جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

رستاخیز مسیح: واقعیت یا افسانه

از: دکتر مهرداد فاتحی


فهرست مندرجات


ایام عید رستاخیز است و فکر کردم بد نباشد کمی دربارۀ ابعاد تاریخی این باور بنیادین مسیحی با هم بیندیشیم. آیا در این دوره و زمانه می‌توان در عین حفظ صداقت و سلامت اندیشه به رستاخیز عیسی از میان مردگان باور داشت؟ آیا در عصر پیشرفت سرسام‌آور علم و تکنیک، خصوصاً در جوامعی که سه قرن از انقلاب روشنگری را پشت سر گذاشته‌اند، می‌توان به جد معتقد بود که عیسی سه روز پس از مرگش از قبر برخاسته باشد؟ آیا رستاخیز مسیح از مردگان واقعیتی تاریخی است یا افسانه‌ای ساخته و پرداختۀ اذهان گروهی مذهبی که شجاعت رو به رو شدن با حقیقت تلخ مرگِ رهبر و استاد خود را نداشتند؟


[] رستاخیز و فلسفۀ تاریخ

برای اینکه بتوانیم رستاخیز مسیح را به لحاظ تاریخی بررسی کنیم، نخست باید به شیوۀ نگرش پژوهندگان تاریخ به وقایع گذشته و ملاک‌های آنها برای تشخیص حقیقت از خطا نگاهی بیفکنیم. این بحث به لحاظ فنی، فلسفۀ تاریخ نامیده می‌شود. از قرون وسطی تا اواخر قرن هجدهم، به تاریخ به‌گونه‌ای بس متفاوت با عصر مدرن نگریسته می‌شد. در این دوره، شمار بس اندکی به تاریخ عمومی جهان به‌عنوان منبعی برای معرفت و شناخت حقیقت می‌نگریستند. آنچه در تمام قرون وسطی حائزاهمیت تلقی می‌شد، تاریخ مقدس بود که در کتاب‌مقدس در اختیار مردم قرار داشت و انسان می‌توانست با رجوع به آن به حقایق الهی دست یابد. ولی بقیۀ وقایع تاریخی، چندان حائزاهمیت تلقی نمی‌شد و مورد بررسی جدی قرار نمی‌گرفت. حتی اندیشمندان جنبش روشنگری بر این اعتقاد بودند که خرافه‌باوری تاریخ‌نگارانِ گذشته سبب شده است که آنها با دقت و نقّادی کافی به وقایع ننگرند و در نتیجه، دستاوردهای آنها فاقد ارزش علمی برای شناخت حقایق تاریخی باشد. دکارت، هابس و بخصوص لسینگ بر این اعتقاد بودند که چون حقیقتِ آنچه از گذشته می‌دانیم بسیار نامطمئن است، از این رو از ارزش زیادی برخوردار نیست. گفتۀ معروف لسینگ مدت‌هاست که بر سر زبان‌هاست: "حقایق تصادفی تاریخ هرگز نمی‌تواند مبنای حقایق ضروری عقل باشد".

شروع توجه جدی به تاریخ به‌عنوان منبعی مهم برای معرفت بشری به اواخر قرن هجده و خصوصاً قرن نوزده بازمی‌گردد. در آثار اندیشمندانی چون هِردِر، هِگِل و رانکه، علم تاریخ به‌معنای مدرن آن به‌ظهور رسید. از زمان متفکرین فوق، این باور اوج گرفت که رمز زندگی و سرنوشت بشر را باید نه در حرکت اتم‌ها بلکه در خودآگاهی انسان در تاریخش جستجو کرد. این اندیشمندان، خصوصاً رانکه، کوشیدند عقل‌گرایی مدرن را در عرصۀ علم تاریخ پیاده کنند. رانکه هدف علم تاریخ را کشف و شناخت حقایق تاریخی چنانکه واقعاً به‌وقوع پیوسته‌‌اند و به دور از خرافه‌باوری‌های پیشینیان شمرد. او بر نگاه کاملاً عینی و دور از هر طرفداری به وقایع تأکید کرد، و این‌گونه پایه‌های علم تاریخ به‌معنای مدرن را نهاد.

