|
تمدن سند-هلمند
تمدن سند-هلمند، آغازگر تاریخ ما
تمدن درهی سِند (دوران اوج: ۲٦۰۰–۱۹۰۰ پیش از میلاد)، تمدن عصر برنز یا عصر مفرغ بود که از بستر رود سند برخاست و دو تمدن باستانی هاراپا و موهنجو دارو را در بر میگرفت و گسترهای آن تا حوزهی رود هیرمند در جنوبغرب افغانستان ادامه داشت.
تا جاییکه روشن است، از همان آوان کودکی، بهویژه هنگامی که توانایی آنرا یافتیم تا گپهای آموزگاران تاریخ را بشنویم، به گوش ما بهصورت آذانگونهیی فرو خواندند که این زمان با آریاییان، اغاز میگردد.
بعد، پیش و پس از جنگ جهانی دوم، با آلودهشدن فضای سیاسی در کشور ما با حضور اندیشه و ایدیولوجی برتری نژاد قوم آرین، دیگر مجالی برای نگاه علمی و عینی به گذشتهی پیشتر، باقی نماند. بعد، آهسته آهسته این امر خود به مساله حرام، ممنوعه و تابویی بدل شد.
تا همین اکنون با وجود روشنشدن بسیاری حقیقتها و فاکتها در این راستا، برخی از مایان - بهشمول روشنفکران ما - به سیالهی آن چسپیدهاند و باد برتری نژادی را در این سرزمینی که به تابلوی کاشیکاری زیبای قومی، شباهت دارد، از گلویشان بیرون میکشند.
بههر روی، بایست به این مساله پرداخت تا راه راست از کژ راه شناخته شود.
به باور من، اگر بررسی گذشتهی مان را در چارچوب و تنگنای جغرافیای سیاسی کنونی سرزمین ما در بند بکشیم، نگاه به گذشته، از یک سده و اندی بیشتر راه بهدور دستها، باز نمینماید.
بر همه روشن است که شاهنشاهیهای انگلستان و روسیه که در پایان سدهی نزدهم عیسایی چنان ابرقدرت جهانی بهحساب میرفتند که در سرزمین اولی آفتاب غروب نمیکرد و در دومی قلمروش از برآمدگاه خورشید در آسیا، تا غروبگاه در اروپا گسترش یافته بود، در جوار ما راه باز نمودند.
این دو کشور جهانگیر، حرف نهایی را در مورد سرنوشت و حتا کشیدن دیوار خانهی دیگران، میزدند. همین دو، بر آن شدند تا از فرش گستردهی قومی که در جریان حادثههای پُر از فراز و نشیب تاریخ اینجا، شکل گرفته بود، بهوسیله خطکش منفعتهای جهانگیریشان، سرزمینی برای ما قیچی و برش نمایند. به اینگونه آنان مرز و بومی که شباهت به لحاف قورمهیی یا بهتعبیر دیگر چپن پینه پینهیی فقیر یا درویش - از دیدگاه قومی - داشت، بهاندازه قد و اندام رهبران اینجا، بریدند و به رویا و خواب امیر عبدالرحمان، که کشیدن چاردیواریی را در دَورادَور خانهاش، آرزو مینمود، تحقق بخشیدند.
به این ترتیب، کشوری بهوجود آورده شد - از دید مرزبندیهای سیاسی - که از اقلیتهای قومی ساخته شده است.
پس، به باور من، برای اینکه بتوان به گذشتهی دور نظر داشت، اول از همه به این مرزها دربند نشد زیرا بهشدت به گسترش و کاهش روبهرو بودهاند، و دوم باید بهحضور فرهنگی بیشتر توجه نمود، زیرا این پدیده، مرز را نمیشناسد.
آنگونه که روشن است تمدن و شهرنشینی در کنار دریاها برای اینکه آب اساس زندهگی را فراهم مینماید، شکل میگیرد. بیدلیل نیست که کهنترین تمدن در سومر، در میان دو دریای دجله و فرات که به تمدن میان دو آب یا بینالنهرین معروف است، شکل گرفت، همچنان بیسبب نیست که تمدن مصر را تحفهی نیل میخوانند، تمدن چین در کنار دریای زرد روتق یافت. به اینگونه، تمدنهای کهن در کنار دریاها پا به میدان وجود میگذارند.
در مورد ما، بایست از سرزمین میان سه آب سخن زد. در یکی از خطهای این سهگوشه، دریای اندوس، اباسین و یا سند، دیگری اکسوس، جیحون و یا آمو و سومی سیردریا، (Jaxartes) یا سیحون قرار دارد. البته آنگونه که روشن است، حضور دستآوردهای فرهنگی را نمیتوان در کنارههای این دو آبها و یا دریاها، دربند کشید. اسپ تیز تگ فرهنگ، دیگر این آبها را به سادهگی شنا مینماید و صدای شیههاش از آنسوی دریاها، شنیده میشود.
اگر مساله را درچارچوب همین مرزبندی به بررسی بنشینیم، پیش از آنکه سرزمین ما زیر سم ستوران کسانس که بهزبان هندواروپایی یا هندوهتی، که قوم کوچی و مهاجم بودند، قرار بگیرد، در میان این دریاها، تمدن درخشانی وجود داشته است.
▲ | نگاه پر دانش دیگران بهما |
نگاه ما بهتاریخ تا همین یکی دو سده پیش، از گشایش و فتح سرزمین ما بهوسیله عربان راه به دورتر باز نمینمود. ما، تاریخ را با آدم که در آن اسطوره خود ما جایگاهی نداشتیم، میآغازیدیم.
آنگونه که آگاهی داریم بهصورت عموم تاریخ سرزمین و حوزهی ما بر پایه بررسیها و کاوشهای دانشمندان اروپایی، استوار است. این یافتهها از نیمهی سده نزدهم در دسترس قرار دارد.
اینان با نگاه پرکاوش، دانشی و جستجوگر به همه رخها و زاویههای زندهگی، آنگاهی که در خط کاوش و بررسی به اینجا راه یافتند، در خط پی بردن به گذشته جهان، اینجا را هم به کاوش گرفتند.
این بخش را از مدتها پیش گذرگاهی بهسوی هند، بهحساب میرفت. سرزمین هند، را یا آب بحر و یا کوههای سر بهفلک کشیدهی همالیا که بلندتر از همه برآمدهگیها در جهان بهحساب میرود، در چنگالشان فشرده و راه رسیدن به آن را سد میساختند. از همینرو منطقهی شمال غرب هند را میتوان پیوندگاه چین، آسیای مرکزی، و ایران خواند.
به باور پروفیسر «اسکو پرپولا» (Asko Parpola) که در بررسی این تمدن بهویژه خوانش اثرهای بازماندهی خطی آن، کار ژرف و عمیق دانشی انجام داده است، یادآور میشود «... وحدت و همگرایی هر دو سوی کوههای هندوکش، راه را برای تبادلهی فرهنگی گسترده در هر دو، سو باز نمود.»
ما در اثرهای کهن به اشارههای زیاد و متعددی در این مورد بر میخوریم. در زبان پارسی کهن واژه هیندوش (Hindus) در سانسکریت سندهو (Sindhu)، - دریا - هم اسم عام است و هم خاص. بعد این واژهی پارسی کهن وارد زبان یونانی شده به هندی (Indi) بدل شد.
در رگودا، بهگونههای مختلف از این تپهها، تلها و پشتهها یا ارما (Arma) بهگونه: «ساکنان خارجی پراگنده که بهجایهای دیگر کوچیدهاند» و دیگر و دیگر نام برده شده است.
به گفتهی استرابو (Strabo) جغرافیاشناس معروف یونان، آنگاهی که الکسندر، بزرگ اریستوبولوس (Ariustoboulos) را به کشفی در سال ۳۲۶ پ.ع. فرستاد، او از «سرزمینی که در آن بیش از هزار شهر و ده وجود داشته و پس از آن که دریای سند، مسیرش را تغییر داده به ویرانهیی بدل شده است.» نام میبرد.
▲ | پس از دو هزار سال |
چنین بهنظر میآید که در اینجا خواب زمستانی که بیش از دو هزار سال دوام نمود، سیطره یافت. این کار، همه چیز را زیر چادر فراموشی سپرد.
در آغاز سده نزدهم بود که انگلیسها که با دید جستجوگر، راهی سفر شدند، به اینجا رسیدند. آنان سفرنامههای متعدد و گونهگونهیی با شرح جزییترین نکتهها نوشتند. در میان اینان الکسندر برنس (A. Burnes)، افسر جوان سکاتلندی، جایگاه ویژهیی دارد. او در جریان اقامتش در لاهور، دست به سفری به شهر هاراپپا که در بستر دریای خشک راوی (Ravi) یکی از شاخههای دریای سند، قرار داشت زد.
اما، توجه دانشی و علمی از آنگاهی آغاز شد که سر ویللیام جونز (Sir William Jones) سنگپایهی «انجمن آسیایی» را در سال ۱۷۸۴ به زمین گذاشت. او بعد برگردان ادبیات کهن هند، را توصیه کرد و به بررسی زبان سانسکریت (Sanskrit) دست زد. او در خط این تلاش، به بررسی مقایسهیی زبانهای هند و اورپایی، دست یازید.
اما، جمس پرنسپ (۱۸۴۰-۱۷۰۹) (James Prinsep) که کارش ریاست چاپخانه سکهها در کلکته بود، رو بهسوی بررسی سکههای هند و یونان، آورد. او به خوانش و رمزگشایی از زبان متون قدیمی که در سنگنوشتههای آشوکا (Ashoka) درج بودند، موفق شد.
جنرال «الکساندر کننینگهام» (۹۳-۱۸۱۴) (Alexander Cunningham) دستیار جوان پرنسیپ، راه اش را بهسوی بررسی ویرانههای کهن باز نمود. همو بود که بعد از تقاعد، تمام تلاشش را در این کار به خرچ داد. او تا مقام ریاست «ادارهی بررسی باستانشناسی هند» رسید.
