بهمسجد آمد و بنشست، و حالی سیّد آغاز کرد و با مردم حدیث معراج بگفت که: دوش از مکّه به بیتالمقدس رفتم و آن جایگاه نماز کردم و هم دوش باز پس آمدم و این جایگاه نماز کردم. چون سیّد این بگفت، مردم بیشتر آن بودند که باور نکردند و تعجّب نمودند از سخن وی، بعد از آن گفتند: یا محمّد، این سخن که تو گفتی ما را باور نمیباشد که تو راه یک ماهه به یک شب بروی و باز آئی، اکنون نشانهای باز گوی از آن، تا بدان نشانه سخن تو باور کنیم و دانیم که تو راست گفته باشی.
سیّد گفت: نشانه این سخن که من گفتم آن است که: دوش به بیتالمقدس میرفتم، در فلان وادی کاروان فلان قوم دیدم که آن جایگهی منزل فرو گرفته بودند و بهخواب بودند و چهارپایان ایشان، چون حسّ براق من بشنیدند، همه از جای خود برمیدند و یک اشتر ایشان گم شد و من از بالای ایشان آواز دادم و گفتم: اشتر شما فلان جای ایستاده است، بروید و باز آورید، برفتند و باز آوردند. چون از بیتالمقدس باز گردیدم، در فلان موضع بر کاروانی دیگر بگذشتم و ایشان نیز خفته بودند، و کوزهای آب دیدم که سر آن گرفته بود و پیش یکی از ایشان نهاده بود و من تشنه بودم، و آن کوزه برگرفتم و آب از ان باز خوردم و سر آن باز گرفتم و باز جای خود نهادم، و کاروان اینک نزدیک تنعیم رسیدند و از آن جایگاه به مکّه فرود آیند. و نشانه ایشان آن است که: از پیش همه کاروان، اشتری هست خاکسترگون و بر وی دو جوال هست، یکی سیاه و یکی سپید. قریش، چون این بشنیدند، همه بر کاروان دویدند. چون به تنعیم رسیدند، همان کاروان که سیّد نشان داده بود، بدیدند.
از بالای تنعیم فرود میآمدند، و در پیش آن نگاه کردند، و آن اشتر خاکسترگون دیدند که جوالی سپید و یکی سیاه بر وی بود و در پیش اشتران بود، گفتند: محمّد راست گفت. بعد از آن از مردم کاروان پرسیدند که: دوش بر شما کسی گذشت و از کوزه یکی از شما هیچ آبی خورد؟ گفتند: بلی، ما خفته بودیم و سواری بگذشت، چون بنزدیک ما رسید، فرود آمد و کوزه آب سر گرفته بود، بر گرفت و آب خورد و سر آن باز جای گرفت و بنهاد و برنشست و از ما در گذشت. گفتند که: محمّد راست گفت، این نشانها، چنانکه وی گفت، همان بود. چون به مکّه باز آمدند، کاروان دیگر که سیّد نشان داده بود که در فلان وادی دیدم و اشتری از آن ایشان گم شده بود و من ایشان را نشان دادم، از راهی دیگر به مکّه در آمده بودند، گفتند: بیائید تا از آن کاروان دیگر بازپرسیم تا هر چه محمّد گفته است راست گفته است یا نه؟ برفتند و از کاروان دیگر بپرسیدند که دوش کسی بر شما گذشت؟ گفتند: بلی که چنین بود، ما دوش در فلان وادی خفته بودیم و بهخواب در رفته بودیم، که ناگاه سواری میگذشت و چهار پایان ما حسّ وی بشنیدند و از آن برمیدند، و اشتری از ان ما گم شد و آن را طلب میکردیم و باز نمییافتیم، و آوازی از میان آسمان شنیدیم که گفت: اشتر شما در فلان جای ایستاده است، بروید و باز آورید، ما برفتیم و هم آنجا اشتر ایستاده بود و بیاوردیم. گفتند: محمّد راست گفت.[٢٨]
در این میان، احمد ابن ابییعقوب، روایت ام هانی را با اندک اختلاف و اختصار بیان داشته است. وی مینویسد:
- «داستان معراج پیش آمد و جبرئیل براق را برای او آورد؛ براق کوچکتر از استر و بزرگتر از درازگوش بود، ... دو بال داشت که از پشت سر او را میراند و بر پشت او زینی از یاقوت بود؛ پس او را به بیتالمقدس برد و آنجا نماز خواند، سپس او را به آسمان برد و میان او و پروردگارش به اندازهی دو کمان یا کمتر بود. سپس او را فرود آورد و در خانهی ام هانی دختر ابوطالب فرود آمد و داستان معراج را بدو گفت، پس گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، این قصه را به قریش مگو که تو را تکذیب میکنند.
