جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

انجیل برنابا: فصل ٨


انجیل برنابا

(برگردان فارسی از: حیدرقلی سردار کابلی)

<فصل ٧>فصل ٨<فصل ٩>


[۱] چون هیرودس دید که مجوس باز نگشتند به سوی او، گمان نمود که ایشان او را استهزا نمودند.

[۲] پس بر بست نیت را بر کشتن طفلی که متولد شده بود.

[۳] لیکن وقتی که یوسف در خواب بود، ظاهر شد از برای او فرشتهٔ خدای و گفت:

[۴] برخیز به زودی و بگیر طفل و مادرش را و برو بسوی مصر، زیرا هیرودس می‌خواهد او را به قتل برساند.

[۵] پس یوسف برخاست با خوف عظیم و گرفت مریم و طفل را رفتند به سوی مصر.

[۶] پس ماندند در آن جا تا مرگ هیرودس، که گمان کرد مجوس او را ریشخند نموده‌اند.

[۷]آن گاه لشکرهای خود را فرستاد تا به قتل برساند تمام کودکانی را که تازه متولد شده بودند در بیت لحم.

[۸] پس لشکرها آمدند و کشتند همهٔ کودکانی را که بودند در آن جا، چنان که هیرودس فرمان داده بود.

[۹] این هنگام تمام شد کلمات آن پیغمبر که گفته:

[۱۰] نوحه و گریه در راه‌است.

[۱۱] راحیل ندبه می‌کند پسران خود را و هیچ تسلی نیست برای او؛ زیرا موجود نیستند.


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>