همو بود که از سال ۱۸۵۳ بهبعد به کاوش در هاراپپا، پرداخت. او در سال ۱۸۷۵ نتیجه بررسی خویش را نوشت. در این نوشته در کنار نقشه، مهری را با نشانههاییکه آنها با دیگر خطها و نوشتههای کشف شده شباهت نداشتند، را توضیح داد. او به سندهایی دست یافت که برایش شگفتانگیز بود. از آنجاییکه توجه او در خط سفرنامههای زایران چینی بهویژه هسیوانگ تسانگ (Hsüang Tsang) در سدهی هفتم عیسایی، در مورد نیایشگاههای بودایی متمرکز بود، گمان بر آن برد که این سندها به شهرهایی ارتباط دارد که در همان سفرنامه از آنها نام گرفته شده بودند.
بعد، سر جان مارشال (Sir John Marshall) دای رام سهانی (Dai Ram Sahani)، باستانشناسان هندی، را تشویق نمود تا در هاراپپا، به کاوش بپردازد. او در مقالهیی که در سال ۱۹۲۴ در مجلهی «خبرهای مصور لندن» نشر نمود، از تمدنی که مدتها پیش فراموش شده بود، پرده برداشت.
این امر، تکان شگفتانگیزی را در دنیای باستانشناسی، از خود بهجای گذارد. این کار، دو اثر بزرگ و روشن بر دید دانشمندان گذارد:
- - نخست اینکه در خط تاریخ، تمدنی بهصورت کامل جدید کشف گردیده است.
- دوم اینکه تمدن یادشده پیش از هجوم و یا آمدن آریاییان و گسترش فرهنگ رگودا و خواهر سکه یا همتنیاش اوستا، وجود داشته است.
این سندها در اثر بررسیهای عملی نشان دادند که تمدن کشفشده، به گذشته دور میان سه هزار و ششصد تا یک هزار نه صد، پیش از عیسا، پیوند دارند، در حالیکه دیری زمان در کهنترین سندهایی که در سرودهای رگودا، و اوستا، خواهر همتنیاش، بهدست آمدهاند، به بیش از هفتصد سال تا هزار و پنجصد سال پیش از عیسا، نمیرسند.
در اینجا باید یادآور شد که نام بومی تمدن سند، در سندهای سومری، بهشکل می-لو-ها (Meh-luh-ha) ثبت شده است. به دریافت پروفیسر «پارپولا»، کسیکه در راه رمزگشایی از خط و نوشته «تمدن سند» کاوش دقیقی را انجام داده است، این واژه بهزبان دراویدی، بهشکل مت-اکام (Met-acam) که معنای «سرزمین بلند یا کوهستان» را افاده مینماید، آمده است. او همچنان به این باور است که واژهی سانسکریت ملککا (Melcaca) که معنای «بیگانه، وحشی، بیفرهنگ و ناآریایی» را معنا دارد، باشندهگان سند، را در بر میگرفته است.
▲ | این نگاه |
از آنجاییکه این مقاله در مورد تمدن وادی سند، راهگشاه بررسیهای بعدی در این مورد است، بخشهای پُر اهمیت آن را در اینجا از زبان انگلیسی بر میگردانم. مارشال، در این باره چنین مینویسد:
- «فرصت بسیار شاز و نادری به باستانشناسانی چون شلیمن در شهرهای تیرینز (Tiryns) (شهر قدیمی واقع در یونان که در سال (۴۸۶ پ.ع.) بهوسیله آرگیریس، ویران شد. بعد، در اثر کاوشهای باستانشناسی در اینجای، دیوارهایی از زیر تلهای خاک سر بیرون کردند که از سنگ نا تراش ساخته شده بودند. طرزی.) و مایسینی (Mycenae) (شهر کهنی در یونان، که دارای تمدن با شکوه در میان سالهای (۱۰۰۰- ۱۹۵۰ پ.ع) بوده و به تمدن «مایسینی»یی معروف است. طرزی.) و یا شتاین (Stein) در صحرای ترکستان، داده شده است تا بر تمدنهایی که از مدتهای پیش، بهدست فراموشی سپرده شده بودند، در حالیکه ما اکنون در زمینهای وادی سند، ممکن در آستانه چنین کشف بزرگی باشیم، روشنی بیندازند.
«بررسیهای ما تاکنون، در مورد دوران گذشته و عتیقهی هند، به مشکل ما را به سدهی سوم پ.ع. میرساند. باستانشناسان تا حال از چگونهگی وضعیت زمانههای پیش از آمدن یونانیان (سکندر کبیر. طرزی.) و بهقدرت رسیدن خاندان موریا (Mauryans) ، زایش و رشد تمدن در کنارههای دریاهای بزرگ (سند و آمو. طرزی.) انکشاف فرهنگ مردمانی که یکی پی دیگری براین شبه جزیره، از شمال و غرب ریختند، و مسالههای دیگر که به گذشتهی تاریک و دور متعلق است، روشنی نینداختهاند. در این راستا، یگانه بازماندههایی که از آنزمان به ما رسیده است، پیوند تنگاتنگ با دورههای سنگ، و مفرغ و گورستانهای پیش از تاریخ، در جنوب این جزیرهنما و تعداد کمی دیوارهایی که از سنگ ناتراش ساخته شدهاند در راجا گریها، در ایالت بیهار، بهحساب میآیند. از سوی دیگر، ما حالا، بهصورت روشن نمونههایی پیش از سدهی سوم پ.ع. به بعد، از کارهای دستی انسان، دین و معماری خانهگیاش، از هنر سازنده و تکوینیاش، از جنگ افزارها و سامان آشپز خانهاش، از وسیلههای آرایش و گوهرهای که به خویش آذین میبستند، از سکهها و سنگهای پر بهای اش، از خطش که برای نوشته، مورد استفاده قرار میدادند، بهدست داریم.
... و هرگاهی روشنی تازه بر دوران گذشته و عتیق - صرفنظر از این که به کدام مردم و دین ممکن تعلق داشته باشد - انداخته شود، زمینهیی فراهم میگردد تا با باور و اعتماد کامل و در چوکات بهصورت نسبی محدود، آنان را به دوران و طبقهیشان، پیوند بدهیم.
حالا، بههر حال، این امر بهصورت شگفتانگیزی از زیر خاک در سرزمین سند و پنجاب، سر از زمین بیرون کرده است. اینها در بر گیرنده چیزهای بهشدت نو اند که هیچ پیوندی با یافتههایی که برای ما آشنا میباشند، ندارند. جالب توجه است که این اثرها با هیچ سند تاریخیی که به ما یاری برساند تا زمان و اصالتشان را تثبیت نمایم، همراه نیستند.
دو منطقه هاراپپا و موهنجو دارو که این کشف در آنها صورت گرفته است در حدود چارصد ک.م. از هم دور اند. در هردو، تعداد زیاد تپهها و تلهای ساختگی قرار دارند که زیر آنها باز ماندهها و بقایای شهرهای شگوفانی وجود دارند. از روی این ویرانهها که تا شصت پا از روی زمین بلندی دارند، میتوان چنین حکم نمود که اینها بهمدت صدها سال زیر خاک قرار داشته بودند. از این تپهها و تلها به تعداد زیاد در وادی سند، قرار دارند، آنگونهیی که در میان دریای دجله و فرات و در کنار دریای نیل وجود داشتند. اینبار، تپهها و تلها در بستر دریای خشکی قرار دارند که اکنون در کنارهای دریای اصلی و شاخههایش، نی تنها در سند، بل در پنجاب، نیز حضور دارند.»
او پس از آنکه بر غنای بیپایان این بخش باور دارد، آن را امید بزرگ برای آینده میداند و با شگفتی تمام چنین مینویسد:
- «در موهنجودارو، جادهی اصلی شهر بزرگ به شاهراهی میماند که از کنارهی جنوبی دریا، به سوی جنوب شرق، در حالی که در هر دو سوی آن، ساختمانهای بزرگ قراردارند کشیده شده است. به باور آقای بنرجی (Banerji)، در پایان این شاهراه، کاخ سلطنتی قرار دارد. در آن سو که اکنون بستر خشک دریا ست، جزیرههای متعددی سربلند کردهاند که زمانی نیایشگاههای شهر بودهاند. بلندترین و بزرگترین آن، یک استوپه (معبد سر پوشیده. طرزی.) بودایی است که بر صفه مستطیلی قرار دارد و با نیایشگاه و بخش راهبان، احاطه شده است.»
او، سپس از بخشهای عمیقتر و ژرفتر که به باورش بهشدت پُرارزشاند، چنین حرف میزند:
- «زیر، در عمق خاک اثرهای بودایی، در دولایٔه دیگر، ساختمانهایی وجود دارند که به مرحلهی بسیار پیش تعلق داشته و ساختار خشتی دارند. در این بخش، تالارها و راهروهای سرپوشیده و اتاقها و ساختمانهای پُرشکوه با دیوارهایی که هفت تا هشت پا لکی دارند، سر از خاک بیرون کردهاند. در آنها، جای نلهای متعدد که به باور کاوشگران آب توسط آنها برای شستن خود نیایشگاه و یا نمادهای تجسمی از گونه تندیسها و پیکرها بهکار میرفته است، دیده شدهاند. در بخش دیگر همین گروه، بهنظر میآید که محرابی ساخته شده از خشتهای کوچک پخته، و همچنان، گند آبرویهایی وجود دارند.»
او پس از توضیح تصویرهایی که از همان نیایشگاه برداشته شدهاند، چنین مینویسد:
- «درهاراپپا (Harappa) در اثر کاوشهای آقای دایا رام سهانی (D. R. Sahani) میتوان هفت تا هشت لایه را دید که نشان میهد این بخشها صدها سال پیش از سدهی سوم پ.ع. توسط مردمان گونه گون ساخته شدهاند. در بخش زیاد این لایهها، برای بنای خانهها از خشت پخته با کیفیت خوب، کار گرفته شده است.»
