(۱) بنابراین والی و کاهن و پادشاه به یسوع توسل جستند تا بر جای بلندی بر آمده و با مردم به جهت تسکین ایشان سخن راند.
(۲) آن وقت یسوع بر یکی از سنگهای دوازده گانه – که یشوع به دوازده سبط امر فرموده بود که از وسط اردن آنها را بردارند در وقتی که اسرائیل از آن جا عبور کردند بدون این که ته کفشهای ایشان نم بردارد – بر آمد.
(۳) آن گاه به آواز بلند فرمود: «کاهن باید بر جای بلند بر آید؛ جایی که به نیکی برخوردار شود از فهم کلام من.»
(۴) بدین جهت کاهن به آن جا بالا رفت.
(۵) پس یسوع آشکارا، به گونهای که هر کسی برخوردار بود از شنیدن سخنان او، به کاهن فرمود: «همانا در عهد و پیمان خدای زنده نوشته شدهاست: خدای ما را آغازی نیست و او را انجامی نخواهد بود.»
(۶) کاهن در جواب گفت: همانا درست این چنین در آن جا نوشته شدهاست.
(۷) پس یسوع فرمود: «همانا در آن جا نوشته شده: خدای ما هر چیزی را فقط به کلمهٔ خود آفرید.»
(۸) کاهن در جواب گفت همانا چنان است.
(۹) پس یسوع فرمود: «در آن جا نوشته شده است؛ خدای دیده نمیشود؛ نیز او از عقل انسان محجوب است؛ زیرا او غیرمتجسّد و غیرمرکّب و غیرمتغیّر است.»
(۱۰) پس کاهن گفت: همانا چنان است حقاً.
(۱۱) یسوع فرمود: «همانا در آن جا نوشته شدهاست: آسمان آسمانها هم گنجایش او را ندارند؛ زیرا خدای ما غیر محدود است.»
(۱۲) پس کاهن گفت: ای یسوع، سلیمان پیغمبر چنان فرموده است.
(۱۳) یسوع فرمود: «در آن جا نوشته شدهاست: خدای را حاجتی نیست؛ زیرا او نه میخوابد و نه میخورد نه به او نقصی عارض میشود.»
(۱۴) کاهن گفت: چنان است.
(۱۵) یسوع فرمود: «آن جا مکتوب است: خدای ما در همه جا هست و به غیر او خدایی نیست. او میزند و شفا میدهد و میکند هر چه میخواهد.»
(۱۶) کاهن گفت: چنان نوشته شدهاست.
(۱۷) آن گاه یسوع دستهای خود را بلند نموده و فرمود: «ای پروردگار، خدای ما، این همان ایمانی است که آن را گواه خواهم آورد در روز جزای تو بر هر کس که بر خلاف آن عقیده داشته باشد.»
(۱۸) سپس به سوی مردمان التفات نموده و فرمود: «توبه کنید؛ زیرا شما گناه خودتان را از آن چه کاهن گفت میشناسید و آن چه او گفت در سِفر موسی، که عهد خداست تا ابد نوشته شدهاست.»
(۱۹) «همانا من بشری هستم دیده شده و مشتی از گِل که روی زمین راه میروم و مثل سایر بشر فانی هستم.»
(۲۰) «همانا مرا آغازی بوده و مرا انجامی خواهد بود و همانا من نمیتوانم آفریدن مگسی را از جانب خود.»
(۲۱) آن وقت مردمان آواز خود را با گریه بلند نموده و گفتند: هر آینه به حقیقت گناهکار شدیم ای پروردگار، خدای ما، پس به ما رحم کن.
(۲۲) آن گاه هر یک از ایشان زاری نمودند به سوی یسوع که دعا کند به جهت امان شهر مقدس تا خداوند آن را از روی غضب خود وانگذارد که پایمال امتها شود.
(۲۳) آن گاه یسوع دستهای خود را برداشته و به جهت شهر مقدس و به جهت مردمان آن دعا فرمود و هر یک فریاد میزدند که: چنین باد، آمین.
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>