جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

افغانستان

از: بخش‌ تاريخ مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی

افغانستان

تاريخ


فهرست مندرجات


اين‌ بخش‌ از مقاله‌ به‌ گزارش‌ تاريخ‌ افغانستان‌، از آغاز سلطنت‌ احمدشاه‌ دُرّانى‌ (ه م‌) (١١٦٠ق‌/١٧۴٧م‌) كه‌ زمينة تأسيس‌ كشور جديد افغانستان‌ فراهم‌ شد، اختصاص‌ يافته‌ است‌ (نك: ه د، افغان‌). تاريخ‌ قرون‌ گذشتة اين‌ سرزمين‌ را كه‌ همه‌ يا بخش‌ اعظم‌ آن‌ در دورانهای مختلف‌ تاريخى‌ در زمرة ولايات‌ ايران‌ محسوب‌ مى‌شده‌، ذيل‌ تاريخ‌ ايران‌ و عنوانهای مستقل‌ مربوط به‌ سلسله‌های حكومتى‌ ايران‌ چون‌ طاهريان‌، صفاريان‌، سامانيان‌، غزنويان‌، غوريان‌، سلجوقيان‌، آل‌كرت‌، تيموريان‌، صفويان‌، افشاريان‌، و ولايات‌ و شهرهايى‌ چون‌ خراسان‌، بلخ‌، مرو، طخارستان‌، قندهار، كابل‌، هرات‌ و جز آنها مى‌توان‌ ديد. پيش‌ از احمد شاه‌ درانى‌، دو قبيلة غلجايى‌ (غلزايى‌) و ابدالى‌ (درانى‌) در بخشهايى‌ از سرزمين‌ افغانستان‌ امروز به‌ تأسيس‌ِ دولتهای مستقل‌ پرداختند. سلطنت‌ غلزايى‌ كه‌ در افغانستان‌ به‌ «پادشاهى‌ هوتكيان‌» معروف‌ است‌، توسط مير ويس‌، رئيس‌ قبيلة هوتك‌ - كه‌ شاخه‌ای از قبايل‌ غلزايى‌ است‌ - در ١١٢١ق‌/١٧٠٩م‌ با قيام‌ غلزاييان‌ در قندهار بنياد نهاده‌ شد و پسر وی محمود افغان‌ هم‌ در ١١٣۵ق‌ تا اصفهان‌ پيش‌ آمد و صفويان‌ را برانداخت‌ (لاكهارت‌، ١٧۵). اما ديری نپاييد كه‌ نادرشاه‌ افشار غلزاييان‌ را سركوب‌ كرد و ولايات‌ايرانى‌ شرق‌خراسان‌ دوباره‌ به‌پيكرة ايران‌ پيوست‌(استرابادی، ٣٠١؛ درّانى‌، ٩۴).

دولت‌ ديگر افغان‌، دولت‌ ابدالى‌ هرات‌ بود كه‌ از ١١٣٠ تا ١١۴۴ق‌/ ١٧١٨ تا ١٧٣١م‌ در آنجا حكومت‌ داشت‌ و در اين‌ تاريخ‌ به‌ دست‌ نادر برافتاد. بسياری از سران‌ قبايل‌ افغان‌، از جمله‌ احمدخان‌ و ذوالفقارخان‌، پسران‌ محمدزمان‌ خان‌ ابدالى‌ در سپاه‌ نادر به‌ خدمت‌ گماشته‌ شدند. محمدزمان‌ خان‌ و ذوالفقارخان‌ هر يك‌ مدتى‌ رياست‌ حكومت‌ ابداليان‌ (نك: ه د، ابدالى‌) هرات‌ را برعهده‌ داشتند.احمدخان‌ (نك: ه د، احمدشاه‌ درانى‌)، پس‌ از فتح‌ قندهار از سوی نادرشاه‌ به‌ حكومت‌ آنجا گماشته‌ شد (ابوالحسن‌ گلستانه‌، ١٠۵). احمدخان‌ پس‌ از قتل‌ نادر (١١٦٠ق‌/١٧۴٧م‌) با لشكر افغان‌ مستقيماً روانة قندهار شد و با استفاده‌ از نابسامانى‌ اوضاع‌ ايران‌ در پى‌ كسب‌ قدرت‌ برآمد و سران‌ قبايل‌ افغان‌ به‌ اتفاق‌ او را به‌ پادشاهى‌ برداشتند. نام‌ قبايل‌ متحد ابدالى‌ به‌ درانى‌ تغيير يافت‌ و احمدشاه‌، دُرّ دُرّان‌ لقب‌ گرفت‌ (حسينى‌، ١/۴۴، ۵١، ۵٢).

خلا´ قدرتى‌ كه‌ با قتل‌ نادر به‌ وجود آمد، باعث‌ ظهور چند حكومت‌ محلى‌ در ايران‌ بزرگ‌ شد. از جمله‌ احمدشاه‌ با پشتيبانى‌ قبايل‌ پشتون‌ - كه‌ بخش‌ اعظم‌ سپاه‌ او را تشكيل‌ مى‌دادند - و با استفاده‌ از آشفتگى‌ اوضاع‌ و نابسامانى‌ سلطنت‌ تيموری هند، توانست‌ قلمرو حكومت‌ خويش‌ را گسترش‌ دهد (گانكوفسكى‌، ۴٠). لاهور در ١١٦١-١١٦٢ق‌، بلخ‌ و بدخشان‌ در ١١٦۴ق‌ و دهلى‌ نيز در ١١٧٠ق‌ به‌ تصرف‌ سپاه‌ درانى‌ درآمد (راجرز، ٦٩ ؛ مفتى‌ لاهوری، ١/٢٠٢-٢٠٣؛ اليوت‌، ٢٨٠ .(VIII/١۵٠-١۵٧, پيروزی نيروهای احمدشاه‌ بر سپاه‌ نيرومند قبايل‌ متحد مراهته‌ (مراته‌) در جنگ‌ پانى‌پت‌ (١١٧۴ق‌) اهميت‌ بسيار داشت‌ (سركار، ۴۴١ -۴٣٣ ؛ حسينى‌، ٢/٩۵٦-١٠٢١؛ درانى‌ ١۴٠-١۴١)، زيرا به‌ بريتانيا فرصت‌ كافى‌ داد تا پايگاه‌ خويش‌ را كه‌ در جنگ‌ پلاسه‌١ (١١٧٠ق‌/١٧۵٧م‌) در بنگال‌ به‌دست‌ آورده‌ بود، استحكام‌ بخشد (نك: ه د، احمدشاه‌ درانى‌). تصرف‌ خزانة نادرشاه‌ از عوايد هند كه‌ بالغ‌ بر ٢٦٠ ميليون‌ روپيه‌ مى‌شد (فيض‌ محمد، ١/١٠)، در آغاز كار احمدشاه‌ را فرصت‌ و امكان‌ داد تا دولت‌ نوپای درانى‌ را استحكام‌ بخشد (حسينى‌، ١/۵۵ -۵٦؛ موسوی، ۵١؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، ٦٠). او كه‌ در ارتش‌ نادر خدمت‌ كرده‌، و با اصول‌ تشكيلات‌ دولتى‌ آشنا بود، همان‌ اصول‌ و تشكيلات‌ را در نظام‌ اداری دولت‌ خود مجری گردانيد. مقايسة فهرست‌ القاب‌ و مناصب‌ ديوانى‌ روزگار احمدشاه‌، تداوم‌ اصول‌ و عملكرد اداری روزگار صفوی را نشان‌ مى‌دهد (فوفلزايى‌، تيمور شاه‌...، ٣١٣-۴٠٧). اما با وجود شباهت‌ ظاهری، ميان‌ دو دولت‌ درانى‌ و صفوی، تفاوتهای اساسى‌ هم‌ وجود داشت‌. مهم‌تر از همه‌ وابستگى‌ قدرت‌ احمدشاه‌ و پيوندش‌ با خانهای نيرومند بود و علل‌ گسترش‌ سريع‌ قلمرو درانى‌ و زوال‌ آن‌ را هم‌ مى‌توان‌ در اين‌ پيوند جُست‌. به‌ قول‌ گرگوريان‌ (ص‌ دولت‌ درانى‌، آميزه‌ای از تشكيلات‌ مغولى‌ و صفوی و نظام‌ قبيله‌ای - فئودالى‌ بود. در عين‌ حال‌ احمدشاه‌ به‌ پيروی از صفويان‌ يك‌ نيروی نظامى‌ همچون‌ قزلباشان‌ از افراد غيرپشتون‌ به‌ نام‌ «غلامان‌ شاهى‌» سازمان‌ داد و در تنطيم‌ اين‌ نيرو از تجربيات‌ تقى‌خان‌ شيرازی بهره‌ جست‌ (حسينى‌، ١/٦٧). وی در ١١٧۴ق‌/١٧٦١م‌ شهر جديدی در قندهار بنا كرد و آن‌ را اشرف‌ البلاد احمدشاهى‌ نام‌ نهاد (فوفلزايى‌، همان‌، ١٩٩، ضميمه‌).

احمدشاه‌ به‌ اتفاق‌نظر همة مورخان‌، مردی معتدل‌، پرهيزگار، با اراده‌ و اهل‌ علم‌ و ادب‌ بود و اشعاری به‌ زبان‌ پشتو از او باقى‌ مانده‌ است‌. او واقف‌ لاهوری را به‌ دربار خويش‌ دعوت‌ كرد و در سيالكوت‌ از نظام‌الدين‌ عشرت‌، شاعر فارسى‌ سرای خواست‌ كه‌ شرح‌ احوالش‌ را به‌ نظم‌ درآورد و او شاهنامة احمديه‌ را در همين‌ موضوع‌ سرود (فرهنگ‌،١(١)/١٣۵).احمدشاه‌ در ١١٨٦ق‌/١٧٧٢م‌در نزديكى‌قندهار درگذشت‌ و همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
پس‌ از درگذشت‌ احمدشاه‌ درانى‌، پسرش‌ تيمورشاه‌ به‌ سلطنت‌ رسيد. تيمور در ١١٦٠ق‌/١٧۴٧م‌ - كه‌ پدرش‌ به‌ پادشاهى‌ نشست‌ - در مشهد يا مازندران‌ زاده‌ شد (فوفلزايى‌، همان‌، ١/٢٦-٢٧). در دو سالگى‌ از طرف‌ پدر به‌ حكومت‌ هرات‌ گماشته‌ شد و تا ٩ سالگى‌ با عنوان‌ پادشاه‌ هرات‌ در آن‌ شهر اقامت‌ داشت‌. در لشكركشى‌ چهارم‌ احمدشاه‌ به‌ هند در كنار او بود و در همين‌ سفر گوهرنسا بيگم‌ دختر عالمگير دوم‌، پادشاه‌ گوركانى‌ هند به‌ همسری او درآمد. احمدشاه‌، پس‌ از تسخير بخشهايى‌ از هند، تيمور را به‌ حكومت‌ لاهور گماشت‌ و زمام‌ امور متصرفات‌ خود را به‌ او سپرد و رهسپار جنوب‌ هند شد (حسينى‌، ١/٦١٢ -٦١٧، ٢/٦۴٩ - ٧٠٧؛ درانى‌، ١٣١-١٣٢؛ راجرز، .(٧١-٧٢ تيمور در جنگ‌ پانى‌پت‌ نيز كه‌ پنجمين‌ لشكركشى‌ پدرش‌ به‌ هند بود، پدر را همراهى‌ كرد. در بازگشت‌ به‌ قندهار دوباره‌ به‌ حكومت‌ هرات‌ گماشته‌ شد و تا پايان‌ سلطنت‌ و حيات‌ پدر، در اين‌ مقام‌ باقى‌ بود. در همين‌ دوره‌ با گوهرشاد، دختر شاهرخ‌ افشار (نوة نادر) ازدواج‌ كرد. پس‌ از درگذشت‌ احمدشاه‌، وزيرش‌ شاه‌ ولى‌ خان‌، داماد خود، سليمان‌ پسر ديگر احمدشاه‌ را به‌ جانشينى‌ برگزيد، اما تيمور پس‌ از رسيدن‌ به‌ قندهار، وزير را از ميان‌ برد و برتخت‌ نشست‌ (فوفلزايى‌، همان‌، ١/١٣١، ١٣٦- ١۴٣)

از رخدادهای مهم‌ پادشاهى‌ تيمور، انتقال‌ پايتخت‌ از قندهار به‌ كابل‌ در ١١٨٩ق‌/١٧٧۵م‌ بود. تيمور در سالهای پادشاهى‌ خود با چند شورش‌ و جنگ‌ داخلى‌ و مخالفت‌ سرداران‌ روبه‌رو شد، ولى‌ توانست‌ بر همة آنها پيروز گردد؛ از جمله‌ در ١١٩٩ق‌/١٧٨۵م‌ برای سركوب‌ مخالفان‌ به‌ مشهد لشكر كشيد. وی سرانجام‌ در ١٢٠٧ق‌/١٧٩٣م‌ در كابل‌ درگذشت‌. فرهنگ‌ مى‌نويسد كه‌ تيمورشاه‌ در اخلاق‌ و عادات‌ از بسياری جهات‌ نقطة مقابل‌ پدر، و مردی مسالمت‌جو، آرامش‌ دوست‌، تجمل‌پسند و اديب‌وشاعر بود و دربارش‌به‌انجمنى‌ادبى‌شباهت‌داشت‌(١(١)/١٦۴). به‌ روايت‌ الفنستون‌ (ص‌ ۴٩٨)، تيمور امور مالياتى‌ را به‌ دقت‌ تنظيم‌ كرد و امور اقتصادی را نظام‌ داد، با اينهمه‌، انحطاط درّانيان‌ از زمان‌ تيمور آغاز شد و هرچند كه‌ اين‌ انحطاط در روزگار پادشاهى‌ او احساس‌ نمى‌شد، در عهد جانشينانش‌ سرعت‌ گرفت‌.

