[۱] یسوع از اورشلیم بیرون شد.
[۲] رفت به صحرا پشت رود اردن.
[۳] پس شاگردانش که به دورش نشسته بودند، گفتند: ای معلم، به ما بگو که شیطان چگونه به کِبر خود افتاد.
[۴] زیرا ما میدانستیم که او به سبب نافرمانی افتاد.
[۵] به سبب این که شیطان همیشه انسان را میفریفت تا بدی کند.
[۶] یسوع پاسخ داد: «چون که خدای آفرید مشتی از خاک را»
[۷] «او را بیست و پنج هزار سال گذاشت بدون این که به او کار دیگری بکند.»
[۸] «شیطان که به منزلهٔ کاهن و رئیس بود فرشتگان را، آن چه بود بر او از ادراک عظیم، دانست که خدای زود است بگیرد از این مشت خاک صد و چهل هزار از نشانشدگان را به نشان پیغمبری؛ همچنین رسولالله را، که خدای روح او را پیش از هر چیز دیگر به شصت هزار سال آفریده.»
[۹] «از این رو شیطان به غضب شده، ملائکه را اغوا نموده، گفت: ببینید زود است بخواهد خدای یک روزی که سجده کنیم برای این خاک.»
[۱۰] «پس نیک اندیشه کنید در اینکه ما روحیم. به درستی که سزاوار نیست ما را که این کار را بکنیم.»
[۱۱] «از این رو خدای را بسیاری ترک نمودند.»
[۱۲]«از اینجا است که روزی خدای فرمود، وقتی که فرشتگان همه جمع شده بودند: هر کس مرا خدای گرفته، باید بیدرنگ بر این خاک سجده کند.»
[۱۳] «پس سجده نمودند از برای او آنان که خدای را دوست داشتند.»
[۱۴] «اما شیطان و آنان که بر طریقهٔ او بودند، پس گفتند: ای پروردگار، ما روحیم و از این رو عدل نیست این که این گل را سجده کنیم.»
[۱۵] «چون شیطان این بگفت هولناک و بدمنظر گردید.»
[۱۶] «پیروان او نیز زشت روی شدند.»
[۱۷] «زیرا خدای به سبب نافرمانی ایشان زایل نمود آن زیبایی را که ایشان را بدان زیبا نموده بود، وقتی که ایشان را آفرید.»
[۱۸] «پس چون فرشتگان پاک، سرهای خود را بلند کردند دیدند وفور و قباحت هولناکی را که شیطان بدان برگشته بود.»
[۱۹] «پس پیروانش ترسان به رویهای خود بر زمین افتادند.»
[۲۰] «آن وقت شیطان گفت: ای پروردگار، بدرستی که تو مرا از روی ستم زشت روی گردانیدی؛ لیکن من به این راضیم؛ زیرا میخواهم باطل سازم هر آن چه را تو کردهای.»
[۲۱] «شیطانهای دیگر گفتند: او را پروردگار مخوان؛ زیرا خود تویی پروردگار.»
[۲۲] «آن وقت خدای به پیروان شیطان فرمود: توبه کنید و اعتراف نمایید به این که منم خدای آفرینندهٔ شما.»
[۲۳] «جواب دادند: به درستی که ما توبه میکنیم از سجده کردن برای تو؛ زیرا تو نادادگری.»
[۲۴] «لیکن شیطان دادگر و وارستهاست و او پروردگار ماست.»
[۲۵] «آن وقت خدای فرمود: دور شوید از من ای لعنتشدگان، زیرا نیست نزد من رحمتی برای شما.»
[۲۶] «شیطان در اثنای برگشتن خود، بر آن مشت خاک خدو انداخت.»
[۲۷] «پس جبرئیل برداشت آن آب دهان را با قدری از خاک و شد برای انسان بدین سبب نافی در شکمش.»
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>