جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

خدا و فیزیک

از: دکتر علی نیری[۱] (استادیار فیزیک در دانشگاه کالیفرنیا در ایرواین)

خدا و فیزیک

خدا و پیدایش جهان

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


بحث و گفتگو پیرامون وجود و عدم وجود خدا و نقش و تأثیر خدا بر جهان همانقدر که در میان فلاسفه و شخصیت‌های مذهبی مورد توجه است، نزد دانشمندها و دانش‌ورزهای علوم تجربی نیز جا دارد و از آن‌جا که ره‌یافتِ علم به این وادی با فلسفه و مذهب تفاوت اساسی دارد، امروزه به جریان انداختن موضوعاتی این‌چنین در میان دانش‌ورزها به‌ویژه فیزیک‌دان‌ها چشمگیر بوده و خوشبختانه در میان فارسی‌زبانان نیز جریان گفتگو و مباحثه و مناظره به راه افتاده تا چشم مسلمانان فارسی‌زبان را نیز به‌دنیای پیرامون خود، از زاویه‌ای دیگر، باز کند.


[] بود و نبود خدا

در بخش پنجم برنامۀ «مناظره درباره اثبات وجود خدا» که از شبکۀ تلویزیونی نسیم شمال از آمریکا، به گردانندگی فرامرز فروزنده منتشر شده است و بحث بر سر بود و نبود خدا است، دکتر علی نیری، استادیار فیزیک در دانشگاه کالیفرنیا در ایرواین، نیز حضور داشت و نظرات علمی او در این باره جالب توجه است. ویدئویی زیر دیدگاه علمی دکتر علی نیری، پیرامون جایگاه انسان و خدا در کائنات است.

فرامز فروزنده: در ادامه گفتگوهای که چند هفته‌ای گذشته که آغاز کرده‌ایم، بحث بر سر بود و نبود خدا است، در برنامۀ امروز، جناب دکتر علی نیری، استادیار فیزیک نظری در دانشگاه کالیفرنیا در ایرواین، مهمان این برنامه است که من از ایشان به‌عنوان یک متخصص علم فیزیک می‌پرسم که اصولاً در علم و علم فیزیک چگونه به مسئله خدا نگاه می‌شود و خلقت و اساس خلقت چگونه از دید دانشمندان و فیزیکدان‌ها قابل توجیه و تبین است؟

دکتر علی نیری: ببینید، من فقط می‌خواهم در همین ابتدای بحث به این مسئله اشاره بکنم که اصولاً علم مهم‌ترین خاصیتی که دارد بر اساس روشمندی علمی است و در روشمندی علمی شما در مورد مسایلی که صحبت می‌کنید، از ابتدا یک فرضیه‌ی می‌دهید؛ اگر آن فرضیه بتواند از تعداد زیادی آزمایش‌های مختلفی سربلند بیرون بیاید، تبدیل به یک تیوری می‌شود. یکی از چیزهای بسیار مهم در روشمندی علمی تکرارپذیری یک پدیده است.

یعنی شما باید در آزمایشی که در مورد یک پدیده‌ای که مورد نظرتان است و مورد مطالعه است، انجام می‌دهید، بتوانید بعد از هر تکراری که می‌شود، نتایج تقریباً یکسانی را به‌دست بیاورید.

این را باید خیلی توجه داشت، که علوم طبیعی، طبیعتاً در مورد مسایل مادی صحبت می‌کند. کسانی که سعی می‌کنند اختلاطی بین علم و دین برقرار بکنند، به نظر من، راه به بیراهه رفته‌اند. این را از همین اول بگویم. همین‌طور با خدا؛ البته زمانی که کسانی تصمیم می‌گیرند مسئله خدا را در حدی قرار بدهند که دایماً به‌عنوان یک پدیدۀ اثر می‌گذارد روی زندگی مادی انسان‌ها، آن موقع می‌شود در علم نشان داد که چنین چیزی نیست.

اما چون حالا در مورد فیزیک کوانتومی هم صحبت می‌کنیم، حداقل می‌شود گفت که بخصوص – همیشه نظریات مختلف در کیهان‌شناسی مطرح بوده – از یونان باستان تا زمان نیوتن[٢] و نهایتاً زمان آلبرت انیشتین[٣] که در سال ١٩١٦ میلادی، نظریۀ معروف خود را در بارۀ «نسبیت عام»[۴] مطرح کرد و یکسال بعد از آن نظریۀ در مورد عالم داد؛ و جالب است یک کسی مثل انیشتین در آن زمان به‌علت باورهای عمومی مذهبی که وجود داشت و عدم شواهد کافی در آن زمان که نشان دهد، این عالم در حال تحول است، عالم ساکن و ثابتی نیست، معادلاتی برای کل عالم به‌دست آورده بود، که حاکی از این بود، این عالم در حال تحول نیست. مسلم است که در آن زمان، به‌علت باورهای قوی مذهبی در مورد خلقت عالم و همین‌طور عدم آزمایش‌های کافی که نشان بدهد وضعیت عالم چگونه است، درک درستی از عالم وجود نداشته باشد، حالا یک زمان دیگری باید دربارۀ آن بحث بکنیم که چه تصوری در مورد عالم وجود داشت. به‌هر حال، چیزی بیش از کهکشان خودمان به‌عنوان عالم در نظر گرفته نمی‌شد، و برای همین، برای انیشتین خیلی سخت بود که تصور کند که معادلاتی به‌دست آورد که نشان دهد این عالم ساکن نیست، عالم تحول دارد، و ممکن است به اصطلاح منبسط بشود یا منقبض بشود. و چون دلیلی وجود نداشت، آمد با یک ترفندی کاملاً عجیب غریبی معادلات را به ترتیبی درآورد که عالمی را به‌دست بیاورد که سکون دارد و متحول نمی‌شود و همیشه وجود داشته است.

اما چند سال بعد، یک فیزیکدان روسی به‌نام «الکساندر فریدمان»[۵] نشان داد که حل دقیق معادلات انیشتین نشان می‌دهد که باید عالم یا باید منبسط بشود و منقبض بشود و چند سال بعد یک گروه آمریکایی به سرپرستی «ادوین هابل»[٦] در شهر فرشتگان در لاس انجلس ثابت کرد که در واقع عالم دارد منبسط می‌شود.

حالا وقتی که این کشف بزرگ انجام شد و به‌خاطر همین هم هابل جایزۀ فیزیک را برد، فیزیکدانان به این نتیجه رسیدند که اگر اکنون عالم در حال انبساط باشد، و فیلم عالم را وارونه کنم و به زمان عقب بر گردیم، بنابراین، باید عالم کوچک‌تر و کوچک‌تر بشود - در زمان - و در نتیجه هر قدر به زمان عقب‌تر برویم باید به یک نقطه آغازینی برسیم و اتفاقاً این مسئله باعث شد که یک کشش بلژیکی به‌نام «ژرژ لومتر»[٧] در این مورد نقش بسیار اساسی بعداً بازی کند. لومتر اولین کسی است که در واقع نشان داد که معادلات انیشتین قطعاً به یک گذشتۀ بسیار داغی در عالم ختم می‌شود که نهایت آن می‌شود گفت که یک شروع بسیار آتشین است.

بنابراین، در آن زمان به‌علت کمبود شواهد خیلی‌ها بر باور شدند که اتفاقاً این منطبق است با آن چیزی که کتاب مقدس - یعنی آنچه در عهد عتیق آمده بود - به آن اشاره می‌کرد که سرآغاز نور بود[٨].

