جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

انجیل برنابا: فصل ٩


انجیل برنابا

(برگردان فارسی از: حیدرقلی سردار کابلی)

<فصل ٨>فصل ٩<فصل ١٠>


[۱] و چون هیرودس مُرد ظاهر شد فرشتهٔ خدای در خواب یوسف و گفت:

[۲] برگرد به یهودیه؛ زیرا مردند آنان که می‌خواستند مرگ طفل را.

[۳] پس یوسف گرفت طفل و مریم را و طفل به هفت سال رسیده بود و آمد به یهودیه، از آن جا که شنیده بود این که از خیلاوس پسر هیرودس حاکم در یهودیه بود.

[۴] پس رفت به سوی جلیل؛ زیرا ترسید که در یهودیه بماند.

[۵] آن گاه رفتند تا ساکن شوند در ناصره.

[۶] پس بالید طفل در نعمت و حکمت پیش خدای به مردم.

[۷] چون رسید یسوع به سنین دوازده سال، روان شد با مریم و یوسف به سوی اورشلیم تا سجده کند آن جا بر طبق شریعت پروردگار که نوشته شده در کتاب موسی.

[۸] چون تمام شد نمازهایشان برگشتند، پس از آن که گم کردند یسوع را؛ زیرا ایشان گمان کردند که او به وطن بازگشته با نزدیکان ایشان.

[۹] از این رو مریم با یوسف بازگشتند به اورشلیم و سراغ می‌نمودند یسوع را میان خویشان و همسایگان.

[۱۰] در روز سوم یافتند کودک را در هیکل، میانهٔ علما که محاجه می‌فرمود با ایشان در امر ناموس.

[۱۱] به شگفتی در آورد هر کس را به سؤال‌ها و جواب‌های خود. هر کس می‌گفت:

[۱۲] چگونه داده شده‌است به مثل این علم را؟ حال آن که او تازه جوان است و خواندن را نیاموخته.

[۱۳] پس ملامت نمود او را مریم و گفت: ای فرزند، این چه کاری بود که به ما کردی؟ پس به تحقیق که سراغ نموده‌ایم تو را من و پدرت سه روز و ما غمگین بودیم.

[۱۴] پس جواب داد یسوع «آیا نمی‌دانی خدمت به خدای واجب است که مقدم داشته شود بر پدر ومادر؟»

[۱۵] آن گاه یسوع نمود با مادر خود و یوسف در ناصره.

[۱۶] پس بود مطیع ایشان را به تواضع و احترام.


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>