ولی اندیشمندی که بیش از هر کس دیگر بر نگرش تاریخی مدرن به کتاب‌مقدس اثر گذاشت و ملاک‌های چنین برخورد تاریخی را با باورهای مسیحی شکل داد، تروئلچ بود. او از یک سو بر این اعتقاد بود که به‌کارگیری روش‌های علم تاریخ در مطالعه تاریخ کتاب‌مقدس بدین معناست که دیگر نمی‌توان و نباید در تبیین وقایع تاریخ نجات به دخالت مافوق‌طبیعی خدا در وقایع توسل جست، بلکه باید آنها را با اِرجاع به علل و عوامل صرفاً تاریخی که در بطن خود وقایع وجود دارند، تبیین کرد. از سوی دیگر، تروئلچ بر به‌کارگیری اصل مهم دیگری که اصل آنالوژی یا قیاس نامیده می‌شود، تأکید کرد که بنا بر آن، پژوهندۀ تاریخ تنها می‌تواند حقیقت وقایعی را مُحتَمِل و قابل قبول بداند که با تجربۀ کنونی خود او قیاس‌پذیر باشند. برای مثال، اگر در تجربۀ تاریخ‌پژوه، مردگان زنده نمی‌شوند، او نمی‌تواند حقیقت گزارشی را که مدعی زنده شدن مرده‌ای است بپذیرد. بر طبق این دیدگاه، همۀ وقایع تاریخ در شبکه‌ای از علت‌ها و معلول‌های این‌جهانی به‌وقوع می‌پیوندند و از این لحاظ همگون و همسان‌اند. بدیهی است که اِعمال چنین فلسفۀ تاریخی بر وقایع کتاب‌مقدس به نتایج بسیار منفی در ارزیابی حقیقت تاریخی آنها می‌انجامد، نه به این دلیل که شواهد و قرائن تاریخی قوی برای آنها وجود ندارد، بلکه از آن رو که نگرش و روش تاریخ‌پژوهیِ به کار گرفته شده، از پیش وقوع هرگونه رخداد منحصر به‌فرد را که تنها با علل مافوق‌طبیعی قابل تبیین باشد اساساً ناممکن تلقی می‌کند.

اندیشمندان مسیحی در برابر این نگرش مدرن به تاریخ، به سه شکل واکنش نشان داده‌اند. گروهی که رودلف بولتمان را باید سَردَمدارشان تلقی کرد، نتایج منفی این رویکردِ تاریخی به عهدجدید را به تمامی پذیرا شده‌ و کوشیده‌اند وقایع مافوق‌طبیعی گزارش شده در اناجیل را صرفاً اسطوره‌هایی برای بیان حقایق مربوط به عوالم باطنی انسان -‏‏‏ در اصطلاح فلسفی، حقایق اگزیستانسیل یا وجودی -‏‏‏ تلقی کنند. گروهی دیگر، که می‌توان کارل بارت را نمونۀ بارز آنها به‌شمار آورد، در عین حال که به‌کارگیری نگرش مدرن به تاریخ را به‌عنوان نگرش غالب مفروض گرفته‌اند، بر این پای فشرده‌اند که اعمال خدا در تاریخ نجات از آن رو که معلول علتی فراتاریخی است، با ابزارهای علم تاریخ قابل کشف و تبیین نیست. این هر دو گروه، ارزش زیادی برای پژوهش‌های تاریخی در تأیید حقایق ایمان مسیحی قائل نیستند. در برابر این دو گروه، گروه سومی وجود دارد که ولفهارت پانن‌برگ را می‌توان زُبده‌ترین نمایندۀ آنها به‌شمار آورد. این گروه به جای واگذار کردن میدان پژوهش‌های تاریخی به این رویکرد مدرن، دست به‌کار نقد آن شده‌اند. بنا بر اعتقاد پانن‌برگ، به‌شرطی که تاریخ‌نگاری مدرن کار خود را با مفهومی بیش از اندازه محدود از واقعیت آغاز نکند، می‌تواند علی‌الاصول از رستاخیز مسیح به‌عنوان تبیین وقایعی چون مشاهدۀ قبر خالی یا ظهور عیسی به شاگردان سخن بگوید. مشکل اینجاست که اگر در پژوهش تاریخی، کار خود را با این فرض جزم‌گرایانه آغاز کردیم که "مردگان زنده نمی‌شوند"، به‌طبع نمی‌توانیم به رستاخیز عیسی با دیدی باز و بی‌طرف بنگریم. به‌اعتقاد پانن‌برگ، روش درست پژوهش تاریخی این است که به‌جای مفروض گرفتن یک جهانبینی بسته و محدود که وجود خدا و امکان عمل او در تاریخ را از پیش انکار می‌کند، با نگرشی باز به پژوهش تاریخی دست ‌زنیم و بگذاریم شواهد و قرائن تاریخی، ما را به هر نتیجه‌ای که محتمل‌تر است رهنمون گردد. اگر به دور از پیش‌داوری‌های سفت و سخت فلسفی و با چنین نگرش بازی به موضوع رستاخیز مسیح نزدیک شویم، پرسش بعدی که باید بدان بپردازیم این است که مقصود نویسندگان عهدجدید از اینکه مسیح از مردگان برخاسته، واقعاً چیست؟