در شبی که رسول خدا را به معراج بردند، ابوطالب او را نیافت و ترسید که مبادا قریش او را ربوده یا هم کشته باشند، پس هفتاد مرد از بنیعبدالمطلب که خنجرها بهدست داشتند فراهم ساخت... پس [آنان] محمد را بر در خانهی ام هانی یافتند و ابوطالب او را جلو خود آورد تا بر سر قریش ایستاد و آنچه را پیشآمده بود به آنان باز گفت...»[٢۹]
در نقد روایات بالا میتوان گفت: آنچه از این روایات بر میآید معراج پيامبر اسلام يک رؤيا نبوده بلکه يک سير جسمانی و روحانی در بيداری بوده است. اين پندار که معراج در خواب و رؤيا بوده به این دليل نمیتوان پذيرفت، که در آیهی نخست سورهای إسرأ آمده: «لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا» (تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم) و در جای ديگر گفته میشود: «لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى» (بهراستى كه [برخى] از آيات بزرگ پروردگار خود را بديد)[٣٠]. با توجه به اين آيات هدف اصلی معراج نشاندادن نشانههای بزرگ خدا به پيامبر بوده است، که این هدف نمیتواند برای سیر و سفر در خواب در نظر گرفته شود. با این حال، بیاساسی پندار معراج جسمانی پیامبر بهعنوان یک انسان از نظر علمی کاملاً آشکار است. اخترشناسان در سال ۱٣۹۱ خورشیدی، با استفاده از تلسکوپهای فضایی هابل و اسپیتزر توانستند دورترین کهکشان در فاصله ۱٢٦,٠٠٠,٠٠٠,٠٠٠,٠٠٠,٠٠٠,٠٠٠,٠٠٠کیلومتری زمین کشف کنند. این کهکشان که MACS0647 نامیده شده است، در ۴٢٠ میلیون سال پس از مهبانگ وجود داشت و نور آن ۱٣،٣ میلیارد سال در فضا سفر کرده تا به زمین برسد. از سوی دیگر نظر به قوانین فیزیک نظری (بنابر نسبیت خاص)، سرعت نور، حد بالای سرعت در طبیعت است. بنابراین، بالاتر از سرعت نور برای ماده امکان ندارد؛ چون همین که به این سرعت برسد، تبدیل به نور (انرژی) میشود و اگر باز هم بخواهد بر سرعت خود بیفزاید نمیتواند یا اگر بتواند نیز مبدل به «انرژی کور و صفر» شده و متلاشی میشود. از اینرو، معراج جسمانی امر محال است.
از این گذشته، ایدهی معراج پیامبر اسلام اقتباسی است از اساطیر جهان کهن. عروج به ماورای جهان ماده، در آثار روایی و تجسمی جوامع مختلف، نشان از توجه و اصرار انسان به برقراری ارتباط با جهان غیرمادی دارد، که دامنهی گستردهی را شامل میشود و حتی دامنهی پراکندگی وقوع آن، چه از لحاظ مکانی و چه از نظر زمانی، از شرق تا غرب دنیای باستان و جدید - پیش و پس از طهور اسلام - از پرواز روح شمن، ورود قهرمان به جرگهی خدایان گرفته تا سفر به بهشت و جهنم تا تهذیب نفس و رسیدن به روشنگری را در بر میگیرد. البته بهمنظور درک بهتر بنمایهی داستان معراج محمد و ارتباط آن با اساطیر تمدنهای کهن، به بررسی مفصل و جداگانه، با روش اسنادی و با رویکرد توصیفی-تطبیقی، نیاز است. با وجود این، در اینجا، صرف به نمونههایی از عروج به فراسوی دنیا در روایات اساطیری تمدنهای هند، چین، بینالنهرین، مصر، یونان، روم و پارس اشاره میشود.
بهنظر میرسد قدیمیترین روایت از معراج، مربوط به الههی سومری اینانا، بانوی آسمان و بهشت است. ایشتر، معادل بابلی اینانا، آسمان را ترک میکند تا همسر درگذشتهی خود، تموز را از جهان زیرین که قلمرو الههی آلت است، بازگرداند. همین مضمون در اسطورهی مصری ایزیس و همسرش اُزیریس تکرار شده است؛ بدین ترتیب که سـت از روی حسادت، برادرش ازیریس را به دریا میاندازد، اما ایزیس او را مییابد و پس از مومیاییکردن همسرش، او را راهی بهشت میکند. قلمرو ازیریس زیرزمین است و ایزیس، از آنرو که عامل این عروج است، با پلکانی روی سر و بالدار توصیف میشود؛ اسطورهی یونانی ارفئوس و اوریدیس و آدونیس و استارته، اسطورهی ژاپنی ایزانامی و ایزانگی و اسطورهی چینی دیجون و هوئی نیز بر اساس جستوجو از سرنوشت همسری شکل گرفته که از دنیا رفته است. بخش مهمی از اسطورهی گیلگمش نیز به سفر وی بهدنبال انکیدو اختصاص دارد و چنین سفرهایی در میان تمامی تمدنها رواج داشته است. برای نمونه در اساطیر هاوایی، کاهائی از طریق مسیر رنگینکمان به آسمان میرود تا پدرش را بیابد.