این نظر هم‌چنان ادامه داشت ولی بازهم به‌علت کمبود شواهد علمی، در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت فیزیکدانان انگلیسی و در رأس آن‌ها یک فیزیکدان انگلیسی به‌نام «فرد هویل»[۹] که یکی از برجسته‌ترین فیزیکدانان قرن بیستم در انگلستان بود، ایشان به‌علت زمینۀ آته‌یستی که داشت به این باور بود که به‌نظر می‌آید که جامعه فیزیکدانان در تلاش است برای انطباق یافته علمی‌شان با کتاب مقدس اصرار بکنند که حتماً یک نقطۀ آغازینی برای عالم بوده است.

به هر حال، او کسی است که برای اولین‌بار این واژۀ «بیگ بنگ»[۱٠] یا به فارسی «مهبانگ» را استفاده کرد و در واقع، به‌یک حالت تمسخرآمیز این واژه را به‌کار برد. یعنی گفت این خیلی به‌نظر من مسخره است که بگوییم - به قول این‌ها (منظورش همکاران دیگرش بود) که می‌گویند - عالم با یک «بنگ» یا با یک «بانگ برزگ» و یا با یک «بیگ بنگ» شروع شده؛ از این مسخره‌تر نمی‌تواند وجود داشته باشد. او نظریه‌ی ارائه داد که در آن نشان می‌داد که عالم ازلی و ابدی است و البته در عین حال که ساکن هست ولی به‌طور میانگین در حال انبساط هم است.

بعداً تیوری‌های که با شواهد جدیدتری به‌وجود آمدند، به‌خصوص یک فیزیکدان روسی آمریکایی به این نتیجه رسید که باید اثری از این به اصطلاع انفجار بزرگ اولیه یا مهبانگ یا بیگ بنگ وجود داشته باشد که اسم آن را گذاشتند «تابش زمینۀ کیهانی»[۱۱] که این را این مُدل آقای فرد هیول پیش‌بینی نمی‌کرد. و اتفاقاً این در سال ١٩٦۵ توسط دو فیزیکدان آمریکایی به‌طور اتفاقی کشف شد، و آن‌ها هم جایزۀ نوبل گرفتند، و این مهر تأییدی بر این زد که احتمالاً عالم از یک نقطۀ آغازینی با یک انفجار از انرژی شروع شده و در آن فضا و زمان و همه چیز به‌وجود آمدند. البته هویل عقب ننشست و تا زمانی هم که فوت کرد، در سال ٢٠٠٠، ایشان همچنان بر این عقیده بود که این نظریه، نظریۀ غلطی است.

تمام این مسایلی را که من به شما گفتم بدون در نظر گرفتن مسئلۀ فیزیک کوانتومی بود و اساسش فیزیک نسبیتی انشتاین. اما از دهۀ هفتاد بدین‌سو، برخی سعی دارند که فیزیک کوانتومی را قاطی مسایل عالم اولیه و کیهان‌شناسی بکنند. در رأس آنان «استیون هاوکینگ»[۱٢]، فیزیکدان مشهوری قرار دارد که تقریباً فلج کامل هست و تنها مغزش کار می‌کند، و در یک صندلی چرخدار همیشه نشسته است و جانشین کرسی استادی نیوتن را در دانشگاه کمبریج دارد که البته پارسال بازنشسته شد. از او به‌عنوان یکی از باهوش‌ترین فیزیکدانان حال حاضر در دنیا اسم برده می‌شود. البته من فکر می‌کنم ایشان در جوانی کارهای خیلی مهم‌تری انجام داده است. ایشان در آن زمان کارهای انجام داد برای تلفیق کیهان‌شناسی و خلق عالم و فیزیک کوانتومی و متوجه شد که خلقت عالم احتیاجی به خالق ندارد. یعنی براساس قوانین فیزیک کوانتومی خلقت عالم می‌تواند یک خلقت خودبه‌خودی باشد.

و این یکی از مسایل بسیار شگفت‌انگیزی بود که در فیزیک کوانتومی به‌وجود آمد. البته بعدها در یک نظریه پیچیده‌تری ریاضی در نظریه‌ی به‌نام «نظریۀ ریسمان» که یکی از پیچیده‌ترین نظریات فیزیک است، ما حتا اکنون یک مُدلی را که آن زمان خودم در دانشگاه هاروارد بودم با کمک همکاران دیگر، چون آقای استاد دکتر کامران وفا و استاد رابرت برندن برگن داریم که در آن‌جا نشان می‌دهد که در این مدل عالم می‌تواند حتا پیش از آغازش هم یک تاریخچه داشته باشد و آن‌چیزی که ما به‌عنوان آغاز می‌بینیم در واقع شروع یک مرحلۀ جدید و ختم یک مرحلۀ قبلی است.

بنابراین، تا این‌جا من سعی کردم خیلی خلاصه یک تاریخچۀ از دیدگاه علمی که به این قضیه پرداخته، بیان دارم و این‌که بگویم که در هر صورت، در جامعه علمی هم کسانی بودند که با دیدگاه‌های مذهبی به این مسئله نگاه کردند و هم کسانی با دیدگاه‌های کاملاً آته‌یستی. ولی چیزی که برای یک متخصص علم، یک دانشورز مهم است تجربۀ علمی است. یعنی شما هر حرفی که می‌زنید بر اساس باور نمی‌تواند باشد، باید براساس شواهد و مدارک و مستندات علمی باشد و آن مستندات علمی هم یک بار نباید باشد چندین بار باید تکرار شود که این خودش اکنون یک مسئلۀ را در مورد عالم به‌وجود می‌آورد که تجربی است و یگانه و منحصر به فرد.

فرامز فروزنده: فیزیک کوانتومی به ما می‌گوید که عالم نیازی به خالق ندارد. در حالی که مذاهب اساس خلقت را خالق می‌داند. جامعه‌شناسی، علم مدرن دنیای امروز، نگاهی دیگری به مسئلۀ بود و نبود خدا دارد.[۱٣]

[] درباره تئوری مه‌بانگ

آنچه در ویدئوهای زیر مشاهده می‌شود، گفتگوی دکتر فرهنگ هلاکویی با دکتر علی نیری، در سه بخش است. این گفتگو به بحث درباره‌ی تئوری مه‌بانگ (بیگ بنگ) می‌پردازد.