[] رستاخیز و عهدجدید

پیش از نگاهی اجمالی به شواهد و قرائن تاریخی رستاخیز عیسی، باید بپرسیم ادعای عهدجدید در این خصوص چیست؟ طرح این پرسش از آن جهت ضروری است که برخی مفسرین عهدجدید که مبانی جهانبینی انسان‌محور مدرن و نتایج پژوهش‌های تاریخی مبتنی بر این جهانبینی بسته را پذیرفته‌اند، کوشیده‌اند تفسیرهای تازه‌ای از رستاخیز مسیح ارائه دهند که برای پیروان این جهانبینی پذیرفتنی باشد. برای مثال، برخی مدعی شده‌اند که مقصود نویسندگان عهدجدید از "رستاخیز" نه زنده شدن جسمانی عیسی از قبر، بلکه ادامۀ حضور روحانی او در کلیسا و در جمع شاگردان بوده است. برخی دیگر، "رستاخیز" را به‌معنی بقای روح و ادامۀ حیات عیسی پس از مرگ و در حضور خدا تلقی کرده‌اند.

ولی مقصود نویسندگان عهدجدید از رستاخیز عیسی چه بود؟ مسیحیان نخستین یهودی بودند و کلمۀ "رستاخیز" را به‌معنی یهودی آن به‌کار می‌بردند. در میان یهودیان قرن اول، طیفی از عقاید گوناگون دربارۀ زندگی پس از مرگ وجود داشت. صدوقیان که طبقۀ حاکم بر جامعۀ یهود را تشکیل می‌دادند، وجود زندگی پس از مرگ را به‌کلی انکار می‌کردند. گروهی دیگر مانند فیلون اسکندرانی که تحت تأثیر آراء افلاطون قرار داشتند، به بقای روح و ادامۀ حیات پس از مرگ معتقد بودند بدون اینکه اعتقاد داشته باشند خدا به انسان بدنی تازه می‌بخشد. ولی نکتۀ بسیار مهم آن است که این گروه در اشاره به اعتقاد خود به بقای روح هرگز واژۀ "رستاخیز" را به‌کار نمی‌بردند. گروه سوم فریسیان بودند که اعتقاد آنها به رستاخیز جسمانی کاملاً شناخته شده است. کارکرد مفهوم "رستاخیز" در جهانبینی فریسیان صرفاً اطمینان بخشیدن از زندگی نوین در بدنی تازه نبود. رستاخیز جزئی از مجموعۀ بزرگتری از باورها بود که بنا بر آن خدای اسرائیل می‌رفت که با نیروی خلاقۀ خود وضعیتی کاملاً جدید را در فضا و زمان واقعی به‌وجود آورد، وضعیتی که در آن ظلم و شرارت ریشه‌کن خواهد شد و عدالت و صلح حقیقی برقرار خواهد گردید. رستاخیز جزئی از اعتقاد فریسیان و پیروان آنها به نیکویی خلقت مادّی خدا بود و به اینکه او در کار رهانیدن این خلقت از فساد و تباهی است. رستاخیز طریقی بود که مردگان پارسا از آسمان و زمین نوینی که خدا می‌آفرید بهره‌مند می‌شدند. در زمان عیسی و مسیحیان نخستین، واژۀ رستاخیز تنها در اشاره به این دستۀ سوم از اعتقادات به‌کار می‌رفت. بنابراین، وقتی اناجیل و سایر نویسندگان عهدجدید از رستاخیز عیسی سخن می‌گویند، جای تردید نیست که مقصود آنها نه ادامۀ حضور تأثیرگذار عیسی در میان شاگردان و یا بقای روح او پس از مرگ در حضور خدا، بلکه زنده شدن جسمانی او از میان مردگان است. حال که معنای دقیق واژۀ "رستاخیز" و ادعای مسیحیان نخستین دربارۀ رستاخیز عیسی روشن شد، می‌توانیم به بررسی شواهد و قرائن تاریخی رستاخیز او بپردازیم.