بدینترتیب، قهرمانان هر یک از این روایات در سفر خود با وقایع متفاوتی مواجه میشوند و حتی نتایج نامشابهی از این سفرها بهدست میآید، اما هدف اولیهی قهرمان، جستوجو دربارهی سرنوشت انسان پس از مرگ و سؤال از خدایان دربارهی امکان بازگشت وی بهدنیا یا حداقل برقراری ارتباط با او است. شایان توجه آنکه قهرمان برای نیل به مقصد میبایست مسیر محور مرکزی یا کیهانی را بپیماید؛ مسیری که نظام جهان و سرشت خلقت بر مبنای آن استوار گشته و بنا بر روایات کهن، عوالم و سطوح مختلف وجود را بههم میپیوندد و نماد آن شامل درخت و کوه تا نردبان، پلکان، برج، زیگورات، رنگینکمان، ریسمان، سلسلهای از تیرها و زنجیرها و حتی استر و الاغ میشود. طبق نظر الیاده، با مرور اساطیر به باوری مشترک و در عین حال شگفتانگیز بر میخوریم که ارتباط میان زمین و آسمان از طریق ابزاری فیزیکی امکانپذیر است.
با این حال، مشابه برخی مراحل معراج محمد، توسط پیامبران دیگری سامی؛ مانند سلیمان و ادریس و عیسی نیز انجام پذیرفته است. در این میان، شاید بیشتر از همه، عروج عیسی مسیح به آسمان مدنظر پیامبر اسلام و امت او بوده باشد، اما معراج او، در جزئیات بیشتر همانندی با معراج ویراف مقدس، یکی از موبدان پارسی دارد و پژوهشگران بر این باورند که مسلمانان در آفریدن داستان معراج محمد از ارداویرافنامه تاثیر پذیرفتهاند. اَرداویرافنامه، نام یکی از کتابهای نوشتهشده بهزبان پارسی میانه است که از پیش از اسلام بهجا مانده است. این کتاب نوشتهی موبد ساسانی بهنام ارداویراف است که در شرح معراج و سفر روحانی خویش به بهشت و دوزخ و برزخ نگاشته است.
شباهتهای بسیار جالب بین اسطورهی معراج پارسی و معراج پیامبر اسلام دیده میشود. در گزارش سفر و مشاهدات پیامبر در معراج آوردهاند: در شب معراج، جبرئیل بر محمد نازل شد و مرکبی را که نامش براق بود، برای او آورد و رسول خدا بر آن سوار شد و بهسوی بیتالمقدس حرکت کرد. یعقوبی در توصیف براق، اسب شبهاساطیری پیامبر مینویسد: «براق کوچکتر از استر و بزرگتر درازگوش بود، دو گوش او پیوسته اضطراب و حرکت داشت، گامش بهاندازهی مدّ بصرش بود، دو بال داشت که از پشت سر او را میراند و بر پشت او زینی از یاقوت بود.»
پیامبر اسلام، در میان راه در مدینه، مسجد کوفه، طور سینا و بیتاللحم (زادگاه عیسی مسیح) ایستاد و نماز خواند. وی سپس وارد مسجد الاقصی شد و در آنجا نماز گزارد. گفته میشود که سپس، ظاهراً از قبةالصخره به آسمانها عروج کرد و در آنجا آدم را دید. آنگاه فرشتگان دستهدسته به استقبال او آمدند و با روی خندان به او سلام کردند. او در آسمان دنیا ملکالموت را نیز دید و با او گفتگو کرد. سپس به آسمان دوم صعود کرد و آنجا با یحیی و عیسی دیدار کرد. پس از آن در آسمان سوم با یوسف، در آسمان چهارم با ادریس، در آسمان پنجم با هارون بن عمران و در آسمان ششم با موسی بن عمران ملاقات نمود. در آسمان هفتم بهجایی رسید که جبرئیل از رسیدن به آن مقام عاجز بود. او به پیامبر گفت: من اجازهی ورود به این مکان را ندارم و اگر به اندازهی سر انگشتی نزدیکتر شوم بال و پرم خواهد سوخت. در اینجا گفتگویی میان پیامبر و خدا، شکل گرفت که با عنوان حدیث معراج شهرت یافته است.
