- پیشینۀ تاریخی
- مطالعات باستانشناسی
- سرنوشت بالاحصار
- دروازههای بالاحصار
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[کابل] [آثار باستانی افغانستان]
بالاحصار کابل، دژ یا حصار یا قلعهای با وضع سوقالجیشی در افغانستان، متعلّق به پیش از اسلام است[۱]. این قلعه که به کهندژ یا قلعۀ کابل نیز معروف است، در قسمت جنوب شرقی کابل بین Ó 48، Å 10، ْ69 طول شرقی و Ó 18، Å 30، ْ34 عرض شمالی قرار دارد[٢] و بقایای آن در جنوب غربی بر روی کوههای شیردروازه و آسِمایی و در جنوب شرقی بر روی تپۀ زمرد واقع است[٣].
اگرچه دژ بالاحصار در طی بیش از هزار سال، بارها به خرابی رفته و متروک شدهاست، اما در طرح اولیۀ آن ظاهراً هیچگاه تغییری رونما نگشت.
[↑] پیشینۀ تاریخی
"بالاحصار" دژی است در حاشیۀ جنوبی کابل امروزی که آتشگیرۀ اصلی بسیاری از جنگها در تاریخ کهن پایتخت افغانستان بوده است.
بهرغم آن که قدمت این قلعه بدرستی مشخص نیست، گویا پیش از احداث هرگونه قلعه و حصاری در محل بالاحصار فعلی، نیایشگاه بودایی در آنجا وجود داشته که بقایای آن هنوز هم برجاست[۴]. برخی منابع پیشینهی این نیایشگاه را در حدود سه قرن (از قرن دوم تا پنجم مسیحی) دانستهاند[۵]. احمدعلی کهزاد، مورخ افغان مینویسد:
- کابل همچون بسیاری از شهرهای کهن مشرقزمین بنا به مقتضیات زندگی پر آشوب عهد باستان و قرون اوسطا که تهاجم، محاصره و پاسداری سه مقولهی درشت را در قاموس زندگی شکل میداد، روی کوههای پیرامون خود دیوار داشت و در نقطهی مرتفع قابل دفاع روی یکی از پوزههای سنگلاخ کوه، بالا حصار که تا کنون بقایای آن را باشندگان شهر روی ستیغ کوههای شیردروازه و آسهمایی و در افق جنوب شرق روی "تپه زمرد" و ماحول آن در مقابل کنگرههای نیمه ویرانه دیوارهای قدیم شهر مشاهده میکنند.
کابل با آن که در ادوار تاریخ، همیشه پایتخت افغانستان نبوده ... اما یکی از شهرهای باستانی کشور است و همین حصار متین روی کوههای شیردروازه و آسهمایی و همین بالاحصاری که در امتداد جناح شرقی دیوارهای کوه شیردروازه قرار دارد و بقایای آن موجود است، دلالت بر قدمت شهر و اهمیت سوقالجیشی آن میکند.
مؤرخان را عقیده بر این است که بطلیموس جغرافینگار یونانی - مصری که در نیمۀ دوم قرن دوم مسیحی میزیست. اولین کسی است که از کابل بهنام "کابورا" و از باشندگان آن به "کابولیتی" یاد کرده است. شواهد باستانشناسی از قبیل مسکوکات، بقایای استوپهها و خرابههای معابد و منارهها و آثار باستانی که روی تپهها و کنار کوهها از کوتل خیرخانه گرفته تا تپۀ سلام در دهمزنگ تپۀ خزانه، خواجه صفا، تپۀ مرنجان و کول جمن حضوری، قول شمس، پنجۀ شاه، تخت شاه، شیوهکی، کمری، چکری، وغیره بهمرور زمان کشف شده است، هیچکدام از تاریخ دوم میلادی تجاوز نمیکند و روی همرفته چنین آشکار میشود که در عصر کوشانیها و بهطور کلی، پس از قرون دوم مسیحی، معابد بودایی رفته رفته در پای کوهها و روی تپههای پیرامون کابل شاخته شدهاند. اما هنوز از شهر اثری در میان نبوده است. از روی پژوهشهای باستانشناسی و شواهد آبدات بودایی چنین استنباط میشود که کابل بودایی، شهری بود که آنهم شکل دهکدهی بیش نداشت و عروج آن را میتوان به اواسط دوره کوشانی در قرن دوم مسیحی مربوط دانست.[٦]
احتمالاً بعید نیست که پس از آن شالودهی نخستین حصار و قلعه جنگی در همین زمان بهدست یکی از شاهان هپتالی (هون) بنیاد شده باشد. چنان که به نوشتۀ احمدعلی کهزاد به نقل از "پادر گسپانی" نویسندۀ ایتالیایی، تاریخ بنای اولیۀ دژ ظاهراً به حدود یک قرن و نیم پیش از اسلام، به دورة هَیاطِله میرسد. در این دوره بر روی کوهها دیوارهایی وجود داشته که یقیناً برای محافظت از حصار و قلعهای بوده است[٧].
در دورۀ اسلامی، از آغاز تا زمان صفّاریان، گرچه تاریخچۀ این قلعه از تاریخ شهر کابل جدا نیست، و کابل نیز از ٣٢ تا ٢۵٣ هـ.ق بارها با سپاهیان عرب برخورد داشت، اما از اوضاع بالاحصار تا قرن چهارم اطلاعی در دست نیست. حدود العالم نخستین منبعی است که، ضمن شرحی از کابل، حصار محکم آن را با ساکنان مسلمان و هندو وصف کرده است[٨]. اصطخری در ٣۴٠ هـ.ق[۹]، ابن حوقل در ٣٦٧ هـ.ق[۱٠] و مقدسی در ٣٧۵ هـ.ق[۱۱] نیز از حصار محکم و استوار کابل یاد کردهاند. از این منابع چنین بر میآید که شهر کابلِ آن دوره از دو قسمت حصار و رَبَضْ (آبادیهای اطراف قلعه) تشکیل شده بود و مسلمانان در حصار و هندوان در ربض ساکن بودند. هندوان بتکدههایی نیز در آنجا داشتهاند که ظاهراً تا اواسط قرن سوم برپا بوده است[۱٢].
