جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

مبانی فلسفه‌ی روشنگری

از: یدالله موقن (در مصاحبه‌ای با حامد یوسفی)

یدالله موقن در گفت‌وگو با حامد یوسفی

مبانی فلسفه‌ی روشنگری

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


موقن به واسطه تقابل‌اش با اندیشه‌های رایج ماركسیستی - اندیشه‌هایی كه او آن‌ها را اسطوره‌ای می‌داند - منازعات فراوانی بر انگیخته است.

این گفت‌وگو به‌صورت مكتوب با این روشنفكر و مترجم ساكن اصفهان انجام گرفته و تا حد زیادی نظرات «روشنگرانه» او و دفاع‌اش از عقل مدرن را روشن می‌كند.


[] یدالله موقن در گفت‌وگو با حامد یوسفی

حامد یوسفی: آقای موقن برای خواننده ناآشنا با كتاب«فلسفه‌ی روشنگری» جالب است كه بداند موضوع این كتاب چیست؟ آیا تاریخ فلسفه‌ای است مانند سایر تاریخ فلسفه‌ها؟

یدالله موقن: موضوع كتاب «مدرنیته» است. واژه‌ی مدرنیته بسیار شنیده شده اما این كه مدرنیته چیست كمتر مورد گفت‌وگو قرار گرفته است. كتاب، اندیشه‌ی قرن هفدهم و به‌ویژه قرن هجدهم را مورد بحث قرار می‌دهد. آن چیزی كه امروزه جهان مدرن، مدرنیته، سكولاریسم، علم و عقلانیت می‌نامیم در همین عصر روشنگری پایه‌ریزی شده‌اند. ما چه موافق مدرنیته باشیم چه مخالف آن، باید آن‌را بشناسیم و یكی از مهم‌ترین و مستندترین منابع برای شناخت مدرنیته همین كتاب كاسیرر است. كتاب «فلسفه روشنگری» تاریخ فلسفه است اما ارائه مطلب در آن به‌صورت كتاب‌های معمول تاریخ فلسفه انجام نگرفته. در این‌جا موضوع‌ها طبقه‌بندی شده‌اند و نظر هر فیلسوف در خصوص آن موضوع مطرح شده و مورد نقد و بررسی قرار گرفته. هدف كتاب مثل كتاب «پدیدارشناسی روح» هگل ارائه پدیدارشناسی از روح فلسفی عصر روشنگری است.

حامد یوسفی: همان‌طور كه گفتید شیوه‌ی كاسیرر بررسی روشنگری از دریچه شاخه‌های گوناگون معرفت بشری اعم از علوم طبیعی، تاریخ، دین، زیبایی‌شناسی و... است. اما به‌نظر شما در یك جمع‌بندی كلی تعریف كاسیرر از عصر روشنگری چیست؟

