جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

بلخ در آثار مورخان و جغرافيه‌نگاران يونان و روم

از: شاه‌محمود "محمود" (استاد پیشین تاریخ و جغرافیا در دانشگاه کابل)


فهرست مندرجات




[] بلخ در آثار مورخان و جغرافيه‌نگاران يونان و روم

بلخ در گذشته‌های دور مملکت وسيعی را می‌ناميدند که محدود بود در شمال بواسطه سغديان و رود آمو در شرق بواسطه سيتی‌ها و در جنوب بواسطه هندوستان و جبال هندو کوه[۱]

بلخ در طول تاريخ قديم در روابطه بين‌الدول اهميت بسيار زياد داشت زيرا يگانه راه خشکه بين آسيای غربی و هندوستان از يک طرف و تاتارستان و چين از طرف ديگر بود.

مورخين قديم بلخ يا باکتريا را قديم‌ترين شهر جهان می‌دانند و آن را "ام البلاد" يا "ام القری" يا مادر شهر‌ها لقب داده‌اند.

اسکندر مقدونی با مشکلات زياد بلخ را فتح و با فتوحات اسکندر در شرق راه برای يک‌عده نويسنده‌گان و مورخين و جغرافيه‌نگاران يونان باز شد. ايشان دلچسپی خاص به سرزمين و میراث شرقی‌ها داشتند که به اثر همين توجه بود، هر کدام در زمينه آثاری از خود به‌جا گذاشت. بعضی از اين آثار متاسفانه با سير حوادث روزگار از بين رفته و بعضی ديگر موجود است. آثار باقی‌مانده شامل معلوماتی جامع راجع به‌مسايل تاريخی، جغرافيايی، عرف و عادات، زبان و قبايل و غيره می‌باشد؛ آنهم بيشتر در آثار نوسنيده‌گان يونان:

اولين دانشمندی که به‌شهادت خود نويسنده‌گان يونانی از آريانا و شهرهای آن صحبت می‌دارد. اراتوس‌‌تنس است که در نیمه اول قرن سوم قبل از میلاد می‌زيست. اصل نگارش موصوف در دست نيست بلکه استرابون جغرافيه‌نگار و مورخ يونانی (٦٠ ق.م - ۱۹ ق.م) از زبان او کلمه آريانا را تذکار داده و به حواله او نام آريانا انبساط يافته است و با ذکر نام آريانا بعضی حصص فارس و باکترا (بلخ) و سغديان را هم احاطه کرده است؛ زيرا اين اقوام تقريباً به يک زبان متکلم‌اند[٢]

اپولو دوروس ارتيمس، نویسنده ديگر يونانی در مورد می‌نګارد که: اين نام بعضی حصص فارس و شمال باختر و سغديان را در بر می‌گيرد و مخصوصا يادآور می‌شود که باکترا قسمت عمده آريان است و آن را "مرواريد آريانا" می‌داند[٣]. [هم‌چنان]، هيردودت مورخ[۴] و بطليموس بلخ را دومين شهر آريانا آورده است[۵].

ايريان يکی از جغرافيه‌نگاران ديگر يونانی در اثر مشهور خود "زنده‌گی اسکندر کبير" در مورد معلوماتی جامع گرد آورده است. موصوف می‌نگارد: اسکندر راه خود را جانب قفقاز هند (هندوکش) در پيش گرفت و در آنجا شهری به‌نام اسکندريه آباد کرد بعد از آن به ادای مراسم دی پرادخت هنگامی که اين ناحيه را ترک می‌کرد و از سلسله قفقاز (هندوکش) می‌گذشت مردی آريايی‌ای که (proexes) پروکسوس نام داشت والی آن ناحيه مقرر کرد نيلو کرسونوس (neilox enus) پرساتيروس را ناظر بر او مقرر نمود و با عده از سپاهيان او را در آنجا گذاشت. به روايت از توبولوس سلسله کوه قفقاز (هندوکش) از بلندترين سلسله کوه در آسيا می‌باشد و قسمت بزرگ آن به‌دو طرف باير است تا فاصله درازی ادامه دارد و تا کوه توروس سرحد بين سيلشيا و پا مفليا را تشکيل می‌دهد کوه‌های ديگر به‌نام‌های مختلف مطابق کشور‌هايی که در آن موقعت دارد، نام‌گذاری گرديده است. در اين‌جا يعنی قفقاز هندو (هندوکش) چيزی ديگری نمی‌رويد. در اين‌جا سلفيوم (silphiu) و terebinth درخت سقط (کنده) چيزی ديگر نمی‌رويد. با وجود آن، اراضی کم نفوس بود؛ تعدادی زياد از گوسفندان و مواشی ديگر در آنجا به چريدن مشغول بودند، زيرا گوسفند سلفيوم را دوست دارد؛ چون بوی آن از فاصله دور به گوسفند بر سد اين حيوان مستقيم جانب آن می‌رويد و گل آن را با دهن خود بر می‌دارد و تا ريشه آن را می‌خورد. از همين جهت مردمان سيرين گله‌های خود را از جای که سلفيوم می‌رويد دور نگاه می‌دارد و بعضاً دور از اراضی‌ای که اين گياه در آن‌جا رويده است. آغيل درست می‌کنند تا ‌آن‌که گوسفندان نتوانند به گياه مذکور برسند. اين گياه نزد ايشان ارزش زياد دارد[٦].

