جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

تاریخ مسیحیت در افغانستان

اثر: کارلوس دیاز؛ ترجمه‌ی: عیسی دیباج

افغانستان‌شناسی

تاریخ مسیحیت در افغانستان


فهرست مندرجات

.



تاریخ مسیحیت در افغانستان

مسیحی‌شدن یک خانواده مسلمان افغان

برخی از منابع قدیمی مانند کتاب قوانین کشورها از گسترش مسیحیت در نواحی که امروزه افغانستان نامیده می‌شود، در سال ۲۲۴ میلادی نوشته‌اند. هم‌چنین برخی اسناد تاریخی مربوط به قرن ششم میلادی از وجود مسیحیان در شهرهای هرات و بلخ، و برخی اسناد دیگر به‌وجود جوامع مسیحی بین قرون ۷ تا ۱۱ در این مناطق اشاره دارند. اما تعداد مسیحیان ساکنِ این مناطق تا قرن دهم به‌طرز چشمگیری کاهش یافت که منابع گوناگون از دلایلی مانند فشارهای اقتصادی، اجتماعی مسلمان و نیز دور بودنِ این مناطق از جوامع مسیحی ساکن غرب نام برده‌اند.

پس از ورود اسلام به افغانستان تا امروز، در بیش‌تر دوره‌های تاریخی تبلیغ دین مسیحیت در این کشور که اکثریت جمعیت آن‌را مسلمانان تشکیل می‌دهد، ممنوع بوده‌ است. در سال‌های اخیر و پس از حمله نیروهای نظامی آمریکا به افغانستان، حساسیت‌هایی در مورد فعالیت امدادگران و مبلغان مسیحی در این کشور وجود داشته و واکنش‌های روحانیون مسلمان و نیز تهدیدهای گروه بنیادگرای طالبان را به‌همراه داشته‌ است.

با وجود این، مسیحیت در افغانستان به‌طور تاریخی پیروان اندکی داشته‌ است. جمعیت مسیحیان افغانستان بین ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر تخمین زده می‌شود، البته برخی از منابع مسیحی این تعداد را حدود ۱۰۰۰۰ نفر می‌دانند که اغراق‌شده به‌نظر می‌رسد.

افغانستان همواره در طول تاریخ محل تلاقی تمدن‌های مختلف بوده است. گروه‌های مختلفی که گذارشان به جاده‌ها و معابر کوهستانی افغانستان رسیده و در این دیار سکنی گزیده‌اند، هر یک عقاید و سنت‌های خود را نیز به‌همراه آورده‌اند، و ادیان مهمی چون آیین هندو، بودا، مسیحیت و اسلام از آن‌جمله‌اند. اگرچه برخی از این ادیان امروزه در افغانستان چندان پیروی ندارد، شواهد و قرائن نشان می‌دهد که چنین ادیانی براستی روزگاری در این سرزمین وجود داشته ‌است. از این تمدن‌های کهن، آثار متعددی در مناطق دورافتاده و روستایی افغانستان یافت شده است، هرچند بسیاری از این آثار یا نابود شده و یا در خارج از کشور به فروش رسیده است. از جمله دیگر شواهدی که از وجود این‌گونه جوامع در افغانستان حکایت دارد، روایات تاریخیِ مندرج در دست‌نبشته‌های کهن ِمربوط به افغانستان است.

یکی از ادیان برجسته‌ای که روزگاری در افغانستان وجود داشت، مسیحیت است. تمدن مسیحی به‌مدت بیش از هزار سال در تحول اجتماعی - مذهبی این منطقه، نقشی مهم و تعیین‌کننده‌ ایفا کرده است. متأسفانه به‌دلیل نابودی این تمدن توسط فاتحان مختلف در طول تاریخ و نیز عدم علاقه‌ی محققان به تحقیق در مورد گذشته این منطقه، اطلاع چندانی راجع به مسیحیت در افغانستان موجود نیست. حضور و خاطرۀ جوامع مختلف مسیحی به‌تدریج و به‌طرزی فراگیر از تاریخ این کشور زدوده شده است. با این‌حال اگر در این خصوص قدری دقیق‌تر تحقیق کنیم، در مورد این بخش از تاریخ افغانستان به درکی بس عمیق‌تر خواهیم رسید. در این مقاله کوشیده‌ام ضمن برشمردن شواهد و قرائن دال بر حضور مسیحیت در این منطقه از جهان، نشان دهم که سرزمینی که امروزه افغانستان نامیده می‌شود روزگاری نه تنها مأوای جوامع مسیحی بوده است، بلکه مسیحیت در این منطقه رشد و گسترش چشمگیری را نیز شاهد بوده است.