تيمورشاه‌ پسران‌ بسيار داشت‌ و چون‌ از مادران‌ متعددی كه‌ هر يك‌ به‌ قبيله‌ای نسب‌ مى‌بردند، زاده‌ شده‌ بودند، انتخاب‌ جانشين‌ كار آسانى‌ نبود؛ اما سرانجام‌ زمان‌ْ شاه‌ - كه‌ در حيات‌ پدر والى‌ كابل‌ بود - به‌ كمك‌ سرداران‌ درانى‌، خصوصاً سردار پاينده‌ محمدخان‌ و سران‌ سپاه‌ كه‌ از اقوام‌ قزلباش‌، قلماق‌ و ريكا بودند، بر تخت‌ پادشاهى‌ نشست‌ و اغلب‌ شاهزادگان‌ ديگر در بالاحصار تحت‌ نظارت‌ قرار گرفتند. زمان‌ شاه‌ كه‌ هنگام‌ جلوس‌ ٢٠ سال‌ داشت‌، جوانى‌ دلير، با اراده‌ و بلند پرواز بود. در آغاز حكومت‌ زمان‌ شاه‌ دو برادرش‌ - همايون‌ والى‌ قندهار و محمود والى‌ هرات‌ - سر از اطاعت‌ و قبول‌ سلطنت‌ او برتافتند. هرچند نخست‌ همايون‌ به‌ بلوچستان‌ گريخت‌ و محمود در نامه‌ای بر اطاعت‌ خويش‌ از زمان‌ شاه‌ تأكيد كرد، اما همايون‌ دوباره‌ به‌ هوای پادشاهى‌ افتاد و به‌ قندهار بازگشت‌. اين‌ بار گرفتار شد و گماشتگان‌ زمان‌ شاه‌ چشمانش‌ را ميل‌ كشيدند و محمود هم‌ به‌ ايران‌ پناهنده‌ شد. اين‌ اقدام‌ باعث‌ كاهش‌ اعتماد سرداران‌ افغان‌ به‌ زمان‌ شاه‌ گرديد (فوفلزايى‌، درة الزمان‌...، ٧٠-٧١).

چندی بعد در ١٢١٣ق‌/١٧٩٨م‌ پس‌ از كشف‌ توطئه‌ای، گروهى‌ از سرداران‌ درانى‌ و افسران‌ قزلباش‌ و نيز سردار پاينده‌ محمدخان‌ - پدر فتح‌خان‌ و دوست‌ محمدخان‌ - رئيس‌ قبيلة محمدزايى‌ به‌ فرمان‌ زمان‌ شاه‌ اعدام‌ گرديدند. اين‌ واقعه‌ موجب‌ شورش‌ پسران‌ پاينده‌ محمدخان‌ شد و به‌ برچيده‌ شدن‌ سلطنت‌ زمان‌ شاه‌ انجاميد (درانى‌، ١٦٩؛ فوفلزايى‌، همان‌، ١٣٣) و در ١٢١٦ق‌/١٨٠١م‌ به‌ فرمان‌ برادرش‌ محمود نابينا گرديد. شخصيت‌ و اخلاق‌ زمان‌ شاه‌ به‌ جدش‌ احمدشاه‌ شباهت‌ داشت‌، اما اعتدال‌، فروتنى‌ و بردباری او را نداشت‌ و مغرور، خودرأی، متعصب‌ و سنگدل‌ بود (فرهنگ‌، ١(١)/١٩۴-١٩٦). زمان‌ شاه‌ در عرصة سياست‌ خارجى‌ نيز فعال‌ بود؛ سفيرانى‌ به‌ ترتيب‌ به‌ دربار آقامحمدخان‌ و فتحعلى‌شاه‌ قاجار فرستاد و از دربار قاجار نيز محمدحسن‌ خان‌ قراگوزلو به‌ عنوان‌ سفير در دربار او بود (درانى‌، ١٧٠). نامه‌های بسياری نيز ميان‌ وزيران‌ هر دو كشور - حاجى‌ ابراهيم‌ كلانتر و رحمت‌الله‌ خان‌ - مبادله‌ مى‌شد.

زمان‌ شاه‌ كه‌ در اواخر سال‌ ١٢١٢ق‌ به‌ پنجاب‌ لشكر كشيد، نامه‌ای به‌ فرماندار انگليسى‌ نوشت‌ و ضمن‌ آنكه‌ اطلاع‌ داد كه‌ عازم‌ فتح‌ هند شمالى‌ است‌، برای عقب‌ راندن‌ نيروهای مراهته‌ نيز از او ياری خواست‌. خبر ورود زمان‌ شاه‌ و سپاه‌ او به‌ لاهور از يك‌ سو با اشتياق‌ و شادمانى‌ مسلمانان‌ هند و نگرانى‌ هندوان‌ روبه‌رو شد و از سوی ديگر دولت‌ انگليس‌ را بر آن‌ داشت‌ تا به‌ اقدامات‌ بازدارنده‌ای دست‌ بزند (فرهنگ‌، ١(١)/١٨۴- ١٨۵). از آن‌ جمله‌ است‌ تعيين‌ مهدی على‌خان‌ در ١٢١٣ق‌/١٧٩٨م‌ و سرجان‌ ملكم‌ در ١٢١۵ق‌ به‌ عنوان‌ سفير در دربار ايران‌ و انعقاد معاهدة اتحاد با دولت‌ ايران‌ در شوال‌ ١٢١۵/فورية ١٨٠١ در برابر فرانسه‌ و افغانستان‌ (محمود، ١/١٠- ٢٨). برخى‌ از مورخان‌ (مثلاً نك: غبار، ٣٨١؛ فوفلزايى‌، همان‌، ١٣۴) مدعى‌ شده‌اند كه‌ ميان‌ زمان‌ شاه‌ و ناپلئون‌ روابطى‌ وجود داشته‌، و حتى‌ نمايندة ناپلئون‌ از راه‌ ايران‌ به‌ كابل‌ رفته‌ است‌؛ اما سندی در تأييد اين‌ ادعا در دست‌ نيست‌.
به‌ هر حال‌ پس‌ از زمان‌ شاه‌، برادر او محمود دو بار به‌ پادشاهى‌ رسيد. نخست‌ از ١٢١٦ تا ١٢١٨ق‌/١٨٠١ تا ١٨٠٣م‌ كه‌ تمام‌ اين‌ مدت‌ در آشوب‌ و جنگ‌ داخلى‌ گذشت‌. محمود مردی عياش‌ و سست‌ اراده‌ بود و امور دولت‌ را درباريان‌ پيش‌ مى‌بردند. در پايان‌ دورة اول‌ سلطنت‌ او آتش‌ فتنة مذهبى‌ ميان‌ تشيع‌ و تسنن‌ در كابل‌ شعله‌ور شد كه‌ منجر به‌ سقوط محمود گرديد (فرهنگ‌، ١(١)/١٩٦-٢٠٢).

پس‌ از او شاه‌ شجاع‌الملك‌ برادر ديگر شاه‌ زمان‌ به‌ پادشاهى‌ رسيد. او نيز دوبار سلطنت‌ كرد. بار اول‌ ٦ سال‌ (١٢١٨-١٢٢۴ق‌/ ١٨٠٣-١٨٠٩م‌) قدرت‌ را در دست‌ داشت‌. هرچند شجاع‌ الملك‌ مردی با انضباط و فعال‌ بود، نتوانست‌ بر اوضاع‌ سيطره‌ يابد. درگيريها و توطئه‌ها همچنان‌ ادامه‌ داشت‌. استانهای دور دست‌ دعوی خودمختاری كردند و از دادن‌ ماليات‌ و خراج‌ سر برتافتند (همو، ١(١)/٢٠٢-٢٠٣). در پايان‌ همين‌ دوره‌ الفنستون‌ سفير فوق‌العادة بريتانيا به‌ افغانستان‌ آمد و در ۴ جمادی الاول‌ ١٢٢۴ق‌/١٧ ژوئن‌ ١٨٠٩م‌ معاهدة دوستى‌ با دولت‌ درانى‌ امضا كرد. اما هنوز هيأت‌ انگليسى‌ در پيشاور - پايتخت‌ زمستانى‌ شاه‌ شجاع‌ - بود كه‌ نيروهای شاه‌ شجاع‌ هدف‌ تهاجم‌ برادرش‌ محمود قرار گرفتند. محمود كه‌ از زندان‌ بالاحصار گريخته‌ بود، به‌ كمك‌ فتح‌خان‌ به‌ قندهار و كابل‌ دست‌ يافت‌ و متوجه‌ پيشاور شد و شاه‌ شجاع‌ را در نِمله‌ شكست‌ داد. پس‌ از شكستهای پياپى‌، شاه‌ شجاع‌ سرانجام‌ در راولپندی به‌ رنجيت‌ سينگه‌، حاكم‌ پنجاب‌، پناهنده‌ شد. الفنستون‌ گزارش‌ اين‌ سفر و وقايع‌ را در كتاب‌ گزارش‌ سلطنت‌ كابل‌ به‌ تفصيل‌ بيان‌ كرده‌ است‌ (نك: جم).

بدين‌ترتيب‌، محمود در ١٢٢۴ق‌/١٨٠٩م‌ دوباره‌ بر تخت‌ نشست‌ و فتح‌خان‌ را به‌ وزارت‌ برگزيد. فتح‌خان‌ با تأمين‌ مجدد امنيت‌ در كشور و سپردن‌ حكومت‌ استانها به‌ برادران‌ خويش‌، صاحب‌ شهرت‌ و قدرت‌ بسيار شد، اما هرات‌ همچنان‌ در دست‌ فيروزالدين‌، برادر محمود ماند. نبرد سپاهيان‌ قاجار و فتح‌خان‌ بر سر قلعة غوريان‌، در نزديكى‌ هرات‌، در همين‌ دوره‌ (١٢٣٢ق‌/١٨١٧م‌) اتفاق‌ افتاد. فتح‌خان‌ كه‌ به‌ خواهش‌ فيروزالدين‌، به‌ هرات‌ آمده‌ بود، نخست‌ فيروز را گرفتار كرده‌، به‌ قندهار فرستاد و سپس‌ در ناحية كافر قلعه‌ (اسلام‌ قلعة كنونى‌) به‌ نبرد با شاهزاده‌ حسنعلى‌ ميرزا شجاع‌السلطنه‌ پرداخت‌. پس‌ از نبردی سخت‌ فتح‌خان‌ زخمى‌ شد. گويند: كامران‌ پسر محمود كه‌ بر فتح‌خان‌ رشك‌ مى‌برد، فرستاده‌ای نزد فتحعلى‌شاه‌ قاجار فرستاد و پيام‌ داد كه‌ اين‌ جنگ‌ بدون‌ رضايت‌ زمان‌ شاه‌ و به‌ ابتكار شخص‌ فتح‌خان‌ بوده‌ است‌. از اين‌رو به‌ فرمان‌ فتحعلى‌شاه‌، وزير را گرفته‌، نابينا ساختند و چندی بعد نيز به‌ خواست‌ محمود در راه‌ كابل‌ به‌ دست‌ سرداران‌ درانى‌ به‌ قتل‌ رسيد. اما برادران‌ فتح‌خان‌ در ولايات‌ قلمرو خود به‌ پا خاستند و محمود را از تخت‌ به‌ زير كشيدند و مقدمات‌ انقراض‌ سلسلة سدوزايى‌ (نوادگان‌ احمدشاه‌ درانى‌) فراهم‌ گرديد (محمود، ١/١٨٣).

ناتوانى‌ جانشينان‌ تيمورشاه‌ در ادارة امور و اتخاذ تصميمهای نادرست‌، آشوبهای سياسى‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ تجزية قلمرو درانيها را در پى‌ داشت‌. در شمال‌ هندوكش‌، چند ناحية خان‌نشين‌ به‌ امارت‌ بخارا پيوست‌. در جنوب‌، خان‌نشين‌ كلات‌ مستقل‌ شد. در شرق‌، رنجيت‌ سينگه‌ فرمانروای سيك‌، مولتان‌، كشمير، ديره‌جات‌ و پيشاور را يكى‌ پس‌ از ديگری تصرف‌ كرد و خروج‌ استانهای ثروتمند هند كه‌ درآمد بسيار داشتند، از قلمرو درانيها، حكومت‌ كابل‌ را ضعيف‌ ساخت‌ ( ايرانيكا، .(I/۵۴٨ فرزندان‌ پاينده‌ محمدخان‌ رئيس‌ قبيلة بزرگ‌ و نيرومند محمدزايى‌ كه‌ هنوز كين‌ اعدام‌ پدر به‌ فرمان‌ زمان‌ شاه‌ را در دل‌ داشتند، با نابينا و كشته‌ شدن‌ برادر خود فتح‌خان‌ قيام‌ كردند و سلطنت‌ سدوزايى‌ را برانداختند. گرچه‌ اين‌ برادران‌ هم‌ مدتى‌ با هم‌ دست‌ به‌ گريبان‌ بودند، اما سرانجام‌ دوست‌ محمدخان‌ بر ديگران‌ پيروز شد و مملكت‌ را هرچند با قلمرو محدودتر، دوباره‌ متحد و متشكل‌ ساخت‌ (فرهنگ‌، ١(١)/٢١٧- ٢١٨).