در جای ديگر، ايريان در مورد رود آمو می‌نگارد که سرچشمه رود امو کوه‌های قفقاز (هندوکش) است. اين رود از بزرگترين رود‌های هند که از بزرگ‌ترين رود‌های جهان می‌باشد، است. رود آمو (اکويس) در ‌هار کنيا (همدان) به بحيره خزر می‌ريزد. در اول اســکنـدر عبـور از ايـن رود را غـير ممـکـن مـی‌ديـد، زيـرا عـرض آن بـه شــش فـرلانـک (Furlong) (يک فرلانګ مساوی ٦٦٠ فت) می‌رسيد. فکر می‌گرديد که عمق آن بيشتر از عرضش بود. به نسبت سرعت آب و بستر ريګ‌دار رودخانه، اعمار ساختن پل در آن غير ممکن بود؛ زيرا ريگ به آسانی نرم می‌شد و ستون را آب می‌برد. علاوتاً چوب در آنجا به‌ندرت پيدا می‌شد و برای جستجو و يافتن آن وقتی زيادی صرف می‌گرديد.

بنابر آن، اسکندر پوست‌های گاو را که با خود داشت و برای خيمه استفاده می‌نمود جمع کرد و هدايت داد که آن را با چوب و پارچه‌ی چوب و اشيای نظير آن پرکند. بعد از آن، اين پوست‌ها را با هم دوخت به‌طوری که آب نتواند از آن بگزرد. به اين ترتيب، در مدت پنج روز عسکر توانست از رود عبور کند[٧].

ايريان در اثر خود برای اولين‌بار از کشف چشمه نفت سخن می‌زند که در هنگام هجوم اسکندر در اين ناحيه به‌دست آمده است و می‌نويسد وقتی که اسکندر به خيمه خود در کنار رود آمو بود. در حوالی خيمه وی یک چشمه آب و يک چشمه نفت بيرون آمد به بطليموس پرلوگوس از این واقعه مهم اطلاع داده شد و بطليموس از اسکندر خواهش نمود که به‌سبب واقعه اعجاب‌آور قربانی‌های مطابق گفته روحانيون تقديم کند‌.[٨] سترابون جغرافيه‌نگار يونانی نيز در اثر خود از ين واقعه با خبر می‌ګردد و می‌نگارد کشف چشمه روغن نفت از طرف مقدونی‌ها در کنار اکسوس صورت گرفت و وجود اين معادن را مانند ساير معادن گاز چشمه‌های بخار که نام می‌برد در دنيا طبیعی می‌داند ولی در اين محل عجیب و شگفت‌انگيزی می‌خواند[۹] سترابون جغرافيه‌نگار که سال (٦۴ ق.م) در شهر اماسيا در آسيای صغير تولد يافته بود، سفر‌های طولانی در روم، مصر، حبشه و آسيای صغير داشت. موصوف جغرافيه خود را برای رهنمای مامورين دولت روم نگاشت.

سترابون، باکترا يا بلخ را مربوط به سرزمين آريانا دانسته می‌نگارد: اسم آريانه برای يک حصه پارس، مديا، باکتريان شمالی و سغديانه انبساط داشته در حقيقت مردم تمام اين کشور‌ها تقريباً به‌يک زبان سخن می‌گويند[۱٠]. استرابون تصوير جالبی از آمدن اسکندر به بلخ و عبور از هندوکش دارد. او می‌نگارد که:

اسکندر در فصل زمستان از کشور کوهستانی پاروپاميزاد عبور نمود که پر از برف و تقريباً غيرقابل عبور بود. استرابون، علاوه می‌دارد که آنچه از زحمت راه می‌کاست وجود شهرهای کوچک و قرای بود که به کثرت در عرض راه به آنها بر می‌خوردند و از آن قرا تمام احتياج قشون اسکندر به‌جز روغن تهيه می‌شد.

