فهرست مندرجات
بلخ، شهر مهم دورۀ باستان تا سدۀ دوازدهم هجری، و ولایت و شهری در شمال افغانستان. باکتریای قدیم [به مرکزیت باکْترا (بلخ کنونی)] یکی از ایالتهای حکومت هخامنشی بود.
این نام در سنگنبشتۀ داریوش (بیستون) بهصورت "باختری ـ ش"، در اوستا بهصورت "باخذی" و در یونانی "باکْترا" آمده است. شاید صورت اصلی آن، باخدْری، از نام رودخانهای بههمین نام باشد[۱].
بلخ، پس از فتوحات اسکندر، مرکز باکتریان یونانی، کوشانیان و هفتالیان شد. این شهر قبل از اسلام یکی از مراکز بوداییان بود و معبد مشهور نوبهار در آن قرار داشت. ظاهراً برمک، رئیس این معبد، بر امور شهر نظارت سیاسی میکرد. بلخ در سنت زردشتیان نیز اهمیت داشت و تا قبل از اسلام دارای پنج آتشکده بود. این شهر، دست کم از زمان اسکندر، با بارویی عظیم حراست میشد[٢].[٣]
[↑] جغرافیا
اهمیت بلخ (باکترای پیشین)، مدیون موقعیت مکانی آن در تقاطع دو جادۀ مهم بود؛ یعنی تقاطع جادهای که از غرب به شرق در امتداد بخش سفلای خراسان و کوههای هندوکش از ایران به آسیای مرکزی و چین میرود، و جادهای که از ساحل چپ شاخابههای آمودریا (جیحون) از میان کوهستانهای افغانستان مرکزی به شمال غربی هند منتهی میشود. رود بلخ (بلخاب*) از طریق درۀ شاخابۀ خود، دریای صوف، و گذرگاه قره کتل بسهولت به حوضۀ بامیان و از آنجا به کابل راه مییابد. امتیاز این مسیر آن است که در منتهی الیه غرب جادههای بالای هندوکش قرار دارد و آسانترین و کوتاهترین راه برای مسافرانی است که از غرب میآیند. این مسیر اصلی ترین دلیل پدیدآمدن شهری بزرگ در محلی است که بلخاب به جلگه وارد میشود.
در داخل این منطقه و در جلگۀ آبرفتی، در فاصلهای حدود دوازده کیلومتری کوهستان، شهر در محلی (بالاحصار امروزی) که احتمالاً تپهای کوچک نیز در آن قرار داشته و در کنارِ شاخهای قدیمی از بلخاب ساخته شده بود. این تنها یک احتمال است زیرا هنوز حفریات کافی باستانشناسی انجام نگرفته است. به هر حال بر ارتفاع این محل، به سبب انباشته شدن آثار مخروبۀ بازمانده از ساکنان آن، بتدریج افزوده شده است.[۴]
[↑] از ابتدای دورۀ اسلامی تا دورۀ مغول
آگاهی ما از این که مسلمانان چگونه بلخ را گشودند، تا حدّی مبهم است. به گفتۀ بلاذری (ص ۴٠٨) اَحْنَف بن قیس، در زمان عثمان (٣٢ ه.ق) و حکومت عبدالله بن عامربن کُرَیز در خراسان، به بلخ و طخارستان یورش برد، اما بلخ تا زمان معاویه فتح نشد. عبدالله بن عامر در ۴٢ ه.ق قیس بن هیثم را به حکومت خراسان منصوب کرد، و وی نیز عبدالرحمان بن سَمُرَه را به خراسان و سیستان فرستاد. او بلخ و ظاهراً کابل را تصرف کرد، اما اهالی بلخ، پیمان صلح با مسلمانان را نقض کردند. در نتیجه، در ۵١ ه.ق، ربیع بن زیاد دوباره به بلخ لشکر کشید؛ اما در این سالها مسلمانان نتوانستند کاملاً زمام اختیار را در بلخ به دست آورند. در زمان عثمان و معاویه، معبد بزرگ بودایی نوبهار که در ربض (حومۀ) بلخ واقع بود ویران شد، هر چند تا مدتها مکانی مقدس باقی ماند؛ نیزک ترخان*، امیر هفتالی شمالی که در ٩٠ ه.ق در جوزجان و طخارستان سفلی بر ضد حکومت مسلمانان، به حاکمیت قتیبۀ * بن مسلم باهلی[۵] شورش کرده بود، برای عبادت و طلب رحمت به این معبد رفت؛ و قتیبه ناگزیر شد که برای مقابله با وی لشکر دوازده هزار نفری خود را به بلخ روانه کند.
کشمکشهای این دوره به ویرانی بلخ منجر شد، ازینرو مسلمانان پادگان نظامی جدیدی در دو فرسخی شهر، بهنام بَروقان، بنا کردند. در ١٠٧ ه.ق، پس از شورشی در میان لشکریان عرب در بروقان، اسدبن عبدالله قسری*، حاکم بلخ، آنجا را بازسازی کرد و بهعنوان نمایندهاش برای این کار برمک، احتمالاً پدر خالد برمکی وزیر عباسی [٦]، را به خدمت گرفت. اسد، چند سال بعد پایتخت خراسان را موقتاً از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق تازهای گرفت.
آخرین حاکم اموی خراسان، نصربن سیار* کِنانی، بلخ را بهصورت مرکز نظامی مهمی درآورد و در ١١٦ ه.ق در آنجا لشکری دههزار نفری، متشکل از قبایل عرب خراسان و احتمالاً نیروهای سوری مستقر کرد[٧].
هنگام دعوت عباسیان در خراسان بهرهبری ابومسلم، زیاد بن عبدالله قُشَیری برای حفظ منافع نصر و امویان از بلخ بشدت دفاع کرد. ابومسلم برای مقابله با او و سایر نیروهای وفادارِ حکومتی، نایب خود، ابوداوود خالد بن ابراهیم بکری، را گسیل کرد. در این زمان شهر گاه در اختیار مدافعان اموی و گاه از آن ابوداوود و عثمان بن کرمانی، فرماندهان ابومُسلم، بود. در سومین نبرد، در ١٣٠ ه.ق، شهر بهدست شورشیان افتاد[٨].
از بلخ در سالهای نخست حکومت عباسیان کمتر یاد شده است. در این دوره بلخ پایگاه علی بن عیسی بن ماهان، فرمانده هارونالرشید در نبرد با رافع بن لیث بن نصربن سیار بود. همچنین روایت شده است که در ٢٠٣ ه.ق بلخ بهسبب وقوع زلزلهای شدید آسیب دید.
دیری نپایید که بلخ به قلمرو وسیع حکومت شرقی که از سوی خلفای عباسی به طاهریان سپرده شده بود، ضمیمه شد. اما از آنجا که مقر طاهریان شهر نیشابور بود، ظاهراً بلخ به امیران محلی واگذار شده بود. این امیران از خاندان ابوداوود یا بانیجور، و بهاحتمال بسیار ایرانی تبار بودند. داوود بن عباس بن هاشم بن بانیجور بهجانشینی پدر، از ٢٣٣ ه.ق به بعد حاکم بلخ بود و دهکده و قلعۀ نوشاد یا نوشار را در نزدیکی بلخ بنا کرد. وی هنگامی که یعقوب لیث، نوشاد را ویران و بلخ را پیش از رفتن به کابل موقتاً تسخیر کرد، در آنجا بود (بهنوشتۀ گردیزی، ص ١١، در ٢۵٦ ه.ق؛ و بهنوشتۀ ابن اثیر، ج ٧، ص ٢۴٧، در ٢۵٧). داوود به سمرقند، قلمرو سامانیان، گریخت، سپس به بلخ بازگشت و پس از چندی آنجا را دوباره تصرف کرد و در ٢۵٩ ه.ق در همانجا درگذشت. ابوداوود محمدبن احمد، خویشاوند او از ٢٦٠ ه.ق حاکم بلخ شد. او در این زمان درگیر کشمکش قدرت میان فرماندهان رقیب برای سلطه بر خراسان شد، چرا که در ٢۵٩ ه.ق طاهریان مغلوب صفاریان شدند و صفاریان نیشابور را تصرف کردند. لشکری پنجهزار نفری به فرماندهی ابوحفص یعمربن شَرکَب، ابوداوود را در بلخ محاصره کرد و دیری نپایید که برادر ابوحفص، ابوطلحه منصور، به ابوداوود حمله کرد (رجوع کنید به ابن اثیر، ج ٧، ص ٢٩٦، ٣٠٠ که جزئیاتی از حملۀ دوم را از ٢٦۵ ه.ق یا ٢٦٦ ه.ق بهدست میدهد). ابوداوود، اندراب و پنجشیر در بدخشان* را نیز در اختیار داشت و در آنجا با استفاده از نقرۀ محلی سکه ضرب کرد و تا ٢٨۵ ه.ق یا ٢٨٦ ه.ق هنوز حاکم بلخ بود تا اینکه عمرو بن لیث صفاری، او و سایر فرمانروایان مستقل محلی خراسان شمالی و ماوراءالنهر را بهاطاعت و فرمانبرداری فراخواند. اما نقشههای عمرو برای تسلط بر این مناطق بهدلیل شکست در نزدیکی بلخ تباه شد، زیرا اسماعیل سامانی (٢٨٧ ه.ق) بلخ را با خندق و بارو تجهیز کرده بود[۹].
جغرافیدانان اواخر سدۀ سوم و اوایل سدۀ چهارم از رفاه و شکوفایی بلخ با شگفتی یاد کردهاند و آن را "ام البلاد" (بزرگترین شهر) خراسان از نظر جمعیت منطقه (یعقوبی، ص ٢٨٧) و "بلخ البهیه" (بلخ باشکوه) نامیدهاند (قس مقدسی، ص ٣٠٢). بلخ از نظر وسعت با مرو و هرات برابر و بهنوشتۀ مقدسی، با بخارا نیز قابل قیاس بود. بلخ در کنار رودخانۀ بلخاب (یا بهگفتۀ ابن حوقل، ص ۴۴٨، دَه آس "[چرخ] دَه آسیا") قرار داشت که از هندوکش سرچشمه میگرفت و بتدریج در شن فرو میرفت. بلخاب در داخل شهر به دوازده شعبه تقسیم و از این طریق حومۀ شهر نیز آبیاری میشد. محصولات کشاورزی این منطقه عبارت بود از لیمو، پرتقال، انگور، که صادر نیز میشد. دشتهای آنجا محل خوبی برای پرورش نسل شترهای بلخی بود، اما خارج از این محدوده، شورهزار و بیابان بود. ظاهراً ویرانههای نوبهار هنوز باعظمت بوده است که مؤلف حدودالعالم (٣٧٢ ه.ق) به دیوارهای نقاشی شده و سایر شگفتیهای آنجا اشاره میکند. نقشۀ بلخ شامل سه قسمت بود: قلعۀ درونی (قُهندز)، شهر درونی (مدینه یا شهرستان)، و خارج شهر (ربض یا بیرون). دور تا دور مدینه و ربض دیوارهایی از خشت خام کشیده شده بود (خانههای بلخ از خشت خام بود) و خندقی فراسوی دیوار خارجی قرار داشت. در آغاز، دیواری به طول دوازده فرسخ، با دوازده دروازه، بر گرد شهر، و دهکدههای اطراف آنجا قرار داشت. این دیوار، به منزلۀ حفاظی در برابر چادرنشینان و سایر غارتگران بود. اما در سدۀ سوم اثری از این دیوار باقی نمانده بود. در قرن بعد، ظاهراً ربض هفت و مدینه چهار دروازه داشته است. مورد اخیر از ویژگیهای شماری از شهرهای ایرانی بود. این که باب هندوان یکی از هفت دروازه بود خود گواه آن است که تاجران هندی به این شهر رفت و آمد میکردند. همچنین باب الیهود نشان دهندۀ وجود جماعتی یهودی در بلخ بود. تا سدۀ سیزدهم / نوزدهم، این دو گروه به طور قابل ملاحظهای در بلخ حضور داشتند، هرچند که بلخ به عنوان مرکز تجاری اهمیت چندانی نداشت (رجوع کنید به یت، ص ٢۵٦). حدودالعالم، بلخ را به عنوان مرکز تجارت (بارکدۀ) هندوستان توصیف کرده است. عمدۀ بازارها و مسجد جمعه در مدینه (شهرستان)بود، و به نوشتۀ یعقوبی (ص ٢٨٨) چهل و هفت مسجد با منبر در بلخ و اطراف آن وجود داشت[۱٠].
رونق اقتصادی بلخ باعث پرورش علما و محققان شد، چندان که سمعانی (ج ٢، ص ٣٠٣-٣٠۵)، تعداد آنان را بیشمار خوانده است؛ شخصیتهایی چون ابواسحاق ابراهیم بن ادهم (متوفی ١٦١ ه.ق) صوفی متقدم (قس ابن اثیر، ج ٦، ص ۵٦)، ابوزید احمد بلخی (متوفی ٣١٢ ه.ق) جغرافیدان و منجم، و ابوالقاسم بلخی (متوفی ٣١٩ ه.ق) متکلّم معتزلی.
در دورۀ سامانیان، بلخ به شکوفایی بیشتری رسید، هرچند که درگیریهای جناحهای نظامی رقیب در دهههای آخر این سده، بلخ را آسیب پذیر کرده بود. در دوران سلطۀ سیمجوریان در دهۀ ٣٧٠ ه.ق، حاجب فائق خاصه، حاکم بلخ بود. در ٣٨١ ه.ق ابوالحسن طاهربن فضل، از آل محتاج چغانی، او را در بلخ محاصره کرد، اما ابوالحسن کشته شد و بُغراخانهارون قراخانی حکومت فائق را در بلخ و تِرمِذ در ٣٨٢ ه.ق بهرسمیت شناخت. هنگامی که محمود غزنوی و قراخانیان قلمرو سامانیان را میان خود تقسیم کردند، سرزمینهای شمالی جیحون به محمود رسید، اما قراخانیان در آرزوی دستیابی به خراسان شمالی بودند و ازینرو در ٣٩٦ ه.ق ایلک خان نصر، چَغری تگین یا جعفرتکین، فرمانده لشکریانش را به طخارستان فرستاد. اهالی بلخ با تمام توان مقاومت کردند و پیش از آنکه چغری تگین بهدلیل بازگشت محمود از هند، ناگزیر به عقبنشینی به ترمذ شود، شهر غارت شده بود. با پیروزی بیچون و چرای محمود در ٣٩٨ ه.ق، در محلی بهنام کَتَر در سه فرسخی بلخ، آرزوی ایلک خان نقش بر آب شد. هنگامی که چغری تگین بلخ را اشغال کرده بود، "بازار عاشقان" که شخص سلطان آن را ساخته بود، ویران شد. بعدها، محمود، اهالی بلخ را بهسبب پایداریشان در برابر دشمن نکوهش کرد؛ چرا که بر اثر این پایداری، وی داراییهای سودآورش را از دست داد. آگاهی دیگری که دربارۀ ساخت و ساز غزنویان در این شهر در دست داریم راجع به احداث باغ زیبایی است که بهدستور محمود ساخته شد و هزینۀ نگهداری آن فشار سنگینی بر اهالی بلخ وارد کرده بود. ازینرو، سلطان ناگزیر این مسئولیت را به جامعۀ یهودیان آنجا منتقل ساخت. همچنین میدانیم که ابواسحاق محمدبن حسین، "رئیس" بلخ، مبلغی برای لشکرکشی محمود در اختیار او گذاشت؛ و این در زمانی بود که بهدلیل مطالبات اسفراینی وزیر، خراجی از خراسان نمیرسید. بدون تردید، این پول را بازرگانان بلخ تأمین کرده بودند[۱۱].
با وجود حملههای مخاطره آمیز سلجوقیان در آخرین سالهای حکومت مسعود غزنوی و حتی پس از شکست فاحش مسعود در ۴٣١ ه.ق در دَندانقان، بلخ برخلاف نیشابور و مرو براحتی بهدست ترکمانان نیفتاد. بااینهمه، بهنظر میرسد که تعدادی ناراضی در شهر وجود داشتند که خواستار توافق با سلجوقیان بودند؛ زیرا وزیرِ مسعود از وجود "اشخاص فاسد، شیطان صفت و نابکار" گزارش میدهد. ترکمانان توانستند بلخ را برای مدت کوتاهی تصرف و غارت کنند، اما بلخ برای غزنویان از اهمیت سوق الجیشی مهمی برخوردار بود، زیرا از شمال افغانستان و غزنه، پایتخت غزنویان، دفاع میکرد. ابوالحسن احمد عنبری، ملقب به امیرک بیهقی، "صاحب برید" آنجا، مقاومت در برابر چغری بیگ داوود را سازمان داده بود.
اما با وجود کوششهای امیرک، بلخ، ظاهراً در اوایل حکومت مودود غزنوی، به طور کامل به دست سلجوقیان افتاد، زیرا الپ ارسلان در ۴٣۵ ه.ق بلخ را پایگاه قرار داد و کوشش غزنویان را برای تسلط دوباره بر شمال افغانستان دفع کرد. پس از آن الپ ارسلان حاکم رسمی شمال شرقی خراسان شد که سرزمینهای بلخ و طخارستان تا جیحون را شامل میشد؛ اما امور روزمرۀ آنجا را ابوعلی شاذان، وزیر چغری بیگ، اداره میکرد. سلطان ابراهیم بن مسعود غزنوی هنگام جلوس خود در ۴۵١ ه.ق، پیمان صلحی با چغری بیگ بست، بر این اساس که غزنویان تسلط سلجوقیان را بر این نواحی بهرسمیت بشناسند. در مدت حکومت الپ ارسلان، ایاز، پسر سلطان، حاکم بلخ بود که در ۴۵٦ ه.ق هنگام درگذشت پدرش بهطور موقت قراخانیان او را از بلخ راندند، اما دیری نپایید که تکش (۴٦٦ ه.ق)، برادر دیگر سلطان جدید، جانشین او در بلخ شد. اختصاص این قسمت از ناحیۀ شمال شرقیِ قلمرو حکومتی سلجوقی به امیران خاندانِ حاکم، گاه سبب شورش امیران جاهطلب بر ضد سلطان میشد که در دوردست غرب ایران بود. ازینرو در ۴٩٠ ه.ق، برکیارق برای سرکوب آشوب محمدبن سلیمان بن چغری بیگ، ملقب به امیر امیران، مدعی حکومت سلجوقی، نا گزیر شد که هفت ماه در بلخ بماند. پدر محمدبن سلیمان یک بار حاکم بلخ شده و از غزنویان کمک نظامی دریافت کرده بود.
بلخ در نیمۀ اول سدۀ ششم، جزو قلمرو وسیع سنجر گردید. در این موقع، بلخ پررونق بود و به دستور یا به تشویق نظام الملک نظامیهای در آنجا بنا شد و در نیمۀ آخر این سده، انوری (متوفی ۵٨۵ ه.ق) سالهای آخر عمرش را در آنجا گذراند. اما در اواخر حکومت سنجر، قدرت سلجوقیان در خراسان از سوی رقبای خارجی مانند خوارزمشاهیان و غوریان، به مخاطره افتاد. در داخل نیز چادرنشینان اُغز در جیحون علیا و مقامهای حکومتی از جمله عمادالدین قماچ، حاکم بلخ از سوی سنجر، از در عصیان درآمدند. در ۵۴٧ ه.ق، علاءالدین حسین غوری، بلخ را به کمک اُغزها برای مدت کوتاهی تسخیر کرد. یک سال بعد اغزها بلخ را غارت و ویران کردند و در آنجا مستقر شدند و اطاعت خود را از برادرزادۀ سنجر، محمودخان قراخانی، اعلام کردند و چندین سال شهر را در اختیار داشتند. پس از آن، حاکمیت بلخ به قراختاییان ماوراءالنهر رسید. در ۵٩۴ ه.ق، بهاءالدین سام بن محمد، حاکم بامیان، هنگام درگذشت حاکم دست نشاندۀ قراختاییان در بلخ، آنجا را تسخیر و موقتاً به متصرفات غوریان ملحق کرد. اما سرانجام بلخ و ترمذ به دست خوارزمشاه علاءالدین محمد افتاد که آنجا را در ٦٠٢ تسخیر و چغری یاجعفر، فرمانده ترک، را حاکم آنجا کرد.
مغولان در تابستان ٦١٧ ه.ق، برای نخستینبار، به بلخ آمدند. چنین بهنظر میرسد که شهر، صلحجویانه محاصره شده بود. اما در بهار ٦١٨ ه.ق، چنگیزخان به آنجا رسید و احتمالاً پس از شورش اهالی بر لشکریان مغول، بلخ بهطور فجیعی دستخوش غارت و چپاول شد. درستی این مطلب که جمعیت بلخ پیش از قتل عام مغولان دویست هزار تن بوده، معلوم نیست، اما یاقوت (ج ١، ص ٧١٣) از فعالیتهای کشاورزی و تجاری بلخ هنگامی که محصولاتش را به خراسان و خوارزم میفرستاد، یاد کرده است. بلخ در حملۀ مغولان، دچار چنان افولی شد که تا زمان تیموریان، نتوانست به موقعیت پیشین خود دست یابد.[۱٢]
[↑] از دورۀ مغول تا زمان حاضر
تاریخ آکنده از فراز و نشیب بلخ این امکان را فراهم میآورد تا دورۀ بعد از مغول در منطقۀ خشک و لمیزرع آسیای مرکزی دوباره بررسی شود. تاریخ سیاسی و تحول قومی واحۀ بلخ اساساً با حرکتهای جمعیت و تغییر سرحدات ماوراءالنهر که تا اواخر قرن سیزدهم (نیمۀ دوم قرن نوزدهم) ادامه داشته، همراه است. پیمان روس - انگلیس در ١٢٩٠ ه.ق/ ١٨٧٣ م، الحاق نهایی بلخ به سرزمین افغان را تسریع کرد و آمودریا بهعنوان مرز میان مناطق نفوذ دو کشور تثبیت شد.
بلخ پس از تسلیم به چنگیزخان در ٦١٧ ه.ق به حکومت مغول تعلق گرفت و همراه با باکتریا قسمت جنوبیِ خانات جغتای را تشکیل داد. ویرانی ناشی از فتوحات مغولان بسیار شدید بود (ابن بطوطه، ج ٢، ص ٢٩٩). هرچند، از آنجا که بلخ در قرن هشتم تا حدی رونق خود را باز یافت، گاهی فرضیههای گوناگون دربارۀ نتایج درازمدت این ویرانی مورد تردید قرار میگیرد. بلخ تا سدۀ دوازدهم تیول با ارزشی در نظام ارضی حکومتهای گوناگون خاندان چنگیزی بود، ازینرو دورۀ طولانی کشمکش بر سر جانشینی و به دست گرفتن حق حاکمیت واقعی یا صوری این تیول آغاز شد. به این ترتیب، امیرانِ مغولِ خانات جغتای گاه مستقیم و گاه به واسطۀ حکومتهای محلی، مانند مَلِکهای آل کَرت هرات، با یکدیگر به رقابت و نزاع برمی خاستند.
تغییرات در محدودۀ حکومتها که با تشکیل حکومت تیمور به وجود آمد، آغاز دوران طولانی ثبات بلخ بود؛ هرچند این دوران با ویران شدن شهر در پی نبرد بلخ در ٧٧١ ه.ق شروع شده بود. بلخ پس از بیست سال نبرد داخلی، به سلطان حسین بایقرا، حاکم خراسان (حک: ٨٧٢-٩١١)، تعلق گرفت. سلطان حسین در نبرد با ازبکها کشته شد و ازبکها پس از حکومت کوتاه دو تن از پسران او، نهایتاً پیروز و برای همیشه در این ناحیه تا مرزهای هندوکش مستقر شدند. دورۀ تیمور و جانشینان او، دورانی مساعد برای توسعۀ زندگی شهری شناخته شده است[۱٣].
دورۀ ازبکها سه سده ادامه یافت که طولانیترین دورۀ پس از مغول در تاریخ بلخ بود. استقرار ازبکها در بلخ در فعالیتهای شهری بوضوح انعکاس یافت[۱۴] و موجب شد که بلخ در میان شهرهای مهم آنها مقام سوم یا چهارم را بیابد. گزارشهای متعددی از شیبانیان* و جانیان* بلخ نوشته شده است و بسیاری از مؤلفان آن دوره از این مرکز قدرت برخاسته یا ساکن آنجا بودهاند[۱۵]. بلخ در مقایسه با بخارا در قرن یازدهم بهتر و آبادتر بود. در قلمرو بخاراییان، بلخ دومین شهر مهم و پایتخت وارثان تاج و تخت جانیه شد. اما این موقعیت مهم باعث جلب توجه مهاجمان و ایجاد مرزهای جدید در منطقه گردید.
ازبکها در ٩٢٢ ه.ق دوباره بلخ را تسخیر کردند، اما بابریان از ١٠۵١ ه.ق تا ١٠۵٧ ه.ق بلخ را در اختیار داشتند. صد سال بعد، ظهور نادر نیز رویدادی گذرا بود. از سوی دیگر، ظهور دُرّانیهای افغانستان، آمودریا را به مرزی تبدیل کرد که در آن ابتدا اَتالیقها، سپس امیران منغیت بخارا، با سدوزاییها و محمد زاییها، حاکمان افغانستان، به مدت یک قرن در حال نزاع بودند. احمدشاه در ١١٦۴ ه.ق، بلخ را بدون اینکه به ماوراءالنهر مرتبط باشد، از لحاظ سیاسی منسجم کرد. در ١٢۵٧ ه.ق، افغانها شهر را که از ١٢۴١ ه.ق به بخاراییان تعلق داشت، برای همیشه تسخیر کردند[۱٦]. اما دورۀ اقتدار بخاراییان تا ١٢٨۵ ه.ق که بخارا استقلالش را از دست داد به پایان نرسید. بلخ که در سدۀ دوازدهم تا حد روستایی بزرگ نزول کرده بود، سرانجام در ١٢٨٢ ه.ق، جایگاه خود را بهعنوان مرکز حکومت از دست داد و مزار شریف جای آن را گرفت. در آغاز قرن چهاردهم، جمعیت بلخ به پانصد خانوار تقلیل یافت؛ از آن زمان، جمعیت افزایش یافته است، ولی هنوز یک دهم شهر مجاور خود جمعیت دارد.
زوال اخیر بلخ، روشن میسازد که بیشتر توضیحات رایج دربارۀ بحرانهای دایمی این واحۀ آسیای مرکزی، به تجدیدنظر نیاز دارد. از قرن دوازدهم، جمعیت بلخ و تعداد آبراههها کاهش یافته و شمار آبراههها از هجده به یازده رسیده است. زوال بلخ و صعود مزارشریف را، گذشته از پیدا شدن مقبرۀ منسوب به حضرت علی علیه السلام در مزارشریف، باید نتیجۀ شبکههای آبیاری دانست. هر دو شهر بخشی از یک واحه را تشکیل میدهند و منبع آب هر دو شهر آبراهههای بلخاب است. ازینرو، چنین به نظر میرسد که در تاریخچۀ رشد این واحه، مهاجرت جمعیت شهری از بلخ به مزارشریف از طریق تخته پل، مهمتر از [عامل] تباین شهر کوچک امروزی و شهر بزرگ باستانی باشد. جمعیت مزارشریف که در ١٢٩۵ ه.ق سیهزار و امروزه صدهزار تن است، در واقع بر قدرت شیوۀ آبرسانی در این واحه دلالت دارد. تراکم جمعیت حاضر در این واحه بین سی تا صد در یک کیلومتر مربع است[۱٧]. این شیوۀ آبرسانی، مانند گذشته، قادر به تأمین بزرگترین شهر ترکستان افغانستان است. جمعیت ترک بخصوص ازبکها و همچنین ترکمنها بر تاجیکها افزونی دارد. این ناحیه مهاجران پشتون نیز دارد، هرچند تعداد آنها کمتر از پشتونهای میمنه و تاشقُرغان است؛ بلخ همچنین دارای اقلیتی یهودی و روستاهایی عرب زبان است[۱٨] یکی از اجزای مهم نمودار زبان شناختی متنوع بلخ، فارسی بلخی است اما این نمودار نفوذ عمیق فرهنگی ازبکی را در این منطقه ثابت میکند[۱۹].[٢٠]
[↑] شهر جدید
در نیمۀ قرن سیزدهم، بحران در تکامل شهری بلخ آغاز شد. در دوران ناآرامِ پس از تخریب شهر به دست امیر بخارا در ١٢۵٦ ه.ق و تسخیر دوبارۀ آن به وسیلۀ افغانهای دوست محمد* در ١٢٦٦ ه.ق، بیشترین آسیب به شهر و نواحی مجاور آن وارد شد که به مهاجرت بسیاری از ساکنان ازبک این شهر منجر گردید. تعمیر نکردن مجراهای آبیاری از دیگر دلایل زوال شهر بود و بنابراین تعجب آور نبود که افغانها پس از سلطۀ مجدد از ١٢٦٦ ه.ق به بعد، ترجیح دادند که فرمانداری ترکستان خود را در تخته پل، نزدیک مزار شریف، و سپس در مزارشریف مستقر سازند. تاریخ دقیق نقل مکان از بلخ روشن نیست، احتمالاً این نقل مکان نخست موقتی بوده است. به هر حال، در ١٣٠٣ ه.ق/ ١٨٨٦ م که هیئت انگلیسی نظارت بر تعیین مرز از آنجا عبور میکرد، این انتقال کامل و نهایی بود. جمعیت بلخ در آن زمان در حدود ششصد خانوادۀ تاجیک، ازبک و عرب برآورد شد که صد خانوادۀ آنان از خانوادههای محلی قدیمی بودند. علاوه بر ساکنان دایمی، جمعیت متغیری در حدود هزار خانوادۀ پشتون در شهر و خارج از دیوار ساکن بودند. اما منبع دیگر تعداد آنان را دویست خانوادۀ تاجیک ذکر کرده است[٢۱]. زوال بلخ در دهههای بعد ادامه یافت. نیدرمایر (ص ۴٨) و فوچر (ج ١، ص ۵٩) در ١٣٠٣ ش / ١٩٢۴ م، بلخ را در جنگ جهانی اول روستایی محقر توصیف کردهاند.
طرح شهر جدید که ساخت آن در ١٣١٣ ش / ١٩٣۴ م آغاز شد، از لحاظ هندسی به صورت دوایر هم مرکز به دور یک چهارگوش مرکزی با هشت شاهراه شعاعی بود. این طرح بسیار بلند پروازانه و شامل ٢٧٠ر١ خانه با بازاری بزرگ بود[٢٢] و دیری نپایید که با شکست مواجه شد. در ١٣۵٢ ش / ١٩٧٣ م فقط ۴٣٠ خانه ساخته شد که درخواست برای آنها بسیار کم بود[٢٣]. جاذبۀ مزار شریف، هنوز بر سراسر منطقه حکمفرما بود. براساس نتایج سرشماری مقدماتی ١٣۵٨ ش / ١٩٧٩ م، جمعیت بلخ در آن زمان فقط ٢۴٣ر٧ تن بود (براساس اطلاعات بالان)؛ هر چند، نقش اقتصادی آن به هیچ وجه قابل چشم پوشی نبود، زیرا بلخ به بازار مهم محصولات کشاورزی و دامداری (پنبه، خربزه، بادام، پوست گوسفند قره گل) تبدیل شده بود. در روزهای بازار (دوشنبه و سه شنبه) خریداران از مزار شریف رهسپار بلخ میشدند. تجارت پایاپای با مزار شریف پس از شروع به کار خط اتوبوس افزایش یافت. از چهار تجارتخانۀ پنبه در بلخ و حومۀ آن دو تجارتخانه، ماشین پنبه پاک کنی داشتند. پس از افتتاح شاهراه مزار شریف ـ شبرغان با راه فرعی دو کیلومتری به بلخ در ١٣۴٩ ش / ١٩٧٠ م، بلخ جهانگردان را جذب کرد. از ١٣۵١ ش / ١٩٧٢ م به بعد، بلخ از نیروی برق بهره مند شد. همچنین، مدرسۀ ابتدایی معتبر و بیمارستان کوچکی در آنجا تأسیس شد و با وجود فاصلۀ کوتاه بیست کیلومتری از مزار شریف، مرکز مستقل کوچکی بهحساب میآمد.[٢۴]
[↑] ولایت جدید
ولایت بلخ در شمال افغانستان با ٨٣٣ر١١ کیلومتر مربع وسعت، در ١٣۴٣ ش موجودیت یافت و در ١٣٦٣ ش به هفت ناحیه (ولسوالی) و چهار ناحیۀ کوچک (علاقهداری) تقسیم شد. مرکز ولایت بلخ مزار شریف و سه شهر آن، بلخ، دولت آباد و شولگره یا بویَنَقرَه است.[٢۵]
[↑] آثار تاریخی بلخ
باروهای عظیم بلخ که بقایای ضلع جنوبی قلعه (بالاحصار*) است، قابل توجه ترین بقایای دورۀ باستان "ام البلاد"ند. بررسیهای باستان شناسی این باروها راهنمایی برای بررسی مراحل پیاپی توسعۀ موضعی این شهر است[٢٦]. بالاحصار، نخستین محدودۀ بلخ را نشان میدهد. طرح مدور شهر احتمالاً میراثی از دورۀ هخامنشی است؛ در حالی که در ساخت دیوار مدور کنونی که از دورۀ تیموری است، از مصالح باروی عظیم یونانی استفاده شده است. این بارو در ٢٠٨-٢٠٦ ق م در برابر تهاجم آنتیوخوس سوم سلوکی ایستادگی کرد. همچنین از دورۀ یونانی دیوار بزرگی باقی مانده که ویرانههای آن به طول شصت کیلومتر هنوز برجاست. این دیوار به منظور جلوگیری از تاخت و تاز چادرنشینان در طول مرز شمالی واحه ساخته شده بود[٢٧]. به گفتۀ یعقوبی (ص ٢٧٦) این دیوار تا زمان وی قابل استفاده بوده و از دیگر شهرهای مهم، عمدتاً دلبرجین (دورۀ یونانی - کوشانی) و زادیان - دولت آباد (دورۀ سلجوقی)، محافظت میکرده است.
گسترش حومۀ جنوبی بلخ در طول جادۀ کاروانرو به هند، به نخستین توسعۀ شهرِ محصور در میان دیوارها انجامید (دورۀ یونانی متأخر یا کوشانی). تقریباً در زمانی میان دورۀ کوشانیان و فتوح مسلمانان، شهر به سوی مشرق گسترش بیشتری یافت. این دیوارها با برجهای چهارگوش، تا حملۀ مغول در ٦١٧ ه.ق پابرجا بود.
در ٧٦۵ ه.ق، امیرحسین بالاحصار را دوباره تصرف کرد. پس از آن تیمور و جانشینان او تمام شهر را که احتمالاً قسمت شرقی آن پس از انهدام شبکۀ آبیاری باتلاقی شده بود و در نتیجه شهر کمی به سوی غرب حرکت کرده بود، دوباره به استحکامات مجهز کردند. این آخرین حفاظ، از مواد ناهمگنی که از حملۀ مغول برجا مانده بود، ساخته شد و برجهای نیمدایرهای داشت و در بخش جنوبی با دروازۀ یادبود باباکوه (یا دروازۀ نوبهار که اکنون ویران شده است) و برج عیّاران و یک کلاه فرنگی [مهتابی] هشت پر آراسته شده بود[٢٨].
تنها بناهای یادبودی (بجز باروها) که از دورۀ پیش از اسلام بلخ باقی است، پرستشگاههای بودایی است. از بین نرفتن این پرستشگاهها به دلیل معماری آنهاست. این بناها از خشت ساخته شده بودند. فوچر در ١٣٠٣-١٣٠۴ ش / ١٩٢۴-١٩٢۵ م، چهار پرستشگاه را در طول جادههای حومۀ شهر شناسایی کرد؛ تنها پرستشگاهی که او حفاری کرد، بنای عظیم "توپ رستم"، در جنوب شهر بود که تمام تزیینات آن فروریخته است. محل و اندازۀ این بنا با "صومعۀ جدید"ی همخوانی دارد که در قرن هفتم میلادی زائر چینی هسون - تسانگ [٢۹] وصف کرده است. پرستشگاه دیگر، نوبهار (از نو ـ ویهار سنسکریت)، به این سبب در منابع اسلامی مشهور است که نیاکان بودایی برمکیان اداره کنندگان آن بودهاند. اما "تخت رستم" در نزدیکی نوبهار که تلی شیب دار است، گاه خرابههای یک صومعه تصور میشود. این بنا بیشتر به زیر بنای گلیِ کوشکی از دورۀ اسلامی شبیه است. مساجدی که بر روی بقایای دو پرستشگاه دیگر به نامهای "چرخِفلک" و "آسیای کُهنَک" ساخته شده، نشانۀ روشنی از تداوم ویژگی مذهبی آنهاست[٣٠].
از آثار اسلامی پیش از حملۀ مغول که از جذابیت بسیاری برخوردار است، مسجدی در حومۀ بلخ از دورۀ عباسی است که به نُه گنبد یا حاجی پیاد معروف است. این بنای آجری که در ١٣۴۵ ش / ١٩٦٦ م کشف شد، در جنوب توپ رستم واقع است. نقشمایۀ تزیینات گچبری این بنا از برگهای انگور، زنجیرۀ طوماری درخت مو، میوههای صنوبر، برگهای نخل و گلسرخ، در میان نوارهای درهم تابیده تشکیل شده است. ترکیب معماری و تزیینات آن، در سنت آسیای مرکزی به طور مستقیم ریشه ندارد؛ معماری و تزیینات این بنا نشاندهندۀ طرحی است که در قلب قلمرو حکومت عباسی شکل گرفته و از آنجا به شرق و غرب گسترش یافته است. تزیینات گچبری بسیار شبیه گچبریهای سامرا و به احتمال زیاد تاریخ ساخت آن نیمۀ اول قرن سوم است[٣۱]. بنای تاریخی منحصر به فرد دیگر، از دوران اسلامی پیش از مغول، مزار گنبددار ساده و تک اتاقهای به نام بابا روشنی است[٣٢].
در سه کیلومتری شرق بلخ، دیوارهای مزاری برپاست که ساکنان محلی آن را میر روزه دار مینامند و در میان گورستانی با آجرهای تزیینی محصور است. داخل این بقعه ماهرانه تزیین شده است (طرح روی گنبد و طاقچه با رنگ آمیزی جلوۀ بیشتری یافته است)؛ اما نبود گنبد بیرونی و روکار بنا، به این فرض میانجامد که به دلیل ناآرامیهای سیاسی در سدۀ هشتم، مزار نیمه تمام مانده است[٣٣]. ترکیب معماری این بنا در اتاق مقبرۀ هشت ضلعی با طاقچههای قوس دار حکاکی شده در سطوح و گوشهها و پیش آمدگی اتاق ورودی، بیان کنندۀ ذوق تیموری است. همین ترکیب با تنوعهایی در مزار خواجه بَجگاهی (حاشیۀ شرقی شهر، قرن یازدهم) و خواجه عکاشه دیده میشود که شکل آن پیچیدهتر است.
مسجدِ آرامگاه خواجه ابونصر پارسا، شاید معروفترین بنای تاریخی بلخ باشد. این بنا در ٨٦٧ ه.ق، کمی بعد از درگذشت این عارف ساخته شد. در اینجا، یک پیشطاق بلند با دو مناره در اطراف، جایگزین اتاق ورودیِ معمول میشود. در جلو هر یک از این دو مناره ستونهای باریک مارپیچ قرار گرفته است. تمام نما و گنبدِ شیاردار بیرونی به بهترین صورت با کاشی آبی نقرهای پوشیده شده اما، به سبب سستی مواد، سطوح وسیعی از آن از بین رفته است. فضای داخلی، با شانزده منفذ مشبک در ساقۀ گنبد که با گچبریهایی تزیین شده است، روشن میشود[٣۴]. این بنا از عالیترین نمونههای معماری تیموری است.
آخرین دورۀ آبادانی بلخ به زمان هشترخانیان بازمی گردد، هنگامی که اقطاع وارثان بخارا شد (١٠٠٧-١١٦۴ ه.ق). از این تاریخ مدرسهای باقی است که سید سبحانقلی خان در سالهای آخر سدۀ یازدهم ساخته است و فقط ورودی کاشیکاری ایوان آن باقی است. این مدرسه روبروی مسجد ابونصر پارسا در باغی که اکنون مرکز شهر است، قرار دارد. ویرانههای کاخ حاکم، از جمله مسجدی کوچک، که فوچر آن را در بالاحصار حفاری کرده است، تاریخ دقیق بنا را روشن نمیسازد، اما بهیقین متعلق به اواخر دورۀ اسلامی است[٣۵].[٣٦]
[۲]- دربارۀ چگونگی ایجاد بلخ در منابع فارسی و عربی و آگاهی عربها از قدمت این شهر رجوع کنید به شفر و شوارتس
[۳]- ر. فرای، دانشنامۀ اسلام برگرفته از منابع زير:
[۶]- همان، سلسلۀ دوم، ص ١۴٩٠-١۴٩١
[٧]- همان، سلسلۀ دوم، ص ١۵٦٦-١۵٦٧
[۸]- رجوع کنید به مارکوارت؛ ولهاوزن؛ شابان، فهرست؛ شوارتس، ص ۴٣۴-۴۴٣
[۹]- گردیزی، ص ١١-١٩؛ نرشخی، ص ٨٧ به بعد؛ مارکوارت، ص ٣٠١-٣٠٢؛ بارتولد، ص ٧٧-٧٨، ٢٢۴-٢٢۵
[۱٠]- برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به لسترنج، ص ۴٢٠-۴٢٢؛ حدودالعالم، ص ١٠٨؛ بارتولد، ١٩٧١، ص ۴١-۴۴، ۴٧، ۴٩، ترجمۀ سوچک، ص ٢۵-٢٦؛ بارتولد، ١٩٦٩، ص ٧٦-٧٩
[۱۱]- رجوع کنید به بارتولد، ١٩٦٩، ص ٢۵٣-٢۵۴، ٢۵٩، ٢٧٢، ٢٧٦،٢٨٠، ٢٨٨-٢٨٩، ٢٩١؛ ناظم، ص ٣١، ٣٩، ۴٢-۴٣، ۴٨-۵٠، ١۵۴، ١٦٦؛ بازورث، فهرست، ذیل "بلخ"
[۱۲]- بازورث، با اندکی تلخیص از دانشنامۀ ایرانیکا، برگرفته از منبع زير:
ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، بیروت ١٩٦۵ـ١٩٦٧؛ ابن حوقل، کتاب صورۀ الارض، چاپ کرامرس، لیدن ١٩٣٨-١٩٣٩؛ احمدبن یحیی بلاذری، فتوحالبلدان، چاپ دخویه، لیدن ١٩٦٨؛ عبدالکریم بن محمد سمعانی، کتاب الانساب، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی، حیدرآباد دکن ١٣٨٢-١٣٨٦/١٩٦٢-١٩٧٦؛ عبدالله بن عمر صفیالدین بلخی، فضائل بلخ، ترجمۀ عبدالله بن محمد حسینی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ١٣۵٠ ش؛ محمدبن جریر طبری، کتاب تاریخ الرسل و الملوک، چاپ دخویه، لیدن ١٨٧٩ـ١٩٠١؛ عبدالحی بن ضحاک گردیزی، زینالاخبار، چاپ محمدناظم، برلین ١٩٢٨؛ محمدبن احمد مقدسی، کتاب احسن التقاسیم فی معرفۀ الاقالیم، چاپ دخویه، لیدن ١٩٦٧؛ یاقوت حموی، معجمالبلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ١٨٦٦-١٨٧٣؛ احمد بن اسحاق یعقوبی، کتاب البلدان، چاپ دخویه، لیدن ١٩٦٧؛
[۱۴]- مختار اُف، ص ١٧-٩٧
[۱۵]- احمداُف، ص ٣-١۴؛ مختاراف، ص ٨-١٦
[۱۶]- ایوانف، ص ١٠٧ به بعد
[۱٧]- اطلس توبنیگر، الف، هشتم / ٣
[۱۸]- همان، الف، هشتم / ١٦
[۱۹]- همان، الف، هشتم / ١١
[٢٠]- و. فورنیو، با اندکی تلخیص از دانشنامۀ ایرانیکا، برگرفته از منابع زير:
عبدالله بن عمر صفیالدین بلخی، فضائل بلخ، ترجمۀ عبدالله بن محمدحسینی بلخی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ١٣۵٠ ش (دربارۀ تاریخ بلخ در آغاز استیلای مغول)؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، چاپ محمد شفیع، لاهور ١٣٦٠-١٣٦٨ ه.ق/١٩۴١-١٩۴٩ م؛ محمود بن امیر ولی، بحرالاسرار فی مناقبالاخیار، چاپ ریاض الاسلام، کراچی ١٩٨٠ (تألیف این اثر بهدستور نادر محمد حاکم جانیه بلخ صورت گرفته است)؛
(بررسی دقیق دربارۀ خانات بلخ); V. V Barthold, Istoriko- geografiches § obzor Irana, I: Baktrya, Balkh i Tokharistan, Sochineniya 7, Moscow 1971, 39-59
(گزارشی دربارۀ رونق بلخ در دورة تیموریان); L. Hambis, "Le chapitre VII du Yuan Che", T'oung Pao ,38, supplement, 1945, 57-64 (دربارۀ خاندانهای حکومتگر خانات جغتای); J. Humlum, La gإographie de l'Afghanistan, Copenhagen 1959; Ibn Bat ¤ t ¤ u ¦ ta, Toh ¤ fat al-noz ¤ z ¤ a ¦ r f i ¦ g ¦ ara ¦ Ý eb al-ams ¤ a ¦ r wa ـ aja ¦ Ý ab al-asfa ¦ r = Voyages d'Ibn Batouta , ed. and tr. C. Defremery and B. R. Sanguinetti, Paris 1853-1858
(دربارۀ دورۀ ازبکها در آسیای میانه); B. K. Karmysheva, Ocherki etnichesko i § istorii yuzhnykh rayonov Tadzhikistanai Uzbekistana, Moscow 1976
(دربارۀ قومشناسی تاریخی و ازبکی کردن ناحیه)
A. Mukhtarov, Pozdnesrednevekovy i § Balkh , Dushanbe 1980
[٢۲]- زیمکه، ص ٢٢٩
[٢۳]- گروتسباخ، ص ١٠۵
[٢۴]- گزاویه دو پلانول، با اندکی تلخیص از دانشنامۀ ایرانیکا، برگرفته از منابع زير:
Orients, series B, no.16, Wiesbaden 1979; M. Le Berre and D. Schlumberger, "Observations sur les remparts de Bactres",in B. Dagens et al., Monuments prislamiques d'Afghanistan, MDAFA, 19, Paris 1964, 61-105; A, Mukhtarov, Pozdnesrednevekovy i § Balkh) Materialy k istoricihesko i § topografi goroda v XVI-XVIII vv.), Dushanbe 1980; O. von Niedermayer and E. Diez, Afghanistan, Leipzig 1924; C. E. Yate, Northern Afghanistan, Edinburgh and London 1888; K. Ziemke, Als deutscher Gesandter in Afghanistan, Berlin 1939.
[٢۶]- رجوع کنید به لوبر و شلومبرگر
[٢٧]- کروگلیکووا؛ پوگاچنکووا، ١٩٧٦
[٢۸]- فوچر، ص ١٦۴، لوح ششم؛ مختاراف، صص ٢١-۴٢
[٢۹]- واتون، صص ١٠٨-١٠٩
[۳٠]- فوچر، صص ٨٣-٩٨، ١٦٨-١٦٩، لوحهای نوزدهم - بیست ودوم؛ ملکیان - شروانی، ١٩٧۴
[۳۱]- پوگاچنکووا، ١٩٦٨؛ گولومبک؛ ملکیان - شروانی، ١٩٦٩
[۳۲]- در شمال شرقی بالاحصار، قرن پنجم؛ پوگاچنکووا، ١٩٧٨ م، صص ٣١-٣٢
[۳۳]- همان، صص ٣٣-٣۵؛ مختاراف، صص ٧۵-٨٣
[۳۴]- پوگاچنکووا، ١٩٧٠
[۳۵]- فوچر، ص ٩٨-١١٢، ١٦۵-١٦٦، لوحهای یازدهم - هجدهم
[۳۶]- ف. گرنه، با اندکی تلخیص از دانشنامۀ ایرانیکا، برگرفته از منابع زير:
G. A. Pugachenkova (Pougatchenkova), "A l'إtude des monuments timourides d'Afghanistan" Afghanistan, 23/3 (1970),33-37; idem, "Kpoznaniyu antichnol § i rannesrednevekovol § arkhitektury Severnogo Afganistana", in Drevnyaya Baktriyal, I, ed. I. T. Kruglikova, Moscow 1976, 137-141; idem,"Little known monuments of the Balkh area",in Art and archaeology research papers , London June 1978, 31-40; idem, "Les monuments peu connus de l'architecture mإdiإvale de l'Afghanistan", Afghanistan, 21/1(1968), 17-27; idem, Zodchestvo Tsentral'nol § Azii XV vek , Tashkent 1976,30, 61; Th. Watton, On Yuan Chwang's travels in India, I, London 1904.
[↑] جُستارهای وابسته
[↑] منابع
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>