دکتر فرهنگ هلاکویی: بحث‌های گذشته در این چهارچوب بود که آگاهی و شناخت ما در سه سیستم معمولاً دیده می‌شود: سیستم علمی، فلسفی و مذهبی. البته خرده سیستم‌های عرفانی هم در میان هستند، ولی بیشتر واقعاً بار مذهبی دارند که به شکل فلسفی خودشان را نشان می‌دهند و این مطلب را عرض که موضوع مربوط به خدا - به‌گونه‌ای که مردم تصویر و تصوری از آن در گفتگوهای خود دارند، چون تعریفی ندارد بلکه فقط شرحی است که مردم در این باره دادند و می‌دهند، موضوعی است که گفتگو فلسفی‌ست ولی در فلسفه اُولی یا فلسفه الهی یا در موضوع‌های مدهبی مطرح است و بنابراین وقتی که دوستان در چهارچوب علمی می‌خواهند بحث خدا را داشته باشند، با توجه به تعریفی که از علم داریم و نظری که راجع به خدا داریم، این‌ها باهم همخوانی ندارند. و به‌همین جهت است که دنیای علم خودش را در چهارچوب علمی خودش محدود می‌کند و حتا وارد حریم فلسفی نمی‌شود، و فلسفه گرچه وارد حریم مذهب می‌شود و یا به هر حال مبتنی بر علم و عقل و منطق و واقعیتی‌ست که از علم می‌گیرد، اگرچه منطبق بر علم است، ولی علم نیست. بنابراین، جهان‌بینی فلسفی به هر حال، حریمی و راهی به مباحث مذهبی دارد و به‌ویژه اگر فلسفه را به‌معنی خاص متافیزیک بگیریم که در حقیقت فلسفه اولی یا فلسفه‌ی الهی‌ست که از آن ِ مذاهب است. اما مذاهب، برخی اوقات پابرهنه یا با کفش به‌یک‌باره وارد حریم فلسفی که تا حدودی قابل توضیح است ولی وارد حریم علمی می‌شوند و این‌جاست که برخی از اوقات وقتی مطلبی در علم دگرگون می‌شود، مردم چون مذهب خودش را در چهارچوب علمی آورده، به‌یک‌باره با ناباروری‌های مذهبی همراه می‌شود. مثلاً روزی که شما آمدید و گفتید جهان شش هزار ساله است، و اغاز خلقت هم این‌گونه بوده، وقتی که دنیای علم آن‌را کاملاً رد و نفی می‌کند، آن‌وقت شما فکر می‌کنید که خدا را رد و نفی می‌کند. در حالی که یک باور و یک اعتقاد است، به نظر من، خیلی کودکانه که کنار گذاشته شده است. مخصوصاً این اتفاق در قرن نوزدهم با کارهای فروید از یک‌طرف، مارکس از جانب دیگر، و داروین از سمت و سوی دیگر، و مثلاً دیترمینیسم آماری که جای دیترمینیسم لاپلاسی را می‌گیرد، و بعداً در اوایل قرن بیستم، که مسئله‌ی تیوری نسبیت در مقابل جهان‌ نیوتنی واقع می‌شود، سبب می‌شود که حتا یک جنبش ضد دین و مذهب‌ستیزی از ١٨٧٠ تا ١٩١٤، قبل از جنگ جهانی اول را ما در علوم اجتماعی انسانی به‌صورت باور نکردنی داشته باشیم که بعد از آن، البته فروکش می‌کند. همه‌ی این‌ها را به این دلیل عرض می‌کنم که بحث در این باره بود که موضوع‌های علمی را در چهارچوب علم، و فلسفی مذهبی را باید در حریم خودش باید داشت و گفتگو دربارۀ این‌که مسایل مربوط به خلقت به‌یک‌باره مباحثی هستند که جا را برای اثبات یا رد خدا فراهم می‌کند، نیست و بنده اشاره به این موضوع کردم که تیوری بیگ بنگ بیشترین طرفدار را دارد و مظرح است گرچه تیوری‌های دیگر، به این نکته اشاره کردم که کوانتوم فیزیک اصولاً در حالی که کاربرد عملی دارد، همه جا هم درست بودنش تایید و تصویب شده ولی با برداشت‌های عادی و معمولی من و شما سازگاری ندارد و از آن به هیچ وجه نمی‌شود، اثبات یا رد خدا را درآورد و دوستانی که با تغییر لغات آفرینش، آفریدگار، پروردگار، آمرزگار، خداوند، رب و ... فکر می‌کنند، می‌شود موضوع را عوض کرد، مادامی که مردم یک برداشتی از علت غایی و نهایی یا علت العلل دارند، یا خالق است و این جهان را خلق کرده است، خیلی فرقی نمی‌کند و امیدوارم درگیر یک مقدار لفظ در این زمینه نباشیم برای این‌که مسایل علمی – فلسفی – مذهبی از نظر کسانی که آشنا و آگاه هستند، یک تفکیکی دارد. این‌ها خلاصه‌ی مطلبی بود که عرض کردم. اما چیزی که بنده برای خودم کمی دردسر درست کردم که از این بابت خیلی خوشحالم، چون بهانه‌ی بود که آقای دکتر علی نیری، که استاد فیزیک هم اکنون دانشگاه ایرواین هستند، ولی هم در دانشگاه ام آی تی و هم دانشگاه هاروارد کار کرده‌اند و از آن‌جا به هر حال کاری تحصیل و تدریس را داشتند، مهمان روی خط هستند. این‌جا گرفتاری بود که من با توجه به صحبت ایشان و مطلبی که خوانده بودم، بحث این بود که با توجه به کوانتوم فیزیک و اصولاً نظریاتی که در این زمینه است، ماجرای آن نگاه فلسفی قبلی که از هیچ، هیچ چیز به‌وجود نمی‌آید، پس هر چیزی باید علتی – به هر حال - شی‌یی یا غایی داشته باشد، که حالا آن گفتگوی دیگری است، به مقدار زیادی زیر سئوال رفته است. ... این است که آقای دکتر علی نیری، فیزیکدان را روی خط دارم؛ عرایض بنده را شنیده‌اند و ... اکر مطلبی است، به‌ویژه با توجه به عرایض من، یا غلط است یا ناقص، خوشحال می‌شوم که غلط را تصحیح کند و ناقصش را هم تکمیل که از این بابت خاطر من آسوده باشد، که شنوندگان آنچه را درست است، شنیده‌اند.

سلام عرض می‌کنم آقای دکتر، ممنونم از فرصتی که به من دادید که در خدمت شما و شنوندگان برنامه‌تان باشم... به هر صورت، همچنان که بدرستی گفتید، به نظر من، باید خیلی مشخصاً مرز دین و فلسفه و علم را مشخص کرد به‌هر صورت، در جهان علم، حتا وقتی فیزیکدانان هم به‌طور روزمره می‌خواهند، درباره کارهای‌شان صحبت کنند، چنین به‌نظر می‌رسد که به‌دنبال چرایی‌ها هستند، ولی در واقع، در علم فیزیک که سابق بر این، یعنی تا زمانی که نیوتن بزرگ می‌آید و یک فرمل‌بندی ریاضی از فیزیک ارائه می‌دهد، در تمام جاها به‌عنوان فلسفه طبیعی شناخته می‌شود. بنابراین، فیزیک چیزی جز فلسفه طبیعی نبود، در قبال متافیزیک... بنابراین، در فیزیک که همان فلسفه طبیعی باشد، ما کارمان جواب دادن به چگونگی سازوکارهای است که در طبیعت اتفاق می‌افتد، نه در مورد چرایی‌ها. چرایی‌ها بیشتر مسایل فلسفی را در بر می‌گیرد.








[] جایگاه خدا و انسان در کائنات

ویدئوهای زیر در ۵ بخش، گفتگوی فرامرز فروزنده مجری تلویزیون نسیم شمال با دکتر علی نیری، دربارۀ «جایگاه خدا و انسان در کائنات» است.

درست است که ما بحث بود و نبود خدا را تمام کردیم، و دیگر قرار نیست که به آن بحث‌ها برگردیم؛ اما در حقیقت، آن بحث را از نظر علمی تمام نکردیم و چند جلسۀ دربارۀ دیدگاه علم به خدا و انسان در کائنات در پیش خواهیم داشت. امروز جنابعالی به‌عنوان یک فیزیک‌دان و به‌عنوان یک شخصیت علمی، در این‌جا حضور دارید و من مایل هستم که نقطه نظرهای شما را در زمینه‌ی پیدایش کائنات، جایگاه خداوند، جایگاه انسان در کائنات و تحول نگرش انسان در طول قرون داشته باشم. اجازه بدهید که ابتدا با این سئوال آغاز بکنم که اول خدا بود یا کائنات؟

□ این سئوالی است که به‌نظر من بسیار قدیمی است. شاید چند میلیون سال قبل که انسان‌های اولیه وجود داشتند و برای اولین‌بار به بالای سر خودشان نگاه کردند، و آن عظمتی را که بالای سرشان دیدند، این سئوال شاید در ذهن‌شان کاشته شد که من از کجا آمدم و آمدنم بر چه بود؟ بنابراین، از همان زمان به احتمال زیاد انسان درگیر این بحث بوده است. اصلاً این بحث، یک بحث فلسفی بود و من فکر می‌کنم تا یک حدی فلسفه از این بحث جا مانده است. بعداً با وجود بزرگان بسیار زیادی در دانش در خود کشور ما که من امیدوارم در این برنامه یا برنامه‌های دیگر به‌آنان اشاره بکنم و بعداً هم در اروپایی قرون اوسطا و پس از آن، کسانی پیدا شدند که این گوی رقابت را از فیلسوفان گرفتند و شاخه‌ی مدرنی را به‌وجود آوردند به‌نام فلسفه‌ی طبیعی که امروز ما از آن به‌نام فیزیک یاد می‌کنیم و بعداً هم طبیعتاً فیزیک هم شاخه‌های مختلفی پیدا کرد که یکی از شاخه‌های آن به‌طور اخص سعی می‌کند که به این پرسش بنیادین پاسخ بگوید: پیدایش، چگونگی و دگرگونش کل عالم. بنابراین، سئوال ساده‌ای نیست؛ سئوالی است که بارها و بارها بشر از خودش پرسیده و هر بار هم با پاسخ‌های متفاوتی مواجه شده است.

