|
بیجنسگرایی
فهرست مندرجات
◉ چرا نمیخواهم با مردی که دوستش دارم، سکس داشته باشم؟
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
چرا نمیخواهم با مردی که دوستش دارم، سکس داشته باشم؟
بیجنسگرایی یا آسکشوالیتی (Asexuality)، یکی از گرایشهای جنسی در انسانها است که فرد دارای هیچگونه تمایلات جنسی نمیباشد و با هیچیک از دو جنس دیگر دارای روابط جنسی نیست. گفته میشود در حدود یک درصد از مردم جهان آمیزش ناخواه هستند. آسکژوالیتی با «دوری از سکس» و «تجرّد» که رفتارهایی ناشی از انتخاب افراد هستند فرق دارد. آسکژوالیتی انتخابی نیست و فرد انتخاب نمیکند که عمل جنسی نداشته باشد بلکه هیچ علاقهای به انجام اعمال جنسی ندارد.
آمارها در نقاط مختلف نشان میدهد که بین یک تا سه نفر از میان هر صد نفر «آسکشوال» (asexual) هستند یعنی تمایلی به رابطهی جنسی ندارند و سکس برایشان جذابیتی ندارد. استیسی یکی از این افراد است که سالها برایش سوال بوده که چرا نمیخواهد با هیچکس رابطهی جنسی داشته باشد. او در این مطلب توضیح میدهد که چطور دکترش واقعیت را به او گفته است.
سالها فکر میکردم که نوعی مشکل جدی ذهنی یا روانی دارم. فکر میکردم خیلی عجیب است که نخواهی با دیگران سکس داشته باشی.
دوستانم از دوست پسرهایشان میگفتند و ستارههای مشهوری که دوست داشتند با آنها بخوابند. اما من هیچکس را به این چشم نگاه نمیکردم.
بیستودو سه ساله بودم که کاملاً متوجه این تفاوت شدم. اما حرفش را با کسی نمیزدم چون میترسیدم فکر کنند آدمی «عجیب و غریب» هستم.
آسکشوال بودن یا بیمیلی کامل جنسی طیف گستردهای را شامل میشود. خود من با این که تمایلی به رابطهی جنسی ندارم، اما آدم رمانتیکی هستم و از نظر احساسی کاملاً جذب آدمهایی میشوم که از آنها خوشم میآید.
۱۹ سالم بود که با دوست پسرم - که بعداً با هم ازدواج کردیم - آشنا شدم. آنموقع چیزی دربارهی بیمیلی کامل جنسی نمیدانستم. فکر میکردم از بقیه عقبافتادهام یا آدم املی هستم.
پیش خودم فکر میکردم که «من عاشق این مرد هستم و اگر پیشنهاد ازدواج بدهد صد در صد قبول میکنم چون میدانم که میخواهم بقیه عمرم را با او بگذرانم، پس چرا تمایلی به خوابیدن با او ندارم؟ واقعاً احمقانه است.»
من و شوهرم مدتها با این موضوع دستوپنجه نرم میکردیم و مثل سفری اکتشافی تلاش میکردیم ببینیم ماجرا از چه قرار است. او مرتب میگفت «من عاشق تو هستم و تا هر زمانی که لازم باشد صبر میکنم تا شاید روزی این اتفاق بیفتد».
همسرم واقعاً هوای مرا داشت و هرگز از من نخواست کاری بکنم که با آن راحت نبودم.
معیارهای اجتماعی رایج، رابطه جنسی و بچهدار شدن را نیروی محرک رابطه میداند. دوستانم یکی یکی وارد رابطه میشدند، ازدواج میکردند و بعد بچهدار میشدند. من با خودم فکر میکردم "حتما از من هم انتظار دارند که با شوهرم سکس داشته باشم و بچهدار شوم."
شبها کابوسهایی میدیدم که مرتب تکرار میشد. خواب میدیدم که همسرم میخواهد مرا ترک کند و با کسی برود که عین خود من است ولی دوست دارد با او بخوابد. مجموعهی این فشارها بهجایی رسید که اضطراب و تشویش، مرا به آدمی غیرقابل تحمل تبدیل کرده بود.
با خودم گفتم «باید این مسئله را رفع و رجوع کنی. باید سر در بیاوری که ماجرا از چه قرار است.» در این مقطع ۲۷ یا ۲۸ سالم بود.