او پس از آن در بارهی افزار سفالیی که توسط دست و یا چرخ ساخته شدهاند، گپزده و سپس از سکهها، کاردها و دانههای شطرنج یادآور میشود. بعد چنین تاکید مینماید:
- «پُر ارزشترین بخش این اثرهای کهن، مهرهای سنگیاند، نی بهخاطر نشانههایی که با خط تصویری در آنها حک شدهاند، بل شیوهی حکاکی و چهرههایی درج شده در آناند که بهشدت با تمام اثرهای هنری که تاحال در هند، بهدست آمدهاند، متفاوت میباشند.»
او در مورد تصویر چارپایان یادآور میشود، «می توان رد چهرهی گاوان رایافت. اما، از نرگاوان کوهاندار هندی و گاومیش آبی خبری نیست.»
او در بخش خطهای یافتشده چنین مینویسد:
- «در مورد نوشتههای تصویری که جای حرفها را میگیرند، سه نکته را باید یادآور شد:
نخست - نشانههای (ممکن صدادار) که به بسیاری تصویرها پیوند خوردهاند، نماینگر سطح نسبی عالی رشد اند.
دوم - در بخش موهنجو دارو با مقایسه هاراپپا، رشد گام به گام خط را میتوان مشاهده کرد.
سوم - اینکه خط یادشده هیچ شباهتی با خطهای کهنی که تا کنون در هند، بهدست آمدهاند، ندارد. اما، از سوی دیگر شباهتهایی با خط تصویری عصر تمدن مایسینی، در ساحهی مدیترانه دارد، ولی نمیتوان آنها را یکسان دانست.»
او بعد از سنگهایی شگفتانگیز دیگر که بهشکل حلقهییاند، سخن میزند و یادآور میشود که به باور بنرجی، پیوند نردیک با نیایشگاهِ آتش همیشه دارند.
او در مورد دو پرسش مبنی بر اینکه تمدن سند، به کدام زمان و مردم پیوند دارد، چنین یادآور میشود که این امر باید در درازای سدههای زیاد صورت گرفته باشد و بهصورت یقین تا بهقدرت رسیدن خاندان موریا که آشوکا نمایانگر اوجش میباشد، تداوم یافته است. اما، او درمورد پرسش دوم به این باور بنرجی که آن را با فرهنگ اژهیی در بحیرهی مدیترانه، نزدیک میداند، با احتیاط برخورد نموده و آن را جنجالی میداند.
او سپس دید خود را چنین بیان میدارد:
- «از شاهدها چنین بر میآید که تمدن فراموش شده از خود وادی سند، مانند تمدن فرعونان در مصر، پا بهمیان گذارده است. در هنگام رشد شگقتانگیزی که بشریت هنگام دوران نوسنگی، مس و برونز، انجام داد، نقش دریاهای بزرگ را نباید فراموش نمود. همین مسیر، کنار و ساحل دریاهای عظیم و خروشنده (آنگونه که مصر را تحفهیی از نیل، میدانند. طرزی.) جایها و شرطهای مناسب، از آن میان باروری خاک، منبع بزرگ آب، ایجاد رابطه و پیوند آسان، زمینهیی را برای گردهم آیی بیشتر مردم فراهم ساخت. این امر، امکان را برای رشد تمدن یا شهرنشینی (بیرونشدن از حالت کوچیگری. طزری.) بهوجود آورد.
آنگونه که میدانیم، بشر، در آغاز رشد و تکاملش مدیون دریاهای نیل، دانیوب و دجله - فرات، بوده است. این امر که تا چی اندازه دریاهای سند و گنگا، در این راستا نقش بازی کردهاند، بایست هنوز هم کاوش نمود. در مورد سند، این درست است که کوچکشی و مهاجرتهای پی در پی از بیرون، اثر سودمندی، آنگونه که در میان دو آب در دجله - فرات و مصر، در رشد فرهنگ بومی داشتهاند، اما با خرد نیست تا بر این گمان باشیم که فرهنگ این سرزمین از منطقههای دیگر وارد شده است و یا همه خصوصیتهایآن را بهصورت عمیق و ژرف دگرگون نموده است.»[۱]
▲ | شاهدهای تازه |
هنوز رنگ نوشتهی سر جان هوبرت مارشال، خشک نشده بود که درست دو هفته بعد، ج. ژ. گد (Gadd, J. G) و سیدنی سمیت (Sidney Smith) مقالهیی را «پیوند میان تمدنهای بابلی و هندی» در همان نشریه، بهدست نشر سپردند. به باور اینان، نشانهها در مهرهای وادی سند، بهصورت حتم پیوند نزدیک با تمدن سومریان، دارند. آنان استدلال نمودند که بر بنیاد شاهدهای نو، رابطهی نزدیک میان مردمان تمدن سند و سومر، در میان ۳۰۰۰ تا ۲۸۰۰ پ.ع. وجود داشته است. این امر نشان میدهد که چنین رابطهیی پیش از تهاجم و یا ورود قبیلههای آریا، در ۱۵۰۰ پ.ع. وجود داشته است.
▲ | بومی یا نابومی؟ |
کشف این تمدن، دو دید پُربحث و جنجالی را در میان دانشمندان و آگاهان چنین به میان آورد: اینکه تمدن سند، بهصورت روشن بومی بوده است. دوم، تمدن بعدی هند-آرین، ادامهی همان تمدن است و از بیرون وارد نشده است.
به گفتهی ادموند لیچ (A. Lich) جهان دانش و باور در این بخش بهشدت تکان خورد. این امر تصور پیشین مبنی براین که داسایان (Dasas) (بومیان) پست که در رگودا آنان را وحشیان بیفرهنگ و ابتدایی مینامید، ناگهان به سازندهگان یک تمدن با شکوه و پُر عظمت بدل شدند، سراپا دگرگون نمود. این نکته را در بخشهای دیگر رگودا، میتوان بهروشنی دید.
▲ | مرحلههای رشد این تمدن |
یافتهها از آنزمان تا کاوشهای اخیر، نمایشگر این واقعیتاند که این تمدن در گسترهی بیش از یک میلیون کیلومتر مربع قرار داشته است. این پهنا را میتوان از شور توگی (Shortughai) در شمال درست در کنار دریای آمو، در باختر کهن، تا جنوب در کنار دریای گنگا، دید. در شرق، دریایهای کابل، جیلم، گومل و سولتج و راوی که همه بهنام «پنج آب» خوانده میشوند، این تمدن را با آب کوههای همالیا، سیراب میکردهاند. در غرب شهرهای موندیگک در هلمند و شهر سوخته، در سیستان، در این دایره، قرار میگیرند.
البته نفوذ فرهنگیاش در این محدوده در بند نمیماند و ما اثرهایی از آن در عیلام و سومر در میاندوآب یا بینالنهرین، میتوان دید. در اینجا کار پرداختن به آن بهشدت تنگی مینماید.
از یافتههای نو در این بخش میتوان بهروشنی دید که تمدن سند-هلمند، از مسیر رشد آرام آرام فرهنگ محلی از دل خاک این بخش، گذشته است. البته این کاوشها از یک حقیقت دیگر نیز پرده برداشت که رابطهی بیرونی از آسیای مرکزی تا شرق میانه، نیز بهصورت گستردهیی وجود داشته است.
باستانشناسان و دانشمندان به این باور اند که این تمدن از سر مرحله آغاز، میانه و فروریزی عبور نموده است.
▲ | شهرها در این تمدن |
آنگونه که کاوش باستانشناسان نشان میدهد در این وادی، شهرهایی وجود داشتهاند. تازهترین کشف در این راستا، شهر «دوارکار» میباشد که زیر آب شده است. نکته جالب و شگفتانگیز این است که این شهرها بر اساس برنامه و پلان، بنیاد میشده است. اول جادهها کشیده شده، بعد گند آبروها ساخته میشده و سپس کار بنای خانهها صورت میپذیرفته است. در پایان، مردم برای سکونت در آنجا، کوچ مینمودند.
این جادهها و سرکهای بهشدت مستقیم و موازی با هم بوده و در جاییکه با هم پیوند میخوردهاند، درست نود درجه میباشد. اینجادهها حتا با مقایسه سرکهای امروزی پُرپهن بودهاند. در کنار جادهها، جویها چنان دقیق کشیده شدهاند که یک قطره آب نی بیجا مصرف میشده و نی بند میشده است. خانهها دومنزل و همساناند.همه دارای حویلی، زینهیی برای رفتن به منزل دوم، حمام و چاه آب کوچکاند. این خانهها از خشت پخته ساخت شده و جالب است که هیچ دروازه و کلکین آنها به سرک عمومی باز نمیشدهاند. ورود به خانهها از راه کوچهی جانبی انجام میگرفته است. سرکها بهوسیله خشت پخته فرش شدهاند و در برابر گذر کراچیهای سنگین، عرابهها و اسپان مقاومت داشتهاند.
نکته جالب دیگر این خانهها، بزرگی آنها میباشد. اینها، گنجایش زیست چندین خانواده را دارد.
ل. کارلوفسکی (L. Karlovesky) از حضور همآهنگی اجتماعی و فرهنگی این تمدن شگفتزده میشود. او آن را ناشی از ساختار اجتماعیی میداند که در آن پیوند خونی و گروهی بهشدت محکم بوده است. به باور او رقابت در یک جامعه طبقاتی، راه را برای حضور و پدید آمدن شیوههای گونه گونه تولید باز مینماید، در حالیکه در همبود گروهی - آنگونه که در اینجا مشاهده میشود - همگونهگی و همآهنگی وجود داشته است. این امر، ثبات را در همبودی که دولت مرکزی و یا گروه سرکرده وجود ندارد، به همراه میآورده است.
هرگاه ساختمان این شهرها را با تمدن سومر و مصر، مقایسه نماییم به نکته شگفتانگیزی بر میخوریم. در دو تمدن یادشده، خانهها و ساختمانها در دَورادَورِ نیایشگاه و یا خانهی خدایان گسترش مییافته است. به این معنا که اول نیایشگاهی، ساخته میشده و بعد شهر، بدون برنامه، در چارسوی آن قد بلند میکرده است. همچنان در تمدن، سومر و مصر، خانههای زیست و جای نشیمن مردم عادی، با عبادتگاهها و بخش اداری شکل درهم و برهمی را دارند، در حالیکه در تمدن سند، این سه بخش از هم جدا «ساخته» میشدهاند.
