- زندگینامه
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[مشاهير خراسان] [بهاءالدين ولد]
[↑] زندگینامه
بهاءالدین محمدولد، عارف و واعظ قرن ششم و هفتم، پدر مولانا جلالالدين محمد بلخی. وی مشهور به "بهاءِولد" و ملقب به "سلطان العلماء" است. گفتهاند این لقب را پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در خوابی که عدۀ زیادی از علما و مفتیان بلخ همزمان در یک شب دیدند به وی عطا کرد (افلاکی، ج ١، ص ١٠؛ سلطان ولد، ص ١٨٨). بهاءولد در معارف به بیانی دیگر این واقعه را نقل کرده است (ج ١، ص ١٨٩). ولادت او، بنابر اشارۀ وی در معارف (ج ١، ص ٣۵۴) به نزدیک شدن عمرش به ۵۵ سالگی در آغاز رمضان ٦٠٠، باید در حدود ۵۴٦ بوده باشد. زادگاه وی بلخ یا حوالی آن بوده است.
تذکرهنویسان نسبش را به ابوبکر رسانده و لقب بکری به او دادهاند. اما در معارف و نیز در آثار مولوی و سلطان ولد و همچنین در کتیبۀ مزار آنها اشارهای بدین نسب نشده است (سپهسالار، ص ٩؛ جامی، ص ۴۵٩؛ گولپینارلی، ص ٧٩-٨١).
پدر بهاءولد، حسین بن احمد خطیبی، از فضلای روزگار خود بود؛ چنانکه رضیالدين نیشابوری، فقیه و عالم بزرگ قرن ششم، مدتی از محضر او بهره برد (افلاکی، ج ١، ص ٩). مادر بهاءولد را دختر علاءالدین محمدبن خوارزمشاه، عموی جلالالدين محمد خوارزمشاه (افلاکی، ج ١، ص ٧؛ جامی، همانجا)، یا دختر علاءالدین محمد، عموی سلطان محمد خوارزمشاه (امین احمد رازی، ج ٢، ص ۴۵)، دانستهاند که هر دو قول مورد تردید است (رجوع کنید به فروزانفر، ص ٧-٨). یادداشتها و اقوال بهاءولد، حاکی از آشنایی او با معارف صوفیه است اما اینکه نسبت به مشایخ عصر ارادت داشته یا نه مشخص نیست. احتمالاً تصوف وی مبتنی بر مجاهدۀ شخصی بوده، زیرا ذکری از مأخذ خرقه و تلقی ذکر از مشایخ در کلام او نیست و شاید ترجیح میداده است که به سبب اختلافات داخلی این سلسلهها، از انتساب به آنها برکنار بماند. با این حال، تذکره نویسان غالباً سند خرقۀ وی را از طریق احمد خطیبی، به شیخ احمد غزالی * رساندهاند (زرین کوب، ١٣۵٧ ش، ص ٢٧٧؛ همو، ١٣٦۴ ش، ج ١، ص ٩٦؛ سپهسالار، همانجا). همچنین به نوشتۀ جامی (همانجا)، برخی او را از خلفای نجمالدين * کبری دانستهاند که صحت این انتساب مشکوک است (رجوع کنید به زرین کوب، ١٣۵٧ ش، ص ٢٧٧-٢٧٨). بهاءولد خود را صوفی نمیدانست و با آنکه بعضی از اصول آنان را تصدیق میکرد، بر آن بود که نباید به صوفیه گرایید (مایر، ص ٧٦، ٧٩-٨٠، ٨٣). مایر (ص ٩٠) او را صرفاً عارف مینامد.
بهاءولد را در علم و فضل یگانۀ عصر خود دانستهاند (شبلی نعمانی، ص ٣). از معارف او (ج ٢، ص ٣٠-٣٢، ١۴۵، ١۵٣) چنین برمی آید که با طب، داروشناسی و نجوم آشنایی داشته است. در امور شرعی نیز مرجع خاص و عام بوده و از وی استفتاء میشده است. اما برخی برآن اند که در معارف، چیزی که حاکی از تبحر فوق العادۀ وی در علوم ظاهر و عربی دانی او باشد وجود ندارد (سپهسالار، ص ١٠؛ زرین کوب، ١٣٦۴ ش، ج ١، ص ٧١).