این اشتباه بزرگ را مرتکب شدم که سراغ اینترنت بروم و دنبال دلایل نداشتن میل جنسی بگردم. واقعاً اشتباه بدی بود. هزار و یک دلیل ریز و درشت مثل تنظیم نبودن هورمونها پیدا کردم اما چیزی که ذهنم را مشغول کرد، تومور مغزی بود.
فکر کردم حتماً تومور مغزی دارم و بهزودی میمیرم. رفتم دکتر و پرسیدم «مشکلم جدی است؟ چقدر دیگر زنده میمانم؟»
دکتر گفت : «آرام باش. تو احتمالاً آسکشوال هستی».
گفتم «چی هستم؟»
دکتر سایتهایی را نشانم داد که از طریق آنها آدمهای شبیه خودم را پیدا کردم. خیلی جالب و هیجانانگیز بود. هرگز چیزی دربارهی آسکشوالبودن یا بیمیلی جنسی نشنیده بودم.
تحقیقات بیشتری کردم و هرچه جلوتر میرفتم احساس بهتری داشتم. با همسرم صحبت کردم و گفتم «این مسئله احتمالاً برای همیشه، داشتن سکس را برای من منتفی میکند.»
او هم چیزی شبیه این گفت که «خب، من خودم هم تا الان به همین نتیجه رسیده بودم، بنابراین خیلی مهم نیست.»
برخوردش واقعاً خوب بود. کاملاً مرا درک میکرد. دوست دارم فکر کنم شخصیت خودم آنقدر برایش جذاب بود که با خودش فکر کرده بود: «این یکی را بیخیال میشوم».
هرگز آنچه را که مردم بهعنوان میل شدید جنسی توصیف میکنند درک نکردهام و اگر هم چیزی بوده بسیار بسیار اندک و گذرا بوده است.
برای من بیش از آن که برانگیختن شهوانی در کار باشد، طی شدن یک روند بیولوژیک مطرح است که علاقهای ندارم بقیه را در آن دخیل کنم، حتی شوهرم را.
مثل این است که با خود بگویی «عجب، این هم حسی است که باید با آن کنار بیایم.» من تقریباً خودم را از آن جدا کردهام.
آسکشوالبودن یا بیمیلی جنسی طیف گستردهای دارد. از جمله شامل آدمهایی میشود که بعد از آن که رابطهشان شکل گرفت و جاافتاد برای سکس با همسر یا دوستشان احساس راحتی میکنند.
اما برای من اینطور نیست. هر وقت تلاش کردهام نزدیک شوم تمام بدنم فریاد کشیده که «نه، خیلی ممنون، ادامه نده، نمیخواهم.»
مسئله بچهدار شدن هم مطرح است. کسانی که دربارهی این موضوع با آنها صحبت کردهام تقریباً بلافاصله این سوال را مطرح کردهاند که «حالا چطور میخواهی بچهدار شوی».
جواب این است که اگر خودم بخواهم راههایی برای این کار وجود دارد. اینطور نیست که بچهدار شدن غیرممکن باشد.
من سه یا چهار سال پیش از بیمیلی جنسی خودم خبردار شدم. اینکه برای این کلمه (asexual) از مخفف ACE (آس) استفاده میکنند، برایم خوشایند است. کمک میکند خودم را بهتر بشناسم، رفتارم را بهتر درک کنم و بفهمم ذهنم چطور کار میکند.
من از این که ACE (آس) هستم خوشحالم و حتی بهخودم افتخار میکنم. دوست دارم درباره آن صحبت کنم چون میخواهم آدمهای بیشتری از این موضوع باخبر شوند و بقیه را بهخاطر این که سکس نمیخواهند ، سرزنش نکنند.
خودم فکر میکنم اگر از ۱۸، ۱۹ سالگی درباره بیمیلی جنسی میدانستم، سلامت ذهن و روانم در طول سالهای بعدی به مراتب سالمتر بود.[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- چرا نمیخواهم با مردی که دوستش دارم، سکس داشته باشم؟، وبسایت فارسی بیبیسی: چهارشنبه ۴ اکتبر ٢٠۱٧ - ۱٢ مهر ۱٣۹٦
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت بیبیسی