یدالله موقن: عنوان كتاب كاسیرر به زبان آلمانی هست: «Die Philosophie der Aufklarung.» واژه‌ی «Aufklarung» كه من آن‌را به روشنگری ترجمه كرده‌ام از میانه‌ی سده هجدهم در زبان آلمانی به این معنا به كار می‌رود كه ‌اندیشه انسان از طریق «نور طبیعی» خرد روشن می‌شود. در این‌جا «نور طبیعی» در تقابل با «نور فوق طبیعی» یا «نور الهی» وحی انبیای بنی‌اسرائیل یا وحی حضرت مسیح است. پس روشنگری یعنی روشن كردن یا روشن‌شدن امور و مسایل از طریق نور طبیعی عقل بشر. كاسیرر در صفحات ۱۰۵ تا ۱۰۷ كتاب می‌گوید: «در نظام دینی قرون وسطا، بدان‌گونه كه در فلسفه‌ی مدرسی تبلور یافت، هر مرحله از واقعیت جایی ویژه داشت و بر مبنای این جایگاه ویژه، ارزش آن نسبت به نزدیكی یا دوری‌اش از علت نخستین تعیین می‌شد. در این نظام دینی برای شك جایی وجود نداشت.» پس وقتی دكارت می‌گوید باید در همه چیز شك كرد، به فلسفه مدرسی اعلان جنگ می‌دهد. كاسیرر در دنباله‌ی مطلب می‌گوید: «در همه تفكرات قرون وسطایی این آگاهی بود كه كائنات در پناه نظم و ترتیبی نقض ناشدنی قرار دارند و كار اندیشه آفرینش نیست بلكه پذیرش است. خدا، روح و جهان سه تكیه گاه بزرگ اند كه تمامی كائنات به آن‌ها متكی اند و نظام شناخت معطوف به آن‌هاست. شناخت طبیعت به هیچ وجه از این نظام جدا نیست بلكه از همان آغاز در دایره معین وجود محصور می‌شود و اگر از این دایره بیرون رود سرگردان می‌شود و آن نوری كه حوزه مقدرش را روشن می‌كند خاموش می‌شود.» یعنی شناخت ِ«طبیعت» مترادف است با شناخت آفرینش و شناخت آفرینش نیز از طریق وحی انبیای بنی‌اسرائیل و حضرت مسیح كه در كتاب مقدس مندرج است بر ما مكشوف شده است. كاسیرر اضافه می‌كند: «كمال واقعی طبیعت را نباید در طبیعت یافت بلكه باید آن را در فراسوی قلمرو طبیعت جست. علم، اخلاق، قانون و دولت را نمی‌توان بر شالوده‌ی خود آن‌ها مستقر و استوار ساخت، كمكی فوق‌طبیعی همواره مورد نیاز است تا آن‌ها را به كمال حقیقی‌شان برساند. زیرا «نور طبیعی» دیگر تكیه‌گاه هیچ حقیقتی نیست، آن نور خاموش شده است و نمی‌تواند با تلاش خود از این تاریكی رهایی یابد و دوباره روشن شود.» اما برعكس، روشنگری مدعی است كه قرون وسطا، عصر ظلمت و تاریك‌اندیشی بود. «نور طبیعی» خرد انسان نه تنها خاموش نشده بلكه خود بسامان و مستقل از وحی ِ مندرج در كتاب مقدس است. فقط كافی است كه پیشداوری‌ها و خرافاتی كه جلو چشم عقل را گرفته‌اند از میان ببریم تا «نور طبیعی» عقل همه چیز را روشن كند. برپایه این ادعا اكنون عقل بشر می‌تواند مستقل از وحی مندرج در كتاب مقدس علم و اخلاق و قانون و دولت را صرفاً با منابع خود بنا كند. بنابراین كاسیرر در هر فصل كتاب این موضوع را بررسی می‌كند كه خرد چگونه صرفاً بر پایه ابزارهای خود كه تحلیل و تركیب اند توانست علوم طبیعی، اجتماعی، حقوق و زیبایی‌شناسی را بنا نهد. موضوع كتاب پایه‌ریزی سكولار شاخه‌های مختلف دانش بشری است.

حامد یوسفی: آن‌طور كه شما در مقدمه خود آورده‌اید كاسیرر نخستین كسی است كه نام‌های گالیله، كپلر، نیوتن و... را وارد تاریخ فلسفه كرده. نظر او درباره تأثیر علوم طبیعی و خصوصاً فیزیك بر اندیشه روشنگری چیست؟