▲ | نیایش در تمدن یادشده |
تاکنون یافتههایی به مانند قربانگاه آتش و یا اجاقهای نیایشی در نیایشگاههای خصوصی و عمومی بهدست آمدهاند. در کنار آنها، باقی ماندهی گرمابهها و هم چنان توتههای استخوان جانداران که بیانگر قربانی چارپایان میباشند، پیدا شدهاند. همچنان مجسمهها و پیکرههای گلی زنان که ممکن نقش خدابانو یا خدامادر را دارا بودهاند، همراه با مهرهایی کشف شدهاند. در بخش زیاد این مهرها، ما نقش چارپای یک شاخ که موجود اسطورهیی است دیده میتوانیم. این موجود اسپ افسانهیی است که دارای شاخی در پیشانی میباشد. در او، نیروی بدی و نیکی در هم آمیخته است. بهشدت زیبا بوده و شاخش پادزهر به همراه دارد. جایگاه این موجود اسطورهیی در تمدن سند، نماد قدرت و مقام عالی میباشد. در کنار اسپ یک شاخ، نشانههایی از خود سوزی برای قربانی، چهرهی چارپایان دیگر مانند :ببر، اسپ آبی، شتر و دیگر و دیگر نقشها یافت شدهاند.
در این میان، مهری بهدستآمده که آن را ا. و. فایر سرویس (Fairservis, A. Walter) بهنام انیل و مارشال، آنرا تصویر پیشین شیوا، میداند، از اهمیت بزرگی بر خوردار است. این مُهر را باستانشناسان شاه ددان نامیدهاند. این چهره، با تن شخ و راست با یک حرکت جوگیوار، بر زانوهایاش نشسته و کلاه شاخداری بر سر دارد. دَورا دَورش را چارپایان گرفتهاند و بر بالایش نوشتهیی وجود دارد.
حضور نمادهای گونه گونه نیایشی در تمدن سند، بحث داغی را میان باستانشناسان و دانشمندان دیگر در این مورد این که آیا مردمان به موجود یگانه و یا گونه گونهیی باور داشتهاند؟ آیا آنان آیینهای یکسان و یا مختلف را نیایش مینمودند؟ به میان آورده است.
برخی دانشمندان به این باور اند که حتا آتشگاهها برای دو هدف بهکار میرفته است: یکی برای نگهداری آتش. برای اینکه در آنزمان روشن نمودن دوبارهی آن، کاردشوار بوده است و دوم اینکه این کارخود، بعد آرام آرام رنگ نیایش را بهخود گرفته است.
▲ | دستنوشته در این تمدن |
مشکل پُر دردسر در مورد تمدن سند، دست نوشتهاش میباشد. تا جاییکه میدانیم به تعداد (۶۴) مُهر مربوط به این تمدن همراه با بیش از چهار هزار تکه پارچههای دیگر، بهدست آمده است. بر آنها، نشانهی یک خط ناشناس حک شدهاند. طلسم این خط، با وجود تمام تلاشهای گونه گونه و با استفاده از جدیدترین شیوههای فنی، هنوز شکستانده نشده است. هرگاه این طلسم بشکند، به بسیاری از پرسشهایی که تا کنون پاسخ نیافتهاند، جواب داده خواهد شد. بسیاری دانشمدان تا حالا حتا توافق ننمودهاند که این خط سیلابی - نشانهیی است و یا سیلابی؟
یافتههای نو، بهویژه کار پژوهشی پروفیسر اسکو پرپولا (A. Parpola) در این آخرها نشان میدهد که این نوشته نشانه - آوایی یا (Logo-Syllabic) میباشد. بازگشایی طلسم این خط تا آن گاهی که بر گردان آن با نوشتهیی که از آن رمزگشایی شده است، همراه نباشد، بهدشواری صورت میگیرد. اما، پروفیسر پرپولا، به این باور است که نباید امید و بالاتر از همه تلاش خویش را در این راستا از دست داد.
به اینگونه، تمدن فراموششده با نوشهیی که مارشال، ارایه داشت، دیگر از ذهنهایی که گذشته را بهدست فراموشی سپرده بودند و یا برای تثبیت برتری نژادی به دامن نژاد برتر آرین، چنگ میانداختند، پا به بیرون گذاشت. این امر، بحث داغ و پُرشوری را که تاکنون ادامه دارد، به راه انداخت. بعد، به گفته جلالالدین بلخی، در این راستا هر کسی از گمان خویش یار این بحث گردید.
▲ | زبان در اینجا |
تا جاییکه بررسیهای نوشتاری در این تمدن نشان میدهد، نوشتهها و خطها از یگانگی شکلی بر خوردارند. اما، این به آن معنا نیست که تمام مردم به زبان یگانهیی در اینجا گپ میزدند. این قاعده را در جایهای دیگر نیز میتوان دید. اما، پرسش اساسی این است که این زبان به کدام خانواده زبانی، تعلق داشته است؟
از همان آغاز مارشال، طرح مسالهی پیوند این زبان را با دراویدی، به میان کشید. دلیل این بود که این زبان با زبان براهویی، که هماکنون در بخشی از افغانستان و بلوچستان، مردم به آن گپ میزنند، همریشه است. خصوصیت این زبان براهویی، این است که به گروه زبانهای هندواروپایی، و شاخههای دیگرش مانند: هندی، اردو ، پنجابی، سندی»، پارسی کهن، میانه و جدید، اوستا، کردی، بلوچی، اورموری، پشتو، کافری، «انواع زبانهای پامیری و دیگر و دگیر... تعلق ندارد.
اما، به باور برخی دانشمندان زبان براهویی، چنان زیر تاثیر زبان بلوچی، قرار گرفته است که بهمشکل این فرضیه را میتوان پذیرفت. در این راستا بررسییهای پروفیسر پرپولا که با دقت و وسواس بینظیر انجام گرفته است، قابل توجه است. او در این مورد مینویسد،« چنین بهنظر میرسد که به احتمال قوی این زبان یکی از شاخههای زبان دراویدی، باشد.»
برخی دانشمندان از آن میان داکتر طارق رحمان، فرضیههای انتقال و ادخال، را پیش میکشند. بر اساس این دیدگاه، زبان اول یا از دید زمانی پیشتر، بر زبان دومی یا بعدی، اثر انتقالی و یا ادخالی میداشته باشد. به اینگونه، واژهگانی که از زبان دراویدی، در زبان هندواروپایی که مدتها بعد وارد این بخش شد، دیده میشوند، ناشی از اصل انتقال و ادخال در این زبان میباشد.
در مورد واژهگانی که رگودا، از زبان دراویدی وام گرفته است، بهیکی دو نمونه بسنده مینمایم:
واژهگان فالم (Phalam) یا میوه، موکهم (Mukham) یا دهان و کهاله (Khala) یا آستانه، به خانوادهی زبان دراویدی تعلق دارند.
این امر، بهشدت روشن میسازد آنانی که بر سر دیرینبودن و باشندهگان اصیلبودنشان در این سرزمین دعوا بهراه انداختهاند، راه به ترکستان بردهاند. به اینگونه شاهدهای باستانی و زبانشناسی نشان میدهد آنانی قدمت تاریخی و دیرین در اینجا دارند که زبانشان به زمانهی پیش از آمدن گویندهگانی که به زبان هندواروپایی حرف میزند، پیوند داشته باشد.
دادههای دانشی نشان میدهد که زبان براهویی که شاخهیی از زبان دارویدی است، و مردمانی که با آن گپ میزنند، کهنترین قومی بهحساب میآید که در این سرزمین زندهگی مینمودهاند. این امر، آنانی را که به زبانهای هندواروپایی و شاخههای گونه گونهاش گپ میزنند، به جایگاه ساکنان جدید این بخش، قرار میدهد.
در بخش گویندهگان زبان التایی- مغولی، بایست به بررسی جداگانهیی دست زد. من در این تنگجای به آوردن چند حرفی بسنده مینمایم:
- «در نیمهی دوم سدهی چهارم پس از عیسا، مردمی از شمال شرق بر شاهنشاهی ساسانیان دست به یورش زدند. اینان مردمی بودند که به زبان التایی گپ میزدند و از مغلستان، سر بیرون کردند. اینان به سیطره ساسانیان، در سطح مرتفع آسیای مرکزی، پایان بخشیدند.
نام خانودهی زبانی التایی، از کوههای التای (Altay) واقع در آسیای مرکزی، در کنار مرز سایبریا - چین، گرفته شده است. این گروه را میتوان به سه بخش مهم ترکی، مغلی و ماخو - تونگوز، تقسیم نمود. برخیها زبانهای کوریایی و جاپانی را شامل این بخش مینمایند. فوگلسانگ، به این باور است، «اولین گروه این یورشگران بهنام یونان یا هونان، در نیمهی سدهی چارم عیسایی وارد شمال افغانستان، شدند. از نام شان خصوصیت هونی، شان بر میآید. بعد جای آنان را یفتلیان، پر مینماید.»
به این آینه خویش را باید نگاه کرد، نی که آن را شکست.
▲ | فروپاشی این تمدن |
آنگونه که یادآور شدیم این تمدن پس از اوج، راه فروپاشی را در پیش گرفت. در این راستا دو نظریه و دیدگاهها وجود دارند:
یکی به این فرضیه استوار است که این امر به اثر دگرگونیهای طبعیی بهویژه تغییر مسیر دریاها به میان آمده است.