دوست‌ محمد در ١٢۵٢ق‌/١٨٣٦م‌ رسماً لقب‌ امير يافت‌، اما قلمرو امارتش‌ به‌ ناحية ميان‌ كوههای هندوكش‌، هزاره‌جات‌ و كوههای سليمان‌ محدود بود. قندهار را برادرانش‌ در دست‌ داشتند و در هرات‌ كامران‌ پسر محمود و سپس‌ وزيرش‌ يار محمدخان‌ اليكوزايى‌ حكومت‌ مى‌كرد. امير دوست‌ محمدخان‌ با استفاده‌ از عنوان‌ جهاد در برابر سيكها طرفداران‌ بسياری جلب‌ كرد؛ اين‌ نكته‌ از سجع‌ سكه‌هايش‌ پيداست‌. وی كوشيد تا سپاهى‌ منظم‌ و آموزش‌ يافته‌ تشكيل‌ دهد و برای فراهم‌ آوردن‌ هزينة آن‌ از بازرگانان‌ و ثروتمندان‌ اعانه‌ يا قرضة جهاد - گاهى‌ به‌ زور و شكنجه‌ - مى‌گرفت‌ (همو، ١(١)/٢٣٢-٢٣٣).

در عرصة سياست‌ خارجى‌، دوست‌ محمد نخست‌ خواستار حمايت‌ فرماندار كل‌ انگليسى‌ هند در برابر سيكها شد. انگليسيها به‌ بهانة سياست‌ عدم‌ مداخله‌ در امور همسايگان‌ نوميدش‌ ساختند، اما در ١٢۵٣ق‌/١٨٣٧م‌ هيأتى‌ را كه‌ اهداف‌ سياسى‌ داشت‌، در لباس‌ هيأت‌ بازرگانى‌ به‌ كابل‌ فرستادند. پس‌ دوست‌ محمدخان‌ در نامه‌ای به‌ محمدشاه‌ قاجار از او در برابر سيكها ياری خواست‌. نامه‌ را شخصى‌ به‌ نام‌ غلامحسين‌ خان‌ به‌ ايران‌ برد (همو، ١(١)/٢٣۵). سپهر در گزارش‌ محاصرة هرات‌ از رسيدن‌ فرستادة دوست‌ محمدخان‌ به‌ حضور محمدشاه‌ ياد كرده‌ است‌ (٢/٢٧۴). از سويى‌ برادران‌ دوست‌ محمد كه‌ حكومت‌ قندهار را در دست‌ داشتند، چون‌ از كوشش‌ برادر برای رابطه‌ با انگليسيها اطلاع‌ يافتند، داوطلبانه‌ خود را تحت‌ حمايت‌ دولت‌ قاجار قرار دادند (فرهنگ‌، همانجا).

در كابل‌ هنوز هيأت‌ انگليسى‌ حضور داشت‌ كه‌ يك‌ هيأت‌ روسى‌ وارد آنجا شد و به‌ اين‌ ترتيب‌ افغانستان‌ به‌ ميدان‌ رقابت‌ قدرتهای بزرگ‌ و عرصة تاخت‌ و تازهای استعماری اروپا تبديل‌ گرديد ( ايرانيكا، .(I/۵۴٩ انگليسيها به‌ اين‌ بهانه‌ كه‌ منافعشان‌ در هند مستقيماً توسط دوست‌ محمد و توطئه‌های روس‌ در خطر است‌، سياست‌ ناپايدارسازی در افغانستان‌ را پيش‌ گرفتند و سپس‌ شجاع‌الملك‌ را كه‌ در حمايت‌ آنان‌ در لوديانه‌ به‌ سر مى‌برد، با پشتيبانى‌ ارتشى‌ انگليسى‌ به‌ نام‌ «ارتش‌ سند» در ١٢۵٦ق‌/١٨۴٠م‌ به‌ كابل‌ آوردند و بر تخت‌ سلطنت‌ نشاندند. دوست‌ محمد به‌ بخارا پناه‌ برد. در كابل‌ شجاع‌الملك‌ به‌ ظاهر شاه‌ بود و همة اختيارات‌ در دست‌ مكناتن‌ نمايندة بريتانيايى‌ مقيم‌ كابل‌ قرار داشت‌. اشغال‌ كابل‌ توسط ارتش‌ بريتانيا اگرچه‌ به‌ آسانى‌ صورت‌ گرفت‌، اما به‌ زودی به‌ مصيبتى‌ بزرگ‌ برای آنها تبديل‌ گرديد. نبردهای چريكى‌ به‌ رهبری دوست‌ محمد و پس‌ از آنكه‌ او خود تسليم‌ انگليسيان‌ شد و به‌ لوديانه‌ اعزام‌ گرديد، به‌ رهبری پسرش‌ اكبرخان‌ شدت‌ گرفت‌. مكناتن‌ و معاونش‌ كشته‌ شدند و عرصه‌ چنان‌ بر انگليسيها تنگ‌ شد كه‌ ناچار از كابل‌ عقب‌ نشستند و تقريباً همة ١٦ هزار تن‌ سپاهيان‌ بريتانيا در راه‌ كابل‌ - جلال‌ آباد نابود شدند، جز يك‌ تن‌ كه‌ خبر اين‌ نابودی را به‌ جلال‌آباد رسانيد. در پى‌ اين‌ شكست‌ انگليسيها سپاهى‌ به‌ رهبری ژنرال‌ پالك‌ برای مجازات‌ افغانان‌ به‌ كابل‌ فرستادند. اين‌ سپاه‌ در شعبان‌ ١٢۵٨/سپتامبر ١٨۴٢ وارد كابل‌ شد و آن‌ شهر را به‌ آتش‌ كشيد و ٣ روز بعد بيرون‌ رفت‌ و شجاع‌الملك‌ هم‌ كه‌ حمايت‌ انگليسيها را از دست‌ داده‌ بود، كشته‌ شد. پس‌ از شجاع‌ پسرانش‌ فتح‌ جنگ‌ و شاپور هر يك‌ مدتى‌ كوتاه‌ بر تخت‌ كابل‌ نشستند، تا آنكه‌ دوست‌ محمد در ١٢۵٩ق‌/١٨۴٣م‌ به‌ كابل‌ بازگشت‌ (پاتنجر، ٨٠ -١ ، جم ).

دوست‌ محمد در دورة دوم‌ سلطنت‌ خويش‌ با انگليسيها متحد شد و پيمان‌ پيشاور را در ١٢٧١ق‌/١٨۵۵م‌ امضا كرد. به‌ موجب‌ اين‌ پيمان‌ وی از استانهای پيشاور، سند و كشمير چشم‌ پوشيد و در برابر آن‌ از انگليسيها مستمری سالانه‌ دريافت‌ كرد و به‌ گسترش‌ قلمرو خويش‌ از جوانب‌ ديگر پرداخت‌. او در مدت‌ نزديك‌ به‌ ١٠ سال‌ توانست‌ قلمرو دولت‌ افغان‌ را تقريباً به‌ وضع‌ و چهارچوب‌ مرزهای امروزی درآورد. در فاصلة سالهای ١٢٦٦ و ١٢٧٦ق‌/١٨۵٠ و ١٨۵٩م‌ سرزمينهای ميان‌ هندوكش‌ و آمودريا را به‌ قلمرو خود ملحق‌ ساخت‌. و پس‌ از مرگ‌ برادرش‌ كهندل‌خان‌ قندهار را در ١٢٧٢ق‌/١٨۵٦م‌ متصرف‌ شد و سپس‌ به‌ تسخير هرات‌ اقدام‌ كرد. هرات‌ در حكومت‌ يار محمدخان‌ ظهيرالدوله‌ و سلطان‌ احمدخان‌ سركار - كه‌ دومى‌ برادرزاده‌ و داماد دوست‌ محمدخان‌ بود - در قلمرو دولت‌ قاجار قرار داشت‌. به‌ موجب‌ پيمان‌ ١٢٧٣ق‌ دولت‌ انگلستان‌ به‌ حمايت‌ از دوست‌ محمد در برابر ايران‌ برخاست‌ و در ١٢٧٩ق‌ هرات‌ را از ايران‌ انتزاع‌ كرد و به‌ افغانان‌ داد. دوست‌ محمد در همان‌ سال‌ در هرات‌ درگذشت‌ (فرهنگ‌، ١(١)/٢٩٩، ٣٠۵؛ دربارة هرات‌، نك: ه د، آقاسى‌، آقاخان‌ نوری، اميركبير).

پس‌ از درگذشت‌ دوست‌ محمد، پسر و وليعهدش‌ شيرعلى‌ در هرات‌ بر تخت‌ نشست‌. برادرانش‌ اگرچه‌ نخست‌ بيعت‌ كردند، سپس‌ به‌ مخالفت‌ برخاستند و به‌ خصوص‌ محمداعظم‌ و محمدافضل‌ بر مخالفت‌ استوار ماندند. سرانجام‌ محمداعظم‌ و عبدالرحمان‌ پسر محمدافضل‌ كابل‌ را متصرف‌ شدند و محمدافضل‌ كه‌ در زندان‌ غزنى‌ بود، به‌ كابل‌ آمد و بر تخت‌ سلطنت‌ نشست‌ (١٢٨٢ق‌/١٨٦۵م‌) و شيرعلى‌ به‌ هرات‌ پناه‌ برد (غبار، ۵٩١). محمدافضل‌خان‌ در ١٢٨۴ق‌/١٨٦٧م‌ درگذشت‌ و برادرش‌محمداعظم‌ امير كابل‌ شد.در همين‌زمان‌جمال‌الدين‌اسدآبادی كه‌ در بالا حصار كابل‌ اقامت‌ داشت‌، با اميرمحمد اعظم‌خان‌ ارتباط و مراوده‌ يافت‌ ( مجموعة اسناد...، تصاوير ۴٧-۵٠).

اميرشيرعلى‌ هنگامى‌ كه‌ در هرات‌ بود، پسرش‌ محمد يعقوب‌ را با هدايايى‌ به‌ حضور ناصرالدين‌ شاه‌ فرستاد و گويا از او كمك‌ خواست‌، ولى‌ به‌ موجب‌ معاهدة پاريس‌ (١٨۵٧م‌) چنين‌ مساعدتى‌ از سوی ايران‌ ممكن‌ نبود. سرانجام‌ انگليسيها از اميرشيرعلى‌خان‌ حمايت‌ كردند و پول‌ و اسلحه‌ در اختيارش‌ نهادند (فرهنگ‌، ١(١)/٣۵٣) و او در ١٢٨۵ق‌/١٨٦٨م‌ كابل‌ را دوباره‌ تصرف‌ كرد و اميرمحمد اعظم‌ و عبدالرحمان‌ گريختند.

امير شيرعلى‌خان‌ ١٠ سال‌ سلطنت‌ كرد و در اين‌ مدت‌ اصلاحات‌ و اقداماتى‌ برای نوسازی كشور به‌ عمل‌ آورد. در ١٢٨٦ق‌/١٨٦٩م‌ به‌ امباله‌ در پنجاب‌ هند رفت‌ و با فرماندار كل‌ هندوستان‌ ملاقات‌ كرد. در همين‌ سال‌ نمايندة دولت‌ ايران‌ - حاجى‌ سيدابوالحسن‌ قندهاری - به‌ سفارت‌ به‌ كابل‌ رفت‌ و با امير مذاكره‌ كرد و گزارش‌ جالبى‌ از دربار كابل‌ و اوضاع‌ افغانستان‌ و شرح‌ رخدادهای سفرش‌ را به‌ رشتة تحرير درآورد (قندهاری، جم ). موضوع‌ حكميت‌ دربارة سيستان‌ نيز در عهد شيرعلى‌ خان‌ به‌ ميان‌ آمد (غبار، ۵٩٩).

اصلاحات‌ داخلى‌ امير كه‌ سفير ايران‌ نيز به‌ تفصيل‌ از آنها ياد كرده‌، عبارت‌ بود از تشكيل‌ كابينه‌ يا هيأت‌ وزيران‌ و شورای مشورتى‌، انتشار روزنامة شمس‌النهار در ١٢٩٠ق‌/١٨٧٣م‌، تأسيس‌ چاپخانه‌، آغاز فعاليت‌ پست‌خانه‌ (داك‌خانه‌)، تشكيل‌ ارتش‌ منظم‌ و آموزش‌ ديده‌، تأسيس‌ كارخانه‌های صنعتى‌ در كابل‌ و هرات‌ و ساختن‌ شهر جديدِ شيرپور در شمال‌ شرق‌ شهر كابل‌. برخى‌ نويسندگان‌ اين‌ اصلاحات‌ را برگرفته‌ از برنامه‌های جمال‌الدين‌ اسدآبادی، و برخى‌ ديگر بر اثر توصية فرماندار انگليسى‌ هند مى‌دانند (رشتيا، ١٨٣- ١٩٨؛ غبار ۵٩٣). اما دشواريهايى‌ كه‌ در سياست‌ داخلى‌ و خارجى‌ به‌ وجود آمد، به‌ امير فرصت‌ ادامة اين‌ اصلاحات‌ را نداد، بلكه‌ سلطنتش‌ را نيز بر باد داد. در عرصة داخلى‌ گرفتار مخالفت‌ پسرانش‌ به‌ خصوص‌ محمديعقوب‌ بود و چون‌ خود نيز زودرنج‌، احساساتى‌ و خودخواه‌ بود، نتوانست‌ سياست‌ خارجى‌ و داخلى‌ و حتى‌ خانوادگى‌ خود را براساس‌ يك‌ روش‌ صحيح‌ استوار سازد. او حتى‌ پسرش‌ را به‌ بهانه‌ای جزئى‌ ۵ سال‌ در حبس‌ نگه‌ داشت‌. در عرصة سياست‌ خارجى‌ بى‌اطلاعى‌ امير از معاملات‌ سياسى‌ قدرتهای بزرگ‌، اطمينان‌ بيش‌ از حد به‌ دولت‌ روسيه‌، و پايداری در برابر انگليس‌ او را با موانع‌ جدی روبه‌رو ساخت‌ كه‌ سرانجام‌ به‌ سقوطش‌ منتهى‌ شد.