اما امروز، حد اقل تصور ما این است، که از هر زمانی دیگری به نظر می‌آید که ما، برای سئوالی که شما پرسیدید، به یافتن پاسخ نهایی نزدیک‌تر هستیم. امیدوارم که ما بتوانیم در طول برنامه‌های شما با حضور دیگر دانشورزان، از جنبه‌های علمی پاسخ بدهیم و نه از جنبه‌های باورهای مختلف.

یک مسئله‌ی را که می‌خواهم این‌جا به‌طور مشخص مطرح‌اش بکنم، و بار اول هم در برنامه شما در حضور آقای دکتر عرفانی مطرح شد، تفاوت نگرش علمی است با دیگر نگرش‌ها. در این‌جا نگرش ما بر اساس مستندات خواهد بود و این‌که من سعی می‌کنم که حتی یک سیر تاریخی به تحول فکری انسان‌ها یا به سیر تاریخی تحول فکری انسان‌ها بررسی بکنیم و ببینیم که چه جور نگرش ما و دیدگاه ما نسبت به مسئله‌ی وجودی خود انسان و پیدایش عالم - اگر نقطۀ خلقتی بوده - خلقت عالم عوض شده و تغییر کرده و تکامل پیدا کرده است و امروز در جایگاهی هستیم که در بسیاری از مسایل پاسخ‌های بسیار قطعی وجود دارد و در بسیاری از مسایل هم است که ما هنوز پاسخ قطعی نداریم.

نکته‌ی مهم همان روشمندی است که در بحث گذشته بیان کردیم، یعنی نوع نگرش علمی است به ماجرا. مهم‌ترین چیز در یک ره‌یافت علمی، این است که شما باید هر نظریه‌ی را که بیان می‌کنید، بگویید که چه جوری این نظریه را می‌توانید مورد آزمون قرار بدهید. بنابراین، هیچ چیز وحی منزل نیست؛ هیچ چیز قرار نیست که در بحث پذیرفته بشود. شما بر اساس شواهد و مدارکی که با فرضیه‌های مواجه خواهید شد یا فرضیه‌های را ارائه خواهید داد که آن فرضیه‌ها باید بر اساس شواهدی باشد که شما به‌دست آوردید و بر اساس آن شما بتوانید، مدلی را پیشنهاد کنید - این خیلی مهم است - که ابطال‌پذیر باشد یا آزمون‌پذیر باشد. اگر شما نتوانید یک نظریه‌ای بدهید که در آن نگویید که چه جوری آن نظریه مورد آزمون قرار بگیرد، و چه جور می‌شود آن را باطل‌اش کرد، آن نظریه یک نظریه‌ای علمی نیست.

این اتفاقی است که متأسفانه هر چقدر که علم پیشرفت کرد، و باورهای خرافی را به عقب برد، شما می‌بینید که از آن‌طرف از یک در دیگری گروهی دیگری وارد شدند سعی می‌کنند که از زبان علمی استفاده کنند، ولی در واقع، کارشان کار علمی نیست. این‌ها را اصطلاحاً می‌گویند کسانی که کار شبه علمی انجام می‌دهند و آقای داریوش آشوری، واژۀ زیبای دانش‌نما را استفاده کرده‌اند. یعنی یک جور دانش‌نمایی می‌کنند ولی در واقع دانشی در آن وجود ندارد، چون روش‌های علمی در آن وجود ندارد و همین مسئله است کسانی که معمولاً با این باورهای به‌ظاهر علمی می‌آیند و برای بسیاری از مردمی که شاید آن زمینه‌های قوی علمی را ندارند، چنین به‌نظر بیاید که این نوع واژه‌های علمی را استفاده کردن و حرف‌های علمی جدید را زدن حتماً باید درست باشد. بدین ترتیب، [دانشمندنمایان] سعی می‌کنند که نظریات خودشان را بر مردم بقبولانند ولی یک نکته‌ی مهمی را متوجه نیستند، و آن هم این است که اگر شما یک نظریه‌ی را که می‌گویید، حتماً باید بگویید که چه جوری این نظریه مورد آزمون می‌تواند قرار بگیرد. بنابراین، شما یک نظریه‌ی را بدهید و بگویید که این وظیفه‌ی من نیست که این نظریه چگونه به محک آزمون گذاشته بشود، شما کارتان کاری علمی نیست. شما دارید کار شبه علم را انجام می‌دهید. علی‌رغم این‌که ممکن است شما برگردید و به من بگویید که وظیفه‌ی من نیست، وظیفه‌ی کسانی است که به تیوری من علاقمند هستند. بروند و نشان بدهند که تیوری من درست است یا درست نیست. این کار شما، کار بسیار بسیار غلط خطرناک است. امروزه چیزی که وجود دارد، این است که به باور من، هم در کشورهای پیشرفته و در کشور ما (منظورم ایران) که وحشتناک شده است این مسئله، این است که یک‌عده‌ای از همین زبان جدید و از واژه‌های علمی استفاده می‌کنند، بعضاً هم واژه‌های بسیار سنگین و پرطمطراق و در نتیجه مردم هم فکر می‌کنند که حتماً بر اساس پایه‌های درستی است و از درون آن انواع مختلف انرژی درمانی بیرون می‌آید ارتباط با ارواح بیرون می‌آید و معجزات مختلف اتفاق می‌افتد؛ مثلاً کسانی می‌توانند با امواج مغزی کارد، چنگال یا قاشق را خم بکنند و از این قبیل کارها و آن‌هم توجیهات عجیب غریب علمی برای آن می‌آوردند. با این حال، کسانی که شاید به مسایلی که از طریق مذاهب بسیار کهن آمده بود یک جوری شک می‌کردند و به دیده‌ی تردید نگاه می‌کردند و فکر می‌کردند که این‌ها کهنه شده است، و شاید برای دنیای امروز ما پاسخ نداشته باشد، این روش و این مسبر ورود باعث شده که عده‌ای زیادی را جذب خودشان بکنند و طرفداران بسیار زیادی هم در ایران دارند و هم در کشورهای غربی.