بهطور نمونه: "حدود العالم من المشرق المغرب" مینویسد: "کابل شهرکیست و او را حصاریست محکم و معروف به استواری و اندر وی مسلمانانند و هندوانند و اندر وی بتخانههاست و رای قنوج را ملک تمام نگردد تا زیارت این بتخانه نکند و لوای ملکش اینجا بندند."[۱٣]
و یا در "اشکال العالم" نسخه خطی موزۀ کابل آمده: "کابل قهندزیست استوار و محکم و آن را یک راه است و در قهندز همه مسلمانان اند و در ریض هندوان بسیار است و گویند شاه هند کسی باشد که کابل در حکم او باشد. و اگرچه از آنجا دور بود و اول پادشاهی خواهد نشست آنجا رود و به پادشاهی نشیند بعد از آن بدیگر ولایت رود."[۱۴]
با این توصیف، به گفته رازق مامون، پس از اسلام، سپاهیان عرب بارها کوشیدند کابل را تصرف کنند و در آن بمانند اما نتوانستند. شاهان کابل یکی پی دیگر در طی دوصد سال جنگ و گریز، در میان دیوارها و پشت کنگرهها و سدبندیهای مارگونه بر گردونههای مجاور، زندگی کردند. گاه از روی اکراه، پذیرۀ آئین اسلام شدند و زمانی هم به آئین پیشین خویش بازگشتند.
سرانجام، سپاه خلیفۀ بغداد به فرماندهی یعقوب لیث صفاری در سال ۲۵۸ هجری، بر کابل تاخت. حاکم وقت کابل، رتبیل شاه، فرمان داد که هزاران داوطلب بودایی و برهمنی، دژ دفاعی بزرگی برپا کنند. در این زمان دیواربندهای دفاعی درازی از قلعۀ بالاحصار بر ستیغ کوههای "شیردروازه" و"آسمایی" کشیده شد که خود عزم ساکنان کابل برای مقابله با سپاه عرب را نشان میداد.
یعقوب لیث از سر حیله درآمد و در یک نمایش مصالحه، با شمشیر بر حاکم وقت کابل، رتبیل شاه، تاخت و پیش چشم لشکریان دو طرف، سرش را از تن جدا کرد و معابد بسیاری به یغما رفت. گویند وقتی یعقوب به کرمان بازگشت، "پنجاه بت زرین و سیمین از کابل آورده بود." کابل به تصرف درآمد.
شماری از مبلغان و جهادگران عرب نیز شامل لشکریان یعقوب بودند که یک شب از سوی ساکنان بالاحصار بهطور ناگهانی هدف تیروکمان قرار گرفته جان باختنـد. از جمـله، مردی که اکنـون در پای دیوارههـای دفاعـی بالاحصـار مدفـون اسـت و آرامگاه او بهنام "زیارت حضـرت تمیـم انصـار" محـل حرمـت و ارادت خـاص و عـام اسـت[۱۵].
رازق مامون میافزاید: "ایامی که سیطره عربها بر سرزمینهای عجم بهسستی گرائید، کابل با حصار استوارش در اختیار امرای محلی قرار گرفت، تا آن که غایلۀ چنگیز شهرهای معمور ایران و خراسان و ماوراءالنهر را یکی پی دیگر در کام آتش فرو برد. گویند چنگیز میان سالهای ۶۲۵ و ۶۲۸ هجری در کابل با جنگی بازدارنده روبهرو نشد، اما اخلاف دودمان چنگیزی تحت فرماندهی چغتای از پسران او پایشان به حصار کابل کشیده شد.
در سال ۷۶۸ برخی حکام مغولی بهجان هم افتادند و دژ کابل را مرکز قرار دادند. دژ بهدست سپاهیان امیر تیمور گورگان افتاد و پس از آن قلعه را برای پسرانش شاهرخ، پیرمحمد جهانگیر و نوادگانش رها کرد."[۱٦]
بدین ترتیب، اگرچه شهر کابل را از قرن چهارم تا هشتم حکمرانان غزنوی، غوری، جُغتایی و ایلخانی اداره میکردند، اما تا زمان امیرتیمور (حک: ٧٧۱-٨٠٧) از اوضاع بالاحصار آگاهی درستی در دست نیست. در زمان وی دو تن از حکمرانان کابل، به نامهای پولادبوقا و آقبوقا، بر امیرحسین (متوفی ٧٧٢)، که بر بخش وسیعی از افغانستان شرقی سلطنت میکرد، شوریدند و در بالاحصار تحصن جستند. ازینرو تیمور، که در آن هنگام از سرکردگان سپاه امیرحسین بود، به جنگ آنان رفت. آن دو شکست خوردند و تیمور بالاحصار را فتح کرد[۱٧].
پس از امیرتیمور، چند تن از شهزادگان گورکانی در قلعۀ بالاحصار مقیم بودند که یکی از آنان الغ بیگ (متوفی ۹۰٧)، فرزند سلطان ابوسعید بود[۱٨]. سپس محمدمقیم ارغون، فرزند میرذوالنون، در ۹۰۸ به حکمرانی کابل رسید و در بالاحصار اقامت گزید[۱۹]، اما حکمرانی او دیری نپایید و چون ظهیرالدین بابُر در ۹۱۰ کابل را فتح کرد، وادار به تسلیم شد[٢٠].
در سال ۹۰۸ قمری بابرشاه گورکانی که نسب پدریاش به تیمورلنگ و سلسلۀ مادریاش به چنگیز میرسید، بالاحصار کابل را تصرف کرد[٢۱].
بابر از شهر کابل و اوضاع بالاحصار گزارش کاملی آورده و بین ارگ و قلعۀ آن تفاوت گذاشته است؛ بدین ترتیب که ارگ کابل بر بالای کوه شاه کابل (شیردروازه) و قلعه آن در شمال ارگ در محلی بهنام عُقابین قرار داشته که پیرامون آن جلگههای حاصلخیزی بوده است[٢٢]. در ۹۱۱ هـ.ق، یک سال پس از فتح کابل، زلزلۀ شدیدی روی داد که به منازل و ارگ بالاحصار و حتی به دیوارهای روی کوه آسیب فراوانی رسانید و بابر فرمان داد تا سربازان به تعمیر آن بپردازند[٢٣].
