جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

انجیل برنابا: فصل ۴٧


انجیل برنابا

(برگردان فارسی از: حیدرقلی سردار کابلی)

<فصل ۴٦>فصل ۴٧<فصل ۴٨>


[۱] یسوع فرود آمد در سال دوم وظیفهٔ پیغمبری خود از اورشلیم.

[۲]آن گاه به شهر نائین رفت.

[۳] پس چون نزدیک دروازهٔ شهر شد، اهل شهر به سوی قبر، یگانه‌فرزند مادر بیوه‌ای را می‌بردند.

[۴] هر یک بر او نوحه می‌نمودند.

[۵] پس چون یسوع رسید مردم دانستند کسی که آمده، همانا او یسوع پیغمبر جلیل است.

[۶] پس از آن رو پیش شدند و به او زاری کردند از برای آن مرده، که خواستار شدند تا او را برخیزاند؛ زیرا او پیغمبر است.

[۷] شاگردانش نیز چنین کردند.

[۸] پس یسوع بسیار ترسید.

[۹] آن گاه با روان خود، روی به خدای نمود و گفت: «بگیر مرا از جهان ای پروردگار،»

[۱۰] «زیرا جهانیان دیوانه‌اند و نزدیک است مرا خدای بخوانند.»

[۱۱] چون این بگفت، بگریست.

[۱۲] آن وقت فرشته جبرئیل فرود آمد.

[۱۳] گفت: «مترس ای یسوع؛ زیرا خدای به تو عطا نموده‌است توانایی در شفای هر مرضی را.

[۱۴] بر هر مرضی به نام خدای بِدَم، همهٔ آن مرض تمام می‌شود.

[۱۵] پس آن وقت یسوع آهی کشیده گفت: «مشیت تو نافذ باد ای خدای توانای مهربان،»

[۱۶] چون این بفرمود، نزدیک مادر آن مرده شد و فرمود با او به مهربانی: «گریه مکن ای زن» پس دست آن مرده بگرفت و فرمود: «به تو می‌گویم ای جوان، به نام خدای بِه شده و برخیز.»

[۱۸] پس آن جوان برخاست.

[۱۹] همه در خوف شده، گفتند: هر آینه به تحقیق که خدای بر پا کرده پیغمبر بزرگی میان ما و طایفهٔ خود را تفقّد فرموده‌است.


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>