بهاءولد، همچون پدر و اجدادش، به وعظ و خطابه روی آورد و چنانکه از نسبت "خطیبی" در نام جدش بر میآید، ظاهراً در خاندان او اشتغال به وعظ و تذکیر سابقهای دیرینه داشته است. وی به تدریس علوم رسمی و بیان مسائل عرفانی میپرداخت؛ اما وعظ و تذکیر را گونهای عبادت میدانست و اهمیت ویژهای برای آن قائل بود تا حدی که گاه برای آن، تدریس را نیز رها میکرد. همچنین به منظور وعظ و تذکیر مسافرتهای بسیاری به بلاد اطراف محل اقامتش میکرد (سپهسالار، همانجا؛ زرین کوب، ١٣٦۴ ش، ج ١، ص ٦٩-٧٢).
مواعظ او غالباً با معانی صوفیانه و اشاره به آیات قرآن و تلقین توبه همراه بوده و مریدان بسیاری داشته است. این مسئله گاه موجب ناخرسندی برخی فقها و علما و سوءظن حکام میگشت، تا جایی که حتی "سلطان العلما"ییِ او را انکار و یا این عنوان را از معارف و استفتاهای او حذف میکردند (زرین کوب، ١٣٦۴ش، ج ١، ص ٧٢، ٧٨؛ افلاکی، ج ١، ص ١١؛ بهاءِالدین محمدولد، ج ١، ص ١٨٨؛ زرین کوب، ١٣٦۴ ش، ج ١، ص ٧٣). از قراین موجود در معارف، چنین برمی آید که بهاءولد تا ٦٠٧ در وخش اقامت داشته اما بر اثر گرفتگی خاطری که از موقعیت ضعیف خود در برابر بعضی عمّال حکومت وخش احساس میکرد به سمرقند سفر کرد (بهاءالدین محمدولد، ج ١، مقدمه فروزانفر، ص له، لز، ج ٢، ص ١٨١-١٨٢). همچنین، بنابر قرینۀ موجود در فیه مافیه (ص ١٧٣)، او همراه پسرش جلالالدين تا ٦٠٩، که خوارزمشاه سمرقند را تسخیر کرد، در آنجا بود (رجوع کنید به جوینی، ج ٢، ص ١٢۵). ظاهراً در ٦٠٩، یا کمی پس از آن، به بلخ رفت اما پیش از آنکه مغولها بلخ را در ٦١٧ تصرف کنند آنجا را برای همیشه ترک کرد (فروزانفر، ص ١٦؛ مایر، ص ٣۵). به گزارش افلاکی (ج ١، ص ١۴-١۵) این هجرت همیشگی او پس از ایراد خطبهای در حضور شاه و مردم در مسجد جامع صورت گرفت که طی آن هجوم مغولان، ساقط شدن سلطنت، تصرف کشور، ویران شدن بلخ و بیرون راندن شاه را پیشگویی کرد. اما سلطان ولد در شرح ماجرای مهاجرت بهاءولد، به این وعظ اشارهای نکرده است (ص ١٩٠). در باب انگیزۀ هجرت بهاءولد و یارانش اقوال مختلفی هست. افلاکی (ج ١، ص ١١-١٢) و سپهسالار (ص ١٢-١٣) آن را در نتیجۀ حسادت و سعایت فخررازی دانستهاند که سلطان را نسبت به بهاءولد بدگمان کرد، زیرا بهاءولد تحت تأثیر ابوحامد محمد غزالی آشکارا بر فیلسوفان و اهل عقل میتاخت. بنابراین، با فخررازی که از نظر او حامی فلسفۀ یونان بود و همچنین با خوارزمشاه، مرید و شاگرد فخررازی، مخالفت میکرد و در مجالس وعظ خود آن دو را اهل بدعت میخواند (بهاءالدین محمدولد، ج ١، ص ٨٢). اما به نظر برخی محققان، قرینۀ تاریخی قابل اعتمادی دربارۀ دخالت فخررازی در مهاجرت بهاءالدین موجود نیست، بویژه این که وفات فخررازی در ٦٠٦، چند سال پیش از مهاجرت بهاءالدین بوده است (فروزانفر، ص ١۴؛ اقبال، ص ۵٢، ۵۴). هدایت (١٣٣٦-١٣۴٠ ش، ج ١، بخش ٢، ص ٧٧١؛ همو، ١٣۴۴ ش، ص ٧٩) مهاجرت او را به سبب ازدحام مریدان و هجوم معتقدان، که موجبات بددلی شاه را فراهم آورد، دانسته است. برخی دیگر نیز علت هجرت را خوف و هراس او از خونریزی و بیرحمی لشکر مغول دانستهاند (فروزانفر، همانجا). سلطان ولد در ولدنامه (همانجا) هجرت جد خود را بر اثر رنجش او از اهل بلخ و خوارزمشاه مقارن حملۀ مغول ذکر کرده است.