بابر، با اینکه مقرّ حکومتش در هند بود، به کابل و بالاحصار دلبستگی ویژهای داشت و به آبادکردن آن علاقهمند بود. او دو باغ به نامهای باغ اورته و باغ مهتاب در آنجا احداث کرد[٢۴]. رازق مامون مینویسد:
- "بابر کمتر از دو سال را در دژ اقامت کرد. سلالۀ مغولی از آب و هوای خوش کابل به وجد میآمدند. بابر بیت زیر را منسوب به ملا محمدطالب معمایی میداند:
که هم کوه است و هم دریا و هم شهر است و هم صحرا
بابر هرگاه از حصار کابل به سرزمینهای دیگر میرفت، در اولین فرصت دو باره برمیگشت. فرزندانش درهمین حصار دیده به دنیا گشودند و نقشۀ فتح هندوستان به وسیلۀ بابر در زیرسقف شاهی بالاحصارآماده شد. اولاد بابر میان حصار کابل و بارگاههای سرزمین هندوستان در آمدورفت بودند؛ در بالاحصار، سالیان دراز با خود ودیگران جنگیدند و درعین حال با ایجاد شهرها، آبادیها، تفرجگاهها، کاخها و گردشگاهها سیمای کابل را عوض کردند."[٢۵]
بنابر این شواهد، بالاحصار در زمان امیرتیمور و بابر، استحکامات نظامی داشته و مرکز و مقرّ حکومتی بوده است.
پس از بابر، کابل و بالاحصار همچنان در اختیار اخلاف او بود و بالاحصار، بهدلیل وضع ویژهاش، همچنان مرکزی نظامی و اداری بهشمار میآمد و از این دوره به بعد رویدادهای گوناگونی در آن رخ داد. در اکبرنامه آمده است که بالاحصار صحنۀ زد و خورد و جنگ و گریز میان همایون (متوفی ۹٦٣) و کامران میرزا (متوفی ۹٦۴)، دو تن از فرزنـدان بابـر، بـود که داعیـۀ سـلطنت داشـتند و میـان این دو، دسـت بهدسـت میشـد[٢٦]، تا اینکه حکومت به جهانگیر (۱۰۱۴-۱۰٣٧)، فرزند جلالالدین اکبر، رسید. با اینکه مقرّ حکومت جهانگیر در هند بود، گاهی به کابل و بالاحصار نیز سفر میکرد. او پس از ورود به کابل (۱۰۱٦)، عمارتهای بالاحصار را نپسندید و دستور داد آنهارا ویران کنند و دیوانخانۀ پادشاهی و عمارتهای جدید بسازند[٢٧]. بدین ترتیب، میتوان گفت که بالاحصار در این هنگام عمارتهای بسیاری داشته است. بعد از جهانگیر، فرزندش، شاه جهان، به حکومت رسید (۱۰٣٧-۱۰٦٨) و در زمان او نیز عمارتهای بالاحصار بازسازی شد[٢٨]. پس از شاه جهان، حکومت گورکانیان هند رفته رفته رو به انقراض گذاشت تا اینکه نادرشاه افشار در ۱۱۵۱ کابل را فتح کرد. مروی بالاحصارِ آن دوره را حصاری با چند برج مستحکم و ارگ وصف کرده که چهار طرف داشته و یک سمت آن رو به کوهی مشرف بر تمامی قلعه بوده است و بههمین جهت، ساکنان آنجا چند برج محکم در آن کوه ایجاد کرده بودند تا از قلعه محافظت شود. نادر پس از گشایش بالاحصار، سپاهیانش را از غارت و دست اندازی به داراییهای مردم بازداشت و از ویران کردن بالاحصار جلوگیری کرد و پس از گماشتن سه هزار تن از سپاهیانش در آنجا روانۀ پیشاور شد[٢۹] و به گفتۀ رازق مامون "بهزودی آهنگ هندوستان کرد و در آنجا به کار رزم و سودای غنمیت مشغول گشت"[٣٠].
پس از قتل نادرشاه افشار، دورۀ حکومت خانوادۀ سدوزایی با سلطنت احمدشاه دُرّانی (در ۱۱٦۰ هـ.ق) آغاز شد. در طول حکمرانی این خاندان، کابل و بالاحصار از یک طرف مرکز رویدادهای گوناگون و درگیریها و جنگهای میان افراد این خاندان و بارَکزاییها (محمدزاییها) بود و از طرف دیگر نفوذ روزافزون انگلیسیها در این دوره به مداخلۀ مستقیم آنان در امور داخلی افغانستان انجامید[٣۱]. رازق مامون مینویسد:
- "احمدخان[٣٢] درانی، از سرداران ارتش نادرشاه، پس از کشته شدن نادرشاه در سال ۱۷۴۷ بر بخشی از امپراتوری نادرشاه تسلط یافت. وی ۲۶ سال بر اریکۀ پادشاهی قندهار و گاه بر بخشهایی از قلمرو هند تکیه زد و بارها بههنگام عبور بهسوی هندوستان، در دژ کابل رحل اقامت افگند. اما پسرش تیمور، شهزادۀ پارسیسرای افغان، اقدام تاریخی و عجیبی انجام داد و پایتخت را از قندهار به بالاحصار کابل منتقل کرد. بالاحصار برای نخستینبار، به دارالسلطنۀ سرداران افغان قندهاری و قزلباشان بازمانده از لشکر نادرشاه افشار مبدل گشت. بدین ترتیب، دورۀ رونق تاریخی صدوپنجاه سالۀ دژ کابل باردیگر احیا شد"[٣٣].
تیمورشاه درانی، (حک: ۱۱٨٧-۱٢٠٧ هـ.ق)، فرزند احمدشاه که پایتخت افغانستان را از قندهار به کابل انتقال داد، در بالاحصار کابل جاگزین شد و تا عصر سلطنت امیر عبدالرحمن خان مقر سلطنت در همانجا بود. کهزاد مینویسد:
- "در زمان تیمور، کابل پایتخت شد و بالاحصار بهدلیل وضع جغرافیایی و تشکیلات نظامیش اهمیت بیشتری یافت چندانکه دربار و مراکز قضایی و اداری نیز به آنجا منتقل شد"[٣۴].