به نظر من، یکی از راه‌های مبارزه با این جریان، کار رسانه‌یی است و دعوت از متخصصینی است که بتوانند دانش صحیح را به مردم یاد دهند. واقعیت هم این است که متاسفانه به نظر من در خود آمریکا، شاید از اواخر دهۀ هفتاد به این طرف، متخصصین علم، دانشورزان به ضم من، بیشتر به آن برج عاج‌نشینی خودشان عادت کرده‌اند و کمتر با مردم ارتباط برقرار کرده‌اند و به ترویج علم کمتر پرداخته‌اند و در نتیجه این باعث شده که حتی در آمریکا شاید ظهور گروه‌های عجیبی با باورهای بسیار خطرناک افراطی مذهبی - مثل گروه‌های انجیلی در آمریکا - که قطعاً باورشان بر این است و دارند سعی می‌کنند که در آن جهت پیش بروند، که هر طوری شده است باید میان اعراب مسلمان و یهودیان در اسراییل جنگ بسیار سهمگینی در بگیرد تا هر چه زودتر مسیح به زمین فرود بیاید تا صلح را برای مردم به ارمغان بیاورد. فکر کنم که شبیه این را در ایران هم در بین یک‌عده‌ای می‌بینیم که می‌خواهند ظهور امام زمان را تسریع بکنند. بنابراین، من فکر می‌کنم که این، کار رسانه‌های گروهی را بسیار سنگین‌تر می‌کند و از آن‌طرف هم باید دانشورزان از آن برج عاج‌نشینی خود دست بردارند و سعی کنند تا ارتباط بیشتری را با مردم برقرار کنند تا این دنیای ما که الآن شبه علم‌زده است و خرافی - نسبت به پنجاه سال پیش دنیا به مراتب خرافی‌تر شده است - و مانند قطاری است که از مسیرش منحرف شده، باید به مسیر اصل‌اش باز گردانند. ببخشید این مقدمه‌ی من بیش از حد طولانی شد.

بعد از این مقدمه جنابعالی، بر می‌گردم به سئوالم، اگر ما بخواهیم مسئلۀ خلقت را توجیه و تفسیر بکنیم، علم به ما در این زمینه چه می‌گوید و چگونه به این قضیۀ خلقت و راز وجودی انسان نگاه می‌کند؟

□ من فکر می‌کنم این قضیه همان‌طوری که گفتید، دو بخش دارد. یعنی هم ما داریم دربارۀ خلقت، عالم، تمام کائنات، کهکشان‌ها و تمام مسایلی که در این عالم بسیار وسیع وجود دارد سخن می‌گویم که یک بخش قضیه است و بخش دوم خود انسان است؛ یعنی خود انسان مسئلۀ بسیار بسیار مهمی است. شاید جالب باشد برای شما بگویم که در برنامه‌های آینده از یک زیست‌شناس و متخصصین علوم عصبی دعوت کنیم که در این برنامه بیایند. به نظر می‌رسد شناختی که امروز بشر از کل کهیان و کائنات دارد، بسیار بسیار بیشتر از شناختی است که او در مورد کارکرد مغز خودش دارد. بنابراین، من اجازه می‌خواهم که فعلاً ما مسئلۀ خود انسان را به کنار بگذاریم. این‌که انسان خودش چه نوع تحولاتی را داشته و از کجا به کجا رسیده و از کجا شروع کرده و به کجا رسیده و احتمالاً تحولات بعدی در مورد انسان چیست، این‌ها را بگذاریم برای برنامه‌های بعدی که دانشورزان دیگر هم هستند و در آن‌جا در مورد این مسئله‌ای بسیار بسیار جالب صحبت کنیم و پیشرفت‌های که در این چند سال اخیر در مورد شناخت و سازکارهای اندیشیدن و مغز ما صورت گرفته، را بررسی بکنیم.

اما در مورد کائنات، هم‌چنان‌که در مقدمه گفتم، متأسفانه در شهرهای بزرگ بخصوص در این لاس انجلس کمتر امکان آن پیش می‌آید، به‌سبب هم آلودگی‌های اتمسفری و هم آلودگی‌های نوری این فرصت کمتر به آدم دست می‌دهد که یک زمانی سرش را بالا کند و این عظمت بالای سرش را نگاه بکند، ستاره‌ها را و متوجه این بشود که ما بسیار بسیار ناچیز هستیم. این سئوالی بود که از زمان بسیار قدیم برای انسان وجود داشته؛ آن چیزی که الآن ما می‌خواهیم به آن اشاره کنیم، نگرشی انسان‌های است که حد اقل تاریخ درباره‌شان ثبت شده است و آن بر می‌گردد به یونان باستان. البته من در زمانی هم اشاره به باورهای ایرانیان باستان هم خواهم کرد، ولی مهم‌ترین باورهای که وجود داشته این بوده که اگر چنین عظمتی به این بزرگی است، آیا الزاماً باید این عظمت دارای یک خالق باشد، کسی که آن را به‌وجود آورده، و اگر به‌وجود آورده نقش او در تحول این عالم چه‌جور بوده، اصلاً این عالم تحول داشته یا نداشته؟ جالب است که بدانیم، تا اوایل قرن بیستم، یعنی تا بعد از زمانی که انیشتین نسبیت عام را مطرح می‌کند و بعد از آن، به‌نظر می‌آید که شواهدی از طرف بعضی از اخترشناسان به‌دست می‌آید که عالم دارد متحول می‌شود، باور عمومی ما برای هزاره‌های بسیار این بوده که عالم متحول نمی‌شود، از اول عالم به‌صورت قدیم وجود داشته و آفریدگاری بوده و آن را این چنین برای ما به‌وجود آورده و به این ترتیب ما همگی نظاره‌گر چیزی هستیم که برای ما از طرف آفریدگار گذاشته شده است و به‌نظر می‌آید، که جایگاه ما در این عالم بسیار گسترده، و بسیار وسیع جایگاهی بسیار خاصی است. این تفکر که در یونان باستان و در میان فیلسوفان بسیار معروف و مشهور هم مانند افلاطون و بعد ارسطو و بخصوص بعداً بطلمیوس پایه‌گذاری شد، نظریه‌ای است که اصطلاحاً به آن می‌گویند، «زمین‌مرگزی». این نظریه قرن‌های متوالی دوام آورد و باعث این شد که حتی در اروپا وقتی که مسیحیت داشت نسج می‌گرفت، این نظریه از یونان باستان عاریه گرفته بشود، به‌خاطری که تطابقی داشت با آن کتب مقدس و این‌که انسان را در مرکزیت عالم قرار بدهد. بنابراین، نگرش اولیه‌ی که انسان نسبت به عالم هستی پیدا کرده است، این بود که اولاً عالم ثابت است، دارای تحولی نیست و ما در مرکز عالم هستیم که آن‌هم اسمش زمین باشد. بنابراین، زمین در مرکز عالم قرار می‌گیرد و بر اساس آن هفت آسمان است که هر کدام از این آسمان‌ها در واقع، کره‌های سماوی هستند، دارای خصوصیات مختلفی هستند. همان‌طوری که گفتم، این نظر از طرف مسیحیت هم پذیرفته می‌شود و بعد هم اگر کسی هم این را مورد بازخواست قرار می‌داد، مورد مأخذه قرار می‌گرفت که یکی از آن‌ها گالیله بود که از طرف کلیسا مورد بازخواست قرار گرفت برای این‌که گالیله و پیشتر از او کوپرنیک به این نتیجه رسیده بودند که زمین در مرکز عالم نیست و این از نظر کلیسای مسیحی دون شأن انسانی بود که انسان در مرکز عالم نباشد، همان‌طور که در قرآن هم آمده انسان اشرف مخلوقات است، قطعاً باید جایگاهی داشته باشد در مرکز کل عالم.