به هر حال، بهاءولد به همراه خانواده و یارانش از بلخ به بغداد رفت. گفتهاند در راه سفر، با عطار در نیشابور ملاقات کرد و عطار او را از آیندۀ پسر کوچکش، جلالالدين محمد، باخبر ساخت. وی در سفرهایش اصرار داشت که در مدارس اقامت کند نه در خانقاهها، بدین جهت در بغداد نیز به مدرسهای
از مدارس دارالخلافه رفت (زرین کوب، ١٣٦۴ ش، ج ١، ص ٨٠ -٨٣؛ قس افلاکی، ج ١، ص ١٨). گفتهاند که وی در این شهر شیخ شهابالدين عمربن محمد سهروردی * را ملاقات کرد و از آنجا به سوی مکه رفت. به احتمالی، بهاءولد پس از انجام فریضۀ حج به شام، ملطیه، ارزنجان، آق شهر و لارنده سفر کرد و در آق شهر و لارنده مدرسههایی برای اقامت او بنا کردند (افلاکی، ج ١، ص ١٧، ٢٢، ٢۴-٢٦). گفته شده که در شام با محییالدين ابن عربی * ملاقات کرده است. مدت این مسافرتها و اقامت او در شهرها دقیقاً مشخص نیست، اما مسلم است که اقامت او در بعضی شهرها طولانی بوده است؛ چنانکه ازدواج جلالالدين محمد در هجده سالگی با گوهر خاتون، دختر خواجه لالای سمرقندی، و وفات مادر جلال الدین، مؤمنه خاتون، در لارنده حاکی از اقامت نسبتاً طولانی او در این شهر است (فروزانفر، ص ۴٣، پانویس ٢؛ افلاکی، ج ١، ص ٢٦؛ گولپینارلی، ص ٩٠؛ زرین کوب، ١٣٦۴ ش، ج ١، ص ٩٠). وی در حدود ٦٢٦ یا ٦٢٧ به قونیه رفت (گولپینارلی، ص ٨٩؛ اقبال، ص ۵٩). به گفتۀ برخی، او به دعوت پادشاه قونیه، علاءالدین کیقباد سلجوقی که به گفتۀ نجم رازی (ص ٢٠) فردی مؤمن و عادل بود، به آنجا رفت. برخی احتمال دادهاند که عزیمت او به قونیه به تشویق شهابالدين سهروردی و از ابتدای سفر مقصد نهایی معلوم بوده است، و این را نیز که در ولدنامه در ذکر این سفر اشارهای به منازل بین راه مکه تا قونیه نشده دالِّ بر همین نکته میدانند. عدهای هم برآن اند که حرکت پرشتاب و دور و دراز بهاءولد و توقف چندین ساله اش در شهرهای مختلف، عزیمت از پیش تعیین شدهای را به سمت قونیه توجیه نمیکند (زرین کوب، ١٣٦۴ ش، ج ١، ص ٨٦-٨٧؛ مایر، ص ٣٩-۴٠). به روایت افلاکی، کیقباد مایل بود که بهاءولد را در طشتخانۀ خود مستقر کند اما او نپذیرفت و در مدرسۀ التونپا منزل گزید. پس از مدت کوتاهی، عوام و خواص، از جمله سلطان علاءالدین و لالای او امیر بدرالدین گوهرتاش، مرید وی شدند و امیر بدرالدین به فرمان علاءالدین برای فرزندان او مدرسهای ساخت که بعدها محل تدریس مولانا شد (افلاکی، ج ١، ص ٢٨-٣٠، ۴٣-۴۴).