- "تیمور بیست و یک سال در دارالسلطنۀ کابل (دژ بالاحصار) حکمروایی کرد. در درون قلعه، بناهای جدیدی بهنام حرمسرا، زندان، ورزشگاه، کشتارگاه، بارگاههای بزم و شعر و طرب، سربازخانهها، سراچۀ خاص، دیوان خانۀ خاص و غیره فعال بودند."[٣۵]
زمانْ شاه، سوّمین پادشاه سدوزایی (حک: ۱٢٠٧-۱٢۱٦ هـ.ق) با وجود درگیریهای بسیار با اعضای خاندانش، بهویژه برادرانش که داعیۀ حکومت داشتند، به آبادانی بالاحصار و ایجاد قصرها و باغها پرداخت. از معروفترین عمارتها در زمان او میتوان قصر چهلستون را نام برد که در ۱٢٠۹-۱٢۱٠ هـ.ق در قسمت شرقی بالاحصار ایجاد شد. میرزا لعل محمدخان، متخلّص به عاجز، در وصف این بنا قصیدهای ٢٢ بیتی سروده که به فحوای آن، قصر، چهار منزل با سقفهای گنبدی شکل داشته است[٣٦]. زمانْ شاه، پس از بازگشت از پنجاب، چند تن از هنرمندان آنجا را دعوت کرد تا به بالاحصار بیایند و در آنجا از چوبهای هندی، قصری بهنام بنگلۀ طلا بسازند[٣٧]. از دیگر بناهایی که در این دوره در بالاحصار احداث شد، زندانی بود ویژۀ شهزادگان و رجال شهر[٣٨].
از قضـا زمـانْ شـاه، در اواخـر سـلطنتـش، در زندانـی که خـود سـاختـه بـود گرفتـار آمـد[٣۹]. بدین قرار که او همیشه در اندیشه تسخیر هند بود و به گفتۀ محمود محمود، نویسندۀ ایرانی، برای هند بریتانوی خطر بزرگ محسوب میشد و اقتدار او در افغانستان، انگلیسیها را بسیار به وحشت انداخته بود. از این رو، آنها برای بازداشتن زمان شاه از این تصمیم، یک نماینده سیاسی به دربار شاه قاجار در ایران میفرستند تا او را به دفع زمان شاه ترغیب نمایند[۴٠]. شاه ایران، مانند مهره در دسـت اسـتعمار انگلیـس، محمـود، برادر شـاه زمان، و فتـح خـان فرزنـد پاینـده خـانِ بـارکـزایی، را تحـریـک و کمـک کـرد و در جنـگـی که میـان آنـان درگـرفـت، زمانْ شـاه شکسـت خـورد و به زندان افتـاد و محمـود بهجـای او نشـسـت (۱٢۱٦-۱٢۱٨ هـ.ق) و فتح خان را به وزارت گماشت[۴۱]. اما حکومـت وی نیـز به دسـت برادرش، شـاه شـجاع (حک: ۱٢۱٨-۱٢٢۴ هـ.ق) فروپاشـید. حکـومت شـاه شـجاع نیـز به دلیـل درگیـری بیـن او و فتـح خان به فرجـام نرسـید و محمـود دوبـاره قـدرت را بهدسـت گـرفت (۱٢٢۴-۱٢٣٣ هـ.ق)، اما بهدلیل بیکفایتی، از عهدۀ امور برنیامد و از همان زمان انحطاط این خاندان آغاز شد. در جنگی که بین محمود (۱٢٢۴-۱٢٣٣ هـ.ق) و سردار دوست محمدخان بارکزایی درگرفت، بالاحصار بهدست دوست محمدخان (حک: ۱٢۴٢-۱٢۵۵ هـ.ق) افتاد[۴٢] اما او همچنان گرفتار درگیریهای اعضای خاندانش از یک سو و مقابله با خاندان سدوزایی، از سوی دیگر، بود. در همین زمان، انگلیسیها از بیم حملۀ فرانسویها و روسها، به افغانستان قشون فرستادند. دوست محمدخان که از حمایت انگلیسیها محروم مانده بود، ناگزیر از سلطنت کناره گرفت و شاه شجاع پس از سی سال در ۱٢۵۵ هـ.ق (۱٨٣۹ میلادی) به کمک انگلیسیها دوباره به مسند قدرت رسید[۴٣]. در آن وقت هیئتی انگلیسی در بالاحصار اسکان یافت که موجب ناخرسندی کابلیان و حملۀ آنان به منزل یکی از صاحبمنصبان انگلیسی بهنام برنس و قتل او شد. در نتیجه، بالاحصار به محاصرۀ کابلیان درآمد[۴۴]. مکناتن، وزیرمختار انگلیس که در بالاحصار اقامت داشت، نیرویی برای مقابله با مجاهدان کابلی فرستاد که در وهلۀ نخست مجاهدان را عقب راندند؛ اما پیروزی انگلیسیها دوامی نداشت و در درگیری دیگری با دادن تلفات زیادی شکست خوردند؛ با این حال بالاحصار را از دست ندادند[۴۵]؛ تا اینکه سردار اکبرخان، فرزند دوست محمدخان، از بخارا به کابل رفت و مکناتن در ۱٢۵٨ هـ.ق (۱٨۴٢ میلادی) مجبور به مذاکره و بستن معاهدهای مبنی بر تسلیم نیروهای انگلیس با او شد[۴٦]. پس از چندی، مکناتن، که در خفا در پی ایجاد آشوب بود، به دست سردار اکبرخان کشته شد و آن دسته از نیروهای انگلیس که قصد داشتند کابل را ترک کنند، در راه بهدست نیروهای سردار اکبرخان از بین رفتند. این شکست موجب شد که مردم در سراسر افغانستان، به مقابله با انگلیسیها برخیزند[۴٧]. در همان سال، شاه شجاع که بدون حامی در بالاحصار مانده بود، کشته شد[۴٨] و مجاهدان، فرزندش شهزاده فتح جنگ، را بهدلایل سیاسی به حکومت رساندند اما عملاً زمام امور بهدست سردار اکبرخان بود[۴۹]. پس از مدتی، فتح جنگ از انگلیسیها درخواست کمک کرد و در نامهای از ژنرال انگلیسی، پالک، خواست که به کابل بیاید. سردار اکبرخان پس از آگاهی از مضمون نامه، فتح جنگ را در بالاحصار زندانی کرد اما او گریخت و خود را به جلالآباد، محل سکونت نیروهای انگلیسی رساند[۵٠]. در ۱٢۵٨ هـ.