[] رستاخیز و آغاز جنبش مسیحی

یکی از مهمترین شواهد تاریخی رستاخیز که هر تاریخ‌پژوهی باید با آن دست و پنجه نرم کند، آغاز جنبش مسیحی است. انقلابیون دیگری نیز در ایام عیسی ظهور کردند که مدعی بودند مسیحای موعودِ یهود هستند. ولی فعالیت آنها غالباً با مرگی خشونت‌بار به دست حکومت روم به‌پایان رسید. جنبش‌هایی که آنها آغاز کردند یا با خود آنها مُرد یا به جنبشی نوین گِرد مسیحایی نوین بدل شد. با توجه به چنین سابقه و زمینۀ تاریخی، چه شد که شاگردان وحشتزده، اندوهگین و متواری عیسی در کمتر از چند روز پس از مرگ فاجعه‌بار و شرماگین او جان تازه‌ای به خود گرفتند؟ چه شد که آنها در کمتر از چند هفته پس از آن جمعۀ دلخراش تمام اورشلیم را از این پیام پر کردند که این عیسای مصلوب به‌راستی همان مسیحای یهود است؟ و چه شد که همین شاگردان ترسو در کمتر از دو یا سه سال پس از این واقعه، با تلاش و فداکاری باورنکردنی به موعظۀ این پیام در تمام دنیا همّت گماشتند که یگانه خداوندگارِ بر حق جهان نه قیصر بلکه همین عیسای مصلوب است؟ نویسندگان عهدجدید تنها یک پاسخ برای این پرسش‌های بسیار مهم تاریخی دارند و آن این که عیسی سه روز پس از کشته شدن بر صلیب، از قبر قیام کرد.

پاسخ عهدجدید، یعنی رستاخیز جسمانی عیسی، نه فقط تنها پاسخی است که قادر به تبیین تحول شگفت‌انگیز رخ داده در زندگی شاگردان و آغاز جنبش مسیحی است، بلکه به لحاظی دیگر نیز درخور توجه جدی تاریخی است. اعتقاد به رستاخیز جسمانی مسیحایی مصلوب آن هم در وسط تاریخ به هیچ وجه با انتظار یهودیان معاصر عیسی چه در خصوص مسیحا و چه در خصوص رستاخیز مردگان مطابقت ندارد و در نتیجه نمی‌تواند برخاسته از چنین انتظاراتی باشد. بنابراین، ظهور و بروز چنین اعتقادی در میان مسیحیان نخستین به خودی خود نیازمند تبیین تاریخی است. نکتۀ اخیر به توضیح بیشتر نیاز دارد. انتظار یهودیان دربارۀ ظهور مسیحا این بود که با آمدن او نظام کنونی جهان که تحت حاکمیت قدرت‌های شیطانی قرار داشت و اسیر گناه، بی‌عدالتی و مرگ بود، جای خود را به نظامی نوین بدهد که در آن پادشاهی خدا به کمال برقرار است و پارسایی، عدالت و حیات‌ جاودانی حکمفرماست. رستاخیز مردگان جزئی از این نظام و خلقت نوین خدا تلقی می‌شد که یهودیان انتظار وقوع آن را تنها در پایان تاریخ کنونی جهان و آن هم نه فقط برای یک تن بلکه برای همۀ مؤمنان داشتند. با توجه به این زمینۀ فکری یهود، پرسش تاریخی مهم این است که چرا و چگونه در شرایطی که نظام کنونی جهان آشکارا ادامه داشت و کالیگولاها و نرون‌ها کماکان بر اریکۀ قدرت تکیه زده‌ بودند و گناه، بی‌عدالتی و مرگ همچنان بر جهان حکمفرما بود، مسیحیان نخستین که همگی یهودی بودند به این اعتقاد راسخ ولی بس عجیب و بی‌سابقه رسیدند که عیسایی که به آن طرز شرماگین بر صلیب کشته شد به‌راستی همان مسیحای موعود است و دلیل این مدعا نیز آن است که خدا او را به تنهایی سه روز پس از مرگ، از مردگان برخیزانیده است؟ تنها پاسخ قانع‌کننده به پرسش تاریخی فوق همان است که از زبان خود شاگردان می‌شنویم: عیسی به‌راستی از مردگان برخاسته است!