دوم این باور وجود دارد که قومهای کوچیگر آریایی، پس از هجوم بر این سرزمین، در جریان گشایش و اشغال، این شهرها را به ویرانهیی بدل کردند. توجه جدی در این زمینه به متن رگودا، میباشد. در این کتاب مقدس به آیههای متعددی در اشاره به این ویرانی و فتح، بر میخوریم. نمونهی روشن آن این است:
- اندرا (Indra) با یاری ابهایاوارتین کایامانا» (Abhyavartin Cayamana) ریشهی وارسیکها (Varasikha) را ازمیان برد. او، در هاریوپیا (Hariyupiyah) پیشقراول ورسیوانس (Vrcivans) را ضربٔه کاری زد، و نیروهای عقبی از ترس، پای به فرار گذاشتند.[٢]
اشاره به هاریوپیا، همانا انگشت نهادن بر هاراپپا، میباشد. به باور ج. م. کنیور (J. M. Kenoyer) «در هاراپپا، تاکنون در هیچبخشی از چنین جنگی نشانهیی دیده نمیشود. اما، با نگاهی به بسیاری از جنگهای خونین و ویرانگر در تاریخ، میتوان به این امر باور داشت که ممکن جنگ در بیرون شهر رخ داده باشد. در صورتیکه دشمن شکستخورده باشد، چی نیازی به ویران ساختن شهر میرفته است!»
▲ | تاریخدانان و تاریخنگاران ما و این تمدن |
در میان تاریخدانان و تاریخنگاران ما - نی تاریخنویسان - در سدهی بیستم عیسایی - پیش از آن از بیهقی تا کاتب، را به گفتهی قدما بایست در مبحث دیگری به کاوش نشست - میتوان چهرههایی چون: آقایان احمدعلی کهزاد، میر غلاممحمد غبار، عبدالحی حبیبی، محمدحسن کاکر و تازهترین میر محمدصدیق فرهنگ، - بر اساس زمان پایان اثرهایشان - نشانی نمود.
نگاه اینان به این دوره، انسان را دچار شگفتی میسازد.
آنگونه که اشاره شد، آقای کهزاد، در هوای سالهای پیش، میان و پس از جنگ دوم جهانی و فضای آگنده از آرینگرایی، بهویژه نژاد برتر آرین، بهسر میبرد. تبلور این امر را میتوان در مخمسی دید که زیر عنوان افغانستان، درست در سال (۱۹۴۲/۱۳۲۱) از سوی وی سروده شده است.
در بخش نخست این مخمس که به گفتهی دستاندرکاران «بنیاد فرهنگی کهزاد» بیانگر، «احساس وطندوستی کهزاد بزرگ! را نشان میدهد.» ( نشانه شگفتی همراه با ناباوری از من است. ط.) چنین آمده است.
- «ای کشور افغانستان،
ای سرزمین باستان،
مهد فروغ آریان،
پاینده نامت جاودان،
پاینده نامت جاودان»[٣]
جالب هست، در این سروده که اگر آن وضعیت و حالت دوام مینمود و به سرود ملی! در کشوری دارای گروه قومی گونه گونه، بدل میشد، نامی بهجز از آریان و افغان، برده نشده است.
او با آنکه با نوشتهی مارشال، در زمینهی تمدن وادی سند و حضور بهشدت پُِررنگ ما آشنایی دارد، این مساله را در اثرش بهنام تاریخ افغانستان، به اساس بخشبندی خودش به حاشیه رانده است.
جالب است که نام این باستانشناس را در میان ناخنک «سر جان مارشال انگلیس» آورده است. در اینجا دو واژه سر که یکی از لقبهای مربوط به نجبا یا اشراف میباشد و انگلیس را که دومی نیز نام مردم سرزمین انگلستان، میباشد. در کنار هم قرار داده و خوانندهیی از دنیا بیخبر، به این گمان میافتد که همین، نام کامل باستانشناس انگلیسی میباشد.
به همه روشن هست که در کاربرد زبان پارسی ما، واژهگان انگلستان و انگلیسی، مورد استفاده میباشد نی انگلیس.
من نمیدانم که این اشتباه در چاپ اول سال (۱۳۲۵ هـ.خ.) هم صورت گرفته بوده و یا اینکه در چاپ سال ۲۰۰۲ ع. که از سوی «بنیاد فرهنگی کهزاد»، دوباره نشر شده است، و من از آن استفاده نمودهام، رخ داده است!
همچنان در این چاپ، در عنوانی که بهزبان انگلیسی برگردانده شده است، امانت رعایت نشده است. در اینجا تاریخ افغانستان بهیک تاریخ افغانستان برگردانشده و زیر عنوان دیگری «یک تاریخ جامع افغانستان هنگامی که آریانا خوانده میشد» به آن اضافه شده است. نکتهی جالب دیگر این که واژهی آریانا، با خط جلیتر که بهاندازهی خود عنوان بزرگ میباشد، چاپ شده است. کمی پایینتر، جلد اول نوشته شده است و میان قوسک که بیشتر بهجای معنا بهکار میرود، واژهی پارسی آمده است. به عقل کوتاه من، هیچ موردی برای این کار وجود نداشت. بعد، نوشته شده است که «از پیش از تاریخ تا سقوط خاندان موریا». جالبتر اینکه نام این خانواده، یهصورت نادرست بهجای واژه (Mauryans) نوشته شده است (Marion) که نمایانگر بیدقتی در این امر میباشد.
برگردیم به اصل مطلب، او سپس با استفاده از مقاله مارشال - بدون اینکه تاریخ و منبع را ذکر نماید - آنرا در قالب شرق آریانا[۴] میریزد. بعد، دید کلی به آن میاندازد. آنچی در این یک ورق بهدست فراموشی سپرده شده است، جایگاه ما در این تمدن فراموش شده میباشد. بعد، بخش بزرگ اثر را اژدهای آریایی میبلعد.
از آن پس، آقایان غبار و حبیبی، دست به گزارشگری تاریخ - هنوز ما به مرحله رشد و تکامل این بخش که تاریخنویسی است، نرسیدهایم - زدند.
هر دو، همزمان در سال (۱۹۶۷/۱۳۴۶) در کابل، اولی «افغانستان در مسیر تاریخ» و دومی «تاریخ مختصر افغانستان» را نوشتند.
آنگونه که میدانیم مقامات، جلو پخش نوشتهی آقای غبار، از چاپخانه به بعد، را گرفتند و بهجز نسخههای معدود، دیگر این اثر تا کودتای ثور ۱۹۷۸ ع. بهچشم خوانندهگان نخورد.
به اینگونه، این اثر به شهادت رسید و با این امر،هالهیی از تقدس به تنش فراز آمد. به باورم اگر این اثر در همان موقع مصادره نمیشد، و با دید نقادانه - منظور سره نمودن سُچه از نا سُچه - بررسی میشد، به چنین جایگاهیی دست نمییافت.
به اینگونه، نظامهای سیاسی مستبد، خود به ریشهشان تبر نابودی میزنند. فشرده این که من آن را پرخاشی بهشدت کبیر در برابر استبداد کبیر یافتم. این امر روشن است که هر قدر پرخاش و خشم بلندتر و قویتر باشد، به همان اندازه، دید واقعگرایانه را ناتوانتر و لاغرتر میسازد.
برگردیم به مساله، حالا دیگر فضای داغ و سوزان آریاگرایی پیشین، بهسردی گراییده بود. بلور تلاش زمامدارانِ وقت، بهویژه نسل جوان، در خط این باور که با دست یافتن هیتلر بر نیمقارهی هند، خواب کبیر کشورگشاییشان را تحقق یافته میدانستند، به سنگ شکستخورده و پاشان شده بود.
در اثر غبار، در بخش «گذشتهی دور» بحثی را در مورد تمدن سند، با آنکه تا آنزمان دادهها و آگاهیهای تازهیی بهوسیله باستانشناسان در خود کشور، از آن میان به گفتهی خودش لویی دوپری، فراهم شده بود، به میان نمیآورد. او تنها اشاره کوچکی به موندیگک، نموده و آن را «شاهراه تقاطع بین وادی سند و ایران»[۵]، میداند.
به نوشتهی خودش، که در عنوان اویستاد و بعد اویستا، ذکر شده است، تاریخ ما، از همینجا شروع میشود.
در این اثر، غبار، تنها در بخش، «نامها» از آریانا سخن میراند و آنرا قدیمترین نام کشور میداند. او بعد، بیشتر از اویستا سخن میزند و کمتر از آریانا و باری از زبان اویستا، چنین مینویسد: «اویستا این سرزمین را (آریانا) مینامد و کشور آنها را خاک آریا میخواند.»[٦].
آقای حبیبی در بخش نخست زیر عنوان «نظری به دورهی قبل از تاریخ افغانستان»[٧] توجهاش را به دورهیی به گفته خودش کلکولیتیک، دورهی گستردهی مس، متمرکز مینماید. به باور من، این اصطلاح از یکسو به دوره پس از کهنسنگی پیوند دارد و از سوی دیگر باستانشناسان دیگر آن را بهکار نمیبرند.
به اینگونه، آقای حبیبی دو برهه تاریخی پیش از تاریخ یا دورهی سنگ را با دورهی فلز در هم ادغام مینماید. سپس بدون اینکه از کار کاوشگران در ساحهی باستانشناسی در این بخش، نامی ببرد، از تمدن سند حرف میزند و در بسیاری از موردها، دورههای گونه گونه را درهم میآمیزد. با آنهم از موندیگگ (Mundigak) و تپهی دهمراسی در شمال غرب کندهار، ذکر مینماید. او اینجا را دمراسی! و همچنان نام اشتاین باستانشناس معروف را ستین مینویسد. جای شگفتی دیگر این که او واژهی اوزار را بهجای افزار و ابزار بیدریغ بهکار میبرد. جالبتر اینکه مدققان دیروزی - چاپ اول - و ویراستاران امروزی - چاپ سوم - در هیچ کدام از چاپهای قدیمی و جدید، به رفع این اشتباه، دست نمیزنند.