ق (۱٨۴٢ میلادی) انگلیسیها با امیر دوست محمدخان که در هند تحت نظر بود، تماس گرفتند و از او خواستند که به نحوی سردار اکبرخان را از کابل دور کند. وی نیز با وجود اینکه برای مقابله با انگلیسیها، نیروی بسیاری در اختیار داشت، کابل را ترک کرد. پس از آن نیروهای انگلیس به همراهی فتح جنگ روانۀ کابل شدند و در رمضان ۱٢۵٨ هـ.ق (اکتبر ۱٨۴٢ میلادی)، پس از بر تخت نشاندن شهزاده شاهپور، برادر فتح جنگ، در بالاحصار، افغانستان را بهدلایل سیاسی ترک کردند[۵۱]. سلطنت این شهزاده نیز چندان نپایید، زیرا پس از بیرون رفتن نیروهای انگلیس، سردار اکبرخان دوباره به کابل بازگشت و شهزاده شاهپور ناگزیر کابل را رها کرد. سپس امیر دوست محمدخان دوباره حکومت را بهدست گرفت (۱٢۵۹-۱٢٧۹ هـ.ق) و پس از بیست سال سلطنت، فرزندش، امیر شیرعلیخان، به سلطنت رسید. او با ژنرال استیلاتوف روسی عهدنامهای بست[۵٢] که در نتیجـۀ آن انگلـیس، که بـه هیـچ روی نفـوذ نیـروی بیـگانهای همچـون روسـیه را در خـاک افغـانسـتان بر نمیتـافـت، مجـدداً افغانسـتان را اشـغال کـرد و در ۱٢۹٦ هـ.ق (۱٨٧۹ میلادی) نیروهایش وارد جلالآباد شدند. امیر شیرعلیخان، که بیهوده در انتظار کمک روسها بود، ناگزیر کابل را ترک کرد و فرزندش، امیر محمدیعقوب، در بالاحصار بر تخت نشست[۵٣]. پس از ورود قوای انگلیس به کابل، هیئت نمایندگی انگلیس به نمایندگی کِیونْاری با امیر محمدیعقوب خان عهدنامهای بهنام گَندَمَک بستند (۱٢۹٦ هـ.ق/۱٨٧۹ میلادی) که طبق آن بخشهای بسیاری از افغانستان به اشغال انگلیسیها درآمد[۵۴]. همچنین قرار شد که هیئتی انگلیسی در بالاحصار مستقر شود. یک ماه بعد، کیوناری بهعنوان وزیر مختار انگلیس به بالاحصار رفت و در همۀ امور به مداخله پرداخت[۵۵]. در این گیر و دار داوود شاه خان، سردار سپاه امیر محمدیعقوب خان نیز، که نفوذ و قدرت بسیاری داشت، خودسرانه عمل میکرد. همۀ این عوامل به سستی حکومت مرکزی کابل انجامید و مردم هم که از حضور بیگانگان به تنگ آمده بودند، از این اوضاع بیش از پیش ناراضی شدند. سرانجام کابلیان بههمراه قوای نظامی به اقامتگاه کیوناری حمله بردند و او برای اینکه گرفتار آنها نشود، خانه را به آتش کشید و با همراهانش از بین رفت[۵٦].
در پی این واقعه، از یک سو نیروهای انگلیس، به سرکردگی ژنرال رابرت که در نزدیکی مرزهای افغانستان بودند، وارد خاک افغانستان و عازم لوگر شدند؛ و از سوی دیگر شهزادگان افغانی، که هر یک داعیۀ حکومت داشتند، به نیروهای انگلیسی پیوستند و خواهان حکومتی با قیمومت انگلیسیها شدند. امیر محمدیعقوب خان هم از بیم اینکه مبادا انگلیسیها از مردم کابل انتقام بگیرند، شبانه بالاحصار را ترک کرد و خود را به نیروهای انگلیسی رساند. آنان همراه او به کابل رفتند[۵٧] و در نزدیکی آن، اردو زدند. در همین هنگام مجاهدان زرادخانۀ بالاحصار را به آتش کشیدند و انگلیسیها به این بهانه و همچنین انگیزۀ انتقام قتل کیوناری، در (۱٢۹٦ هـ.ق/۱٨٧۹ میلادی) بالاحصار را به توپ بستند، چندانکه از آن جز ویرانهای باقی نماند[۵٨]. اما به گفتۀ میر غلام محمد غبار، ژنرال رابرتس برای زهر چشم گرفتن از مردم از واحدهای نظامی انگلیسی سان دید و سپس توسط سپاه انگلیس بالاحصار را آتش زد.[۵۹] و رازق مامون نیز با غبار همنظر است:
- "ارتش هندی - انگلیسی به فرماندهی ژنرال رابرت این بار، بیآن که شهزادۀ دیگری را با خود بیاورد، طی یورش از سه جهت، قلعۀ بالاحصار را اشغال کرد. رابرت دستور داشت که فقط مرکز قدرت در کابل را بهطور کامل منهدم کرده دوباره روانۀ هند شود. شاید رابرت خود نمیدانست که یک مأموریت تاریخی را برعهدهاش گذاشتهاند. وی طی مراسمی خاص، تمامی اسلحه، مهمات و لوازم انفجاری را از ذخایر محفظ بالاحصار بیرون نکرد، بلکه همه را به آتش کشید و به حیات سیاسی و تاریخی دژ بالاحصار برای همیشه خاتمه داد."[٦٠]
سرانجام در ۱٣۰۹ خورشیدی یعنی پس از گذشت تقریباً ۵٣ سال، بالاحصار را به فرمان محمدنادرشاه غازی، بازسازی کردند و دانشگاه جنگ - که تا به امروز باقی است - در بالای تپۀ زمرد آن بنا شد[٦۱].
پس از کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ و آغاز مبارزه مردم افغانستان علیه رژیم کمونیستی، یکی از قیامهای مهم افسران و سربازان از بالاحصار کابل آغاز گردید که در تاریخ به نام "قیام بالاحصار کابل" مشهور است[٦٢]. ظاهراً گروهی از مردم کابل نیز در این قیام نافرجام شرکت جسته بودند[٦٣] اما محرز نیست. به هر حال، قیام بالاحصار با خشونت سرکوب شد.