بنابراین، در طی حدود هزار سال، و بیشتر حتی، شما می‌بینید که این باور کلی وجود داشته است. یکی از مسایلی که شاید کمتر اتفاقآً به آن پرداخته شده، یکی از عوامل مهم که روشنگری در اروپا شد، پرداختن علم نجوم در اروپا بود و اتفاقاً جالب است که بدانید این علم نجوم که در اروپا رشد پیدا کرد، خیلی متأثر از علوم نجوم پس از اسلام در کشورهای مسلمان بخصوص بود که حالا در فرصت دربارۀ نظریات ابوریحان البیرونی، و یا ابن‌سینا نگرش آن‌ها به کل عالم خواهم پرداخت و یا کسانی مانند خواجه نصیرالدین توسی و یا عبدالرحمان صوفی رازی که این یکی شخصیت بسیار مهم علمی است، آن‌قدر که در غرب شناخته‌شده است، در خود ایران شناخته‌شده نیست متأسفانه و به همین دلیل هم سازمان فضانوردی و هوانوردی ناسا که تصمیم گرفته نقشه‌ی که از کرۀ ماه ترسیم کنند، همان‌طوری که در نقشۀ کرۀ زمین مناطق مختلف نام‌های مختلف دارد، مانند ایران، ترکیه، افغانستان، پاکستان، آمریکا و کشورهای دیگر، چنین تقسیماتی را در کرۀ ما هم به‌روی نقشه انجام دهند. به‌همین دلیل است که نام سه دانشورز ایرانی به‌روی نقشه کرۀ ماه آمده که یکی از آن‌ها همین عبدالرحمان صوفی رازی است که به‌نظ می‌آید که او اولین کسی است که کهکشانی را دیده که در واقع کهکشانی است که در همسایگی کهکشان ما قرار دارد و از او به‌عنوان خواهر بزرگ‌تر کهکشان ما یاد می‌شود. یک چیزی در حدود دونیم برابر بزرگ‌تر از کهکشان ما است و ما با سرعت بسیار زیادی به‌سوی همدیگر حرکت می‌کنیم و بالاخره زمانی هم این حرکت به‌سوی هم در چند میلیارد سال دیگر سبب برخورد این دو کهکشان خواهد شد. ولی این‌گونه مشاهداتی که در آن دوره شد و بخصوص مشاهدات بسیار دقیقی که در رصدخانه مراغه توسط گروه خواجه نصیرالدین توسی شد، بعداً در خلال جنگ‌های صلیبی این مشاهدات به اروپا برده شد و بعد کسانی مانند کوپرنیک و کپلر با مشاهدۀ این قضایا متوجه شدند یعنی با مشاهدۀ دقیق سیارات متوجه شدند که این زمین نیست که در مرکز عالم قرار دارد، در آن موقع عالم برای بسیاری ستاره‌های دور بر ما و منظومۀ شمسی بود. و این خورشید است که در مرکز عالم قرار دارد. اصطلاحاً ما از زمین‌مرکزی به خورشید مرکزی رفتیم. یعنی من در این‌جا می‌خواهم سیر تحول تفکر انسان‌ها را هم بیان کنم. زمانی فکر می‌کردیم که خود ما در مرکز عالم هستیم، در اروپا وقتی یک عده‌ای این جرئت را یافتند، که بگویند زمین در مرکز عالم نیست، حتی ما یک اخترشناس بسیار معروفی را داشتیم که در اروپا او را سوزاندند. به این جرم که گفته بود که زمین در مرکز عالم نیست و بدین اتهام که می‌گفتند که شما کفر گفتید. و این در واقع پایه‌های رنسانس در اروپا است. بدین ترتیب، بعد از گالیله و بعد بالاخره در دورۀ نیوتن، انسان به نتیجه رسید که در مرکز عالم قرار نگرفته و بلکه ما و سیارات دیگر داریم به دور خورشید می‌چرخیم.

این نظر ادامه داشت تا دورۀ قرن بیستم، همان‌طوری که قبلاً گفتم، و پس از آمدن انیشتین، ما به این نتیجه رسیدیم که در واقع حتی خورشید ما هم در مرکز عالم قرار ندارد. مشاهدات بیشتر نشان داد که ما حتی در مرکز کهکشان خود ما هم قرار نداریم. مشاهدات بیشتر نشان داد که مکان ما در کهکشان بسیار دور افتاده استو در یکی از از دور افتاده‌ترین مناطق کهکشان قرار داریم و کهکشان ما هم نه تنها جز کهلشان‌های خاص نیست، بلکه یکی از صد میلیارد کهکشان دیگری است که در کل عالم وجود دارد. این بعداً شد، چیزی به‌نام نام اصل کیهان‌شناختی. اگر من بخواهم برای شما بزرگی این عالم را بگویم، در خود کهکشان ما که کهکشان بسیار متوسطی است، حدود صد میلیارد ستاره وجود دارد. مثلاً کهکشان همسایۀ ما که گفتم داریم به سرعت به‌هم دیگر نزدیک می‌شویم، کهکشان «آندرومدا»، البته بر من خورده نگیرنید ولی واژل که آقای عبدالرحمان صوفی رازی برای این تودۀ ابری شکل ایشان در مشاهداتش در قرن چهارم هجری در رصدخانۀ شیراز و سپس در بغداد انجام داده بودند به این نتیجه رسیده بودند که این کهکشان (که در فارسی مخفف کاه‌کشان است. یعنی وقتی در فارسی می‌گوییم کهکاشان راه شیری، به‌غلط از اسطوره‌های یونانی استفاده می‌کنیم؛ در صورتی که ما باید بگوییم کهکشان راه کاه‌کشان. این داستان دیگری دارد که باید در جای دیگر رویش صحبت کنیم)، به هر حال، در کتابی که ایشان به‌نام صورالکواکب نوشته، که نقش بسیار مهم در پیشرفت علم نجوم در اروپا داشت و به لایتن و سپس انگلیسی هم ترجمه شده است، ایشان از این تودۀ ابری شکل به اسم «اِمرَاةالمُسَلسَله» نام برده یعنی زن به زنجیر بسته. به‌هر حال، واژۀ بوده که ایشان انتخاب کرده، در لاتین به این کهکشان، کهکشان «آندرومدا» می‌گویند و آن کهکشان حدود دویست میلیارد ستاره دارد. به‌همین خاطر است، وقتی ما در اقتصاد صحبت می‌کنیم، می‌گویم ارقام نجومی شده‌اند، به‌علت همین ارقام بزرگی است که در نجوم وجود دارد. می‌خواستم این را بگویم که کهکشان ما نه‌تنها در مرکز عالم نیست، بلکه یکی از کهکشان‌های معمولی است در بین صد میلیارد کهکشان دیگر. کهکشان خود ما اتفافاً در یک مجموعه‌ای از کهکشان‌های دیگر وجود دارد که اصطلاحاً به آن‌ها می‌گویند، خوشه‌های کهکشانی. و ما به دور یک کهکشان بسیار بسیار بزرگتری دیگری می‌چرخیم که به آن در فارسی می‌گویند کهکشان سنبله. بنابراین، بازهم می‌بینیم که خلاف آن تصوری که مسیحیت دوران قرون اوسطا داشت که به‌علت وجود خاص ما در عالم، همه‌‌ی عالم به‌دور ما می‌چرخند و طواف می‌کنند، ما را، در واقع ما هیچ جایگاهی خاصی نداریم و این یکی از دو اصل مهم کیهان‌شناختی است به‌هیچ وجه مکان ما در عالم مکان ممتاز و جدای از بقیه مکان‌ها نیست.

بنابر این، قصه‌ای این‌که ما اشرف مخلوقات هستیم، از دیدگاه علما سخت مورد تردید است.