ظهور مسیحیت در افغانستان

سرزمینی که امروزه افغانستان نامیده می‌شود روزگاری محل سکونت اقوام مختلفی بود که هر یک مذهب خاص خود را داشتند. آثار باستانی که امروزه در این منطقه موجود است، از وجود فرهنگ‌ها و مذاهب گوناگون در این سرزمین حکایت دارد. مشهودترین‌ این آثار، به دوران تمدن یونان و تمدن بودایی مربوط می‌شود. اما پیش از این دوران، یعنی زمانی که سراسر این منطقه تحت اشغالِ امپراتوری نیرومند بابل قرار داشت و قوم اسرائیل در تبعید بسر می‌بردند (۷۲۶‏-۵۸۶ ق.م)، مذهب یکتاپرستی در این مناطق رواج داشت. تبعیدیانِ بابل در سراسر این مناطق، از جمله در ایران، افغانستان و حتی در سرحداتِ هند ساکن شدند. حتی آنگاه که در دوران حکومتِ پادشاهانِ ایران، برخی از یهودیان اجازه یافتند به زادگاه خود بازگردند (روندی که احتمالاً از سال ۵۸۰ ق.م در دوران پادشاهی کوروش آغاز شد)، بسـیاری از یهودیان در مناطقی که مدت‌های مدید در آنجا در تبعید بسر برده بودند، باقی ماندند. البته گسترش مسیحیت تنها به‌علت حضورِ یهودیان در این مناطق نبود، اما حضور آنان به پیشبرد و گسترش مسیحیت کمک کرد، زیرا مسیحیان عیسی مسیح را تحقق پیشگویی‌های عهدعتیق می‌دانستند. پیشگویی‌هایی که یهودیان به‌خوبی با آن‌ها آشــنا بودند و درک می‌کردند. در نخستین نوشته‌های کلیسای اولیه، اشاراتی به‌چشـم می‌خورد که از وجـود رگه‌هایی از یهودیت در مسیحیت حکایت دارد[۱].

اما پیام مسیح چگونه در میان یهودیانِ ساکن این مناطق و نیز مردمِ بومیِ ایران، افغانستان و ساکنین نواحی شمالِ این مناطق گسترش یافت؟ بر اساس یکی از افسانه‌هایی که اخیراً اعتبار بیشتری یافته است، توما شاگرد مسیح اولین کسی بود که پیام انجیل را به گوش مردم هند رساند و مسیحیت را حتی تا دورترین مناطق شمال هند گسترش داد. اکثر این اطلاعات برگرفته از کتابِ «اعمالِ توما» است که یکی از کتب آپوکریفاست و احتمالاً در قرن چهارم نوشته شده است[٢].

در ایــن کتـاب می‌خوانـیم که تــوما به‌عنـوان بـرده به یــکی از نمایـندگانِ گونــدافار (Gundaphar) پادشــاه قدرتمنـدِ هنـد فروخته ‌شد تا برای پادشاه نجاری کند و قصر جدیدی برایش بسازد. توما با اکراه به هند رفت، اما به‌جای ساختنِ قصر پادشاه، پیام مسیح را در سراسر آن دیار گسترش داد، تا بدانجا که حتی گوندافار نیز به مسیح ایمان آورد. تصور بر این است که این داستان صحت ندارد چون در هیچ‌یک از اسناد و مدارک مربوط به هند به مدرک تاریخی در مورد پادشاهی به‌نام گوندافار برنمی‌خوریم. اما اخیراً در هند، و حتی در نزدیکی درۀ کابل، سکه‌هایی کشف شده است که نام گوندافار بر روی آن‌ها به چشم می‌خورَد. امروزه هزاران قطعه از این سکه‌ها در موزه‌های مختلف دنیا در معرض نمایش است. یک لوحِ سنگی‌ نیز که نام گوندافار بر روی آن حکاکی شده است اخیراً در ویرانه‌های محله بوداییان در خارج از شهر پیشاور پاکستان کشف شده است. تعیین قدمتِ این لوح‌های سنگی نشان می‌دهد که حوالیِ زمان توما تراشیده شده‌اند.[٣]