در سال ۱۳۷٠ خورشیدی كه قطعۀ نظامی گارد در بالاحصار کابل مستقر بود، شب هنگام آنجا طعمۀ آتشسوزی شد[٦۴]. سپس، در جنگهای میان گروهی در کابل در سه دهه گذشته نیز بخشهای دیگری از بالاحصار به شدت آسیب دید[٦۵] و از آن زمان تا امروز به حالت ويران باقی مانده است
[↑] مطالعات باستانشناسی
به نوشته احمدعلی کهزاد، نخستین پژوهشگر اروپایی که متوجه اهمیت تاریخی بالاحصار کابل شد، چارلس میسون بود. او برای مدتی، در سالهای ۱٨٢٦ و ۱٨۳۴ میلادی، در بالاحصار اقامت گزید و پژوهشهایی را در باره این مجتمع ساختمانی انجام داد. در حال حاضر نوشتههای او از منابع مهم در باره بالاحصار شمرده میشود. کهزاد در این خصوص مینویسد:
- "اولین کسی از اروپاییها که در سالهای ۱۸۲٦ و ۱۸۳۸ وارد افغانستان شده و مدتی در بالاحصار اقامت داشت و تحقیقاتی در نقاط ماحول قریب بالاحصار در دامنههای شرقی کوه تخت شاه بهعمل آورده است مستر "چارل مسن" انگلیس است. نامبرده شرحی از کاوشهای خویش را در کتاب: "شرحی از مسافرتهای مختلف در بلوچستان و افغانستان و پنجاب جلد دوم و سوم" میدهد و چنین مینماید که حین اقامت در کابل روزها مصروف گردش و تحقیق بوده و از قول شمس حوالی نیم مایلی جنوب غرب بالاحصار گرفته تا خود تخت شاه و از آنجا تا کمری و چکری و سنجتک تمام رشته کوههایی را که مانند نیم دایره فراز حوضۀ رودخانه لوگر افتاده مطالعه کرده است. مشارالیه مینویسد که در پای قول شمس که فراز زیارت حضرت تمیم علیهالرحمه افتاده و از آن راه کوتاهی از سرکوه بهطرف دند چهاردهی رفته باغی است متعلق به آخوند هدایتالله در باغ مذکور پشتهایست و بعد از کاوش در پشتۀ مذکور دو طبقه سموچها پدیدار شد. روی خشتهای بزرگ مربع که اضلاع آن ٦٠ انچ و ضخامت آن ٦ انچ بوده علامت پنجه است و رقمی شبیه به "٤" دیده میشد. در یکی از گوشههای پشته طاقی با پایهها نمودار شد و در زیر طاق، مجسمههای گلی قشنگ زنها کشف گردیده ملون به رنگهای سفید و سرخ و بر سر آنها برگهای طلایی وضع شده بود. موهای مجسمهها حلقه حلقه و رنگ سرمهیی داشت. برگهای طلایی و لاجورد روی انحنای طاق هم دیده میشد. در پای طاق سنگهایی در زمین گور بود و در زیر سنگها نوشتههایی روی برگ نمودار شد، "مسن" این نوشتهها را "نگاری" یعنی سانسکریت خوانده است. در سایر کنجهای پشتۀ مذکور اطاقهای دیگر و مجسمههای متنوع به اندازههای مختلف کشف شد که یکی آنها از ۸ الی ۱٠ فت بلندی داشت و در حالی که با برگهای طلایی رنگ پوشیده بود، افقی بر زمین خوابانیده شده بود. اطاقها عمومأ سفید و سرخ و آسمانی رنگ شده بود و در یکی از آنها چراغ گلی و آهنی بهدست آوردیم. و بعضی پارچههای استخوان و بعضی ظروف تیکرسرخ و سفید که در ساخت آنها اهتمامی بهکار رفته بود نیز پیدا شد. آخوند هدایتالله و پسران او بعضی از برگهای طلایی را به زرگرهای کابل فروختند. مسن میگوید چون آوازه کشفیات به گوش سردار محمداکبرخان پسر دوست محمد خان رسید، مرا احضار کرده و سرهای قشنگ مجسمۀ به اندازه خوشش آمد که گفت کاش مخلوقی بدین زیبایی پیدا میشد.
در همین نقطه که ذکر شد، چندی بعد دکتر "ژراد" انگلیسی، مجسمۀ بودایی کشف کرد که تصویر آن در شماره ماه سپتامبر سال ۱۸۳۴ مجمله انجمن آسیایی بنگال شایع شده است.
آنچه مسن یکصدوبیست سال قبل در باغ آخوند هدایتالله در نزدیکی قول شمس و تقریبأ در مجاورت باغچهای مزار حضرت تمیم دیده، نظیر آن تقریبأ ۱۲ سال قبل در یکی از معابد بودایی تپۀ مرنجان کشف شده است. مجسمهیی رنگ سفید و سرخ و برگهای به الوان لاجوردی در کمال زیبایی بهدست آمد که در میان آن علاوه بر هیکلهای ایستادۀ بودا، مجسمهیی بزرگ نشستۀ "بود بس اتوا" هم است و تماشا کنندگان، آنها را در موزۀ کابل میتوانند دید. در پنجۀ شاه در پای تخت شاه در جناح جنوبی قول شمس خرابههای معبد بزرگ بودایی بهصورت غندی (تپه)ها تا حال موجود است. در جوار چشمه خضر و جان باز همینگونه معابد آباد بوده در تخت شاه که بابر در تزک خود آن را از آبادیهای یکی از شاهان قدیمه کابل میداند، در زمان ورود مسن انگلیسی یکصدوبیست سال قبل هنوز بهقدر کافی شواهد آبادی دیده میشد که ۳۵ فت طول ۱۸ فت عرض و در حدود ۱۱ فت ارتفاع داشت. درین وقت هنوز در قسمت غربی تخت اطاقی به وسعت ۱۱ فت مربع با گنبدی وجود داشت که چهار طاقی در چهار کنج و سه طاق دیگر در دیوارها دیده میشد که از آن راهی بهطرف دهکدۀ ویسلآباد موجود پایان شده است. سموچی است که داستانهای فولکوری در وقت "مسن" آن را به "زقوم شاه" نسبت میداد. مسن حین صعود به کوه تخت شاه از راه زیارت خضر به آن طرف دامنۀ کوه از خانه سنگی حکایت میکند، که دیوارها و دروازۀ آن همه در سنگ و از سنگ ساخته شده بود، درین وقت فاصله بین بالاحصار و قول شمس قبرستان بوده و خضر و پنجۀ شاه و جانباز تفریحگاههای اهالی شهر بهشمار میرفت ولی امروز دامنۀ قبرستان طوری وسعت اختیار کرده است که تمام ساحۀ مذکور را فرا گرفته.