[] قبر خالی

هر چهار زندگینامۀ عیسی که از قرن اول میلادی به دست ما رسیده است و نیز سنت مسیحیِ دو هزار ساله، در این مورد اتفاق نظر دارند که قبر عیسی از چند روز پس از کشته شدن او بر صلیب خالی بوده است. بحث مفصل دربارۀ دلایل اعتبار تاریخی این سنت دو هزار ساله در این مقالۀ کوتاه میسر نیست. ما صرفاً به بیان فهرست‌وار مهمترین دلایل بسنده می‌کنیم:

    ۱) به‌اعتقاد اکثریت قاطع انجیل‌پژوهان، روایت مربوط به خاکسپاری عیسی از اعتبار تاریخی بالایی برخوردار است. نیز اکثر انجیل‌پژوهان اذعان دارند که اگر روایت مربوط به خاکسپاری عیسی به‌لحاظ تاریخی معتبر باشد، انکار حقیقت قبر خالی بس دشوار بلکه ناممکن خواهد بود. چه اگر محل قبر عیسی برای عموم معلوم بوده است، مخالفان جنبش مسیحی به‌آسانی می‌توانستند ادعای مسیحیان نخستین مبنی بر خالی بودن قبر عیسی را رد کنند. در تأیید اعتبار تاریخی روایت خاکسپاری می‌توان به نکات زیر اشاره کرد: الف) گفتۀ پولس در اول قرنتیان ۱۵:‏۴ روایت خاکسپاری را تأیید می‌کند. گفتۀ پولس در این قسمت یکی از مهمترین اسناد تاریخی دربارۀ قیام مسیح است. هیچ تاریخ‌پژوهی در اینکه این سطور واقعاً نوشتۀ پولس، جفاکننده و مدافع سرسخت مسیحیت در قرن اول بوده باشد، تردیدی ندارد. همچنین اکثریت قاطع پژوهندگان آثار پولس اتفاق نظر دارند که او در اینجا سنتی قدیمی‌تر را نقل می‌کند که در اوایل ایمانش از رسولان دیگر مسیح به او رسیده است. او به احتمال بسیار زیاد این سنت را طی ملاقات دو هفته‌ای خود با پطرس و یعقوب در اورشلیم، سه سال پس از ایمانش به مسیح، دریافت داشته است. بنابراین، اکثر پژوهشگران بر این اعتقادند که قدمت این سنت به حدود ۳۷ میلادی، یعنی به کمتر از ۵ سال پس از مرگ مسیح بازمی‌گردد! ب) گزارش مربوط به تدفین عیسی بخشی از روایتی است که نگارندۀ انجیل مرقس که قدیمی‌ترین زندگینامۀ عیسی است (۶۰ تا ۷۰ میلادی) از آن سود جسته است. بنابراین گزارش فوق بسیار قدیمی است. با توجه به این هر دو نکته، باید گفت که قدمت فراوان روایت خاکسپاری عیسی، زنده بودن شاهدان عینی و آگاهی بی‌گمان پولس از روایت خاکسپاری، امکان هرگونه افسانه‌پردازی را منتفی می‌سازد. ج) روایت خاکسپاری، بسیار ساده و بی‌پیرایه و فاقد هرگونه تأملات الهیاتی و شاخ و برگ دفاعیاتی است، که خود مؤید موثق بودن تاریخی آن است. د) نقش یوسف رامه‌ای در خاکسپاری عیسی از اعتبار تاریخی فراوانی برخوردار است. ذکر نام او به‌طور مشخص، شهر موطن او رامه که در بقیه داستان‌های اناجیل از هیچ اهمیتی برخوردار نیست، و اشاره به اینکه او عضو شورای سنهیدرین یهود بود که از مخالفان و مصلوب‌کنندگان عیسی بودند، همه و همه ساختگی بودن روایت خاکسپاری عیسی در قبر یوسف را با توجه به قدمت بالای روایت فوق بسیار نامحتمل می‌گرداند. ه) اشاره به حضور زنان به‌عنوان شاهدان عینی خاکسپاری، موثق بودن روایت را تأیید می‌کند. در فرهنگ آن زمان یهود، شهادت زنان ارزش چندانی نداشت. بنابراین اگر روایت خاکسپاری ساختگی باشد، عجیب می‌نماید که به جای زنان از شاگردان مرد به‌عنوان شاهدان عینی نام‌ برده نشده است. و) اگر روایت خاکسپاری موثق نباشد، به‌لحاظ تاریخی بس عجیب به‌نظر می‌رسد که هیچ روایت دیگری از خاکسپاری عیسی در هیچ دوره‌ای حتی در مباحث جدلی یهود بر ضد مسیحیان، به‌دست نیامده است. از همۀ اینها نتیجه می‌شود که روایت خاکسپاری عیسی در قبر یوسف رامه‌ای به‌لحاظ تاریخی موثق است، که این چنانکه در بالا گفتیم مؤید درست بودن روایت قبر خالی نیز هست.