برای سده‌ها نظر عمومی این بوده که ما اشرف مخلوقات هستیم؛ با این توضیحاتی که شما دادید، و تأکیدی که کردید، ما را از آن جایگاه ما و از آن تصور ما، کشیدید پایین! همان‌طوری که بعضی اوقات ما ایرانی‌ها در مورد نقش‌مان در تاریخ بشر، و تمدن و ... خیلی اغراق می‌کنیم، و با یک خودمداری ویژه‌یی که داریم؛ حالا شما یک‌دفعه زدید توی پوز ما که ما اشرف مخلوقات هم نیستیم. چرا این کار را می‌کنید؟ (خنده دو طرف)

□ من اولاً فکر می‌کنم که انسان اگر سعی کند که جایگاه اصلی خودش را پیدا کند، خیلی بهتر می‌تواند زندگی کند. شما نگاه کنید که ما یک زمانی به پادشاه کشور می‌گفتیم قبلۀ عالم. یعنی نه تنها مردمان زمین بلکه قبلۀ کل عالم پادشاه ما است! یا الآن از ولی فقیه نام می‌بریم که تمام موجودات دنیا به دور ایشان می‌چرخند و می‌گردند!

دقیقاً یکی از خوبی‌های علم همین است که ما کی هستیم و چه هستیم. بر آن چیزی که داریم بنازیم و بر آن چیزی که نداریم آگاه باشیم. یک مقدار متوجه این باشیم که حتی ما یک نقطه‌ی در کل عالم نیستیم. حتی یک نقطه هم نیستیم و حتی کل منظومه‌ی شمسی ما یک نقطه در کل عالم نیست.