یدالله موقن: كاسیرر در پیشگفتار خود بر كتاب فلسفه روشنگری می‌گوید كه جنبش روشنگری تنها یك بخش و یك مرحله خاص از كل تحول عقلی را تشكیل می‌دهد كه به نیروی آن، اندیشه فلسفی نو از اعتماد به نفس و خودآگاهی ماهوی خویش بهره‌مند شد. مراحل دیگر این تحول را كاسیرر در كتاب‌های «فرد و كیهان در فلسفه‌ی رنسانس» و «رنسانس افلاطونی در انگلستان و مكتب كمبریج» بررسی كرده. جنبش روشنگری در خود محصور نیست بلكه به گذشته و آینده هم توجه می‌كند. شاخص‌ترین متفكر رنسانس گالیله است. گالیله مفهومی تازه از حقیقت یعنی حقیقت طبیعت را اعلام كرد كه بنیادهای تعالیم كلیسا را متزلزل كرد. آن چیزی كه تعالیم كلیسا را مورد تردید قرار می‌داد نظریه‌ی خورشید-مركزی نبود كه كوپرنیكوس اعلام كرده بود بلكه همین مفهوم تازه از حقیقت بود. گالیله می‌گفت حقیقتِ طبیعت همواره در برابر چشم‌های ماست. این حقیقت چیزی نیست كه یك‌بار به انبیای بنی‌اسرائیل و حضرت مسیح وحی شده باشد. حقیقت طبیعت همواره در برابر دیدگان ماست. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت، شكل‌های هندسی یعنی دایره و بیضی و مثلث و امثالهم است. در كتاب مقدس كه سخنی از ریاضیات به میان نیامده. پس شناخت طبیعت كه بر پایه كار بردن ریاضیات صورت می‌گیرد، شناختی مستقل از مندرجات كتاب مقدس است. با اعلام این موضوع، گالیله علم فیزیك را سكولار كرد و آن را از الهیات مستقل دانست. تكیه‌گاه علم فیزیك از این پس خرد انسان بود. سكولارشدن ِ روش پژوهش طبیعت الگویی شد برای دیگر شاخه‌های شناخت. پس از گالیله نوبت به دكارت رسید كه جهان‌بینی قرون وسطا را واژگون كند. دكارت اعلام كرد كه باید در همه اعتقادات سنتی و مراجع خارج از عقل مثل كتاب مقدس، سنت و كلیسا، پاپ و فرمانروا شك كرد و هیچ عقیده‌ای را نپذیرفت مگر این كه عقل آن را تحلیل كرده و به اصول بدیهی تحویل كرده باشد. با شك دستوری دكارت، سوژه یا نفس درك‌كننده و اراده كننده پا به عرصه وجود می‌گذارد؛ یعنی فردیت شکل می‌گیرد. این سوژه می‌تواند با عقل خود امور را تحلیل كند و حقیقت را بیابد. اگر چنین سوژه یا فردی وجود نداشته باشد نمی‌توان از حقوق بشر و دموکراسی و مشارکت در امور سیاسی سخن گفت؛ زیرا عقل ِ همین فرد یا عقل سوژه، پایه و اساس همه‌ی امور قرار می‌گیرد. پس نخستین انقلاب فكری، انقلاب كوپرنیكوس بود كه نظریه زمین-مركزی را مردود شمرد و به‌جای زمین، خورشید را مركز قرار داد. با نظریه خورشید-مركزی، زمین دیگر مركز جهان نبود و انسان نیز دیگر اشرف مخلوقات نبود. این نخستین بحران در وجدان انسان غربی بود، زیرا این انقلاب فكری، بشر را از عرش پایین آورد و در سیاره‌ای ناچیز جای داد، خانه‌اش دیگر مركز و محور كائنات نبود بلكه سیاره‌ی بی‌مقداری بود در كیهان بی‌كران. دومین انقلاب فكری را گالیله كرد كه فیزیك را از الهیات مستقل ساخت. سومین انقلاب فكری با دكارت صورت گرفت كه عقل بشر را به‌جای كتاب مقدس و سنت و پاپ و كلیسا و فرمانروا قرارداد. با این كار دكارت، سوژه آفریده شد. در اروپای غربی فلسفه دكارت خرافات را از میان برد و عصر «اندیشه‌های روشن و متمایز» آغاز گشت. اكنون همه چیز را با محك عقل می‌سنجیدند حتی محتویات كتاب مقدس را. اعتقادات سنتی نیروی خود را بر اثر این انقلاب‌های فكری از دست دادند. «عصر ایمان» جایش را به «عصر خرد» داد. اما هنوز در این مورد كه آیا خرد بشری می‌تواند جهان را بشناسد و قوانین آن را كشف كند جای شك وجود داشت. روش دكارت برای پژوهش طبیعت روش قیاسی و استنتاجی بود. از نظر دكارت جوهر ماده، امتداد محض است و شناخت امتداد، موضوع هندسه است پس هندسه خدایگان فیزیك است، هندسه، طبیعت جهان مادی و خواص اساسی كلی آن را با تعریف‌های دقیق بیان می‌كند و با شروع از همین تعریف‌ها و از طریق زنجیر اندیشه به تعین امر جزیی و امر واقع می‌پردازد. اما نیوتن روش دكارت را برای پژوهش طبیعت مردود شمرد. به‌نظر نیوتن روش پژوهش در فیزیك از بالا به پایین یعنی از اصول موضوعه و مبادی به امور واقع نیست، بلكه از پایین به بالاست یعنی از پدیدارها به قوانین و اصول و مبادی است. نیوتن وارث دستاوردهای گالیله و كپلر است. كپلر رصد پدیدارهای آسمانی را به درجه‌ای از دقت رساند كه پیش از او هرگز صورت نگرفته بود. او به قوانینی دست یافت كه مدار سیارات را توصیف می‌كرد و رابطه میان زمان گردش هر سیاره به دور خورشید را با فاصله آن تا خورشید تعیین می‌كرد.