مایر (ص ۴١) این گفته را که کیقباد، بهاءولد را به قونیه کشاند و برای او اقامتگاهی باشکوه آماده کرد ساختگی میداند و به این سخن سلطان ولد (ص ١٩١-١٩٢) استناد میکند که بهاءالدین نخست در قونیه به وعظ و تدریس پرداخت و در این کار شهرت یافت، آنگاه امیر با او ملاقات کرد و بهاءولد در او اثر گذاشت. به گزارش سلطان ولد (ص ١٩٢) بهاءالدین فقط دو سال در قونیه در قید حیات بود. افلاکی (ج ١، ص ٣٢) مرگ او را در ٦٢٨ و دولتشاه سمرقندی (ص ٢١۵) در ٦٣١ دانسته است، ولی به نظر میرسد که روایت افلاکی صحیح باشد (رجوع کنید به فروزانفر، ص ٣١). به دستور کیقباد حرمی پیرامون قبر او بنا کردند (افلاکی، ج ١، ص ٣٣).
بهاءولد شاگردان بسیاری تربیت کرد که معروفترین آنها سیدبرهانالدين محقق ترمذی * است. وی دختری به نام فاطمه خاتون و سه پسر به ترتیب به نامهای حسین، علاءالدین محمد و جلالالدين محمد داشت. دو برادر کوچکتر در سفر به آسیای صغیر همراه خانواده بودند. بهاءولد در یادداشتهای خود هیچ جا از این دو به اسم ذکری نمیکند ولی در عوض از پسر بزرگتر خود حسین نام میبرد (افلاکی، ج ١، ص ۵٦، ج ٢، ص ٩٩۴؛ سپهسالار، ص ١١؛ بهاءالدین محمد ولد، ج ١، ص ١۵، ج ٢، ص ۴۵).
تنها اثری که از بهاءولد بر جای مانده کتاب معارف است. اولین بار، هلموت ریتر در اثر خود موسوم به "مولانا جلالالدين رومی و حلقه اش" معارف را چاپ کرد (مایر، ص ١). پانزده سال بعد، فروزانفر، بدون اطلاع از کار ریتر، این اثر را براساس سه نسخۀ استانبول و یک نسخه از تهران با عنوان معارف، مجموعه مواعظ و سخنان سلطان العلماء بهاءالدین محمدبن حسین خطیبی بلخی مشهور به بهاءولد در ١٣٣٣ ش در تهران چاپ کرد و ادامۀ آن را در ١٣٣٨ ش بر مبنای نسخۀ قونیه، که دارای اصلاحاتی احتمالاً به خط خود مصنف بود، تحت همان عنوان منتشر ساخت. پس از فوت او، کل اثر با پرداختی تازه در دو مجلد در ١٣۵٢ ش تجدید چاپ شد. جلد اول معارف شامل سه جزء است و فروزانفر محتوای جلد دوم را جزء چهارم نامیده و معتقد است که این جزء در حقیقت مهمترین بخش معارف و هستۀ اصلی سه جزء اول است و قسمتی از مطالب جزء چهارم در سایر اجزای کتاب گاه با تصرفی مختصر یا تغییراتی مفصلتر به چشم میخورد. فروزانفر در این باره که چه کسی کار تهذیب و تکمیل این مطالب را به آن صورت که در جلد اول آمده برعهده داشته و اینکه این کار را خود بهاءولد انجام داده یا مولوی یا یکی از پیروان او، نظر قطعی نمیدهد (بهاءالدین محمدولد، ج ٢، مقدمه، ص ط - ی).
عنوان معارف در هیچ جای متن دو جلد ذکر نشده و سپهسالار هم با آنکه دیباچۀ جلد اول یا به عبارتی متن تهذیب شده را نقل میکند (ص ٢٠) نامی بر آن نمینهد.
معارف مجموعۀ تأملات بهاءولد دربارۀ امور و تجارب دینی و سایر موضوعات و خلاصهای از مواعظ و نصایح و نیز یادداشتهایی از خاطرات اوست (مایر، ص ٣). هلموت ریتر این اثر را یادداشت برداری از مواعظ بهاءولد دانسته است (همانجا)، اما مطالبی از تأملات خصوصی و لحظههای خلوت بهاءولد در این کتاب وجود دارد که بعید به نظر میرسد موضوع وعظ قرار گرفته باشد. همچنین عباراتی به صیغۀ مخاطب در کتاب هست که احتمال یادداشت برداری معارف به وسیلۀ شاگردان بهاءولد را ضعیف میکند (زرین کوب، ١٣٦۴ ش، ج ١، ص ٧١؛ مایر، ص ۴؛ بهاءالدین محمدولد، ج ١، ص ٣٢٧، ٣٨١، مقدمۀ فروزانفر، ص د، ج ٢، مقدمۀ فروزانفر، ص ی؛ فروزانفر، ص ٣٣).