از توضيحات استرابون بر می‌آيد که پاروپاميزاد هنگام ورود قوای اسکندر در اين مسافرت کوه‌های پاروپاميزاد حصه شمال و غرب آن‌ها متعلق به‌باختر و نشيب جنوبی جبال مذکور متعلق به هندو آريانا است هند را در اين‌جا به‌خاطر مترادف آريانا ذکر کرده که هماليا را در امتداد پاروپاميزاد به‌جانب شرق می‌داند.

در جای ديگر می‌نگارد: اسکندر تمام زمستان را در پاروپاميزاد گذشتانده، شهری در آن نواحی آباد نمود. مراد استرابون از آن شهر همانا اسکندريه قفقاز است که آن را اسکندریه پاروپاميزوس نيز می‌گفتند[۱۱] استرابون خط السير اسکندر را تعقيب و در موردی می‌نويسد که اسکندر از يک سرزمين عريانی به‌سوی باکتريانه راه افتاد، که در اين سرزمين به‌جز کمی درخت‌های (trebinthe) پسته چيز ديگر نبود و عساکر اسکندر مجبور گرديدند که حيوانات سواری و باربری خويش را خام بخورند زيرا هيزم نيز به‌دست نمی‌آمد ولی آنچه به ‌هاضمه‌شان کمک می‌کرد وجود سلفيوم هنگ بود که در اين ساحه به‌وفرت می‌رويد. اسکندر بعد از پانزده روز از محلی که زمستان را گذشتاند به آدر آسپا رسيد که يکی از شهر‌های باختری می‌باشد آدر اسپا را گوسلن (جغرافيه‌نگار قرن ۱۸ فرانسه) باميان و عده اندراب می‌دانند[۱٢] استرابون مانند هيرودوت سیغان را نيز جزو باکتريانه محسوب می‌داند[۱٣] استرابون در مورد باکتريانه می‌نوسيد که قسمتی از حدود اين ايالت به آريای شمالی محاط و متصل است اما عموماً باکتريانه دور‌تر از اين ايالت به‌جانب شرق امتداد دارد.

شايد مراد استرابون از آن قسمت حدود باکتريانه که متصل به آريا است، آن قسمتی باشد که به مارگيانا يا مرغاب اتصال دارد يعنی ايالت نيسايای قديم با جوزجان قرون وسطی و ميمنه امروزی و يا آن که قسمت‌های کوهستانی جنوب غرب ايالت باختری که به قسمت‌های کوهستانی جنوب شرق ولايت هرات امروزی پيوست می‌باشد[۱۴]. عده از جغرافيه‌نگاران قديم ديگر نيز باکتريانه را تا ثغور چترال و پامير ممتد می‌داند. استرابون در مورد ايالت باکتریايانه می‌نگارد: که ايالت خيلی وسيع می‌باشد و همه گونه محصولات دارد به جز زيتون[۱۵]. استرابون شهر باکتريانه را چنين معرفی می‌کند: باکتريانه داری شهرهای بزرگی است بيشتر از همه از باکترا بلخ ذکر می‌کند و می‌نويسد که آن را زرياسپا نيز می‌گويند

رودی به‌نام باکتری از باکتریا گذشته به اکسوس می‌ريزد، اين رود بايد بلخ آب کنونی باشد. با اظهار استرابون در يافت محل اصلی باکترا يا بلخ باستان برای ما کمک بيشتر می‌کند که در کنار بلخ آب شهر بلخ قرار دارد.

شهر ديگری که استرابون از آن نام می‌برد، اوکراتيديا است که از طرف اوکراتيدوس شاه يونانو باختری آباد شده است.[۱٦]

استرابون به نقل از او نه زيکريت (مورخ يونانی شاگرد ديوهاننس بود) در سفر‌های اسکندر با وی همراه بود و فاتح مقدونی وی را به‌نزد مرتاضين هند گماشته بود. اثری راجع به کشورگشايی‌های اسکندر نوشت. موصوف [که] در آثار خود افسانه‌های را نيز در ضمن حقايق تاريخی جا داده است، می‌نگارد: باختری‌ها، پير مردان و بيماران را هنگامی که از بهبودشان مايوس می‌گردیدند، طعمه سگ‌های درنده می‌نمودند و همچنين می‌نویسد که بيرون ديوارهای پايتخت (بلخ) پاکيزه است ولی داخل شهر پر از استخوان‌های انسانی می‌باشد اين عادات نکوهيده را اسکندر ممنوع قرار داد[۱٧].