نیوتن قانون گالیله درخصوص سقوط آزاد اجسام و قوانین كپلر را در باره‌ی قانون جاذبه عمومی یگانه كرد. او پدیدارهای طبیعی مانند سقوط آزاد اجسام، جزر و مد، حركت ماه به دور زمین و حركت سیارات به دور خورشید را تحت یك قانون درآورد یعنی قانون جاذبه‌ی عمومی. این قانون جهان شمول بود و كشف آن پیروزی روش جدید علمی بود. دشمنان علم ناگزیر شدند قدرت خرد بشر را در شناخت طبیعت تصدیق كنند. روش نیوتن تحلیلی و استقرایی است. این روش كه نیوتن آن را تحت عنوان «قواعد استدلال در فلسفه» در كتابش «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» بیان كرده و بنده آن را ترجمه كرده و در مقدمه خود بر كتاب فلسفه روشنگری آورده است، اندیشه روشنگری را زیر سلطه خود دارد. در این‌جا علم فیزیك، روش پژوه خود را نه تنها مستقل از فلسفه به‌دست می‌آورد بلكه سرمشق اندیشه فلسفی و سایر رشته‌های دانش نیز قرار می‌گیرد. از آن زمان به بعد نقش فلسفه در روش پژوهش علوم طبیعی و اجتماعی رو به نقصان می‌گذارد و امروزه هیچ دانشمندی روش پژوهش رشته خود را از فلسفه دریافت نمی‌كند. علوم طبیعی و اجتماعی مستقل از فلسفه شده‌اند و فلسفه زیر دست آن‌ها قرار گرفته است.

حامد یوسفی: شما در مقدمه‌ای كه بر كتاب نوشته‌اید، روشنگری را عصر سكولارسازی دانسته‌اید، سازوكارهای این فرآیند چیست و آیا فارغ از سكولاریزاسیون می‌توان دستاوردهایی نظیر دموكراسی، آزادی و حقوق بشر را به چنگ آورد؟

یدالله موقن: در پاسخ به پرسش‌های پیشین شما گفتم كه گالیله علم فیزیك را از الهیات مستقل كرد. با نیوتن روش پژوهش علم فیزیك سرمشق و الگوی دیگر علوم و حتی فلسفه شد. هگل مدعی بود كه نیوتن، دائیست بوده و فیزیكی بی‌خدا ساخته است. یعنی هگل دریافته بود كه علم فیزیك، سكولار است. دیگر رشته‌ها مانند روان‌شناسی، زیست‌شناسی، حقوق و علوم اجتماعی نیز به‌دنبال فیزیك، سرشتی سكولار یافتند و مستقل از الهیات شدند. اما چه ارتباطی میان دموكراسی و آزادی و حقوق بشر با سكولاریسم وجود دارد باید عرض كنم كه جامعه ما متأسفانه در مورد دموكراسی و مبانی نظری و فلسفی آن درك درستی ندارد. نخست این كه دموكراسی یك فرهنگ است، پس برای استقرار دموكراسی در یك جامعه، باید فرهنگ دموكراسی را فرهیختگان جامعه خلق كنند.

باید جامعه مدنی كه یك جامعه سكولار است شكل گرفته باشد. اما اگر شما به سخنان مریدان مرحوم دكتر مصدق گوش دهید، می‌گویند كه زمان مصدق در ایران دموكراسی بود. اما از دیدگاه علمی این ادعا به قلمرو اوهام و تخیلات تعلق دارد نه واقعیت سیاسی - اجتماعی. آیا با ظهور یك سیاستمدار، دموكراسی برقرار می‌شود و با رفتن او از میان می‌رود؟ ماركسیست‌های ایرانی كه بیشتر شبه فاشیست بوده‌اند تا دموكرات و آزادیخواه، دموكراسی و آزادی را ترهات «بورژوایی» می‌دانستند و خواهان دیكتاتوری پرولتاریا بودند كه در حقیقت، دیكتاتوری باند خودشان بود. روشنفكران ایرانی چه مصدقی، چه ماركسیست، آزادی‌طلب نبوده‌اند. خصلت اساسی دموكراسی، برخلاف نظر مصدقی‌ها، غیرشخصی بودن آن است. ایجاد دموكراسی در دست یك شخص نیست بلكه مسئله‌ای اجتماعی است. تداوم دموكراسی نیز به هیچ سیاستمدار یا رهبری وابسته نیست بلكه به نفوذ فرهنگ دموكراسی در آحاد ملت وابسته است. دموكراسی به اخلاق مدنی و فضیلت مدنی متكی است كه این دو نیز متعلق به فرهنگ سكولار هستند و در جامعه ما شكل نگرفته‌اند. دموكراسی وقتی در یك جامعه برقرار می‌شود كه نظام حكومتی آن غیرشخصی و عقلانی شده باشد. نظام قضایی آن عقلانی شده باشد و نظام قانون‌گذاری آن نیز عقلانی شده باشد یعنی ارگان‌های مختلف جامعه عقلانی شده باشند.