    ۲) روایت قبر خالی نیز مانند روایت خاکسپاری به سنتی تعلق دارد که مرقس در نوشتن انجیلش از آن سود جسته است، که نشان‌دهندۀ قدمت بالای آن است.

    ۳) روایت قبر خالی نیز مانند روایت خاکسپاری فاقد هر گونه تأملات الهیاتی و شاخ و برگ‌های دفاعیاتی است، که این حاکی از موثق بودن آن است.

    ۴) در این روایت نیز مانند روایت خاکسپاری به زنان به‌عنوان شاهدان عینی اشاره شده است، که این هم به دلایلی که پیشتر توضیح داده شد، ساختگی بودن آن را نامحتمل می‌گرداند.

    ۵) به‌کار رفتن عبارت "روز اول هفته" به جای "روز سوم" در روایت مربوط به قبر خالی، حاکی از قدمت بالای آن است. در سنت عهدجدید، همیشه عبارت "روز سوم" در اشاره به زمان وقوع رستاخیز مسیح به‌کار رفته است. از همین رو، به‌اعتقاد بسیاری از انجیل‌پژوهان، به‌کار رفتن عبارت "روز اول هفته" در روایت قبر خالی نشان می‌دهد که قدمت این روایت به قبل از مرسوم شدن عبارت "روز سوم" در روزهای نخستینِ جنبش مسیحی بازمی‌گردد.

    ۶) شهادت پولس در اول قرنتیان ۱۵:‏۴ به‌طور غیرمستقیم روایت قبر خالی را تأیید می‌کند. ترتیب عبارات پولس حاکی از آگاهی او از قبر خالی است: "اینکه مسیح ... در راه گناهان ما مرد، و اینکه دفن شد، و اینکه ... در روز سوم از مردگان برخاست." سخن گفتن از برخاستن مسیح "از مردگان" بلافاصله پس از اشاره به تدفین او، آن هم از سوی یک یهودی فریسی با عقایدی که پیشتر بدان اشاره شد، بی‌تردید حاکی از اعتقاد به خالی بودن قبر عیسی است!

    ۷) بدون خالی بودن قبر عیسی، اینکه شاگردان بتوانند چند روز پس از مصلوب شدن عیسی اورشلیم را از خبر رستاخیز او پر کنند، تقریباً محال به‌نظر می‌رسد. مقامات یهودی و رومی به‌آسانی می‌توانستند با به نمایش گذاشتن جسد عیسی جنبش مسیحی را در نطفه خفه کنند. تاریخ گواه است که آنها موفق به این کار نشدند. تنها تبیین قابل قبول این است که قبر عیسی به‌راستی خالی بود!

    ۸) یهودیانِ آن روز در حملات خود به ادعای شاگردان مبنی بر رستاخیز عیسی، واقعیت قبر خالی را همیشه مفروض گرفته‌اند. ایشان در ردّ ادعای شاگردان، آنها را به دزدیدن جسد مسیح از قبر متهم کردند (متی ۲۸:‏۱۱-‏‏‏۱۵)، که این خود مؤید خالی بودن قبر عیسی است!

دلایل نامبرده کمتر شکی دربارۀ موثق بودن روایت خالی بودن قبر عیسی باقی می‌گذارد.


[] ظاهرشدن عیسی پس از مرگ

مکمل روایت قبر خالی مسیح و مهم‌تر از آن در اثبات تاریخی رستاخیز، روایات مربوط به ظاهر شدن او بر شاگردانش پس از مرگ بر صلیب است. چهار دسته از شواهد بر اعتبار تاریخی این روایات صحه می‌گذارند:

    ۱) گفتار پولس در اول قرنتیان ۱۵:‏۳-‏‏‏۱۰ مهمترین سند تاریخی در خصوص ظهور عیسی پس از مرگ است: "اینکه خود را بر کیفا (پطرس) ظاهر کرد و سپس بر آن دوازده تن. پس از آن یک بار بر بیش از پانصد تن از برادران ظاهر شد که بسیاری از ایشان هنوز زنده‌اند، هر چند برخی خفته‌اند. سپس بر یعقوب ظاهر شد و بعد بر همۀ رسولان و آخر از همه بر من نیز، چون طفلی که غیرطبیعی زاده شده باشد، ظاهر گردید". در اینجا پولس دست کم به شش مورد از ظهورات مسیح اشاره می‌کند. چنانکه پیشتر گفتیم، قدمت سنت نقل شده در این قسمت به کمتر از پنج سال پس از مرگ عیسی بازمی‌گردد. کوتاه بودن این فاصلۀ زمانی، زنده بودن بسیاری از شهود عینی، و تماس شخصی پولس با برخی از آنها، امکان هرگونه افسانه‌پردازی را منتفی می‌سازد. در این متن تاریخی از قرن اول، ما گواهی کسی را داریم که شخصاً با برادر خود عیسی، یعقوب رسول، و با بزرگترین شاگرد او، پطرس، که هر دو جان خود را در راه عیسی فدا کردند، دیدار کرده (غلاطیان ۱:‏۱۸-‏‏‏۲۰) و به‌احتمال قریب به‌یقین از خود آنها درباره ملاقات‌شان با عیسای زنده شنیده است!

    ۲) روایات ظهور مسیح قیام کرده در اناجیل به‌لحاظ تاریخی قابل اعتماد است. هر چند امکان اثبات تاریخی هیچ یک از موارد خاص گزارش شده وجود ندارد، ولی عوامل مختلف بر قابل ‌اعتماد بودن آنها صحه می‌گذارد: تعدّد موارد گزارش شده، تنوع آنها به‌لحاظ موقعیت و اشخاصی که عیسی به آنها ظاهر می‌شود، نبود فاصلۀ زمانی کافی برای افسانه‌پردازی به‌دلیل قدمت زیاد روایت‌ها، حضور شاهدان عینی زنده، نظارت و کنترل حلقۀ رسولان مسیح که حافظان سنت عیسی بودند، همه و همه بر موثق بودن روایت‌ها صحه می‌گذارد.

    در خصوص اختلافات ظاهری موجود میان این روایت‌ها، که برخی بدان به دیده شک و تمسخر نگریسته‌اند، باید گفت که وکلا و قُضّاتِ بسیار به‌کرّات اظهار داشته‌اند که تفاوت‌های مشهود میان این روایت‌ها دقیقاً از همان گونه است که به‌طور معمول میان شهادت‌های شهود عینی در دادگاه‌ها مشاهده می‌شود. در چنین مواردی، اختلافات ظاهری موجود، بدین معنا نیست که واقعۀ مورد ادعا رخ نداده است، بلکه برعکس نشان می‌دهد که شهود با هم تبانی نکرده‌اند!

    ۳) برخی از موارد ظهور مسیح به‌طور خاص حائز‌اهمیت است. الف) اینکه زنان، و نه شاگردان مرد عیسی، به‌عنوان نخستین کسانی معرفی شده‌اند که عیسای زنده بر آنها ظاهر شد، به‌دلایلی که پیشتر توضیح دادیم اعتبار روایت‌های مربوطه را تقویت می‌کند. ب) ظهور عیسی بر پطرس به‌اعتقاد تقریباً همۀ پژوهشگران عهدجدید موثق است. پولس که همچون لوقا به این ظهور اشاره می‌کند، خود شخصاً در سال ۳۶ میلادی با پطرس به سر برده و به‌احتمال قریب به‌یقین از خود او شرح ماجرا را شنیده است. ج) ظهور عیسی به جمع دوازده شاگرد که هم در اناجیل و هم توسط پولس گزارش گردیده است، نمی‌تواند با توجه به ارتباط و تماس شخصی پولس با شاگردان، افسانه‌ای باشد که پس از گذشت مدتی مدید ساخته و پرداخته شده است. د) ظهور عیسی بر بیش از پانصد تن، هر چند شرحی از آن در دست نیست، باید موثق باشد، زیرا پولس شخصاً با برخی از آنها تماس داشته و از آنها به‌عنوان شاهدان عینی یاد‌ کرده است (اول قرنتیان ۱۵:‏۶). ه) تبدیل یعقوب از برادر مخالف با عیسی به رهبر برجستۀ کلیسای اورشلیم، به احتمال زیاد نتیجۀ ظهور عیسی بر او بوده است. تماس شخصی پولس با او در ۳۶ میلادی و نام بردن او در فهرست شهود رستاخیز در نامه به قرنتیان، مؤیّد موثق بودن تاریخی این روایت است.