خلاصه مطلب ازین تذکار مختصر این است که پشتۀ بالاحصار معاصر آبادیهای بودایی که در نقاط مختلف ذکر کردیم، حتما آبادی داشته و قراین و شواهد برین دلالت میکند که قبل از اینکه بهنام قلعه و دژ حصار و بالاحصار آبادیهایی درین نقطه به میان آید، معبدی در آنجا وجود داشت که با موقعیت ممتاز تپه از نقاط دور و نزدیک دیده میشد و تاریخ بنای اولیۀ آن را میتوان تا قرن دوم مسیحی بالا برد."[٦٦]
اهمیت استراتژیک بالاحصار کابل باعث شد که این منطقه در جنگهای معروف افغان و انگلیس در نیمه دوم سده نوزدهم و بار دیگر در دهه دوم سده بیستم میلادی به سنگر مهم نظامی تبدیل شود. از این روی، در حال حاضر از بخشهای مهمی از بالاحصار جز ویرانهای بیش باقی نمانده است. ساختمانهایی که تا حدودی سالم باقی ماندهاند، هنوز هم در کنترل نظامیان وزارت دفاع افغانستان است. از این ساختمانها و منطقه نزدیک به آن بهشدت محافظت میشود. به گفته مقامات افغانستان، بالاحصار کابل منطقه "نظامی اشد محرم" است و تهیه عکس و گزارش از ساختمانهای آن ممنوع است.
اخیراً برخی کارشناسان افغان در مورد حضور نظامیان در مجتمع ساختمانهای تاریخی بالاحصار کابل نگرانیهایی را مطرح کردهاند.
نظرمحمد عزیزی، رئیس مرکز تحقیقات کوشانی در فرهنگستان علوم افغانستان میگوید مناطق و محلات تاریخی نباید محل نظامی باشد.
- "من عمیقاً مصرم که در هیچ ساحه (منطقه) باستانی هیچ نوع قرارگاه نظامی نباید باشد. به این خاطر که بالاحصار هم یک ساحه باستانی است، این (منطقه) نباید ساحه نظامی باشد. [بنابراین]، دولت باید تصمیم بگیرد که بتواند علیالعجاله برای مدت کوتاهی این ساحه را از حالت نظامی بیرون بکشد."
او افزود: "هر بخشی از ساختمانها و دیوارهای بالاحصار کابل بخشی از تاریخ این منطقه را با خود دارد. [از این رو]، وزارت اطلاعات و فرهنگ باید برای بازسازی آن دست به کار شود."
از آنجا که بالاحصار کابل شامل چند مجتمع ساختمانی و دیوارهای بهم مرتبط میشود که از قدیمیترین ساختمانهای شهر کابل است، عبدالاحد عباسی، رئیس اداره حفظ آبدات تاریخی وزارت اطلاعات و فرهنگ میگوید که این وزارت در نظر دارد در درازمدت بالاحصار کابل را منطقه "غیرنظامی" اعلام و زمینه را برای بازدید عموم هموار کند.
اما ژنرال ظاهر عظیمی، سخنگوی وزارت دفاع افغانستان میگوید: "تا اکنون در این مورد صحبتی نشده و هرگونه تصمیمی در این مورد نیاز به صحبتهای بیشتر دارد". وی میافزاید: "حضور نظامیان به نگهداری ساختمانهای بالاحصار کابل کمک میکند و آنان مانع کاوشهای غیرقانونی در آنجا میشوند".
با این حال، اخیراً وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان بررسیها را برای بازسازی مجتمع ساختمانها و دیوارهای تاریخی این منطقه آغاز کرده است.
عباسی میگوید: "این وزارت اجازه بررسی ساختمانهای بالاحصار را از وزارت دفاع گرفته است. به گفته او در رفت و آمد افرادی که مشغول بررسی بالاحصاراند مشکلی وجود ندارد".
بهرغم این، باز هم دشوار بهنظر میرسد که وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان بتواند برای پایان دادن به نگرانیهای فزاینده در مورد بازسازی و غیرنظامیسازی مجتمع ساختمانها و دیوارهای بالاحصار کابل، دست کم در کوتاه مدت کار موثری انجام دهد[٦٧].
[↑] دروازههای بالاحصار
اسدالله پرفیض، پژوهشگر افغان، دربارۀ دروازههای معروف بالا حصار كابل چنین مینویسد:
- "دروازۀ چرمگران در سمت مشرقی بالاحصار كه بعدها بهنام دروازۀ شاه شهيد شهرت يافت. در سمت غربی بالاحصار دروازۀ نقارهخانه وجود داشت كه از آن نقاره يا دهل در اوقات معينه نواخته میشد. و دروازۀ ديگری كه آنهم در سمت شرقی بالاحصار بود بهنام دروازۀ كاشی بود، دروازۀ چوبی كه كوچكتر بود، بهسوی شيردروازه موقعيت داشت. دروازه ديگر بهطرف گذرگاه بود كه بههمان نام شهرت داشت و دروازه قندهار كه در ساحۀ دهمزنگ موقعيت داشت."[٦۸]
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱: آمستوتز، ارزیابی مقدماتی از شورش در بالاحصار (اسناد سفارت آمریکا در کابل)
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]- احمدعلی کهزاد مینویسد: "در منابع پیش از اسلام ذکری صریح از دژ یا حصار کابل دیده نشده است اما در آثار اسلامی از قرن چهارم هجری (دهم مسیحی) به بعد در کتابهای جغرافیایی المسالک و المالک اسطخری و ابن خرداد به و نظایر آن از قبیل حدود العالم من المشرق الی المغرب، و اشکال العالم جیهانی و اشکال العالم منسوب به جیهانی، راجع به کابل چند سطر مختصری یاآور شدهاند که اگر به دقت در متون عربی مثل "المسالک و المالک اسطخری" و متون فارسی مانند "حدود العالم و اشکال العالم" منسوب به جیهانی ملاحظه شود، چنین به نظر میرسد که یکی از دیگری اقتباس یا به نقل ترجمه کردهاند و از احتمال بعید نیست که ماخذ همه آنها یک اثر قدیمیتر بوده باشد. به هر حال، چیزی که در چند سطر محدود این ماخذ برای مطالعات ما مهم است، موضوع "دژ" و "قهندز" و "قلعه" و "حصار" است که همه از آن و از استواری و محکمی آن ذکر کردهاند. اسطخری در متن عربی "المسالک و المالک" خود آن را "قلعه" خوانده و به صفت "حصینه" یاد کرده. "اشکال العالم" (نسخۀ قلمی موزه کابل منسوب به جیهانی) آن را "قهندز" گفته و بهجای "حصینه" صفات "استوار و محکم" را بهکار برده است. "حدود العالم من المشرق الی المغرب" بهجای "قلعه" و "قهندز" کلمه "حصار" را آورده است و آن را "محکم" و "معروف" و "استوار" صفت کرده است.". رجوع شود به جلد اول کتاب بالاحصار کابل و پیش آمدهای تاریخی، نوشتۀ احمدعلی کهزاد.