در این صورت در چنین جامعه‌ای تفكیك قوا وجود خواهد داشت. تفكیك قوا، لااقل از نظر منتسكیو، در یك جامعه سكولار معنی دارد. نظریه‌پرداز حقوق بشر گروتیوس است. او كشیش بود، اما نظریه حقوق بشر را ناشی از احكام یهودی - مسیحی نمی‌دانست. الگوی او برای ارائه نظریه حقوق بشرنه احكام یهودی ــ مسیحی بلكه علم فیزیك بود. او ارج بسیار برای گالیله قائل بود. گروتیوس می‌خواست گالیله‌ی علم حقوق شود. یعنی علم حقوق را مستقل از الهیات كند و آن را علمی سكولار نماید. او نظریه حقوق بشر را در قلمرو خرد نظری مستقر كرد. متأسفانه ما از مبانی نظری و فلسفی نظریه حقوق بشر درك درستی نداریم. نظریه حقوق بشر یك نظریه سكولار است، همچنان كه آزادی و دموكراسی مقوله‌هایی مدرن و سكولار هستند. همچنان كه گفتم این مقوله‌ها در جامعه مدنی غربی شكل گرفته‌اند و در جوامع سنتی شرقی، چه درگذشته و چه حال، پیشینه‌ای ندارند. متاسفانه در زبان فارسی برای واژه سکولار یا لائیک معادلی وجود ندارد. بعضی از نویسندگان واژه «عرفی» را به‌جای سکولار یا لائیک به‌کار می‌برند که به‌نظر من نه تنها اشتباه است بلکه زیانبار و خطرناک نیز هست. زیرا، عرفی به‌معنای رسم و سنت است. مثلاً، میان قانون عرفی که معادل traditional law است با قانون سکولار از زمین تا آسمان تفاوت است. قانون عرفی، قانونی ماهوی و غیر عقلانی است و کسی آن را وضع نکرده بلکه اززمان‌های گذشته وجود داشته است؛ اما قانون سکولار قانونی شکلی و عقلانی است و آن را وضع می‌کنند. وقتی واژه «عرفی» را به‌جای سکولار به کار ببریم سرشت سکولار بودن را از میان برده‌ایم.

حامد یوسفی: قرائت شمار قابل توجهی از فیلسوفان قرن بیستم از روشنگری قرائتی همدلانه نیست و نسبت به آن انتقاداتی اساسی دارند. نیچه و نسلی از فیلسوفان موسوم به پست مدرن از این دسته‌اند. ماكس هوركهایمر و تئودور آدورنو در كتاب «دیالكتیك روشنگری» در فصلی با عنوان مفهوم روشنگری می‌نویسند: «روشنگری به مفهوم تفكر مترقی در عام‌ترین شكل آن، همواره كوشیده است تا آدمیان را از قید وبند ترس رها و حاكمیت و سروری آنان را برقرار سازد با این حال، كره خاك كه اكنون به تمامی روشن گشته، از درخشش ظفرمند فاجعه تابناك است.» جایگاه كاسیرر این میانه كجاست؟

یدالله موقن:

فلسفه روشنگری، فلسفه مدرنیته است. هدف فلسفه روشنگری روشن كردن جهان و از میان بردن جهل و خرافات است. از این رو به خرد و علم مباهات می‌كند و هر چیزی را كه با عقل همخوانی نداشته باشد متعلق به قلمرو پندار و تخیل می‌داند. روشنگری به گالیله و نیوتن می‌بالد یعنی علم را برتر از اسطوره و عقل را برتر از تخیل می‌داند. پس اگر برعكس كسی اسطوره را برتر از علم و تخیل را برتر از عقل دانست با روشنگری و هدف‌هایش مخالف است. فیلسوفانی كه زمینه تفكرشان اسطوره‌‌ای - شعری است نه علم، دشمن سوگند خورده روشنگری هستند و كسانی كه شما نام بردید در زمره همین فیلسوفان اند. روشنگری قرن هفدهم و به‌ویژه قرن هجدهم را در برمی‌گیرد. ولی در قرن نوزدهم ما در اروپا به ویژه در آلمان جنبش رومانتیك و جنبش موسوم به «طوفان و فشار» را داریم كه سخت مخالف روشنگری اند. آن‌ها روشنگری را متهم به این می‌كنند كه همه چیز را بر پایه عقل قرار داده و همه چیز را با عقل می‌سنجد و این وضع به زیان احساسات، رموز، امر ارگانیك و امر تاریخی است. روشنگری عقل را پرورده و تخیل اسطوره‌ای - شعری را از میان برده است.

