(۱) دراین وقت یسوع دست بلند نموده، اشاره به سکوت فرمود.
(۲) پس فرمود: «به درستی که شما هر آینه گمراه شدید؛ گمراهی بزرگی اسرائیلیان، چه، شما مرا خدای خود خواندید و حال آن که من انسانی بیش نیستم.»
(۳) «همانا من میترسم که به خاطر این فکر شما خدای به این شهر مقدس وبای سختی فرود آورده و آن را تسلیم کند برای بندگی نمودن به اجانب.»
(۴) «بر شیطانی که شما را به این فکر برانگیخت هزار لعنت باد،»
(۵) چون یسوع این بفرمود، به هر دو دست خود لت به روی خود زد.
(۶) پس در عقب آن گریهٔ سختی بر مردم چیره شد؛ به اندازهای که کسی نشنید آن چه را یسوع فرمود.
(۷) پس از این جهت مرتبهٔ دیگر دست خود را بلند کرده، اشاره به سکوت فرمود.
(۸) چون گریهٔ مردم آرام گرفت، بار دیگر به سخن درآمده، فرمود:
(۹) «گواهی میدهم در برابر آسمان و هر چه را در زمین است گواه میگیرم از هر آن چه شما گفتهاید بیزارم.»
(۱۰) «زیرا من انسانی هستم زاییده شده از زنی که فناپذیر و از جنس بشر است و در معرض حکم خداست و مبتلا به رنج خور و خواب و سرما و گرماست؛ مثل سایر بشر.»
(۱۱) «از آن رو وقتی که خدای برای جزا دادن بیاید، سخن من مثل شمشیری خواهد بود که میشکافد هر کس را که معتقد باشد که من بالاتر از انسان هستم.»
(۱۲) چون یسوع این بفرمود، کبکبهای از سوارها را دید؛ پس دانست که والی با هیرودس و رئیس کاهنان پیش میآیند.
(۱۳) آن گاه فرمود: «شاید ایشان هم دیوانه شدهاند.»
(۱۴) پس چون والی با هیرودس و رئیس کاهنان آن جا رسیدند، همهٔ لشکریان پیاده شدند.
(۱۵) آن گاه مردم گرداگرد یسوع را احاطه کردند؛ تا به آن جا که سپاهیان نتوانستند آنان را که میخواستند مکالمات یسوع را با کاهن گوش دهند، دفع کنند.
(۱۶) یسوع به احترام نزدیک کاهن شد؛ لیکن او میخواست که به یسوع سجده کند.
(۱۷) پس یسوع فریاد زد: «زنهار، چه میخواهی بکنی ای کاهنِ از خدای رانده شده؛ در یگانگی خدای خطا مکن.»
(۱۸) کاهن در جواب گفت: همانا اهل یهودیه به واسطهٔ آیات و تعلیم تو به جنب و جوش آمدهاند. تا جایی که آشکارا میگویند، همانا تو خدایی، پس به ناچار با والی روم و هیرودس پادشاه به سبب مردم به این جا آمدم.
(۱۹) پس امید داریم از تو به تمام دلهای خود، این که راضی شوی به فرو نشاندن آشوبی که به واسطهٔ تو بر پا شده.
(۲۰) زیرا جماعتی میگویند، همانا که تو خدایی و دیگری گوید که تو پسر خدایی و جماعتی میگویند که تو پیغمبری.
(۲۱) یسوع در جواب فرمود: «تو ای رئیس کاهنان، چرا فتنه را خاموش نکردی؟»
(۲۲) «مگر تو هم دیوانه شدهای؟»
(۲۳) «مگر نبوت و شریعت خدای را فراموش کردهای؛ ای یهودیه با شقاوت که شیطان تو را گمراه نموده است،»
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>