محل و تاریخ جزئیات یادداشتهای معارف روشن نیست. اغلب آنها در موطن خود او در وخش، نوشته شده است. فروزانفر احتمال میدهد که برخی از آنها نیز پس از مهاجرت به آسیای صغیر تنظیم شده باشد. یادداشتهایی که تاریخ نگارش آنها معلوم است و یا میتوان تاریخ نگارش آنها را تعیین کرد، در بین سالهای ۵٩٧-٦٠٧ نوشته یا تنظیم شده است (بهاءالدین محمد ولد، ج ١، مقدمۀ فروزانفر، ص کط - لز، ج ٢، مقدمۀ فروزانفر، ص ی - یا). اما قطعهای از کتاب معارف (ج ١، ص ۴٠) وجود دارد که احتمالاً بهاءولد آن را در حدود چهل سالگی نوشته است. فریتس مایر (ص ٦) این احتمال را که معارف در مدت اقامت بهاءولد در شرق به عنوان کتاب نزد عموم شناخته شده باشد، منتفی میداند. به نظر او، این ادعای افلاکی (ج ١، ص ٣٣) که قاضی وخش، قصد داشته از دیباچۀ معارف و استفتاها لقب سلطان العلماییِ بهاءولد را محو کند، در واقع حاکی از اختلاف عقیدۀ واقعی میان بهاءولد و قاضی وخش بر سر این لقب است.
نثر معارف از نوع مرسل است و سجع و صنایع لفظی در آن بندرت به کار رفته و لغات و تعبیراتی نادر دارد. در نثر معارف میتوان رد پای گویش مردم بلخ را تشخیص داد. در این اثر حقایق عرفان، دین، اصول عقاید، مسائل اخلاقی، تفاسیر، تأویلاتی از آیات قرآن و احادیث نبوی با عباراتی شیوا، فصیح و روشن مورد بحث قرار گرفته است (ج ١، مقدمۀ فروزانفر، ص ه، یب -یج؛ صفا، ج ٢، ص ١٠٢٢) تا جایی که ذبیح الله صفا (همانجا) آن را در لطافت مانند شعر دانسته و فروزانفر آن را "از بهترین نثرهای شاعرانه" دانسته (همانجا) و از جهت بیان مطالب به اشعار بزرگانی چون عطار و سنایی و حافظ شبیه میداند (بهاءالدین محمد ولد، ج ١، مقدمۀ فروزانفر، ص ه).
معارف بر مولوی تأثیر بسیار گذاشته و او با این کتاب مأنوس بوده است (افلاکی، ج ٢، ص ٦۵٢). به گزارش سپهسالار (ص ١١٩) که البته اغراق آمیز است، او معارف را زیرنظر برهانالدين محقق ترمذی حدود هزار بار دوره کرده بود، و به گفتۀ افلاکی (ج ١، ص ١٧٦، ٢١٦) در مجالس خویش نیز آن را برای اصحاب خود تقریر میکرد و گاه نیز آن را با شرح و تفسیر املا مینمود و اصحاب وی مینوشتند. به قولی، همین نفوذ بهاءولد بر مولوی بود که سبب شد شمس تبریزی او را از خواندن معارف منع کند، و مولوی در طول حیات شمس تبریزی مطالعۀ آن را ترک کرد (همان، ج ٢، ص ٦۵٢). از مقایسۀ مثنوی و معارف، شباهتها و مشترکات زیادی میان اندیشه و کلام مولوی و بهاءولد میتوان یافت و به عقیدۀ فروزانفر (بهاءالدین محمد ولد، ج ١، مقدمه، ص ید - یه) کمتر نکتۀ برجستهای در معارف هست که مولانا آن را در مثنوی نیاورده باشد (برای اطلاع از اقتباسات مولوی از معارف رجوع کنید به ج ١، مقدمۀ فروزانفر، ص یه -کط؛ زرین کوب، ١٣٦۴ ش، ج ١، ص ۴٨٩-۴٩٠؛ اقبال، ص ٦۵-٦٦). همچنین به نظر فروزانفر (همانجا) از مقایسۀ دقیق معارف و آثار مولانا روشن میشود که مولوی با پدر خود در اصول عمده و مبانی تصوف اشتراک داشته، اما به عقیدۀ فریتس مایر (ص ۵)، این شباهتها آن قدر نیست که بتوان نظرگاههای آنها را کاملاً با یکدیگر انطباق داد و از حوزۀ فکری واحدی سخن به میان آورد.