در میان مخالفان روشنگری، مرتجعان، تاریك‌اندیشان، محافظه‌كاران، فاشیست‌ها و كمونیست‌ها را می‌توان نام برد. مثلاً نیچه جزو رومانتیك‌ها و محافظه كاران است. فلسفه نیچه و به ویژه كتابش «اراده معطوف به قدرت» را زمینه ساز فاشیسم و نازیسم می‌دانند. در آلمان نازی نیچه جزو فیلسوفان محبوب نازی‌ها بود. نیچه در كتاب «دانش شاد» این عبارات را در دهان مرد شوریده‌ای می‌گذارد كه «خدا مرده است، او مرده می‌ماند، ما او را كشتیم.» «مرگ خدا» به‌خاطر این نیست كه انسان معنویت زیادی كسب كرده است بلكه صرفاً بر اثر این است كه انسان خود را جای خدا گذاشته است. انسان در یك نگاه در می‌یابد كه جهان فوق محسوس كه تاكنون معیارها، هدف‌ها و ارزش‌های زندگی زمینی اش را تعیین می‌كرد بی‌توان و بی‌جان شده است. از این‌رو، انسان این وظیفه را برعهده گرفته است كه فرمانروای زمین شود. استقلال انسان، نوعی دفاع از خود است. اكنون او در مقام سوژه یا شناسنده باید جهان را موضوع شناخت قرار دهد و برای آن برنامه‌ریزی كند. اكنون انسان باید ارزش‌ها، معیارها و هدف‌ها را خودش تعیین كند و آن‌ها را روشن سازد.