حدیث مِعراج، حدیثی قدسی است که گفتگوی میان خداوند و محمد در معراج را گزارش میدهد. در این حدیث، از مسائل اخلاقی مانند رضا، توكّل، نکوهش دنیا، روزه، سكوت، محبت به مستمندان، ویژگیهای اهل آخرت و اهل دنيا سخن به میان آمده است.
پیامبر در بازگشت نیز در بیتالمقدس فرود آمد و راه مکّه را در پیش گرفت و پیش از طلوع فجر در خانهی امّ هانی فرود آمد. او برای اولینبار، راز خود را به وی گفت و در روز همان شب، در مجامع و محافل قریش پرده از رازش برداشت.
در ارداویرافنامه آمده است: چون اسکندر اوستا و زند را سوزانید، پس مردم ایرانشهر در شک افتادند و برای بازیافتن حقیقت دین ارداویراف را برگزیدند تا به جهان دیگر رود و از پاداش عمل مردم خبر آورد. «پس دستوران دین از شراب و منگ گشتاسبی سه جام زرین پرُ کردند و یک جام به اندیشهی نیک و جام دوم بهگفتار نیک و جام سوم بهکردار نیک به ویراف خوراندند. او به بستر بخفت و روان او از تن به «چکاتی دایتیک» (کوهی که پل صراط از آنجا شروع میشود) رفت و «چینود پل» (پل صراط) گذشت و هفتم روز و شبان باز آمد و اندر تن رفت و ویراف از خوابخوش برخاست خرم و با اندیشهی نیک. دستوران و زرتشتیان چون ویراف را بدیدند شاد و خرم شدند و گفتند درست آمدی ای ویراف پیغامبر ما مزدیسنان از شهر مردگان به این شهر زندگان آمده هستی. هیربدان و دستوران دین پیش ویراف نماز بردند؛ پس ویراف چون چنان دید پذیره آمد و نماز برد و گفت که شما را درود از هورامزدا خدای و امشاسپندان و درود از زردشت اسپیتمان مقدس و درود از سروش اهرو و آذر ایزد و فره مزدیسنان و درود از دیگر اهروان و درود و نیکی و آسانی از دیگر مینوکان بهشت.»
پس دستوران دین گفتند بر تو نیز ای پیعامبر مزدیسنان درود باد، هرچه دیدی بهراستی بهما بگوی. پس ویراف شرح ماجرای سفر هفت شب به هفت آسمان را باز گفت. «به آن نخستین شب مرا بهپذیره آمدند سروش اهرو و آذر ایزد و بهمن نماز بردند». آنگاه سروش و ایزد آذر، دست او را گرفتند و از همسیتگان گذرانیدند و از طبقات بهشت تا به پیشگاه هرمزد و از آنجا به دیدار دوزخ و درکات آن رفت.
در این دو داستان، افزون بر اینکه از نمازگذاردنها، دیدار با شخصیتهای مقدس و سه جام نوشیدنی و سفر به هفت آسمان سخن رفته است. با این تفاوت که ویراف از سه جام شراب پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک نوشید؛ اما در مورد محمد به نقل از عبدالله ابن مسعود، برای آزمایش نزد محمد سه قدح شیر، خمر و آب آوردند و او مخیّری بود میان این قدحها، یکی را برگزیند. او به کمک ندای غیبی (سروش = پیامی که از عالم غیب برسد)، شیر را انتخاب کرد. در این روایت، اینکه محمد قدح خمر را ننوشید، قابل درک است؛ چون نوشیدن شراب در آیین او از جمله گناهان کبیره است. اما اینکه چرا نوشیدن آب سبب غرقشدن أمّت او میشود، جای پرسش دارد. شاید از همینرو در روایت ابوالحسن بصری سخن از دو قدح است و مورد آب حذف شده است. ولی جالبتر آنکه از یکسو خدا میخواهد محمد را آزمایش کند و از سوی دیگر، در این آزمایش، خدا خود تقلب میکند و به محمد ندای غیبی میفرستد که کدام قدح را باید بنوشد! گذشته از این، در داستان معراج پیامبر اسلام آمده: «محمد با جبرئیل بالا میروند تا به آسمان دنیا صعود میکنند، در آنجا فرشتهای به نام اسماعیل که مسئول دفع شیاطین با شهاب است را ملاقات میکنند. و پس از معارفه محمد به وی توسط جبرئیل، اجازه صعود توسط فرشته صادر میشود و فرشته در را باز میکند، محمد به او سلام میکند او نیز به محمد سلام میکرد و برای یکدیگر استغفار میکنند.» در اینجا، جبرییل بهجای سروش و اسماعیل که قدرت کنترل آتش را دارد بهجای ایزد آذر البته با اختیارات محدودتر، جاگزین شده است.