آرا و عقاید. بهاءالدین ولد از ائمه و فقهای مشهور حنفیان بود. وی در معارف مطابق مذهب ابوحنیفه و پیروانش به استدلال پرداخته و به اشکالات پیروان مذهب شافعی پاسخ داده است (بهاءالدین محمد ولد، ج ٢، حواشی و تعلیقات فروزانفر، ص ٣٣١). وی در مسائلی از قبیل رؤیت خدا، کلام خدا و کسب به مذهب "سنت و جماعت" (مذهب اشاعره) قائل است، تا آنجا که مایر (ص ٢١) او را در کلام ماتُریدی میداند. با این حال، بهاءولد در جایی از اثر خود در فایده مندی امر و نهی، مذهب معتزله را پسندیدهتر یافته و اظهار میکند که باید از هر مذهبی آنچه را حق است پذیرفت و به نحوی که مورد اتفاق همه است بیان کرد (ج ٢، ص ١٣٧-١٣٨). او در مسئلۀ قضا و قدر با قول به قَدَر (اراده و اختیار مطلق و قدرت مستقل برای انسان) و جبر، هر دو، مخالف است. به اعتقاد او باید در کوشش در راه صواب قَدَری و در تسلیم به امر محتوم الهی جبری بود. وی تفویضی بودن یا جبری بودن را صفت مذموم اباحتیان میداند (همان، ج ١، ص ۴٠٩، ج ٢، ص ٩٢، ٩٧).
بهاءولد اختلاف میان ادیان و مذاهب را سودمند و ترجیح یکی بر دیگری و تعصب بر آن را لازمۀ زندگی و ناشی از جوهر آدمیت میداند. با وجود این، پراکندگی ادیان و مذاهب وی را به این نتیجه میرساند که تنها باید یک راه اختیار کرد و راهی بهتر از راه محمد صلّیاللّه علیه وآله وسلّم نیست (همان، ج ١، ص ٣٢٠، ٣۴٩، ج ٢، ص ٩٢). بهاءولد خود را صاحب وحی] به معنای عام [و نبی بدون شریعت میدانست. او امیدوار بود که در نهایت "اللهی" شود و همۀ چیزها از إفنا و وجود و قبض و بسط و دیگر صفات کمال به فرمان او باشد (همان، ج ١، ص ٢٧۵، ٣٢۵). به نظر فریتس مایر (ص ٩۴) دلیل اینکه بهاءولد در معارف اغلب از لفظ "الله" به جای خدا استفاده کرده این است که او اللهی شدن را بالاترین مرحله برای انسان میداند. بهاءولد در صحبت از فواید دعا در معارف (ج ١، ص ٢٣٣)، لفظ الله را از ریشۀ إله به معنای پناهگاه خلق دانسته است. به عقیدۀ وی، همه و از جمله اهل نجوم و حکمت، متفق اند که الله ورای هر موجود است. او الله را عدم و محو
و سادگی میداند که همه چیز از او موجود میشود و حاوی تمام محدثات و محیط بر آنهاست. "جای او کوی عدم است و در ظاهر و باطنِ تمام موجودات". به نظر بهاءولد، کسی که طالب الله باشد، به عدم میرسد، فرو میماند و خیره میشود و عدم چون خندقی در برابر اوست و مثل سطح نادیدنی آب یا هوا به چشم میآید. بهاءولد بر بی صورتی، بی چونی و بی چگونگی خدا تکیه میکند و میگوید که همه صورتها ناظر الله است و آنچه منظور همۀ نظرهاست خود باید بی صورت باشد و صورت آفرین (همان، ج ١، ص ٢٣، ١٦٩، ١٧٩، ٣٣۴، ٣٩٦).