ديودورس، مورخ ديگری است که از بلخ يادآور می‌گردد. او از جزيره سیسل معاصر قيصر روم گوسترا در سال ٦۳ ق.م تولد يافته در ۱۴ ق.م درگذشت است. موصوف اشتباها زردشت را پادشاه بلخ رقيب و معاصر پادشاه آثور نينوس و زنش سيميراميس دانسته می‌نوسد: پس از آن که نينوس به ممالک بابل و ارمنستان غلبه کرد خواست بلخ را نيز فتح نمايد ولی همه مجاهدات او برای فتح بلخ عقيم ماند موقعيت مهم دشواری راه و جنگجوی مردم اين سرزمين آمال او را پامال کرده مجبور شد تا از فتح بلخ صرف‌نظر نمايد و به سوريه بر گردد در آنجا به تجدید شهر نينوا پرداخت و بعد از ساختمان آن مجدداً رهسپار ديار بلخ گرديد. در ميان چندين شهرهای بزرگ پايتخت آن باختر (شهر بلخ) بواسط بزرگی و برج و بارو از همه امتياز داشت با وجود مقاومت مردمان بلخ که مدت طولانی ثبات و پايداری نشان داد با آنهم بلخ را آثوری‌ها فتح کردند[۱٨].

در مورد فتح بلخ توسط آثوری‌ها پروفيسور ليمان آلمانی عقيده دارد که اين واقعه افسانوی بوده حقيقت ندارد؛ بلکه بواسطه ايراد دلايلی چند، شخصيت سيميراميس را نيز افسانوی دانسته قضايا مذکور خالی از حقيقت است.[۱۹].

خلاصه بلخ شهر بزرگ و باستانی کشور ما در آثار متقدمان به‌نحوی از آنحا ذکر گرديده شهری که مرکز تمدن و فرهنگ باستانی کشوری را نماينده‌گی می‌کند، شهری که مرکز بزرگترين سلاطين و امپراطور بوده است، شهری که هويت تاريخی با افتخار نصيب‌اش می‌باشد و همت تاريخی بيشتری با افتخارات به آن شهر نايل می‌گردند.[٢٠]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط شاه‌محمود "محمود" برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- دهخدا، علی‌اکبر، لغت‌نامه دهخدا، ص ۱۸٦
[۲]- کهزاد، احمدعلی، آريانا، ص ٧٠
[۳]- همانجا، ص ٧۱
[۴]- تاريخ هرودوت، ص ۱۸٦
[۵]- کهزاد، احمدعلی، آريانا، ص ٧۲
[۶]- ايرمان، زندگی اسکندر کبير، ص ۱۲۱
[٧]- همانجا، ص ۱۲۲
[۸]- آریان، ‌‌ص ۱۴۴
[۹]- توروايانا، نجيب‌الله، استرايون و آريانا، ص ۹۱
[۱٠]- همانجا، ص ۱۲۱
[۱۱]- همانجا، ص ۱۳۱
[۱۲]- همانجا، صص ۱۳۲-۱۳۳
[۱۳]- همانجا، ص ۱٠۵
[۱۴]- همانجا، ص ۱٠-٧۹
[۱۵]- جغرافیای استرابون، ٧۹ ص
[۱۶]- استرابون و آریانا، ص ۸۵
[۱٧]- همانجا، ص ٧۸
[۱۸]- نزيهی، محمدکريم، بلخ، صص ۸۵-۸٦
[۱۹]- همانجا، ص ۸٧
[٢٠]- محمود، شاه‌محمود، بلخ در آثار مورخان و جغرافيه‌نگاران يونان و روم



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

ايرمان، زندگی اسکندر کبير، ترجمه او برای او سلينو کو، چاپ ۱۹٦۲ م
توروايانا، نجيب‌الله، استرايون و آريانا، کابل: ۱۳۳۴ خ
دهخدا علی‌اکبر، لغت‌نامه دهخدا، تهران: ۱۳۳٦ خ
کهزاد، احمد علی، آريانا، کابل: ۱۳۲۱ خ
نزيهی، محمدکريم، بلخ، مجله کابل، شماره ۱۱، سال ۴، کابل: ۱۳۱۴ خ


[برگشت به بالا]