از دیگر شواهد و قرائن موجود در این زمینه، می‌توان به این واقعیت اشاره کرد که امروزه هزاران تن از مسیحیان هند خود را «مسیحیِ تومایی» می‌نامند و تومای قدیس را بنیانگذارِ کلیسای خود می‌دانند. این خود نشان می‌دهد که توما روزگاری به این مناطق سفر کرده است. این‌ها تنها چند مورد از شواهدی است که نشان می‌دهد مسیحیان در سال‌های اولیه ظهور مسیحیت، به هند و مناطق شمالی آن قدم نهادند و احتمالاً توما شاگرد مسیح بود که مسیحیت را در این مناطق گسترش داد.

نوشته‌های تاریخی دیگری نیز موجود است که از فعالیت مبشران مسیحی در زمینه‌ی گسترانیدن پیام انجیل در امپراتوری ایران در دوران پارت‌ها در قرون اول و دوم میلادی حکایت دارد. در یکی از این اسناد تاریخی به‌نام «آموزه‌ی رسولان» از سه مبشر مسیحی به‌نام‌های آدای، آغای و ماری نام برده شده است که برای موعظه پیام انجیل و تأسیس جوامع مسیحی در ایران تا دورترین نقاط این امپراتوری سفر کردند. آدای نخست مسیحیت را در ادسا و نیشابور گسترش داد که زمانی از مراکز مهم ایران محسوب می‌شدند و در نزدیکی مرزهای شرقیِ ترکیه امروزی قرار داشتند. ظاهراً آغای و ماری نیز پیام انجیل را به شبه‌‌جزیره عربستان رساندند و مسیحیت را تا سرحداتِ هند گسترش دادند.[۴] در سند دیگری به‌نام «کتابِ قوانینِ کشورها» که یکی از قدیمی‌ترین متون سیریانیِ مربوط به مسیحیت در آسیای میانه است، آمده است که قبل از پایانِ سلسله‌ی پارت‌ها در سال ۲۲۴ میلاد مسیحیت نه تنها در سراسر ایران گسترش یافته بود، بلکه به‌دشت‌های آسیای مرکزی و از جمله نواحی شمالی که امروزه افغانستان نامیده می‌شود نیز رسیده بود.[۵] دست‌نوشته‌های موسوم به «وقایع‌نامه‌ی آربلا» نیز از گسترش حیرت‌انگیز مسیحیت در سراسر سرزمین پهناور ایران حکایت دارد. در این وقایع‌نامه می‌خوانیم که در جوامع جدید‌التأسیس کلیساهایی به چشم می‌خورد و کلیساها و صومعه‌هایی در این مناطق بنا می‌شد.[٦]


تأسیس کلیسا در سرزمین افغانستان

در سال‌های بین ۲۲۴ تا ۲۲۶ بعد از میلاد، اردشیر اول و سپاهیانش علیه سلاطین پارتی شوریدند و سلسله‌ی جدیدِ ساسانیان را در ایران تأسیس کردند. اردشیر اول با متصرف شدنِ ارمنستان و هند، ممالک تحت قلمرو خود را از شرق و غرب گسترش داد. از جمله گروه‌هایی که در چارچوبِ این قلمروِ تازه‌ تأسیس قرار گرفتند، مسیحیانِ ایرانی بودند. بدین ترتیب پس از چندی، شاهد ظهور کلیسای ایران هستیم. کلیسای ایران در ابتدا از کلیسای غرب، یعنی از روم و قسطنطنیه پیروی می‌کرد. اما به‌زودی هم از لحاظ دیدگاه الهیاتی و هم از لحاظ مدیریت، مستقل شد. اختلاف‌نظرات شدید بر سر مسائل سیاسی و آموزه‌‌ای بین کلیسای غرب و کلیسای ایران سبب گردید شکاف عمیقی بین این دو پدید آید. با این حال کلیسای ایران کماکان به رشد خود ادامه داد، و حتی تحت آزار و جفا از سوی بزرگان مذهبی زرتشت و نیز پادشاهان ایران، همچنان رشد می‌کرد و گسترش می‌یافت. پس از بحث‌های داغی که در قرون ۵ و ۶ میلاد بر سرِ ماهیت مسیح درگرفت، کلیسای ایران عاقبت به آموزه‌ای که نستوریوس در سال ۴۲۸ عنوان نمود و بعدها به آیین نستوری معروف شد، گرایش پیدا کرد. مسیحیانِ ایرانیِ پیرو همین فرقه بودند که پیام مسیح را در سراسر مشرق‌زمین، و حتی تا چین، منتشر ساختند.[٧]

اگرچه افغانستان در مقایسه با مراکز بزرگ‌ترِ جهان مسیحیت نظیر روم در اروپا، قسطنطنیه در آسیای صغیر، و ادسا و نیشابور در ایران کوچک و کم‌اهمیت‌تر به‌نظر می‌رسد، اما کلیسای این منطقه لااقل در اداره‌ی امور کلیسای ایران نقشی بر عهده داشت و در رقابت‌های رایج بین رهبران مذهبی نیز که کلیسای آن روزگار را دچار آشوب کرده بود، دخیل بود.

در گردهمایی‌ای به اسمِ «مجمعِ دادیشوع» (Council of Dadyeshu) که در سال ۴۲۴ میلاد به ریاستِ دادیشوع، اسقف‌ اعظمِ کلیسای شرق برپا گردید، اسقف‌ها و رهبران کلیسا از گوشه و کنار امپراتوری ایران گرد هم آمدند تا در مورد آینده روابط‌شان با کلیسای غرب به بحث و تبادل‌نظر بپردازند. اعضای مجمع در پایان این گردهمایی به‌اتفاق اعلام داشتند که نظامِ رهبریِ کلیسای ایران از هر حیث با رهبران کلیسای غرب برابر و یک‌سان است، و این حق را دارد که به اداره‌ی امور مربوط به خود بپردازد و در مورد مسائل مربوط به خود تصمیم بگیرد. یکی از اعضای مجمع، اسقفی بود به‌نام «افرید» (Afrid) که ظاهراً نماینده حوزه‌ی کلیسایی‌ای بود که از زرَنج تا قندهار امتداد داشت.[٨] یکی از مورخان افغانی به‌نام محمود سیستانی به نامه‌ای اشاره می‌کند مربوط به قرن ششم که در آن از مشکلی سخن به‌میان آمده که بر سرِ تعیینِ اسقفی جدید به اسم سرگیوس بر پنج شهر مهمِ قسمت شرقی امپراتوری ایران، پدید آمد. این پنج شهر عبارت بودند از زرَنج، فرح، خاش، بُست، و «روکار» یا قندهار. برخی از این شهرها امروزه نیز وجود دارند و در جنوب افغانستان واقع‌اند. اما اسقف دیگری به‌نام افرید یزد، مدعی شد که انتصابِ سرگیوس به اسقفیِ این شهرها کار درست و منصفانه‌ای نیست، و از مقاماتِ بالاترِ کلیسای ایران خواست در این امر مداخله کنند (بنا به ابهاماتی که در مورد تاریخ دقیق این واقعه وجود دارد، به‌درستی مشخص نیست که آیا این «افرید» همانی است که در «مجمعِ دادیشو» به‌سال ۴۲۴ میلاد شرکت داشت یا خیر). رهبران کلیسای ایران نیز پس از بررسیِ شکایتِ افرید تصمیم گرفتند اسقفیِ این پنج شهر را بین افرید و سرگیوس تقسیم کنند. آنان افرید یزد را به اسقفیِ شهرهای زرَنج (یا آزرج)، فرح و خاش گماردند، و شهرهای بُست و قندهار را نیز به سرگیوس سپردند. ظاهراً این وقایع در خلال قرن‌های پنجم و ششم میلاد رخ داد، هرچند در این‌باره نیز ابهامات فراوانی موجود است.[۹]

همچنین سایر اسناد تاریخی که به قرن ۶ میلاد بازمی‌گردند، از وجود مسیحیان در شهرهای هرات و بلخ حکایت می‌کنند و از چند رهبر مسیحی نیز نام می‌برند. این‌ها تنها چند نمونه از اسناد و مدارک متعددی هستند که در آن‌ها به وجود مسیحیان و جوامع مسیحی در این منطقه اشاره شده است.


مسیحیان و ظهور اسلام در افغانستان

دین اسلام پس از درگذشتِ پایه‌گذارِ آن، بر تمام خاورمیانه، آفریقای شمالی، و ایران سیطره یافت. سلسله پادشاهیِ ساسانیان که بر ایران سلطنت می‌کرد، یکی از اولین حکومت‌هایی بود که در برابر مهاجمین عرب سقوط کرد. سربازان اسلام به‌رهبری عمر، در سال ۶۳۶ میلاد سپاهیان ایران را شکست دادند و یزدگرد سوم را که زمانی از قدرت خارق‌العاده‌ای برخوردار بود، از سلطنت برکنار کردند. برخی از مناطق افغانستان بلافاصله پس از شکست یزدگرد سوم به زیرِ سلطه‌ی اعراب رفت. اعرابِ فاتح در ابتدا مسیحیان و یهودیان را به حال خود وانهادند و به آنان اجازه دادند آزادانه به اجرای مراسم دینی خود بپردازند. غیرمسلمانانِ ساکن در مناطق تحت سلطه‌ی اسلام، اهل ذمّه (dhimmis) نامیده می‌شدند، به‌معنای «کسانی که تحت پیمانِ محافظت قرار دارند». ظاهراً عُمر خلیفه‌ی مسلمانان با مسیحیان و یهودیان معاهداتی بست که به موجب آن مسیحیان و یهودیان مادام که به مسلمانان «جزیه» یا خراج می‌پرداختند، به اموال و اماکن مذهبیِ‌شان تعدی نمی‌شد و در اجرای مراسم دینی خود آزاد بودند.[۱٠] مسیحیان، حتی تا افغانستان و هند، تحت این حُکامِ جدید در امنیت و آسایش زندگی می‌کردند. برخی اسناد تاریخی به وجود جوامع مسیحی در این مناطق اشاره دارند و حتی از رهبران مسیحی مختلفی نام می‌برند که بین قرون ۷ تا ۱۱ در این مناطق فعالیت داشته‌اند.[۱۱] اما در افغانستان و هند، این همزیستیِ مسالمت‌آمیز بین مسیحیان و حُکامِ مسلمان چندان دوام نیافت.

تعداد مسیحیانِ ساکنِ این مناطق تا قرن دهم به‌طرزی چشمگیر کاهش یافته بود و تقریباً چندان مسیحی‌ای در این نواحی وجود نداشت. اگرچه علتِ نابودیِ جوامع مسیحی در این مناطق به‌درستی مشخص نیست، برخی شواهد و قرائن حاکی از آن است که فشارهای اقتصادی، موعظات آتشین مبلغین مسلمان که مسیحیان را به اسلام دعوت می‌کردند، و حملاتِ حُکام مسلمان که به مسیحیان جفا می‌رساندند همگی باعث شد تعداد مسیحیان به‌طرزی چشمگیر کاهش یابد. سی. ای. بوس‌ورث (C. E. Bosworth) که یکی از مورخانِ صاحب‌نظر در مورد این مناطق است، عقیده دارد که یکی از دلائل افول مسیحیت در نواحی شرقی ایران، دور بودنِ این مناطق از جوامع روحانی‌ای است که در غرب ساکن بودند.[۱٢] در مورد جفای مسیحیان به‌دست مسلمانان، به‌ویژه در دوران حکومت سلطان محمود غزنوی در قرن ۱۱، داستان‌های زیادی وجود دارد. سیستانی مورخِ افغان به شرح واقعه‌ای می‌پردازد که طی آن سپاهیان سلطان محمود به شهر زَرَنج حمله کردند و کلیساهای این شهر را به آتش کشیدند. سایر اسناد و مدارک تاریخی نیز از حملاتِ ویرانگرِ لشکریان سلطان محمود غزنوی خبر می‌دهند که نه تنها مسیحیان، بلکه یهودیان، هندوها و حتی مسلمانان را نیز بیرحمانه از دم تیغ می‌گذراندند. در یکی از این اسناد می‌خوانیم که چطور سربازان سلطان محمود مساجد و کلیساها را غارت می‌کردند و خانه‌های مسیحیان و مسلمانان را به آتش می‌کشیدند، و آنان زنده زنده در ‌آتش می‌سوختند.[۱٣]


نتیجه‌گیری

عوامل نابودیِ جوامع مسیحی‌ای که زمانی در افغانستان زندگی می‌کردند هر چه که باشد، این واقعیت روشن است که مسیحیان نه تنها روزگاری در این سرزمین زندگی می‌کردند، بلکه در واقع جزو اولین جوامعی بودند که پیام مسیح را پذیرفتند و به‌مدت بیش از یازده قرن به عیسی مسیح وفادار ماندند. علمای دینی و مورخانِ صاحب‌نظرِ این دوره نمی‌توانند شواهد محکم و مستدلی را که در مورد حضور مسیحیان در این منطقه و خدمات شایان‌توجه‌‌شان به جامعه افغانستان وجود دارد، نادیده بگیرند. بنابراین جا دارد که ادیبان و محققان تصویر کامل‌تر و روشن‌تری در مورد تاریخ این منطقه به جهانیان ارائه دهند.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط الهام محمدی ارسال شده است.
يادداشت ۲: در این مقاله، مؤلف یا مترجم به اشتباه به‌جای نام محمداعظم سیستانی، محمود سیستانی ذکر کرده است. (دانش‌نامه‌ی آریانا)


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- تاریخ مسیحیت در آسیا، نوشته سمیلِ موفِت، نیویورک، ۲۰۰۴، صفحه ۱۰
[٢]- نگاه کنید به کتاب اعمال توما، لیدن، ۱۹۶۲
[٣]- تاریخ مسیحیت در آسیا، نوشته سمیلِ موفِت، صفحات ۲۶ - ۳۶
[۴]- اسنادِ کهنِ آشور مربوط به تأسیس مسیحیت در ادسا و کشورهای مجاور، نوشته کیورتون، چاپ دوم، آمستردام، ۱۹۶۷، صفحه ۳۴
[۵]- تاریخ مسیحیت در آسیا، نوشته سمیلِ موفِت، صفحه ۷۹
[٦]- همان منبع، صفحه ۷۹
[٧]- همان منبع، صفحات ۲۹۰-۳۱۴
[٨]- سیستان، نوشته‌ی محمود سیستانی، کابل، ۱۹۸۵، صفحه‌ی ۲۰۹ (ترجمه‌ی مؤلف)
[۹]- همان منبع، صفحه ۲۰۹
[۱٠]- تاریخ اقوام عرب، نوشته آلبرت حورانی، کمبریج، ۱۹۹۱، صفحه ۴۷
[۱۱]- سیستان، نوشته محمود سیستانی، صفحه ۲۱۰
[۱٢]- خاندان غزنوی، نوشته‌ی بوس‌ورث، صفحه ۲۰۱
[۱٣]- همان منبع، صفحه ۲۱۱


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

برگرفته از: مجله‌ی کلمه (اثر ادبی و هنری در ترويج فرهنگ مسيحی ايرانی)، شماره‌ی ۴۸