اما آن‌ها را قبلاً آسمان برای انسان تعیین می‌كرد و روشن می‌ساخت و این كار به سكولار شدن كامل جهان می‌انجامد. پس از نیچه «مرگ خدا»كانون متافیزیك جدید یا فلسفه حیات می‌شود كه فلسفه‌های وجودی ‌هایدگر و ژان پل سارتر نمونه‌های بارز آن هستند. فلسفه نیچه و فلسفه حیات را فلسفه‌های غیر عقلانی و حتی ضد عقلانی می‌دانند و طبیعی است كه این فلسفه‌ها دشمن سوگند خورده روشنگری باشند. در مورد كتاب «دیالكتیك روشنگری» نقدی در مقدمه خودم بر ترجمه كتاب دیگر كاسیرر «اسطوره دولت» نوشته‌ام كه علاقه‌مندان می‌توانند به (صص ۲۶-۲۱) آن رجوع كنند (این مقدمه در همین سایت تحت عنوان فاشیسم چیست؟ آمده است). منظور هوركهایمر و آدورنو از روشنگری، فلسفه قرن‌های هفدهم و هجدهم نیست. در این‌جا روشنگری به‌معنی هر آن چیزی است كه این دو، دوست نمی‌داشته‌اند، مانند: فاشیسم، لیبرالیسم، تقسیم كار، علم، منطق، تفكر استدلالی، سرمایه‌داری و غیره. هوركهایمر و آدورنو به پیروی از لوكاچ می‌گویند كه علم، نهاد بورژوایی است كه باید دیكتاتوری پرولتاریا بساط آن را برچیند. علم را «عقل بورژوایی» ساخته است كه به اصل امتناع تناقض پای‌بند است ولی دیالكتیك، عقل بورژوایی یا عقل ابزاری را مردود می‌داند. دیالكتیك به جمع نقیضین اعتقاد دارد. یعنی به‌هم هست و هم نیست. ولی علم، موضوعی را كه مطالعه می‌كند به شی تبدیل می‌كند یعنی برای آن عینیت قایل می‌شود و عینیت قایل شدن برای جهان فیزیكی و انسانی نوعی شی شدگی است كه پدیده‌ای بورژوایی است. ماركس، لوكاچ، هوركهایمر و آدورنو یهودی بودند. آیا این‌ها واقعاً از خودشان نپرسیده‌اند كه اگر روشنگری، جامعه بازی نیافریده بود آن‌ها به‌عنوان یهودی در گتوهای خود غرق جهل و خرافات مانده بودند و از طریق اشتغال به كارهای پست امرار معاش می‌كردند. فریاد و فغان ماركس، لوكاچ، هوركهایمر و آدورنو این است كه چرا روشنگری آنان را از گتوها بیرون آورده است، آنان در آن‌جا آسوده خاطر بودند اما اكنون با خود و با جامعه و با جهان بیگانه شده‌اند. این سخن هوركهایمر و آدورنو كه «كره‌ی خاك (...) از درخشش ظفرمند فاجعه تابناك است» بیشتر به خودشان بر می‌گردد تا به روشنگری، زمین را فاشیست‌ها و كمونیست‌ها به جهنم مبدل كردند و آنان پیروان هگل و ماركس بودند یعنی دو متفكری كه هوركهایمر و آدورنو سر سپرده آنانند. فاشیسم از درون ماركسیسم بیرون آمد و شبه ماركسیسم بود. هورك‌هایمر و آدورنو به‌عنوان ایدئولوگ ماركسیسم باید جوابگوی «درخشش ظفرمند فاجعه تابناك» باشند نه روشنگری. ماركس و لوكاچ و هوركهایمر و آدورنو، بیشتر افكار یهودیان مقیم گتوها را دارند. آمدیم بر سر پست‌مدرنیست‌ها، این‌ها وارث نیچه و ‌هایدگر و ماركسیست‌ها شده‌اند و غیر عقلانی‌ترین نظرات آنان را در خود جمع كرده‌اند. نیچه مدعی بود كه قبلاً فقط خدا، سوژه یا شناسنده بود و وظیفه انسان عبودیت و فرمانبرداری از فرامین خدا بود. اما در روشنگری، انسان جای خدا را گرفته و انسان، سوژه یا شناسنده شده است. پس خدا مرده است. ولی پست‌مدرنیست‌ها یك گام از نیچه فراتر نهاده‌اند و مدعی‌اند نه تنها خدا بلكه انسان نیز مرده است. پست‌مدرنیست‌ها می‌گویند انسان یا سوژه وجود ندارد بلكه فقط ساخت وجود دارد. یعنی هیتلر و استالین میلیون‌ها انسان بیگناه را به قتل نرسانده‌اند بلكه فقط ساخت را نابود كرده‌اند. این فلسفه نه تنها جنایت را توجیه می‌كند بلكه از آن بدتر اصلاً منكر جنایت می‌شود. به‌راستی اگر سوژه‌ای وجود ندارد پس نویسنده آثار فوكو و دریدا باید ساخت باشند و ناشر و خواننده آثار آن‌ها نیز ساخت‌ها باشند. مهملات پست‌مدرنیست‌ها دست كمی از مهملات مرتاض‌های هندی ندارد. پست‌مدرنیست‌ها، مرتاض‌های جهان غرب هستند و شاید به‌همین علت در كشور ما طرفدار دارند، زیرا ذهن ایرانی نیز همیشه دنبال جادو و جنبل است و دنبال حرف‌های مفت كه عقل باور نمی‌كند. مولوی می‌گفت «پای استدلالیان چوبین است» و پست‌مدرنیست‌ها نیز همین را می‌گویند.

