[۱] یسوع فرود آمد در سال دوم وظیفهٔ پیغمبری خود از اورشلیم.
[۲]آن گاه به شهر نائین رفت.
[۳] پس چون نزدیک دروازهٔ شهر شد، اهل شهر به سوی قبر، یگانهفرزند مادر بیوهای را میبردند.
[۴] هر یک بر او نوحه مینمودند.
[۵] پس چون یسوع رسید مردم دانستند کسی که آمده، همانا او یسوع پیغمبر جلیل است.
[۶] پس از آن رو پیش شدند و به او زاری کردند از برای آن مرده، که خواستار شدند تا او را برخیزاند؛ زیرا او پیغمبر است.
[۷] شاگردانش نیز چنین کردند.
[۸] پس یسوع بسیار ترسید.
[۹] آن گاه با روان خود، روی به خدای نمود و گفت: «بگیر مرا از جهان ای پروردگار،»
[۱۰] «زیرا جهانیان دیوانهاند و نزدیک است مرا خدای بخوانند.»
[۱۱] چون این بگفت، بگریست.
[۱۲] آن وقت فرشته جبرئیل فرود آمد.
[۱۳] گفت: «مترس ای یسوع؛ زیرا خدای به تو عطا نمودهاست توانایی در شفای هر مرضی را.
[۱۴] بر هر مرضی به نام خدای بِدَم، همهٔ آن مرض تمام میشود.
[۱۵] پس آن وقت یسوع آهی کشیده گفت: «مشیت تو نافذ باد ای خدای توانای مهربان،»
[۱۶] چون این بفرمود، نزدیک مادر آن مرده شد و فرمود با او به مهربانی: «گریه مکن ای زن» پس دست آن مرده بگرفت و فرمود: «به تو میگویم ای جوان، به نام خدای بِه شده و برخیز.»
[۱۸] پس آن جوان برخاست.
[۱۹] همه در خوف شده، گفتند: هر آینه به تحقیق که خدای بر پا کرده پیغمبر بزرگی میان ما و طایفهٔ خود را تفقّد فرمودهاست.
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>