بهعلاوه، در این دو داستان معراج فارسی و تازی، بهصورت گلچین تشابههای زیر را میتوان مشاهده کرد:
-
ارداویرافنامه: پس سروش پرهیزکار و ایزد آذر دست مرا فراز گرفتند و مرا جای جای فراز بردند. دیدم امشاسپندان و دیدم دیگر ایزدان را. دیدم فروهر کیومرث و زردشت و کیگشتاسب و فرشوشتر و جاماسپ و دیگر نیککرداران.
معراجنامهی محمد: محمد در آسمان دوم فرشتگان را دیدار میکند و در آسمان سوم یوسف و در آسمان چهارم ادریس و در آسمان پنجم هارون برادر موسی و در آسمان ششم موسی و در آسمان هفتم ابراهیم را میبیند.
ارداویرافنامه: روان زنی دیدم که ریم (چرکی که از جراحت میپالاید و در دنبل فراهم میآید) و چلیدی مردمان را تشت تشت برای خوردن بهوی میدادند. پرسیدم این تن چه گناه کرد که روان او چنان پادافره برد؟ سروش گوید که این روان آن زن در وند است که بههنگام دشتان از مرد دوری نجست و داد نداشت و به آب و آتش رفت. (یعنی در هنگام قاعدهگی با مردی نزدیکی کند و خود را پاک ندارد)
معراجنامهی محمد: محمد میگوید :زنی را دیدم که دستوپاهایش برعکس باهم بسته بودند و مارها و عقربها به او نیش میزدند. زنیکه وضو میگرفت در حالیکه بدنش از جُنب و حیض و نجس بود و نماز را سبک میشمرد.
ارداویرافنامه: روان زنی را دیدم که زبانش از حلقوم کشیده شده و در هوا آویخته بود. پرسیدم این روان از کیست؟ سروش گفت این از آن زن در وند است که به گیتی شوی و سالار خود را حقیر شمرد و نفرین کرد و دشنام داد و پاسخگویی کرد.
معراجنامهی محمد: جبرئیل به محمد پیامبر در شب معراج جهنم را نشان میدهد که در آن شیطانی سبز رنگ نگاهبان زنانی است که در نتیجهی دروغگفتن به شوهرانشان و خارجشدن از خانه بدون اجازهی آنان، با قلابهایی از زبان آویزان شده و در میان شعلههای آتش میسوزند و بدینسان عذاب میبینند.
ارداویرافنامه: روان زنی را دیدم که به پستان خویش کوهی را میکند و سنگ آسیابی را چون لشتی بر سر میداشت و پرسیدم این چه گناهی کرده؟ سروش گفت آن زن است که به گیتی کودک حویش را در شکم نسا و تباه کرد و بیفکند.
معراجنامهی محمد: محمد سوار بر براق به همراه جبرئیل در شب معراج جهنم را میبیند که در صحنی از آن شیطانی سرخ، نگاهبان زنانی است که بهدروغ، فرزندان حرامزادهشان را به شوهرانشان منتسب نمودهاند و برای عذاب دیدن با قلابهایی از سینه آویزان شده و در میان شعلههای آتش میسوزند.
بهنظر میرسد که قدیمیتر از ارداویرافنامه، این داستان مربوط به کرتیر پارسی باشد که در یکی از سنگنگارههای نقش رجب، کرتیر به آسمانها میرود و خبر میآورد. همچنین، این اسطورهها قبل از آنهم، در یهودیت و مسیحیت توسط اشعیا و پولس قدیس تکرار شده است.
مطلبی دیگری که سستی داستان معراج محمد - چه در قرآن و چه در روایات اسلامی - را آشکار میکند، این است که در آیهی نخست سورهی إسرأ آمده است: خدا محمد را «شبانگاه از مسجد الحرام بهسوی مسجد الاقصی سیر داد» و در روایات اسلامی بیان شده است که واقعه معراج را قریش تکذیب کردند و گفتند: در مکه کسانی هستند که بیتالمقدس را دیدهاند و از او خواستند کیفیت ساختمان آن را تشریح کند. پیامبر ویژگیهای ساختمان بیتالمقدس را بیان کرد.