هدف پست‌مدرنیست‌ها احیای اندیشه اسطوره‌ای است، زیرا در اندیشه اسطوره‌ای نمی‌توان از چیزی به‌نام سوژه یا شناسنده سخن گفت و اندیشه اسطوره‌ای در تقابل با عقل است. پست‌مدرنیست‌ها می‌خواهند با تخطئه عقل راه را برای احیای اسطوره و جنبش‌های مسیحایی هموار كنند. ولی پست‌مدرنیسم، فرهنگ حاشیه‌ای است. علم چنان استحكامی یافته كه با حملات اسطوره پرستانی مانند فوكو و دریدا و امثالهم دچار خلل نمی‌شود. بودجه‌های عظیمی كه صرف تحقیق در فضانوردی، نجوم، پزشكی، فیزیك ذرات بنیادی و غیره می‌شود كجا و كتاب‌ها و نوشته‌های محقر پست مدرنیست‌ها با تیراژ اندك كجا؟ ولی ما ایرانی‌ها به‌خاطر فرهنگ عرفانی و عقل ستیزمان همیشه دنبال افكاری می‌رویم كه علم را مردود بداند و عقل را تحقیر كند. پست مدرنیست‌ها در فرهنگ غرب آن مقامی را ندارند كه مترجمان آثارشان به فارسی برای‌شان قائل اند. ریچارد فالك (Falk) در مقاله خود: «دین و سیاست: بر لبه‌ی بست مدرنیسم» می‌نویسد: «به‌رغم پیشرفت مداوم علم و تكنولوژی ما شاهد احیای فوق العاده شیوه‌های مذهبی فهم تجربه‌ی انسان هستیم (...) و همزمان با این جریان، حساسیت «سیاسی پست‌مدرنیسم» ظهور كرده است كه جهان‌بینی كاملاً متفاوتی دارد. این جهان‌بینی نیز نوعی سیاست مبتنی بر دین یا نوعی دین سیاسی است.» پست‌مدرنیسم، از لحاظ تئوریك، حامی جنبش‌های بنیادگرای یهودی، مسیحی، هندو و غیره است. حتی‌ هابرماس كه خود پیرو آدورنو است از افكار پست‌مدرنیست‌ها دچار وحشت شده است و در كتابش «گفتاری فلسفی درباره مدرنیته» در این خصوص می‌گوید: «نظریه‌پرداز پست‌مدرن (...) پایان روشنگری را اعلام می‌كند. (...) اما ما نمی‌توانیم از همان آغاز این موضوع را نادیده بگیریم كه او به‌نام گسست از مدرنیته می‌خواهد طغیان بر ضد آن را دامن بزند.»

اما پرسش شما كه جایگاه كاسیرر در این میانه كجاست؟ یكی از شارحان فلسفه كاسیرر به‌نام لوفتس (Lofts) كتابی نوشته تحت عنوان «ارنست كاسیرر: تكرارمدرنیته» او می‌گوید كه آثار كاسیرر را در موقعیتی خوانده است كه این آگاهی فزونی می‌گیرد كه‌ اندیشه پست‌مدرن به بن‌بست رسیده است؛ زیرا پارادایم مدرنیته از انسان را، پست‌مدرنیته كاملاً كنار گذاشته است. این پارادایم مدعی است كه انسان می‌تواند از طریق قوه فهم خود از واقعیت فراتر رود و به این شیوه آن را بشناسد و از طریق این شناخت می‌تواند خود و واقعیت را تغییر دهد. با كنار نهادن این پارادایم گفتار پست‌مدرن در هزار توی نشانه‌های به همان‌ اندازه معنادار و به همان اندازه بی‌معنایش از میان رفته است. پست‌مدرنیسم ناتوان از طرح پرسش در خصوص فرضیات ضمنی خود است و نمی‌تواند پرسپكتیو خود را مورد نقد قرار دهد و خود را فراتر ببرد و بر وضع موجود فائق آید. پست‌مدرنیسم با رد مفاهیم «پیشرفت» و «تغییر» نمی‌تواند خود را بازنگری كند و وضع كنونی‌اش را كه بن‌بست و ركود است تغییر دهد و گامی به جلو بردارد، زیرا پست‌مدرن مفاهیم «تغییر» و پیشرفت را مردود دانسته است. برنامه مدرنیته پیشرفت و تغییر بود، اما برنامه پست‌مدرنیته بی‌اعتبار كردن مفاهیم پیشرفت و تغییر است. یعنی برنامه‌اش فقط «ضد برنامه» است و نمی‌تواند وضعیتی بیش از نفی اتخاذ كند و نمی‌تواند جهت جدیدی نشان دهد و ایده‌آل مثبتی از تغییر و دگرگونی ارائه دهد بی‌آن‌كه همزمان آن را در فرایند، شالوده شكنی نكند و واژگون نسازد. نظریه پست‌مدرن در گفتار تخیلی خود محبوس شده است و جذب سرمایه‌داری مصرفی گشته است. پست‌مدرن با مردود دانستن ریشه‌های تاریخی خود و ناتوانی در دیدن امكانات آینده، وضعش ركود و درجا زدن در وضعیت موجود است. بنابراین با درنظر گرفتن بن‌بست پست‌مدرن، زمان آن رسیده است كه به آثار كاسیرر باز گردیم برای تكرار مدرنیته و چه اثری از كاسیرر در خصوص مدرنیته مهم‌تر از «فلسفه روشنگری» است؟[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- مبانی فلسفه‌ی روشنگری، یدالله موقن در مصاحبه‌ای با حامد يوسفی



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

وب‌سایت نيلگون