[۲]- دایرةالمعارف آریانا، ذیل "بالاحصار"
[۳]- کهزاد، بالاحصار کابل و پیش آمدهای تاریخی، ج ۱، ص ۱
[۴]- شهناز رازپوش، دانشنامۀ جهان اسلام، ج ۲، ذیل "بالاحصار"
[۵]- بالاحصار کابل، از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد (بدون ذکر منبع)؛ همچنین: احمدعلی کهزاد، پیشین
[۶]- کهزاد، پیشین، ج ۱، صص ۲-۸ (با اندک تغییرات ویرایشی)
[٧]- کهزاد، پیشین، ج ۱، ص ۹؛ برگرفته از مقالهی "پادر گسپانی"، نویسندۀ ایتالیایی، زیر عنوان "دیوارهای کابل"، که در شمارۀ ۲ سال ۱۹۴٦ مجلۀ "افغانستان" به نشر رسیده است.
[۸]- حدود العالم، ص ۱٠۴
[۹]- اصطخری، مسالک الممالک، ص ٢٨٠
[۱٠]- ابن حوقل، صورةالارض، ص ۴۵٠
[۱۱]- مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص ٣٠۴
[۱۲]- دانشنامۀ جهان اسلام، ج ۲، ذیل "بالاحصار"
[۱۳]- کهزاد، پیشین
[۱۴]- همانجا
[۱۵]- رزاق مأمون، بالاحصار، گسترۀ غمناک، جدیدآنلاین: ۰۸ سپتامبر ۲۰۱۰ - ۱۷ شهریور ۱۳۸۹
[۱۶]- همانجا
[۱٧]- عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ج ۱، ص ۳۹٨
[۱۸]- کهزاد، پیشین، ج ۱، ص ۳۹
[۱۹]- روملو، احسن التواریخ، ج ۱٢، ص ۹٧؛ کهزاد، پیشین، ج ۱، ص ۴۵
[٢٠]- علامی، اکبرنامه، ج ۱، ص ۸۹؛ بابر، توزک بابری، ص ۱۹۵، ۱۹۹
[٢۱]- رازق مامون، پیشین
[٢۲]- بابر، پیشین، ص ٢٠٠-٢٠۱
[٢۳]- همانجا، ص ٢۴٧-٢۴۸
[٢۴]- کهزاد، پیشین، ج ۱، ص ۹۹، ۱۴٠
[٢۵]- رازق مامون، پیشین
[٢۶]- علامی، اکبرنامه، ج ۱، ص ٢٦۰ به بعد
[٢٧]- جهانگیر، امپراتور هند، جهانگیرنامه: توزک جهانگیری، ص ٦٨
[٢۸]- کنبو، عمل صالح، الموسوم به شاه جهاننامه، ج ٢، ص ۴۱۹
[٢۹]- مروی، عالم آرای نادری، ج ٢، ص ۵٦۴-۵٦٦)
[۳٠]- رازق مامون، پیشین
[۳۱]- شهناز رازپوش، دانشنامۀ جهان اسلام، پیشین
[۳۲]- شوربختانه آقای مامون در اینجا آگاهانه یا ناآگانه با "خان" خطاب کردن احمدشاه درانی بهجای "شاه" خواسته است مقام او را در حد یک خان محلی تنزل بخشد! این کار مخالف واقعیتنگاری علمی هست.
[۳۳]- رازق مامون، پیشین
[۳۴]- کهزاد، پیشین، ج ۲، ص ۱۱-۱٧، ۳٧
[۳۵]- رازق مامون، پیشین
[۳۶]- وکیلی فوفلزایی، درةالزمان، ص ٣٨۱
[۳٧]- همانجا، ص ٣٨٢
[۳۸]- کهزاد، پیشین، ج ٢، ص ۱۴٧
[۳۹]- شهناز رازپوش، دانشنامۀ جهان اسلام، پیشین
[۴٠]- محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، ج ۱، صص ۱٠-۱۱
[۴۱]- شکارپوری، تازه نوای معارک، ص ٧۹۴
[۴۲]- شکارپوری، پیشین، صص ٧۹-٨۰؛ کهزاد، پیشین، ج ٢، ص ۱۹۵
[۴۳]- کهزاد، پیشین، ج ٢، ص ٢٣۹
[۴۴]- همان، ج ٢، صص ٢٨٢-٢۹۵؛ شکار پوری، پیشین، صص ۴٨٨-۴٨۹
[۴۵]- شکار پوری، پیشین، صص ۴۹٦، ۵۰۱
[۴۶]- همان، صص ۵۰٣-۵۰۵
[۴٧]- همان، صص ۵۱۵-۵۱۹
[۴۸]- شکار پوری، پیشین، ص ۹٣۵
[۴۹]- کهزاد، پیشین، ج ٢، صص ٣٢٧-٣٣۵
[۵٠]- همان، ج ٢، صص ٣٣٦-٣٣٧
[۵۱]- همان، ج ٢، صص ٣٣۹-٣۴۴
[۵۲]- همان، ج ٢، ص ٣٨٧
[۵۳]- رشتیا، افغانستان در قرن نوزده، ص ٢۴۹؛ کهزاد، پیشین، ج ٢، ص ۴٢۱
[۵۴]- رشتیا، پیشین، صص ٢۵٢-٢۵٣
[۵۵]- کهزاد، پیشین، ج ٢، ص ۴٢٦-۴٢٧
[۵۶]- همان، پیشین، ج ٢، صص ۴٣۱-۴٣۴
[۵٧]- همان، پیشین، ج ٢، ص ۴٣۴-۴٣۵
[۵۸]- شهناز رازپوش، دانشنامۀ جهان اسلام، پیشین
[۵۹]- غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ٦٢۴
[٦٠]- رازق مامون، پیشین
[٦۱]- رشتیا، پیشین، ص ٢۵۹
[٦٢]- قیام بالاحصار، از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
[٦۳]- همانجا
[٦۴]- اسدالله پرفیض، یادی از بالاحصار کابل، سایت اينترنتی کابل ناتهـ
[٦۵]- ایوب آروین، بالاحصار کابل غیرنظامی میشود؟، بخش فارسی بی بی سی: سه شنبه ٠۵ اوت ٢٠٠۸ - ۱۵ مرداد ۱۳۸٧
[٦٦]- کهزاد، پیشین
[٦٧]- ایوب آروین، پیشین؛ همچنین: سرنوشت قلعه جنگی بالاحصار کابل، سایت ریانووستی (خبرگزاری روسیه)
[٦۸]- اسدالله پرفیض، پیشین
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]