به عقیدۀ بهاءولد، قرب به الله با الهیات نظری حاصل نمیشود (مایر، ص ٩١). او علم را بر دو نوع میداند: "علم رسمیِ میان راهی" چون علم نظر و تذکیر و وعظ که همه در میان راه منقطع میشود و علم حقیقت. به نظر او تنها راهی که به حقیقت و معرفت حق منتهی میشود راهی است که از طریق وحی تعلیم داده شده باشد؛ راه عقل و مذهب یونانیان بدعت است و بدعت هم به ضلالت میانجامد. پیروی از مذهب فلاسفۀ یونان و پشت کردن به تعالیم آسمانی، رفتن از نور به ظلمت و تبعیت از خیالهای فاسد و اسارت در چنگال نفس امّاره و شیاطین درونی است (بهاءالدین محمد ولد، ج ١، ص ٨٢، ٣٨١؛ نیز رجوع کنید به پورجوادی، ص ٣٣). بهاءولد به لذات و آلام به جدّ توجه کرده است. به اعتقاد وی، حظّ بهشت به نفس تعلق دارد و وصال به حقیقت الله برای اهل روح و عقل ممکن است، پس آدمی در هر مرتبه ای، چه نفس چه عقل، باید به الله نظر کند (بهاءالدین محمد ولد، ج ١، ص ٢٠۵).[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامۀ جهان اسلام توسط محمدنوید بازرگان و انسیه برخواه برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- محمدنوید بازرگان و انسیه برخواه، بهاءالدین محمد ولد، دانشنامۀ جهان اسلام، ج ۴، ص ٧٢، پایگاه اطلاع رسانی متعلق به بنياد دايرةالمعارف اسلامی
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ احمدبن اخی ناطور افلاکی، مناقب العارفین، چاپ تحسین یازیجی، تهران ١٣٦٢ ش
□ افضل اقبال، زندگی و آثار مولانا جلالالدين رومی، ترجمۀ حسن افشار، تهران ١٣٧۵ ش
□ امین احمد رازی، هفت اقلیم، چاپ جواد فاضل، تهران [بی تا].
□ بهاءالدین محمد ولد، معارف، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ١٣۵٢ ش
□ نصرالله پورجوادی، "رابطۀ فخررازی با مشایخ صوفیّه"، معارف، دورۀ سوم، ش ١ (فروردین - تیر ١٣٦۵)
□ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس، چاپ محمود عابدی، تهران ١٣٧٠ ش
□ عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ١٩١١-١٩٣٧، چاپ افست تهران [بی تا].
□ دولتشاه سمرقندی، تذکرۀ الشعراء دولتشاه سمرقندی، چاپ محمد عباسی، تهران [تاریخ مقدمه ١٣٣٧ ش]
□ عبدالحسین زرین کوب، جستجو در تصوف ایران، تهران ١٣۵٧ ش
□ عبدالحسین زرین کوب، سرّ نی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، تهران ١٣٦۴ ش
□ فریدون بن احمد سپهسالار، زندگینامۀ مولانا جلالالدين مولوی، با مقدمۀ سعید نفیسی، تهران [تاریخ مقدمه ١٣٢۵ ش]
□ محمدبن محمد سلطان ولد، ولدنامه، چاپ جلال همایی، تهران [تاریخ مقدمه ١٣١٦ ش]
□ محمد شبلی نعمانی، سوانح مولوی رومی، ترجمۀ محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران ١٣٣٢ ش
□ ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ٢، تهران ١٣٦٣ ش
□ محمدحسن فروزانفر، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلالالدين محمد مشهور بمولوی، تهران ١٣٦٦ ش
□ عبدالباقی گولپینارلی، مولانا جلالالدين: زندگانی، فلسفه، آثار و گزیدهای از آنها، ترجمه و توضیحات توفیق سبحانی، تهران ١٣٧٠ ش
□ جلالالدين محمد بن محمد مولوی، فیه مافیه، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، تهران ١٣٦٢ ش
□ عبدالله بن محمد نجم رازی، مرصادالعباد، چاپ محمد امین ریاحی، تهران ١٣۵٢ ش
□ رضاقلی بن محمدهادی هدایت، تذکرۀ ریاض العارفین، چاپ مهرعلی گرکانی، تهران [١٣۴۴ ش]
□ رضاقلی بن محمدهادی هدایت، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ١٣٣٦-١٣۴٠ ش□ Fritz Meier, Baha ¦ Ý-I Walad: Grundzدge seines lebens und seiner mystik, in Acta Iranica, 27, Leiden 1989.
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]