بیپایگی این ادعا از آنجا روشن میشود که در تواریخ آمده است: در سال ٦٣ پیش از میلاد کشور یهودا بهدست رومیان افتاد. از اینزمان بهبعد یهودیان همیشه در آرزوی استقلال کشور خود بودند و به رومیان به دید یک دشمن مینگریستند. در سال ٦٦ میلادی یهودیان بهصورتی فراگیر دست به شورش زدند. در این قیام همه یهودیان شرکت داشتند. نرون نیز سرداری بهنام وسپاسیان را مأمور کرد، تا یهودیان را سرکوب کند. یهودیان سرسختانه در برابر لشکریان پر شمار و سراپا مسلح روم مقاومت میکردند؛ اما این وسپاسیان شهرها و روستاهای یهود را یکی پس از دیگری فتح میکرد و بهسوی اورشلیم پیش میرفت. در این اثنا خبر درگذشت نرون قیصر به وسپاسیان رسید و او به امید دست یافتن به مقام امپراطوری بهسوی روم شتافت و سپس همانگونه که میاندیشید، بهمقام امپراطوری برگزیده شد. سپس، او پسر خود تیتوس را مأمور کرد، تا بهسرکوبی یهودیان بپردازد. این سردار رومی به اورشلیم حمله کرد و با کمال قساوت به ویران کردن آن شهر و قتل عام یهودیان پرداخت. سرانجام در سال ٧٠ میلادی شهر اورشلیم پس از یک ماه محاصره سقوط کرد. پس از آن، رومیان مردم را از دم شمشیر گذرانده، بههیچ کس رحم نکردند. آنان شهر اورشلیم را ویران کرده، معبد یهود را نیز به آتش کشیدند.
حدود شصت سال پس از تخریب معبد، رومیان تصمیم گرفتند در محل ویرانههای معبد اورشلیم معبدی برای خدای رومی، ژوپیتر، برپا کنند، اما باز ماندگان یهودیان در اورشلیم بار دیگر دست به شمشیر بردند. هادریانوس امپراطور دستور داد که این قیام را سرکوب کرده، همه یاغیان را از دم شمشیر بگذرانند. از این پس، بهفرمان او اجرای مراسم دینی یهود جرم محسوب میشد و مجازات سنگینی را در پی داشت. بنابراین، پس از این قیام و سرکوبی آن که بین سالهای ۱٣٢-۱٣۵ میلادی رخ داد، معبد ژوپیتر در میانهی خرابههای معبد بنا شد و یهودیان هرگز توان بهدست نیاوردند که معبد جدید بسازند تا آنکه اورشلیم در زمان خلافت عمر بهدست مسلمانان افتاد و ۹۱ سال پس از نزول آیهی اول سورهی إسرأ، برای نخستینبار در سال ٦۲۱ میلادی، مسجد الاقصی ساخته شد. با این وضع، جای پرسش است که محمد پیامبر اسلام، ویژگیهای کدام ساختمان بیتالمقدس را برای قریش توصیف کرده است، در حالیکه در زمان محمد، در آنجا هیچ معبدی وجود خارجی نداشته است!
▲ | رازی در پشتپردهی این داستان |
اگر روایت مشهور ام هانی در مورد معراج محمد، پیامبر اسلام مورد کالبدشکافی قرار گیرد، شاید بتوان به یقین راز سر به مهر پیامبر در این داستان ساختگی را کشف نمود. اما پیش از آن، بایست به چند روایت دیگر نیز توجه شود تا واقعیت بهخوبی بازتاب یابد.
عبد مناف پسر عبدالمطلب، مشهور به ابوطالب، رئیس قبیله بنیهاشم و عموی محمد، پیامبر اسلام که با پدرش عبدالله از یک مادر بودند، پس از درگذشت عبدالمطلب، سرپرستی پیامبر اسلام را برعهده گرفت. در آنزمان، محمد هشت سال داشت. ابوطالب چهار پسر داشت و دو دختر. ام هانی (فاخِته) یکی از دختران او بود. بدینترتیب، محمد با پسران و دختران عموی خود در یک خانه بزرگ شدند. بنابر راویت ابن هشام، ابوطالب، حتی توجهی ویژه به محمد داشت و بیش از فرزندانش به او محبت و نیکی میورزید. بهترین غذا را برای وی فراهم میساخت و بسترش را در کنار بستر خود قرار میداد و میکوشید همواره او را همراه خود داشته باشد.