او یادآور میشود که در موندیگک پانزده لایه کشف شده است. در حالی که ج. گ. شففر .(G. Shaffer) در تازهترین اثرش بهنام «باستانشناسی افغانستان: از زمان آغاز تا دورهی تیموریان» (۱۹۷۸) با توجه به یافتههای خود کاوشگران، این رقم، تنها پنج لایه را در بر میگیرد. اما جالبتر اینکه او از دایرهی بزرگتر این تمدن که تا به کنارهای دریای آمو و کوههای شامخ پامیر میرسد، حرفی به میان نمیآورد. او تا حدودی - بدون این که نام آن را به میان آورد از رودخانههای سند و آمو سخن میزند و از بحثهای تازه در این مورد ذکری به میان نمیآورد.
بعد او بهصورت مفصل از آریاییان بهویژه بخش ویدا و بعد اوستا سخن میزند و بدون اینکه حتا اشارهیی به نظریههای موافق و مخالف نماید، آنرا «مولود خود سرزمین بخدی و افغانستان» میداند و موسس آن را زردشت نی زرتشت، ذکر مینماید.
نکتهی جالب این است که از این پس، تاریخنگاران ما بهدو بخش بهصورت روشن تقسیم میگردند. بخشی به ویدا میپردازند و گروهی به اوستا. در حالیکه به باور دانشمندان، زبان این دو چنان بههم نزدیکاند که به سادهگی میتوان یکی را به دیگری برگرداند. نورمان برد (N. Bird) متنشناس معروف، پس از بررسی کارشناسانه در این مورد، یادآور شده است که هشتاد و پنج در صد واژهگان در این دو زبان، باهم مشترکاند.[٨] و به سادهگی میتوان این متن را با آن برگرداند. در میان این دو زبان، تنها تفاوت لهجهیی وجود دارد و بس.
به باور من، این امر بیشتر در خط دید قومی-زبانی، و نگاهی با تمایلها به شرق یعنی هند و غرب یعنی پارس، صورت گرفته است. جالبتر اینکه سیاله این امر، هنوز که تا هنوز هست، گریبان روشنفکران! ما را رها ننموده و حضور تندش بهشدت جریان دارد.
بعد آقای فرهنگ، با اثرش بهنام «افغانستان در پنج قرن اخیر»[۹] به این رده میپیوندد. او در جریان صحبت «دورههای تاریخی در افغانستان» در کنار آن که تقسیمبندی اروپایی را که به گفته خودش «قرون اولی، وسطی و جدید و معاصر» است، رد مینماید، حرفی تازهیی به میان نمیآورد. این را باید در نظر داشت که در کار تاریخنویسان اروپایی، چنین شیوهیی مروج نیست. این تقسیمبندی بیشتر سیاسی میباشد. آنان در تاریخ به فرهنگ و تمدن مردم توجه دارند. از همینرو تاریخ را از نگاه زمانی ردهبندی نموده از بابل، آغاز مینمایند و ادامه میدهند.
او تاریخ کشور را از زردهشت - خود متوجه شده باشید که هر یک از مورخان ما با سلیقهی ذهنی خویش نام زرتشت، را بهگونههای مختلف نوشتهاند. به اینگونه، تا ثریا، دیوار کژ میرود.
او، برای اینکه گذشته تاریخی این دوران را پی بگیرد، بدون مراجعه بهدست آوردها و یافتههای باستانشناسان و دانشمندان دیگر، به گفته خودش به بازمانده گان زردهشتیان، روی میآورد.
او این دوره را بدون ذکر اوستا و یا ودا، با چند خط پایان میدهد و بار ملامتی عدم دسترسی به مواد در این دوره را به گفته خودش به گردن، «لشکرکشی کوروش، پادشاه مادها، میاندازد. او تنها یکبار از قبایل آرین، سخن میزند و بس. او دیگر از تمدن میان دو آب سیحون و جیحون یا وادی سند، چون به غرب و جنوب کشور تعلق دارد، حرفی و گپی به میان نمیآورد. بعد بخش زیاد توجهاش را خراسان، میبلعد.
نکتهی شگفتانگیز در این اثرهای تاریخی که ذهن بخش بزرگ روشنفکران ما را در جریان سدهی بیستم و تاکنون ساخته و میسازد، نبود منبعها یا سرچشمهها و نمایهها میباشد.
اصل اساسی این است که یک نویسنده - بهویژه جدی - در پایان اثرش بایست تا به ذکر این دو دست بیازد.
در همین اثر آقای کهزاد، نی در پایان فصلها و نی در پایان اثر، از منبعها ذکری بهعمل نیامده است. تنها در پایان کتاب میتوان نمایهیی را با عنوان، «فهرست نامها، اقوام و قبایل» و بعد، «فهرست اماکن و محلات» دید که بهصورت جداگانه آمده است. در حالی که این کار بایست در یک بخش نمایه، ذکر شود تا خواننده را دچار سرگردانی نسازد. من فکر مینماییم که اینکار را در این چاپ، «بنیاد فرهنگی کهزاد» انجام داده است.
در اثر آقای غبار، در پایان کتاب، «فهرست کتب مآخذ» آمده است. از تفاوت سبک نوشته و اندازهی حرفها و شتابزدهگی چنین بر میآید که این امر بعدها به کتاب چسپانیده شده است. در این اثر از نمایه، دیگر خبری نیست. جالب است که در جلد دوم این اثر که در ماه جون (۱۹۹۹ ع.) در ویرجینیا، ا. م. امریکا از سوی حشمت خلیل غبار، بهحیث مهتمم چاپ شده است، از نمایه و کتابشناسی یا کتابنامه خبری نیست که نیست!
در اثر آقای حبیبی، تا بخش سوم که «دورهی مستقل اسلامی»! یعنی سدهی نهم ع. را در بر میگیرد، از منبعهای مورد استفاده کتاب ذکری بهعمل نیامده است. بعد زیر عنوان،«مآخذ» تنها از نام کتابهایی مانند حدودالعالم، نام برده شده است. اما، بدون اینکه یادآوری شود که اثر یادشده به کدام نویسنده تعلق دارد، کی نوشته شده و در کجا چاپ شده است و کدام چاپ مورد استفاده بوده است؟ حرفی به میان نیامده است... و تا آخر... در این اثر نیز جایی برای نمایه وجود ندارد.
در اثر آقای فرهنگ، در پایان هر فصل، زیر عنوان، «مدارک باب» از اول تا باب پانزدهم ذکر شده است. اما، از نمایه درکی وجود ندارد.
▲ | چراغ روشن دانش باستانشناسی |
به باور من آنچی ذهنیت پُرآشفتهی تاریخی را به ما به ارمغان آورده است، این امر میباشد که ما تاکنون به نقد - البته نقد نی بهتصور ساده که رد و یا پذیرش بدون چونوچرا یک پدیده است، بل، جدا نمودن خوب از بد و سره از ناسر و یا سُچه از نا سُچه میباشد - دقیق از این اثرهای تاریخی، نپرداختهایم. آنچی هم در مورد نوشته شده است، در خط دید محلی - قومی یا به گفته ل. دوپری، افغانستانشناس معروف، قبیلهیی - دهقانی بوده است و بس.
▲ | نگاهی به فرهنگ پیش از تمدن سند-هلمند |
آنگاهی که در حدود بیش از نیم سده، با یاری کاوشگران باستانشناس، پرده لک و تاریک، از روی تمدن سند، برداشته شد، بسیاری به این باور بودند که این تمدن، کهنترین تمدن در این منطقه و حتا جهان بهحساب میرود.
کاوشها و بررسیهای باستانشناسان دیگر مانند شتاین و مجومدار (Majomdar) نشان داد که اگر تمدنی (شهرنشینی) در این بخش، پیش از تمدن سند، به آن مفهوم وجود نداشته است، اما نشانههایی از فرهنگ پیشین را میتوان در سند، بلوچستان، افغانستان و مرزهای جغرافیای تاریخیاش، دید. البته هنوز کاوشگران باستانشناس، در آغاز این راه قرار دارند. با آنهم کاوشهایی که تاکنون در بلوچستان، سیستان و افغانستان صورت گرفته است، پرده از روی اسرار جایهای چون: موندیگک، تپهی نمازگاه، شهر سوخته، و دیگر و دیگر... برداشته شده است.
▲ | ده، سازنده شهر |
زمینهای پُر بار وادی سند و میان دریاهای آمو و سیر، که آن را پار دریا، هم میخوانند، زمینهی رشد را برای زراعت و کشاورزی فراهم ساختند. اینها، نقش ستونفقرات را برای شگوفایی مرکزهای شهری یا تمدنی بازی نموده و سازندهی شهرها گردیدند.
آنگونه که میدانیم در میان هزاره سوم و دوم پیش از عیسا، تمدنها یا شهرها در وادی نیل، دجله - فرات و سند، سربلند کردند. این را باید یادآور شد که بود و حضور همین دهکدههای دهقانی - زراعتی یاری رساندند تا این شهرها و تمدنها بهمیان بیایند. تولید کشت و کار کشاورزی در این دهها، سبب شد تا زمینهی رشد و شکلگیری برای لایه و قشری که میتوانستند به امور سیاسی - دینی و یا فنی بپردازند فراهم گردد. بههمین سبب خاک پُربار و آماده برای کشت در موندیگک و تپهی دهمراسی و جایهای دیگر زمینه را برای رشد وادی سند، فراهم نمود.
▲ | جایگاه دههای ما در این تمدن |
چارچوب بزرگ این فرهنگ را میتوان از پامیر، آمو و سیر دریا در شمال، دو طرف دریای سند، در جنوب و شهرهای شرقی شامل بلوچستان و فارس ، دید. البته این فرهنگ در این چارچوب تنگ و ترش باقی نمیماند و راهاش به دور دستها، باز مینماید.
کاوشهای باستانشناسی - البته با تاخیر به گفتهی لویی دوپری، به سبب عدم تمایل دانشمندان اروپایی و آمریکایی به دورهی پیش از تاریخ کشور - در روزهای آغاز جنگ جهانی دوم، بر میگردد. پس از آن تا پایان جنگ، این امر به بوته فراموشی سپرده میشود.