در ١٢٩٠ق‌/١٨٧٣م‌ سيدنور محمدشاه‌ صدراعظم‌ برای مذاكره‌ با مقامات‌ بريتانيا به‌ سميلا رفت‌. در اين‌ مذاكرات‌ انگليسيها به‌ امير وعده‌ دادند كه‌ در صورت‌ حملة روسها از او حمايت‌ كنند. درصورتى‌ كه‌ در همان‌ سال‌ ميان‌ انگليس‌ و روس‌ پيمانى‌ امضا شده‌ بود كه‌ افغانستان‌ را از منطقة نفوذ روسيه‌ خارج‌ مى‌ساخت‌. انگليسيها مى‌خواستند به‌ جای نمايندة مسلمانى‌ كه‌ در كابل‌ داشتند، سفارت‌ تأسيس‌ كنند، اما امير از پذيرش‌ آن‌ خودداری مى‌كرد. در ١٢٩۵ق‌/١٨٧٨م‌ نمايندة امير به‌ پيشاور رفت‌ و با انگليسيها به‌ مذاكره‌ پرداخت‌. در اين‌ مذاكرات‌ آنها وعدة كمكهای بسيار به‌ امير دادند و با تقاضاهای او موافقت‌ كردند و در عوض‌ خواستار اقامت‌ سفيری اروپايى‌ در كابل‌ شدند. در همين‌ حال‌ هيأتى‌ روسى‌ در رجب‌ ١٢٩۵/ژوئية ١٨٧٨ به‌ كابل‌ آمد، اما اين‌ سفر نتايجى‌ برای امير در بر نداشت‌ و هيأت‌ كابل‌ را ترك‌ گفت‌. گزارش‌ اين‌ سفر را ياورسكى‌ موضوع‌ كتابى‌ با عنوان‌ سفارت‌ روسية تزاری به‌ دربار شيرعلى‌خان‌ قرار داده‌ است‌.

سفر هيأت‌ روسى‌، دولت‌ انگليس‌ را بر آن‌ داشت‌ تا هيأتى‌ را به‌ كابل‌ بفرستد. لرد ليتن‌ فرماندار كل‌ هند نامه‌ای به‌ كابل‌ فرستاد و به‌ امير خبر داد كه‌ ژنرال‌ چمبرلين‌ در رأس‌ هيأتى‌ به‌ كابل‌ خواهد آمد. اما امير به‌ علت‌ درگذشت‌ عبدالله‌جان‌ وليعهد خود به‌ نامة ليتن‌ پاسخ‌ نداد. اين‌ كار باعث‌ خشم‌ انگليسيان‌ شد و سپاه‌ انگليس‌ در محرم‌ ١٢٩٦/ژانوية ١٨٧٩ قندهار و جلال‌آباد را اشغال‌ كرد. امير پسرش‌ محمد يعقوب‌ را كه‌ در زندان‌ بود، نايب‌السلطنه‌ ساخت‌ و خود به‌ اميد ياری روسيه‌ به‌ مزار شريف‌ رفت‌. در آنجا بيمار شد و در نااميدی در ٢٩ صفر ١٢٩٦ق‌/٢٢ فورية ١٨٧٩م‌ در آن‌ شهر درگذشت‌ (فرهنگ‌، ١(١)/٣۴٨-٣۵٣).

پس‌ از او، امير محمد يعقوب‌ خان‌ در كابل‌ رشتة كارها را در دست‌ گرفت‌ و با انگليسيها پيمان‌ گندمك‌ را در ۴ جمادي‌الا¸خر ١٢٩٦ق‌/٢٦ مة ١٨٧٩م‌ امضا كرد، و به‌ موجب‌ آن‌ چند ناحية مهم‌ و سوق‌الجيشى‌ مرزی را در برابر مبلغى‌ به‌ انگليسيها واگذاشت‌. انگليسيها با امضای اين‌ پيمان‌ به‌ هدف‌ خويش‌، يعنى‌ تأسيس‌ آنچه‌ آن‌ را «مرز علمى‌١» مى‌ناميدند، دست‌ يافتند. افزون‌ بر آن‌ دولت‌ انگليس‌ نظارت‌ بر مناسبات‌ خارجى‌ افغانستان‌ را هم‌ بر عهده‌ گرفت‌ و در برابر، محمديعقوب‌ محافظت‌ از سفير انگليس‌ و تعمير خط آهن‌ را كه‌ احداث‌ آن‌ پيش‌بينى‌ شده‌ بود، تضمين‌ كرد ( ايرانيكا، .(I/۵۵٢-۵۵٣ پس‌ از آن‌ سفير انگليس‌ وارد كابل‌ شد، اما پس‌ از يك‌ ماه‌ و نيم‌ در ١٦ رمضان‌ ١٢٩٦ق‌/٢ سپتامبر ١٨٧٩م‌ به‌ قتل‌ رسيد (فرهنگ‌، ١(١)/٣۵٦-٣۵٧).

در اكتبر همان‌ سال‌ سپاه‌ انگليس‌ كابل‌ را اشغال‌ كرد و امير بركنار شد. ارگ‌ بالاحصار ويران‌ گشت‌ و شمار بسياری از افغانها به‌ اتهام‌ شركت‌ در قتل‌ سفير اعدام‌ شدند (فيض‌ محمد، ٢/٢۵٢-٢۵٣)؛ اما مقاومت‌ و نبرد مجاهدان‌ و مليون‌ افغان‌ برضد انگليسيها در كابل‌ و ديگر شهرها ادامه‌ يافت‌. در همين‌ وقت‌ فرمانده‌ سپاه‌ انگليس‌ به‌ فرماندار كل‌ هند، پيشنهاد كرد كه‌ افغانستان‌ را به‌ ٣ بخش‌ تجزيه‌ كند: كابل‌ و تركستان‌ افغانى‌ به‌ يكى‌ از شهزادگان‌ محمدزايى‌ طرفدار انگليس‌ سپرده‌ شود؛ قندهار با حاكميت‌ سردار شيرعلى‌خان‌ِ - پسر حاكم‌ درگذشتة قندهار - با خودمختاری داخلى‌ به‌ هند مربوط گردد، و هرات‌ با شرايطى‌ كه‌ دربارة آن‌ مذاكره‌ خواهد شد، به‌ ايران‌ داده‌ شود. اما اين‌ پيشنهاد عملى‌ نشد و سرانجام‌ فرمانده‌ سپاه‌ انگليس‌ متوجه‌ سردار عبدالرحمان‌ پسر امير محمدافضل‌خان‌ گرديد كه‌ به‌ تركستان‌ نزد روسها پناه‌ برده‌ بود. ميان‌ انگليسيها و مادر سردار كه‌ در كابل‌ بود، در اين‌باره‌ تماسى‌ برقرار شد و در همين‌ موقع‌ عبدالرحمان‌ خود نيز وارد كشور گرديد (فرهنگ‌، ١(١)/٣٦١-٣٦٢).

انگليسيها به‌ عبدالرحمان‌ قول‌ دادند كه‌ امارت‌ كابل‌ و تركستان‌ افغانى‌ را به‌ او مى‌سپارند، بدان‌ شرط كه‌ وی در مناسبات‌ خارجى‌ با دولت‌ انگليس‌ مشورت‌ كند. در ١٢٩٧ق‌/١٨٨٠م‌ در مراسم‌ مجللى‌ در شيرپورِ كابل‌ كه‌ مقامات‌ انگليسى‌ و سرداران‌ افغان‌ از جمله‌ سردار محمديوسف‌خان‌ نمايندة عبدالرحمان‌ خان‌ حاضر بودند، تفويض‌ ادارة افغانستان‌ به‌ عبدالرحمان‌ رسماً اعلام‌ شد (همو، ١(١)/٣٧٣).

در همين‌ زمان‌ سردار محمدايوب‌خان‌، پسر اميرشيرعلى‌ خان‌ حاكم‌ هرات‌، برای مقابله‌ با انگليسيان‌ با سپاهى‌ كه‌ در اختيار داشت‌، رهسپار قندهار شد و نيروهای قندهار نيز به‌ او پيوستند. سپاه‌ ايوب‌خان‌ در ناحية مَيوَند نبردی سخت‌ آغاز كرد كه‌ به‌ شكست‌ و تباهى‌ كلى‌ سپاه‌ انگليس‌ انجاميد. شمار كشتگان‌ و اسيران‌ انگليس‌ را در اين‌ جنگ‌ كه‌ به‌ جنگ‌ ميوند معروف‌ است‌، ٣٠٠ ،١تن‌ گفته‌اند (همو، ١(١)/٣٧٨-٣٧٩). ايوب‌خان‌ قندهار را محاصره‌ كرد و به‌ مكاتبه‌ با مقامات‌ انگليسى‌ پرداخت‌. از آن‌ سوی فرمانده‌ سپاه‌ انگليس‌ با نيرويى‌ كه‌ به‌ كمك‌ عبدالرحمان‌خان‌ فراهم‌ آورده‌ بود، با شتاب‌ خود را به‌ قندهار رسانيد. نيروهای ايوب‌خان‌ شكسته‌ و متفرق‌ شدند و خود و خانواده‌اش‌ به‌ هرات‌ و فراه‌ گريختند. ايوب‌خان‌ در هرات‌ دوباره‌ سپاهى‌ فراهم‌ آورد و پس‌ از خارج‌ شدن‌ نيروهای انگليس‌ از قندهار به‌ آن‌ شهر تاخت‌ و آن‌ را تصرف‌ كرد و دوباره‌ با انگليسيها كه‌ پيش‌تر با عبدالرحمان‌ پيمان‌ بسته‌ بودند و به‌ سختى‌ از او حمايت‌ مى‌كردند، به‌ مكاتبه‌ پرداخت‌. اينان‌ نيز وی را سرگرم‌ كردند، تا آنكه‌ عبدالرحمان‌ با ارتش‌ جديدی كه‌ در كابل‌ تشكيل‌ داده‌ بود، به‌ قندهار رسيد و آن‌ شهر را در ١٢٩٨ق‌/١٨٨١م‌ تصرف‌ كرد و هرات‌ هم‌ در همان‌ سال‌ به‌ دست‌ يكى‌ از سردارانش‌ (عبدالقدوس‌خان‌ اعتمادالدوله‌) فتح‌ شد (غبار، ٦٦٣ -٦٦۴). ايوب‌خان‌ به‌ ايران‌ پناه‌ آورد و ٦ سال‌ مهمان‌ دولت‌ ايران‌ بود (اعتمادالسلطنه‌، ١٧٦، ۵٨٢ به‌ بعد). سپس‌ به‌ هند رفت‌ و در ١٣٣٢ق‌/ ١٩١۴م‌ در همانجا درگذشت‌.

از آن‌ سوی امير عبدالرحمان‌ با شورشهايى‌ چند از سوی قبايل‌ غلزايى‌، مردم‌ شينوار و هزاره‌جات‌ و نيز شورش‌ پسر عمش‌ محمد اسحاق‌ خان‌ مواجه‌ شد، ولى‌ بر همه‌ پيروز گشت‌. وی كافرستان‌ را كه‌ تا آن‌ زمان‌ مردمش‌ مسلمان‌ نشده‌ بودند، در ١٣١۴ق‌/١٨٩٦م‌ فتح‌ كرد. مردم‌ آنجا را به‌ اسلام‌ درآورد و نام‌ منطقه‌ را نورستان‌ نهاد (غبار، ٦٧١ -٦٧٣). فتح‌ هزاره‌جات‌ با خشونت‌ بسيار همراه‌ بود. بسياری از مردمان‌ هزاره‌ كشته‌، و اسير شدند و حتى‌ هزاران‌ تن‌ از آنان‌ را به‌ بردگى‌ گرفته‌، در شهرها فروختند (همو، ٦٦٦ -٦٧٠؛ رياضى‌، ٢٢٧- ٢٢٨). بيدادگری امير عبدالرحمان‌ بر مردم‌ هزاره‌ موجب‌ خشم‌ شديد مقامات‌ مذهبى‌ ايران‌ و حتى‌ نارضايى‌ مقامات‌ انگليسى‌ گرديد (فرهنگ‌، ١(١)/۴٠۴). از ديگر رخدادهای دورة سلطنت‌ او تعيين‌ مرزهای افغانستان‌ بود. در شمال‌ همزمان‌ با تعيين‌ مرز شمالى‌ كه‌ خط رِجْوِی ناميده‌ مى‌شد، ناحية پنجده‌ به‌ اشغال‌ روسها درآمد و هم‌ در جنوب‌ شرقى‌ با تعيين‌ مرز معروف‌ به‌خط ديورند١ قسمتهای مهمى‌ از قلمرو افغانستان‌ به‌ تصرف‌ انگليسيها درآمد. در ١٣١۴ق‌/١٨٩٦م‌ شماری از سرداران‌ محمدزايى‌ در كابل‌ گرد آمدند و نسبت‌ به‌ امير سوگند وفاداری ياد كرده‌، او را ضياءالملة و الدين‌ لقب‌ دادند (همو، ١(١)/۴٠۴-۴١٧؛ غبار، ٦٦٢).

امير عبدالرحمان‌ يك‌ نظام‌ اداری خودكامه‌ بدون‌ صدراعظم‌ و وزير تشكيل‌ داد. تمام‌ قدرت‌ اداری و دولتى‌ در دست‌ امير بود. البته‌ دو مجلس‌ داشت‌، به‌ نامهای مجلس‌ در بارشاهى‌ و مجلس‌ خوانين‌ مُلكى‌ (كشوري‌) كه‌ ارادة امير را بدون‌ چون‌ و چرا تأييد مى‌كردند (همو، ١(١)/۴٢٧- ۴٢٨)؛ اما در سطح‌ پايين‌تر، تقسيم‌ وظايف‌ كه‌ از ويژگيهای تشكيلات‌ نوين‌ اداری بود، صورت‌ گرفت‌ و باعث‌ گسترش‌ فعاليتهای اداری گرديد. در نظام‌ مالياتى‌ كشور تغييراتى‌ پديد آمد كه‌ باعث‌ انحطاط اقتصاد زراعى‌ و روستايى‌ شد (همو، ١(١)/۴٢٨-۴٢٩). اما در تشكيل‌ يك‌ ارتش‌ قوی و منظم‌ توفيق بيشتری يافت‌. هفته‌ای يك‌ روز كاملاً به‌ امور لشكری مى‌پرداخت‌ و به‌ كمك‌ همين‌ نيروها توانست‌ مخالفان‌ خويش‌ را در سراسر كشور سركوب‌ و خاموش‌ سازد. وی در كابل‌ كارخانه‌های اسلحه‌ و مهمات‌سازی، ضرابخانه‌، سراجى‌، خياطى‌ و شمع‌ريزی تأسيس‌ كرد و در هر بخش‌ كارشناسى‌ اروپايى‌ يا هندی برگماشت‌. در زمينة كشاورزی نيز اقداماتى‌ صورت‌ گرفت‌ كه‌ ثبت‌ معاملات‌ دولتى‌ در دفاتر، يكسان‌سازی پول‌، يعنى‌ ضرب‌ سكه‌ در يك‌ مركز، يكدست‌سازی احكام‌ قضايى‌ و ترويج‌ و تكثير دام‌ و نباتات‌ و ساختن‌ راهها و جاده‌ها از آن‌ جمله‌ است‌ (فيض‌ محمد، ٢/٧٠٠، ٩٩٧؛ فرهنگ‌، ١(١)/۴٢٧-۴٣٢). اما در عرصة آموزش‌ و پرورش‌ هيچ‌ كوششى‌ در عهد امير عبدالرحمان‌ صورت‌ نگرفت‌. امير بسيار آرزو داشت‌ كه‌ از نفوذ فرماندار كل‌ هند خارج‌ گردد و با لندن‌ تماس‌ مستقيم‌ برقرار كند، ولى‌ با وجود اقداماتى‌ چند، موفق‌ نشد. موفقيتهای عبدالرحمان‌ خان‌ را افزون‌ بر كمكهای نقدی و تسليحاتى‌ انگليس‌، در تقويت‌ پيوند خويشاوندی ميان‌ اعضای خاندان‌، تبعيد و تحت‌ نظر گرفتن‌ سران‌ قبايل‌، وضع‌ مجازاتهای بسيار هراس‌انگيز و تشكيل‌ نواحى‌ پشتون‌نشين‌ در شمال‌ افغانستان‌ دانسته‌اند ( ايرانيكا، .(I/۵۵٢-۵۵٣
سرانجام‌ اميرعبدالرحمان‌ در ١٩ جمادی الا¸خر ١٣١٩ق‌/٣ اكتبر ١٩٠١م‌ در باغ‌ بالای كابل‌ درگذشت‌. در اواخر دوران‌ او افغانستان‌، نخستين‌بار به‌ عنوان‌ كشوری با مرزهای شناخته‌ شده‌ در عرصة تاريخ‌ خود ظاهر شده‌ بود. امير خاطرات‌ و كارنامه‌اش‌ را در كتابى‌ به‌ نام‌ تاج‌ التواريخ‌ نگاشته‌ كه‌ بارها چاپ‌ شده‌ است‌.

پس‌ از درگذشت‌ عبدالرحمان‌ ، پسرش‌ امير حبيب‌الله‌ با لقب‌ سراج‌ الملة والدين‌ بر تخت‌ امارت‌ افغانستان‌ نشست‌ و در مقايسه‌ با روزگار پدر، روش‌ معتدل‌تری در پيش‌ گرفت‌. نخستين‌ اقدام‌ او رها كردن‌ زندانيان‌ بى‌شماری بود كه‌ غالباً بدون‌ جرم‌ و گناهى‌ از روزگار پدرش‌ در زندانها و سياه‌ چالهای هولناك‌ به‌ سر مى‌بردند (غبار، ٧٠١). وی همچنين‌ اعلام‌ كرد كه‌ تبعيديان‌ دورة پدرش‌ كه‌ به‌ هر سو پراكنده‌ بودند، مى‌توانند به‌ خانه‌ و زندگى‌ و بر سر ملك‌ و مال‌ خود بازگردند. وی دربارة مردمان‌ هزاره‌ كه‌ بيشتر آزار ديده‌، و به‌ طرزی وحشيانه‌ شكنجه‌ شده‌ بودند، فرمانى‌ جداگانه‌ صادر كرد (فرهنگ‌، ١(٢)/۴۴٨). همچنان‌ مجازات‌ بريدن‌ اندامها را جز در قصاص‌ شرعى‌ ممنوع‌ ساخت‌ و به‌ ملاحظه‌ و تجسس‌ در امور شخصى‌ مردم‌ پايان‌ داد. وی برخلاف‌ پدر، برادرش‌ نصرالله‌ نايب‌السلطنه‌ و پسران‌ خويش‌ را در ادارة امور سهيم‌ ساخت‌. امور لشكری را به‌ پسرش‌ معين‌السلطنه‌ و امور كشوری را به‌ برادرش‌ سپرد و امور مالى‌ زيرنظر محمدحسن‌ خان‌ مستوفى‌ الممالك‌ قرار گرفت‌. برای اعضای خاندان‌ شاهى‌ تنخواه‌ گزافى‌ معين‌ ساخت‌ و لباس‌ و نشانى‌ برای درباريان‌ بر حسب‌ مقامشان‌ چه‌ به‌ هنگام‌ حضور در دربار و چه‌ در ضيافتها تعيين‌ گرديد و دربار شاهى‌ به‌ شكوه‌ و جلال‌ و نظم‌ جديد آراسته‌ شد. تجارت‌ بر اثر امنيت‌ راهها و كاهش‌ فشار مأموران‌ دولت‌ رونق‌ يافت‌ (همو، ١(٢)/۴٨٢-۴٨٣). كارخانه‌های چرم‌سازی و پشم‌بافى‌ در كابل‌ تأسيس‌ شد. كارخانة برق‌ جبل‌السراج‌ در همين‌ دوره‌ پايتخت‌ را روشن‌ ساخت‌. همچنان‌ بيمارستانهای جديد ساخته‌ شد و طرح‌ و برنامه‌های آبياری، راه‌سازی و ديگر صنايع‌ در اين‌ دوره‌ توسعه‌ يافت‌. مهم‌ترين‌ كار اميرحبيب‌الله‌ خان‌ توجه‌ به‌ معارف‌ و مطبوعات‌ بود. نخستين‌ مدرسة جديد به‌ نام‌ مكتب‌ حبيبيه‌ در ١٣٢٧ق‌/ ١٩٠٩م‌ تأسيس‌ گرديد (غبار، ٧٠٢-٧٠٣). از پديده‌های مهم‌ دورة امير انتشار نشرية فارسى‌ زبان‌ سراج‌ الاخبار در ١٣٢٣ق‌/١٩٠۵م‌ است‌ كه‌ در مرحلة اول‌ بيش‌ از يك‌ شماره‌ منتشر نشد. در همين‌ هنگام‌ از جملة تبعيديانى‌ كه‌ به‌ كشور بازگشتند، محمودبيك‌ طرزی محمدزايى‌ روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب‌ و يكى‌ از طرفداران‌ جمال‌الدين‌ اسدآبادی را بايد نام‌ برد. از ديگر رخدادهای اين‌ دوره‌ ظهور نهضت‌ مشروطه‌خواهى‌ است‌. روشنفكران‌ افغان‌، از طبقات‌ مختلف‌ جمعيتى‌ به‌ نام‌ «جمعيت‌ سری ملى‌» يا «اخوان‌ افغان‌» تشكيل‌ دادند كه‌ خواهان‌ نظام‌ پادشاهى‌ مشروطه‌ و اصلاحات‌ اساسى‌ در نظام‌ حكومتى‌ بود؛ اما به‌ زودی همة اعضای آن‌ پس‌ از باز داشت‌، گروهى‌ اعدام‌، و بقيه‌ به‌ حبس‌ ابد محكوم‌ شدند (همو، ٧١٨).

در عرصة روابط خارجى‌، هرچند كه‌ امير در آغاز به‌ اطاعت‌ محض‌ از انگليس‌ تن‌ در نداد، اما سرانجام‌ با امضای پيمان‌ ١۴ محرم‌ ١٣٢٣ق‌/ ٢١ مارس‌ ١٩٠۵م‌ همة تعهدات‌ پدر را در برابر انگليس‌ پذيرفت‌. در جنگ‌ جهانى‌ اول‌، امير اعلام‌ بى‌طرفى‌ كرد و هنگامى‌ كه‌ هيأت‌ مختلط تركيه‌، آلمان‌ و اتريش‌ به‌ افغانستان‌ آمد و اتحادی مشترك‌ برضد انگليس‌ پيشنهاد داد، امير مدتى‌ اعضای هيأت‌ را مشغول‌ ساخت‌ تا سرانجام‌ با امضای يك‌ موافقت‌نامة غيرعملى‌ افغانستان‌ را ترك‌ گفتند. امير حبيب‌الله‌ در ١٨ جمادي‌الاول‌ ١٣٣٧ق‌/١٩ فورية ١٩١٩م‌ در شكارگاه‌ كَله‌ گوش‌ لَغمان‌ با شليك‌ گلولة ناشناسى‌ - در بستر خواب‌ - كشته‌ شد. برخى‌ قتل‌ امير را كار مخالفان‌ و اصلاح‌طلبانى‌ دانسته‌اند كه‌ با پسر امير، امان‌الله‌ عين‌ الدوله‌، هم‌ پيمان‌ بودند (همو، ٧۴٠-٧۴١).

پس‌ از او برادرش‌ نصرالله‌ نايب‌السلطنه‌ خود را به‌ سراپردة امير مقتول‌ رسانيده‌، اعلان‌ امارت‌ كرد. شهزادگان‌ و درباريانى‌ كه‌ در آنجا حاضر بودند، به‌ اطاعتش‌ گردن‌ نهادند. جناح‌ محافظه‌كار دربار طرفدار نصرالله‌ بود، اما جوانان‌، روشنفكران‌ و مخالفان‌ استعمار انگليس‌ از امان‌الله‌ عين‌الدوله‌ حمايت‌ مى‌كردند كه‌ در اين‌ وقت‌ در كابل‌ به‌ نيابت‌ از پدر حكومت‌ مى‌كرد. از اين‌رو امان‌ الله‌ از بيعت‌ با عمويش‌ سرباز زد و خود را امير خواند و بى‌درنگ‌ نصرالله‌ خان‌ را به‌ شركت‌ در قتل‌ امير متهم‌ كرد. سپس‌ افغانستان‌ را در مناسبات‌ داخلى‌ و خارجى‌ مستقل‌ خواند. چند روز بعد نيز طى‌ سخنانى‌ برای مردم‌ به‌ آنها نويد اصلاحات‌ برپاية آزادی و برابری، رفع‌ بيداد و رشوه‌خواری داد. اين‌ مواضع‌ همه‌ جا مورداستقبال‌ مردم‌ واقع‌ گرديد. نصرالله‌ خان‌ نيز از ادعای سلطنت‌ دست‌ كشيد و به‌ اطاعت‌ درآمده‌، روانه‌ كابل‌ شد؛ اما نخست‌ تحت‌ نظر قرار گرفت‌ و پس‌ از كشف‌ِ توطئة هوادارانش‌، به‌ زندان‌ ارگ‌ منتقل‌ شد و چندی بعد، همانجا درگذشت‌ (٢ رمضان‌ ١٣٣٨ق‌/٢٠ مة١٩٢٠م‌). چون‌ دولت‌ بريتانيا از شناسايى‌ استقلال‌ افغانستان‌ سرباز زد، امير امان‌الله‌ اعلام‌ جهاد كرد و در چند جبهه‌ در نقاط مرزی افغانستان‌ با نيروهای هند انگليسى‌ به‌ نبرد پرداخت‌. اين‌ نبردها به‌ جنگ‌ استقلال‌ يا جنگ‌ سوم‌ افغان‌ و انگليس‌ معروف‌ است‌. قرار بود همزمان‌ با جهاد استقلال‌، قيامهايى‌ در هند، به‌ خصوص‌ در مناطق‌ مرزی، از جمله‌ پيشاور صورت‌ بگيرد؛ اما فرمانده‌ ارتش‌ افغان‌ در جبهة خيبر با حملة پيش‌ از وقت‌ و عبور از مرز، نيروهای انگليسى‌ را بيدار ساخت‌. اينان‌ نيز با تقويت‌ نيروهای خويش‌ به‌ حملة متقابل‌ در دهانة خيبر پرداخته‌، سپاه‌ افغانى‌ را مجبور به‌ عقب‌نشينى‌ ساختند و ناحية دَكه‌ - محل‌ اجتماع‌ نيروهای افغان‌ - را بمباران‌ كردند و صالح‌ محمدخان‌ فرمانده‌ افغان‌ كه‌ مجروح‌ شده‌ بود، عقب‌ نشست‌ (همو، ٧٩۵؛ فرهنگ‌، ١(٢)/۵٠۴).
در جبهة خوست‌ ژنرال‌ محمد نادرخان‌ با همكاری نيروهای قبايل‌ تا پادگان‌ تَل‌ پيش‌ رفته‌، آن‌ را محاصره‌ كردند، ولى‌ با هجوم‌ نيروهای كمكى‌ انگليس‌ عقب‌ نشستند. در جبهة قندهار نيز انگليسيها روی به‌ پيشروی نهادند. عبدالقدوس‌خان‌ اعتمادالدوله‌ صدراعظم‌ كه‌ فرمانده‌ اين‌ جبهه‌ بود، كفن‌ پوشيده‌، مردم‌ را به‌ جهاد فراخواند. اندكى‌ پيش‌ از اعلام‌ جهاد در قندهار، به‌ تحريك‌ انگليسيها، آتش‌ فتنه‌ای ميان‌ پيروان‌ مذاهب‌ اسلامى‌ روشن‌ گرديد كه‌ با هشياری مردم‌ به‌ زودی خاموش‌ شد (همو، ١(٢)/۵٠۴ - ۵٠۵). با آنكه‌ انگليسيها پادگانهای مرزی افغان‌ را در جلال‌آباد و قندهار به‌ دست‌ گرفته‌ بودند، اما جنگهای نامنظم‌ بر ضد انگليسيها ادامه‌ داشت‌ و مردم‌ و قبايل‌ به‌ خصوص‌ در مناطق‌ مرزی آمادة عمليات‌ گسترده‌تر مى‌شدند. از اين‌رو، دولت‌ انگليس‌ خواهان‌ پايان‌ مخاصمه‌ شد و متاركة جنگ‌ اعلام‌ گرديد. به‌ دنبال‌ آن‌ دولت‌ انگليس‌ با امضای پيمان‌ راولپندی در ١١ ذيقعدة ١٣٣٧ق‌/٨ اوت‌ ١٩١٩م‌ استقلال‌ افغانستان‌ را به‌ رسميت‌ شناخت‌. محمود طرزی وزير خارجه‌ شد و دولت‌ افغانستان‌ كوشيد تا با ديگر دولتها ارتباط برقرار كند و كشورهای اروپايى‌، روسيه‌ و آمريكا يكى‌ پس‌ از ديگری دولت‌ جديد را به‌ رسميت‌ شناختند.
در اول‌ تيرماه‌ ١٣٠٠ش‌/٢٢ ژوئن‌ ١٩٢١م‌ ميان‌ ايران‌ و افغانستان‌ معاهدة مودت‌ به‌ امضا رسيد. مجدالملك‌ در آبان‌ ١٢٩٩ به‌ سفارت‌ ايران‌ در كابل‌ تعيين‌ شده‌ بود. همچنان‌ «معاهدة وداديه‌ و تأمينيه‌» ميان‌ دو كشور در ٦ آذر ١٣٠٦ش‌/٢٧ نوامبر ١٩٢٧م‌ ميان‌ وكيل‌ وزير خارجة افغانستان‌ و سيدمهدی فرخ‌ سفير ايران‌ در كابل‌ امضا شد (غبار، ٧٨٧- ٧٨٨). فرخ‌ گزارشى‌ مفصل‌ دربارة رجال‌ افغان‌ برای شاه‌ ايران‌ فرستاد. اين‌ مجموعه‌ با عنوان‌ كرسى‌نشينان‌ كابل‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌. به‌ اين‌ ترتيب‌ افغانستان‌ با كشورهای مختلف‌ جهان‌ مناسبات‌ سياسى‌ برقرار كرد و فضای كشور بر روی دانش‌ و فرهنگ‌ نوين‌ گشوده‌ شد. به‌ كمك‌ دولت‌ فرانسه‌ مدارس‌ جديد تأسيس‌ گرديد و كاوشهای باستان‌شناسى‌ آغاز شد. كارشناسان‌ آلمانى‌، ايتاليايى‌ و ترك‌ در رشته‌های مهندسى‌، كشاورزی و امور نظامى‌ وارد كابل‌ شدند. مدرسة «امانى‌» به‌ كمك‌ آلمانها در كابل‌ تأسيس‌ گرديد و دانشجويان‌ افغان‌ برای تحصيل‌ به‌ خارج‌ فرستاده‌ شدند.

نخستين‌ قانون‌ اساسى‌ افغانستان‌ در ٢٠ فروردين‌ ١٣٠٢ در شورای اركان‌ دولت‌ و سران‌ قبايل‌ يا «لويه‌ جرگه‌» در ٧٣ ماده‌ تصويب‌ گرديد. چندين‌ نظامنامه‌ دربارة شناسنامه‌، گذرنامه‌، فروش‌ املاك‌ دولتى‌، ماليه‌، جزای عمومى‌، تقسيمات‌ كشوری، مطبوعات‌، داك‌خانه‌ (پست‌)، بودجة عمومى‌ و خدمت‌ نظام‌ وضع‌ و اجرا شد و اصلاحاتى‌ در امور مالى‌ و دفتری به‌ وجود آمد. جاده‌ها تعمير گرديد، ماشينهای صنعتى‌ از كشورهای مختلف‌ به‌ خصوص‌ از آلمان‌ خريداری شد و تجارت‌ با سرعت‌ بيشتر توسعه‌ يافت‌. در عرصة مطبوعات‌ نشرية امان‌ افغان‌ جای سراج‌ الاخبار را گرفت‌ و در ديگر استانها نيز روزنامه‌ها و جرايد انتشار يافتند كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌: اتفاق‌ اسلام‌ در هرات‌، طلوع‌ افغان‌ در قندهار، ستارة افغان‌ در جبل‌ السراج‌، بيدار در مزار شريف‌ و اتحاد مشرقى‌ در جلال‌آباد. همچنان‌ نخستين‌ نشرية غيردولتى‌ به‌ نام‌ انيس‌ در ١٣٠٦ش‌ در كابل‌ منتشر شد. با ظهور و گسترش‌ مطبوعات‌ عرصة شعر و ادب‌ نيز گسترش‌ يافت‌.

در عرصة سياست‌ داخلى‌ شاه‌ با روشنفكران‌ روشى‌ صميمانه‌ پيش‌ گرفت‌. مشروطه‌خواهان‌ را از زندانهای پدر رها كرد و آنان‌ را در امور دولتى‌ سهيم‌ ساخت‌. اين‌ روش‌ باعث‌ شد كه‌ انجمنهای سياسى‌ مخفى‌ به‌ صورت‌ آزاد و آشكار به‌ فعاليت‌ بپردازند (همو، ٧٩٧). برخى‌ از اصلاحات‌ و قوانين‌ دولت‌ جديد مخالف‌ منافع‌ و خودسری برخى‌ از طبقات‌ جامعه‌، به‌ خصوص‌ سران‌ قبايل‌ بود و با تحريك‌ و حمايت‌ برخى‌ از پيشوايان‌ دينى‌ شورشهايى‌ درگرفت‌ كه‌ از معروف‌ترين‌ آنها شورش‌ قبايل‌ مَنگَل‌ بود. پس‌ «لويه‌ جرگه‌» در پغمان‌ داير شد و برخى‌ از مواد قانون‌ اساسى‌ تعديل‌ و مبتنى‌ بر فقه‌ حنفى‌ گرديد و فتنه‌ موقتاً خاموش‌ شد. در جريان‌ اين‌ حوادث‌، برخى‌ از دولتمردان‌ از مشاغل‌ خود بركنار شدند يا مناصب‌ ديگری يافتند. از جمله‌ ژنرال‌ محمد نادرخان‌ وزير جنگ‌، وزير مختار افغانستان‌ در پاريس‌ شد، ولى‌ همراه‌ با برادرانش‌ در صف‌ مخالفان‌ دولت‌ قرار گرفت‌ (فرهنگ‌، ١(٢)/۵٢۵ -۵٢٧).

امير امان‌الله‌ در اواخر ١٣٠٦ش‌/١٩٢٧م‌ خود را شاه‌ خواند و سپس‌ به‌ همراهى‌ ملكه‌ ثريا و تنى‌ چند از دولتيان‌ به‌ سفری ٧ ماهه‌ به‌ چند كشور خارجى‌ دست‌ زد. در هند، مصر، ايتاليا، فرانسه‌، آلمان‌، لهستان‌، انگلستان‌، روسيه‌، تركيه‌ و ايران‌ از آنان‌ استقبال‌ و پذيرايى‌ كردند. امان‌الله‌ با تمدن‌ و دانش‌ نوين‌ بيش‌ از پيش‌ آشنا شد و در زمينه‌های مختلف‌ به‌ ويژه‌ همكاريهای اقتصادی با كشورهای پيشرفته‌ مذاكراتى‌ انجام‌ داد. فرانسه‌ و آلمان‌ حاضر به‌ دادن‌ بورس‌ تحصيلى‌ به‌ دانشجويان‌ افغان‌ شدند. آلمان‌ اعتباری بدون‌ بهره‌ در حدود ۵ ميليون‌ مارك‌ اعطا كرد كه‌ از محل‌ آن‌ هواپيما و ماشينهای صنعتى‌ به‌ افغانستان‌ فرستاد. نيز با انگلستان‌ دربارة مسائل‌ مرزی گفت‌ و گو شد. در تركيه‌ آتاتورك‌ شاه‌ را به‌ خودداری از شتاب‌زدگى‌ و تقويت‌ ارتش‌ سفارش‌ كرد. اين‌ سفر از يك‌ سو باعث‌ آشنايى‌ جهان‌ با كشور تازه‌ استقلال‌ يافتة افغانستان‌ شد و از سوی ديگر به‌ تقليد نسنجيده‌ و عجولانه‌ از فرهنگ‌ غرب‌ در افغانستان‌ منجر گرديد كه‌ شاه‌ را با دشواريهايى‌ روبه‌رو ساخت‌ و سرانجام‌ به‌ سقوط وی منجر شد (همو، ١(٢)/۵٢٨ -۵٣٠؛ غبار، ٨١١ -٨١٢).

امان‌الله‌ پس‌ از بازگشت‌ به‌ ميهن‌ و بى‌اعتنا به‌ مخالفتهای كسانى‌ مانند محمود طرزی به‌ كارهايى‌ چون‌ رفع‌ حجاب‌، اجبار به‌ استفاده‌ از كلاه‌ و لباس‌ اروپايى‌، فرستادن‌ دختران‌ برای تحصيل‌ به‌ خارج‌، تغيير تعطيل‌ جمعه‌، منع‌ تعدد زوجات‌ و جز اينها كه‌ همه‌ با اعتقادات‌ دينى‌ و رسوم‌ مردم‌ مخالف‌ بود، دست‌ زد (فرهنگ‌، ١(٢)/۵٣٠ -۵٣۴؛ غبار، ٨١٢). در پى‌ آن‌ شورش‌ مختصری در منطقة شينوار برپا شد (آبان‌ ١٣٠٧/نوامبر ١٩٢٨) كه‌ به‌ قيامى‌ سرتاسری منتهى‌ گرديد. شاه‌ را تكفير كردند و برای سلطنت‌ ناشايست‌ دانستند. پادگانهای دولتى‌ در مركز و استانها، يكى‌ پس‌ از ديگری سقوط كرد. سرانجام‌ نيروهای شورشى‌ به‌ رهبری يكى‌ از تاجيكان‌ِ ناحية كَلَكان‌ِ كوهدامن‌ - در شمال‌ كابل‌ - حملة نهايى‌ بر كابل‌ را در شب‌ ٢۴ دی ١٣٠٧ش‌/١۴ ژانوية ١٩٢٩م‌ آغاز كردند. شاه‌ سلطنت‌ را به‌ برادرش‌ عنايت‌الله‌ سپرد و خود به‌ قندهار رفت‌. عنايت‌الله‌ خان‌ هم‌ سرانجام‌ پس‌ از ٣ روز پادشاهى‌ با خانواده‌اش‌ كابل‌ را ترك‌ گفت‌ (فرهنگ‌، ١(٢)/۵٣۵ -۵۴٠). از آن‌ سوی حبيب‌الله‌، معرف‌ به‌ بچه‌ سقا، مقر سلطنت‌ را متصرف‌ شد و به‌ پادشاهى‌ نشست‌. امان‌الله‌ كوشيد تا به‌ كمك‌ قبايل‌ پشتون‌ دوباره‌ خود را به‌ كابل‌ برساند، اما رقابت‌ و خصومت‌ قبايل‌ غلزايى‌ و درانى‌ مانع‌ اين‌ كار شد.

حبيب‌الله‌ كه‌ خود را «خادم‌ دين‌ رسول‌الله‌» لقب‌ داده‌ بود، پسر عبدالرحمان‌ سقا بود. وی بر اصلاحات‌ امان‌الله‌ خط بطلان‌ كشيد. قوانين‌ مصوب‌ به‌ ويژه‌ قانون‌ اساسى‌ را ملغى‌ ساخت‌ و ماليات‌ و عوارض‌ را غيرشرعى‌ خواند و همه‌ را برچيد (همو، ١(٢)/۵٧۵ - ۵٧٧).

در آغاز كار بيشتر مردم‌ به‌ اميد ادارة بهتر و اسلامى‌تر كشور از حبيب‌الله‌ به‌ خوبى‌ استقبال‌ كردند؛ اما خشونتهای او، خرابى‌ وضع‌ اقتصاد و ناامنى‌ كشور به‌ تدريج‌ اوضاع‌ را آشفته‌ گردانيد. در اين‌ وقت‌ ژنرال‌ محمد نادرخان‌، وزير جنگ‌ پيشين‌ كه‌ از وزير مختاری در فرانسه‌ استعفا كرده‌ بود و در شهر نيس‌ زندگى‌ مى‌كرد، به‌ كمك‌ برادرانش‌، گويا پس‌ از مذاكره‌ با انگليسيان‌ در هند، قصد كابل‌ كرد و سرانجام‌ به‌ كمك‌ قبايل‌ مخصوصاً افراد دو قبيلة جاجى‌ و وزيری در ٢١ مهر ١٣٠٨ش‌/١٣ اكتبر ١٩٢٩م‌ خود را به‌ آنجا رسانيد و شهر را در اختيار گرفت‌. با آنكه‌ حبيب‌الله‌ و يارانش‌ را به‌ شرط تسليم‌ وعدة عفو داده‌ بودند، اما همه‌ را اعدام‌ كردند. امير حبيب‌الله‌ را مردی روستايى‌، دلير، دارای اعتماد به‌ نفس‌ و پرهيزگار شمرده‌اند (همو، ١(٢)/۵٧٦، ۵٨٦، ۵٨٨، ۵٩٠ -۵٩١، ۵٩۵ -۵٩٦).

محمدنادرخان‌ در ٢٣ مهر ١٣٠٨ در قصر سلامخانة كابل‌ در برابر اعيان‌ و سران‌ قبايل‌ اعلام‌ كرد كه‌ برای انتخاب‌ پادشاه‌ جديد، بايد لويه‌ جرگه‌ (شورای بزرگ‌) تشكيل‌ شود؛ اما سران‌ قبايل‌ تشكيل‌ لويه‌ جرگه‌ را لازم‌ نديدند و به‌ پادشاهى‌ او سر فرود آوردند. محمد نادرشاه‌ چون‌ قدرت‌ را به‌ دست‌ گرفت‌، اصلاحات‌ و نظامنامه‌های دورة امان‌الله‌ را به‌ كنار نهاد و محاكم‌ را دوباره‌ به‌ عالمان‌ِ دين‌ سپرد؛ زنان‌ را نيز به‌ رعايت‌ حجاب‌ مكلف‌ ساخت‌. در دورة او ارتش‌ منظمى‌ بنياد نهاده‌ شد و با تأسيس‌ دانشكدة پزشكى‌ هستة اصلى‌ نخستين‌ دانشگاه‌ كشور ايجاد گرديد. در مهر ١٣٠٩/سپتامبر ١٩٣٠ لويه‌ جرگه‌ تشكيل‌ شد كه‌ افزون‌ بر تأييد پادشاهى‌ محمد نادرخان‌ ١۵٠ تن‌ از اعضای همان‌ جرگه‌ را به‌ نام‌ شورای ملى‌ برای تصويب‌ قانون‌ اساسى‌ جديد برگزيد. قانون‌ اساسى‌ جديد كه‌ به‌ قول‌ فرهنگ‌ (١(٢)/٦٠٦) با استفاده‌ از قوانين‌ اساسى‌ ايران‌ و تركيه‌ و نظامنامة پيشين‌ تدوين‌ شده‌ بود، به‌ ظاهر نظام‌ پادشاهى‌ مشروطه‌ را در كشور به‌ رسميت‌ مى‌شناخت‌، اما در واقع‌ قدرت‌ را ميان‌ شاه‌ و عالمان‌ دين‌ تقسيم‌ مى‌كرد. پس‌ از آن‌ مجلس‌ اعيان‌ مركب‌ از ٢٧ نمايندة منتخب‌ شاه‌ تأسيس‌ شد.

محمد نادرشاه‌ برای مطبوعات‌ ارزش‌ خاصى‌ قائل‌ بود. روزنامة اصلاح‌ را در ١٣٠٨ش‌/١٩٢٩م‌ پيش‌ از رسيدن‌ به‌ كابل‌ بنياد نهاد و روزنامة انيس‌ را دولتى‌ ساخت‌. ديگر انتشارات‌ دولتى‌ را تقويت‌ كرد. انجمن‌ ادبى‌ كابل‌ هم‌ در همين‌ دوره‌ تأسيس‌ شد كه‌ مجلة ماهانة كابل‌ را نيز انتشار مى‌داد. سالنامة افغانستان‌ هم‌ از ١٣١١ش‌ به‌ انتشار آغاز كرد. جاده‌های كهنه‌ تعمير و جاده‌های نو تأسيس‌ گرديد. نخستين‌ بانك‌ كشور در ١٣١٠ش‌/١٩٣١م‌ تأسيس‌ شد (همو ١(٢)/٦٠١ -٦٠٢، ٦٠۴- ٦٠٦، ٦١٩-٦٢١).

در عصر محمد نادرشاه‌ نيز در نقاط مختلف‌ كشور قيامها و شورشهايى‌ رخ‌ داد كه‌ همه‌ سركوب‌ شدند؛ از جمله‌ قيام‌ كوهدامن‌ را مى‌توان‌ نام‌ برد كه‌ چون‌ ارتش‌ از سركوب‌ آن‌ عاجز ماند، قبايل‌ جنوبى‌ به‌ كابل‌ آمده‌، آن‌ شورش‌ را خاموش‌ ساختند. سرانجام‌ محمد نادرشاه‌ در ١٧ آبان‌ ١٣١٢ش‌/٨ نوامبر ١٩٣٣م‌ به‌ ضرب‌ گلولة يك‌ دانش‌آموز در مراسم‌ توزيع‌ گواهى‌نامه‌ها كشته‌ شد (همو، ١(٢)/٦٠٧، ٦١۵ -٦١٧، ٦١٩، ٦٢٣).

پس‌ از او محمدظاهر كه‌ ١٩ سال‌ بيش‌ نداشت‌، به‌ پايمردی عمويش‌ شاه‌ محمودخان‌ وزير جنگ‌، به‌ جای پدر نشست‌ و محمدهاشم‌ خان‌ - عم‌ ديگرش‌ - به‌ كار صدارت‌ ادامه‌ داد. در دورة اول‌ پادشاهى‌ محمدظاهر شاه‌ همة قدرت‌ در دست‌ عمويش‌ بود كه‌ مستبدانه‌ به‌ سركوب‌مخالفان‌ مى‌پرداخت‌(گرگوريان‌، ٣٣٩ ؛ فرهنگ‌،١(٢)/٦٣٠ - ٦٣۴). دستگاه‌ ضبط احوالات‌ (اطلاعات‌) تقويت‌ گرديد و زندانها از همة طبقات‌ به‌ خصوص‌ روشنفكران‌ پر گشت‌. در زمينه‌های اقتصادی كشور به‌ پيشرفتهايى‌ رسيد، اما در زمينة آموزش‌ و پرورش‌ تحول‌ چشمگيری پيدا نشد. دولت‌ سياست‌ ناموفق‌ تعميم‌ زبان‌ پشتو و طرد زبان‌ فارسى‌ دری و تبليغ‌ ناسيوناليسم‌ آريايى‌ را پيش‌ گرفت‌. در روابط بين‌المللى‌ در ١٣١٣ش‌/١٩٣۴م‌ افغانستان‌ عضو جامعة ملل‌ شد. در ١٣١٦ش‌/١٩٣٧م‌ پيمان‌ سعدآباد ميان‌ ايران‌، افغانستان‌، تركيه‌ و عراق‌ امضا شد. كشور در جنگ‌ جهانى‌ دوم‌ بى‌طرف‌ ماند، اما مناسباتش‌ با انگلستان‌ به‌ سردی گراييد.

محمدهاشم‌ خان‌ در ١٣٢۵ش‌/١٩۴٦م‌ پس‌ از ١٧ سال‌ از صدارت‌ كنار رفت‌ و به‌ جايش‌ شاه‌ محمودخان‌ صدراعظم‌ شد. با آمدن‌ وی دگرگونيهای مثبتى‌ در ادارة كشور پديد آمد. زندانيان‌ سياسى‌ رها شدند. تعيين‌ شهرداران‌ انتخابى‌ شد. زبان‌ فارسى‌ دوباره‌ موردتوجه‌ قرار گرفت‌. با تصويب‌ قانون‌ مطبوعات‌ در ١٣٢٩ش‌/١٩۵٠م‌ مطبوعات‌ و روزنامه‌هاي‌آزاد پديدآمدند و انجمنهاي‌سياسى‌ نيز به‌فعاليت‌پرداختند. در سياست‌ خارجى‌، مسألة پشتونستان‌ باعث‌ تنشهای دنباله‌داری ميان‌ افغانستان‌ و كشور نوبنياد پاكستان‌ گرديد. طرح‌ گستردة آبياری هيرمند با همكاری ا¸مريكا آغاز شد. مناسبات‌ با شوروی مانند سابق‌ رسمى‌ و بدون‌ تنش‌، و با هندوستان‌ دوستانه‌ بود. در اواخر صدارت‌ شاه‌ محمود كشمكش‌ ميان‌ نمايندگان‌ اصلاح‌طلب‌ و محافظه‌كار فضای كشور را متشنج‌ ساخت‌. سيداسماعيل‌ بلخى‌ عالم‌ شيعى‌ و گروهى‌ ديگر به‌ اتهام‌ براندازی حكومت‌ به‌ زندان‌ افتادند. روزنامه‌های آزاد هم‌ يكى‌ پس‌ ازديگری توقيف‌ شدند. سرانجام‌ در ١٣٣٢ش‌/١٩۵٣م‌ شاه‌ محمود استعفا كرد و محمد داوود پسر عم‌ شاه‌ به‌ صدارت‌ رسيد.
محمد داوود برای جلب‌ كمك‌ نظامى‌ نخست‌ به‌ ا¸مريكا روی آورد، اما با اعلام‌ كمك‌ نظامى‌ ا¸مريكا به‌ پاكستان‌، كمك‌ به‌ افغانستان‌ به‌ كمك‌ فنى‌ و مالى‌ طرح‌ هيرمند محدود ماند. در عوض‌، شوروی اعتباری بالغ‌ بر ۵/٣ ميليون‌ دلار برای ساختن‌ سيلو اعطا كرد و ا¸سفالت‌ خيابانهای كابل‌ را نيز بر عهده‌ گرفت‌ و به‌ تدريج‌ نفوذی تمام‌ در امور افغانستان‌ يافت‌. در ١٣٢۴ش‌/١٩۵۵م‌ محمدنعيم‌ برادر محمد داوود در كنفرانس‌ باندونگ‌ كه‌ سرآغاز نهضت‌ كشورهای غيرمتعهد بود، شركت‌ جست‌. روابط با پاكستان‌ سردتر، و مسألة پشتونستان‌ داغ‌تر شد. در مهر ١٣٣۵/سپتامبر ١٩۵٦ نخستين‌ برنامة پنج‌ سالة كشور به‌ اجرا گذاشته‌ شد. در ١٣٣٦ش‌/١٩۵٧م‌ وزير ماليه‌ و گروهى‌ از روشنفكران‌ زندانى‌ شدند. در مراسم‌ جشن‌ استقلال‌ ١٣٣٨ش‌/١٩۵٩م‌ ملكة افغانستان‌ با همسران‌ صدراعظم‌ و وزيرخارجه‌ بدون‌ حجاب‌ در مراسم‌ حاضر شدند و اين‌ آغاز رفع‌ حجاب‌ در آن‌ كشور بود كه‌ در قندهار به‌ شورش‌ عام‌ انجاميد. در اين‌ دوره‌ دنيای خارج‌ توجه‌ بيشتری به‌ افغانستان‌ داشت‌ و كمكهای بزرگ‌ اقتصادی در اختيار آنجا گذارد، اما محمد داوود در داخل‌ خاندان‌ سلطنتى‌ با مخالفتهايى‌ مواجه‌ شد. با بحرانى‌ شدن‌ روابط با پاكستان‌ و پديد آمدن‌ برخوردهای مرزی، اين‌ مخالفتها فزونى‌ گرفت‌؛ زيرا ادامة اين‌ وضع‌ را عامل‌ انزوای كشور در سياست‌ جهانى‌ مى‌دانستند. به‌ خصوص‌ هنگامى‌ كه‌ كوششهای محمدرضا پهلوی، شاه‌ ايران‌ در ميانجيگری ميان‌ افغانستان‌ و پاكستان‌ بى‌نتيجه‌ ماند، محمد داوود و برادرش‌ محمدنعيم‌ منزوی شدند. محمد داوود استعفا كرد و محمديوسف‌ كه‌ خارج‌ از خانوادة شاهى‌ بود، در اسفند ١٣۴١ش‌ به‌ تشكيل‌ هيأت‌ دولت‌ اقدام‌ كرد.

از رخدادهای مهم‌ آغاز حكومت‌ محمديوسف‌ تجديد مناسبات‌ با پاكستان‌ با ميانجيگری ايران‌ بود. قانون‌ اساسى‌ جديد در ٩ مهر ١٣۴٣/اول‌ اكتبر ١٩٦۴ به‌ اجرا گذارده‌ شد كه‌ فرهنگ‌ (١(٢)/٧١٣- ٧١٦، ٧١٩) آن‌ را گامى‌ بزرگ‌ به‌ سوی دموكراسى‌ خوانده‌ است‌. اما ظهور گروههای مخالف‌ چپ‌ و راست‌، دولت‌ او را در انتخابات‌ بعدی با موانعى‌ روبه‌رو ساخت‌. در تظاهراتى‌ كه‌ همزمان‌ با درخواست‌ رأی اعتماد از مجلس‌ برپا شد، تنى‌ چند كشته‌ شدند و محمديوسف‌ در ٧ آبان‌ ١٣۴۴ش‌/٢٩ اكتبر ١٩٦۵م‌ استعفا كرد و به‌ جای او، محمدهاشم‌ ميوندوال‌، وزير پيشين‌ مطبوعات‌ مأمور تشكيل‌ هيأت‌ دولت‌ شد.
ميوندوال‌ پس‌ از رسيدن‌ به‌ صدارت‌ نتوانست‌ به‌ وعده‌هايى‌ كه‌ هنگام‌ كسب‌ رأی اعتماد داده‌ بود، عمل‌ كند. دولت‌ او به‌ همكاری با «سيا» متهم‌ گرديد و از سوی ديگر به‌ عناصر چپ‌ نزديك‌ شد. در نتيجه‌ حمايت‌ خانوادة شاهى‌ و وكلای دست‌ راستى‌ را هم‌ از دست‌ داد و مجبور به‌ استعفا شد (١٣۴٦ش‌/١٩٦٧م‌). محمدظاهر شاه‌، نوراحمد اعتمادی را مأمور تشكيل‌ هيأت‌ دولت‌ ساخت‌. اعتمادی، به‌ قول‌ فرهنگ‌ (١(٢)/ ٧۴۴، ٧۵٢-٧۵۴، ٧۵٦-٧۵٧) با گروههای چپى‌ ملايم‌ و با ديگر گروهها از جمله‌ گروههای اسلامى‌ خشن‌ بود؛ چنانكه‌ روحانيانى‌ را كه‌ در مسجد پُل‌ خشتى‌ متحصن‌ شده‌ بودند، با نيروی نظامى‌ از مسجد اخراج‌، و به‌ اطراف‌ كشور تبعيد كرد. نهضتهای اسلامى‌ افغانستان‌ از همين‌ زمان‌ به‌ فعاليت‌ آغاز كردند.

ميوندوال‌ در ١٣۵٠ش‌/١٩٧١م‌ پس‌ از دو دوره‌ صدارت‌، كنار رفت‌ و عبدالظاهر به‌ صدارت‌ رسيد. در دوران‌ حكومت‌ عبدالظاهر كشور دچار قحط و خشكسالى‌ شد و او نيز در پايان‌ همان‌ سال‌ استعفا كرد. پس‌ محمدموسى‌ شفيق‌ موظف‌ به‌ تشكيل‌ دولت‌ شد. در دوران‌ حكومت‌ او قرارداد جديدی با دولت‌ ايران‌ دربارة آب‌ هيرمند امضا شد كه‌ با مخالفت‌ شديد گروههای طرفدار داوود و نيز گروههای ماركسيستى‌ روبه‌رو گرديد (همو، ١(٢)/٧٦٢،٧٦۵-٧٧٠).
سرانجام‌ در ٢٦ تير ١٣۵٢ش‌/١٧ ژوئية ١٩٧٣م‌ هنگامى‌ كه‌ محمد ظاهر شاه‌ در سفر اروپا بود، محمد داوود با همكاری ارتشيان‌ وابسته‌ به‌ حزب‌ پرچم‌ دست‌ به‌ كودتا زد و رژيم‌ شاهى‌ را پايان‌ بخشيد و نظام‌ جمهوری بنياد كرد. محمد داوود نخستين‌ رئيس‌جمهوری افغانستان‌ با تشكيل‌ دولتى‌ كه‌ نيمى‌ از اعضای آن‌ از گروه‌ چپ‌گرای پرچم‌ و نيم‌ ديگر از طرفداران‌ خود وی بودند، به‌ كار آغاز كرد. گروهى‌ از سردمداران‌ دولت‌ سابق‌ را اعدام‌، و گروهى‌ را زندانى‌ نمود. قانون‌ اساسى‌ را لغو كرد و به‌ اجرای دو قانون‌ اصلاحات‌ ارضى‌ و مالية مترقى‌ دست‌ زد و به‌ ملى‌ ساختن‌ بانكها و مؤسسات‌ اقتصادی و تدوين‌ قانون‌ جزا و قانون‌ مدنى‌ اقدام‌ كرد. قانون‌ اساسى‌ جديد در ١٣۵۵ش‌ در لويه‌ جرگه‌ تصويب‌ شد. همچنين‌ نشان‌ پرچم‌ تغيير يافت‌ و تصوير عقاب‌ جای محراب‌ و منبر را در پرچم‌، فرمانها و نامه‌ها گرفت‌. دولت‌ به‌ بازداشت‌ سران‌ نهضتهای اسلامى‌ كه‌ با سياستهای او مخالف‌ و در انديشة قيام‌ بودند، پرداخت‌؛ ولى‌ بيشتر آنان‌ به‌ پاكستان‌ گريختند و با استقبال‌ روبه‌رو شدند (همو، ٢/١٠، ٢٠-٢۴، نيز ١(٢)/٦٨٢ - ٦٨۵).
در روابط خارجى‌ محمد داوود و برادرش‌ محمد نعيم‌ كه‌ نزديك‌ترين‌ مشاور او در امور خارجى‌ بود، به‌ يك‌ سلسله‌ مسافرتها به‌ ايران‌، هند، كشورهای عربى‌ و اتحاد شوروی دست‌ زدند. در فروردين‌ ١٣۵۴/آوريل‌ ١٩٧۵ محمدداوود به‌ تهران‌ آمد و با محمدرضا پهلوی مذاكره‌ كرد. ايران‌ اعتباری بالغ‌ بر دو ميليارد دلار به‌ افغانستان‌ وعده‌ داد. در ١٣۵۵ش‌/١٩٧٦م‌ ذوالفقار على‌ بوتو، رئيس‌ جمهوری پاكستان‌ به‌ كابل‌ آمد و صميمانه‌ با دولت‌ افغانستان‌ به‌ مذاكره‌ پرداخت‌. در ١٣۵٦ش‌/١٩٧٧م‌ پس‌ از تصويب‌ قانون‌ اساسى‌ محمد داوود دوباره‌ به‌ شوروی سفر كرد، اما مذاكرات‌ او با لئونيدبرژنف‌ به‌ نتيجه‌ نرسيد و به‌ كابل‌ بازگشت‌. در اين‌ هنگام‌ كه‌ محمدداوود قصد داشت‌ عناصر چپ‌گرا را از دولت‌ بيرون‌ كند، جناحهای خلق‌ و پرچم‌ - كه‌ هر دو طرفدار شوروی بودند - با عنوان‌ حزب‌ دموكراتيك‌ خلق‌ متحد شدند و در حالى‌ كه‌ سران‌ حزب‌ - نورمحمد تره‌كى‌، ببرك‌ كارمل‌ و حفيظالله‌ امين‌ - زندانى‌ بودند، طرفدارانشان‌ در ٧ ارديبهشت‌ ١٣۵٧ش‌/٢٧ آوريل‌ ١٩٧٨م‌ در يك‌ كودتای خونين‌ محمد داوود و همة كسانش‌ را كه‌ با او در ارگ‌ دولتى‌ بودند، كشتند (همو، ٢/٣۵-٣٩، ۴٣-۴٦).

پس‌ از آن‌ حكومت‌ جديدی با عنوان‌ جمهوری دموكراتيك‌ افغانستان‌ به‌ رياست‌ نورمحمد تره‌كى‌ از جناح‌ خلق‌ روی كار آمد. اما آشوبها و نابسامانيها فروكش‌ نكرد تا در دی ماه‌ ١٣۵٨/دسامبر ١٩٧٩ نيروهای نظامى‌ شوروی كابل‌ را اشغال‌ كردند. اين‌ واقعه‌ علاوه‌ بر آنكه‌ از سوی سازمانهای بين‌المللى‌ و كشورهای آزاد به‌ تقبيح‌ شوروی انجاميد، موجب‌ ظهور نهضتهای آزادي‌بخش‌ و مبارزه‌ با قوای شوروی و نيروی دولتى‌ طرفدار آن‌ شد. اين‌ جنگ‌ ٩ سال‌ به‌ درازا كشيد تا در بهمن‌ ١٣٦٧/فورية ١٩٨٩ نيروهای شوروی براساس‌ قرارداد ژنو، افغانستان‌ را ترك‌ گفتند (بريگو، ١٧٩-١٨٩؛ على‌آبادی، ١٧٧-١٧٩). اما ميان‌ نيروهای ملى‌ و مذهبى‌ افغانستان‌ برای ايجاد دولتى‌ كه‌ همة نيروها آن‌ را بپذيرند، توافقى‌ حاصل‌ نشد و افغانستان‌ باز دچار جنگهای فرسايشى‌ داخلى‌ گرديد.

در اينجا افزون‌ بر آنچه‌ در مآخذ پايانى‌ آمده‌ است‌، مهم‌ترين‌ منابع‌ در تاريخ‌ افغانستان‌ برای مراجعه‌ ذكر مى‌شود:
افشار يزدی، محمود، افغان‌نامه‌، تهران‌، ١٣۵٩-١٣٦١ش‌؛ اورما، بيرندو، «شركت‌ هند شرقى‌ و افغانستان‌»، ترجمة فقير محمد خيرخواه‌، آريانا، كابل‌، ١٣۵١ش‌، س‌ ٣٠، شم ۴-٦؛ بينوا، عبدالرئوف‌، هوتكيها، كابل‌، ١٣٣۵ش‌؛ پيرس‌، ادوارد، عروج‌ بارگزايى‌، ترجمة عبدالرحمان‌ پژواك‌ و محمدعثمان‌ صدقى‌، كابل‌، ١٣٣٣ش‌؛ تذكرة الملوك‌، ترجمه‌ و تصحيح‌ و. مينورسكى‌، لندن‌، ١٩۴٣م‌؛ حبيبى‌، عبدالحى‌، جنبش‌ مشروطيت‌ در افغانستان‌، كابل‌، ١٣٧٢ش‌؛ خسروشاهى‌، هادی، نهضتهای اسلامى‌ افغانستان‌، تهران‌، ١٣٧٠ش‌؛ دولت‌آبادی، بصير احمد، شناسنامة افغانستان‌، قم‌، ١٣٧١ش‌؛ سهايى‌، عبدالحميد، «تشكيلات‌ دربار احمدشاه‌ بابا به‌ اصطلاحات‌ امروز»، عرفان‌، كابل‌، ١٣۵٠ش‌، شم ٩-١٢؛ شهشهانى‌، حسين‌، «فرمان‌ تاريخى‌ احمدشاه‌ درّانى‌»، فرهنگ‌ ايران‌ زمين‌، تهران‌، ١٣٣٧ش‌، ج‌ ٦؛ فرخ‌، مهدی، تاريخ‌ سياسى‌ افغانستان‌، تهران‌، ١٣١۴ش‌؛ كهزاد، احمدعلى‌، بالاحصار كابل‌ و پيش‌آمدهای تاريخى‌، كابل‌، ١٣٣٦ش‌؛ نيز:

Dupr E e, L., Afghanistan, New Jersey, ١٩٧۵; Ghani, A., A Brief Political History of Afghanistan, Lahore, ١٩٨٨.
مآخذ: ابوالحسن‌ گلستانه‌، مجمل‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمدتقى‌ مدرس‌ رضوی، تهران‌، ١٣۴۴ش‌؛ استرابادی، محمدمهدی، جهانگشای نادری، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ انوار، تهران‌، ١٣۴١ش‌؛ اعتمادالسلطنه‌، محمدحسن‌، روزنامة خاطرات‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، ١٣۴۵ش‌؛ الفنستون‌، م‌.، افغانان‌ (گزارش‌ سلطنت‌ كابل‌)، ترجمة محمدآصف‌ فكرت‌، مشهد، ١٣٧٦ش‌؛ بريگو، آندره‌ اوليويه‌ روا، جنگ‌ افغانستان‌، ترجمة ابوالحسن‌ سروقد مقدم‌، مشهد، ١٣٦٧ش‌؛ حسينى‌، محمود، تاريخ‌ احمد شاهى‌، به‌ كوشش‌ دوست‌ مراد سيد مرادوف‌، مسكو، ١٩٧۴م‌؛ درانى‌، سلطان‌ محمد، تاريخ‌ سلطانى‌، بمبئى‌، ١٢٩٨ق‌؛ رشتيا، قاسم‌، افغانستان‌ در قرن‌ نوزدهم‌، كابل‌، ١٣٢٩ش‌؛ رياضى‌، محمديوسف‌، عين‌ الوقايع‌، به‌ كوشش‌ محمدآصف‌ فكرت‌، تهران‌، ١٣٦٩ش‌؛ سپهر، محمدتقى‌، ناسخ‌ التواريخ‌، بخش‌ سلاطين‌ قاجاريه‌، به‌ كوشش‌ محمدباقر بهبودی، تهران‌، ١٣۵٣ش‌؛ على‌آبادی، عليرضا، افغانستان‌، تهران‌، ١٣٧٢ش‌؛ غبار، غلام‌ محمد، افغانستان‌ در مسير تاريخ‌، كابل‌، ١٣۴٦ش‌؛ فرهنگ‌، محمد صديق‌، افغانستان‌ در پنج‌ قرن‌ اخير، مشهد، ١٣٧١-١٣٧۴ش‌؛ فوفلزايى‌، عزيزالدين‌، تيمورشاه‌ درانى‌، كابل‌، ١٣۴٦ش‌؛ همو، درة الزمان‌ فى‌ تاريخ‌ شاه‌ زمان‌، كابل‌، ١٣٣٧ش‌؛ فيض‌ محمد، سراج‌ التواريخ‌، كابل‌، ١٣٣١ق‌؛ قندهاری، ابوالحسن‌، گزارش‌ سفارت‌ كابل‌، تهران‌، ١٣٦٨ش‌؛ گانكوفسكى‌، يو.و.، «لشكر و نظام‌ لشكر شاهان‌ درانى‌»، ترجمة محمدصديق‌ طرزی، آريانا، كابل‌، ١٣۴٧ش‌، ج‌ ٢٦؛ لاكهارت‌، لارنس‌، انقراض‌ سلسلة صفويه‌، ترجمة مصطفى‌ قلى‌عماد، تهران‌، ١٣۴٣ش‌؛ مجموعة اسناد و مدارك‌ چاپ‌ نشده‌ دربارة سيدجمال‌الدين‌، به‌ كوشش‌ اصغر مهدوی و ايرج‌ افشار، تهران‌، ١٣۴٢ش‌؛ محمود، محمود، تاريخ‌ روابط سياسى‌ ايران‌ و انگليس‌، تهران‌، ١٣٢٨-١٣٣٣ش‌؛ مفتى‌ لاهوری، على‌الدين‌، عبرت‌نامه‌، لاهور، ١٩٦١م‌؛ موسوی اصفهانى‌، محمدصادق‌، تاريخ‌ گيتى‌گشا، به‌ كوشش‌ سعيد نفيسى‌، تهران‌، ١٣٦٣ش‌؛ نيز:
Elliot, H. M., The History of India, Lahore, ١٩٧٦; Gregorian, V., The Emergence of Modern Afghanistan, California, ١٩٦٩; Iranica; Pottinger, G., The Afghan Connection, Northern Ireland, ١٩٨٣; Rodgers, C.J., X The Coins of Ahmad Shah Abdalli n , Journal of the Asiatic Society of Bengal, ١٨٨٣, vol. XLIV; Sarkar, J., X An Original Account of Ahmad Shah Durrani's Campaigns in India and the Battle of Panipat n , Islamic Culture, ١٩٣٣, vol. VII.
[*]‌


[]



[]



[]



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[۱]
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]

[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]

[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]

[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها







[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]