با این حال، گفته میشود محمد پیش از ازدواج با خديجه، ام هانی را از ابوطالب خواستگاری كرد، اما بهعلت فقر مالی محمد، ابوطالب با اين وصلت مخالفت کرد. دیوید ساموئل مارگلیوث (David Samuel Margoliouth)، شرقشناس یهودتبار انگلیسی مینویسد:
- محمد بن عبدالله، در آغاز به خواستگاری دختر عمویش ام هانی دختر ابوطالب رفت و عمویش به جهت فقر و ناداری او، این خواستگاری را به فال نیك نگرفت و وی به جهت آنكه از ذلت فقر رهایی یابد، بهسراغ خدیجه رفت.[نسأ النبى (زنان پیامبر)، ص ۵۴، به نقل از:مرگلیوث]
برخی از مسلمانان مدعیاند که داستان خواستگاری محمد از ام هانی، در هیچیک از منابع تاریخی نیامده و معلوم نیست که مارگلیوث، آنرا از کجا بر گرفته است. بنابراین، آنها این داستان را جعلی میدانند. این در حالی است که محمد بن سعد کاتب واقدی در طبقات الکبری آورده است:
- هشام بن محمد بن سايب كلبى، [نسبشناس معروف و تاریخنگار عرب اهل كوفه که در سال ٢٠۴ يا ٢٠٦ هجری قمری درگذشت]، به نقل از پدرش، از ابوصالح، در روایتی از ابن عباس خبر داد که میگفت: «به روزگار جاهلی - پیش از بعثت - پیامبر از عموی خود دخترش ام هانی را خواستگاری فرمود، در همان هنگام هبیره پسر ابووهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم هم از او خواستگاری کرد و ابوطالب ام هانی را به همسری هبیره درآورد، پیامبر فرمود: عمو جان! دختر به هبیره دادی و مرا رها کردی؛ ابوطالب گفت ای برادر زاده، ما هم از ایشان دختر گرفته بودیم و آدم گرامی باید نسبت به شخص گرامی پاداش بدهد.[واقدی، محمد بن سعد کاتب، الطبقات الکبری، ترجمهی دکتر محمود مهدوی دامغانی، ج ۸، ص ۱۵٦]
همو او در ادامه میافزاید، پس از بعثت، زمانیکه ام هانی مسلمان شد، و اسلام میان او و شوهرش هبیره جدایی افکند، محمد دوباره از او برای خود خواستگاری کرد. ام هانی گفت «من به روزگار جاهلی شما را دوست میداشتم، و در اسلام معلوم است چگونه است ولی زنی کودک دارم و بیم دارم که کودکان آزارت دهند»[همانجا]. واقدی به چند روایت دیگر در این باره مینویسد:
- عبداللّه بن نمیر، از اسماعیل بن ابیخالد از عامر ما را خبر داد که میگفته است رسول خدا از ام هانی خواستگاری فرمود، ام هانی گفت ای رسول خدا تو در نظرم از چشم و گوشم محبوبتری و حق شوهر بسیار بزرگ است؛ بیم آن دارم که اگر به همسرم توجه کنم برخی از حقوق فرزندانم ضایع شود و اگر به فرزندانم توجه کنم حق شوهرم را ضایع کنم، پیامبر فرمود بهترین زنانی که بر شتر سوار شدهاند زنان قریش هستند که در کودکی آنان از همگان بر ایشان مهربانترند و از همگان بیشتر حقوق همسر را رعایت میکنند.
حجاج بن نصیر از اسود بن شیبان از ابونوفل پسر ابوعقرب ما را خبر داد که میگفته است پیامبر پیش ام هانی رفت و از او خواستگاری فرمود، گفت چهکنم با این کودک آرمیده و این دیگری که شیرخواره است و اشاره به دو فرزندش کرد که کنار او بودند، پیامبر آب خواست برای ایشان شیر آوردند، نوشیدند و باقیمانده آن را به ام هانی دادند؛ او آنرا نوشید و گفت با آنکه روزه داشتم نوشیدم، رسول خدا پرسید چه چیزی تو را بر این کار واداشت؟ گفت برای اینکه باقیمانده آشامیدنی شما را نوشیده باشم، تا کنون بر آن دست نیافته بودم اینک که بر آن دست یافتم آشامیدم، حضرت ختمی مرتبت فرمودند زنان قریش بهترین زنانی هستند که بر شتر سوار شدهاند، نسبت به کودک در دورهی کودکی از همه مهربانترند و حقوق همسر خود را از همه بیشتر پاس میدارند، آری اگر مریم دختر عمران هم بر شتر سوار میشد هیچکس بر او برتری نمیداشت.
عبیداللّه بن موسی، از اسرائیل از سدّی، از ابو صالح از خود ام هانی دختر ابوطالب ما را خبر داد که میگفته است پیامبر از من خواستگاری فرمود، من از ایشان پوزش خواستم و مرا معاف فرمود و سپس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود که در آن میفرماید «ای پیامبر! همانا برای تو حلال ساختیم همسرانی را که کابین ایشان را پرداختهای» تا آنجا که میفرماید «زنانی که همراه تو هجرت کردند» ام هانی میگفته است و من که همراه آنحضرت هجرت نکرده بودم و همراه آزادشدگان در فتح مکه بودم برایشان حلال نبودم.