در این میان، به باور دوپری، باستانشناس و افغانستانشناس بهنام، برخی دانشمندان ما و از آن میان آقای احمدعلی کهزاد، بدون توجه به دانش باستانشناسی، در مطبوعات آنزمان از شهرهای گمشده، حرف زدند و شایعهها و آوازههای بیاساس و واهی را در این راستا، گسترش دادند.[۱٠]
در این خط ، دههی پنجاه سدهی بیستم عیسایی را میتوان آغاز کار جدی در امر کاوش دوران تاریخ کهن کشور یا درستتر دوران دیرینهسنگی، نشانی نمود.
والتر ا. فایرسرویس، کاوشگر معروف در سال ۱۹۵۰ ع. برای بار اول به دور پیش از تاریخ، در اینجا توجه نمود. او پس از آنکه تپهی دهمراسی، را نشانی نمود، به سیستان، برای کاوش بیشتر رفت.
اما، کار کاوش جدی باستانشناسی در مورد این تمدن سند و رابطهاش با کشور ما به گفتهی فوگ-لُسانگ در پایان سالهای ۱۹۷۰ ع. آغاز گردید. در پیوندگاه دریای آمو و کوکچه در بدخشان، تعدا زیاد جایهای مربوط به این تمدن از زیر خاک سر بیرون کردند. کاوش در شورتوگی (Shortughai) بین سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹، تنها دوسال، بهوسیله کاوشگران فرانسهیی، اجرا شد. بعد جنگهایی که چهل سال، با خویش ویرانی بهبار آورد و تا هنوز هم هنوز است ادامه دارد، کار بررسی باستانی را برهم زد.
فوگلُسانگ، در اثرش بهنام افغانان که در سال ۲۰۰۲ ع. از چاپ بیرون شد و بنابر استقبالی که از آنصورت گرفت در همانسال بار دوم بهدست نشر سپرده شد، با استفاده از یافتههای باستانشناسی در این مورد، از تمدن سند - هلمند نام میبرد.
▲ | موندیگک و تپهی دهمراسی |
باید یادآور شد که جای شگفتی میباشد که باستانشناسی چون ل. دوپری، با همه ورودی که در این بخش دارد، هنگام ثبت دقیق نامهای خاص، این جایها، دچار اشتباه شدهاند. بهصورت نمونه همین ده مراسی غوندی (Deh Morasi Ghundai) را در نظر میگیریم. او هنگام ثبت این نام، اسم عام و خاص را در یک ردیف ذکر نموده و آن را اسم خاص میسازد. هرگاه به این ترکیب نگاه کنیم دیده میشود که ده، همان دهکده میباشد و غوندی به زبان پشتو تپه، معنا میدهد. ولی او همه را به اسم خاص بدل نموده و آن را دهمراسی غوندی، نامگذارده است. در این مورد، نمونههای زیادی بهچشم میخورد. البته به باور من در کنار بیدقتی خود باستانشناسان، اینگونه اشتباههای بزرگ، بهعدم توجه یاران محلیشان و بهویژه، به باستانشناسان کشور که از این راه به امری برتر از آب و نان دست یافتند، بر میگردد.
ل. دوپری، در زمینه چنین ابراز نظر مینماید، «باید یادآور شد که این دو جای در افغانستان، در برپایی تمدن سند، نقش بزرگی را بهدوش کشیدند.» (ل. د. افغانستان. ۱۹۹۷) در این راستا جین ماری کاسال (Jean Marie Casal) در سال ۱۹۶۱ در موندیگگ، دست به کاوش زد و ل. دوپری، در سال (۱۹۶۳)، به کاوش در تپهی دهمراسی، به کاوش پرداخت. هردو، در روشن ساختن دوران پیش از تاریخ، در این سرزمین، نقش بزرگی داشتهاند. به باور اینان موندیگگ، آهسته آهسته از یک دهکدهی زراعتی و کشاورزی، با نشانههای از حالت نیمهساکن نیمهکوچی، همراه با گدام، ممکن به پایتخت ایالتی تمدن سند، بدل میشود.»
چ. د. سنکالیا (H. D. Sankalia) محقق هندی با استفاده از کاوشهای کاسال که در ده مرحله انجام داد مینویسد: «او در جریان بررسی و کاوش در این بخش، توانست تا پنج لایه که هر کدام چندین زیر لایه داشتند، از دل سیاه خاک بیرون نماید. در میان این لایهها، چهار دوره برای ردیابی رشد فرهنگی در جنوب افغانستان از اهمیت بزرگی بر خوردارند.»
در دور اول، نکتهی جالب این است که خانهها بهشکل مستطیل بوده و در آغاز با پَخسه و سپس خشت خام، بدون قالب ساخته شدهاند. اجاقها در میان و وسط اتاقها قرار دارند. در برخی اتاقها، تنورهایی وجود دارند که برای ساختن ظرفهای سفالی از آنها کار گرفته میشدهاند. این یافتهها، همانندی شگفتانگیزی با اثرهایی که از ده گل محمد، در کویته واقع در بلوچستانِ پاکستان و حصار در فارس، بهدست آمدهاند، دارند.
در دورهی دوم، دگرگونی جدید این است که ظرفهای سفالی بهوسیلهی چرخ، ساخته میشدهاند. دگرگونی دیگر این که چاهها را در میان ساحههای بود و باش میکندند. در پایان این دوره، خانهها بزرگتر شدهاند و اتاقها دیگر مستطیل شکل نیستند. پس از این مرحله، مردهگان را در داخل خانه و یا در میان دو خانه گور میکردهاند. بعدتر، ما شاهد گور همگانی هستیم که در میان چهاردیواری که برای مستراح، جانشویی و گرمابه اختصاص داشته است، قرار دارد. جای شگفتی است که در این گورها، سامان و آلات خانه به استثنای یک تا گردنبند یا سنگی برای میدهکردن غله، چیز دیگری به مشاهده نمیرسد. در بخش بالایی اینجا، تبر مفرغی سوراخ دار بهدست آمده است. همچنان یک گروه چهرههای زنان بهشکل ویلونگونه، یافت شدهاند.
در دور پنجم، جای نشیمن بسیار بزرگ و گسترده شده است. در بالاترین بخش، نشانههای یک کاخ و صفهی بزرگ و ستوندار که از خشتهایی که بر تهداب سنگی - گلی بنا یافته، دیده شده است.
به اینگونه دیده میشود که موندیگگ، به شگوفایی بیشتری دست مییابد. در آن نیایشگاه و ساختمانهای مستحکم دیگر، به شمول دژی با تهداب نیرومند، قد بلند کردهاند. اینجا، بهسبب تاثیر ازدیاد نفوس و شگوفایی مادی ناشی از رشد دانش و فن را میتوان مشاهده نمود. این امر، با خویشتن بالندهگی فرهنگی را به همراه آورده است. نمونه روشن و بارز در تمدن هلمند، وجود پیکرهی سر سپید گچی مردی است که مویهایاش با موبندی به دو بخش در فرق سرش تقسیمشده است. نمونه دیگر، خدا زنی است با چشمهای از حدقه برآمده که گردنش با تعداد زیاد گردنبند، آراسته شده و روی سریی نیز پوشیده است. این چهرهها، شباهت تمام با فرهنگ سند دارند.
در دور بعدی، ما شاهد این امر هستیم که همان روند شهریشدن در افغانستان و سیستان، آغاز میگردد.
نکته جالب این است که از شاهدهای باستانشناسی بهدست آمده بر میآید که موندیگگ و شهرِ سوخته، از برتریهای فنی مانند ناوکهای نوک تیز سنگی، و تبرهای سوراخدار برنجی بهره داشته است. اما، با حضور خطهای تصویری در هاراپپا و موهنجودارو، بهصورت مقایسهیی، در سطح نازل قراردارند.
دوران رشد و شگوفانی موندیگک از سدهی چهارم پ.ع. آغاز و تا سدهی دوم که آغاز عصر یا دوران آهن، میباشد، ادامه مییابد. به اینگونه موندیگک، از یک دهکدهی کشاورزی، به مرکز شهری بدل میگردد و بعد سیر نزولی را در پیش میگیرد. در این رابطه، باید یادآور شد که این امر با فشار و هجوم صورت گرفته و نشانههایی از خانههای سوخته، نمایانگر این امر اند.
جالبترین بخش یافتهها، ظرفهای سفالیاند که بحثهای پُرشوری را در میان باستانشناسان برانگیخته است.
در این جای تنگ و ترش کار پرداختن به این امر به شدت تنگی مینماید.
▲ | تپهی ده مراسی |
در این بخش ل. دوپری، در سال ۱۹۶۳ع. به کاوش پرداخت. این ده، در پانزده ک. م. جنوب غرب قلعهی سید، قرار دارد. اینجا، بعدتر از قلعهی سید، مورد استفاده قرار گرفته است. در این محل، کاوش معدودی اجرا شده است. مهمترین لایه در اینجا، به دور دوم، وابسته است. به باور دوپری، خلا زمانی میان این دو بخش وجود دارد. از اینجا پیکرههای سفالی زن، لولههای مسی، مهرها، استخوانها و شاخ بز، ظرفهای سفالی و تیکری بهدست آمدهاند. ل. دوپری، به این باور است،«تپهی ده مراسی، یک دهکدهی نیمهساکن - نیمهکوچی بوده که نقش پایگاه انتقالی را به دوش داشت. در آنجا گندم و جو کشت میشده و همچنان در آن دوران رامکردن گوسپند و بز را میتوان دید.»[۱۱].
▲ | تپهی قلعهی سید |
اینجا، در حدود شصت کیلومتر جنوب شرق موندیگک، قرار دارد. این بخش را از دیدگاه اثرها، نمیتوان بههیچ صورت با موندیگک مقایسه نمود. اینجا را بار اول فیرسرویس، در سال ۱۹۵۲ ع. نشانی نمود، اما، کار کاوش باستانشناسی در آن، دو دهه بعد اجرا شد.
اینجا هم دارای لایههای و دورههای گونه گونه است. از اینجا اثرهایی از خشت خام عادی تا خشت خام خشک شده، پخسه، کورهیی که از خشت خام ساخته شده و آتشدان، بهدست آمدهاند.