    ۴) در میان پژوهشگران عهدجدید اتفاق نظر است که شاگردان چند روز پس از مرگ عیسی به‌نوعی با او رویاروی شده‌اند. عدۀ قابل ملاحظه‌ای از این پژوهشگران بر این اعتقادند که عیسی جسماً خود را بر شاگردان ظاهر ساخته، ولی بسیاری نیز این موارد ظهور را به رؤیا تعبیر می‌کنند و بُعد فیزیکی آن را انکار می‌نمایند. ولی شواهد چندی حاکی از جسمانی بودن ظهور مسیح بر شاگردان است: ۱) پولس رستاخیز مسیح را با رستاخیز آینده مؤمنان از یک سنخ می‌داند و روشن است که او فائل به رستاخیز جسمانی مؤمنان است. وقتی پولس از "بدن روحانی" مؤمنان رستاخیز کرده سخن می‌گوید، مقصودش نه بدنی از جنس روح بلکه بدنی تحت نفوذ و حاکمیت کامل روح‌القدس است. او بر مبنای بدن رستاخیز کردۀ عیسی به این اعتقاد دربارۀ بدن آیندۀ مؤمنان رسیده است و این نشان می‌دهد که در نظر او رستاخیز عیسی نیز دارای بُعدی فیزیکی و جسمی بوده است. ۲) همۀ روایت‌های مربوط به ظهور عیسای زنده در اناجیل آشکارا حاکی از بُعد فیزیکی بدن رستاخیز کردۀ او هستند. اینکه گروهی از شاگردان با هم او را می‌بینند، اینکه عیسی با آنها غذا می‌خورد، اینکه شاگردان او را لمس می‌کنند، و اینکه خود او به‌صراحت از گوشت و استخوان داشتن خود سخن می‌گوید، همه و همه نشان‌دهندۀ بُعد فیزیکی بدن رستاخیز کرده اوست. البته بدن او بدنی جلال یافته بود که برخی از محدودیت‌های بدن فعلی ما را نداشت، ولی این بدان معنی نیست که بدن او واقعی نبود یا عاری از ابعاد فیزیکی بود. ۳) هم پولس و هم نویسندگان اناجیل تأکید دارند که هر چند ملاقات با عیسی در عالم رؤیا در تجربۀ مسیحیان ادامه داشته و دارد، ولی ظهور فیزیکی او متوقف گردیده است (اول قرنتیان ۱۵:‏۸؛ اعمال ۱:‏۳). برای مثال پولس ظهور عیسی بر خود در راه دمشق را آخرین ظهور عینی عیسای قیام کرده می‌شمارد و آن را از موارد دیگر ظهور او بر خود در عالم رؤیا متفاوت می‌داند. این نشان می‌دهد که او موارد ظهور عیسای قیام کرده را تجربیاتی در عالم رؤیا تلقی نمی‌کند.


[] خاتمه:

آیا رستاخیز عیسی واقعیتی تاریخی است یا افسانه‌ای ساخته و پرداختۀ کلیسا پس از گذشت مدت زمانی طولانی از مرگ او؟ اگر با دیدی باز و عاری از پیش‌داوری‌های سفت و سخت فلسفی به‌سراغ اسناد و مدارک تاریخی موجود برویم، باید بگوییم که همۀ شواهد و قرائن حاکی از آنند که عیسای ناصری سه روز پس از مرگ شرماگین خود بر صلیبی رومی به‌راستی از مردگان برخاست. رستاخیز او پیام از خلقتی نو و خدایی نیکو دارد که در کار احیا و بازسازی جهان است. رستاخیز او ضمانت می‌کند که روزی نور بر تاریکی، عدالت بر ظلم، پارسایی بر گناه، و حیات بر مرگ به‌طور کامل پیروز خواهد شد. رستاخیز عیسی با صدای رسا اعلام می‌کند که این پیروزی آغاز شده است.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله بخشی از تعالیم اساسی مسیحی است که توسط دکتر مهرداد فاتحی برای مجله‌ی کلمه برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- فاتحی، مهرداد، رستاخیز مسیح: واقعیت یا افسانه، مجلۀ کلمه، شمارۀ ۵٧



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

وب‌سایت کلمه


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]