فضل بن دکین، از عبدالسلام بن حرب ملالی، از اسماعیل بن عبدالرحمان ما را خبر داد که میگفته است ابوصالح وابسته و آزاد کردهی ام هانی مرا خبر داد و از او شنیدم که میگفت پیامبر از ام هانی دختر ابوطالب خواستگاری فرمود، ام هانی گفت ای رسول خدا اینک یتیم دارم و فرزندانم خردسالند، گوید چون فرزندان ام هانی بزرگ شدند، او به حضرت پیشنهاد ازدواج داد و رسول خدا فرمود اکنون دیگر نمیشود که خداوند بر آنحضرت آن آیه را نازل فرموده بود و ام هانی از بانوان هجرتکننده نبود.
آنچه از این روایات بر میآید، آن دو عاشق هم بودند. گرچه هرگز باهم پیوند زناشویی نبستند، اما رابطهای آنها بسیار نزدیک بود. چنانکه پیامبر شبانه به خلوت ام هانی میرفت. آنشب نیز محمد پنهان از چشم همه بهخانهای ام هانی رفت. از همینرو، یعقوبی چنین نقل میکند: «در خانهی ام هانی دختر ابوطالب فرود آمد و داستان معراج را بدو گفت، پس گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، این قصه را به قریش مگو که تو را تکذیب میکنند. در شبی که رسول خدا را به معراج بردند، ابوطالب او را نیافت و ترسید که مبادا قریش او را ربوده یا هم کشته باشند، پس هفتاد مرد از بنیعبدالمطلب که خنجرها بهدست داشتند فراهم ساخت... پس [آنان] محمد را بر در خانهی ام هانی یافتند و ابوطالب او را جلو خود آورد تا بر سر قریش ایستاد و آنچه را پیشآمده بود به آنان باز گفت...»
از این روایت یعقوبی بهخوبی مشخص است که ام هانی ترس داشت از اینکه این عشق ممنوع فاش شود؛ محمد با زرنگی داستان معراج را ساخت و پرداخت. ولی ام هانی باور نداشت و گفت: «مادرم فدای تو باد، این قصه را به قریش مگو که کسی آن را باور نمیکند.» بههر حال، مردم او را بر در خانهای ام هانی یافتند. ام هانی که هراسان بود بهقول ابن هشام کنیزکی را دنبال محمد فرستاد تا ببیند که پایان ماجرا چه میشود؛ البته بخت با آنها یار بود، چون ابوطالب ناگزیر بود داستان دروغین معراج را تصدیق کند، زیرا، آبروی او در بین قبایل عرب در خطر بود و عدهای دیگر نیز ممکن است، برای حفظ آبروی او سکوت کرده یا درستی داستان را گواهی نموده باشند. بههر صورت، پیامبر از دامن ام هانی به معراج رفت و راز پنهان در پس این داستان، جز یک عشق ممنوع نمیتواند چیزی دیگری باشد. الله أعلم!
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- جمعی از نویسندگان، دانشنامهی امام خمینی، قم، ج ۴ ، ص ۱۹٧
[٢]- انجیل یوحنا: باب ٨–۱۱
[٣]- نخستین آیهی سورهی ۱۷ (الإسراء).
[۴]- قرآن، سورهی اسراء، آیهی ۱ و سورهی نجم، آیات ۸ تا ۱۸.
[۵]- طباطبایی، حسین، المیزان، ج ۱۳، صص ۳۰ و ۳۱
[٦]- بیشتر مفسران بر این باورند که محمد، پیامبر اسلام، با بدن خود، از مکه به بیتالمقدس انتقال یافته و از آنجا نیز با جسد و روحش به آسمانها عروج نموده است [منهجالصادقین، ج ۵، ص ۲۴۰؛ روحالمعانی، ج ۱۵، ص ۷؛ تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۱۱؛ مجمعالبیان، ج ۹، ص ۲۶۴]؛ اما گروهی چون خوارج و جهمیه گفتهاند: معراج پیامبر، روحانی بوده و جسم او به آسمانها نرفته است [طباطبایی، المیزان، ج ۱۳، ص ۳۲؛ خوارزمی، مناقب، ج ۱، ص ۱۷۷.].
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢٢]-
[٢٣]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢٦]-
[٢٧]-
[٢٨]- ابن هشام، سیرت رسولالله، ج ۱، صص ٣۹٠-۴٠٣
[٢۹]- احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ج ۱، صص ٣٨٢-٣٨٣
[٣٠]- سورهی اسراء، آیهی ۱۸
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ مهدیزاده کابلی، دروغ بزرگ (چهرهی عریان اسلام)