[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- دکتر علی نیری، دانشمند ایرانی‌تبار، پس از اخذ دکترا در فیزیک نظری در سال ۱۹۹۹ و گذراندن دوره‌ی پسا دکترا در دانشکده فیزیک دانشگاه فنی ماساچوست (MIT) به مدت دو سال به‌عضویت مرکز فیزیک نظری این دانشگاه درآمد و به تدریس و تحقیق مشغول شد و تا کنون پژوهشگر وابسته به این مرکز در آزمایشگاه علوم هسته‌ای بوده است. او در بین سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۴ به‌عنوان پژوهشگر و استادیار مدعو در مرکز نظریات بنیادین (IFT) در دانشگاه فلوریدا کار می‌کرد. پس از آن تا سپتامبر ۲۰۰۷ به‌عنوان عضو هیئت علمی در گروه فیزیک انرژی‌های بالا در دانشکده فیزیک دانشگاه هاروارد مشغول پژوهش و تدریس بود. در حال حاضر، عضو مرکز تحقیقات فیزیک نظری کاولی در دانشگاه کالیفورنیا در سانتاباربارا و استادیار فیزیک در گروه فیزیک انرژی‌های بالا و کیهان‌شناخت دانشکده فیزیک و اخترشناسی دانشگاه کالیفورنیا در ارواین است.
موضوعات مورد تحقیق او بیشتر در مورد کاربرد نظریه‌ی ریسمان در کیهان‌شناسی و عالم اولیه، نسبیت عام انیشتین، فیزیک آماری و نظریه میدان‌های کوانتومی در فضا، زمان‌های خمیده، عالم با ابعاد اضافی، کیهان‌شناسی شامه‌ای، نظریات نیمه کلاسیک گرانش کوانتومی، تورم کیهانی و نظریات بدیل کیهان‌شناختی‌ست. مقالات علمی وی در نشریات معتبر آمریکایی، انگلیسی، هلندی و روسی به چاپ رسیده است. علی نیری در میان صد دانش‌گر برتر آمریکای ایرانی‌تبار و نام‌ش در نسخه‌ی ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ کتاب (Who’s Who In America) آمده است. وی همچنین از معدود فیزیک‌دانانی است که از سوی انجمن ریاضیات آمریکا برای داوری مقالات ریاضی-فیزیک در نشریه‌ی این انجمن انتخاب شده است. او از بنیان‌گذارهای گروه مطالعات ایرانی در سال ۲۰۰۲ در MIT است و تا تابستان ۲۰۰۷ عضو هیئت مدیره‌ی این گروه بود و به همراه دکتر عباس میلانی از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ دبیری کنفرانس‌های سالانه‌ی دورنمای آینده‌ی ایران، گردهمایی اندیشمندان جوان ایرانی در آمریکای شمالی در دانشگاه استندفورد را به‌عهده داشت. علاوه بر این، چند سالی ست که در زمینه‌ی کاربرد فیزیک ناخطی و نظریه‌ی آشوب در جامعه‌شناسی و روانشناسی تحقیق می‌کند. تاکنون چندین سخرانی عمومی برای همگانی‌کردن علم داشته و در برنامه‌های مختلف رادیویی و تلویزیونی مصاحبه داشته و به‌طور فعالانه با اتحادیه دانش‌گرهای نگران و کنفدراسیون دانش‌گرهای آمریکا همکاری دارد.
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]- الکساندر الکساندرویچ فریدمان (به روسی: Алекса́ндр Алекса́ндрович Фри́дман) ‏فیزیکدان و ریاضیدان روسی بود. او دو فرض ساده در مورد عالم مطرح نمود: «به‌هر سوی جهان که نگاه کنیم، [در مقیاس بزرگ] با دیگر بخش‌های آن تفاوتی ندارد و دیگر آن که از هر نقطهٔ دیگر نیز که جهان را مورد بررسی قرار دهیم فرض اول همچنان صادق است.»
چارچوب نظریه مهبانگ بر نظریه نسبیت عام آلبرت اینشتین و فرض همگنی و همسانگردی فضا استوار است. معادلات حاکم برآن نخستین‌بار توسط فریدمان با حل معادلات میدان اینشتین فرمول‌بندی شد و پاسخ‌های دیگری برای این معادلات نیز توسط ویلم دو سیتر ارائه‌ شد.
[٦]- ادوین پاول هابل (به انگلیسی: Edwin Powell Hubble)، دانشمند اخترشناس آمریکایی که در سال ۱۸۸۹ در مارشفیلد واقع در ایالت میسوری آمریکا متولد شد، در آکسفورد در رشته حقوق تحصیل کرد. پس از مدت کوتاهی دریافت که نمی‌تواند وکیل باشد و در دانشگاه شیکاگو تحصیل در رشته ستاره‌شناسی را آغاز کرد. او کسی است که اولین طبقه‌بندی را از شکل کهکشان‌ها ارائه کرد. طبقه‌بندی او تا مدت‌ها توسط اخترشناسان مورد استفاده بود. ادوین هابل برای اولین‌بار رابطه‌ای میان سرعت و فاصلهٔ کهکشان‌ها به‌دست آورد که می‌توانست مقیاسی از عالم را نتیجه دهد. همچنین کسی بود که ثابت کرد برخی از سحابی‌های بیضی شکلی که در آسمان دیده می‌شوند، کهکشان‌هایی هستند که در فاصله‌ای بسیار دور از کهکشان ما قرار دارند. وی در ۱۹۵۳ میلادی درگذشت.
در سال ۱۹۲۹ ادوین هابل کشف کرد که فاصله کهکشانهای دور از ما با انتقال به سرخ (به انگلیسی: redshift) آنها متناسب است-ایده‌ای که نخستین بار توسط ژرژ لومتر در سال ۱۹۲۷ مطرح شد-. مشاهدات ادوین هابل بیانگر این بودند که کهکشان‌ها و خوشه‌های بسیار دور٬ در حال دور شدن از ما هستند ٬ و هرچقدر دورتر باشند سرعت دور شدنشان نیز بیشتر است. با توجه به این‌که ما در مرکز انفجار قرار نگرفته‌ایم تنها توضیح ممکن این است که نواحی قابل مشاهده جهان در حال فاصله‌گرفتن از یکدیگر هستند.
[٧]- ژرژ ادوارد لومتر (به انگلیسی: Georges Éduard Lemaître) با نام کامل مسیو ژرژ هانری ژوزف ادوارد لومتر(به فرانسوی: Monsignor Georges Henri Joseph Édouard Lemaître) کشیش و فیزیکدان بلژیکی که در بسط نظریه مهبانگ نقش داست.
در ۱۷ ژوئیه سال ۱۸۹۴ در شهر شارلروا بلژیک متولد شد. در ۱۹۱۴ در جنگ جهانی اول به‌عنوان افسر توپخانه در ارتش بلژیک مشغول خدمت شود و در آن زمان بالاترین مدال شجاعت ارتش را دریافت کرد. در ۱۹۲۰ موفق به اخذ مدرک دکترا در مهندسی راه و ساختمان شد و در ۱۹۲۳ کشیش شد و در ۱۹۳۳ طی نشر کتابی اظهار می‌دارد جهان در اثر یک انفجار (مهبانگ) خلق شده‌ است و در ۲۰ ژوئن ۱۹۶۶ در لوون درگذشت.
ژرژ لومتر برای نخستین‌بار فرضیه‌ای را با عنوان «فرضیه نخستین اتم» پیشنهاد نمود که بعدها سایر دانشمندان با گسترش آن شکل کنونی نظریه مهبانگ را ارائه دادند. چارچوب نظریه مهبانگ بر نظریه نسبیت عام آلبرت اینشتین و فرض همگنی و همسانگردی فضا استوار است.
[٨]-
[۹]- فرد هویل (به انگلیسی: Fred Hoyle) (متولد۲۴ ژوئن ۱۹۱۵ درگذشت ۲۰ آگوست ۲۰۰۱) ستاره‌شناسی بریتانیایی بود که عمدتاً به‌خاطر دیدگاه‌هایش در رد نظریهٔ مهبانگ (Big Bang) شهرت پیدا کرد.
احتمالاً جالب‌ترین اثر علمی تخیلی وی نخستین رمان او با نام ابر سیاه است که در آن مشخص می‌گردد که باهوشترین شکل حیات در جهان ابرهای بین ستاره‌ای هستند که از این‌که مطلع می‌شوند حیات بر روی سیارات امکان‌پذیر است شگفت‌زده می‌شوند.
در اواخر عمرش فرد هویل یکی از سر سخت‌ترین منتقدان نظریه تکامل بود. وی احتمال تصادفی در کنار هم قرار گرفتن آنزیم‌ها حتی برای ساده‌ترین سلول را ۱ در ۱۰ به‌توان ۴۰۰۰۰ حساب کرد، و احتمال تشکیل حیات از نوع بالاتر را برابر با احتمال ساخته‌شدن یک هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ با تمامی ابزارها و تسهیلات داخل آن در اثر وزیدن گردبادی در یک زباله‌دانی دانست.
[۱٠]- مِه‌بانگ یا انفجار بزرگ (به انگلیسی: Big Bang)، مدل کیهان‌شناسی پذیرفته‌شده برای توصیف مراحل نخستین شکل‌گیری جهان می‌باشد.
[۱۱]- در کیهان‌شناسی «تابش زمینهٔ کیهانی» (به انگلیسی: Cosmic Microwave Background radiation یا به اختصار CMB) تابشی الکترومغناطیسی است که سراسر کیهان را پوشانده‌است. این تابش، طیف جسم سیاهی با دمای ۲.۷۲۶ کلوین دارد. بنابراین بیشینهٔ این تابش در محدودهٔ ریزموج با بسامد ۱۶۰GHz و طول موج ۱٫۹mm است. کیهان‌شناسان تابش زمینهٔ کیهانی را بهترین شاهد برای نظریهٔ مهبانگ می‌دانند.
در ۱۹۴۸ جرج گاموف (به انگلیسی: George Gamov) تابش زمینهٔ کیهانی را پیش‌گویی کرده، و دمای آن را برابر ۵ کلوین تخمین زد. این تابش را نخستین بار در سال ۱۹۶۵ آرنو پنزیاس (به انگلیسی: Arno Penzias) و رابرت ویلسون (به انگلیسی: Robert Woodrow Wilson)، اخترشناسان آمریکایی، در آزمایشگاه بل به طور تصادفی کشف کردند. در خلال سال‌های ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵ پنزیاس و ویلسون دما را حدود ۳ کلوین تخمین زدند. آن‌ها به خاطر این کشف جایزهٔ نوبل سال ۱۹۷۸ را از آن خود کردند.
اگرچه زمانی جامعه علمی به طرفداران نظریه مهبانگ و طرفداران نظریه حالت پایدار تقسیم شده بود، اما پس از تاییدات مشاهدات تجربی و کشف تابش زمینه کیهانی در سال ۱۹۶۴ بیشتر دانشمندان قانع شدند که نسخه‌ای از نظریه مهبانگ همخوانی بهتری با مشاهدات دارد، به ویژه هنگامی که دریافتند که طیف تابش آن با طیف تابش گرمایی یک جسم سیاه مطابقت دارد. ار آن زمان تاکنون اخترفیزیکدانان تئوری و مشاهدات بسیاری به این مدل افزودند و با پارامتری کردن آن از طریق مدل لامبدا-سی دی ام (به انگلیسی: Lambda-CDM) چارچوب تحقیقات کنونی در کیهان‌شناسی نظری را پایه ریزی کردند.
[۱٢]- استیون ویلیام هاوکینگ (به انگلیسی: Stephen William Hawking) (زادهٔ ۸ ژانویه ۱۹۴۲ میلادی) فیزیکدان نظری، کیهان‌شناس و نویسنده‌ی بریتانیایی و مدیر تحقیقات مرکز کیهان‌شناسی نظری در دانشگاه کمبریج است که کارهای علمی‌اش سابقه‌ای بیش از چهل سال دارد. کتاب‌ها و همایش‌هایش، او را به یک چهرهٔ محبوب تبدیل کرده‌است. در حال حاضر، او عضو جامعهٔ سلطنتی هنر و عضو ثابت جامعهٔ اسقفان دانشمند است.
هاوکینگ مبتلا به بیماری اسکلروز جانبی آمیوتروفیک بوده و از هر گونه تحرک عاجز است؛ نه می‌تواند بنشیند، نه برخیزد، و نه راه برود. حتی قادر نیست دست و پایش را تکان بدهد یا بدنش را خم و راست کند و حتی توانایی سخن گفتن را نیز ندارد. وی با وجود توانایی‌های بسیار در زمینهٔ کیهان‌شناسی تاکنون جایزه نوبل را کسب نکرده است.
زمینهٔ پژوهشی اصلی وی کیهان‌شناسی و گرانش کوانتومی است. از مهم‌ترین دستاوردهای وی مقاله‌ای است که به رابطهٔ سیاه‌چاله‌ها و قانون‌های ترمودینامیک می‌پردازد. او نشان می‌دهد که سیاه‌چاله‌ها بعد از مدتی به وسیلهٔ زوج‌های ذرات مجازی که در افق رویداد آن تشکیل می‌شود، نابود می‌شوند که همین زوج ذرات پیش بینی می‌کند که سیاه چاله‌ها باید امواجی از خود تابش کنند، که امروزه این امواج به نام تابش هاوکینگ (و گاهی تابش بِکستِین-هاوکینگ) خوانده می‌شوند.
مقالهٔ مشترک استیون هاوکینگ و پنروز که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد و ثابت می‌کرد که اگر نسبیت عام درست باشد و جهان دارای آن مقدار ماده که مشاهده می‌کنیم باشد، باید تکینگی انفجار بزرگ در گذشته رخ داده باشد.
هاوکینگ، هرجند در آثار اولیه خود به وجود خدا اشاره می‌کند؛ اما بعدها در کتاب «طرح عظیم» به این موضوع می‌پردازد که برای توضیح عالم هستی نیازی به یک آفریدگار نیست.
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها