جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

انجیل برنابا: فصل ٦۴


انجیل برنابا

(برگردان فارسی از: حیدرقلی سردار کابلی)

<فصل ٦٣>فصل ٦۴<فصل ٦۵>


[۱] «سوگند به هستی خدای که روانم در حضورش می‌ایستد، به درستی که گنهکار هر آینه عقلش بیمار است، وقتی که انسانی را ستم می‌کند.»

[۲] «پس به من بگویید، مگر کسی سر خود را برای پاره کردن ردای دشمنش می‌شکند؟»

[۳] «پس چگونه صحیح‌العقل است آن که سر خود را از خدای خود جدا می‌کند تا ضرر به تن دشمن خود برساند؟»

[۴] «ای انسان، به من بگو همانا دشمن تو کیست؟»

[۵] «جز این نیست که آن تن توست و هر آن کس که تو را مدح می‌کند.»

[۶] «از این رو اگر تو صحیح‌العقل می‌بودی، هر آینه می‌بوسیدی دست آنانی را که از تو عیب‌جویی می‌نمایند.»

[۷] «هدیه‌ها پیشکش می‌نمودی به آنان که تو را ستم می‌کنند و تو را بسیار می‌زنند.»

[۸] «این برای آن است ای انسان، که هر قدر در این زندگانی عیب کرده و ستم کرده شوی برای گناهانت آن کم خواهد بود بر تو در روز جزا.»

[۹] «لکن به من بگو ای انسان، هر گاه جهان دربارهٔ پاکان و پیغمبران خدای ستم و هتک نموده باشد – حال آن که ایشان نیکوکارانند - پس چه خواهد کرد به تو ای گنهکار،»

[۱۰] «هر گاه ایشان هر چیز را با شکیبایی متحمّل می‌شدند و از برای ستم‌کنندگانشان دعا می‌نمودند، پس چه خواهی کرد تو، ای انسانی که دوزخ را شایسته‌ای،»

[۱۱] «به من بگویید ای شاگردان من، مگر نمی‌دانیدکه شمعا، بندهٔ خدای داوود پیغمبر را لعنت کرد و او را سنگ‌ها زد.»

[۱۲] «داوود چه فرمود به آنان که دوست داشتند که شمعا را بکشند؟»

[۱۳] «او فرمود: تو را چه مقصود است که دوست می‌داری ای یوآب که شمعا را بکشی؟»

[۱۴] «بگذار او را که مرا لعنت کند؛ زیرا این بخواست خدای است و زود باشد که این لعنت را به برکت برگرداند به سوی من.»

[۱۵] «پس این چنین شد؛ زیرا خدای دید صبر داوود را و او را از ظلم پسرش ابشالوم رهانید.»

[۱۶] «به راستی بی‌خواست خدای حتی برگی نمی‌جنبد.»

[۱۷] «هر گاه در تنگنا باشی اندیشه مکن در مقدار آن چه تحمّل شده‌ای و نه در آن کس که تو را مکروهی رسانده.»

[۱۸] «بلکه نیک بیندیش که چقدر شایسته‌ای که برسد تو را بر دست شیاطین در دوزخ به سبب گناهانت.»

[۱۹] «به درستی که شما بر این شهر خشمگین هستید؛ زیرا ما را نپذیرفته و به ما نانی نفروخته‌اند.»

[۲۰] «به من بگویید، مگر این قوم بندگان ما هستند؟»

[۲۱] «مگر این شهر را به ایشان بخشیده‌اید؟»

[۲۲] «مگر گندمش را به ایشان بخشیده‌اید؟»

[۲۳] «مگر در برداشت آن با ایشان همراهی کرده‌اید؟»

[۲۴] «پس هرگز چنین نیست.»

[۲۵] «زیرا شما در این شهرها غریب و فقیر هستید.»

[۲۶] «در این صورت این چه چیز است که آن رامی‌گویید؟»

[۲۷] پس آن دو شاگرد جواب دادند:ای آقا، به درستی که ما خطا کردیم؛ پس باید خدای بر ما رحم کند.

[۲۸] یسوع جواب داد: «چنین باد،»


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>