[۱] سپاه روم در آن زمان در یهودیه بودند.
[۲] زیرا شهرهای ما فرمانبردار بودند ایشان را به سبب گناهان پیشینیان ما.
[۳] عادت رومیها این بود که خدای بخوانند هر کس را که کاری تازه کند که در آن نفعی برای قوم باشد و عبادت کنند او را.
[۴] پس چون برخی از این سپاهها در نائین بودند، سرزنش نمودند اهالی نائین را یکی پس از دیگری و گفتند: هر آینه به تحقیق که زیارت نموده شما را یکی از خدایانتان و شما به او پروایی ندارید.
[۵] اگر زیارت میکرد ما را یکی از خدایان ما، هر آینه داده بودیم او را هر آن چه داشتیم
[۶] شما میبینید چقدر میترسیم از خدایان خود؛زیرا به پیکران ایشان میدهیم بهترین آن چه نزد ماست.
[۷] پس شیطان با اینگونه سخن آنان را وسوسه کرد، تا این که فتنه میان قوم نائین بر انگیخت.
[۸] لیکن یسوع در نائین درنگ نفرمود؛ بلکه از آن جا بازگشت تا به کفر ناحوم برود.
[۹] فتنه به جایی رسید، که بدون واسطه گروهی گفتند: همانا آن کسی که به دیدن ما آمد جز این نیست که او خدای ماست.
[۱۰] دیگران گفتند: به درستی که خدای دیده نمیشود؛ چون که کسی او را ندیده؛ حتی موسی بندهٔ او؛ پس او خدای نیست؛ بلکه او به سزاواری پسر اوست.
[۱۱] دیگران گفتند: به درستی که او نه خدای و نه پسر خدای است؛ زیرا خدای را جسدی نیست که از او تولّد بیابد پسری. بلکه او پیغمبر بزرگی است از جانب خدای.
[۱۲] از وسوسهٔ شیطان، کار به جایی کشید که نزدیک بود در سال سوم از وظیفهٔ پیغمبری یسوع، فساد و گمراهی بزرگی در قوم ما بر انگیخته شود.
[۱۳] یسوع به کفر ناحوم رفت.
[۱۴] پس چون اهل شهر او را شناختند و همهٔ بیمارهای خود را جمع نمودند، بیماران را نهادند در ایوان خانهای که یسوع و شاگردانش درآن جا فرود آمده بودند.
[۱۵] یسوع را خواندند و به او زاری نمودند از برای بهبودی بیماران.
[۱۶] پس یسوع دست خود را به هر یک از ایشان افکنده، گفت: «ای خدای اسرائیل، به نام پاک خود بهبودی عطا فرما این بیمار را.»
[۱۷] پس همهٔ ایشان بهبودی یافتند.
[۱۸] روز شنبه یسوع به مجمع در آمد؛ همهٔ طایفه بیدرنگ در آن جا شدند، تا بشنوند سخن او را.
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>