[۱] رفتند مجوس از اورشلیم.
[۲] ناگاه دیدند ستارهای را که ظاهر شده بود برای ایشان در مشرق، جلوی روی ایشان میرفت.
[۳] پس چون آن ستاره را دیدند مملو شدند از سرور.
[۴] وقتی به بیت لحم رسیدند و ایشان در بیرون شهر بودند، ستاره را بالای کاروانسرا یافتند، آنجایی که یسوع متولد شده بود.
[۵] پس مجوس آن جا رفتند.
[۶] چون داخل کاروانسرا شدند، طفل را با مادرش یافتند.
[۷] پس خم شدند و سجده نمودند برای او.
[۸] آن گاه پیشکش کردند مجوس عطرها را با نقره و طلا.
[۹] نیز حکایت کردند بر عذرا هر چه را که دیده بودند.
[۱۰] آن گاه ایشان را میان خواب، طفل تحذیر نمود از رفتن به سوی هیرودس.
[۱۱] پس رفتند در راه دیگر و بازگشتند به سوی وطن خود و خبر دادند به آنچه در یهودیه دیده بودند.
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>