نشانههایی از دوران پیش از تاریخ را در میان سالهای (۲۱۱۰ تا ۲۱۶۰ پ.ع.) را در اینجا میتوان دید.
به اینگونه، ما، با فراموش نمودن این تمدنِ فراموش شده، گذشته خویش را بهدست فراموشی سپردیم و تاکنون در آن سرگردان هستیم.
جورج اورل (G. Orwell) در اثرش بهنام ۱۹۸۴ یادآور میشود، «آنکه دستی بر گذشته دارد، آینده در کفش میباشد.»
به باور من، مردمی که گذشتهیشان را نیابند، به هیجگونهیی، امروز و فردا را در نمییابند.
▲ | چهل سال بحران |
آنگونه که میدانیم با کودتای سپید! ۱۹۷۳ ع. که رخنهی مرگ و راه را برای کودتاهای خونین دیگر که تا حال از آن سیلابوار خون و مرگ فرو میریزند، باز نمود، بحران ژرفی بر همه تار و پود زندهگی ما، چنگ انداخته است.
از آنجایی که اهریمن جنگ، ضربه بیشتری بر فرهنگ وارد مینماید، بخش کار کاوش برای دریافتهای گذشته تا با اتکا به آن بتوان راه بهسوی آینده سپرد، متوقف شد.
به اینگونه، با کار کاوشهای باستانی - با وجود وقفههایی در آن، - سرزمین پُر پهن مورد بررسی را که در گذشتهها تنها گذرگاه میخواندند به زادگاه و همچنان به شاهراهیی برای دیدار تمدنهای گونه گونه چون: میان رودخانههای سند، آمو، سیر، دجله - فرات، روم کهن، مصر، هند، چین و آسیای مرکزی، بدل گردید.
آمیزش مردمان از تیرههای گونه گون که خود سازندهگان و انتقال دهندهگان فرهنگ بودند، به هنرمندان، گوهرسازان، پیکرتراشان و نویسندهگان الهام بخشیدند تا اثرهای نامیرا، بیافرینند.
نانسی دوپری (Dupree,Nancy) همسر لویی دوپری، کارشناس زنی است که با تمام وجودش به این کشور، بهویژه فرهنگش، عشق میورزد. او در تمام سالهای توفانی و بحرانزدهی دهههای اخیر، برای نگهداری اثرهای فرهنگی این سرزمین تلاش نموده است. او به همین سبب در کابل و بهویژه در پشاور، مرکزهایی برای این امر، بنیاد نهاده است.
او به این باوراست که از میان ۱۴۳ جایی که برای کاوش باستانشناسی، نشانی شده بود، تنها هفده تا و آنهم نی بهصورت همهجانبه، کاوش گردیدهاند.
آقای شتاین، باستانشناس بهنام که درب گذشتهی آسیای مرکزی، را بهروی دانش باستانشناسی گشود، در مورد پهنا و ژرفای اثرهای باستانی در این کشور، چنین یادآور میشود: «بررسی هر مغاره و جای برای کاوش باستانی در این سرزمین، تمام عمر یک باستانشناس را میبلعد.»
کاوشهای باستانشناسی که در دههی شصت به اوجش رسیده بود، با آغاز دههی هفتاد - با دگرگونشدن دید سیاسی - فروکش نمود و دردههی هشتاد بر آن مهر سکوت زده شد.
ن. دوپری، به این باور میباشد که پس از آغاز دههی نود که حضور و نفوذ قدرت مرکزی ازمیان رفت، چپاولگران اثرهای باستانی، فرصت طلایی را برای غارت و چپاول بهدست آوردند. تنها در میرزکه، واقع در گردیز، به مقدار چهار و نیم تن سکه به اضافهی دو صد ک. گ. سامان آرایش طلایی و نقرهیی متعلق به دورهی پیش از تاریخ که در سال ۱۹۴۷ بهصورت تصادفی، کشف و نگهداری شده بودند، غارت گردید. اینها بعد، راهی بازار پشاور، شدند.
آنگونه که میدانیم در این راستا، بیشترین ضربه را موزیم کابل که در آن اثرهای متعلق به دوره پیش از تاریخ نگهداری میشده است، دید.
▲ | موزیم کابل، مویه سر میدهد |
ن. دوپری، از زبان شاهدی که خود مسوول بخشی ازموزیم کابل بود، قصهی دردناکی را چنین بهیاد میآورد: «روزی در بخشی از موزیم که در آنجا اثرهای مربوط به دوران پیش از تاریخ نگهداری میشدند، سری زدم. تاریکی همهجا را بلعیده و مجال دیدن را سلب نموده بود. بعد آرام آرام متوجه شدم که زیر پایهایم، روی قالی، چیزهای چسپندهیی توده شدهاند. اینها، همه اثرهای پیش از تاریخ بودند که از جایگاهها و قفسچههایشان فرو افتاده و روی زمین، فرش شده بودند.»[۱٢]
نانسی، در نوشتهیی زیر عنوان،«افغانستان پیش از تاریخ: جایهای کاوش، اثرها و راههای نگهداری» حکایتی از ناآگاهی و بیخبری ما دارد که بسیار اندوهبار میباشد. قصهی پُرغصه این است: یکی از وزیران اطلاعات و فرهنگ - در پیش از سالهای بحران - که آدم با نامی در میان روشنفکران (تاکید از من است. ط.) کشور بود، هنگام دیدار از آقکپروک، باستانشناسان با اشتیاق به او افزار کاریی را نشان دادند که در گذشتههای بسیار دور مورد استفاده قرار گرفته و با خویش دگرگونی ژرفی را در خط تکامل افزار کار، بار آورده بود. وزیر عاقل که نگاهی به این افزار سنگی کوچک و بهظاهر ناچیر انداخت، سرش را با ناراحتی جنباند و با شگفتی یادآور شد،«اوه! نی! افغانان، هیچگاه چنین مردم پسمانده نبوده و اینگونه زندهگی ابتدایی نداشتهاند.»
تو بخوان حدیت مفصل زین مجمل.
بایست با دیدهگان باز به گذشته نگریست. صورت خویش را در آینههای کوچکنما و بزرگنما دیدن راه بهجایی نمیبرد.
۱۹ دلو ۱۳۸۸ هـ.خ. / ۸ فبروری ۲۰۱۰ ع.
شهرِ گ-ت تینگن، جرمنی.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط صدیق رهپو طرزی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- ج. هـ. مارشال، «اولین روشنی بر تمدنی که از مدتها پیش فراموششده» در مجلهی «خبرهای مصور لندن»: ۲۰ سپتمبر ۱۹۲۴، صص ۵۲۴ تا ۳۲ و ۴۸.
برگرفته از «ت. ر. تراوت من» در کتاب «بحث آریایی»، سال ۲۰۰۶، صص ۱۴ تا ۲۱.[٢]- رگویدا (بخش ششم، سرودهی ۲۷ آیٔه ۵.)
[٣]- نشانه تأکید از من است. ط.
[۴]- کهزاد، احمدعلی، افغانستان، ص ۱۸
[۵]- غبار، ۱۹۶۷، ص ۳۴
[٦]- غبار، ۱۹۶۷، ص ۳۷
[٧]- حبیبی، چاپ اول، ۱۹۶۷، و نیز: چاپ سوم، ۱۹۹۸
[٨]- ن. برد، ۱۹۸۲
[۹]- فرهنگ، ۱۹۸۸
[۱٠]- ل. دوپری، ۱۹۷۹
[۱۱]- دوپری، افغانستان، ۱۹۹۷
[۱٢]- افغانستان پیش از تاریخ...، ۲۰۰۶
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ حبیبی، عبدالحی، تاریخ مختصر افغانستان، دانش کتابخانه، پشاور، پاکستان، چاپ سوم، قوس ۱۳۷۷.
□ غبار، میر غلاممحمد، افغانستان در مسیر تاریخ، چاپ ششم، انتشارات جمهوری، تهران، خیابان جمهوری، مقابل باغ سپهسالار، جای چاپ، چاپخانه ۲۰۰۰، سال چاپ :۱۳۷۴/۱۹۹۵.
□ فرهنگ، میر محمدصدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، انتشارات درخشش، چاپ اول، مشهد، ایران - ۱۳۷۱.
□ کهزاد، احمدعلی، تاریخ افغانستان، نشر دوم. ناشر: بنیاد فرهنگی کهزاد، تاریخ نشر، اکتوبر ۲۰۰۲/میزان ۱۳۸۱ هـ.خ.
□ Allchin, F.R and Hammond, N. “The Archeology of Afghanistan: From Earliest to Timmurid Period”; Academic Press Inc. (London) Ltd. 1978.
□ Bryant, Edwin. “The Quest for the Origins of Vedic Culture: The Indo-Aryan Migration Debate”, Oxford University Press, 2001.
□ Dupree, L. “Afghanistan”. Oxford, Princeton University press, 1997.
□ Dupree, Nancy Hatch. “Prehistoric Afghanistan: Status of Sites and Artifacts and Challenges of Preservation”, in Krieken-Pieters, Juliet van. “Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival”, Brillll, Leiden, Holland, 2006.
□ Gupta, G.S. “India: From Indus Civilization to Maurya”, Concept Publishing Company, New Delhi, 1999
□ Krieken-Pieters, Juliet van. “Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival”, Brill, Leiden, Holland, 2006.
□ Parola, Asko. “Deciphering the Indus Script”. Cambridge University Press.1994.
□ Rahman, Tariq. “Peoples and Languages in Indus Valley”, Fulbright Visiting Fellow, ASNIC web.
□ Sankalia, H.D. “The Prehistory of India and Pakistan”, Deacon College Postgraduate and Research Institute, Poona, 1974.
□ Trautmann, T. “The Aryan Debate”, Oxford University Press, New Delhi, 2th edition, 2006.
□ Vogelsang, willem. “The Afghans”, Blackwell Publishers. Reprinted Twice.2002.
□ “Webster’s Encyclopedic Unabridged Dictionary”, New Edition,1996.